آیا آدم (ع) از اولوالعزم است؟
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
سؤالی مطرح شد که در ذهن بسیاری هست، ولی جواب آن در ذهن بسیاری نیست، اگر هم جایی باشد ما اطلاع نداریم و آن سؤال این بود که ما که مسلّم میدانیم کتاباً و سنتاً که انبیاء اولوالعزم پنج نفرند از نوح تا خاتمالنبیین (ص) و یکی از معانی ولایت عزم که بحث کردیم و حالا صحبت میکنیم و اشاره میکنیم این است که دارای شریعت مستقله باشد و خودش تابع شریعت پیغمبر دیگری نه در زمان خودش و نه در زمان گذشته نباشد، این یکی از معانی ولایت عزم است. این سؤال را درباره آدم (ع) پیاده میکنیم.
– [سؤال]
– بله، یکی این است. پنج جهت بود. اصولاً شریعت داشتن، اگر یک صاحب رسالتی شریعت مستقلهای داشته باشد که تابع شرع پیغمبر زمان خود یا زمانهای گذشته نباشد، این یکی از معانی ولایت عزم است که «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (احقاف، آیه 35) که مقداری بحث کردیم. پس راجع به آدم (ع) چه کنیم؟ اگر آدم رسول است و نبی نیست، اما ادریس به نص قرآن شریف نبی است؛ یعنی مقامش از رسالت عادی بالاتر است و به نص استغراقی قرآن صاحب کتاب است «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» (آلعمران، آیه 81) «النبیین» جمع محلی به لام است و برای استغراق است، تمام نبیین صاحب کتاب هستد و در قرآن شریف هشتاد مرتبه نبی ذکر شده، اما رسول خیلی بیشتر حدود چهارصد مرتبه و این مطلب را ما اثبات کردیم از نظر آیاتی از قرآن شریف که وحی دارای مراحلی است، مرحله اولای وحی أحکامی حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی نبوئت است که بر حسب حدیث: «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ» (الإختصاص، ص 22) مرتبه دوم رسالت است که به آنچه بر او وحی میشود، ارسال شده، به امت زیادی یا کمی. مرحله سوم نبوت است که مرحله رُفعت و عظمت در میان رسل است. بعد نبوت هم مراحلی دارد، مرحله بعدش مرحله ولایت عزم است و در مرحله ولایت عزم هم امامالنبیین است و امام نسبت به کل اولوالعزمها که رسولالله (ص) هستند. اینها را اشاره کردم.
وقتی معنای ولایت عزم چند مورد داشت، یک مورد که همه میدانیم این است که شریعت مسقلهای از طرف حق سبحانه و تعالی دارد و تابع شریعت قبل نیست، تابع شریعت پیغمبر زمان خودش نیست، بلکه بر خودش وحی مستقلی شده است. سؤال اینجا بود که آیا آدم تابع شریعت قبل بود؟ شریعت قبلی نیست. آدم اولین فردی است در این نسل که خداوند خلق فرمود و از ذریه او و حوا همه انسانها را الی یوم القیامة. پس شریعت مستقلی باید داشته باشد، چون نه در زمان ایشان ولیّ عزمی بود که تابع شریعت او باشد و نه قبل از ایشان ولیّ عزمی بود، پس باید که وحی مستقل رسالتی درباره احکامی تکلیفی بر ایشان وارد شده باشد و این معنی ولایت عزم است. یک بُعد بسیار مهم -گرچه ابعاد دیگری هم دارد- ولایت عزم این است که این پیغمبر شریعت مستقلهای بر او وحی شده، نه تابع پیغمبر زمان خود است و نه تابع پیغمبر زمان قبل، در اینجا چه کنیم؟ اینجا یا اولوالعزم من الرسل ششتا خواهند بود یا به طریق اولی هفتتا خواهند بود. پنجتا را که میشناسیم و ششمی آدم خواهد بود و از آدم بالاتر بین آدم و نوح جناب ادریس خواهد بود. قرآن دارد: «إِنَّهُ كاَنَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا * وَ رَفَعْنَاهُ مَكاَنًا عَلِيًّا» (مریم، آیات 56 و 57) پس بر حضرت ادریس هم حتماً باید کتاب وحی نازل شده باشد و استقلال هم داشته باشد که اگر بخواهید بگویید استقلال ندارد، باید بگویید که ادریسی که مقامش از آدم (ع) خیلی بالاتر بود، باید تابع شریعت آدم باشد که نیست، پس شش یا هفتتا اولوالعزم من الرسل خواهند بود.
مطلبی که امروز باید عرض کنیم برای مقدمات پاسخ از این سؤال که نباید پاسخ را از خودمان دربیاوریم، این غلط است. خود قرآن کریم «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل، آیه 89) است و مهمترین اشیاء مقام رسالت است، مخصوصاً از نظر عدد اولوالعزم من الرسل و از نظر تعدد شرایع، علت تعدد شرایع که اینها مورد بحث است. نقطه اولایی که در بحث داریم این باید باشد که اصولاً آدم رسول بود یا نه؟ عرض کردیم به چند جهت بله، جهت اول ادله عامه فطریه و عقلیه و قرآنیه که عرض کردیم که مکلفان حتماً باید از طرف خداوند متعال به آنها وحی أحکامی برسد، «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ» (نساء، آیه 165) و الا حجت خواهد بود. پس از آن فرد اول که آدم صفیالله (ع) است الی یوم القیامة حتماً باید نبواتی در کار باشد؛ چون احکام فطریه و احکام عقلیه طبعاً کافی و وافی نیست که تفصیل این را عرض کردیم.
