جلسه صد و چهلم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (فترة رسولی و رسالتی)

فترت‌ در کلام امام‌علی (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در این آیه مبارکه مورد بحث که روی آن مقداری صحبت کردیم «عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» (مائده، آیه 19) داشت، «عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرسالات» نداشت، چون «فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» فترت در آمدن رسل است، که اصلاً رسولی نباشد، کما اینکه در آن سه فترت [چنین] بود. همچنین فترت در رسالات یعنی اصلاً رسالتی نباشد. اما اگر رسالتی هست که نقش در کتاب شریعت دارد و تحریف نشده، این مقام بالاست. اگر هم رسالتی هست که تحریف شده، اما علمای اهل کتاب راه دارند که بیابند آنچه تحریف شده از آنچه در اصل است و در حاشیه علمای اهل کتاب عوام و مقلدین هم با روی بصیرت اگر تقلید کنند، طبعاً باید از علمایی تقلید کنند که محرّف را از غیرمحرّف تمیز می‌دهند. بنابراین «فترةٍ من الرسالات» نیست، ولو آنجایی که تحریف شده است. گرچه اینجا زحمتش بیشتر است که رسالت غیر محرفه را پیدا کنند. زحمت عوام بیشتر است و علمای اهل کتاب که آشنای با وحی کتاب هستند، کمتر.

نظر برادران هست که در آیه سوره مبارکه بقره که مقداری از آن را بحث کردیم و مقداری هم ماند، از آن مقدار تتمه مانده این مطلب را ما استفاده می‌کنیم که در جایی که در حق اختلاف شده است، خداوند اهل ایمان را به‌سوی حق رهبری می‌فرماید. چطور رهبری می‌کند؟ آیه این بود: «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ» (بقره، آیه 213) این اختلاف اول است. «وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ» اخلاف دوم است. یک اختلاف «عن الحق» است، یک اختلاف «فی الحق» است. اختلاف «عن الحق» آنجایی است که حقی در کار نیست، مردم با اینکه «امةً واحدة» هستند و وحدت در ضلالت دارند، اما ضلالت‌های آن‌ها گوناگون است و با هم یکسان و یک راه نیست. این اخلاف را بعث نبیین برطرف کرد، چون وحی خدا آمد، گروهی پذیرفتند و گروهی نپذیرفتند.

این رفع اخلاف اول. و اما اخلاف دوم. اختلاف اول که «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ»، «ما اخْتَلَفُوا فيهِ» که اختلاف اول بود حکم کرد، عده‌ای ایمان آوردند، عده‌ای نیاوردند. بعد «وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ» در مرحله دوم. این گروهی که ایمان آوردند به وحی الهی به وسیله نبوات، در خود کتاب الهی اختلاف کردند. این اختلاف چند نوع داشت: یکی اینکه مذاهب گوناگونی درست شد، با اینکه کتاب واحد است. دیگر اینکه در خود کتاب تحریفاتی ایجاد شد. وقتی در خود کتاب تحریفاتی ایجاد شد، عده‌ای محکم ایستادند که این تحریفات غلط است و اصل کتاب وحی این است، عده دیگرِ سودجو و دنیاطلب روی تحریفات ایستادند، خود تحریف کردند و تحریف را برای منافع دنیوی تثبیت کردند. اینجا «الذین آمنوا» چه کنند؟ «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» (همان) آن حقی که مورد اختلاف قرار داده شده بود، آن حقی که در کتاب وحی بود، آن را برداشتند و تحریف کردند، یا لفضاً برداشتند و تحریف کردند، یا معناً تحریف کردند. «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» پس باید حق را بشود پیدا کرد. این حقی که تحریف شده است یا در لفظ که «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ» (بقره، آیه 79) خودشان آنچه که خواستند، زیاد کردند، کم کردند، باید آن حقی که از بین رفته است و تحریف شده است، باید که باشد تا خداوند هدایت کند. چطور هدایت می‌کند؟ اگر انسان به دنبالش برود. اگر با چشم باز انسان به دنبال حق گم‌شده در میان این تحریفات برود، خداوند هدایت می‌کند. همان‌طور که الآن در زمان ما که اجتهادات گوناگون است و تقلیدها گوناگون است، اگر کسی راه حق را بخواهد درست بپیماید، مجتهد است بر محور کتاب و مقلد است بر محور اجتهاد علی ضوء الکتاب، حق را پیدا می‌کند. ولو هو کنند، ولو داد بزنند، ولو قال کنند، ولو چه کنند. منتها پیدا کردن حق در این زمینه سخت‌تر است و هرقدر که راه حق سخت‌تر باشد، خداوند عنایت زیادتری می‌فرماید.

بنابراین مطلب در خاتمه حل است که در فترت بسیار سخت و دشوار بین مسیح (ع) و محمد (ص) رسول نبوده است، رسل نبوده است، رسالت هم محرّف بوده است. لفضاً محرّف بوده، معناً هم محرّف بوده است، مع ذلک «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» آیه 213 سوره بقره. در هر صورت ما داشتیم یک بخش عمومی از دو بخشی که راجع به بعث رسل و انبیاء است بحث می‌کردیم. در صفحه 255، کتاب را باز کنید. جزء شش، سوره مائده است.

«فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» کسانی که کتاب به آن‌ها داده شد و اهل کتاب شدند و به کتاب متدیّن شدند، همان‌ها گروه زیادشان «اخْتَلَفُوا فيهِ»، «اخْتَلَفُوا» در معنا کردن که بعضی منحرف معنا می‌کردند، بعضی درست که برحق است و البته تفصیلش اینجا است. مراجعه می‌فرمایید. «اخْتَلَفُوا فيهِ» که مقداری تحریف کردند، عده‌ای قبول نداشتند. عده‌ای قبول داشتند، عده دیگر آمدند قبول‌شده تحریف را دنبال کردند، در اینجا مؤمنین چه کنند؟ «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» این‌ها اختلاف کردند. آن کسانی که اختلاف کردند، «فيهِ مِنَ الْحَقِّ» علمای اهل کتاب که عده‌ای برحق استوار شدند و عده‌ای تحریف کردند، اختلاف کردند «الَّذينَ آمَنُوا» چه کنند؟ «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» چرا؟ برای اینکه این‌ها تقلید کردند از علمای اهل کتابی که بر محور کتاب بدون تحریف و بدون تأویل غلط و بدون معنی غلط از آن تبعیت کردند. چطور خدا این‌ها را هدایت کرد؟ البته هدایت اولی، هدایت آن علمای اهل کتاب است که در غوغای و ضوضای تحریف، تحریف‌ها را کنار زدند و اصل را قبول کردند. اما هدایت شامله عامه -این هدایت خاصه است- مربوط به «الَّذينَ آمَنُوا» است که «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا» نه خود مؤمنین. خود مؤمنین که «اخْتَلَفُوا» ندارند! مؤمن که ایمان به خدا دارد و می‌خواهد تقلید کند، می‌خواهد تبعیت کند، این مجال اختلاف در او نیست. «هَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا» مقلِّدین «لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ» مقلَّدین، از مقلَّدین این مقلِّدین مؤمن علی ضوء الایمان تبعیت کردند به عنایت الهی که آنها هم تحریفات را کنار گذاشتند و به حق فتوا دادند و نظر دادند.

«وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» که «مَنْ يَشاءُ» هم دو بُعدی است. «فیشاء الله الهدی الی صراط مستقیم»، دو بُعدی است. آن که می‌رود به‌طرف هدایت، می‌خواهد حق را پیدا کند. از طریق صحیح می‌رود، اجتهاداً یا تقلیداً، خداوند هم به او کمک می‌کند، رهبری می‌کند و این آشغال‌ها و خرافات و انحرافات را کنار می‌زند. کما اینکه «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (انفال، آیه 29) «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق، آیه 2) الی آخر.

روایتی که بحث می‌کردیم، در صفحه 254 بود. به اینجا رسیدیم: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏8، ص 255؛ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 43) آیاتی است که تقدیر شده است. یک آیات عامه‌ای است، آیات خاصه‌ای است، آیات رسولی است، آیات رسل، معجزات است، آیات رسالتی، شریعت و احکام است. تمام این‌ها را خداوند تقدیر کرده است. چه تقدیر عام، چه تقدیر خاص، چه تقدیر اخص که از طریق این آیات به حق برسند. چه کسی را «يُرُوهُمْ»؟ انبیاء. ما دو رؤیت داریم: یک رؤیت قبل از نبوت‌هاست که ما وظیفه داریم که با نظر فطرت و عقل صحیح آیاتی که آیات خلقت است از طرف خالق نظر کنیم تا به حق برسیم، ولکن چون خمول و سستی و غلبه نفس اماره و غلبه شیاطین در کار است، این حجت کافی نیست. انبیاء باید بیایند که به ما نشان بدهند؛ فطرت چنین، عقل چنین، معجزات چنین، انبیاء چنین، شرع چنین. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ» (فصلت، آیه 53) ما را متنبه کنند که به این آیات و نشانه‌های حق توجه کنیم. ولذا بیان می‌کند: «مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ» (نهج البلاغة، ص 43) این سقفی که مرفوع است بالای سر آنها که سماء است، این آیت الهی است. این سقفی که هست، «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» است، چه کسی این سقف را نگه داشته است؟ با اینکه این همه ستارگان هست، چرا سقوط نمی‌کنند؟ این فضا هست، این همه اجرام هستند، چرا سقوط نمی‌کنند؟ پس خالقی دارد و نگهدارنده‌ای دارد و این‌ها آیت است بر قدرت خفیه الهیه در بُعد ذات و در بُعد فعل و قدرت ظاهره الهیه در بُعد مفعول که مقدورات الهیه در سقف مرفوع هستند.

«وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ» این زمین مهاد است. مَهاد به گهواره می‌گویند، مهد گهواره است، مهاد گهواره‌ها است یا مصدر است احیاناً که خود گهواره است. گهواره آن است که حرکت می‌کند، ولیکن حرکت مطبوع ملایم است که آرامش می‌دهد. زمین هم گهواره‌ای است که حرکت دارد، ولیکن حرکتی که آرامش می‌دهد.

– مِهاد نیست؟

– مِهاد هم درست است. مهاد هم جمع مهد است. «مِهَادٍ» خود مهد است. «وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ» معایش جمع معیشه است. معیشه زمینه عیش و زندگی است. زمینه زمانی و مکانی و لباس و خوراک و زن و… تمام این‌ها معایش است. «تُحْيِيهِمْ». این وسیله‌های زندگی که این‌ها را زنده می‌کند و ادامه می‌دهد به زندگی این‌ها، این‌ها همه آیات است. «وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ» وقت‌هایی که این‌ها را فانی می‌کند. چه آجال معلقه باشد و چه آجال محتومه باشد. آیا ما به اختیار خود می‌میریم؟ نه. چه در آجال محتومه که حتمی است و چه در آجال معلقه که معلق است بر وسایلی که موجب مرگ ماست. این‌ها همه آیات هستند.

