جلسه صد و پنجاه و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (اثبات عدم خلیفة الله بودن انسان)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«خَلِیفةً» در آیه مورد بحث، و «خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ» (یونس، آیه 14) در آیات دیگر، این‌ها دارای چند احتمال است. فقط از نظر احتمال، منتها در احتمالات وقتی که سبر و تقسیم و بررسی می‌کنیم، بعضی از احتمالات ممتنع است، و بعضی از احتمالات ممکن و غیر واقع است، و بعضی از احتمالات واقع است.

مثلثی ترسیم می‌شود در این احتمالاتی که راجع به «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» (بقره، آیه 30) است. مربع احتمالات، و مثلث جهات. ما در این آیه مبارکه «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» صفحه 279 جلد اول، این­طور شروع کرده­ایم:

«آيات اربع تبيّن موقف هذا الإنسان- السامي- بعد سائر أنساله في الأرض». «سائر أنساله في الأرض»: نسل‌های گذشته منقرض‌شده انسان­ها قبل از این انسان اخیر، انسان برگزیده به عنوان نوع و کلی و طبعاً به حساب افراد بسیار ممتاز، این نسل اخیر است که متصل به یوم القیامة کبری است.

«أن جعله اللّه خليفة في الأرض، بعد ما خلق له ما في الأرض كأنه هو فقط إنسان الأرض» «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» (بقره، آیه 29) «کُم» چه کسی است؟ «کُم» همین مکلفین زمان نزول این آیات هستند الی یوم القیامة الکبری، که در بُعد اول، انسان­ها هستند، و در ابعاد دیگر سایر مکلفین. با این‌که انسان­های گذشته منقرض‌شده نیز بر حسب نص این آیات مکلف بوده­اند، اما «لکم» به آن‌ها کاری ندارد، کانّ آن­ها چیزی نیستند، مثل سفره‌ای که پهن می‌شود و افرادی سر سفره هستند، اما یک افراد ممتاز اصلی هستند که صحیح است گفته شود سفره برای شما چند نفر گسترده شده است، بقیه در حاشیه هستند. حاشیه یا مقارن است یا بعد است یا قبل است، انسان­هایی که قبلاً خلق شده‌اند و مکلف بودند و منقرض شده‌اند، این‌ها در حاشیه انسان­های اصلی هستند که نسل اخیر است. «بعد ما خلق له ما فی الارض کانّه هو فقد انسان الارض». صفحه 279.

«و بعد أن أعطاه المعرفة التي يعالج بها خلافة الأرض» آن معرفتی که انسان­های گذشته داشته‌اند، به اندازه معرفت انسان نسل اخیر نیست، الّا این‌که این معرفت انسان نسل اخیر در بعضی از افراد ممتاز با درجاتی که داشته‌اند، به مرحله ثبوت و اثبات رسیده است. «و بعد أن أعطاه المعرفة التي يعالج بها خلافة الأرض» جانشینی این جهان را بعد از نسل‌های گذشته.

«لئلا يخلد إلى الأرض و يتبع هواه و يفرط عن هداه، بل يتابع صراطه الإنساني الى اللّه، فيحقق في نفسه خلافة اللّه‌» منتها خلافت الله به این معنا که خلافت یعنی انسان برگزیده است این نسل اخیر را نسبت به معارف انسانی و نسبت به اخلاق و عقاید و اعمال انسانی، این برگزیدگی نسبت به گذشتگان است، نه نسبت به خود.

«فلنعش ردحاً مع هذه الخلافة السامية، بعين البصيرة و انشراح الصدر» نه آنچه که گفته‌اند و نوشته‌اند آن را پیروی کنیم، بلکه با انشراح صدر و عین بصیرت ما بنگریم که خلافت این انسانِ اخیر چه معنایی دارد.

– [سؤال]

– ردحاً یعنی قسماً؛ یک بخشی از زمان. «في ومضات الاستشراف» یعنی در نورها و درخشش‌های استشراف یعنی سر بلند کردن و نگریستن. «مطّلعين على ساحته الأعلى، متطلعين إلى المشية العليا». «مطّلعين على ساحته الأعلى» إطلال یعنی بالا رفتن، بالا برویم و ساحت اعلای این انسان اخیر را، نه تنها نسبت به انسان­های منقرض شده گذشته، بلکه نسبت به کل کائنات توجه کنیم. «متطلعين إلى المشية العليا» مشیت علیای ربانیه که تحقق پیدا کرده است تکویناً و تکلیفاً نسبت به این انسان اخیر، ما مطلع بشویم و متوجه بشویم که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (تین، آیه 4) این انسان که در احسن تقویم است، احسن تقویم در جسم است و در روح است و در رحمات ربانیه است بقولٍ مطلق، نسبت به کل کائنات در مثلث زمان، گذشته و اکنون و آینده، در کل کائنات.

