جلسه صد و چهل و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (علت تعدد و اختلاف شرایع)

تفسیر آیه چهل‌وهشتم سوره مائده

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث در اختلاف شرایع بود و آیه مادر و محوری که دلالت بر علت اختلاف شرایع دارد، آیه 48 سوره مائده است که در اول جلد نهم مورد بحث قرار گرفته است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ».

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ». قبلاً راجع به نزول تورات و انجیل نسبت به یهود و نصاری بر حضرت موسی و حضرت عیسی (ع) بحث شده است. بعداً در خاتمه جریان انزال وحی «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ» چرا نفرمود: «قرآن»؟ کتاب‌های آسمانی متعدد است. چطور اینجا فرمود: «الْكِتابَ» که مثل استاد حداد بیروتی در کتاب‌هایی که بر رد قرآن نوشته است، بگوید: مقصود از الکتاب همان تورات و انجیل است که آن کتاب امام است و قرآن ترجمه‌ای است «عن الکتاب الامام». جواب این است که همان‌طور ‌که انبیاء بزرگوار الهی، همگان مورد وحی هستند، اما هنگامی که وحی به این پنج ولی عزم مورد گفتگو قرار می‌گیرد، نسبت به خاتم‌النبیین (ص) «اوحینا» می‌فرماید و نسبت به نوح «وصّی» و نسبت به ابراهیم و موسی و عیسی «وصینا». «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» (شوری، آیه 13) «هنا قرنٌ بین درجات خمس من وحی الله سبحانه و تعالی علی الخمسة اولی العزم من الرسل ولکن الله سبحانه و تعالی هنا یعبّر عن الوحی الی نوحٍ بما أوصی و عن الوحی الی ابراهیم و موسی و عیسی بما وصّینا، ثم یعبّر عن الوحی الی خاتم النبیین «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» تأشیراً عشیراً لطیفاً عظیماً أنّ الوحی الی خاتم النبیین (ص) فی اعلی قمم الوحی الرسولی ولکن ما دونه من الوحی کأنه لیس وحیاً بل وصیةٌ. حال أن هذه الوصایا الی هؤلاء الاربع من اولی العزم من الرسل قبل خاتم النبیین (ص) کلها وحی و اعلی درجات الوحی ولکن الاعلی من الاعلی عبارة عن الوحی الی خاتم المرسلین (ص)، کذلک هنا ثم «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ»».

درست است که کتاب‌هایی که به همه پیامبران الهی نازل شده است، کتاب وحی است، اما در مقابل قرآن آنها کتاب نیستند. در مقابل قرآن تورات کانه کتاب نیست. انجیل کتاب نیست. صحف ابراهیم کتاب نیست. صحف موسی کانه کتاب نیست. آیا در مقابل قرآن، تورات موسی و انجیل عیسی و سایر کتب آسمانی که وحی است و خالص وحی است، کتاب حساب نمی‌شود، اما کتاب‌های حوزه در مقابل قرآن کتاب است و قرآن کتاب نیست. اگر انسان خون گریه کند، کم است. «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ»، اولاً فرمود: «الْكِتابَ». کتب قبلی هم کتاب هستند. ثانیاً نفرمود «و أنزلنا الیک کتاباً کما أنزلنا الی نوح و النبیین من بعده، لا، «الْكِتابَ» الالف و اللام للجنس أو الاستغراق یعنی القرآن یشمل کل کتابات السماء و زیادة «الْكِتابَ»» تمام کتاب‌ها. «کما فی قوله تعالی: «الم * ذلِكَ الْكِتابُ» (بقره، آیات 1 و 2) من المعانی المحتملة هنا بین معانی عدة و محتملات عدة «ذلِكَ الْكِتابُ» یعنی کل کتابات السماء مجموعة فی هذا الکتاب الاخیر و زیادة هی رمز الخلود»

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» چرا نفرمود «بحقٍّ»؟ همه کتاب‌ها «بحقٍّ» نازل می‌شود. «بِالْحَقِّ»، حق خاص است. حقی است که لا حول عنه، نسخ نمی‌شود، تکامل ندارد، زیاده بر آن نخواهد شد، کم از آن نخواهد شد. «بِالْحَقِّ» «ربنا سبحانه و تعالی یعبّر عن هذا الحق الاخیر «بالحق» کل الحق، مستغرق الحق، کما أن الکتاب مستغرق الکتاب «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً» بالحق، مصاحبةً و سبباً و معیةً و غایةً، فی سبب الحق، فی مصاحبة الحق، الی رسول الحق، لغایة الحق، للحق بمعنی الثبوت الی یوم الدین» همه‌اش حق است. چه این باء و چه باء مصاحبه، درست است. همان‌طور ‌که اسم را می‌شود در اکثر از معنای واحد استعمال کرد، حرف هم همچنین است، فعل هم همچنین است. «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ»، «بسبب الحق»؛ هیچ سببی جز حق نداشته است، تحقیق حق. «مصاحبة الحق، لغایة الحق، حق منزلاً، حق نازلاً، حق وسیلة للنزول، حق منزّلاً، حق غایةً» در تمام مراحل حق است، هیچ بُعد باطلی اینجاها وجود ندارد.