پس من جهةٍ عامة حتماً باید از زمان اولین انسان که آدم (ع) است، اولین انسان این نسل، حتماً باید رسالت احکامی باشد. دوم: درست است که در قرآن شریف نسبت به آدم «ارسلناه» نداریم، «رسولٌ» نداریم، «من الرسل» نداریم، ولکن تعبیرات دیگری داریم که از آنها استفاده میشود که ایشان رسول هستند، ولو در مقام پایین رسالت باشند. یکی از جهات این است که اگر چنانچه آدم (ع) رسول نباشد، پس چه کسی رسول است؟ حوا رسول است؟ فرزندان ایشان رسول هستند؟ غیر از آدم و حوا و فرزندان ایشان در آن نقطه اولی، قبل از اینکه فرزندان آمدند «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره، آیه 38) «فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» (طه، آیه 123) این دو آیه میفرمایند که بعد از هبوط حتماً باید هدای ربانی بیاید. این هدایت ربانی که باید بیاید قبلاً نبوده، هدایت ربانی که قبلاً در فطرت انسانها بوده است، در عقل انسانها بوده است، آن کافی نیست. اگر آن کافی بود «يَأْتِيَنَّكُمْ» نمیفرمود، اگر «يَأْتِيَنَّكُمْ» نبود که ما که میدانیم هدایت عقل صددرصد نیست، هدایت فطرت صددرصد نیست. این دو پیغمبر درونی، رهبر برونی لازم دارند، اینها پیام ربانی در بُعد فطری و در بُعد عقلی دارند، اما کافی از برای احتیاجات انسانها در عالم تکلیف نیست. پس «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً» (بقره، آیه 38) همه شما بروید، آدم و حوا و جمیعاً هم فرمود «اهْبِطُوا» چون شیطان هم باید برود پایین و از آن بالا بیرونش کردند. شیطان و بچههایش «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» از چه زمانی؟ از همان آن، چرا؟ «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» پس باید آدم حامل رسالت باشد. البته این سؤال پیش میآید که بعداً باید صحبت کنیم در تنزیه انبیاء که چطور آدمی که برحسب آیه مبارکه طه «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» (طه، آیه 121) چطور شخص گناهکار پیغمبر شد؟ بعد صحبت خواهیم کرد که این پیغمبری بعد بوده، قبلاً نبوده «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» (همان، آیه 122) که در بحث تنزیه انبیاء باید که صحبت کنیم، به ترتیبی که خواهد آمد.
پس باید آدم طبق این دو آیه و آیات دیگر حتماً باید صاحب رسالت باشد. ثم در قرآن شریف از مقام عصمت دو تعبیر خیلی روشنِ صددرصدِ عام داریم: «اصطفاء، اجتباء». در قرآن شریف «اصطفاء» نسبت به غیر معصوم اصلاً نیست، یا این معصوم رسول است، نبی است یا اینکه نه، چون ختم وحی شده است، این که «اصطفاء» شده است، رسول نیست، اما معصوم است، این فقط بعد از خاتمالنبیین (ص) است «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ» (فاطر، آیه 32) این آیه بعد از این است که خداوند میفرماید که ما قرآن را بر تو نازل کردیم «أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ». «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ» اصطفاء است. اصطفاء چه کسی؟ کسانی باید بعد از پیغمبر بزرگوار باشند که وارث خاص کتاب باشند که همانطور که کتاب بالوحی و سنت بالوحی بر پیغمبر بزرگوار وارد شد، اینها هم تمام آنچه که پیغمبر از خدا گرفته بگیرند. میراث خاص است.
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» اینجا تقسیم میکند «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اینکه «اصْطَفَيْنا» نیست «وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» باز هم «اصْطَفَيْنا» نیست. «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ» این است. پس دو تعبیر است: یکی «اصْطَفَيْنا» و یکی «سابِقٌ بِالْخَيْراتِ»، چرا «اصْطَفَيْنا»؟ چون «سابِقٌ بِالْخَيْراتِ»اند. الخیرات هم جمع محلی به لام است در تمام خیرات درونی و برونی، عقلی و فکری و تقوایی و عقیدتی و علمی و عملی، بر تمام کسانی که در زمان دعوتِ اینها بودند مقدم است، مگر رسالت جز این است؟ رسالتی که حتمیت دارد باید بر آن فرد درجه اول که خداوند میفرماید «سابِقٌ بِالْخَيْراتِ» باشد. ولی چون بعد از پیغمبر بزرگوار ما رسالتی نیست، این عصمت منهای رسالت است. اما این نکته را توجه کنید، قبل از پیغمبر بزرگوار اسلام اگر عصمتی هست، حتماً رسالت است، عصمت بدون رسالت نداریم. خلفای انبیاء همه رسل بودند، جناب لوط که برادرزاده یا خواهرزاده -تردید از من است- ابراهیم (ع) بود، ابراهیم شیخالانبیاء (ع) که دارای مقام امامت نسبت به گروهی از انبیاء غیر اولوالعزم بود، لوط هم در زمان او پیغمبر بود، خلیفه بود، اما پیغمبر بود. جناب سلیمان و جناب داود و انبیاء دیگر که اینها انبیاء شریعت توراتاند، اینها خلیفه موسی (ع) هستند. همان وحیای که بر موسی نازل شد برای اینها هم نازل شد؛ باید نازل بشود به چند جهت: یکی اینکه چون تورات را بالا و پایین کردند و خراب کردند، در این حالت باید وحی جدید بشود که آنچه خراب شده ترمیم شود.
