جمعبندی مباحث در فَترت رسل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث ما در فترات رسولیه و رسالیه به پایان رسید و نتیجه این بحث و بحث مربوط گذشته در اینکه مکلفین هیچگاه خالی از دعوت رسولی یا رسالی نیستند، این شد که «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (نساء، آیه 165) البته با اختلاف فترات، چه فترت رسولی و چه فترت رسالی، البته فترت رسولی هیچوقت وقت نیست، فترت رسالی با بقاء رسالت که دسترسی به این رسالت یا آسان باشد، یا مشکل باشد، رسالت یا رسالت محرفه باشد مانند تورات و انجیل یا رسالت غیر محرفه باشد مانند کتابهای دیگر قبل از اینها، در تمام این موارد تکلیف هست و حجت بالغه الهیه هست، گرچه وصول به حجت بالغه الهیه البته احیاناً مشکلتر است و احیاناً آسانتر است. جملاتی را از امیرالمؤمنین (ع) بر حسب نقل نهج، راجع به فترت رسولی ما خواندیم. اکنون باز از نهجالبلاغه راجع به فترت رسولی خاص، یک فترات رسولیه گذشته داریم «فترة رسولیة بین آدم و ادریس و بین ادریس و نوح (ع) ولکن الرسالات کانت متواترة و متواصلة و فترة رسولیة بین نبیین عظیمین من اولی العزم من الرسل المسیح (ع) و محمد (ص) فی هذه الفترة بین هذین الرسولین طبعاً فترة رسولیة و لم تکن فترة رسالیه ولکن اصعب المراتب فی الفترات الرسولیة عبارة عن هذه المرحلة الثالثة لأن کتب الله سبحانه و تعالی التوراة و الانجیل قد حرّفت عن جهات اشراعهما».
روایاتی که ما اینجا نقل میکنیم از صفحه 251: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 121) فترت رسالت نیست، آیه هم همین است که «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» (مائده، آیه 19) «لا من الرسالات، من الرسل» رسول میرود، اما رسالت باقی است. «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» و فترت به معنای فتور نیست، انقطاع است. انقطاعی در ارسال رسل حاصل شد بین النبیین، نه سستی، فترت سستی نیست، فتور سستی است، فترت خاموشی است. «وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ» یعنی: «و طول ضلال من الامم و اتجاه من الضلال من الامم، الامم التوراتیة و الانجیلیة و من علی ذلکما من امم التکلیف».
«وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» فتنه وقتی که مقابل شدید دارد، اعتزام ندارد. اعتزام افتعال از عزم است؛ یعنی عزم قوی. فتنهها از طرف شیطان در طول تاریخ تکلیف هست، اما چون کِفاح حاصل است در مقابل فتنههای ابلیسیه، دعوتهای رحمانیه بهطور متواتر و متواصل موجود است، از این جهت کفاح حاصل میشود. «و لابد من الکفاح بین الایمان و اللاایمان بین بلاغ الایمان و بین دعوات اللاایمان و لابد من أن تتقدم الدعوات الایمانیة علی الدعوات اللایمانیة حتی یتقدم الایمان علی اللایمان». این کفاح است. ایمان و لاایمان گاه نیروهایی که مصرف میکنند با یکدیگر برابر است، گاه نیروهای لاایمان، نه نیروی عقلی، نیروها و همتهایی که شیاطین جن و انس مصرف میکنند، گاه بیشتر است که طبعاً مؤمنین ضعیفتر خواهند بود و گاه فعالیتها و سعیهایی که مؤمنین به مصرف میرسانند در بُعد سلب و ایجاب، سلب لاایمان و ایجاب ایمان قویتر است و این جریان سوم در زمان ولی امر (عج) محققاً خواهد بود که «اعترامٍ من الدعوات الرسالیة». ولکن «اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» کجاست؟ «لا نجد اعتزاماً من الفتن حتی تتقدم بطبیعة الحال الاتوماتیکیة الفتن الابلیسیة علی الدعوات الرحمانیة لا تحصل فی فترة الرسل و لیس هنالک فترة الرسالات، انما اعتزام من الفتن فی الفترة الثالثة الرسولیة بین المسیح و بین خاتم النبیین (ص) و لماذا لأن هنالک محوران عظیمان للدعوة الی شریعة الله محورٌ رسولی مات و محورٌ رسولی محرّف».