«حيث الجعل ربانيٌّ فليكن الخليفة ربانياً» چون جعل، جعل ربانی است «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ‌» آن هم چه جعل ربانی؟ جعل ربانی که در ضمن بالاترین مراحل ربوبیت را دارد که در اختصاص محمد (ص) است. این‌طور خداوند آدم را آفریده است که از او متسلل گردد و از او منتشئ گردد محمدها و علی‌ها و حسن‌ها و حسین‌ها و ابراهیم‌ها و نوح‌ها که بالاترین مشیت ربانیه و تربیتی حق سبحانه و تعالی در محمد و محمدین (ص) است.

«مثلاً أعلى للرب آية لربوبيته» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج‏ 1، ص 279) نه مِثلاً، اگر خلیفه خود خدا بود مِثل بود، ولو در بخشی از جهات صفات یا اسماء یا چه، ولکن «مثلا أعلى للرب آية لربوبيته، لا مثلاً ينوبه سبحانه سبحانه «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» اولاً فرمود «رَبُّكَ» که قبلاً صحبت کردیم، ثانیاً این‌جا دو مخاطب است، یک مخاطب که مخاطب اول است رسول الله (ص)، پس روی این حساب ما باید درست فکر بکنیم. خود را آن‌قدر نزدیک کنیم و نزدیک کنیم به فکر خاتم النبیین (ص) که بتوانیم آنچه را که او فهمید، بفهمیم و در راه فهم او باشیم، نه منحرف از فهم او باشیم، در راه فهم او باشیم، ولو کان آن مرحله علیای فهم رسول الله (ص) را از این خطاب دریافت نکنیم. اما می‌توانیم در راه فهم او باشیم؛ چون قرآن «بَيانٌ لِلنَّاسِ» (آل‌عمران، آیه 138) است. درست است آیاتش از نظر به دست آوردن مرادات حق سبحانه و تعالی، در درجات این مرادات گوناگون است، بعضی تفکر زیاد لازم دارد، بعضی کم، و بعضی بیشتر، اما این‌جا در بُعد بیشتر است؛ چون مخاطب رسول الله (ص) است.

مخاطب دوم ملائکه هستند، پس ما تبعیت می‌کنیم از فهم رسول الله و فهم ملائکه و اگر خود چیزی نفهمدیم. فرض کنید خود نفهمیدیم که این خلافت، خلافتِ چیست؟ «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» «خلیفتی» که نیست، اگر هم بود که این معنا را داشتیم، عرض می‌کنیم. آیا این خلافت، خلافت از کیست؟ که خداوند جعل کرد این خلافت را در این آدم و نسلش الی یوم الدین، این خلافت از کیست؟ چهار احتمال است: یا خلافت عن الله است که زاویه مستحیل است، یا خلافت عن الجن و الملائکه است که زاویه ممکنه مستحیله فی المصلحة است، اصلاً ممکن است، ولکن نمی‌شود انجام داد، یا زاویه سوم است که زاویه ممکنه واقعه است که خلافت این انسان اخیر از انسان­های گذشته است.

این‌جا اگر هم، ما یا خود چیزی می‌فهمیم که بله می‌فهمیم، برای این‌که بعد اول به طور کلی منفی است، بعد دوم و سوم نیز منفی است، و بعد چهارم مثبت است. این را می‌فهمیم. وقتی ما دقت می‌کنیم می‌فهمیم که هیچ ممکن­الوجودی نمی‌تواند خلیفه عن الله باشد در هیچ بعدی از ابعاد مثلث در مثلث در صفات و ذات و افعال، که ما شرح دادیم.