– [سؤال]
– عصمت. اصطفاء یکی اجتباء است و یکی اصطفاء است، این مساوی است قطعاً با مقام عصمت.
- عصمت هم مستلزم رسالت است؟
- عصمت وقتی که رسالت تمام نشده، رسالت است، اگر تمام شود چیست؟ ما دون رسالت که امامت معصوم است.
- در زمان حضرت مریم که رسالت تمام نشده بود، چه بود؟
- حضرت مریم عصمت دارد، ولکن رسالت ندارد، چرا؟ برای اینکه در دو آیه قرآن شریف داریم که رسالت فقط برای رجال است و این را قبلاً بحث کردیم، این استثناء به حساب خود آیات است. بحث بسیار عریق و دقیق است و چون جوابی در کتابها پیدا نمیکنیم، باید خودمان فکر کنیم.
- [سؤال]
- اگر فرض کنیم که خود زهرا (س) الآن تشریف داشتند ما از چه کسی تقلید میکردیم؟ از آقای خوئی و گلپایگانی تقلید میکردیم یا از حضرت زهرا (س)؟ شکی نیست. در باب اجتهاد و تقلید این بحث را داریم که اصلاً در مجتهد بودن و مرجع بودن مرد بودن شرط نیست، آن در رسالت است و مطلب دیگری است که نباید قاطی کرد.
این آیه شریفه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» (آلعمران، آیات 33 و 34) پس آدم «اصطفی» یبن چه کسانی؟ «اصطفی» «طلب التصفیة» است، نه اینکه مثلاً میگردند و کسی را پیدا میکنند، نه، کسی باید «اصفی المکلفین» باشد در بُعد عصمت بشری، در بُعد عصمت بشری پاکترین، صافترین، عارفترین، باتقواترین، زاهدترینِ کل مکلفین باشد، حالا مکلفین یکی یا دوتا یا هر تعدادی باشند. بعد «اصطفی» یعنی خدا هم عصمت ربانی به او میدهد، عصمت بشری کافی نیست، چون عصمت بشری کند است. عصمت بشری مثلاً راجع به یوسف (ع)، یوسف (ع) عصمت بشری داشت، عصمت الهی که رسالت هم بود داشت، ولیکن عصمت ثالثه که عصمت علی طول الخط الدائم است، ملحق شد. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) جایی بود که عصمت کند بود، اینجا برهان رب است که «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» (اسراء، آیه 74) خدا به پیغمبر همه چیز داده، ولی طوری به او نداده که بینیاز بشود. در آن جایی که خیلی جای بزنگاه است و تمام وسائل ناپاکی هجوم میکند، در اینجا عصمت بشری کند است. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ» پس حضرت آدم «مصطفی» است، کس دیگری که نبود. پس آدم بر حوا و بر هر کس که بوده «اصطفاء» شده، در آنجا هم «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» هدای الهی بر چه کسی نازل میشود؟ بر کسی که اصفی الاشخاص است.
دوم: آیه مبارکه طه «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى * ثمُ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» (طه، آیات 121 و 122) اجتباء، جبی، جَبَّ یعنی کندن میوه، میوه را اگر بهجا بکنند و بهجا مصرف کنند میگویند «جبی» اگر خیلی بهجا باشد، خیلی عالی باشد هیچ گیری نداشته باشد، نه گیر داخلی و نه گیر خارجی، «اجتباء» است از باب افتعال. «ثمُ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» پس چگونه «اجْتَبَاهُ»؟ قدم اول: «فَتَابَ عَلَيْهِ»؛ قدم سوم: «وَ هَدَى» «هدی» چیست؟ هدی بعد از اجتباء است، البته ترتیب خلاف ترتیب نیست، فلانی چطور شد اعلم شد؟ چون چنین شد و چنان شد، این مربوط به قبل است، ولی چطور شد اعلم شد را میگویند. اینجا هم «ثمُ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» چطور؟ این که عصیان کرد «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» عصیان است، غوایت است و… ولیکن «ثمُ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ»، چه زمانی؟ «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً» (بقره، آیه 38) بعد از اینکه از آن کره خاص هبوط شد به زمین «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىّ هُدًى» الی آخر.