بین عیسی و خاتمالنبیین (ص) رسولی که وجود نداشت، پس این محور دعوت که معصوم است، نیست. محور رسالتی که در تورات و انجیل باشد، تورات و انجیل هم محرّف بودند. البته این مطلب هست که در آیه بقره: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (بقره، آیه 213) «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ» (همان) «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ، الَّذينَ أُوتُوهُ». علمای تورات، علمای انجیل، کسانی که اهل تورات و انجیل بودند در کتاب وحی، تورات و انجیل اختلاف کردند. اختلاف فقط اختلاف نظری نبود، فقط اختلاف چه نبود، بلکه مادّه وحی را اینها تحریف کردند. بر حسب نصوصی از آیات مقدسات قرآن و آنچه که از خود تورات و انجیل، از تناقضات و تعارضات این دو کتاب میفهمیم، میفهمیم که خالص وحی نیست. بنابراین دستیابی کسانی که «سالک فی سبیل الله» بودند، از مردم توراتی و مردم انجیلی اگر میخواستند حقایق وحی تورات و انجیل را بهدست آورند و بفهمند چه تحریف است و چه تحریف نیست، این کار مشکلی بود. وقتی که برای اهل حق کار مشکل باشد، بنابراین کمتر کسانی هستند که مشکلات را پشت سر بگذارند، عقبات و ناراحتیهای مالی و حالی و عمری و اینها را کنار بگذارند و به دنبال حق بروند. بنابراین اهل باطل جلوه میکنند. در صورتی که برای باطل، مال میدهند، عنوان میدهند، مقام میدهند، عظمت میدهند، آیتالله است، حجةالاسلام است، چنین است، چنان است، دنبال او میروند. اما اگر بر محور کتابالله کسی فکر کند و کار کند، نه طلبه است، نه عالم است، بلکه بهجای احترام فحش و گاز و لگد و بیاحترامی است. البته اینجا «اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» «و نحن نعیش اعتزامٍ من الفتن. کما کان اهل الکتاب بین المسیح و محمد (ع) کانوا یعیشون اعتزاماً من الفتن، لأن اهل الحق کانوا قلة فی قلة و اهل الباطل ثلة فی ثلة» چرا؟ رسول که نیست، کتاب دعوت و رسالت نبود، ما که داریم، ما که داریم از آنها بدتر هستیم. ما که داریم. آنها که تورات و انجیلشان تحریف شده بود، وصولشان به حق وحی مشکل بود و از این آیه بقره میفهمیم که «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا» «الَّذينَ آمَنُوا» غیر از «مَا اخْتَلَفُوا» است. «هؤلاء الذین اختلوا من اهل الکتاب و ائتلفوا فی ما اختلفوا تحریفاً و تضییفاً و تجدیفاً بمثل الکتابین، هؤلاء اختلفوا اختلافاً عامداً عانداً عاصیاً ولکن ما هو المفرّ و ما هو المناص من هذا الاختلاف المعاند؟ «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا» هؤلاء «الَّذينَ آمَنُوا» بالله ایماناً صحیحاً و هم مکلفون طبعاً. هدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا هؤلاء الاوغاد الأغباش المحرّفون المضیفون «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» و المؤمنون قلّة».
مؤمنها بوجهٍ عام مراحلی دارند، «لَتُبَلْبَلُنَ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 57) مادامی که امتحانی نیامدهاست و داشتن ایمان و عمل کردن به شرایط ایمان، صدمه به جان و مال و احترام و زندگی و راحتی و وضعیت انسان نمیزند، مؤمن زیاد است. ولی وقتی بنا شد مؤمنگیری پیش آمد و خودِ داشتن ایمان و عمل به شرایط ایمان گیر داشت حتی در محیط ایمان، حتی در جو اسلام، حتی در محیط ایمان، امامحسین بودن جرم، یزید بودن مقام بالایی دارد. در این صورت اینجا مؤمنین تمحیص میشوند. با این ابتلا مقدار زیادی از کسانی که ادعای ایمان داشتند و مقادیری هم از ایمان داشتند، در جرگه کفر واقع میشوند یا بهنام ایمان ضد ایمان کار میکنند یا بر همان مرحله ضعیف از ایمانشان میمانند. بنابراین این میشود: «اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ». «اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» بین المسیح و محمد (ص) به یک معنا سختتر بود، بله سختتر بود. چرا؟ رسول نیست، ما مشکلی نداریم، اما کتاب آنها محرّف بود، کتاب ما محرّف نیست. آنها تورات و انجیلشان محرف بود. «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» کتاب ما محرف نیست. ما به محرفاتی رو آوردیم، ما به خیالاتی رو کردیم، به ظنونی رو کردیم و کتابالله را پشت سر نهادیم، بنابراین «اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» الآن قویتر است، به این معنا قویتر است، به معنای تقصیر ما. آنوقت قصور بود از کسانی که پیدا کردن وحی خالص تورات و انجیل برایشان بسیار مشکل بود، ولکن امکانپذیر بود.
«اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ» فتنهها عزمش قویتر، جدیتر، فعالتر، پیشروتر «وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ» (همان، ص 121) اموری که مخالف حق است، بعضی وقتها انتشارش قوی است، بعضی وقتها ضعیف است؛ چون جلوگیری بعضی وقتها زیاد است، بعضی وقتها کم است. «وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ المخالفة لحق الوحی و الوحی الحق کانت منتشرة لماذا؟ لأن الارض، ارض الحصول علی الحق کانت قاحلةً، کانت ماحلةً، کانت بلا ماءٍ و لا کلاء» رسول نبود، رسالت هم تحریف شده بود.
«وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ» تلظّی: نار حرب بالا گرفتن، جنگهایی که بر محور ایمان و شریعت در میان مردم ایجاد میشد و جنگهایی که بر مبنای شهوات ایجاد میشد. «وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ» نور دنیا خاموش شده است، چون نور دنیا رسلاند و رسالتها. رسولی در کار نبود. رسالت هم محرف بود. ولکن نه اینکه نور بهکلی از بین رفته، نور پنهان شده است. کسوف شمس و قمر، خسوف شمس و کسوف قمر اینها معنایش این نیست که شمس از بین رفته است، قمر از بین رفته است. میدانیم شمس هست، میدانیم قمر هست، اما چهرهاش پوشیده شده است. بهدست آوردن منبع نور با چهره پوشیده کار مشکلتری است. در اینجا هم «وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ لأن نور الدنیا عبارة عن نور الوحی الخالص و لم یکن هنالک الا الوحی الکالس الخلیقة» وحی انجیل و تورات. «ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ» غرور حالت فریبندگی دنیا است. دنیا فریب میدهد، اما در برابر مؤمنین قدرت فریبندگی چندانی ندارد، ولی اگر مؤمنین کم شدند و دسترسی به مادّه و محور ایمان که رسالت محرفنشده الهیه است، کم بود، پس غرور آن ظاهر میشود. غرور جهان پنهان است، همانطور که شیطان، شیطان درون و شیطان برون در پنهانی خود را نشان نمیدهد، شیطان درون و شیطان برون نمیگویند: ما شیطان هستیم و میخواهیم شما را فریب بدهیم. اینها به عنوان رحمان، به عنوان ناصح «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ» (اعراف، آیه 21) قسم خورد، من ناصح هستم. بهعنوان ناصح شیطان پیش آمد و فریب داد. شیطان بهعنوان شیطان بیاید، کسی به دنبالش نمیرود. اگر کسی کذاب باشد به عنوان تکذیب به حق جلو بیاید، کسی به دنبالش نمیرود، مگر کسی که مانند خود او کذاب باشد.
حالا این غرور دنیا یک غرور پنهان است. شیطان غَرور است. شیطان نفس، شیطان خارج، شیطان جن و انس غَرورند. به نام صحیح میآیند انسان را به ناصحیح میکشانند. اما اینجا چون مادّه دعوت ضعیف شده است. «كَاسِفَةُ النُّورِ» شدهاست، از این جهت «ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا» در پاییز درختان جان دارند، اما مانند بیجان هستند، چون جاندار بودن درخت این است که برگهایش سبز باشد، نمو کند، اگر میوه دارد، میوه بدهد. اگر میوه ندارد، بزرگتر بشود، نمو کند. اما در پاییز چطور است؟ در پاییز ظاهر مرگ در چهره درختان هویداست، اما باطناً حیات است. در اینجا هم همینطور است. در اینجا هم عالم دنیا، از نظر فطرت و عقل و شریعت حق باید نمو داشته باشد. اما جلوی این نمو را چه گرفته است؟ اینکه فترت رسولی است و رسالت هم که محرّف است.
«وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا» آب بوده، فرو رفته است، باید مهندسین بیایند چاه بکنند آب را بیرون بیاورند، زحمت دارد. «قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى»، «منار الهدی» که رسالتهای ربانیه باشد که تورات و انجیل مندرس شدهاند، چون مخلوط شدهاند. «وَ ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى» پرچمهای انحراف که آشکارا نبود اکنون میدان به خود دیدهاند، چون نه موسی است، نه محمد، نه پیامبران دیگر و تورات و انجیل هم طبق میول و اهواء آنها تحریف شده است. «فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا» این دنیا از برای اهل دنیا روآور است. «عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا»، در وجه طالب، عابس است. کسی که این دنیا را بر سبیل خیر طلب کند، «عَابِسَةٌ» و در سبیل شر هیچ عبوسی ندارد. «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106)
«ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ» (همان، ص 122) ثمر زندگی بوجهٍ عام، فتنه و زد و خورد و این حرفها شده است. فتنه دیگر: «بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِي حَيْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ فِي فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْوَاءُ» (همان، ص 140) اهواء درونی و اهواء برونی، عقلها و افکار مردمان را که حتی در سبیل ایمان بودهاند، استهواء کرده است و به طرف خود کشانده است. چون مادّه دعوت صورتاً ضعیف شده است. «وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ» کبریای شیاطین، خودخواهی و خودبینی و خودراهی شیاطین که در این ثالوث که کبریا دارند «اسْتَزَلَّتْهُمُ» آنها را از مقام علیّ انسانی و از مقام عالی انسانیت و فطرت و عقل به زمین افکنده است و فطرتها و عقلها را کور کرده است و گوشها را کر کرده است. «وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلَاءُ» جاهلیت […] اینها را سست کرده است. راجع به فرعون داریم که: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» (زخرف، آیه 54) آنچه که میتواند موجب طاعت شود، استخفاف است. اگر شخص زیر بار نمیرود باید کوچکش کرد، کوچک و کوچکتر تا بشود سوارش شد. ولذا: «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء، آیه 62) شیطان چطور ذریه آدم را احتناک میکند؟ اول خرشان میکند، بعد افسار میکند و سوار میشود. آدم که خر نیست. عقلها را، فطرتهارا، شعورها را، دیدهای صحیح را از آنها میگیرد، کما اینکه در بحث […] داریم که «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ» (نساء، آیه 119) که بحث بسیار بسیار عمیقی است که مقادیری از آن را ما در تفسیر نیاوردیم و الآن بحث میکنیم که این «وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ» استخفاف است. وقتی که عقل را ضعیف کردند، شعور را ضعیف کردند، مسئولیت را کوچک شمردند، فعالیتهایی شد که این مواد ترقی و تکامل مکلفان خمول پیدا کرد و سست شد «حَيَارَى فِي زَلْزَالٍ مِنَ الْأَمْرِ وَ بَلَاءٍ مِنَ الْجَهْلِ فَبَالَغَ (ص) فِي النَّصِيحَةِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 140) هر قدر زمین از نظر خاک و آب و بذر و باغبان ضعیفتر باشد، پایینتر باشد، کوچکتر باشد، در ثمردهی کمتر باشد، اگر باغبانی بخواهد این زمین را بارور کند، کار مشکلتری است. ولذا دعوت رسولالله (ص) از کل دعوات انبیاء مشکلتر بود. دعوت هیچ پیغمبری از پیامبران به آن مشکلی و به آن سختی و ضخامت و موانعی که در دعوت رسولالله (ص) بود، نبود.
«لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ» (قصص، آیه 46) این کسانی که «ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ». اینها اصلاً آشنایی با وحی ندارند، ششصد سال، پانصد سال هست نه با پیغمبری آشنایی دارند، نه با کتاب صحیحی الا قلیل که «مَنْ هَدَى اللَّهُ» (نحل، آیه 36) بنابراین دعوت کردن اینها، از ظلمت مطلقه اینها را به نور مطلق آوردن، این کار بسیار مشکلی است ولذا «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ» (مناقب آل أبیطالب (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 247) هم به همین حساب خواهد بود.