«وَ أَوْصَابٍ‏ تُهْرِمُهُمْ» یک مصیبت‌هایی که به انسان می‌رسد و انسان را پیر می‌کند. بعضی وقت‌ها مطابق میل انسان جریاناتی حاصل می‌شود، پیر را جوان می‌کند و جوان را جوان نگه می‌دارد. بعضی اوقات مصائبی به روح و جسم انسان می‌رسد، جوان را پیر می‌کند. «وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ» یعنی «تَتَتَابَعُ عَلَيْهِمْ» حادثه‌‌هایی است که به‌طور متواتر بر آن‌ها وارد می‌شود. «وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ» این‌ها فرق می‌کنند باهم. مرحله اولی: «وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ» کدام خلق را؟ خلق مکلف دیگر. خلق مکلف را از آدم تا الی یوم القیامة، انسان‌ها، جن و غیر، هر خلقی که مکلف باشد، خالی نگذاشته است «مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ» رسالت دارد و در رسالت هم مقام بالا دارد که عظمت در رسالت است.

«مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ» که این «مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ» استغراق دارد و استغراق عام است و به‌عنوان اغلبیت است که رسل را هم می‌گیرد. رسلی که غیر نبی هستند. «أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ» نبی نیست، کتابش هست. کتاب تحریف نشده است یا تحریف شده به آن بیاناتی که عرض کردیم. «أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ» اگر من نه نبی مرسل را می‌بینم و نه کتاب منزل را می‌فهمم. «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ» (بقره، آیه 78) کتاب‌فهم نیستند، قرآن‌فهم نیستند، تورات‌فهم نیستند، سواد ندارند، فکر ندارند، فهم ندارند. این‌ها که اجتهاد نمی‌توانند بکنند. خود نبی که نیست. کتاب مُنزل هم که هست، اما با این‌ها تناسبی ندارد. «أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ» «حُجَّةٍ لَازِمَةٍ» نه حجت الهی که بعضی اوقات هست و بعضی اوقات نیست، خیر. علمای اهل کتاب که در همه زمان‌ها هستند، کم یا زیاد، بعضی جاها یا همه‌جا یا چنین، این‌ها «حُجَّةٍ لَازِمَةٍ» هستند. منتها «حُجَّةٍ لَازِمَةٍ» دو بُعدی است. یک حجت لازمه منفصله در ذات انسان است که در درون است که فطرت است که عقل است و حجت لازم دیگر، حجج ربانیه‌ای که مطالب کتاب مُنزل را به انسان می‌رسانند و با حجج ربانی نبوت نبی می‌رسانند. نبی اصلاً نیست، کتاب هست، اما به ما رسا نیست. در اینجا تقلید است. «حُجَّةٍ لَازِمَةٍ» تقلید است.

«أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ» حجت لازمه هم نیست، اما محجت قائمه هست. خود این آقا نیست که انسان را با کتاب خدا آشنا کند. اما «مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ»، آثارش هست، افکارش هست، نوشته‌های او هست. این است که همان‌طور که رسول باید دارای کتاب باشد که اگر رفت کتاب باشد، همان‌طور هم علمای ربانی که حمله کتاب هستند و دعاة الی الحق‌اند، نباید طوری باشد که با مرگ آن‌ها، فکر آن‌ها و دعوت آن‌ها و حجیت آن‌ها از بین برود. باید در کتاب، در نوشته آثاری از آن‌ها باشد که این «مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ» محجه به معنای راه است، راه همیشگی است. «رُسُلٌ»، ببینید همه‌اش «رُسُلٌ»، «رُسُلٌ» چیست؟ هر چهار مورد است: هم «نَبِيٍّ مُرْسَلٍ»، هم «كِتَابٍ مُنْزَلٍ»، هم «حُجَّةٍ لَازِمَةٍ»، هم «مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ» منتها بعضی رسالت معصوم است، بعضی رسالت غیر معصوم است، اما رسالت غیر معصومی است که علمای ربانی و شرع‌مدارانی هستند که از کتاب خدا خرّیج هستند، بر محور کتاب خدا مردم را دعوت به حق می‌کند.

«رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ» (نهج البلاغة، ص 43) این‌طور نیست که اگر رسل کم هستند، تقصیری در رسالت و در دعوت باشد. نخیر، کم است، اما اگر انسان به دنبال این کم برود، به مقدار بسیار زیاد و کافی به حجت الهیه می‌رسد. کم بودن دلیل نیست. چون شما یکی هستید و کم هستید، پس حرفتان را قبول ندارند. عاقل باش، ببین حرف او بر چه مبناست. چون آنها که زیاد هستند، گفتند چنین، قبول داریم. اگر همه گفتند: دو ضرب در دو شانزده می‌شود، قبول می‌کنید؟ مخاطب بحث مکلف است. «رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ» اکثر مردمان و مکلفین رسل را تکذیب می‌کردند. آیا تکذیب رسل که دیوانه است، شاعر است، کاهن است، چه است، چه است، این جلوی حجت بالغه را می‌گیرد؟ خیر. حجت بالغه الهی به‌قدری قوی است که اگر انسان تمسک به حجت بالغه الهیه بکند، تمام این اکثریت‌‌ها، شهرت‌ها، اجماع‌ها، چه‌ها و چه‌ها «هَباءً مَنْثُوراً» (فرقان، آیه 23) است و از بین می‌رود.

«مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ» (نهج البلاغة، ص 43) رسول سابقی که رسل بعدی را برای او گفتند. کتاب بشارات همین است. بشارات حدود شصت بشارت از انبیاء است. پیغمبر قبلی از پیغمبر بعدی خبر دارد. بعدی از بعدی، بعدی از بعدی، بعدی از بعدی و همه این انبیاء از خاتم‌النبیین (ص) اطلاع دارند. «مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ» که اگر موسی (ع) رفت و عیسی آمد، عده‌ای گیر نکنند که ما عادت کردیم به شریعت تورات […] خیر، موسی عیسی را در تورات هم گفته است. موسی در تورات بشارت به عیسی داده است. در انجیل عیسی به خاتم‌النبیین بشارت داده است. در کتب انبیاء کلاً هر نبی‌ای به نبی بعد بشارت داده است و کل این انبیاء تلو بعضٍ و متواتراً بشارت به خاتم‌النبیین (ص) دادند. این هم حجت دیگر است.

«أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ» پیغمبری است گذشته، الآن می‌خواهد روی پیغمبری آن پیغمبر فکر کند و تصدیق کند، «مَنْ قَبْلَهُ» تصدیق کرده است. موسی را ابراهیم تصدیق کرده است. پس هم بعدی‌ها را قبلی‌ها و هم قبلی‌ها را بعدی‌ها. قبلی‌ها بعدی‌ها را تصدیق و معرفی کرده‌اند و بعدی‌ها را قبلی‌ها معرفی و تصدیق کرده‌اند که در تمام طول عالم تکلیف و رسالت، مردم حجج الهیه داشته باشند. حجتی است که حجت بعدی را معرفی می‌کند و حجت قبلی را معرفی می‌کند. با اینکه هر حجت قبلی که رسول است خود را با آیات و بینات حق معرفی می‌کند، حجت قبلی هم آن را معرفی کرده است. حجت بعدی هم آن را معرفی می‌کند. «عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ‏ الْقُرُونُ» البته یک اصطلاح قرون، سده‌ها است. نوعاً کسی بیشتر از صدسال عمر نمی‌کند، یعنی صدسال که گذشت، اشخاصی که الآن هستند، کلّاً غیر از آنها هستند. «نَسَلَتِ‏ الْقُرُونُ» اینجا چه قرونی مراد است؟ آیا قرون عمرها مراد است یا قرون رسالتی؟ هر دو مراد است. هم قرون عمرها مراد است و هم قرون رسالتی. قرن نوح گذشت، اما متصل است به قرن ابراهیم و قرن موسی و قرن عیسی و قرن خاتم‌النبیین. قرن خاتم‌النبیین عمر جهان خلقت و تکلیف است از زمان بعثت ایشان الی یوم القیامة. ولکن قرن هر نبیّ ولیّ عزمی، آن مقداری است که ایشان نبوت دارد و رسالت و شریعتش محکّم است. این قرن رسالتی است. قرن رسالتی هم دو قرن است: یک قرن رسالت در بُعد ولایت عزم که موسی (ع) آمد، شریعتش تا زمان عیسی (ع) است. یکی قرن رسالت‌های جزئی است. وقتی که داود آمد، با رفتن داود قرن رسالت داود که جزئی است از بین نمی‌رود، بعد سلیمان (ع) است، بعد دیگری، بعد دیگری… هم قرون عمری، هم قرون ولایت عزم، هم قرون رسالت به‌طور متتابع «نَسَلَتِ». «نَسَلَتِ» به این معناست که ما همه نسل هستیم. این از او، او از او، از او… همین‌طور به‌طور متتابع و به‌طور متصل و متواصل و متلازم فصل نشده است. اگر فصل به انبیاء شده است، رسالت‌ها هست. اگر رسالت را کسی اجتهاداً نمی‌فهمد، تقلید هست. علمایی که بتوانند رسالت را تبیین کنند، هست. پس حجت قائمه و لازمه حق در کل نسل‌های عمری و نسل‌های رسالتی وجود دارد.

«و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ» پدران گذشته و فرزندان آینده، تمام در دریای حجت‌های ربانیه غرق بوده‌اند. روایت دیگر از امیرالمؤمنین (ع): «وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ» (همان، ص 133) یعنی آدم، چون قبلش صحبت آدم است، اولین رسول آدم است. چرا خداوند فرستاد؟ «وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ» یعنی آدم «عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ» آدم که رفت دیگر خالی نماند، باز رسالاتی هست. «مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ» حجت ربوبیت را که به وسیله آدم بود تأکید می‌کند، با رفتن آدم، رسالت آدم که نمی‌رود. رسالت آدم هست و این رسالت آدم به وسایل صحیحه دنبال می‌شود که تأکید کند و ابقاء کند حجت ربوبیت را در این رسالت «وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ»؛ بین مردمان مکلف و معرفت خداوند، وصله ایجاد کند و ارتباط ایجاد کند که فاصله نباشد.

«بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ» تعاهد به حجج یعنی علی طول الخط این حجج بوده، همیشه، تعاهد کلی. «عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ» این مرحله اولی است. «وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ» کسانی که تحمل می‌کنند ودائع رسالات حق را از انبیاء این‌ها اگر معصوم‌اند، رُسُل مادون انبیاء هستند و اگر معصوم نیستند، علمای ربانی هستند که این‌ها حَمَله شریعت حضرت حق سبحانه و تعالی هستند. «قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ‏ حُجَّتُهُ» قبلاً ناقص بود؟ نخیر، حجت خداوند قبلاً ناقص نبود، به مقدار آنها که در زمان‌های گذشته بودند، بود، اما تتمه‌هایی دارد که الی یوم الدین این تتمه‌های شریعت باید بر کل مکلفین اشراف داشته باشد که هر قدر عقل و علم و فکر و احتیاجات و وسعت زندگی مکلفین بالاتر برود، این کافی است. شریعت تورات برای زمان انجیل کافی نیست و غیره. هر شریعت در زمان خودش، ولکن شریعت خاتم‌النبیین کافی است از برای کل مکلفین الی یوم الدین. «یتمّ» به این معناست. «حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ‏ (ص) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ‏ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ» عُذر و نُذر یک مقطعی دارد. عذرها را از بین بردن و تمام نذارت‌ها و تبلیغات و رسالت‌ها و بیان‌ها را بیان کردن مقطع دارد. قبلش مقطع نبود. این می‌آمد، کسی بعد می‌آمد، کسی بعد می‌آمد، هر کدام زیادتر، هر کدام نسخی. این بالا و پایین رفتن‌ها در عین آنکه حجت در بین تمام این‌ها حجت واحده الهیه است، اما رنگ‌های حجج و چهره‌های شرایع در ابعادی گوناگون بوده، این گوناگونی و نسخ شدن و تکامل به مقطعی می‌رسد که دیگر بس است، ترمز است. یعنی از زمان خاتم‌النبیین الی یوم القیامة کبری، دیگر اضافه‌ای اصلاً نیست، کمی هم هرگز نخواهد بود. «وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ»؛ مقطع رسالت، مقطع شریعت، آنکه قطع می‌شود و تمام می‌شود. «عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ» عذرها از بین می‌رود، نُذُرها همه تمام می‌شوند.

حدیث دیگر: «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ» (همان، ص 139) حق سبحانه و تعالی استیداع می‌کند، امانت می‌گذارد نطف انبیاء را از اول تا آخر. این «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ» (مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏2، ص 721) روی این حساب است. عصمت مراحلی دارد. این‌طور نیست که این نطفه از هر جا باشد، هر صلب خبیثی، هر رحم خبیث و غیر نظیفی بیاید، نخیر، در تمام مراحل جسمی و روحی این‌ها باید تمیز باشند. قسمت‌هایی را که بُعد اول عصمت است، خداوند تطهیر می‌کند، چون مکلف که نیستند، نطفه بود که چیزی نبود. قسمت‌های بعدی که این‌ها دست به دست هم هستند. عصمت‌های قبل از تکلیف، عصمت‌های بعد از تکلیف، عصمت بشری، عصمت ربانی، عصمت بعد از نبوت، عصمت درون نبوت، این‌ها تمام استیداع است و چیزی که بنده […] ممکن است خطا بکنم. من خطا کنم، او خطا کند، هر دو خطا کنیم. ولکن حق سبحانه تعالی خطا نمی‌کند. این نطفه خاتم‌النبیین (ص) از صلب آدم و رحم حوا تا پدر و مادر خاتم‌النبیین همه‌اش در جایگاه‌های امانت محکم باید باشد که «لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تَلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا» این در بُعد نطفه بود. در بُعد روح، تربیت‌ها باید طوری باشد که این تربیت‌ها، تربیت صالح به تمام معنی الکلمة به هر وضعی از اوضاع که مناسب است.

«فَاسْتَوْدَعَهُمْ» خطاب به خداست. «فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ»، امکان اشرف؛ بالاترین و پاک‌ترین صلب‌ها از نظر پدر و تمیزترین و طاهرترین رحم‌ها از نظر مادر، مستودع در درون و مستودع در برون. مستودع در درون، چه نطفه باشد به مراتب، چه حالت حمل باشد در مراتب، مستودع در برون، غذایی که می‌خورند، شیری که می‌خورند، وضعی که دارند، تمامش باید طهارةٌ علی طهارة و نورٌ علی نور باشد.

«وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ» (نهج البلاغة، ص 139) مستقرات فرق می‌کند. مستقرات حقه داریم، مستقرات باطله داریم، جایگاه‌های جسم و روح، حق دارد، باطل دارد. در حق هم مراحل علیا دارد، مراحل وسط دارد، مراحل پایین دارد. این «فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ» در بالاترین اوج‌های قرارگاه‌های جسمی و روحی در مراحل درونی صلب و رحم و در مراحل برونی زندگی چه کوچک باشند، چه بزرگ، قرار داده است. «تَنَاسَخَتْهُمْ‏ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ» کل انبیاء این‌طور بودند. «تَنَاسَخَتْهُمْ» از آن به این، از این به او، چون یک معنی نسخ، ازاله است، یعنی از آنجا برود. اینکه از آنجا برود، یعنی اصلاً نیاید؟ خیر، از آنجا برود و جای دیگری بیاید. «تَنَاسَخَتْهُمْ» معنی دوم است. «تَنَاسَخَتْهُمْ‏ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ» صلب کریم آدم منتقل به هابیل و هابیل به بعد، به بعد، به بعد تا عبدالله، بعد خاتم‌النبیین و همچنین کل انبیاء.

– [سؤال]

– نطفه‌هایی که مربوط به انبیاء است در طول تاریخ در اصلاب طاهره بوده است. حداقل طهارت اینکه در آن زنا نبوده است. بعدش موحد بودن.