پس «ثمُ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» ربالعالمین نیست، ربوبیت خاصه است. ربالعالمین ربوبیت خاصه نیست، ما هم مربوب ربالعالمین هستیم، ولکن به ما وحی نمیشود، اما این «رَبُّهُ» ربوبیت خاصهای که انسان اوّلی که بناست رسول باشد برای سایر انسانها تا زمانی که ایشان تشریف دارند، این ربّ اوست. «ثمُ اجْتَبَاهُ» پس اجتباه، اصطفاه. لزومی ندارد که «اوحی الیه»، این هم وحی است دیگر. خدا حتی وقتی که آدم قبل از هبوط به زمین بود با او صحبت کرد، حالا آن وحی بُعد رسالتی نداشت، چون آنجا رسول نبود، اما اینجا هدایت است، اصطفاء هست، اجتباء هست… پس رسالت آدم (ع) مسلّم است. به حرف اول برگردیم؛ آدم رسول، مصطفی، مجتبی، بعد از نزول الی الارض، بعد از توبه «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» (توبه، آیه 118) با تمام شرایط و خصوصیات پاک پاک، حالا که میخواهد رسول شود، دیگر معصوم است، حالا که میخواهد رسول شود دیگر گناه ندارد، گناه برطرف شده است. آن بحثی است که در باب تنزیه الانبیاء باید صحبت کنیم که در ذهن کل این است که عصیان آدم ترک اولی است، خیر، عصیان آدم عصیان است، منتها عصیان کوچک است، ترک اولی نیست. حالا جواب چیست؟ جناب آدم رسول، باید شریعت داشته باشد، جناب ادریس از او بزرگتر، چون نبی است، راجع به آدم رسول هم نداریم، فقط ثابت است که یک وحی شریعت داشته، ولی راجع به ادریس (ع) «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا * وَ رَفَعْنَاهُ مَكاَنًا عَلِيًّا» (مریم، آیات 56 و 57) پس این دو نفر باید دارای شریعت باشد. پس اگر معنای ولایت عزم این است که باید دارای شریعت مستقله باشد، پس هفتتا فعلاً صاحب شریعت مستقله داریم، چه جوابی داریم؟ چند احتمال در اینجا داده میشود. من احتمالات را عرض میکنم، نقل هم نیست.
یک احتمال را من در تفسیر نوشتم که در سوره نوح مراجعه کنید، آن احتمال این است که وحی شریعت بعد العقل و الفطرة دارای دو مرحله است: یک مرحله، مرحله سلبی است و یک مرحله ایجابی. چون فرودگاه شریعتها و رسالتها عقل است، اگر عقل نباشد که رسالت برای چه میآید؟ و لذا کسی که مجنون است هیچ. این فرودگاه شریعتها و رسالتها عقل است بر محور اینکه دریافت از فطرت میکند «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم، آیه 30) این عقل که نزول پیدا کرده طوری که میتواند احکام فطرت را بگیرد و تمام کتابهای آسمانی ذکریٰ است، متذکر میکند ما را به آن حقیقتهای اصلیهای که در فطرت هست و در توان عقل هست که آن حقیقتها را میگیرد. ما حرف اول را که زدیم در تفسیر نوشتم، ولی حالا قبول ندارم و آن را تبلور میدهیم این است که این وحی رسالتی که بر آدم (ع) شد، برای خود و دیگران این اولین قدم وحی بود، سلبی بود؛ یعنی تمام آن پردهها و غبارهایی که روی فطرت است، روی عقل است و روی تشخیص است، خداوند از آدم برد، عقل دیگر در بُعد عقلانی اشتباه نمیکند، فطرت در بُعد فطری اشتباه نمیکند «انارة العقل مکسوف بطوع الهوی» اینجا «طوع الهوی» نیست، طوع الهوای ملازم، طوع الهوای بیرون، تمام هویها و انحرافاتی که معمولاً هست و میشود و میتواند متوجه فطرت و عقل بشود، خداوند برد. این بُعد سلبی است. چون اصولاً در تطهیر کردن دو بُعد شرط است: اول زمینه را آماده کنید، این حوضی که میخواهید آب صاف بریزید باید لجن برود، بو برود، چرک برود، بعد آب صاف بریزید. بُعد سلب و ایجاب، توحید هم همینطور است «لا اله، الا الله» اصلاً هیچ الهی نداریم، اله زیاد بود دیگر، الهه زمین، الهه آسمان، الههای درونی و برونی. اول «لا اله»، بعد «الا الله». اول سلب است، بعد ایجاب. در بُعد رسالت هم که قدم اولِ نبوت و بالاتر است، اول سلب، یعنی تمام غشاوتها و غبارهایی که بر روی عقل آدم و بر روی فطرت اوست برود، یعنی آن غشاوتی که در جنت بود آن را برطرف کرد، چون آنجا «عَصى آدَمُ» گمراه شد، اشتباه کرد، کاری کرد خداوند که این عصمت در بُعد سلبی در آدم ایجاد شد، آن هم بعد از اینکه «تابَ عَلَیْهِ». این را ما در تفسیر نوشتیم و به این حساب جواب داده میشود که بله، آدم مأمور به شریعت مستقلهای بود، ولی تفصیلی نبود، احکام خاصه نبود، چگونه نماز بخوان نبود، چگونه روزه بگیر نبود، چگونه معاشرت کن نبود، این چگونگیها نبود. اصل شناخت خداوند و لزوم عبادت و طاعت خداوند که اصل دین هم همین است، چون «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» (شوری، آیه 13) چندتاست. این چندتا راههایی است به سوی دین، دین یکی است و شرایع متعدد است. رودخانه یکی است ولی جویهای مختلف باز کردند، بعضی وسیعتر است، بعضی کوتاهتر است، بعضی کوچکتر است، بعضی زود خشک میشود، بعضی همیشه هست. البته این آیه هم باید بحث بشود.