«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ» (مائده، آیه 48) «حال أن القرآن یصدق ما بین یدیه» چطور «ما بَيْنَ يَدَيْهِ»؟ قرآن بعد است، قرآن که بعد است، کتاب‌های قبلی پشت است. «خَلفَه» است. چرا «ما بَيْنَ يَدَيْهِ»؟ نکته این است که قرآن کتاب‌های دیگر را پشت نگذاشته است. قرآن به کتاب‌های دیگر توجه دارد. دو توجه دارد: یک توجه این است که آنها هم وحی هستند، این هم وحی است. وحی خدا با وحی خدا ترافق دارد، با هم توافق دارد، با هم ملایمت دارد. این یک بُعد است. اینطور نیست که اینکه آمده، آنها را کنار بگذارد. مثل من نوعی که عالم اصول هستم، می‌گویم: من از آخوند مقدم هستم، چون حرف‌های او را رد کردم، دیگری حرف‌های من را، دیگری حرف‌های او را که همدیگر را پشت می‌گذاریم، نه، این پشت نیست. «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» روی قرآن شریف دو وجهه دارد. پشت هم یک وجهه دارد. وجهه پشت یعنی در پشت، در زندگی آینده و در زندگی برزخ و در زندگی قیامت، هر سه بُعد را قرآن اداره می‌کند. رو دارد به طرف کتب آسمانی، دو بُعد دارد: یک بُعد رو این است که محور در هر دو وحی است، ولو از نظر ظواهر شریعت فرق‌هایی باشد. دوم: «وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» دیدبان است. «للقرآن هیمنة علی الکتب کلها کما لله تعالی هیمنة القیومیة و العلم و القدرة و الحکمة علی کافة الموجودات علی أقدارهم، قابلیاتهم، فاعلیاتهم».

مهیمن در قرآن شریف فقط دوتا است. حتی محمد (ص) مهیمن نیست «الا بالقرآن». مهیمن فقط الله است که: «الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» (حشر، آیه 23) که «مهیمن»، هیمنه یعنی غلبه، منتها چه غلبه‌ای است؟ غلبه به عنوان حفظ است. «غلبة العلمیة، غلبةٌ فی القدرة للحفاظ علی المهیمن علیه» «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء، آیه 34) هیمنه است، هیمنه در قدرت است، در علم و معرفت و این حر‌ف‌ها نیست. ما یک هیمنه‌های جزئی داریم که «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» (توبه، آیه 71) مؤمنین و مؤمنات بعضی نسبت به دیگری ولایت دارند، هیمنه دارند. دانا نسبت به نادان، باتقوا نسبت به بی‌تقوا، فاعل معروف نسبت به تارک، تارک منکر نسبت به فاعل منکر. آن کسانی که دارایی دارند «فی سبیل الله» نسبت به آن کسانی که ندارند قاصراً یا مقصراً، اینها هیمنه دارند. منتها این هیمنه جزئی است. نه علم مطلق است و نه قدرت مطلقه است و نه معرفت مطلقه است. در آن بُعدی که تو داری و او ندارد، نسبت به او باید که هیمنه داشته باشی.

«ولکن هیمنة ربنا سبحانه و تعالی هیمنة الربوبیة کلها، هیمنةٌ فی القیومیة العلمیة و القیومیة فی القدرة و قیومیة الحفاظ». قرآن در نظر اول که عرض کردیم نسبت به «ما بَيْنَ يَدَيْهِ» که رو دارد، هم پشت دارد و هم رو دارد. رو دارد به طرف کتب آسمانی و پشت به این عالم دارد و رو به عالم بعد دارد که در مثلث زمان قرآن هیمنه دارد. منتها هیمنه قرآن نسبت به کتب آسمانی، دارای دو بُعد است: یکی اینکه مخالف آنها در اصول مبانی عبادتی و معرفتی صحبتی ندارد، فقط در بعضی از […] اختلاف است. دوم: قرآن شریف دزدگیری می‌کند. «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ» (نحل، آیه 64) «مثلاً فی التوراة الاصلیة الاسفار الخمسة نبحث حول الکتب السماویة انشاءالله بصورة طلیقة. فی التوراة ینقل عن ربنا سبحانه و تعالی و هذا تدجیل و هذا تدخیل و هذا تحریف. ینقل أن الله سبحانه و تعالی لمّا خلق السماوات و الارض فی ستة ایام استراح فی الیوم السابع عن زحماته و عن […]» خسته شد، همان‌طور که ما خسته می‌شویم، روز جمعه تعطیل است، خدا هم در شش روز آسمان و زمین را خلق کرد، بعد خسته شد. قرآن در سوره ق جواب می‌دهد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ» (ق، آیه 38) به خوبی جواب می‌دهد و همچنین در آیات دیگر که آیات قرآن داری سه بُعد است» یک بُعد از آیات مقدسات قرآن تقریر و بیان وحی صحیح سالم ثابت لا حول عنه است که در کتب انبیاء قبل بوده، بیان می‌کند. آنچه که در تورات، در انجیل، در چه گفتیم و قابل تغییر نیست. دوم: تکمیل می‌کند. سوم: تحریفاتی که در تورات و انجیل شده است، بیان می‌کند. اینجا اضافه شده است، اینجا کم شده است و این قسمت بر دو بخش است: یک بخش آیاتی است که دلالت صریح دارد، می‌گوید: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (بقره، آیه 79) «يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (آل‌عمران، آیه 78) که با دست‌‌های خود آیاتی را می‌نویسند و به خدا نسبت می‌دهند. از تورات و انجیل کم می‌کنند و در تورات و انجیل زیاد می‌کنند. اینجا «وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» «یعنی حال کون القرآن و هو کل الکتب السماویة و زیادة «مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» نتیجة: «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» علی من؟ علیک و علی موسی و عیسی (ع) ما أنزل بصورة وحیدة و المورد هو […]»