و اما معارضات و عقباتی که در برابر این دعوت بود. این روایاتی است که ما مقادیری خواندیم، بعد مراجعه به تفسیر خواهید فرمود. از اینجا منتقل به بحثی میشویم که چند روز پیش ما عنوان کردیم و تا اینجا مقدمات حل این بحث بود. در طول زمانهای تکلیف رسل بودهاند و یا اگر نبودهاند، رسالات بوده است و اگر رسالات محرفه بوده است، امکان وصول به رسالت وحی بهطور خالص بوده است، منتها به وظیفه و به مسئولیت برای علما و جهّال. علما بیانگر حقایق وحی باشند از تورات و انجیل و عوام هم از علمایی که بیانگر وحیاند از تورات و انجیل، تقلید کنند. آنها در اقلیت هستند. حساب نباید کرد که این عالِمی که بر محور وحی خالص تورات و انجیل فتوا میدهد کم است، [پس] ما از شهرت تبعیت کنیم. این عالم اسمش کم است و مخفی است و مستور است از شهرت، نخیر، مشهور «سیفٌ شاهر» یعنی شمشیر کشیدهشده. اگر یک میلیون شمشیر خوابیده باشد و یک شمشیر کشیده شده باشد، سیف شاهر همین یکی است. همچنین دلیلی که برای عقل روشن است، برای فطرت بیّن است، عبارت است از دلیل وحی. اگر بر غیر مبنای وحی کسانی فتوا بدهند، اینها شهرت ندارند. اجماع هم غلط است، اجماع علی الباطل است. شهرت ندارند. شاهر عبارت است از منطق وحی. در طول زمان تکلیف حجج بالغه الهیه، صعب الوصول، سهل الوصول، قریب، بعید، در کل امم رسالیه رسالات ربانیه بوده است. سؤال: «سؤالٌ لا جواب عنه الا ما سمعناه متواتراً و متقاطراً ولکن لیس هذا جواباً اطلاقاً، الجواب نجده فی السورة المائدة. سؤال: ربنا سبحانه و تعالی اراد أن یربینا نحن […] و لماذا ما بعث آدم و من بعده الی خاتم النبیین (ص) بشرعة واحدة من الدین؟ سورة الصلاة، سورة الصوم، سورة الزکاة، سورة الخمس، تجارة و غیر ذلک فی کل ابواب الفقهیة، لماذا ما بعثهم بشرعة واحدة؟ لا یمکن أن یقال أنّ ربنا سبحانه و تعالی بدی عن جهل، هذا غلط، بداء قمة، مو بالله تعالی، بدی عن جهل، لا، الله تعالی بعث آدم بشریعة ثم بدّلها الی اخری ثم الی اخری و الی اخری و اقل شیء خمسة شرائع لاولی العزم من الرسل شریعة نوحٍ و ابراهیم ثم موسی، ثم عیسی، ثم خاتم النبیین و الی یوم الدین، لماذا شرائع خمسة؟ یقول ربنا «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری، آیه 13) هنا هذه الآیة تبیّن الشرائع الاصیلة لاولی العزم من الرسل الاصیلة التی تتبناها سائر رسل الله و انبیاء الله «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ» لماذا شرع لکم من الدین خمسة شرائع؟ حال أن الله تعالی کان بالامکان و کان بالحکمة الغریبة الربانیة حتی لا یختلف المکلفون کثیراً، هذا یهودی، هذا مسیحی، هذا کذا، أن یبعث النبیین الرسل کلهم بشرعة واحدة من الأول الی الآخر».