جناب آدم (ع) مأمور به اصل دین بود، آن هم در بُعد شریعت نه، در بُعد دینی که رنگ خاص دارد که چگونه نماز بخوان نه، بلکه در بُعد سلب آن غبارهایی که روی فطرت و روی عقل حاصل میشود. ما این را عرض کردیم، این منافات با این ندارد که ولیّ عزم هم نیست، چون ولیّ عزم کسی است که دارای شریعت مستقله باشد، بدون شریعت که نیست. ایجاب نیست.
- حضرت آدم نماز نداشتند؟
- داشتند، منتها در این تعبیر صورت خاصی نداشته، نماز داشته، ولی توجه به حق به هر صورتی که بوده یا فرض کنید روزه، نخوردن و نیاشامیدن و… هر چه، این حرف اوّلی است که ما عرض میکردیم و حالا جواب میدهم، این حرف قبول نیست، چرا؟ برای اینکه این جهت سلبی رسالت آمد، اگر ایجابی نیاید فایده آن چیست؟ ایجابی چه کار میکند؟ ایجابی میگوید بله، عبادت لازم است و اینطور است، روزه لازم است و اینطور، حج لازم است و اینطور. همانطور که اصل را فطرت قبول دارد و اگر حجب فطرت و عقل برطرف شد، این عقل قویتر میشود، اما چگونه؟ «انی ارید ان اطاع کما ارید» همانطور که خدا میخواهد ما او را پرستش کنیم نه آنطور که خودمان میخواهیم. پس این گمراهی است که خداوند بگوید تو عبادت بکن و نگوید چگونه، اگر اصلاً نگوید عبادت کن، این گمراهی دو بُعدی است. اگر بگوید مرا عبادت کن که تأیید آن حکم عقل و فطرت است، ولی نگوید چگونه، باز گمراهی است، باز «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (نساء، آیه 165) این قائم است. بنابراین این حرف را ما نمیتوانیم قبول کنیم، البته حرفی است که اگر حرفهای دیگری در کار نباشد که بالاتر است، چارهای جز این نیست، میگوییم این حداقل است. این را نمیتوانیم قبول کنیم.
مطلب دوم: خیر، بُعد ایجابی دارد؛ یعنی خداوند در بُعد اول که بُعد سلبی است و قدم اول وحی و رسالت است، این کار را کرد و بعد گفت چگونه نماز بخوان. اینجا اگر کسی اشکال کند و بگوید اگر اینطور است که شریعت شد دیگر، این شریعت فقط عقل نیست، ما یک شریعت عقل بعد الوحی داریم، این به درد میخورد و الا عقل قبل الوحی و فطرت قبل الوحی کافی نیست. شریعتِ عقل بعد الوحی که عقل را تصفیه کند، این کافی نیست، پس چه کافی است؟ شریعت عقل بعد الوحی که جنبه سلبی آمد جنبه ایجابی هم بیاید؛ اینطور انجام بده. میگوییم اگر جواب این است، پس این هم ولیّ عزم است. کسی اینطور بگوید که در این جهت ایجابی سه احتمال در کار است: احتمال اول این است که بله، خداوند مقرر فرمود اصل دین را، شریعت نه، اصل مطلب مطلب را داده ولی رنگ نداده، طاعت الله بیرنگی که قابل تغیّر است، قابل اختلاف است، قابل عوض شدن است. آب رودخانه فرات بدون اینکه فلان جوی خاص، فلان هندسه خاص باشد، این آب است. در اینجا هم از آیات مقدساتی استفاده میکنیم که دین خداوند یکی است، اما شرایع متعدد است. آن دینِ یکی را خداوند به آدم از نظر وحی ایجابی داد، اینطور عبادت عبادت کن، “اینطور” عوض نشد. مثلاً در آیات مقدسات قرآن راجع به مریم (س) و راجع به شریعت تورات و اینها ما رکوع و سجود داریم، «يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعينَ» (آلعمران، آیه 43) سجود بوده، رکوع بوده، محور نمازهای ما مگر رکوع و سجود نیست؟ ایستادن که همه میایستند، مسیحیها هم میایستند. ولی اینها رکوع و سجود را ترک کردند، پس کیفیت بوده، رکوع بوده، سجود بوده، راجع به آدم داریم: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» (بقره، آیه 34) چه بود؟ سجده مطلبی بود که بهعنوان عبادت در کار بود، منتها در این «اسْجُدُوا» آدم معبود نبوده، بلکه خدا معبود بوده و سجده شکر بوده برای احترام آدم. سجده بوده، رکوع بوده و محور اصلی اصل العبادات که صلاة است، عبارت است از رکوع و سجود و رکوع و سجود عوض هم نمیشود. رکوع، رکوع است، سجود، سجود است. منتها ذکر فرق کند، وقت فرض کند. پس آن اصل دین به آدم (ع) نازل شده باشد که این مرحله دوم وحی است.