– فرمودید هیمنه نگه‌دارنده است…

– یک بُعدش است. این را بحث می‌کنیم که اشاره فرمودید خوب است که «اذا کان القرآن مهیمناً و حفیظاً و مراقباً و مبیناً لما انزل من قبل من کتاب أ فلیس مهیمناً علی نفسه؟» این را می‌‌خواستم بگویم. خودش را نمی‌تواند نگه دارد؟ شما قدرتت آنقدر زیاد است که دیگران را نگه می‌داری، ضعفشان را جبران می‌کنی، جهلشان را، چه و چه و چه، نقصان‌هایشان را، اما قرآن که هیمنه بر کتب دیگر دارد، خود را نمی‌تواند ضبط کند. باید قال فلان، قال فلان، قال فلان بیاید، حدیث معنعن بیاید تا ضبطش کند، درست کند؟ مطلب این‌طور است؟ «وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ».

– این دلیل بر عدم تحریف قرآن می‌شود؟

– بله، اگر محرّف بود که… ابحاثی است که ما اینجا ذکر کردیم که اگر قرآن محرف بود، چطور مهیمن است؟ چطور امکان دارد پیغمبری که خود معصوم نیست، دیگران را وادار به احکام خدا کند؟ این قصوراً یا تقصیراً یا چه گناه می‌کند. «لو أن القرآن کان محرفاً عن جهات أشراعه بزیادات تحریفیة أو نقائص و تنقیصات تحریفیة فکیف یکون مهیمناً؟ مهیمناً علی ما سلف من کتب، فلابد لا یکون محرفاً». تحریف در هیچ بُعدی از ابعاد، چه تحریف از نظر ترتیب یا از نظر حروف و اشارات و نقاط و این حرف‌ها. «وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» «یعنی فاحکم بینهم بما أنزل الله فی مرحلتین: المرحلة الاولی ما انزل الله سبحانه و تعالی فی الرجم» از موارد آیه این است که یهودی‌ها، یک مردی با یک زن شوهرداری زنا کرده بود، چون این پولدار بود و این حرف‌ها، نمی‌خواستند رجمش کنند. نزد پیغمبر بزرگوار رفتند که ایشان طبق میل اینها حکم کنند که رجم نشود. آیه می‌گوید: «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» چرا؟ به دو علت:

1- در کل شرایع آسمانی آن‌طور که اینجا پیداست در جهات گوناگونی، کسی که زنای محصن یا محصنه مرتکب بشود، حکمش رجم است. بنابراین «ما انزل الله» بصورة مطلقة رجم است.

2- وسعتی که آیه مبارکه دارد. آیات، مخصوص مورد نزول که نیست. «ولو أن القرآن اختص، ولو أن الآیة اختصت بمورد نزولها، لمات القرآن کله» نمی‌شود. البته موارد نزول را می‌گیرد و موارد دیگر را به عموم و اطلاق شامل است. حال اگر حکمی را یهودی‌ها یا مسیحی‌ها از شما سؤال کردند که در تورات به گونه‌ای بود و در قرآن به گونه دیگر، شما حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» کنید. چطور؟ بگویید در تورات چنین است، این تحریف شده است. ولکن چون این قرآن مهیمن است و حافظ است و مکمل است و ناسخ است «بما قبله من الکتب» بنابراین الآن این حکم باید اجرا بشود. پس «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» دارای ابعادی است.

«وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» اهواء چیست؟ «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» از آیه سوره نجم هوی را ما اینجا می‌فهمیم: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» (نجم، آیات 3 و 4) «لا یُعنی من الهوی هوی النفس الامارة بالسوء فقط، لا، یعنی غیر الوحی و غیر الوحی هوی. العلوم التی لیست من الوحی هوی و العقول و التفکیرات و الفلسفات و العرفانیات و الخرفانیات کلها اذا کانت منفصل عن الوحی کلها هوی و حتی رسول الهدی و هو اعقل العقلاء علی الاطلاق لا یجوز له أن ینطق بعقلیته المحمدیة» عقل محمد از همه اقوی است. با عقل خودش جواب بدهد، خیر. پیغمبر دستگاه گیرنده وحی است و دستگاه فرستنده وحی است. زبانش وحی است، عملش وحی است، سکوتش وحی است. همه چیزش وحی است. محمد به محمدیت خودش مربی نیست، محمد به رسالت مربی است. «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ» (کهف، آیه 110) هوی را اینجا می‌فهمیم. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» یعنی «لا بهوی عقلیته البالغة و لا بهوی الشوری، فضلاً عن هوی النفس الامارة بالسوء».

– آنجا امکان دارد و از لفظ آیه هم می‌فهمیم که…

– اینجا هم در مقابل «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» است. یک «ما انزل الله» داریم و یک «هوی» داریم. هر چه غیر «ما انزل الله» است «هوی» است، ولو عقل به آن برسد، علم به آن برسد، اجتهاد به آن برسد. إن قلت و قلت به آن برسد، کفایه به آن برسد، رسائل به آن برسد، مکاسب برسد، هر چه برسد. اگر غیر «ما انزل الله» است و موافق «ما انزل الله» نیست، این «هوی» است. بنابراین حوزه‌های ما تماماً هوی است. زمین ندارد. منتها هوی، هوای نفس است. هوای عقل است، هوای علم است، هوای تحقیق است، هوای فلسفه است، هوای عرفان است، هوای فقه است، هوای اصول است. ««فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» المختلفة، کل ما هو غیر ما أنزل الله فهو من الاهواء، حتی اذا حکم توراتیٌّ حسب التوراة وحیاً من الله، یخالف حکماً قرآنیاً ناسخاً لما فی التوراة فاذا محمد (ص) حکم بما فی التوراة و هو وحیٌ سابق حکم بالهوی» به هوای یهود است. هوای یهود این است که این شرایط باید بماند. اگر هم کسی حکم می‌خواهد بکند، فرض کنید به وحی صحیح تورات حکم کند. اما اگر خاتم‌النبیین (ص) که الآن «ما انزل الله» او، شریعت قرآن است و قرآن «الا ما سلف» دارد و «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ» (نساء، آیه 23) اگر یک یهودی بیاید خدمت رسول‌الله (ص) و عرض کند که من دو خواهر را در ازدواج دارم، حالا چه کنم؟ می‌شود حضرت به تورات حکم کند؟ نخیر، اگر به تورات حکم کند بعد هم باید بگوید: ولکن در شریعت فعلی جمع بین اختین «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ» پس آن هم هوی شد.

«حکم الله فی ما سبق اذا کان منسوخاً و حالیاً حکم آخر ینسخ الحکم الاول، الحکم الاول اذا حکمت به حکمٌ بالهوی». این هوای طائفه‌ای است، هوای اقلیمی است. «الأهویة الطائفیة و الاقلیمیة و العنصریة و العلمیة و الکذا و الکذا کل ما ینافی ما أنزل الله تعالی […] الأهویة و هذا خلاف هوی العقل و هوی النفس اذا کان بیناتهما». این فرق دارد. «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» لکلٍّ این مطلب را تأیید می‌کند که چطور اگر ما به اهل تورات حکم تورات را گفتیم و واقعاً هم حکم واقعی تورات است، این چطور هوی است؟ می‌گوییم: «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» (مائده، آیه 48) آن‌وقت سه چیز داریم، چهار چیز نیست: «الدین، الشرعة، المنهاج، الطریقة ما فیه». صوفی‌ها می‌گویند شریعت قشر است، ولکن طریقت لبّ است، انبیاء قشر آورده‌اند و ما لبّ آورده‌ایم و احمقانه می‌گویند:

ما صوفیان صفا از عالم دگریم                  عالم همه صورند ما واهب الصوریم

غلط کردند! واهب‌الصور نیستند، صورت خودشان را خودشان دادند که صورت دیگران را بدهند؟ اینها در حقیقت به شرایع مقدسه الهیه اهانت می‌کنند که شرایع مقدسه الهیه برای هدایت، برای برطرف کردن ظلمات و داخل کردن در کل نورهایی که خداوند می‌خواهد، آمده است. ظاهر را، باطن را، عقل را، فطرت را، فکر را، علم را، جسم را، دنیا را، آخرت را، همه‌چیز را اصلاح می‌کند. کم ندارد. یکی از حرف‌های غلط خیلی غلط صوفی‌ها این است که می‌گویند: ما طریقت داریم. شریعت ظاهر است و طریقت لُبّ است. قرآن می‌گوید: «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» فرق بین شریعت و منهاج را بعداً بحث می‌کنیم.

بحث اول در اینجا این است که حساب نشود که اگر یک مسلمانی مخصوصاً خاتم‌النبیین (ص) حکم کرد برای اهل تورات بالتورات، در صورتی که مخالفت حکم قرآن است، این حکم درست است. نخیر، این حکم غلط است. چرا؟ می‌گوییم: این جزء هواست. چون: «لکلٍّ یعنی لکلٍّ من النوحیین و الابراهیمیین و الیهود و النصاری و المحمدیین خمسة». «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ» اول: «شِرْعَةً» دوم: «مِنْهاجاً» فرق بین شرعت و منهاج چیست؟ «الشرعة هی الثِقل الاکبر و المنهاج الثقل الاصغر». ما در حدیث ثِقلین مفصل بحث کردیم. دو ثِقل است که ما را از خفت‌ها و از انحرافات نجات می‌دهد. ثقل اکبر، وحی خداست، کتاب‌الله است و ثقل اصغر، کسانی که مبیّن وحی کتاب‌الله هستند، نه اینکه کتاب‌الله بیان ندارد، نخیر، تأویلات کتاب‌الله را، آنچه که نوعاً دسترسی ندارند، که قبلاً بحث مفصل شد. این ثِقل اصغر است. «شرعة» اولی است و «منهاج» دومی است. شرعة یعنی راه؛ راهی را از فرات دین که دین یعنی «طاعة الله» در کل قرآن لفظ دین واحد است، ولکن شرایع مختلف‌اند. این «طاعة الله» در کل ادوار تکلیف وحدت دارد. ولکن عمق یکی است، همه‌اش «طاعة الله» است، طاعت شیطان نیست، شرک نیست، الحاد نیست، اما طریقه «طاعة الله»؛ گاه نماز آن‌طور، گاه نماز این‌طور. گاه وظیفه آن‌طور، گاه وظیفه این‌طور. حتی در یک شریعت تا چه رسد در شرایع گوناگون که پنج شریعت اصلی ولایت عزم «للخمسة اولی العزم من الرسل» ما داریم.

«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً» یکی است، دوتا نیست، نمی‌شود گفت «شرعةً ظاهریة هی الشریعة، شرعة باطنیة هی الطریقة، ظاهریة للرسل و الباطنیة للصوفیین». اینکه نیست. «شِرْعَةً» هر امتی از امم خمس شرعتی دارند، یک راهی از دین خداوند برای آنها باز است. این راه دو بُعد دارد: یک بُعد اصلی دارد و یک بُعد فرعی دارد. بُعد اصلی راه خدا که از دین، این راه را مجزا کرده است، کتاب وحی است. کتاب وحی که بر موسی‌ها و عیسی و خاتم‌النبیین (ص) و انبیاء اولوالعزم نازل می‌شود، این خودش «شِرْعَةً» است. منتها «منهاج» می‌خواهد. طریقه عمل کردن می‌خواهد. «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» (عوالی اللئالی، ج ‏1، ص 198) این منهاج است، شرعت نیست. چرا؟ برای اینکه خداوند در قرآن نفرمود که چگونه نماز بخوانید. رکوع دارد، سجود دارد، اوقات دارد. ولیکن «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» این «منهاج» است. منهاج یعنی طریق تحقق دادن شرعت. البته این‌گونه نیست که قرآن منهاج ندارد، خیر، قرآن هم شرعت است و هم منهاج است. شرعت است، برای اینکه «کل ما تحتاج الیه الامة الاسلامیة» در قرآن شریف به‌عنوان ضوابط، به‌عنوان فروع هم احیاناً حتی بسیار موجود است. اما «منهاج»، شکلیات، چگونه، این چگونه‌ها و أشکال را سنت قدسیه محمدیه (ص) بیان می‌کند. آنچه که در قرآن نه نفی است و نه اثبات است، ولی اصلش موجود است که «طاعة الله» است، که «عبادة الله» است، که تسلیم لله است، آن فروع و أشکال و خصوصیاتی که در قرآن شریف ذکر نشده است، پیغمبر بزرگوار به وحی دوم که وحی سنت است، ذکر می‌کند و ائمه هدی (ع) به الهام از رسول‌الله (ص) و تعلیم آن حضرت ذکر می‌کنند. پس «شرعةً عبارةٌ عن اصل الشریعة، کتاب الوحی و منهاجاً طریقة تطبیق هذه الشریعة، الطرق موجودة المنهاج موجود، ولکن شیئاً مّا من المنهاج لیس موجوداً کما فی عدید رکعات الصلوات الیومیة و ما إلی ذلک من احکامً لم تذکر بصورة خاصة فی القرآن لا سلبیاً و لا ایجابیاً» شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» طریقت چیست؟

– منهاج باید بر اساس شریعت باشد؟

– بله.

– آن چیزی که حضرت خضر (ع) داشتند، منهاج بود یا شریعت بود؟

– چیزی که حضرت خضر داشتند، اصل شریعت نبود، چون در شریعت بیان نشده است. منهاج بود. منتها منهاجی بود که به همه انبیاء گفته نمی‌شود. اینجا حضرت خضر اطلاعی داشت که موسی نداشت.

– اگر منهاج بر اساس شریعت است، شریعت…

– آن منهاج خاص است. ما یک منهاج عام داریم که بر اساس شریعت است. یک منهاج شخصی خصوصی داریم. لقمان دارای منهاج است که احیاناً بعضی از انبیاء از نبوئت و بعضی از رسل، آن منهاج را نداشتند. این منهاج، منهاج عامی است. «شرعة، شرعة عامة لکل مکلفین ولکن منهاج منهاجان: منهاج عام علی ضوء الشرعة و منهاج خاص للخواص، للاخصّین من اولیاء الله تعالی» که این منهاج خاص را خود رسول‌الله و ائمه هم داشتند.

– منهاجی که برای حضرت لقمان یا حضرت خضر بود، مگر نباید بر اساس شریعت باشد؟

– اگر عامه باشد چرا، اما اگر خاصه باشد، برای خاصّ خضر و خاص فلانی و خاص فلانی است. البته این حرف‌ها برای انبیائی است که قبل از خاتم‌النبیین هستند. ولکن نسبت به خاتم‌النبیین «کل شرعة و کل منهاج خاص، عام» همه را او دارد. آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری. منتها این بحث را ما در آیاتی که راجع به هفوات انبیاء بحث کردند، باید مفصل بحث کنیم. این اشاره‌ای بود که الآن عرض کردم.

«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» لماذا؟ «لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ». «آتاكُمْ» یک بُعدش «آتاکم الله» است. یک بُعدش: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» (حشر، آیه 7) آنچه را خداوند ایتاء کرد به عنوان شرعت، «لِيَبْلُوَكُمْ». آنچه را خداوند ایتاء کرد به لسان رسول و سنت رسول که «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» این هم «لِيَبْلُوَكُمْ». بلوا چیست؟ یک امتحان داریم، یک بلوا داریم و غیره، بلوا چیست؟ بلوا عبارت است از اینکه: «اذا ذهب خلیقة بغیر الذهب ترید تخلص خالص الذهب عما یخالطه تعمل ناراً و تذیب الذهب». طلایی است که قاطی دارد. مثل طلاهایی که از خاک بیرون می‌آورند. مثلاً این خاک‌های مُنا، این خاک‌ها نقره زیاد دارد. طلا هم زیاد دارد، ولی حساب کرده‌اند اگر بخواهند نقره و طلای این خاک‌ها را بگیرند، خرجش بیشتر یا مساوی با نقره و طلاها می‌شود. آنجایی که اگر طلا را، این خاک را، این سنگ را یا هر چه را، این را ذوب کنند و طلایش را جدا کنند، صرف دارد، این را بلاء می‌گویند، ابتلاء. انسان هم باید ابتلاء بشود. چرا؟ برای اینکه انسان یک خلاصۀ انسانیتی دارد، نور معرفت در فطرت و عقل دارد که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم، آیه 30) است، ولی مخلوط می‌شود. عقلیات با هوی مخلوط می‌شود، فطریات با هوی، معرفیات با حواس و شهوات مخلوط می‌شود. اینکه مخلوط شد، انسان خودش عرضه جدا کردن ندارد. چون عرضه جدا کردن ندارد، باید احکام بیاید، انبیاء بیاید. «لَتُبَلْبَلُنَ‏ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ‏ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَ‏ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 57) «عِنْدَ الِامْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ يُهَانُ» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 454) «تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ‏إ 368 فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 73) وقتی نشسته‌اند، می‌گویند: من چنین هستم و چنان هستم، جنگ که آمد اکثراً فرار می‌کنند. پس این ابتلاء است. یعنی چه؟ یعنی این آدم باید که در یک فشار سختی قرار بگیرد. اگر بخواهند آب میوه را بگیرند باید ابتلاء بشود، یعنی فشار بدهند آب بیاید بیرون، تفاله برای مرغ‌ها برود، برای حیوانات، آن کسی که می‌خواهد آب میوه بخورد. این طلا را اگر بخواهند جدا کنند از آنچه مخلوط است با طلا، باید ابتلاء بشود. «لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ» ما به بلوا احتیاج داریم. باید ما را کباب کنند. زیر و زِبَر کنند. صدماتی پیش بیاید. تکالیف شاق و سختی پیش بیاید، تکالیف گوناگونی پیش بیاید. مثل یک مولایی که مثلاً فرض کنید که به عبدش و نوکرش می‌گوید شما بلند شو و برو ده متر آن طرف خانه نان بخر و بیاور. می‌رود و می‌خرد، می‌آورد. کافی است؟ نخیر. آیا او صددرصد مطیع است؟ نه، اگر گفت: برو دوکیلومتر دورتر بخر و بیاور و نمی‌داند چرا؟ اینجا است که ابتلاء است. ممکن است نرود و امکان نرفتن هم بیشتر است. در این ابتلاء سقوط می‌کند. ولذا قرآن شریف می‌فرماید: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ» (انبیاء، آیه 35) هم خیر بلا است، هم شر بلا است. بلای خیر بیشتر است. بلای شر کمتر است. در سوره فجر: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ * کَلَّا» (فجر، آیات 15 تا 17) هر دوی آنها دروغ است. این‌طور نیست که عقل و مال و علم و اولاد و مقام و کرسی و صندلی و تخت و تاج و این حرف‌ها، این اکرام کرده است، پس به فرعون هم اکرام کرده است، به نمرود هم اکرام کرده است، به شاه اکرام کرده است، به صدام اکرام کرده است، به بوش اکرام کرده است، به آیت‌الله‌ها اکرام نکرده است؟ اینکه نیست. در دنیا هر دو بلاء است. «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ». چه؟ بیشتر این نعمت‌ها و این ظواهر نعمت برای آن کسانی است که از خدا دور هستند. «أَكْرَمَنِ» چیست؟ «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ»، رزق علمی، رزق عقلی، رزق مالی، رزق منفصل، رزق متصل، رزق مقامی «فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ * كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ * وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ * وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا * كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا» الی آخر.

پس این شریعت برای بلاء است. انسان را مکلف می‌کند. مکلف می‌کند، حاجت دارد؟ نه. برای انسان چیزی درمی‌آید؟ نه. نه تکلیف‌کننده حاجت دارد و نه برای انسان چیز خارجی درمی‌آید. خود انسان تبلور می‌یابد. خود انسان مقامش عالی‌تر می‌شود. مثل قضیه ابراهیم (ع) که دیروز اشارتاً عرض کردم. هیچ مصلحتی در مؤدای این تکلیف نیست. اصلاً در خود انجام این تکلیف مصلحتی نیست. اگر اسماعیل را بکشد که نبوت خاتمیت را کشته است. نه، خداوند به ابراهیم وحی کرد که این کار را بکن و ابراهیم صددرصد می‌داند باید این کار را بکند. می‌داند باید این کار را بکند و تسلیم شد. «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» (صافات، آیات 103 تا 105) کاری که تو باید بکنی کردی، ما جلوی کار تو را گرفتیم. کاری که تو باید بکنی کردی. پس این در غایت، غایت کجا؟ این آقایان که دارند در کلام بحث می‌کنند که حتماً باید امر و نهی الهی مصلحتی خارجی داشته باشد، خیر، مصلحتی داخلی دارد. خارجی نیست. برای خدا که نیست. در خارج هم نیست. در وسط است. در وسط که قاعده مثلث تکامل است که خود انسان تکمیل شود. آقا بلند شوید، ده دور، دور حوض بدوید، نه برای من فایده‌ای دارد و نه برای شما فایده‌ای دارد. پایتان هم درد می‌کند. می‌خواهم ببینم شما چند مرده حلاج هستید؟ نه من بفهمم، خود بفهمی. دیگران بفهمند. ولذا آیات عَلْم در قرآن شریف حدود دوازده آیه عَلم دارد. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ» (حدید، آیه 25) «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ» (بقره، آیه 143) آیات عَلم را بحث کردیم که در باب علم است. علامت می‌گذارد. خدا علامت برای خودش نمی‌گذارد. کسی که می‌خواهد خودش بفهمد که خودش نمی‌داند تا علامت بگذارد. می‌داند که علامت می‌گذارد. می‌داند که این اشخاصی که برای خودشان معلوم نیست چه هستند، برای دیگران هم معلوم نیست. هم برای خودشان معلوم می‌شود که چه هستند و هم برای دیگران. اگر رفتند جهاد، آن که به جهاد رفت، جهاد رفتن علامت ایمان است و جهاد نرفتن علامت فسق است و علامت انحراف است و همچنین و همچنین در تمام مواردی که خداوند «لیعلم» می‌فرماید.

خود تکلیف بلوا است. بلوا مراحلی دارد. اصل تکلیف بلوا است. أشکال تکلیف بلوا است. أشکال تکلیف در یک شرع بلوا است. اول این، بعد آن، در تورات داریم، در انجیل داریم، در قرآن هم داریم. قضیه نجوا: اول این‌چنین، بعد آن‌چنین. قضیه قبله: اول آنچنان رو به کعبه. بعد هفت ماه تقریباً تا هفده ماه رو به بیت‌المقدس، بعد برگردد به‌طرف مکه، همه اینها بلواست و الّا حکم اصلی الهی این است که قبله از اول تا آخر باید کعبه باشد ولذا قبور انبیاء را شما می‌بینید تمام به‌طرف کعبه است. تمام انبیاء قبورشان به طرف کعبه است. «ما من نبیءٍ و ما من رسول و لا من مؤمن الا و هو مدفون أمام الکعبة المبارکة، لا أمام القدس» این مطلبی است که واقعیت دارد، من قبر موسی را دیدم. قبر حبقوق نبی را دیدم. قبر یعقوب و قبر یوسف و قبر اینها را در قدس وقتی که…

– [سؤال]

– همه، در نبی شیث ما رفتیم، قبر بسیار طویلی است، روی این حساب که قد ایشان خیلی طویل بوده است. پس همه اینها بلواست. پس اینطور نیست که اگر خداوند حکمی را عوض می‌کند، قبلاً اشتباه بوده است، حالا درست می‌شود. قبلاً بد بوده است، حالا خوب می‌شود. قبلاً خوب بوده است، حالا بهتر می‌شود. این حرف‌ها نیست. و الّا «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» (مائده، آیه 48) همه را امت واحد، در دو بُعد:

1- همه را اجبار به حق کند.

2- اجبار به حق نمی‌کند، چون سه حالت داریم. سه نوع حالت در اینکه مردم به هدایت بیایند:

حالت اول: همه را اجبار کند که به راه حق قدم بگذارند. این نیست. حالت دوم: شرع از اول آدم تا خاتم الی یوم القیامة یکی باشد. این هم بلواست. منتها در اینجا اختیار است، ولی بلوایش کمتر است. سوم: اختیار هست، بلوا بیشتر است. این شرع می‌رود، آن شرع می‌آید. یک مقدار احکام عوض می‌شود. در خود شرع عوض می‌شود. در شرع بعدی عوض می‌شود. البته عوض شدن در چه چیزهایی است. «هنا حکمان اثنان: حکمٌ اصلیٌّ بتی ایجاباً واجباً و سلباً محرّماً علی طول الخط هذان الحکمان باقیان لا تحولان ابداً» این یک قسمی از احکام است که اصلاً عوض نمی‌شود. هیچ‌وقت پیغمبری نیامده به جای یک خدا، از دو خدا بگوید.

– اگر فرض کنیم از زمان خلافت حضرت آدم تا به حال ده میلیون جمعیت آمدند، این بلوا تنها برای یک میلیون جمعیت بوده است.

– بلوا برای همه است.

– از زمان پیامبر به این طرف بلایی نبوده است.

– این را عرض می‌کنیم، همه‌‌اش بلوا است. شریعت اول که آمد، خود شریعت بلوا است. بعضی وقت‌ها احکام عوض می‌شود، بلوا است. این بلوا را همه دارند. شریعت بعد که آمد، کسانی که در شریعت قبل بودند، شریعت بعد که آمده، ترک شریعت اولی و قبول شریعت دوم بلوای دوم است.

– در یک فَتره از زمان آمدند، در زمان حضرت عیسی تا حضرت محمد که پانصد سال است…

– آنجا هم بلوا است. منتها بلوا بیشتر است. چرا؟ برای اینکه بلوایی که در این فترت اخیره بود از تمام فترت‌ها و از تمام رسالت‌ها بالاتر است، چرا؟ رسول که نیست. رسالت هم تحریف شده است. پس پیدا کردن رسالت خیلی همت و خیلی ایمان لازم دارد که در آیه مبارکه بقره: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (بقره، آیه 213) همه‌اش بلوا است. الآن هم برای ما بلوا است. الآن کسی که اولِ تکلیفش است و می‌خواهد مسلمان بشود، بلوا است. چرا؟ پنج شرع است. کدام را قبول کند؟ باید به دنبالش برود. کدام صحیح است؟ بلوا است. بلوای فکری، بلوای علمی، بلوای عملی، بلوای تغیّر در خود شریعت، بلوای شرایع قبل، شریعت بعد، تمام اینها بلوا است. منتها بعضی وقت‌ها بلوا زیادتر است. بعضی وقت‌ها کمتر است، بعضی وقت‌ها متوسط است. منتها به حساب زیادی و کمی بلوا، ثواب و عقاب است. «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا» (بحار الأنوار، ج‏ 67، ص 191) «أَحْمَزُهَا» سخت‌تر است. هر قدر عمل فکری انسان، علمی انسان، عقیدتی انسان، عملی انسان سخت‌تر باشد، موانع و مشکلات بیشتر باشد، رسیدن به واجب ثواب زیادتری دارد و ترک حرام این ثواب زیادتری دارد. کما اینکه به عکس هم، به عکس است. بلواهای مختلف است و این‌طور نیست که کسی که رسیدنش به واجبات و ترک محرّمات برای او خیلی سخت است، ثواب او مثل کسی باشد که رسیدن به واجبات آسان و ترک محرّمات هم برایش آسان‌تر باشد. تمام سرتاسر بلوا است.

«لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» چاره چیست؟ «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» الآن امم کتابی در عالم هستند. «اسْتَبِقُوا» باید خیراتی برسند. آنچه خیر اخیر است و آن باید باشد، به دنبال آن بروید. کما اینکه فردا آنچه را در «المقارنات» بنده نوشته‌ام، حضور برادران عرض خواهم کرد که چگونه امم کتابیه باید وحدت در شریعت پیدا کنند، چنانکه وحدت در دین دارند. «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ». «بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ» یکی «تختلفون فیه» است، یکی «تختلفون عنه» است. «تختلفون عنه» یعنی کلاً کتاب وحی را کنار بگذار. این «تختلفون عنه» است. یکی «تختلفون فیه» است؛ کتاب وحی را قبول کرده است، اما حرف‌ها هست. قرآن را همه مسلمان‌ها قبول کرده‌اند. یکی می‌گوید: ظنی‌الدلالة است، یکی می‌گوید: ظاهرش حجت نیست. یکی می‌گوید: چنین است، یکی می‌گوید: چنان است. اینها را افسار می‌کنند. همان‌طور ‌که شیطان اینها را سوار شده است. «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء، آیه 62) آنجا هم همین کار خواهد شد. هر قدر قدسیت وحی بالاتر باشد، خطر و حرمت کتمان آن وحی غلیظ‌تر و بیشتر است.

«إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ» (بقره، آیه 159) خداوند این قرآن را نوری قرار داده است که خاموش نمی‌شود. برای تمام زمان‌ها و زمین‌ها، برای عرض زمین و طول زمان هدایتگر است. معرف پیغمبر است، معرف ائمه است. معرف احکام خداست. در کل ابعاد محک است و محور است. اگر کسی اینها را عملاً یا علماً از دور بیندازد. علماً ظنی‌الدلالة، علماً ظاهر حجت نیست، علماً نه، عملاً اصلاً قرآن در محور نیست. «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ» «فالله تعالی و مع الله تبعاً لله کل اللاعنین من الجنّة و الناس أجمعین یلعنون. الحوزات التی لا تتبنی القرآن العظیم».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ»

کسانی که تفسیر دارند، تفسیر این آیه را خوب مطالعه بفرمایند، آنهایی هم که تفسیر ندارند، بگیرند و بروند مطالعه کنند.

– [سؤال]

– یک طرق خاصه‌ای است. اصلاً خود منهاج، نَهَج یعنی طریقه…