این سؤال است، احیاناً جواب دادند که مثل کلاس اول و دوم و سوم است. آیا مردمی که زمان آدم (ع) بودند نمیشد مثل ما بایستند، نماز بخوانند، حمد بخوانند؟ این مطلبی نیست، مطلب عقلی نیست. این عقول مردم است و علوم مردم است که در ترقی است. عقول مردم، علوم مردم، زندگی مردم در ترقی است. زندگی مردم بحث دیگری است، ولی عقول مردم و علوم مردم که در ترقی است، این احکام تکلیفیِ این کار را بکن، آن کار را نکن، این حلال است، آن حرام است، این کاری به عقل ندارد. افلاطون که از بزرگترین عقلای عالم در چندین هزار سال قبل بود، ارسطاطالیس و افلاطون و دیگران، پس به آنها ظلم شده است چون آن شریعت، شریعت کلاس دوم و سوم بوده؟ این مطلب زیاد نقد دارد. اصولاً باید شریعت را جدا کرد. «الشریعة تنقسم الی قسمین: شریعة بالسنبة للعقلیات و العلوم، شریعة بالسنبة للاعمال، التطبیقات العملیة الخارجیة. التطبیقات العملیة الخارجیة لیست بحاجة الّا الی ایمان». ایمان دارد، دو رکعت، سه رکعت، سی روز، چقدر. در تمام تکالیف جسمانی که ما داریم دیگر کلاس اول و دوم و سوم ندارد. بچه کلاس اول چلوکباب میخورد، کلاس ششم هم میخورد، دیپلم هم میخورد، لیسانس هم میخورد، فرق نمیکند. نخیر، اینجا چون کلاس اول است نخورد؟ بهتر هم میخورد. چون کلاس اول است پس شکمش کلاس اوّلی است، این کلاس اول برای فکر است، برای علم است. اما اموری که مربوط به عمل است، مستلزم این نمیشود که شریعت… «الطقوس العملیة الشرعیة لا تختلف و لا تتخلف اعتباراً بالعقلیة القویة، اعتباراً بالعلم القوی، اعتباراً بالتقدمات العقلیة و العلمیة» این حسابش جدا است. اما شریعت عقل؛ آیا سفهایی که مسلمان هستند، این سفها از عقلای زمان آدم و ادریس و نوح و ابراهیم بالاترند که اینها هم این شریعت را دارند؟ به مقداری که میتواند دریافت کند، شریعت عقل را میپذیرد. کسی که عقلٌ مّا دارد و میتواند دریافت کند تکلیف و وظیفه ربانی را، این لزومی ندارد به اندازه سلمان بفهمد، به اندازه ابوذر بفهمد، نخیر، آن مقداری که میتواند بفهمد، از نظر عقل آن مقداری که عقلش میرسد و از نظر عمل همه یکساناند. اگر معذور است که ممکن است بسیار عاقل هم باشد و معذور باشد، این مطلبی نیست، بسیار جاهل هم باشد و معذور نباشد، مطلبی نیست. او باید انجام ندهد، او باید انجام بدهد. بنابراین کلاس اول و دوم و سوم و چهارم که روی منبرها میگویند، در کتابها مینویسند، این جواب مطلب نیست. اگر این باشد چندین اشکال دارد. این اشکال اول است. اشکال دوم: میگویید: بشریت عقلاً ترقی کرد، علماً ترقی کرد. بر مبنای ترقی عقلی و علمی شرایط مدام عوض شد. اولاً جواب دادیم که خیر، عوض شدن شرایط، مطلب عقلی اضافهای که همه باید بدانند، نیست. ثانیاً میگوییم بنابراین بنابراین شرع نباید ختم بشود. «فلماذا ختمت الشرعة الربانیة بالقرآن الکریم و السنة المحمدیة (ص)؟ هل ان البشریة المکلفین قبل أربعة عشر سنة حتی الآن ما اختلفوا؟ ما تفارقوا؟ ما تبلوروا؟ ما ساروا فی علومهم، فی عقولهم اقوی، طبعاً ساروا اقوی» این مخترعین، این مکتشفین، در تمام علوم، در تمام قدرتهای علمی، جهات عقلی، جهات فکری، بشر چهارده قرن ترقی نکرده است؟ اگر بیایید بگویید که شریعتی آمد که از زمان خاتمالنبیینالی یوم القیامة کافی باشد. این از اول میآمد. اگر ترقی عقل و علم مدخلیت دارد در تبلور شرایع، پس باید مدام شرع بیاید، شرع بیاید، شرع بیاید. کما اینکه بهاییها میگویند. اگر مدخلیت ندارد، پس از اول باید این شرع که بر آدم نازل شد، تمام آنچه که از طقوس عبادتی و از مظاهر عبادی و عملی و جسمی بر آدم نازل شد، بر همه انبیاء بشود. اگر بگویید که زمان آدم، اجتماع خیلی بسیط بود، بعد غنی شد، بعد غنی شد. میگوییم: باشد، چه مانعی دارد؟ در کتاب اول مطالبی را میگویند که این مطالب بعداً میخواهد تبلور پیدا کند، ولی الآن اصل مطلب را میگویند. اصل مطلب را از اول بگویند تا آخر. پس حساب چیست؟
