مراحل و مراتب تفسیر قرآن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تفکر در آیات مقدسات قرآن دارای مراحلی است که مختصر میشود در دو مرحله: مرحله اولی در آیات مقدسات قرآن است بهطور تسلسلی، از اول قرآن انسان آیات را تلاوت کند، تدبر و فکر کند تا آخر قرآن تا هر جایی که برسد. این مرحلی اولی است در تفکر در آیات مقدسات قرآن که این تفسیر رسمی است، مرحله دوم تفسیر موضوعی است که البته بعد از تفسیر رسمی است. کسان زیادی هستند که علاقه به قرآن دارند و میخواهند از اول تفسیر موضوعی شروع کنند، این کار بسیار غلط و خطرناک است. زیرا وقتی مرحله اولی را طی نکردهاند و روی آن کار نکردهاند، به مرحله ثانیه نمیرسند. مثل کسی که هنوز کلاس اول را نخوانده برود کلاس دوم، نمیفهمد اصلاً، نه اینکه نمیفهمد، بلکه اصلاً مغز او خراب میشود و انحراف فکری پیدا میکند؛ چون مطالبی که به او میگویند نمیتواند بپذیرد و بفهمد، بنابراین برای او ثَقیل خواهد بود. همچنین قرآن شریف دارای مراحلی است که ما در این بحث در دو مرحله مختصر کردیم که مرحله اولی تفسیر رسمی و تسلسلی است و مرحله ثانیه تفسیر موضوعی است. بعد از آنکه در تفسیر رسمی که آن هم شیئاً مّا موضوعی است، هر آیهای از آیات قرآن را که انسان بهطور تسلسلی فکر میکند باید به دیگر آیات هم توجه کند. اما توجه به آیات دیگر چند نوع است: یک نوع این است که این آیهای که در اینجا در تسلسل تفسیر قرآن ما فکر میکنیم، این را آیه مادر و آیه محور قرار دهیم، بعد آیاتی که با آن مناسبت دارد بهعنوان حاشیه، این مرحله اولی است. مرحله دوم این است که همینطور که این آیه را آیه مادر قرار میدهیم و در آن تفکر مستقل میکنیم، در آیاتی هم که مناسب با این است تفکر مستقل میکنیم. مرحله سوم، تفسیر موضوعی از اول، از اول که انسان بحث میکند چه در توحید، چه در نبوت، چه در معاد و… آیاتی که مربوط به آن بحث است در نظر میگیرد و با توجه به آن دو جهت قبل که جهت سوم میشود. در جهت قبل یک دوره تفسیر تسلسلی قرآن را دیده است و در جهت دوم این تفسیر تسلسلی حالت تقریباً موضوعی داشته است، مرحله سوم: آنچه که در مرحله اولی و مرحله ثانیه دقت و توجه کرده است، اینجا در تفسیر موضوعی رسمی تغربل کند، دقت کند، فکر کند که سه مرحلهای است.
ما الآن در مرحله سوم هستیم، بحثی که میکنیم بحث موضوعی مخصوصاً آیات مشکله قرآن شریف است، الآن در بحث نبوت هستیم. به مطالبی میرسیم که یا جای دیگر بحث نشده یا آن طوری که شاید و باید مورد بحث و دقت قرار نگرفته است. سؤالی که دیروز عرض کردم، پیرو آن سؤال و مقدمه آن سؤال و مزید بر آن سؤال، آیا رسالتهای الهیه و ربانیه مربوط به تمام امتهای مکلفین هست یا نیست؟ هست، بر حسب آیات مقدسات قرآن شریف، بر حسب دلیل فطرت و عقل که قبلاً عرض کردیم و بر حسب آیاتی از قرآن شریف هست و نه تنها مربوط است به انسانها و جن و سایر مکلفینی که مانند این دو هستند، بلکه آیاتی در قرآن شریف داریم که کل اممی که شعور دارند و مخصوصاً مانند امم انسانی هستند، خداوند برای آنها نذیر و رسول فرستاده از جمله آیه «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» (انعام، آیه 38) وقتی که اینها اممٌ امثالنا هستند، پس اگر آیهای یا آیاتی راجع به مطلبی که مربوط به کل امم است وارد شد، امم دواب را هم طبعاً میگیرد، چون میفرماید: «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» اگر این آیه نبود میگفتیم آنها مماثلت با ما ندارند، در عقل که با ما مماثلت ندارند، ما عاقلیم و آنها شعور دارند و در سایر استعدادات و قابلیتها و فاعلیتها و کمالات شأنی و فعلی انسانی سایر حیوانات که با ما مشابهتی ندارند مگر خیلی دور، اما آیه مبارکه انعام این مطلب را تثبیت کرد که «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» اولاً «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» که این سه بُعد دارد. تمام دواب، جنبندگان هوایی، زمینی و دریایی، یعنی کل حیوانات، چه «یدبّ علی الارض» یا «یدبّ علی جو السماء» یا «یدبّ فی الماء» فرقی نمیکند، بالاخره بر چیزی راه میروند. حتی در بعضی از آیات لفظ دواب شامل ملائکه هم هست، مگر در آیاتی که ملائکه در مقابل دواب آمدند که «کالظرف و المجرور اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» ولکن مثل این آیه مبارکه که در مقابل دابه ملائکه نیاورده، بلکه هر دابهای «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ» این قسمت آخر برای توضیح است، چون آدم خیال میکند که «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ» این دابه میتواند روی زمین راه برود. مخصوصاً در اینجا «فِي الْأَرْضِ» هم فرموده است. در مقابل میخواهد توسعه بدهد، نه دابه ارضی، بلکه حتی دابه سماوی که «طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ». دابه دریایی هم ارضی است، چون دریا روی ارض است. پس ما سه بُعد از دواب را از این آیه مبارکه میفهمیم که «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ» دابةٍ فی الارض هم «سطح الارضی» را شامل میشود، هم دریایی را شامل میشود «وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ» این «جَناحَيْهِ» هم که فرموده، اغلبیت دارد و الا طائرهایی هستند که بیشتر از جناحین دارند. «وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ» این بُعد اول که تمام جنبندگان را این آیه شامل میشود «إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» گروههایی هستند که با ما مماثلت دارند، در چه با ما مماثلت دارند؟ ممکن است کسانی خیال کنند که مماثلت دارند در جان داشتن، در خوردن، در آشامیدن، در نکاح و غیره، اما در تکلیف نه، مرحله سوم آیه تبیین میکند که خیر، در مرحله تکلیف هم «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» گرچه تکلیفها فرق میکند، همانطور که عقلها فرق میکند برای هر عقلی تکلیفی است، گرچه تکالیف عامه شامل کل عقلاست، همچنین مادون عقل که در انسان و جن است که ما از آن تعبیر به شعور میکنیم در حیوانات، حیوانات هم در حد شعور دارای تکلیفاند، این را مرحله سوم آیه تبیین میکند «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» اولاً «هُم»، «هُم» به ذویالعقول برمیگردد، پس مراد از عقل در اینجا فقط عقل انسان نیست، هر ادراکی است، هر شعوری است که هر شعور و ادراکی مسئولیتآور است. هر موجودی که دارای شعورٌ مّا و ادراکٌ مّا است بهاندازه شعورش و بهاندازه ادراکش در برابر حق سبحانه و تعالی مسئولیت دارد، مضافاً الی اینکه معرفت دواب نسبت به خداوند معرفت غریزی است و اتوماتیکی و خلقی است و این ازدیاد معرفت هم برای آنها امکان دارد، اما معرفت انسانها درست است که فطری است و درست است که عقلی است، اما رسل عقل و رسلی که فطرتها را و عقلها را بالا ببرند، تبلور بدهند، اینها مراحل عالیتر و کاملتری را دارند. «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ» ربها نفرمود، چون «ما مِنْ دَابَّةٍ» بحث است و باید به دابه برگردد «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» آیا «هُم» به «کُم» برمیگردد؟ ضمیر به ضمیر برنمیگردد، از نظر ادبی اینطور است، مگر اینطور نیست؟ مگر مرجع ضمیر میتواند ضمیر باشد، این نیست. اگر هم جایی دیدید بر خلاف فصاحت است. پس در اینجا «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ» «هُم» برمیگردد به «ما مِنْ دَابَّةٍ»، آن هم استغراق است یعنی تمام جنبندگان «هُم» هستند و تمام جنبندگان «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» هستند. منتها اگر انسان گیر داشته باشد که تمام جنبندگان «هُم» هستند، دارای ادراک و مسئولیت و تمام جنبندگان «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» هستند، این مسئول تکلیف شرع نیست، با اینکه هست، چون وقتی که «هُم» باشند، مسئولیت دارند عقل دارند شعور دارند. «امثالکم» باشند بوجهٍ عام اینطور است. ولکن «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» پس آنها هم حشر دارند، تمام حیوانات محشورند؛ یعنی زنده میشوند یوم القیامة، چرا زنده میشوند؟ اصلا إحیاء در آن موقع برای چیست؟ برای حساب است و برای جزاست، حال حسابها فرق دارد، جزاها فرق دارد، بقاها فرق دارد، جنت و نارها فرق دارند، خلودها و ابدیتها فرق دارند، همه اینها را قبول داریم. کما اینکه تکالیف یوم الدنیا بر حسب عقول و بر حسب ادراکات فرق دارند. این را به آیه انعام در الفرقان مراجعه کنید، من فقط اشاره کردم.
از این آیه اولاً فهمیدیم که تمام حیوانات مکلفند. ثم، آیا مکلفند، فقط خودشان مکلفند و مسئولیت دارند و دیگر شریعت الهی و نذارت و بشارت الهی لازم نیست؟ لازم است. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» (فاطر، آیه 24) «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ» همان «ما مِنْ دَابَّةٍ» است، چرا؟ برای اینکه «إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» تمام دواب بهطور مستغرق «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» بودند، «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ» باز استغراق است «إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» چه نذیری؟ نذیر از طرف حق است، به خودی خود و اتوماتیکی و من عندی که نیست. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» نتیجه: نتیجه این صغری و کبری، نتیجه این دو آیه و آیاتی نظیر این آیات این است که حیوانات هم نذیر دارند، در میان حیوانات هم نذیر است. وانگهی برمیگردیم به خود آیه انعام، چطور «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» بلا نذیر؟ در آیاتی نسبت به انسانها داشتیم «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (نساء، آیه 165) رسالت باید باشد تا حجتی در کار باشد، تا تکلیفی باشد، تا بتوانیم تکلیفی را عمل کنیم، تا بدانیم چگونه باید در برابر حق خاضع باشیم و عبودیت کنیم. بنابراین همان آیه کافی بود بر اینکه برای کل حیوانات و تمام دواب حتماً باید تکلیف ربانی و تکلیف الهی باشد. اگر ما نمیشناسیم، نشناسیم، ما انبیاء خودمان را هم درست نمیشناسیم. این بوجهٍ عام ثابت است و در اینجا هم «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» نتیجه این دو آیه این است که حیوانات هم نذیر دارند، نه اینکه خودشان نذیر خودشان هستند، خیر، «خَلا فيها نَذيرٌ» همانطور که در انسانها اینطور نیست که وحی بکل واحدٍ واحد نازل بشود، بلکه بر افرادی که شایستگی دارند وحی نازل میشود. در اینجا هم «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ». نمونه آن هم در قرآن هست: «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ» (نمل، آیه 18) این کارهای بوده، یک نمله خاصی بوده، این نمله نذیر بوده که هشدار میدهد، هشیار میکند، توجه میدهد یا هدهدی که رسول سلیمان شد، یک حساب خاصی دارد. پس در میان هداهد، هدهدی که حامل رسالت ربانیه است در بُعد این حیوانات هست و در میان نمله «قالَتْ نَمْلَةٌ» و موارد دیگر.
اگر کسی سؤال کند که در سوره فرقان، آیه 51 «لَوْ شِئْنا» دارد، میخواهد بگوید که نذیر همهجا نیست، «وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً» (فرقان، آیه 51) قریه مجتمع است، اگر بر فرض محال میخواستیم در هر مجتمعی از مجتمعهای مکلفین نذیری میفرستادیم. نتیجه این است که خیر در هر قریهای نذیر نیست، قرایی هستند که نذیر ندارند. یکی از قری، قرای حیوانات، قرای نمله و غیره و بعضی از قری، قرای بعضی از انسانهاست که نذیر ندارند. کسی اینطور استدلال کند، جواب: جواب این است که امت اعم است از قریه و قریه اخص است. فلان ده و فلان ده، دههای فرعی هستند، اما در ده اصلی نذیر هست. این نذیری که در ده اصلی هست، نذارتش به کل میرسد. نه اینکه در هر دهی باید رسولی باشد، در هر مجتمعی ولو دهی که پنج خانواده دارد. خیر، آیه بعدی که دلیل بر این مطلب است: «وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً» (قصص، آیه 59) این رسولی که در ام قری است، قری و مجتمعاتی داریم، در یکایک آنها خداوند نذیر و رسول نمیفرستد، کما اینکه در آیه قبلی بود «وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً». ولی لازم نیست، بلکه برای کل امم رسول هست، اما برای کل امم که رسول هست، نه این است که در هر قریهای، نه، مجتمعی است پنج قریه دارد، مجتمعی است ده قریه دارد «وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً» پس رسالت عامه است، خداوند در امّ هر قریهای رسول میفرستد، ولکن کل این مردمی که در این قرای مختلفه هستند، رسالت ام را و رسالت مرکز را میگیرند و باید بگیرند. مگر لزوم دارد که حتماً مرجع تقلید در شهر شما باشد؟ خیر، مرجع تقلید در ام القرای دعوت الی الله هست و مردم لازم است که از قرای خود توجه کنند به قریه ام و رساله بگیرند و…