– [سؤال]

– نبودند. شرک نبوده است، شرک از نظر عقیدتی است. چه از نظر اختیاری که شرک است، نبوده است و چه از نظر غیر اختیاری که زناست، آنها هم نبوده است.

– مادرهای آنها هم همین‌طور بودند؟

– گفتم هم اصلاب است و هم مطهرات الارحام. «تَنَاسَخَتْهُمْ‏ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ»

– [سؤال]

– مادر موحد بود دیگر. این هم که موحد شد، قبلاً از طریق زنا نبوده است، ولو پدر و مادرش مشرک باشند، ولیکن خود مادر بلاواسطه امام زین‌العابدین موحده بوده و طاهره بوده و تمام جهات در او بوده است.

– [سؤال]

– جواب شما این است که طهارت در رحم دو بُعد دارد: یک بُعد طهارت رحم بما هو رحم، یعنی از زنا، این بوده است، گرچه ما نداریم، تمام رحم‌هایی که به‌عنوان مادر و تمام صلب‌هایی که به‌عنوان پدر نطفه زین‌العابدین را داشتند، در تمام این‌ها زنا نبوده، طهارت بوده است. مشرک بودن مطلب دوم است. مطلب دوم است که باید بحث کنیم که آیا امکان دارد مادران انبیاء احیاناً مشرک باشند؟ پدران یک بحثی است، مادران بحث دیگری است. در بحث عصمت انبیاء ما این را خواهیم گفت.

«كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللَّهِ خَلَفٌ» هر گذشته‌ای که گذشت، آینده‌ای متصل به او آمد، برای اینکه حجت خداوند به‌طور مستمر باشد. «حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ إِلَى مُحَمَّدٍ». آخرین کرامت حق و جامع‌ترین کرامت حق عبارت بود از خاتم‌النبیین (ص) که آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری. «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ‏» «فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» فترت سوم است دیگر، چون اول که رسلی نبود. دوم هم که «الرسل» نبود. «الرسل» یعنی تمام انبیاء آمدند، فقط یکی مانده است. این تمام انبیاء و رسل آمدند و یکی مانده، این یکی که مانده، خاتم‌النبیین است و «عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» یعنی تمام رسل تا مسیح (ع) که آخرین رسل اسرائیلی و آخرین رسل قبل الآخر است، آمد و هیچ نمانده است مگر خاتم‌النبیین. این فترت پانصد ساله یا ششصد ساله، این فترت است که بحث کردیم که در این فترت حجت کامله الهی بوده است.

«وَ هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ». عمل در راه حق سست شده بود. واقعاً این‌طور است. چون نه رسول بود و نه رسالت غیر محرفه بود. وقتی که رسول نیست، یک بعث کنار رفت. وقتی کتاب وحی محرف هست، باز مقدار زیادی این حرکت به‌سوی حق کنار رفت. حرکت به‌سوی حق هفوت و سستی پیدا کرد، یعنی افراد کم شدند. افرادی که اهل حق ماندند، چه مقلَّدین و چه مقلِّدین بین عیسی و خاتم‌النبیین خیلی کم شدند. «وَ غَبَاوَةٍ مِنَ الْأُمَمِ»، غباوت: حماقت، منتها حماقت از روی تقصیر. حماقت‌‌هایی که کل امم و کل گروه‌های مکلف داشتند، بروزش در این فترت زیادتر شد. حتی در قرآن دارد: «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ» (قصص، آیه 46) این قومی که اصلاً پیغمبری برای آنها به‌عنوان وحی رسالت نبوده است. آیا هدایت کردن کسانی که هیچ سابقه هدایت اصلاً ندارند و هیچ روزنه دعوت به‌سوی آنها نبوده است، این مشکل‌تر است یا کسانی که سابقه‌ای دارند؟ کسانی که مقداری با قرآن آشنا بودند و مفاهیم قرآن را مقداری وارد بودند، اینها را بیشتر می‌شود به حقایق قرآن توجه داد یا کسانی که اصلاً کاری نداشتند یا کار خلاف بوده، همه‌اش ضد قرآن در مغز اینها رفته است. کار با اینها کار مشکل‌تری است. ولذا انسان بخواهد طلبه‌ای که مطالب حوزه وارد مغزش شده، قرآنی کند، خیلی مشکل است. انسان بقال را سریع‌تر می‌تواند به طرف قرآن دعوت کند.

حدیث دیگر: «بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 200) رسل اعم از انبیاء بودند. «وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ» اعذار چگونه است؟ من چگونه معذور می‌شوم؟ چگونه می‌توانم در مقابل حق عذر نیاورم و خداوند عذر مرا از بین برده باشد؟ موقعی که حجت بیاید. اگر حجت نباشد، «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (نساء، آیه 165) «لِئَلَّا تَجِبَ» یعنی «تَثبُتَ». «تَجِبَ» وجوب است، مقابل […] می‌آید. «لِئَلَّا تَثْبُتَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ» اعذار را ترک نکرده است، اعذار را آورد. اعذا را که آورد، چه کسی معذور است؟ خدا، چون گفت. اما شما دیگر معذور نیستید. «فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ الصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ أَلَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ‏ كَشْفَةً لَا أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ» (نهج البلاغة، ص 200) خلق چطور مکشوف می‌شوند؟ برای خدا که مکشوف نمی‌شوند! برای خودشان مکشوف می‌شوند. این انسانی که ابی‌جهل است، سلمان است، علی است، محمد است، که است، که است، که است؛ ظاهرشان همه انسان هستند دیگر. نمی‌شود فهمید این چیست. خداوند به‌وسیله فرستادن رسل، کما اینکه قبلاً آیاتش را خواندیم. «لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» (حدید، آیه 25) علامت است. وقتی که رسل آمدند و دعوات آوردند، کسانی که قبول کردند، معلوم شد که اینها درست هستند، قبول نکردند، درست نیستند. «قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ‏ كَشْفَةً» برای خودشان، یعنی این پرده‌ای که روی چهره خلق بود، پرده چیست؟ این صورت انسانی پرده است. صورت انسانی پرده است بر قلب و عقل و فطرت و این‌ها که این چه‌کاره است. رسل که آمدند این پرده برداشته شد. یعنی معلوم شد اینکه صورت انسان است، باطنش شیطانی است، صورت انسان است باطنش از فرشته بالاتر است و غیر ذلک.

در یکی از کلمات امیرالمؤمنین آمده: «جُثَّتُهُمْ جُثَّةُ الْآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ» (تفسیر القمی، ج ‏2، ص 305) این «کَشَفَ» است، بدن، بدن آدم است. از روی این چهره انسان گمان می‌کند ابی‌جهل آدم است، آن هم آدم است، سلمان مثل ابوجهل است، ولکن وقتی که رسالت آمد، آن که قبول کرد مکشوف شد که در قلبش چه‌کاره است. آن که تکذیب کرد، مکشوف شد که آدم نیست. چهره‌اش آدم است، ولکن باطنش آدم نیست.

«أَلَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ‏ كَشْفَةً لَا أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ»، «کَشَفَ» برای خودش نیست، نمی‌گوییم جاهل بود. آنچه این‌ها از نفاق و کفر و عناد مخفی می‌کردند، «مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ» که اسرارشان مصون بود در عقول و قلوب‌شان و ظاهر نبود. برای خدا مخفی نبود. «وَ مَكْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ» آنچه در نیت‌ها پنهان بود. «وَ لَكِنْ‏ لِيَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» کما اینکه در قرآن آمده است. این «لِيَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» دو بُعد دارد: یک بُعد اینکه میدان مسابقه به‌سوی حق است، هر کدام عمل بالاتر، این بلوا امتحان نیست. یعنی به این سختی به زحمت بیفتند تا با زحمت جلو بروند به‌سوی حق، پس ثواب بزرگ یا عقب بیفتند از حق و به‌سوی باطل بروند که این‌ها عِقاب بشوند. این در بُعد ثواب و عقاب و در بُعد معرفتی خودهاشان همدیگر را بشناسند، دیگران این‌ها را بشناسند که بلوا دارای دو بُعد است.

«فَيَكُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً وَ الْعِقَابُ بَوَاءً» کشکی ثواب ندهد. خدا می‌دانست از اول این سلمان است، دین هم نفرستد چون قلب پاک است، ثواب بدهد. ابوجهل اعتراض می‌کند که چرا؟ نه «فَيَكُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً» جزای عمل است نه جزای باطنی که هنوز به مرحله عمل نیامده و ابتلاء نشده است. «وَ الْعِقَابُ بَوَاءً» یعنی جزای عقاب «بواء» عبارت است از آن ضرری که به این شخص متوجه می‌شود.

حدیث دیگر: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ رُسُلَهُ لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 265) غطاء دنیا، دنیا غطاء است دیگر. دنیا غطاء است هم نسبت به ما، ما هم که اهل دنیا هستیم خودمان در غطائیم. حق در ما پوشیده است و در دنیا هم حق پوشیده است. خدا برای اینکه این غطاء و چهره ظاهر دنیا را که فریبنده است و زیبنده انسان‌ها نیست، اما فریبنده است و غرور است، این پرده را بردارد. چطور؟ «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» (همان، ص 106) بشود، «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا» نشود. این قشری که نگاه می‌کنند، بدون دعوت انبیاء، همه‌اش دنیا، همه‌اش دنیا، همه‌اش دنیا، فقط این مقصد است. ولکن اینجا می‌خواهد این غطاء ظاهر برداشته بشود. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» (روم، آیه 7) از بین برود. این ظاهر عنوان باطن باشد و به‌سوی باطن انسان را برساند که مقصود بعثت…

«وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ رُسُلَهُ لِيَكْشِفُوا لَهُمْ» مکلفین که اینجا در محور اصلی انس و جن است «عَنْ غِطَائِهَا» یعنی غطاء دنیا. آنچه بین دو خط است، تفسیری است که ما نوشتیم. «وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا» از خطرات دنیا مکلفان را دور کند و این خطرات دو بُعدی است: یک خطرات در خود دنیا، اگر انسان به وظایف شرعی عمل نکند، در خود دنیا خطراتی متوجه اوست. خطر دوم، خطر بعد الموت است که در برزخ و قیامت به دنبال این خطراتی که در نتیجه معاصی و تخلفات حاصل شده است. «وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا» ضرّاء این دنیا. «وَ لِيَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا» امثال باید بزنند برای مردم که با مَثَل‌ها مردم را متوجه به حقایق کنند. برای اینکه حقیقت وقتی که برای شخص بیان شد، ممکن است که خود حقیقت را درست نتواند بفهمد. برای اینکه برسد به حقیقت، مثال‌ها و مانندها را می‌زنند. «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (ابراهیم، آیه 25) «يَتَفَكَّرُونَ» (حشر، آیه 21) «یعقلون» برای این است.

«وَ لِيُبَصِّرُوهُمْ عُيُوبَهَا» عیوب این دنیا را به آن‌ها نشان بدهند. «وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ‏ مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا»، هجوم بدهند بر آنها، چون وقتی انسان در حال خودش ایستاده است، داعی ندارد که فکر کند که چنین و چنان است، چشمش به ظاهر است و به همین خور و خواب و خشم و شهوت. ولکن اینها چون مبعوث هستند، مبعوثین باید هجوم کنند بر افکار ما، تبلور پیدا کند، بر عقول تبلور پیدا کند، در حس ما. «وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ» دنیا همه‌اش معتبر است. زمینه و مکان و زمان و وسیله پند گرفتن و عبرت جستن است که چه؟ «مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا». «مصاح» جمع «مصح» است. «اسقام» جمع «سُقم» است. آن جایی که صحیح است بدانید و بگیرید و دنباله‌روی کنید و آنجایی که سقم است و مرض است، بدانید و نگیرید و از آن فرار کنید. «وَ حَلَالِهَا» که «مَصَاحِّهَا» است «وَ حَرَامِهَا» که «أَسْقَامِهَا» است «وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُطِيعِينَ مِنْهُمْ وَ الْعُصَاة»ِ که مربوط به بعد است. «مِنْ جَنَّةٍ وَ نَارٍ وَ كَرَامَةٍ وَ هَوَانٍ».

«فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 95) خود عمر انسان حجت علیه انسان باشد. خود مسجد رفتن جهنمی کند انسان را، خود درس خواندن جهنمی کند انسان را، خود راهی که به خیال ما خیر است و خیال غلط انسان را از راه خدا دور کند. این حسرت بزرگی است. «فَقَدْ أَعْذَرَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَجٍ مُسْفِرَةٍ ظَاهِرَةٍ» (همان، ص 106) حجت هیچ‌وقت حجاب ندارد، حجت بدون حجاب همیشه خود را نشان می‌دهد. ما هستیم که حجاب می‌کنیم و زیر حجاب می‌مانیم و حجت را با بصیرت خود نمی‌نگریم. «وَ كُتُبٍ بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَةٍ» کتب بارزه است، عذر اینکه خداوند اعذار الینا می‌کند که ما عذرمان از بین برود و عذر حجت محفوظ باشد، هم بارزه است و هم واضحه است. برخلاف آنهایی که می‌گویند: قرآن ظنی‌الدلالة است که می‌گویند بارزه و ظاهره نیست «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» (همان، ص 497) ولو کم باشند. «قَائِمٍ» قیام لله می‌کند. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» (سبأ، آیه 46) الی آخر. قائم یک نفر باشد یا چند نفر، ما که دنبال قیام الی الحق می‌رویم و دنبال به‌دست آوردن حق می‌رویم، باید این مطلب باشد. «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً»، چطور مشهور؟ ظاهر، محمد (ص) ظاهر، نه جسمش ظاهر، نه محمدیتش ظاهر، نه ابن عبدالله بودن، نه، نبی بودن او و رسالت الهی در زبان او، در عمل او، در فکر او، در قرآن او، در همه چیز او ظاهر است. هیچ چیز را از آنچه اثبات رسالت و شریعت حق بکند، مخفی نکرد و مخفی نبود، تمام ظاهر بود. ثمّ مشهور است، مشهور یعنی چه؟ یعنی همه بدانند؟ نه، مشهور آن نیست که همه بدانند، مشهور آن است که پیداست و کسانی که می‌خواهند بفهمند، بفهمند و کسانی که می‌خواهند بدانند، بدانند. مثلاً فرض کنید در این مسائلی که از قرآن شریف استفاده می‌کنیم، ظاهر است، عذر است، مشهور است، اصطلاح‌ها فرق می‌کند. قرآن خیلی ظاهر و باهر است، ظاهر النص است. «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (نور، آیه 3) قاطع عذر است کسی که با زن زانیه غیر تائبه ازدواج کند، بر خلاف این نص است. عذر هم اینجا ندارد. «مَشْهُوراً»، اگر خدا مطلبی را بگوید، این بیشتر قابل پذیرش است و ظاهرتر است و صریح‌تر است است یا همه عالم بگویند؟ مشهور اصلاً عدد نمی‌خواهد. «مشهور عند العقل»، چیزی که مشهور و پیدا و هویدای نزد عقل است، اگر یک نفر هم بگوید، «مشهور عند العقل» است. اگر تمام جهان جمع گردند، با یال و کوپال و چنین و چنان و فلان بگویند: دو دوتا شانزده تا، برای شما مشهور است؟ «عند العقل» شما بیّن است؟ «عند العقل» ظاهر است؟ این مشهور نیست، این مرفوض است. اما اگر نزد شما به دلیل قاطع شرعی کتاباً و سنتاً فلان حکم ثابت بشود، این مشهور است، این اجماع است، این ضرورت است، این مشهور است. نتیجه اجماع صحیح، نتیجه شهرت صحیح است. پس بنابراین اصلاً امیرالمؤمنین نه تنها موافق اینها حرف نمی‌زند، بلکه بر خلاف این‌هاست. هم کتاب بر خلاف این‌هاست، هم امیرالمؤمنین. مشهور است؟ این کتاب مشهور است. اگر مشهور است، چرا بر اساس کتاب فتوا نمی‌دهید؟