کسی بگوید که این مقدار هم کافی نیست، بهخاطر اینکه زمانی که اصل دین میآید، شما رکوع و سجود پیدا کردید، حج پیدا نکردید، عبادات دیگر پیدا نکردید، وانگهی رکوع و سجود هم وقتی ذکرش عوض شد، مقدارش عوض شد، مدتش عوض شد، هندسه رکوع و سجود عوض شد، باز این اصل عوض شده است. حرف دیگری که بنده خودم تا کنون پسندیدم و روی این پافشاری دارم این است که قبول داریم دین واحد است. «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ * وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ» (مؤمنون، آیات 51 و 52) امت واحده است، رسالت واحد است، خدا واحد است، در شرایع؟ نه، در دین. اصل طاعة الله «وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» (نساء، آیه 36)، اصل «لا تَزنِ»، در این اصل، منتها رنگهای گوناگونی در پنج شریعت یا فرض کنید بیشتر از پنج شریعت پیدا کرده، حرفی که ما میتوانیم استوار روی آن بایستیم و منافات با هیچ جایی ندارد این است که خداوند متعال در احکام باید و نباید دو بُعد داده، البته بُعد اول ثابت و بُعد دوم حالتهای مختلف. دو بُعد است: یکی واجبها و حرامهایی که در اصول عقاید است و در فروع احکام اصلاً عوض نشده و نمیشود. یک واجباتی است که اصلاً نمیشود عوض شود، محرّماتی است که هیچوقت نمیشود عوض شود، ولی بعضی واجبات وقتی است، واجبات ابتلائی است، واجبات امتحانی است، همچنین محرّمات در شریعت تورات زیاد داریم «وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذي ظُفُرٍ» (انعام، آیه 146) چرا؟ «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ» (همان) این برای گوشمالی دادن است. شما گوسفند و گاو که میکشید، به جای دنبه و گوشتهای خوبش، استخوان و پیه و اینطور چیزها را بخورید، این میخواهد عذاب بدهد، این یک حکمی نیست که الی یوم القیامة دوام داشته باشد ولذا وقتی حضرت مسیح تشریف آوردند «وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ» (آلعمران، آیه 50) بعضی از چیزهایی که بر شما حرام شده بود، اصلاً حلال است، ولی خداوند حرام کرده بود «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ» چون ظلم کردند جزا میدهد، ولی مدت دارد. اگر بخواهدن کسی را تأدیب کنند، الی یوم القیامة که نیست، یک مدتی تأدیب میکنند بعد وضعش آزاد میشود.
پس بعضی از واجبات هست که از آغاز تکلیف تا انتهای تکلیف هست و عوضبشو نیست و بعضی از محرّمات هست که از آغاز تکلیف تا آخر تکلیف هست، شکل خاص دارد. زنا کردن وضع خاص دارد، شرک بالله تمام اقسام شرک بالله را شامل است، توحید بالله تمام اقسام توحید را مشمول است، یا شکل خاص دارد یا اگر شکل ندارد که معلوم است. واجبات ثابته لا تتغیر و محرّمات ثابته لا تتغیر، میگوییم این را خدا به آدم داد. ولی واجباتی که میآید و میرود و عوض میشود یا عقوبت است یا امتحان است، ابتلاء است، این بُعد دوم است. یک واجبات و محرّمات داریم که اینها همیشگی نیست، اصل واجبات و محرّمات معلوم است، ولکن واجباتی است که عوض میشود. یک موقعی به طرف بیتالمقدس نماز بخوانید بعد به طرف کعبه، البته اصل طرف کعبه است، ولی امتحانی، یک هفده ماهی تقریباً بین مکه و مدینه، به طرف بیتالمقدس علی خلاف ما اشتهر، که ما اشتهر این است که پیغمبر بزرگوار در مکه فقط به طرف بیتالمقدس نماز خواند، خیر، وقتی به مدینه تشریف آوردند چند ماهی امتحانی به طرف بیتالمقدس «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ» (بقره، آیه 143) این ابتلائی است، عقوبتی نیست.
پس احکام طبقه دوم که قابل تغییر است، در چند حالت قابل تغییر است:
1- تعذیب کردن وجزا دادن مثل قضیه یهود؛
2- تعذیب نیست، امتحان است، اصلاً تمام احکام خدا امتحان است.
«لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» (مائده، آیه 48) که در آیه مائده است که بحث مستقلی دارد که چرا خداوند چند شریعت فرستاده است. از طرفی ثابت است که انبیاء اولوالعزم پنج نفرند، از طرفی باز هم بر حسب آیات ثابت است که جناب آدم دارای شریعت بود، پس جمعش چه میشود؟ جمعش این است که حضرت آدم دارای شریعتی بود که آن شریعت ولایت عزم نیست، ولایت عزم مطلب دیگری است که از آیات خواهیم خواند. دارای ولایت عزمی نیست که خداوند در آیه «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (احقاف، آیه 35) فرموده است. آدم (ع) دارای شریعتی بود که اصول و ارکان دین، آنجایی که شکل دارد، با شکل، آنجایی که ندارد، بدون شکل، ولکن تفریعات، ابتلائات، امتحانات، تعذیبات و… نوبتش نرسیده است، هنوز وقتش نیست. این گام اول است. در قدم اول که نمیشود امتحان کرد، باید اول کمی یاد بگیرد. قدم اولِ تکلیف است، جای عقوبت کردن، جای امتحان کردن و ابتلا کردن نیست، اصل شریعت را بیان کرده است. این جواب سوم. جواب چهارم: جواب چهارم کاملتر است و آن این است که ما در آیه اولوالعزم و در معانی اولوالعزم چیزهایی که فهمیدیم منافات با شریعت فرعیه هم ندارد، یعنی بر آدم شریعتی نازل شد، مناسب با زمان خودش، فروع هم داشت، هم واجبات و محرّمات اصلی و هم واجبات و محرمات فرعی فرض کنید، اگر ثابت شد که واجبات و محرمات فرعیه هم داشته، این منافات با ولایت عزم اصلاً ندارد، این را دوباره فکر کنید.
من در جلد 27 الفرقان، صفحه 74 یادداشت کردم که معنی ولایت عزم چیست؟ چند معنا در لغت دارد. «ثم العزم هو الثبات و الجد و الفرض و الصبر و الحزم» توضیحش برحسب روایات است: «أن سبقوا الأنبياء في إقرارهم باللّه» چه کسانی هستند؟ این پنج نفر. «سبقوا» چه کسی را؟ یعنی بر تمام اصحاب وحی چه نبیء باشند، چه رسول باشند، چه نبی باشند، چون انبیاء هم فرق دارند، انبیاء هم که حدود 113 نبی داریم، چون 113 کتاب هست. از این 113 نبی، پنج نفر آنها اولوالعزماند و در اولوالعزم هم یکی از آنها بر همه مقدم است که خاتمالنبیین است. این «سبقوا الأنبياء» نگفت «سبقوا الرسل»، یعنی در مرحله سوم که نبوت است، اول نبوئت است؛ خبر، بعد رسالت است که باید تبلیغ کند، بعد تبلور در رسالت است که در بین مجتهدین اعلم. در مرتبه سوم «سبقوا الأنبياء في إقرارهم باللّه» اقرار فطری، اقرار عقلی، در وقت نبوت، بر تمام تقدم داشتند و این سبقت زمانی نیست، کما اینکه «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف، آیه 81) این اوّلیتِ در چیست؟ پیغمبر بزرگوار اول العابدین بود در وجود خارجی؟ ایشان که بعد متولد شدند، بعد نبی شدند. این اوّلیت در مقام است، یعنی مقام عبودیت رسولالله (ص) آنقدر بالاست که بر تمام کروبیین، بر تمام جن و انس، بر تمام خلائقی که مکلفند در طول و عرض عالم و عرض زمان و طول زمین مقدم است، این سبقت زمانی نیست، بلکه سبقت مکانتی از نظر مقام است. اینجا هم «سبقوا الأنبياء» یعنی شما نوح را حساب کنید بر کل انبیاء قبل از زمان خود تا ابراهیم. ابراهیم بر کل، موسی بر کل، عیسی بر کل، خاتمالنبیین نه تنها بر کل زمان خود الی یوم القیامة، بلکه بر کل زمان قبل از خود و زمان خود الی یوم القیامة «سبق» که این در بالاترین قله طهارت و عصمت است. اینها پنج نفرند دیگر، آدم اینطور نبود. پس یکی از معانی اولوالعزم در آدم نیست. «سبقوا الأنبياء في إقرارهم باللّه».
دوم: «و ثباتهم دون تفلت في الدعوة إلى اللّه» مثلاً فرض کنید که جناب یونس این ثبات را نداشت «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء، آیه 87) با آن توضیحاتی که باید بعداً عرض کنیم و قبلاً هم اشاره کردیم. این ثبات را آدم نداشت، آدم قبل از اینکه نزول در زمین کند، ثبات بر آن وعده خداوند «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه، آیه 115) آن عزم را نداشت، به نص این آیه از اولوالعزم نیست، این عزم را ندارد؛ یعنی عزم در اینکه هیچوقت طاعت شیطان ولو در کوچکترین گناه نداشته باشد نبود، ولی انبیاء دارند. یعنی انبیاء از وقتی که متولد شدند تا وقتی که وفات کردند، این مقام عصمت و طهارت در آنها بود، منتها گرچه داری مراحل است، یک لحظه اینها گناه نداشتند، اولوالعزم من الرسل، اما جناب آدم که در پله اولای از رسالت و وحی است خیر، پس «و ثباتهم دون تفلت في الدعوة إلى اللّه» تفلّتی نبود، فراری نبود، ولو عصیانی کوچک. در این جهت هم آدم ولیّ عزم نیست.
– [سؤال]
– تفلّت: فرار کردن. یک تلفّت داریم که چهره گرداندن است، یک تفلّت که فرار کردن است. در لبنان که بودیم میگفتند روز عاشورا یوم الفلتة است. میگفتیم چرا یوم الفلتة میگویید؟ میگفتند: روزی که فرار است، سیاهها را درمیآوریم و سینه نمیزنیم.
این هم بُعد دوم که ما این را راجع به آدم قائل نیستیم. سوم: «و حزمهم في سبيل الدعوة إلى اللّه» این را هم نداشت. «و عموم شرعتهم إلى عباد اللّه» فرض کنید این را دارد، چه مانعی دارد؟ مگر اولوالعزم چه میخواهد بگوید؟ اولوالعزم یک عزم را میگوید یا همه را میگوید؟ همه را میگوید. آدم همه را نداشت، اکثر آنها را نداشت، بعضیها را داشت. پس اگر آدم دارای شریعت باشد، یکی از ابعاد اینکه ولیّ عزم است این است که شریعت مستقلهای داشته باشد که ناسخ شریعت قبل باشد و تابع شریعت کسی نباشد. «و استقلالها عمن مضى من أنبياء اللّه». این آخری بود. «و استقلالها عمن مضى من أنبياء اللّه» شریعت این نبی باید استقلال داشته باشد «عمن مضی»، آدم «عمن مضی» نداشت که استقلالی داشته باشد، قبل از او که کسی نبود. «عمن مضی» یعنی اگر شریعت قبلی بوده، ایشان باید شریعت دیگری بیاورد که آن را تکمیل کند یا مقداری نسخ کند، قبل از آدم که شریعتی نبود، پس این «ثبت الارض ثم انقش» میشود. در زمان قبلش شریعتی نبود که نسخ کند و در زمان خودش هم ناسخ شریعتی نبود، در اینجا میگوید «و استقلالها عمن مضى من أنبياء اللّه فبقاء شريعتهم و عزمها حتى يأتي ولي عزم آخر من اللّه أم إلى يوم لقاء اللّه» هیچکدام نبوده است. ریسک کمی میماند، چطور؟ این جناب آدم (ع) بر حسب ادلهای که از قرآن استفاده میکنیم، ادله عقلی و فطری هم هست، قرآن متن اصلی است، باید حتماً شریعت داشته باشد، ولی آن شریعتی که برای اولوالعزم من الرسل باشد نیست. اولوالعزم عزم درونی دارند، عزم برونی دارند، عزم برونی دعوت الی الله است، مادّه دعوت کتاب است. آدم هیچکدام را نداشت، فقط شریعتی دارد که این شریعت عالَمی هم هست و باید هم عالمی باشد. چون نمیشود که شریعتی برای بعضی بیاید و برای همه نیاید و الا میشود: «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» که قبلاً عرض کردیم. […]
این شریعت آدم برای تمام مکلفین بوده، اما ناسخ ما سلف نبوده، مکمل ما سلف نبوده، چون بعضی ناسخ و بعضی مکمل هستند. بعضی میگویند من آن را بالا میبرم بعد هم کنار میروم، این نه ناسخ ما سلف بوده، چون ما سلفی در کار نبوده، نه مکمل ما سلف بوده، دلیلی هم نداریم کسی تابع ایشان باشد. مثلاً جناب ادریس آیا تابع آدم بوده؟ خیر، جناب ادریس خودش نبی بوده، خودش دارای شریعت اعلای از شریعت آدم بوده، منتها همان جوابی که در آدم میدهیم در ادریس هم میدهیم؛ درست است که این جهانشمول است، الا خصوصیاتی در عزم که در آدم نبود، در ادریس هم فرض کنید نبود یا بود. یا اینکه این شریعت مستقله متبوع انبیاء دیگر باشد، چه کسی گفته که شریعت آدم متبوع بوده برای رسل بعدی؟ خیر، آدم تشریف برد، بعد تکامل میشود، تبلور میشود، چون هر چه اجتماع وسیعتر بشود و احتیاجات زیادتر، این تبلور بیشتر میشود. جناب ادریس هم آمد نسخ نکرد، چون یکی از خصوصیات ولایت عزم این است، نسخ نکرد، بالا برد. نوح اولین کسی بود که هم بالا برد هم نسخ کرد، آنچه که آدم آورد، ادریس آورد، هم بالا برد، هم بعضی احکام را نسخ کرد.
- فرمودید اولوالعزم آن است که شریعت قبل از خودش که اولوالعزم بوده، نسخ کند.
- این نیست، «ثبت الارض ثم انقش» اصلاً نبوده است.
- اگر نبوده، پس حضرت آدم چطور اولوالعزم را نسخ کرده است؟
- بنده عرض نکردم که ولایت عزم این است که شریعت ولیّ عزم قبل را نسخ کند، نه، شریعت قبلی را، چه ولیّ عزم باشد و چه نباشد، فرقی نمیکند، یا تکمیل یا هر دو. اینجا جناب ادریس، برای نسخ که دلیل نداریم، پس تکمیل است، چون در ابتدای بشریت است و جناب نوح که آمد هم نسخ و هم تکمیل و همان جهات عزم درونی و جهات عزم در دعوت که بزرگترین انبیاء در کل انبیاء که این پنج عزم در آنها جمع است، عبارت از این پنج نفر هستند. بنابراین ما جواب آخر را که جواب چهارم است میگیریم، ولی باز هم روی آن فکر کنید.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».