پس این مطلب ختم شد که قدم اوّلی که ما در این سؤال مهم دیروز داشتیم و امروز هم تکرار میکنیم و بحث میکنیم و احتمالات را عرض میکنیم، این است که تمام مکلفان، حتی حیوانات باید رسول داشته باشند، حالا در ام باشد یا جای دیگر، باید رسول داشته باشند. وقتی که همه مکلفان رسول دارند، آیا میشود گفت همه انسانها رسول ندارند؟ آیا انسانها احقاند که دارای رسول و نذیر ربانی باشند یا حیوانات؟ انسانها، انسانها اجتماعشان بیشتر است، حاجتشان بیشتر است، برخوردشان زیادتر است، اصلاً انسان مدنی بالطبع است، درست است حیوانات هم برحسب آیه مدنیتهایی دارند، مدنیتها و اجتماعاتی دارند، ولی اجتماعات حیوانات مانند انسانها تنگاتنگ نیست. مرغ وقتی جوجههایش کمی بزرگ میشوند، دیگر آنها را نمیشناسد، حتی سوار یکدیگر هم میشوند، دیگر تمام شد! آن موقت است، أحیانی است، ارتباط حیوانات با هم أحیانی است، فرزندش، دخترش، پسرش، دایی، خاله، عمه، این احیانی است، بعداً دیگر از هم جدا میشوند، سؤال هم نمیکنند. ولی انسانها اجتماعات تنگاتنگ دارند، این اجتماعات تنگاتنگ خیلی عریض و طویل انسانها که در قرآن هم به رخ ما کشیده است در آیاتی، ما نیازی بیشتری به دعوت الهی داریم، تکالیف ما سنگینتر است و وظایفی که خداوند بر ما مقرر میفرماید بیشتر است. پس بطریقٍ اولی و بطریقةٍ اعلی، همانطوری که حیوانات که اجتماعات مانند انسان ندارند، حتماً در میان آنها نُذُر هست، نذر الهی در میان انسانها باید باشد. از آغازی که بشریت وجود پیدا کرد، این بشریت موجود، قبل را کاری نداریم، آدم اول هنگامی که به زمین آمد، آن موقعی که در بهشت بود مطلب دیگری است، آیا این آدم با حوایش، با فرزندانش، با جن که «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ» (حجر، آیه 27) قبل از ما خلق شدهاند و از آیاتی استفاده میکنیم که رسالت جن رسالت مستقله نیست، مخصوصاً رسالت جن در بنیآدم حاضر، قبل را کاری نداریم. از آدم به بعد الی یوم القیامة ادله حتمیه داریم که رسالت جن رسالت فرعیه است و لذا بعد از ختم رسالت به خاتمالنبیین (ص) دیگر رسالت جن نیست، وحی بر جن نیست، آنها مانند معصومین ما که امامت دارند، ممکن است در میان جن هم امامتهایی فرعی باشد، اما رسالتهای فرعی وجود ندارد.
پس این پله دومی که ما قدم برداشتیم، حتماً باید انسانها دارای رسالت باشند در هر وقتی از اوقات به حسب حاجت و وضعیت خودشان. آنوقت در مطلب سوم ما سؤال میکنیم. اگر ولایت عزم به آن معانی که از نظر لغوی و آیات استفاده کردیم، در انحصار پنج نفر است، پس قبل از این پنج نفر رسالت نبوده است؟ آدم رسالت نداشته؟ ولو رسالت جزئی، آیا آدم به او رسالت و وحی القاء نشده است از طرف خداوند که خودش را اولاً و بعد حوایش را و بعد فرزندانش را و بعد کسانی که در طول مدتی که آدم زنده بود و توالدی و نوه و نتیجه و… رسالتی از آدم در میان اینها نبوده یا غیر آدم بوده؟ آیا غیر آدم کسی رسول بر آدم بوده؟ قطعا اینطور نیست. پس این آدم باید رسالتی داشته باشد، اگر آدم رسالتی دارد، پس آدم فرد ششم اولیاء عزم من الرسل شد.
- شریعت نداشته، منهاج داشته.
- منهاج چیست؟ آن هم شریعت است، شریعت مگر چیست؟ اصلاً ما یک دین داریم، یک شریعت، روی این فکر کنید.
- در مورد اولوالعزم بودن، چه لزومی دارد که حتماً شریعت داشته باشد؟
- اولوالعزم بیشریعت میشود؟ نص آیات است که محور شرایع اولوالعزماند.
- اولوالعزم بدون شریعت نیست، اما هستند کسانی که شریعت دارند، اما اولوالعزم نباشند؟
- معنی ولایت عزم چیست؟ معنی ولایت عزم این بود که «شریعة مستقلة» آدم شریعت تابعه داشته یا شریعت مستقله؟ تابع که کسی نبوده که آدم تابع او باشد. بله، انبیائی که بعد از نوح هستند، شریعت تابعه دارند، تابع نوح هستند و همچنین تا خاتمالانبیاء و که از خاتمالانبیاء وحی منقطع شد. اما این جهاتی که در ولایت عزم از آیات و لغت فهمیدیم، میفرمودید که باید شریعت مستقله باشد، اگر آدم شریعت مستقله ندارد تابع کیست؟ یا باید اصلاً شریعت نداشته باشد ولو یک حکم، آن یک حکم هم شریعت است، خود جناب آدم وقتی که در جنت بود، خداوند به او خطاب کرد که این کار را نکن و آن کار را بکن، این حکم بود یا نه؟ بله، برای خودش شریعت موقته بود؟ بله، ما مرحله بعدی را داریم حساب میکنیم، بعد از اینکه «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» (بقره، آیه 38) البته ما راجع به آدم مقداری بحث میکنیم، لازم است برای رسیدن به جواب این بحث را بکنیم که آدم وضعش در رسالت چه بود؟ اصلاً رسالت آدم دلیل از قرآن دارد یا نه؟ این بحثی است که ما اشارتاً عرض میکنیم، در تفسیر هم هست، اما آنچه در تفسیر هست کافی نیست، ما باید بحث کنیم.