«الجواب: کلمة واحدة: الابتلاء، الابتلاء، الابتلاء. التکلیف ابتلاء، الدین ابتلاء، شرعة من الدین ابتلاء، نفس الشرعة فی احکامها المختلفة ابتلاء، فی احکامها الناسخة و المنسوخة ابتلاء» در هر شرعی ناسخ و منسوخ نداریم. در شریعت تورات، در شریعت انجیل خودشان هم قبول دارند؛ «شریعة اخری بعد الشریعة الاولی الشریعة الذی کان قبل کذلک ابتلاء» همه اینها ابتلاء است. فلذا در آیه مائده میفرماید که: «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً» (مائده، آیه 48) این «لِكُلٍّ» روی این آیه باید فکر کنیم. یعنی تنها آیهای است در کل قرآن شریف که در این بحث آیه مادر است. روی این آیه باید فکر کنیم که خدا میخواهد بیان کند که چرا «شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً لِكُلٍّ مِنْكُمْ» چند سؤال در این آیه مطرح است. آقایان مطالعه بفرمایید. در تفسیر خودتان مطالعه کنید، فکر کنید. «لِكُلٍّ یعنی لکلٍّ من المکلفین، یقول «لِكُلٍّ مِنْكُمْ» الحاضرین فقط أو لا، من یصلح أن یخاطب، اذا کان لکل من الحاضرین، هذا غلط علی غلط» مگر حاضرین زمان نزول وحی شرایعی داشتند که هر دستهای از این عربها یا غیر عربها یک شرعه و منهاجی، نه. «لکل منکم خطاب لکل بنی نوع الانسان، لا فقط، بل لکل المکلفین، کافة المکلفین فی هذه الکرة الارضیة و فیر غیر هذا من الکرات المکلفة «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً» ولکن سؤال، سؤالات عدة. لکل جعلنا یعنی لکل امة من الامم التکلیفیة الخمس، امة نوح، امة ابراهیم، بعد موسی، بعد عیسی، بعد خاتم النبیین، خمس امم. لکلٍّ یعنی لکل من الامم الرسالی، هذا صحیح طبعاً. لکلٍّ، لا لکلّ طائفة، لا لکل قریة، لا لکل اهل لغة، لا لکل اهل صقع، لا لکل اهل مکان، لا، «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» لأن شرعة الله شرائع الله و مناهج الله کلها منتشأ من دین واحد، لکل یعنی لکل من الامم الخمسة الرسالیة» این پنج مورد. «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ فالخطاب موجّه الی کافة المکلفین فی الشرائع الخمسة علی طول خط الرسالات من الاول الی الآخر»
«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» «شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» چطور؟ ما فقط یک دین داریم و این دین مشارعی دارد. «الدین فی القرآن دین الله تعالی دین واحد، یعنی طاعة الله، دین الله یعنی طاعة الله ولکن طاعة الله الوان فی الادوار الخمسة صلاة صوم زکاة حج و ما الی ذلک من التکالیف الظاهریة الامور الاصلیة الدینیة؟ لا، التکالیف الظاهریة» «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» مثل شط کوفه که هر باغی یک جوی و یک نهری دارد. شط یکی است، تمام از این شط هستند، ولکن هر کس به اندازه احتیاجش و به اندازه دریافتش، قابلیتش، فاعلیتش از این آب میگیرد که استفاده از این آب بکند.
«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً یعنی خمس شرائع کلها مشاریع […] مختلفة حسب الظاهر، مؤتلفة حسب الباطن، حسب الباطن دین الله، طاعة الله، سبیل الی الله، سلوک الی الله، ولکن من حیث الطقوس الظاهریة، من حیث المظاهر، لا من حیث البطون و الحقائق، من حیث المظاهر تختلف. صلواتنا نحن المسلمون لیست مشابهة بالصلوات النصاری و الیهود الا فی الرکوع و السجود» آنها سجود و رکوع داشتند، «وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعينَ» (آلعمران، آیه 43) «وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ» (بقره، آیه 43) سجود و رکوع داشتند، ذکر چه بوده و بقیه خصوصیات نماز از نظر عملی و از نظر اذکار، قطعاً آنها سوره حمد نداشتند، قطعاً سور قرآنی نداشتند، این آیات قرآنی نداشتهاند و این مرحله اکملی است که الی یوم الدین حاصل است. «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اینجا تشریع اجباری و تشریع اختیاری را ذکر فرموده است. تشریع اجباری «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» «لو» استحاله است. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ» «یعنی کل المکلفین الخمس بالنسبة للشرائع الخمسة» «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این آیات دیگری دارد که خداوند اجبار نکرده است همه را که امت واحده هدایت بشوند یا معاذالله امت واحده ضلالت بشوند یا معاذالله امت واحده غوایت بشوند که اصلاً شرع نباشد. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ» همه بلوا است، تمام اینها بلوا است. یک بحث است که آقایان در کلام میفرمایند که آیا خداوند حکمی که میکند، آن چیزی که واجب کرده است، باید حسن ذاتی داشته باشد یا نه؟ حسن حکمتی داشته باشد یا نه؟ آنچه نهی میکند قبح ذاتی داشته باشد یا نه؟ قبح حکمتی داشته باشد یا نه؟ این را در خود تکلیف میگویند و حال اینکه آنچه مصلحت است، مصلحت ابتلا است. ممکن است عملی که دستور میدهد، این عمل حرام در حرام در حرام، از همه حرامها حرامتر باشد، ولیکن صرف امر کردن به این، این ابتلا است. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» (بقره، آیه 124) کشتن کافر به این آسانیها جایز نمیشود، چه برسد به مؤمن، چه برسد به اسماعیل بن ابراهیم که جد خاتمالنبیین است و جد محمدیین و معصومین (ع) است و رأس سلسله رسالت قرآنیه است. این مقدسترین افراد، بالاترین افراد، دارای مقام رسالت و نبوت «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (مریم، آیه 54) این مقام به این عظمت، به این علو که با ابراهیم هممشی بود در ساختمان بیت، در دعوت الی الله، در چه و در چه، این اسماعیلی که در درون این بود و در برون و در آینده آن بود. ابراهیم با دست خودش اسماعیل را بکشد، این از محرّمترین محرّمات عالم است. ولکن خدا امر میکند. چرا؟ این امر ابتلاء است. «وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ» این «ِيَبْلُوَكُمْ» گاه «لِيَبْلُوَكُمْ» خود انبیاء است. انبیاء بلواهایی دارند، امتحاناتی دارند. گاه «لِيَبْلُوَكُمْ» امم است. یک نمونهاش را میخواهم عرض کنم که اینها را بهطور کلی کنار بزند که باید در مأمورٌ به خودش مصحلت… چه مصلحتی؟ اگر در خود کشتن اسماعیل مصلحت است که مصلحت نیست و نکشت، خدا نگذاشت بکشد. «الخليل يأمرني و الجليل ينهاني» لسان حال و لسان واقع آن کاری بود که تیزش کرده بود، از پشت فشار داد که او را نبیند و هرگز اتفاقی نیفتاد. کما اینکه نسبت به خود ابراهیم «قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيمَ * وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبیاء، آیات 69 و 70) این امتحان است. پس خود فعل امتحان است. […] ابراهیم آنقدر باید خالص بشود، آنقدر باید از شهوت خالص بشود، از عقل هم خالص بشود. چون عقل اجازه نمیدهد آدم بچه بکشد. از خود برون رود و آنچه میکند و میفهمد اراده رب باشد. چرا دور خانه میگردی؟ من نمیدانم، گفتند بگرد! اما مسواک بزن، من میدانم فایده مسواک چیست. این کار آسانی است، کاری ندارد. امر خدای متعال این است که مسواک بزن یا چه و چه. اینها معلوم است. چرا اسماعیل را ابراهیم باید بکشد؟ آن هم وحیی که «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافات، آیه 102) نظر شما چیست؟ دارد در میان میگذارد که نظر اسماعیل چیست. «أَنِّي أَذْبَحُكَ … قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» هیچ تردیدی در کار نیست، نه در ابراهیم، نه در اسماعیل. «سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ * فَلَمَّا أَسْلَما» (همان، آیات 102 و 103) کدام اسلام؟ این اسلام تسلیم محض است، نه تسلیم شهوت است، نه تسلیم نفس است، تسلیم عقل است. عقلم ما هم نمیرسد. اصلاً عقل گم بشود، نفس گم بشود. خواستهها و فهمیدههای ما و ظنون ما و مقصدهای ما و فکرهای ما تمام چون وحی خداوند است. وحی خداوند است طبق حکمت حکیمه ربانیه که در اینجا مقرر گردیده است. این ابتلاء است. پس تمام شرائع ابتلاء است. نسخ بیاید، بدل بشود، بالا برود، پایین بیاید، در یک شرع باشد، در شرع بعدی، در شرع قبلی باشد، منتها ابتلائات گوناگون است که در این ابتلائات بر محور این آیه باید بحث کنیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ»