پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه در قرآن به صراحت آدم رسول خوانده نشده ولی آیاتی به صورت اشاره او را رسول دانسته است. ۲-اشاره به اینکه آدم خلیفة انسان های منقرض شده است نه خلیفة الله. ۳-بیان اوضاع حوزه های علمیة و اشاره به دور بودن حوزات علمیة از قرآن و بی فایده بودن علوم حوزوی. ۴-طرح یکی از اشکالات مسیحیت بر قرآن که مدعی اند که قرآن در آیه ی ۱۸۹ و ۱۹۰ سوره اعراف آدم را مشرک خوانده است. ۵-بررسی داستان آدم و حوا از دیدگاه تورات ۶-بیان اینکه بر حسب نصوصی از قران آدم گناه و عصیان کرده است واین توجیهات که ترک اولی بوده یا عالم تکلیف نبوده یا نهی ارشادی بوده همگی بر خلاف قرآن است.

جلسه صد و پنجاه و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (اثبات عدم خلیفة الله بودن انسان )

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به مقامات جد اعلای ما انسان‌ها آدم (ع) معارک آراء است از نظر تورات و قرآن و روایات و اقوال. جنبه­ی ایجابی دارد و جنبه­ی سلبی دارد. جنبه ایجابی نسبت به حضرت آدم (ع) در تورات پیدا نیست، ما کلاً در تورات نمی‌بینیم که آدم (ع) باتقوا بود تا چه رسد معصوم بود، بلکه در بعضی از برخوردهایی که تورات در اول سفر تکوین نسبت به آدم در برابر حق سبحانه و تعالی نقل می­کند، هم جهالت­هایی از آدم و هم معاذ الله جهالت­هایی را از حق سبحانه و تعالی تصریح می­کند.

پس نه تنها تورات فعلی که طبعاً محرفّه است نسبت به آدم (ع) مقام عصمت و رسالت را نسبت نمی‌دهد، بلکه حتی مقام عدالت را هم نسبت نمی­دهد بلکه جنبه سلبی است، جنبه ظلم و عصیان، و دیگر بحثی از توبه نیست و جنبه جهالت آدم معاذ الله (ع) و جهالت حق سبحانه و تعالی در برخوردی که در آغاز خلقت آدم بین آدم و حق سبحانه و تعالی بوده است، نمودار است چنانکه می­خوانیم.

اما در قرآن شریف در قرآن شریف جنبه­های ایجابی دارد و جنبه­هایی که انسان گمان می­کند سلبی است. جنبه‌های ایجابی از جمله «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ» (آل­عمران، آیه 33) اجتباء که مقام عصمت است و این اجتباء که مقام عصمت است دارای دو بُعد است: یک بُعد رسالت و یک بُعد خلافت معصومه رسالت.

اجتبای آدم (ع) خلافت معصومه رسالت نبوده است؛ چون آدم در این نسل، انسان اول بوده است، پس خلافت از پیامبران قبلی نسبت به آدم معنا ندارد. پس عصمت خلافت و امامت از نبی نیست. عصمت فی نفسه که نبوئت باشد، یعنی بر شخصی خداوند وحی بفرستد برای اداره و تنظیم اقوال و اعمال و احوال خود او، بدون این‌که مامور باشد از برای هدایت دیگران، این هم نیست؛ چون در آیه بقره «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَاي فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ» (بقره، آیه 38) در بقره، «فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَى» (طه، آیه 123) در سوره طه، این هدایت برای مکلفین است بعد از اهباط آدم و حوا و معهم الشیطان که به ارض اهباط شده­اند. این‌جا هدایت مجموعه است و هدایت فردی نیست.

انباء و نبوئت هدایت فردی است چنانکه قبلاً مفصلاً عرض شد و نقطه اولای طهارت و یا به تعبیر دیگر عصمت، عبارت است از نبوئت که وحی شخصی است. وحی شخصی آدم (ع) قبل از هبوط إلی الارض بود که امر شد و نهی شد و مورد بحث است. اما اصطفی و هدایت در بعد اجتماعی، هم از آیه اصطفی استفاده می­شود و هم از دو آیه هدایت «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ» اصطفاء شخصی و عصمت شخصی نیست، بلکه برگزیدگی در میان گروه است. این برگزیدگی در میان گروه علی العالمین هر کدام در عالم مکلف زمان خودش، به عنوان رسالت هدایتی و هدایت رسالتی است.

و تبلور این مطلب در دو آیه سوره بقره و سوره طه است که «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً» (بقره، آیه 38) امر به هبوط، «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ» که این نون تاکید صغیره، اتیان هدایت را از طریق حق سبحانه و تعالی مؤکد می‌کند. «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدًى» این هدی برای چه کسی می­آید؟ برای حوا می­آید؟ برای شیطان می­‌آید؟ برای جن می‌آید؟ خدا می­فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ» آدم برگزیده شده­ی به اصطفاء رب است در میان کل مکلفین بعد از هبوط، پس برگزیده شده بر حوا است، بر شیطان معلوم، بر سایر جن و مؤمنین و غیر مؤمنین هم معلوم، برای این‌که رسالت اصلی رسالت انسان­ها است از برای غیر انسان­ها و انسان­ها.

پس آدم (ع) بر حسب نصوصی از قرآن شریف، گرچه لفظ رسالت ندارد، نبوئت هم به لفظ نبوئت ندارد، و لفظ نبوت هم ندارد، ولایت عزم هم که معلوم، مربوط به اولیای عزم است، این­ها نیست، اما مقام عصمت به عنوان اصطفاء نسبت به بُعد ذاتی خود و اصطفاء در ُبعد هدایت و رسالتی از برای دیگران دارد.

اضافه بر این آیات خلافة الارض که ان‌شاءالله باید بحث بکنیم «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره، آیه 30) آن معنای صحیحی که از برای خلافت آدم (ع) است در میان چهار معنا، که قبلاًً عرض شده است و فعلا هم بحث خواهیم کرد ان‌شاءالله با تبلورات دیگری، عبارت است از این‌که این انسان اول، که همه ما انسان­ها از نسل او هستیم، این از خاک آفریده شده است و جانشین انسان­های گذشته است که سفک دماء و إفساد در ارض در آن‌ها بیشتر بوده است، پس این یک جهت.

جهت دیگر «وَإِذْ قالَ ربِّکَ لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» البته مسجودٌ له به عنوان عبودیت و به عنوان احترام آدم نبوده است خلاف ضرورت است، بلکه مسجودٌ له به عنوان عبودیت، الله است، ولکن آدم چون یک نعمتی است در دو بُعد، یکی معلّم الملائکة است، و دیگر این‌که مطابق خواست ملائکه است که خداوند نسناس را از بین ببرد و منقرض کند و به جای نسناس، انسانی که در انسان بودن و در از خاک بودن و در مکلف و مسئول بودن با گذشتگان و منقرض‌شدگان شرکت دارند، اما فساد این­ها کمتر و صلاح آن‌ها بیشتر است و سفک دماء این‌ها ‌کمتر، و صلاح آن‌ها بیشتر است، و عدم سفک بیشتر، و خود آدم و نسل آدم انبیائی را تحویل می­دهد که فقط شخص خاتم النبیین (ص) «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» (بحارالأنوار، ج 16، ص 406) یکی به تمام جهان هستی می­ارزد. پس به دو حساب ملائکه مأمور هستند که سجده کنند به حق سبحانه و تعالی، که این نعمت بزرگ را در دو بعد دادی. به تفصیل عرض می­کنیم، یک بعد در تفسیر مفصلاً ذکر شده است و یک بعد را هم حالا عرض می­کنیم. آن بُعدی که در تفسیر الفرقان مفصلاً ذکر شده است به عنوان این‌که آدم معلم الملائکة است نسبت به اسمائی که خداوند به او تعلیم فرمود.

بُعد دوم این است که کسی که خدا را می­پرستد، دوست دارد خداپرستان زیاد شوند، اگر گروهی خداپرست نیستند، کم شوند یا منقرض گردند و به جای آن‌ها خلافتی و نیابتی و جایگزینی برای خداپرستان قرار بگیرد. پس آدم خداپرست بعد از آن مسفکین دماء و مفسدین فی الارض نعمتی هست؛ چون عبدی من عبادالله است، شایسته سجده است. و در مرحله دوم آدم که معلَّم اسماء الهیه است و معلِّم ملائکه است، این بُعد دوم از برای امر به سجده است. این هم یک جهت.

پس در چند جهت آدم اول (ع) جد اعلای ما مورد احترام و مورد تجلیل و بیان مقامات عالیه است در حد خودش در قرآن شریف، اصطفاء، خلافت الارض، خلافة الله، به این معنا، خلافت از گذشتگان، معلِّم اسماء خدا «إِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدىً» که هدایت به وسیله آدم (ع)، هدایت شرعیه به وسیله آدم (ع) به سوی سایر مکلفین منتقل می­شود.

اما در جنبه سلبی، در جنبه سلبی سه لفظ در قرآن است که باید بحث کنیم: اول، عهدی که خداوند نسبت به آدم کرد «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه، آیه 115) نسیان، نسیان عن تقصیر هم بود، عهد خداوند را روی تقصیر، نسیان کرد، بنابراین عزم و ثبات بر طاعت حق سبحانه و تعالی نبود، اما چقدر؟ نسیان او عصیان بزرگ بود؟ نسیان عن تقصیرٍ، تقصیر مطلق بود؟ گناه بزرگ بود؟ هر چه بود، توبه نکرد؟ این­ها مطالبی است که بحث می‌کنیم.

بعد دوم «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (طه، آیه 121) این صریح است در این‌که آدم (ع) قبل از اهباط إلی الارض عصیان کرد، قابل تأویل هم نیست. اگر چنانچه احترام آدم (ع) لازم است، خدا بهتر احترام آدم را محفوظ می­کند تا ما بچه­های آدم. ما نباید که فرع زیاده بر اصل باشیم، و همین‌طور شروع کنیم تأویل کردن؛ یا در آن‌جا شریعت نبوده است، یا ترک اولی بوده است، یا نهی ارشادی بوده است، یا چه بوده است و چه بوده است، تمام این بوده است­ها و احتمالات بر خلاف نصوصی از قرآن شریف است، یکی از آن­ها «عَصَی» است.

سوم آیات مبارکاتی که در چند جای قرآن شریف است که خداوند آدم و حوا را نهی می­کند صریحاً از این‌که «لا تَقْرَبا [تَأکُلا مِن] هذِهِ الشَّجَرَةَ» (بقره، آیه 35) أکل چه چیزی است؟ غوایت، ضلالت، زلّت، ظلم، استیجاب توبه و جهات هفت‌گانه را خداوند در سوره بقره و جاهای دیگر ذکر فرموده است.

– این­هایی که گناه آدم را نادیده می­گیرند یا می­گویند ترک اولی است، از این باب نیست که خدا او را بخشیده است و به زبان این‌ها جاری کرده که گناه نبوده است؟ چون خدا وقتی بخشید، می‌پوشاند.

– نخیر، خود عصیان را می­گویند ترک اولی است.

– یعنی خدا وقتی بخشید، می‌پوشاند؟

– جواب دادم. خود عصیان را می­گویند در موقع عصیان قبل از توبه، ترک اولی است؛ چون ترک أولی که بخشش نمی­خواهد. این را بحث می­کنیم.

اگر ما مقایسه کنیم بین تورات و قرآن که اصل محور شرایع مقدس الهیه، در بعد اول تورات است و در بعد دوم قرآن. کتب آسمانی قبل از تورات به این تفصیلات احکام و مطالب نیست و در دسترس هم نیست. انجیل شریف عیسی (ع) نیست، این ایجاد احکام جدیده نکرده است، چنانچه قبلاً عرض کردیم، پس بین تورات و قرآن، در ضمن هم انجیل که منسوب به عیسی (ع) است، در نظر گرفته می­شود و اما انجیل هم از تورات اخذ می­کند.

این آقایان انجیلی­ها مخصوصاً جمیعة المرسلین الأمریکن که کتابی نوشته­اند به نام «الهدایه» بر ردّ قرآن شریف و اثبات تورات و انجیل، وقتی که راجع به انبیاء از جمله آدم صحبت می­کنند، می­گویند آدم اگر هم بر حسب تورات عصیان کرد و از شجره خورد -حالا شجره را بحث می­کنیم که واقعاً این حرف‌های تورات خنده­آور است- از شجره خورد عصیان کرد، می­گویند در تورات فقط همین است، و حال آن‌که خیلی از این­ها بیشتر است، مطالب بالاتری است. و می­گویند اما در قرآن شریف نه تنها نسبت عصیان به آدم داده شده است، بلکه در سوره مبارک اعراف آیه 189 «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا» می‌گویند «نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» کیست که همه انسان­ها را از «نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» آفرید؟ آدم، «خَلَقَكُمْ» خطاب به چه کسی است؟ خطاب به کل بنی‌آدم است. این­طور استدلال می­کنند. من استدلال را عرض می­کنم، بعد آقایان راجع به آن فکر کنید.

– این برای این نیست که ما بچه‌های آدم مثل پدرمان حضرت آدم از بهشت بیرون نرویم؟ خداوند به این دلیل این نسبت را به حضرت آدم داده که ما بچه‌های آدم مثل پدرمان از بهشت بیرون نرویم.

– توجه کنید «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» این آیه مطلب دیگری را دارد می­گوید «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ» «کُم» کل مکلفین هستند، کل مکلفین از نفس واحده آفریده شده­اند، این باید چه کسی باشد؟ آدم، طبق این استدلال «وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا» در حالی که از این نفس واحده که نفس اول انسانی و جدّ اعلای این نسل است، زنش را از او درست کرد «لِيسْكُنَ إِلَيهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا» در محور بحث چه کسی است؟ اول آدم است بعد زن او، بعد «کُم» که کل نسل­های انسانی باشد. «فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ» چه کسی باید باشد؟ همان «زَوْجَهَا».

«دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ» به این‌جا تمسک کردند، می­گویند که این آدم و حوا هر دو از برای خداوند شرکایی قرار دادند، در این فرزند، قبل از این‌که فرزند متولد شود، این­ها به خدا اتجاه کردند و دعا کردند که خدایا، اگر این بچه ما صالح باشد، درست دربیاید، خراب درنیاید -یا صلاح جسمی یا صلاح دیگر- ما شاکر خواهیم بود. اما وقتی این بچه سالم متولد شد «جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يشْرِكُونَ» آن‌ها به این استدلال می­کنند بر این‌که وقتی فرزند در میان آدم و حوّا متولد شد، این­ها مشرک بالله شدند.

چه زمانی فرزند برای آدم و حوا متولد شد؟ بعد از هبوط الی الارض، بعد از هبوط الی الارض بر حسب نصوصی از قرآن شریف دارای مقام اجتباء بعد التوبه، هدایت رسالتی بعد التوبه، هدایت رسالتی بعد التوبه، اجتباء بعد التوبه شد.

کسی که دارای مقام رسالت و اجتباء بعد التوبه شد و بعد فرزند برای او درست شد، چون ببینید این فرزند بعد است؛ چون وقتی که به زمین هبوط کردند، چه زمانی توبه کرد؟ از اول حالت توبه بود، از آن جایی که طرد شد حالت توبه بود، به زمین که آمدند این­ها توبه کردند، در جنت هم حالت توبه بود، در بین راه هم حالت توبه بود، بعد هم حالت توبه بود، حالت توبه بعد العصیان بلافاصله مستمر بود؛ چون اگر توبه بعد العصیان فصل پیدا کند، این عناد است، این را بحث خواهیم کرد. حالت توبه آدم (ع) بعد از این‌که عصیان کرد مستمر بود، بعداً در هر کجا تحقق یافت، کاری نداریم، ولکن چه زمانی حوا حمل خفیف پیدا کرد، و چه زمانی فرزند متولد شد، طبعاً بعد است.

این حالت شرک را و عصیان شرک را که به خیال این مستدلین، آیه نسبت به آدم و حوا می­دهد، این بعد التوبة و الإجتباء و الرسالة به حساب قرآن است. می­گویند پس قرآن تناقض دارد اولاً، از طرفی مقام اجتباء و رسالت بعد از توبه برای آدم ثابت می­کند، و از دو طرف دیگر، یکی عصیان و نسیان که بحث خواهد شد نسبت می­دهد، و دیگر بالاترین عصیان و بالاترین نسیان را که «جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ» به آدم و حوا نسبت می‌دهد.

تمام قرآن همین است. در 25 موضع قرآن شریف از آدم صحبت کرده است، فقط در «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» یکی از 25 مورد است، نسبت عصیان است، آن هم به قبل از رسالت، بحث می­کنیم. این یک مورد، دوم: در آیات بقره و آیات دیگری مشابه که خداوند نهی کرد از شجره بخورند، ولکن «فأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» (اعراف، آیه 22؛ طه، آیه 121) عصیان که این دو مرحله آیات یک بُعد است، عصیان به حساب خوردن از شجره منهیه. گناه چقدر بود؟ فرض کنید قرآن صریحاً ندارد، اما از قرآن استفاده می­کنیم گناه بسیار بسیار کوچک بود، گناه بزرگ نبود، گناه بسیار بسیار کوچک بود، اما گناه کوچک هم از شخص معصوم قابل قبول نیست، بزرگ است، و این قبل از عصیان بود. اما تورات را که باز می­کنیم وضع خیلی خراب است.

– این‌جا چند دستور نبود، یک دستور بود که از این شجره نخور، دیگر قابل مقایسه نیست که بگوییم کوچک بود یا بزرگ بود.

– همان یک گناه. فرض کنید یک آدم عادلی، یک آدم معصومی یک گناه می­کند. این گناه چند نوع است: گاه گناه کوچک است، گاه بزرگ است، گاه متوسط، از قرآن استفاده می­کنیم گناه خیلی کوچک بوده است. مقایسه نمی‌خواهیم بکنیم، ببینید ممکن بود آدم، گناهِ بزرگ، بزرگتر بزرگتر بزرگتر بکند، مگر لازم است که انسان چند گناه کند، یکی کوچک یکی بزرگ تا این‌‌که مقایسه کند؟ نه، نسبت به گناه­ها عرض می‌کنم.

– گناه نبوده، عصیان بوده است. مگر امام زین العابدین نفرمودند؟

– صبر کنید، هنوز بحث داریم. نسیان است، عصیان است، زلّت است، ضلالت است، غوایت است، باز هم گناه نبود؟ من این‌جا یک پرانتزی باز کنم، شما موجب خیر شدید، ببیند، این حوزه­های اسلامی ما می‌خواهند چه کاری کنند؟ حوزه­های اسلامی ما می­خواهند انسان تربیت کنند؟ بعد، مسلمان تربیت کنند؟ بعد، عالم ربانی تربیت کنند؟ هیچ کدام نیست. حوزه­های ما انسان تربیت نمی­کند، حوزه­ها ما را انسان نمی‌کند، من و شما را، علامه طباطبایی­ها خودروها هستند، خود درست شدند، خود به فکر افتادند، و إلا کفایه آدم درست نمی­کند، مکاسب آدم درست نمی­کند، رسائل آدم درست نمی­کند، معالم آدم درست نمی‌کند، نمی­خواهم بگویم خر می­کند، حالا بحث می­کنیم.

اسفار آدم‌درست‌کن نیست، این دروسی که در حوزه­ها خوانده می­شود نه انسان درست می­کند، نه مسلمان درست می­کند، نه عالم ربانی درست می­کند، چرا؟ برای این‌که آنچه که انسان‌درست‌کننده و بعد مسلمان‌درست‌کننده و بعد عالم ربانی درست‌کننده است کتاب و سنت است، ما که از کتاب و سنت خبر نداریم، از کتاب هیچ، از سنت هم یجب، یحرُم، امر، نهی، مقدمه، مؤخره، اصطلاحات، این اصطلاحات هم اگر هم علم باشد، و به جایی برساند، باز انسان‌درست‌کن و مسلمان‌درست‌کن و عالم ربانی درست‌کن نیست.

فیزیک می­خوانند دکتر می­شوند، شیمی می‌خوانند، دکتر می­شوند، هندسه ساختمان می‌خوانند، مهندس می‌شوند، طب می‌خوانند، طبیب می­شوند وغیره. شیطان باشد طبیب می­شود، بچه شیطان باشد مهندس می‌شود، فیزیکدان می‌شود، انیشتین می­شود، این­ها می­شوند، این­ها علم است، علم بشری، اما اگر نه علم بشری است نه علم الهی، نه علم دنیا است نه علم آخرت، این خرافاتی که ما می‌خوانیم، این خرافاتی که ما می­خوانیم که نه علم بشری است نه علم الهی است، نه علم دنیا است نه علم آخرت، شیطان­تر از شیطان هم می­تواند در درجه اول مجتهد شود، مگر نمی­شود؟ این­ها چیزی نیست که روح بخواهد، بلکه بی‌عقلی می­خواهد، روح نمی­خواهد، ایمان نمی­خواهد، انسان بعد از شش ماه بخواهد بفهمد آیا مقدمه واجب، واجب است؟ تازه گیر هم بکند، نه روح می­خواهد نه عقل می­خواهد، هیچ چیز نمی­خواهد. اگر هم خیلی روح بخواهد و عقل بخواهد و دقت بخواهد و فکر بخواهد، بالاتر از انیشتین نیست. انیشتین درجه اول فیزیکدان­های عالم بود و یکی از این فیزیکدان­های ما که درجه اول فیزیکدان­های عالم بود، شاگرد برجسته او بود.

من این مقایسه را قبلاً کردم، می­خواستم عرض کنم، شما سبب شدی. این حوزه­های ما، اگر خیلی حدّت کند عالِم تحویل می­دهد، نه عالمِ دین، مثل عالم فیزیک، عالم شیمی، عالم هندسه، عالم ریاضیات، نه انسان تحویل می­دهد، نه مسلمان تحویل می­دهد، تا چه رسد عالم ربانی.

و لذا این اجتهادهای ما اصلاً روح ایمان نمی­خواهد. یک یهودی هم می­تواند مجتهد باشد، قشنگ­تر می­تواند رجال بداند، قشنگ­تر نساء بداند، قشنگ­تر این مباحث را بحث کند، گرچه اگر عاقل باشد نمی­آید بحث کند؛ چون خلاف عقل است. فرض کنید عاقل، این­ها هم عاقلانه، علوم عاقلانه، عاقل می­آید بحث کند، اما وقتی که ما را به کتاب الله، به مرادات الله، به معرفة الله، به عبادة الله، به تقوی الله نمی­رساند، بلکه هر چه یاد می­گیریم بیشتر باد می­کنیم بیشتر خیک می­شویم، بیشتر تکبر می­کنیم و اگر یک پاسداری در ماشینی را به روی ما باز کرد، به چه‌ها و چه‌ها مبتلا می­شویم، که تعبیر نمی­کنم، چرا من این حرف را زدم؟ این را حساب‌کرده حرف زدم.

ما در مطالب قرآنی یا وارد نمی­شویم یا اگر وارد شویم بله، گفتند چنین، یکی همین است: «عصی؛ ترک الاولی» آهو! آخر عصا، عصا است، می­شود عصا کفش باشد؟ می­شود کفش آسمان باشد؟ آسمان خرمالو باشد؟ خرمالو سوسک باشد؟ دیوانه این‌گونه حرف نمی­زند. «عصی، ظَلَّ، زَلَّ، ظَلَمَ، غوی» بنده خدا، پس خدا چه می­گوید؟ خدا به چه لغتی حرف بزند؟ آیا ما از خدا بیشتر باید احترام آدم را بکنیم؟ یا خدا احترام بنده­ی اصطفاء‌شده­ی برگزیده‌شده­ی توبه‌کرده­ی رسول‌شده­ی داعی الی الحق را، او بیشتر باید مراعات کند یا ما باید بیشتر مراعات کنیم؟ بعضی­ها به عکس می­گویند، مثلاً «وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ» ولایتی­ها، احمق‌هایی که اسم ولایتی بر روی خود گذاشتند «وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ» (نمل، آیه 82) روایت از خدا، از پیغمبر، از امیرالمؤمنین، از امام حسن، امام حسین، امام باقر، امام صادق، امام رضا، ده، پانزده روایت در نور الثقلین، در تفاسیر، که این دابة الارض امیرالمومنین است، چرا؟ یعنی خدا این‌قدر معاذ الله معرفت و ادب ندارد، حتی ادب پایین که از شخص دوم عالم وجود به دابة الارض تعبیر می­کند؟ این چقدر حماقت می­خواهد؟ حماقت ولایتی کافی است؛ چون حماقت ولایتی بدترین حماقت­ها در عالم است، از حماقت شرکی هم بدتر است، که می­خواهد علی را بالا ببرد، به زمین می­زند، محکم به زمین می­زند و آسیب می‌رساند.

ما عالم هستیم؟ عالم اسلامی هستیم؟ عالم اسلامی که نمی­آید بر قرآن تحمیل کند، حتی لغت را، به لغت لگد بزند. نمونه­اش عصی است. ما مطلبی را از خارج داریم بعد می­خواهیم به خدا بقبولانیم, آیات را دلالت بدهیم، ما که ملحد هستیم، از مشرک هم بدتر هستیم.

ببینید یکی از کارهایی که مشرکین می­گفتند «یشاقون الله» مشاقّة یعنی چه؟ یعنی خدایا، تو سهم خودت ما هم سهم خودمان، تو برای خودت ما هم برای خودمان، تو خدایی ما هم خدا، تو خدایی کن، ما هم خدایی کنیم، این مشاقه است دیگر.

بدتر از مشاقه، نه، تو هم خدای خود نیستی، تو هم باید تابع ما باشی، در فهم ما، در دلالت دادن، در فکر کردن، در نظر دادن. اکتفا نمی­کند که «عَصَی» قرآن سر جای خودش باشد، ترک الأولی من سر جای خودش، نخیر، ما این‌طور فهمیدیم که انبیاء باید از وقتی که در نطفه هستند، باید معصوم باشند، خود نطفه هم باید معصوم باشد، تا وقتی می­میرند باید معصوم باشند، بنابراین «وَ عَصَی» این را باید تأویل کرد. شما چه چیزی را تأویل می­کنید؟ معنی تأویل چیست؟ یعنی بر خلاف نص معنا کردن، این تأویل است؟ بر خلاف ظاهر معنا کردن، این تأویل است؟ بر خلاف واقعیتی که قرآن گفته است، این تأویل است؟

ما نسبت به قرآن ظلم کردیم، کما این‌که یهودی­ها نسبت به تورات ظلم کردند، منتها یهودی­ها یک نوع ظلم کردند، ما یک نوع دیگر، یهودی­ها الفاظی را به صورت کلی برداشتند و الفاظ دیگری گذاشتند، ما نتوانستیم الفاظ را برداریم، هست، «عَصَی» را برنداشتیم، «تَرَکَ الأولی» بگذاریم، ولی «عَصَی» را می­گوییم «تَرَکَ الأولی». یهودی نه، مثال عرض می­کنم یهودی «عَصَی» را برداشته است و به جای آن «تَرَکَ الأولی» گذاشته است. زنا در تورات شریف معاذ الله نسبت به نوح داده شده است، نسبت به لوط داده شده است، بت‌پرستی، ساختن معبد، برای زنان سلیمان در تورات، هست و هست و هست. این اصل را برداشته و فرع گذاشته است. ما چه کاری کردیم؟ نمی­شد ما اصل را برداریم، اصل را یا می­گوییم ظنی الدلالة است، همه باید فرار کنند، یا نخیر «عصی» یعنی «تَرَکَ الأولی»، «حُرِّمَ» یعنی مرجوح است و غیره.

«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ» (بقره، آیه 183) این «کُتِبَ» یعنی رجحان دارد. «إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ» (بقره، آیه 180) این «کُتِبَ»، در این‌جا ما بدتر از یهودی­ها کار می­کنیم. یهودی این را برمی­دارد چیز دیگری می‌گذارد، می­گوید این است، این است که این است، غلط گفتند. اما ما دو غلط کردیم، لفظ در جای خود هست اما ما لغت را اولاً خراب می­کنیم، بعد بر خلاف نص لغت و قرآن شریف که قوی­ترین لغت­ها و قوی‌ترین ادبیات است، این را برمی­داریم و معنا را عوض می­کنیم. این بین الهلالین بود که عرض کردم، توجه کنید ببینید من چه چیزی عرض می­کنم.

ببینید ما مقایسه می­کنیم بین تورات و قرآن راجع به آدم. شهپر در چشم این آقایان است، چشم را سوراخ کرده است، کور کرده است، نمی­بینند، اما یک خاری از جلوی چشم مسلمان­ها رد شود، می­گویند: ها! ببینید. در تورات نسبت­های وقیح جهالتِ بدتر از شرک نسبت به آدم داده است و نسبت­های بسیار وقیحِ بدتر از جنون به خداوند در قبال آدم و غیر آدم داده است، این­ها یادشان نیست، اما می­گویند که در قرآن «عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» خب معنا می­کنیم، عصی قبل از رسالت است، بحث است. یا این‌که آن آیه مبارکه سوره اعراف که می­گویند بله، آدم و حوا مشرک شدند، می‌گوییم: خیر، شما غلط خواندید، آیه چند وجه دارد، وجه أوجهش این است که این شرک اصلاً مربوط به آدم و حوا نیست، هیچ ربطی به آدم و حوا ندارد، تازه اگر احتمال بدهید «القرآن یفسّر بعضه بعضاً». (بحارالأنوار، ج 29، ص 353)

ما جلد تکوین تورات را باز می‌کنیم، تکوین، أصحاح ثانی، این قدیمی­ترین تورات چاپ‌شده است که کاری که این‌ها کردند ما هرگز نکردیم، در حاشیه ملاحظه کنید، این را در کلیسای انجیلی تهران، در سی و چند سال پیش که ما داشتیم بحث می­کردیم دادند، و المقارنات هم بر همان مبنا نوشته شد. این را به ما دادند البته پیدا نمی­شود. هر آیه‌ای را ذکر می‌کند، مشابهات آن را در حاشیه در کل 59 کتاب آسمانی ذکر کرده است. این صحیح‌ترین تورات و انجیل است از نظر عرض می­شود که یهود و نصاری، در أصحاح ثانی. البته این‌جا چیزی است که همه آن‌ها قبول دارند، ما در بشارات است که اختلاف داریم.

در این‌جا می­گوید: «و اخذ الربّ الإله آدم و وضعه فی جنة عدنٍ» دروغ اول، جنت عدن کدام است؟ جنت عدن جنت بقاء است. ما سه جنت داریم: جنت دنیا داریم، جنت برزخ داریم، جنت آخرت. جنت دنیا که عدن نیست، مقام ندارد، جنت برزخ هم عدن نیست، جنت آخرت عدن است، لفظ عدن، این عدن را از ما گرفتند و این‌جا آوردند یا حواس آن‌ها جمع نبوده است عدن اضافه کردند. اگر آن جنتی که آدم بود جنت عدن بود، اولاً و ثانیاً: اولاً جنت عدن که خروج ندارد، طبق نصوص آیات توراتاً و قرآناً و انجیلاً، اگر کسی وارد جنت عدن شود که جنت آخرت است، دیگر خروج ندارد. البته اگر کسی وارد نار بشود بعضی وقت­ها خروج دارد، مقداری عذاب استحقاق خود را می­بینند، بعضی البته، بعضی بیشتر می­مانند، بعضی زیادتر می‌مانند، بعضی تا وقتی نار، نار است می­مانند، بعد «فلا نار و لا أهل نار» (البلاغ فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ص 98) آن مطلب دیگری است، اما جنت این ‌طور نیست، در جنت عدن که جنت آخرت است کسی که وارد شود دیگر خروج ندارد اولاً، ثانیاً در جنت تکلیف است؟ جنت تکلیف ندارد. ثالثاً مگر آدم مرده بود و برزخ را طی کرده بود تا به جنت عدن که آخرت است، برسد؟ آدم، آدم اول است، هنوز به دنیا درست وارد نشده است تا چه رسد برزخ که بعدالموت اول است و به آخرت که بعدالموت ثانی است. این لفظ عدن در این‌جا هفت، هشت، ده اشکال دارد. اگر ما بخواهیم اشکال‌گیری کنیم چند برابر خود این می­شود.

«و أخذ الرّبّ الإله آدم و وضعه في جنّة عدن ليعلمها و يحفظها» جنت را بداند و جنت را حفظ کند، مگر آدم به جنت می‌رود که جنت را بداند؟ جنت را حفظ کند؟ نخیر، جنت می­رود برای جزا، دانستن جنت از قبل است، حفظ ورود انسان که اهل جنت است در جنت، از قبل است، نه در جنت برود که جنت را بداند و جنت را حفظ کند. خدا خودش حافظ جنت است، خدا خودش حافظ ما است.

«و أوصى الرّب الإله آدم قائلاً من جميع شجر الجنّة تأكل أكلاً. و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» این‌جا دیگر واویلا است. اگر ما وارد بشویم با یهودی‌ها ‌قشنگ می­توانیم صحبت کنیم، و اگر مقایسه با قرآن بکنیم.

خدا فرمود که از تمام درخت‌های جنت بخور «و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» چه شد؟ این شجره خیر و شر چه بوده است؟ یعنی این یک درختی بوده است که اگر آدم می­خورد، خیر و شر را تمییز می‌داد، قبل از این‌که بخورد خیر و شر را تمییز نمی­داد، این‌طور می­شود دیگر؟ یک مرتبه، شجره مزید المعرفة است، بحث نداریم، شجره اصل المعرفه است، یعنی خداوند آدم را خلق کرد و در جنت عدن گذاشت، آدم را بی‌عقل خلق کرد، حتی بی‌تمییز خلق کرد، آخر فقط عقل نیست، بچه ممیز بین خیر و شر تا انداز‌ه‌ای تمییز می‌دهد یا نه؟ بله، کسی که بین خیر و شر تمییز نمی­دهد، بچه غیر ممیز است، بچه یک ساله است، دو ساله است، او هم مقداری تمییز می­دهد، حالا کاری به این نداریم. یعنی خداوند برای آدم عقلی خلق نفرمود که بین خیر و شر تمییز بدهد، بین عصیان و طاعت تمیز بدهد، بین شیطان و رحمن تمیز بدهد، بین خوب و بد تمیز بدهد، چون نمی­دانست خیر و شر را، و لذا از این درخت خورد؛ چون نمی‌دانست، اگر می­دانست نمی­خورد. این‌جا می­گوید که «و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل» بعضی وقت‌ها آن‌قدر مطلب غلط است، آدم گیج می­شود از کجای آن بگیرد.

می­گوییم: اولاً اگر خیر و شر، اولاً خیر و شر شجره ندارد، خداوند انسان را که خلق می­کند «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم، آیه 30) مرحله­ی أولی است، بعد مرحله عقل است، خداوند انسان را با فطرت انسانی و بعداً با عقل انسانی و بعداًً مراحل تکلیف، خدا انسان را مجنون خلق نکرده است، کلاً بی­عقل خلق نکرده است، کلاً بی­فطرت خلق نکرده است، این اولاً. ثانیاً فرض کنید خداوند انسان را کلاً بی­عقل و بی­فطرت و بی­معرفت و این­ها خلق کرده است، آیا این انسان اگر جدیت کند و برود معرفت پیدا کند، بد است؟ یک انسانی مالی ندارد، اگر جدیت کند و مالی از طریق حلال پیدا کند، این اشکال دارد؟

اصولاً در بُعد شرایع ربانیه عقل داشتن و مزید عقل، معرفت داشتن و مزید معرفت، این اشکال دارد؟ پس انبیاء چرا آمدند؟ چرا خداوند انبیاء مقرر کرد؟ چرا انبیاء آمدند؟ آمدند برای این‌که این فطرت­ها و عقل‌های متحجر را تبلور بدهند، منبعث کنند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره، آیه 44) «أ فلا تشعرون»، «أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام، آیه 50) این عقل‌های موجود را حرکت بدهند، بیشتر تعقل کنند و بیشتر بفهمند.

پس به دست آوردن معرفت خیر و شرّ بیشتر، بهتر انسان خیر را بفهمد که به سوی او برود و بهتر شر را بفهمد که از او فرار کند، این واجب است، یا حداقل راجح است. شما آن راحرام کردید و نسبت به خدا می­دهید که خداوند می­گوید این شجره معرفت خیر و شر را نخور، چرا نخور؟ چرای آن بدتر است، حتی بد اندر بدتر. ببینید، شجره معرفت خیر و شر را نخور، و اگر خوردی چه می­شود؟ یکی از ما خواهید شد، یعنی خدا چندتا است. دو خدا اضافه می­شود، یک خدای نر یکی خدای ماده، ملاحظه کنید، عجیب است تحریف این‌طوری.

«و أخذ الرّبّ الإله آدم و وضعه» این آیه پانزدهم از سفر تکوین فصل دو است، این را بعداً به تورات فارسی -اگر باشد- یا عربی مراجعه کنید.

«في جنّة عدنً ليعلمها و يحفظها. و أوصى الرّب الإله آدم قائلاً من جميع شجر الجنّة تأكل أكلاً. و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» حالا با همه غلط‌های آن «لأنّک» خدا با آدم دارد حرف می‌زند؟ بله، این خدایی که با آدم حرف می­زند اصلاً این آدم خیر و شر را می­فهمد؟ نه، اگر می‌فهمید که از شجره نخور یعنی چه؟ این‌که نمی­فهمد، به بچه یک ماهه که هیچ چیزی نمی­فهمد، بگویی این کار را بکن، آن کار را بکن، اگر کردی چنین، انگار با سنگ حرف می­زنی. اگر آدم معرفت خیر و شر ندارد، چرا خدا با او حرف می­زند که این کار را بکن، این کار را نکن؟ که اگر این کار را کردی، مثل یکی از ما می‌شوی «لانّک یوم تأکل منها موتاً تموت» این یکی، این دروغ اول «و اما شجرة معرفة الخیر و الشر فلا تأکل منها لانّک یوم تأکل منها موتاً تموت» این یکی، این دروغ اول، «و قال الرب الإله» دروغ دوم.

«و قال الربّ الإله لیس جیداً أن یکون آدم وحده» خوب نیست آدم تنها باشد، این درست نیست، «فأصنع له معیناً نظیره» بعداً من یک معینی، کمکی که نظیر او است درست می­کنم. «و جعل الربّ الإله من الارض کل حیوانات البرّیة و کل طیور السماء فأحضرها إلی آدم لیری ماذا یدعوها» خداوند از ارض، کل حیوانات بریه و کل طیور السماء را به سوی آدم احضار کرد «لیری ما یدعوها» «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» (بقره، آیه 31) را این‌طوری کرده است؛ اسم خر، اسم سگ، اسم الاغ، اسم مورچه. این حماقت را باز این­ها در تورات کردند و حال آن‌که اسماء که الفاظ نیست. الفاظ را شیطان از همه بهتر بلد است، بلد نبود که به سراغ صاحب الفاظ نمی‌رفت. «و کلّ ما دعا به آدم ذات نفسٍ حیةٍ فهو اسمها، فدعا آدم بأسماء جمیع البهائم و طیور السماء و جمیع حیوانات البریة و أما لنفسه فلم یَجد معیناً نظیره» پرندگان، چرندگان، خزندگان، دید نه، معین ندارد، اسم همه آن‌ها را دانست، اسم خودش را هم دانست، دید معین ندارد «فأوقع الربّ الإله سباتاً علی آدم فنام» آدم را خواباند «فأخذ واحدةً» مثل این‌که در حالت خواب اگر دست آدم را بکنند نمی­فهمد؛ ظاهراً به حسب تورات. اگر در خواب به آدم اشاره کنند می­فهمد، بعضی خوابشان طوری است که نفس تند بکشی می­فهمند، ولی آدم چه خوابی داشته است که ضلع او را خدا کنده است و جراحی کرده است و او نفهمیده است «فأخذ واحدةً من أضلاعه و ملأ مکانها لحماً» روایتی که در میان ما است که خداوند ضلع چپ آدم را کند، حوا را درست کرد، از همین‌جا درست شده است، ضلع چپ را کند، یعنی چه؟ بنابراین آدم ضلع چپ ندارد، ما همه بی‌ضلع هستیم.

– صحت ندارد؟

– نخیر.

– اتفاقاً استدلال هم می­کنند، می­گویند دنده‌های مردها یکی کم است.

– هم باید خندید و هم باید گریه کرد.

– [سؤال]

– «منها» یعنی «من ضلعها»؟

– نه، یعنی از خود.

– بسم الله، آن هم یک حرفی است. «من ضلعها» که نیست، «من ترابها» بود، اگر تراب بود، بعد که درست شد، این­ها بحثی است که باید بکنیم.

«فأخذ واحدةً من اضلاعه و ملأ مکانها لحماً و بنی الربّ الإله الضلع التی أخذها من آدم امرأةً و أحضرها» با ضلع چپ، زن درست کرد و او را حاضر کرد و گفت: بفرما، بسم الله.

«فقال آدم هذه الآن عظمٌ من عظامی و لحمٌ من لحمی، هذه تُدعی امرأة» معلوم می‌شود آدم لغت بلد بوده است، لغت او هم عربی بوده است «هذه تدعی امرأة لانّها من إمرء»، آقا إمرأة و إمرء عربی است، زبان آدم سریانی بوده است، در سریانی إمرأة و إمرء ما نداریم «أُخذت لذلک یترک الرجل أباه و أمّه و یلتصق بإمراته و یکونان جسداً واحداً» باز نفهمیدیم، آدم می­تواند پدرش را طلاق بدهد، مادرش را، خواهرش را، برادرش را، ولی زنش را طلاق می­دهد، پس کدام به انسان وصل­تر هستند؟ البته وصل جسدی قبول است، ولکن وصل غیر جسدی مطلب کدام است؟ «و کانا کلاهما عریانین» این هم دروغ بعدی، قرآن دارد که «وَطَفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» (اعراف، آیه 22) چه زمانی؟ بعد از این‌که عصیان کردند، قبل از عصیان این­ها لباس جنت داشتند «لِيرِيهُمَا سَوْآتِهِمَا». (اعراف، آیه 27)

– [سؤال]

– خیر، آیه­ای که می­گوید: این­ها قبل از عصیان، لباس جنت به تن داشتند، لباس جنت به تن داشتند، بعد از عصیان عاری شدند، این‌جا به عکس می­گوید: «و کانا کلاهما عریانین».

– «يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما». (اعراف، آیه 27)

– این درست است. لباس جنت داشتند «ينْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيرِيهُمَا سَوْآتِهِمَا» الی آخر، این­ها سه مرحله داشتند: اول لباس جنت، بعد عصیان کردند عریان شدند، بعد «وَطَفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» تورات می­گوید «و کانا کلاهما عریانین آدم و امرأته و هما لا یخجلان» چرا «لا یخجلان»؟ چون معرفت خیر و شر نداشتند، هنوز نخوردند. بعد از آن پیدا کردند.

«الأصحاح الثالث: و کانت الحیة أحیل» قرآن می­گوید شیطان است، این می­گوید مار، در بعضی از روایت­ها هم داریم مار، در بعضی از روایات داریم شیطان مخفیانه رفت در شکم مار، برای این‌که خدا نفهمد، برای این‌که خدا نفهمد، تورات هم همین را می‌گوید. چون خدا شیطان را در بهشت راه نمی‌داد، برای این‌که خدا نفهمد در تورات داریم و در بعضی روایات، منتها صریح تورات بیشتر است، شیطان رفت در شکم مار، مار که اشکال ندارد برود داخل جنت، مار رفت داخل جنت، شروع کرد به گمراه کردن آدم و حوا.

روایت مار هم خودش مار است، ما مار نداریم، شیطان است، قرآن می­گوید شیطان است «و کانت الحیّة احیل جمیع الحیوانات البریة التی عملها الربّ الإله فقالت للمرأة» نه فقط خدا فرموده است که از این شجره خیر و شر نخورید، حالا شیطان رفت در شکم مار، و آمده است می­خواهد این­ها را گمراه کند. «فقالت حیّة للمرأة» حیّة زبان‌دار بود، حیّة با مرأة صحبت کرد. «أحقّاً قال الله لا تأکلا من کل شجر الجنة؟» خدا حق گفته است؟ «فقالت المرأة للحیّة من ثمر شجرة الجنة نأكل و أما ثمر الشجرة التي في وسط الجنة فقال الله: لا تأكلا منه و لا تمساه لئلا تموتا» این جواب ایشان بود «فقالت الحیّة للمرأة لن تموتا» خدا دروغ گفته است، نخیر، شما نمی­میرید و نمردند. «بل الله عالم انّه» ببینید «بل الله عالم أنّه یوم تأکلان منه تنفتح أعینکما و تکونان کالله» قرآن هم چنین حرفی که ندارد. تورات می­گوید که شیطان که رفته است در شکم مار، به آدم وحوا گفت: این‌که خدا گفته است اگر شما بخورید می­میرید، نمی­میرید، بلکه اگر بخورید مثل خدا خواهید شد. حالا بعد هم خدای تورات این را تصدیق می­کند.

«عارفین الخیر و الشر» مثل خدا خیر و شر را می­فهمید، پس شما که دنبال معرفت خیر و شر باید باشید طبعاً، پس بخورید که معرفت خیر و شر پیدا کنید. معلوم می­شود که شیطان تورات از خدای تورات عاقل­تر است. این طور می‌شود دیگر.

«فرأت المرأه أنّ الشجره جیّده للأکل و أنّها بهجةٌ للعیون، و أنّ الشجرة شهیةٌ للنظر» چشم­ها را هم باز می­کند «فأخذت من ثمرها و أکلت، و أعطت رجلها أیضاً معها فأکل، فانفتحت أعینهما و علما أنّهما عریانان» مثل این‌که کور هم بودند، چون بچه که شلوار نداشته باشد، می­فهمد شلوار ندارد، معلوم می­شود بر حسب تورات آدم و حوا آن‌قدر بی­معرفت بودند، چون شجره خیر و شر نخوردند نمی­دانستند عاری هستند، لخت هستند، یعنی آدم کور بود نمی­دید و حوا هم نمی­دید، هیچ کدام نمی­دیدند، اصلاً خبر نداشتند.

– اگر این‌ها خیر و شر را نمی‌دانستند، پس از شجره خوردن هم نمی‌توانست حرام باشد.

– خیلی اشکال است، یعنی آن‌قدر اشکال آن زیاد است که آدم گیج می­شود.

– کسی نبود که لخت بودن اشکالی داشته باشد.

– آدم و حوا بودند.

– لخت بودن که اشکالی ندارد.

– خدا بود، چون این‌جا دارد که خدا داشت در باغ بهشت راه می­رفت و به دنبال آدم و حوا می‌گشت.