این مرحله سوم که اگر ولایت عزم چنانکه ما دیروز عرض کردیم و مقداری هم در تفسیر هست و در چند جای تفسیر روی این هم اصرار هست که آدم دارای شریعت مستقله نیست، شریعتی که دارای فروع باشد نیست. اگر آدم دارای شریعت مستقلهای نیست که شرع من الدین است، پس یا اصلاً شرع ندارند یا شرع تابع شرع دیگر دارد و غیر از مورد سوم چیزی نیست. شریعت مستقله دارد. اگر شرع ندارد که بر خلاف مراحلی است که ما طی کردیم که حیوانات شرع دارند تا چه رسد به انسانها و اگر شرع دارد، ولی تابع شریعت دیگر است، شریعت دیگری نبوده تا آدم تابع آن باشد. اگر شرع دارد، شریعت مستقله است ولو هر چه بسیط باشد، ولو هرچه احکامش کم باشد، تشکیلاتش بسیار کم باشد، چون در مرحله اولی استف ولکن خود شریعت مستقله بودن یکی از معانی ولایت عزم این بود که دارای شریعت مستقله باشد. حال در این جریان آیاتی را توجه بفرمایید.
- موجوداتی که قبل از حضرت آدم (ع) بودند، آنها هم شریعت داشتند؟
- باید داشته باشند.
- شریعت اخیره نمیشود تابع آن باشد؟
- هیچوقت آدم تابع آن نبوده، چرا؟ برای اینکه جناب آدم (ع) خودش افضل از آنها بوده کلاً، در محادثه خدا با ملائکه معلوم میشود «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (همان، آیه 30) چون آنها منقرض شدند.
- – [سؤال]
- هیچوقت پیغمبری تابع شریعت پیغمبری که از او کوچکتر است نمیتواند باشد، قطعاً انسانهای قبلی که نسناساند، خیلی پستتر و کوچکتر بودند، انبیاء آنها هم طبعاً همینطورند، ما از انبیاء آنها خبر نداریم اصلاً، ولی چون دارای تکلیف بودند، حتماً رسلی داشتند، ولکن رسل آنها رسلی نبودند که بشود از آنها مثلِ آدمی تبعیت کند چون آدم خودش و نسلش و همچنین مقام و عصمت و شریعتش از همه آنها مقدم است و نمیشود که عالی از دانی تبعیت کند.
- اینکه گفتید آنها در مرحلهای بودید که تکلیف آنها پایینترین مرحله تکلیف بوده و به همین خاطر عقل کفایت میکرده، مثلاً در آن زمان بسیاری از این احکام فرعی نبوده، مثلاً قتل نبوده، لواط نبوده…
- ما سه احتمال داریم، یکی همان است که در چند جای تفسیر بحث کردیم. در مورد این جواب داریم. یک احتمال اینکه بله آدم شریعتی و دین الهی که وحی بشود نبوده، فقط این بوده که فطرت انسان و عقل انسان محور اصلی هدایت تکوینی انسان است، منتها غبارهایی روی فطرت را میگیرد، غبارهایی روی عقل را میگیرد، پس فطرت و عقل احیاناً عوضی میفهمند. غبار زیاد است بیشتر عوضی میفهمند، غبار کم است کمتر عوضی میفهمند. اما انسانی که روی فطرتش اصلاً غباری نباشد یا برطرف کند و روی عقلش اصلاً غباری نباشد که برطرف کند، چنین انسانی نمیتوانیم داشته باشیم، باید خداوند آن غبار را ازاله کند. حرف شما شاید این باشد، کما اینکه من در سوره نوح بهطور مفصل نوشتم و همچنین در آیاتی که مربوط به خلافت آدم است بحث مفصل در سوره بقره داریم و این معنا را ما در آنجا تأکید کردیم که حالا قبول نداریم که شریعت مراحلی دارد، یک شریعت فطرت است که کافی نیست، شریعت عقل است، کافی نیست، چون بر روی فطرتها و بر روی عقلها غبارهایی هست، پس عصمتی در کار نیست. شریعت سوم: شریعت سوم، اول قدم وحی است که خداوند با وحی خودش جنبه سلبی درست کند نه جنبه ایجابی، یک مرتبه وحی جنبه سلبی دارد یک مرتبه جنبه سلبی و ایجابی، هر دو را دارد یا فقط جنبه ایجابی دارد. اگر کسی بگوید شریعت اولی که برای آدم (ع) بود، فقط جنبه سلبی دارد، یعنی چه؟ یعنی آن غبارهایی که روی فطرت آدم به حساب انفصال از وحی است، آن غبارهایی که بر عقل آدم به حساب انفصال از وحی است، وحی آن غبارها را برطرف میکند […] ولذا کل کتب آسمانی و کل شرایع دین و قرآن شریف، ذکریٰ هستند، ما را تذکر میدهند به احکام فطری، تذکر میدهند به احکام عقلی، منتها ذکریٰ دو نوع است: یک مرتبه ذکریٰ این است که برطرف میکنند غبارها را که عقل خوب بفهمد، فطرت خوب بفهمد، این یک مرحله است. یک مرتبه نه، چیزی هم میدهند، آنچه را عقل شما نمیرسد، پس ما میگوییم، ولی موافق عقل است، پس ذکریٰ است. یک ذکرای در مرحله اولی است که جنبه سلبی دارد، این لجنها را از حوض کنار میزند، حالا حوض تمیز است. مرحله دوم آب میریزد. اینجا هم وحی در قدم اینطور باید تقریب به بیان بشود که اول ذکرای مرحله اولی است برای اینکه فطرت آنگونه که شاید بفهمد بدون غبار و عقل آنگونه که شاید بفهمد بدون غبار، این وحی الهی میآید و این غبارها را از بین میبرد. این ذکرای مرحله اولی است، ذکرای در بُعد عقلی تمام، ذکرای در بُعد فطری تمام. این ذکرای مماس است. ذکرای غیر مماس که تفصیلی است میآید و میگوید که اینطور نماز بخوان، روزه اینطور بگیر، اینطور حج بکن، اینطور ذکر بکن، اینطور عبادت بکن، با مردم اینطور معاشرت کن. این مرحله دوم و مرحله ایجابی است، اینکه میگوید این کار را بکن، در این مرحله عقل کافی نیست. عقل کفایت دارد در بُعد عقلی خود، اگر غبارها برود. فطرت کفایت دارد در بُعد فطری خود، اگر غبارها برود. اما در بُعد بالاتر که جنبه ایجابی است چنین بکن و چنان نکن، مخصوصاً در صور عبادات، ما چگونه عبادت کنیم؟ چگونه روزه بگیریم؟ باید نسبت به حق سبحانه و تعالی عابد باشیم، اما چگونه عبادت کنیم؟ باید حج بکنیم یا اینکه کاری کنیم که ما دور حق بگردیم، چگونه دور حق بگردیم؟ آیا در مکه باشد یا جای دیگر؟ این خصوصیات ذکرای درجه دوم است که اولی کافی نیست. آن چیزی که بنده گفتم و نوشتم در چند جای تفسیر اوّلی است که شریعت آدم، شریعت مرحله سوم بود، نه فطرت فقط که غبار دارد، نه عقل فقط که غبار دارد، غبار عقل و غبار فطرت را برطرف کرد، احکام فطریه محضه و احکام عقلیه محضه که غبار ندارد، این شریعت آدم بود. این اشکال دارد که اشکال آن را بعد عرض میکنم.
- – [سؤال]
- آن در فطرت است، بُعد اول فطرت عقل است، بعد شریعت سلبیه است که عرض کردیم. بعد شریعت ایجابیه است، ما شریعت ایجابیه میخواهیم، شریعت سلبیه کافی نیست.
- – [سؤال]
– این همه را میگیرد. این «أَ لَمْ أَعْهَدْ» (یس، آیه 60) هم عهد در فطرت و عقل است، هم عهد دوم است در ازاله غشاوات و غبارها از عقل و فطرت و هم مرحله سوم است که این کار را بکن، این ایجابیات است، ما در اینجا به این ایجابیات اشاره میکنیم. به چه دلیل لازم بود رسالات؟ چون ما باید خدا را فطرتاً بشناسیم، عقلاً بشناسیم، باید بدانیم چگونه او را عبادت کنیم. برای این بدانیم چگونه، شریعت مرحله دوم کافی نیست که فقط برطرف کنند غبارهای عقل و فطرت را تا ما بدانیم، نه، ما نمیدانیم. اگر برطرف شد غبارهای فطرت و عقل، میدانیم باید عبادت کرد و هیچ ضللی نیست، میدانیم باید عبادت کرد و هیچ بُعدی نیست. اما چگونه؟ این چگونه بُعد ایجابی وحی است که باید پیغمبر بیاید، نذیر بیاید بگوید که اینگونه نماز بخوان، اینگونه روزه بگیر، اینگونه معامله کن. این اینگونههایی که عقل که صددرصد است و فطرت که صددرصد است، این جزئیات را نمیفهمد، این جزئیات به عناوین متعدده که مقداری از آنها علت تعدد شرایع است، باید بیاید. پس بنابراین نمیشود گفت شریعت آدم فقط شریع عقل بوده و شریعت فطرت بوده، این مرحله اولی است.
ما آیاتی داریم که فعلاً در این آیات بحث میکنیم تا جوابها با تفکر بیشتر روشن شود که چه جوابی باید داد، چون سه نوع جواب هست. مگر ما نداریم در آیه مبارکه بقره «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» (بقره، آیه 213) این آیه خودش محوراً باید بحث شود، آیه بسیار عمیق و عظیمی است که باید بحث شود. «كانَ النَّاسُ» «کانَ» میزند به اعمق اعماق ماضی، از وقتی که ناسی در کار بوده، ما فعلاً ناس موجود را بحث میکنیم، اولین شخص ناس موجود، جد ما آدم است. «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» و طبعاً خداوندی که با ما ناسها صحبت میکند، کاری به آن ناسهای قبلی که منقرض شدند ندارد، به ما ربطی ندارد. این ناسی که معروف است و معلوم است «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً». بعد: «فَبَعَثَ اللَّهُ» البته احتمالهایی در اینجا هست که «کانَ» چه معنا میدهد؟ «کانَ» زمان است، یعنی در یک زمانی امةً واحدةً بودند، در ضلالت بودند، کم باشد یا زیاد، بعد خدا بعث نبیین کرد؟ ما روی این بحث میکنیم. یا نه «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» یعنی طبع مردم منهای وحی این بود که همه در حیرت و سرگردانی بودند. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» بعد خداوند… این بعدِ زمانی نیست، این بعد شأنی است. ما یک بعد زمانی داریم و یک بعد شأنی. زید چنین بود پس چنان کردیم، یعنی از اول که چنین بود چنان کردیم، یعنی وضع او طوری نبود که اگر این وضعیت نیاید درست بشود. یک مرتبه نه، زید مدتی چنین بود، بعد درستش کردیم. این دو احتمال در آیه هست که رکن احتمالات در آیه است.
«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» ما روی احتمال اول، مدتی مردم «أُمَّةً واحِدَةً» بودند، یعنی همه گمراه بودند، معنی ندارد که همه هدایت بشوند. همه در راه بودند، بعد پیغمبر آمد و اختلاف شد، اینکه نمیشود! پیغمبرها آمدند، همه در راه نیامدند تا چه رسد قبل اینکه پیغمبرها بیایند، مردم به خودی خود همه هدایت بشوند، اینکه نیست. پس «أُمَّةً واحِدَةً» «کانوا ضلالاً» (تفسیر العياشی، ج 1، ص 104) روایت امامباقر (ع) بسیار اینجا بجاست و مناسب است. «کانوا ضلالاً» همه سرگردان بودند، چرا؟ وقتی که هدایت الهی در کار نباشد سرگردانند دیگر، ولو سرگردانیها گوناگون باشد، ولو بالا و پایین باشد، ولکن بالاخره حکم و شریعت الهی در بین آنها نبود چون وحی نبود، بعد چه؟ «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» از چه زمانی؟ ما اینطور فکر میکنیم، اولاً «النبیین» فرمود، آدم که نبی نیست، آدم رسول بود. تازه رسالت ایشان هم به زحمت از آیات، با فکر در آیات به دست میآید. پس «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» به حساب اولوالعزم من الرسل باید از نوح شروع شود، کما اینکه در آیات متعددهای این مطلب معلوم است «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری، آیه 13) از اول شَرَعَ از کجا شروع شد؟ با حساب آدم نیست. نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را قاطی میکند، نه اینکه شرع ما آن است، نه، میخواهد شرایع را بیان کند. ما یک دین داریم که اصل طاعة الله است و یک فروعی از این دین، شعبههایی از این دین، این دین دارای پنج شعبه است که «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» قدم اول «شرع من الدین» است. پس قبلش «شرع من الدین» نباید باشد، وقتی که قبل «شرع من الدین» نبود، بنابراین ابتدای شریعت، آدم نیست. ما جنبه نفیای را بحث میکنیم. وقتی ابتدای شریعت آدم نبود، پس ابتدای شریعت نوح است «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ».
پس اینطور انسان خیال کند که قبل از جناب نوح (ع) که اول «شرع من الدین» برای او بود و اولین نبی اولوالعزم است، از آنجا شروع شد، پس قبل چه؟ یک آیه در سوره مریم: «وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كاَنَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا * وَ رَفَعْنَاهُ مَكاَنًا عَلِيًّا» (مریم، آیات 56 و 57) خیلی مقام بالاست، از خیلی از رسل بالاتر، از بعضی از انبیاء بالاتر، ادریس بین آدم و نوح بوده، شکی نداریم. ادریس از اجداد نوح است، ادریس که بین آدم و نوح است «وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كاَنَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا» صدیق در بالاترین مراحل صدق است، صدق درونی، صدق برونی، صدق علمی، صدق فکری، صدق عقیدتی، صدق عملی، در تمام مراحل آن بالاترین قله صدق را در وضع خودش در بین کسانی که در زمان خودش بودند، داشته است «نَبیًّا» که برحسب بحثی که قبلاً کردیم، نبوت بالاتر از رسالت است.
- چرا اول مقام صدیق بودن را فرمود، بعد نبوت؟
- چون بعضیها صدیق هستند و نبی نیستند، ائمه ما صدیقاند نبی نیستند. لقمان صدیق است، نبی نیست. نبی بودن بالاتر از صدیق بودن است، کما اینکه بالاتر از رسول بودن است.
- اگر بالاتر رفت، چرا بالتأخیر است، مؤخراً ذکر فرموده؟
- بالاتر را مؤخر ذکر فرموده است، مثلاً فلانی فاضل است و مجتهد، مجتهد بودن بالاتر است و بعد ذکر میکند، نمیشود گفت مجتهد است و فاضل.
«وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كاَنَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا» نبی است، مگر در آیه بقره نفرمود «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» (بقره، آیه 213) پس آغاز بعثت نبیین باید از ادریس باشد، پس قبل از نوح شد، پس بنابراین اولوالعزم چندتا شدند؟ فعلاً ششتا، اگر آدم (ع) را هم حساب نکنیم که دارای رسالت است، بالاخره ادریس که بین آدم و نوح است، ایشان دارای مقام نبوت است و «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» «النبیین» جمع محلی به لام است و جمع محلی به لام استغراق است، پس حداقل یا حد متوسط فرد اول انبیایی که خداوند مبعوث کرده است که بالاتر از رسالت است، جناب ادریس است. پس ما چه کنیم؟ اینجا چه باید کرد؟ آیا اصلاً رسالت قبل از نوح نبوده که دروغ است. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» نبوت بوده، آیا قبل از نوح هم که برای آدم است، نبوده؟ به چند دلیل بوده «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» (فاطر، آیه 24) و همچنین آیه انعام: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» (انعام، آیه 38) این را من مطرح میکنم، آقایان فکر بفرمایید.
اینجا سه مرحله داریم، قبل از جناب نوح (ع) چند مرحله است، یکی اینکه اصلاً هیچ رسالتی نبوده است، این به چند جهت دروغ است، یک جهت که جناب ادریس نبی بوده و «النبیین» شامل او میشود، پس مبعوث بوده و مبعوث بدون وحی که نیست، به چه مبعوث بوده؟ مبعوث به وحی بوده، چون بعثت از طرف حق سبحانه و تعالی بعثت برای معصوم است و این معصوم انگیخته میشود در میان گروهی از مکلفین که وحی خدا را بگوید، پس این نمیشود. بالاتر؛ بگوییم از ادریس شروع میشود، ادریس نبی است، ادریس ولیّ عزم است، پس با ادریس ششتاست، اما آدم نه، میگوییم اگر آدم دارای شریعت نبوده، بنابراین مخالف با آن جهاتی است که ما قبلاً عرض کردیم، پس آدم هفتم شد، پس هفت اولوالعزم شدند، چه باید کرد؟
اینجا سه احتمال است که من دو احتمال را حالا عرض میکنم، سومی را شما فکر کنید. احتمال اول که قابل بحث است و قابل قبول است و قابل تفکر است، همان که در سوره نوح مفصل نوشتم و در سوره بقره هم همچنین، آنجا به این مرحله رسیدیم که تا این مرحله هم ما ندیدیم جایی فرموده باشند، که آدم مبعوث به شریعتی از شرایع خمسهای که ما داریم نبوده، بلکه مبعوث بوده است به شریعت عقل، فقط جنبه سلبی است. آدم (ع) فقط جنبه سلبی را دارد که ازاله آن غشاوتها و غبارهای از عقل و فطرت و محکوم به احکام عقلیِ صرف بوده است و تذکر به احکام مطلقه عقلیه و فطریه بوده است. ما این را نوشتیم، ولی نمیتوانیم چندان قبول داشته باشیم، میشود روی آن فکر کرد، ولی نمیشود قبول کرد. چرا؟ برای اینکه پس آدم چگونه خدا را عبادت میکرد؟ هر طوری که دلش میخواست؟ هرکس هر طوری که میخواست خدا را عبادت میکرد، چگونه ذکر میگفت؟ چگونه عبادت میکرد؟ زیرا ما یک حالت عمومی داریم که انسان باید عابد باشد، اما این کافی نیست. اینکه انسان باید عابد رب باشد چگونه عبادت کند؟ این چگونگی را باید خداوند مقرر کند، اگر این چگونگی مقرر نشود، اصلاً اختلاف میشود، هرکس هر طوری که میخواهد و این خود موجب اختلاف در عبادات میشود. این قابل قبول نمیتواند باشد.
- [سؤال]
- اصلاً کسی نبود که اختلاف بشود، فقط آدم بوده و حوا.
- بین دو فرزند آدم اختلاف شد و همدیگر را کشتند، این چه فرمایشی است؟ همدیگر را کشتند، قابیل هابیل را کشت، به آن حد اختلاف شد، اصلاً سابقه هم ندارند که از جریان سابقین عبرت بگیرند. ما دو احتمال دیگر داریم که شما فکر کنید، من نمیگویم، چون در این دو احتمال جواب هست.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».