خلیفه عن الجن هم نمی‌شود باشد چون «وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ»، (حجر، آیه 27) جن قبلاً بودند، زمان خلقت این انسان اخیر هم بوده‌اند، بعداً هم هستند الی یوم الدین هستند. پس خلافت به چه معنا است؟ باید جن از بین بروند که این انسان خلیفه آن‌ها باشد، یا کاری که جن می‌کرده­اند، از آن کار معزول شوند، تا انسان آن‌ها خلیفه شود. پس این هیچ و هیچ. خلیفة الملائکه هم نیستند -این‌که ما می‌توانیم بفهمیم- که «القرآن یفسّر بعضه بعضاً». (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏1، ص 17)

– این‌که فرمودید ذاتاً ممکن است؟

– ممکن است ولکن واقع نیست، مثل عنقا مثلاً، خلق ممکن است، اما در مصلحت واقع نیست. بعضی‌ها ممکن است، اگر هم زمینه‌ای باشد، در مصلحت واقع است، اما زمینه نیست، وقتی که خود جن وجود دارند، پس چطور خلیفه‌ برای آن‌ها باشد؟ نه در اصل وجودشان و نه در کارهای آن‌ها.

و اما نسبت به ملائکه «قُلْ لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء، آیه 95) جانشین فرشتگان دو بعد دارد: یک بعد این است که این‌که در ارض، خداوند خلیفه قرار می‌دهد، باید مستخلف­عنه هم ارضی باشد، ملائکه که ارضی نیستند، بله «لَوْ كَانَ». دوم جانشین ملائکه، در افعال ملائکی باید باشد، مگر ملائکه از افعال خود منعزل شده‌اند که این انسان اخیر جانشین آن‌ها باشد در افعال ملائکی؟ پس این هم ذاتاً صحیح، ذاتاً درست، اما واقعاً امکان ندارد؛ چون مستخلفٌ­عنه وجود دارد، وجود دارد و کارهای خود را انجام می‌دهد، این هم مرحله دوم و سوم.

مرحله چهارم می‌ماند که این مرحله ممکن و واقع است که این خلیفه، جانشین انسان­های گذشته است که از آن­ها تعبیر به «نسناس» می‌شود. این را ما می‌فهمیم، فکر می‌کنیم می‌فهمیم، اگر این‌ها را ما نفهمیدیم، ما از فهم رسول می‌فهمیم و از فهم ملائکه می‌فهمیم، ملائکه چه فهمیدند؟ آیا ملائکه از «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ‌»، مخاطب باید خطاب را بفهمد یا نه؟ این ملائکه که مخاطب بودند، آیا فهمیدند که مراد از «خلیفةً»، خلیفۀ کیست؟ یا نفهمیدند؟ اگر نفهمیدند که خود این خطاب، نفهمی است. پس فهمیدند. از فهم آن­ها ما کمک می‌گیریم، اگر خود نفهمیدیم. اگر خود آن‌گونه که عرض کردم نفهمیدیم ما این‌جا از فهم ملائکه کمک می‌گیریم و از فهم رسول الله بالاتر از ملائکه کمک می‌گیریم، اما بُعد اول خطاب ملائکه است، و بعد دوم خطاب رسول الله «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» خدا نقل می‌کند از ملائکه خطابِ این‌که «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» برای رسول.

پس فهم ما سه بعدی شد، بُعد اول آن‌گونه که فهمیدیم، مختصر عرض کردیم. بُعد دوم از فهم ملائکه، و بعد سوم از فهم رسول الله که أقوی الابعاد است. حالا بعد وسط که فهم ملائکه است. سؤال: این ملائکه که در قرآن شریف معصوم هستند و عصیان نمی‌کنند، آیات زیادی داریم که بعداً باید صحبت کنیم. معصوم هستند و عصیان نمی‌کنند، و طبعاً معرفت به رب دارند و معرفت معصومین نسبت به حق سبحانه و تعالی، از معرفت غیر معصومین بالاتر است، آیا می‌شود نسبت به این ملائکه یک بی‌معرفتی که فسّاق از مسلمین هم آن بی‌معرفتی را ندارند، به ملائکه نسبت داد؟ نه. اگر ما نسبت بدهیم که ملائکه از «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» فهمیدند که خلیفۀ خود خدا است، پس «قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِكُ الدِّمَاءَ‌» (بقره، آیه 30) روایت هم این‌جا داریم، که اگر ملائکه سابقه سفک دماء نداشتند، سابقه إفساد نداشتند، چرا این حرف را زدند؟ حالا کاری به روایت فعلاً نداریم.

خود این‌که «قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِكُ الدِّمَاءَ‌» آیا معقول است ولو یک در هزاران که ملائکه از «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌» فهمیدند که «خلیفتی» جانشین خودم، حالا بر فرض امکان، استحاله را کاری نداریم. بر فرض این‌که ممکن است خداوند نمونه‌ای داشته باشد، جانشینی داشته باشد مجلای اسماء باشد، معنی خلافت این است دیگر! از ذات او، از صفات او، از اسماء او، از افعال او نمونه‌هایی داشته باشد، کم یا زیاد، آیا این نمونه‌های ربانیت سفک دماء می‌آورد؟ افساد می‌آورد؟ یا عصمت می‌آورد؟ مثل ملائکه، یا پایین­تر از ملائکه، اما «خَلیفةً»، کسی که خداوند خلیفه خود قرار بدهد، یعنی جانشین خود قرار بدهد، مجلی است، مظهر است، نمونه است. آیا در این‌جا هیچ احمقی ممکن است این‌طور فکر کند که خدایا، می‌خواهی یک اشخاصی را که خونریزی و فساد کنند، بیاوری؟ خدا را این‌قدر نشناخته‌ای که تمام مصالح در خود خدا جمع است؟

اگر بر فرض محال بخواهد برای خودش جانشین قرار بدهد که سفک دماء یعنی چه؟ افساد فی الارض یعنی چه؟ آن وقت بعد «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ‌» (بقره، آیه 30) چه می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بگوید ما ملائکه خلیفه تو نیستیم. در این بُعد اول داریم بحث می‌کنیم، اگر مراد جانشین و خلیفه خود خدا است، این‌جا ملائکه هستند و این انسانی که «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً‌».

ملائکه که دارای مقام عصمت هستند این‌ها خلافة الله ندارند، خلافت از خود خدا؛ چون اگر داشتند که تحصیل حاصل می­شد. اگر خود این ملائکه خلافة الله به آن معنایی که می‌گویند و غلط است و محال است، اگر به آن معنا، خلافةٌ مّا عن الله داشتند، این‌ها که سفک دما نمی‌کنند، افساد نمی‌کنند، معصوم هستند، پس چرا خدا این‌ها را واگذاشته است و خلیفه دیگری، معلوم است که این کسی که خداوند خلیفه قرار می‌دهد یا ملائکه را از خلافت می‌اندازد، اگر خلافت هست، یا این خلافت بالاتری است. پس چطور ملائکه می‌گویند که «قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ‌»؟

پس دو راه ما بیشتر نداریم: یا فهم ملائکه را تخطئه کنیم، معاذالله ملائکه آن‌قدر نافهم و بی­ایمان و تاریک و کودن بودند که از این «خَلِیفةً» این‌ها فهمیدند که جانشین خود خدا است، مع ذلک نسبت می­دهند که خدایا، جانشین برای خودت قرار می‌دهی؟ که سفک دماء؟ چند اشکال دارد:

1- جانشین خدا که سفک دماء نمی‌کند، جانشین خدا که خدایی کار می‌کند، آن تعبیری که می‌کنند، الگوی خدایی، خداگونه، که این هم غلط است، خداگونه و غیره. این‌چنین است، ملائکه، خلیفه خدا که خداگونه است، شما چرا می‌گویید که «أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِكُ الدِّمَاءَ»؟

2- حالا این را هم نمی‌فهمید، نمی‌فهمید، که بعد دوم است، آن‌قدر ملائکه، معاذالله، کودن و کودن‌ و کودن هستند و نفهم هستند که نمی‌فهمند که خلیفه و جانشین خودِ خدا، باید صالح باشد. نمی‌فهمند، ولکن از کجا سفک دماء؟ باید سابقه داشته باشد. خداوند باید قبلاً برای خودش یک خلیفه‌ای معیّن کرده باشد که سفک دماء می‌کند، باید قبلاً بدانند، اگر قبلاً شد، مطلب طور دیگری شد، مطلب برمی­گردد و به مرحله چهارم می‌رسد، که قبلاً خداوند یک انسان­هایی خاکی، موجوداتی خاکی به گونه این انسان اخیر آفریده است و سفک دماء کردند و افساد فی الارض کردند و منقرض شدند، کما این‌که این انسان هم محدّد است «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» (فاطر، آیه 16) کما این‌که قبلاً کردیم.

این خطاب به مفسدین است، خیال نکنید چیزی هستید، زوری دارید، مطلبی هست، خطاب به مفسدین است، صالحین که هیچ، اگر خداوند بخواهد شما را از بین می‌برد «وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» «وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ» (نساء، آیه 133) این تهدید نسبت به بخشی از این نسل اخیر است، و الّا بخش مهم این نسل اخیر که معصومین باشند و لا سیما محمد و محمدیین (ص) باشند، این‌ها که تهدید ندارد. «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ». (بحارالأنوار، ج 16، ص 405)

پس در بخش دوم باز این سؤال به ملائکه وارد می‌شود، و هر دو بخش غلط است، پس ما از فهم ملائکه می‌فهمیم که خیر، این جریان، جریانی نیست که این‌ها خلیفه خود خدا باشند.

از خطاب به رسول «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ‌» چرا «رَبُّكَ» فرمود؟ معلوم می­شود که ربوبیت رب سبحانه و تعالی نسبت به انسانٌ مّا مدخلیت دارد در این جعل خلافت، و إلا چرا «رَبُّكَ» بگوید؟ اگر ارتباط نداشته باشد خلافت آدم (ع) به «کَ‌»؛ محمد (ص)، «رَبُّكَ» چه؟ چه ارتباطی است؟

ارتباط صحیح در این‌جا این است که این پیغمبر بزرگوار سهم دارد و سهم بزرگ دارد بر این جعل خلافت. این نسلی را که خداوند خلیفه من سبب قرار داد که ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها و صدام‌ها و شاه‌ها و شمرها، این‌ها که چیزی نیستند، باید افرادی در میان این‌ها باشند که جبران تمام فسادها و سفک دماء‌های گذشته و فعلیه را الی یوم الدین بکند. پس سهم بزرگ در این خلافت که «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا‌» (بقره، آیه 106) این «خیرٍ منها» است.

و لذا «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌» با شرحی که دارد و قبلاً صحبت شد و ملاحظه خواهید فرمود، که شخص مراد نیست. این نسل، این سنخ انسان اخیر که از انسان اول آغاز می‌گردد و به انسان آخر الی یوم الدین انجام می‌یابد و بینهما متوسطین، این مجموعه، از مجموعه انسان­های قبل بهتر است. در روایت دارد: «إِنَّ اللَّهِ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَنْتَ فِي آخِرِهِمْ» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏29، ص 40؛ الخصال، ج ‏2، ص 652 (با اندک تفاوت)) الف الف برای تکثیر است، یعنی میلیون، الف الف یعنی میلیون، خداوند میلیون و بیشتر یا هر چه، آدم و عالم خلق کرده است «وَ أَنْتَ فِي آخِرِهِمْ» بر حسب روایات، و ما روایات را تصدیق می‌کنیم، نسبت به الف الف نه، نسبت به این‌که قبلاً نسل‌های انسانی بودند که اگر هم الآن اکتشافاتی است، مکتشفین اکتشاف می‌کنند که یک جسد‌هایی از چند میلیون سال قبل، می‌گویند: بنابراین این انسان سابقه چند میلیونی دارد، می‌گوییم خیر، مشابهت است، مطلبی نیست.

اگر یک کارخانه بلورسازی بلوری ساخت، کارخانه تخریب شد و بلورش از بین رفت و کارخانه دیگری ساختند، بلور ساختند حتماً باید گفت این از همان است؟ مشابه است. این انسان اخیر هم مشابه انسان اول است. شما اگر نسل‌هایی به هیکل انسان اکتشاف کردید برای میلیون‌ها سال قبل، این‌جا دو احتمال است: یک احتمال این است که این نسل موجود از همان است. دوم این است که خیر، او منقرض شده است یا آن‌ها منقرض شده‌اند، یکی پس از دیگی منقرض شدند بعد در مرحله اخیره این انسان اخیر خلق شده است، چنانکه نصوصی از آیات شریفه بر این مطلب دلالت دارد.

«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ‌» از خطاب به پیغمبر می‌فهمیم پیغمبر مخاطب است، چرا مخاطب است؟ چرا من مخاطب هستم؟ برای این‌که من سهم بزرگ دارم از این خلاقت ممتازه‌ای که نسبت به آدم صفی الله است. و لذا در این‌جا ملاحظه بفرمایید، آنچه را که یادداشت کردیم به طور مختصر است و تفصیلاً عرض می‌کنیم، و تبلوراتی هم احیاناً دارد.

«آية يتيمة منقطعة النظير في تصريح الخلافة الأرضية لهذا الإنسان، مهما تلمح لها و تلمع آيات أخرى في إشارات» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 279) آیات خلافت زیاد است که بحث می­کنیم. «يحق لنا أن نجدّ السير بهذه اليتيمة بكل إمعان و إتقان» سیر را خیلی جدی و صریح داشته باشیم. توقف نسبت به افکار و گفته‌ها و نوشته‌های دیگران نداشته باشیم. «في كلّ لفظةٍ أو لمحةٍ، و لكي نحصل منها على معرفةٍ منقطعة النظير» واقعاً منقطعة النظیر است. شما در تمام انظاری که راجع به خلافت آدم است، اکثراً 99 درصد، یا صد درصد ملاحظه می‌کنید که خیر، دکتر آن‌طور می‌گوید، آخوند این‌طور می‌گوید، فلان شخص این‌طور می‌گوید، که خیر این انسان مجلای خدا است، مظهر خدا است، جانشین خدا است. جانشین خدا است، الوهیت خدا در ارض که از بین نرفته است، اگر الوهیت خدا «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلٰهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ» (زخرف، آیه 84) الوهیت خدا در زمین، قبلاً بوده است، حالا هم هست، بعداً هم خواهد بود، انسان می‌خواهد چه کار کند؟ می‌خواهد کار خدایی در زمین بکند؟ یعنی الوهیت خدا در انسان نقش می‌یابد؟

«و إذ ترى ما هو المعطوف عليه هنا؟ لا نجد هنا معطوفاً عليه مذكوراً يناسبه» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 279) «و إذ» قبل از آن به هیچ‌جایی نمی‌تواند بخورد. نکته است. این واو عطف است دیگر، واو استیناف که نیست. یعنی خداوند چیزهایی در گوش قلب رسول فرموده است، اینجا نیاورده است، مطالب خاصه است. خداوند مطالب خاصه‌ای با رسول دارد، گاه به صورت «كهيعص» (مریم، آیه 1) بیان می‌کند، گاه «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» (نجم، آیه 10) ذکر می‌کند، گاهی می‌شود که در گوشی است که اصلاً به لفظ هم نیاورده است. این‌جا از درگوشی‌هایی است که در گوش قلب رسول این وحی خاص محمدی (ص) شده است و به لفظ هم نیامده است. آن‌قدر علو دارد و آن‌قدر جلال و عظمت دارد که به لفظ هم نیامده است، آن‌که می‌شده فعلاً بیاید، این است که مربوط به کل انسان‌ها است.

«و إذ ترى ما هو المعطوف عليه هنا؟ لا نجد هنا معطوفاً عليه مذكوراً يناسبه، فليكن سرّاً بين اللّه و رسوله غير مذكور لنا، حيث الخطاب هنا له (ص) ذاتياً لا لنا» خطاب شخصی است ««فاذكر» و «اذكر» إذ قال ربك» اُذکر قبلی نیست، لفظ آن هم نیست، ما نمی‌دانیم. این‌که ما می‌توانیم بفهمیم هست، این درست نیست که خداوند یک درگوشی با پیغمبر دارد که اگر لفظ آن را هم بگوید ما نمی‌توانیم بفهمیم. بیاورد، چه کند؟ کتاب، کتاب بیان است، اما آن درگوشی‌هایی که خداوند با رسول دارد و ما می‌توانیم با جدّ سیر و تفکر بفهمیم، آن‌طور که عرض کردیم در قرآن شریف می‌آید. و لذا در قرآن شریف بعضی از مطالب که اگر لفظ آن می‌آمد ما نمی‌فهمیدیم یا به آن اجمال و اختصار نمی‌فهمیدیم، خداوند «الم، الر، کهیعص» این اشاره رمزی است و هرگز خود ما معانی این الفاظ را متوجه نیستیم.

«إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ» و لماذا «ربك» لا «رَبِّ الْعالَمِينَ»؟ علّه لأن له الحظ الأعظم من هذه الخلافة، فهو الخليفة الأعظم و الإمام الأقدم، ابنٌ لآدم الاوّل صورة و أبوه سيرة و سريرة. و إني و إن كنت ابن آدم صورة فلي فيه معنى شاهد بأبوتي» این اب آدم است در اصل، ولو ابن آدم است در جسم، اما أب آدم است در اصل. ولذلک «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» (بحارالأنوار، ج 16، ص 402) این معنا دارد. «كُنْتُ نَبِيّاً» فقط در علم خدا نیست، در علم خدا قبل از این‌که آدم بین ماء و طین باشد، قبل از خلقت کل عالم، خدا می‌دانست که این پیغمبر را پیغمبر آخر خواهد کرد، این مطلبی دیگر است که بعداً باید در بحث نبوت ختمیه صحبت کنیم.

«قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» آیات دیگر هم هست: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ» (ص، آیه 71) این‌جا خلافت نیست «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر، آیه 28) خلافت نیست. «بشراً من طين من صلصال من حمإٍ مسنون»، هو الخليفة في الأرض مهما اختلف هذا الخلق عن ذلك الجعل». (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 280)

یک خلق است، یک جعل است. یک خلقِ جسم آدم است و روح او به عنوان روح انسان، و یک جعلِ خلافت است در این جسم، که زیباتر و در این روح که فاعلیت و قابلیتش بیشتر است از نظر جعل ربانی، چه جعل تکوینی، و چه جعل تشریعی.

«حيث خلق بشراً من طين ثم جعل إنسانا خليفة. ثم ترى و ماذا تعني الخليفة عامة و ماذا هنا؟ إنها من الخلف: أن ياتي كائن خلف آخر ينوبه في كونه أو كيانه أو صفاته و أفعاله» اگر این­ها نباشد که خلیفه نیست. بچه‌ای برای انسان متولد شد و مُرد، می­گویند جانشین او آمد «في كونه». یا بچه‌ای برای انسان متولد شد، یک نفر دیگر نظیر او آمد، خلیفه است، نظیر او است، یا کسی بود کاری می‌کرد، از آن کار ساقط شد، قرار شد که کسی دیگری به جای او این کار را انجام دهد، پس قبلی باید یا خودش برود یا صفاتش برود یا سقوط پیدا کند، بر خدا که این مطالب نیست.

«و كأنه هو بعده» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏1، ص 280) خلیفه مثل مستخلفٌ­عنه است منتها در مثلثی. یا خلیفه بهتر از مستخلفٌ­عنه است، یا پایین­تر است، یا برابر است. این‌جا بهتر است، بهتر است به حساب آنچه که در خود آیه دارد.

«مهما اختلفا في درجات، فلا بد إذا من مشاركة بينهما تهمّه الخلافة» در این سه ضلع، مشارکةٌ­مایی، یا ذاتاً، یا صفاتاً، یا افعالاً، یا دو یا هر سه، کم یا بیشتر یا مساوی، مشارکةٌ­مایی و مشابهةٌ­مایی در کار باید باشد. بین خلق و خالق مشابهت اصلاً وجود ندارد در هیچ بعدی از ابعاد.

«و تاء الخليفة للمبالغة، أنه يتابع» دنبال می‌کند «ما للمستخلف عنه بجدٍّ بالغ و عزمٍ فارغ، او يزيد عنه كما هنا» مثلاً «يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» (ص، آیه 26) داود بزرگتر از یِسّی است. پیغمبر بزرگوار خلیفه عیسی است، بزرگتر از او است، اما بعضی از خلیفه‌ها کمتر هستند. شما امام جماعت هستید، حالا وقت ندارید، مریض هستید یا جایی رفتید، کسی را که رتبه دوم است، می‌گذارید، این پایین­تر است. یا کسی که برابر شما است، در هر سه بعد خلافت است، منتها درجات خلافت، مثلاً پیغمبر بزرگوار که مأموریت دارد «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً» (نحل، آیه 123) یعنی چه؟ پیغمبر طریق ابراهیم را تبعیت کند، یعنی همان ابراهیم­وار باشد؟ نخیر، یا محمدوار است که بالاتر از ابراهیم­وار و نوح­وار و موسی­وار و عیسی­وار است. این اتباع به این معنا است که همان راه را به اندازه او بروید؟ نخیر. بیشتر از او، کمتر از او.

«بجدٍّ بالغ و عزمٍ فارغ، او يزيد عنه كما هنا» این آدم «یزید عمّن سلف من النّسناس» «أو ينقص او يساوي كما في غيرها، على اشتراك ذلك المثلث من الخلفاء» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 280) اشتراک در اصل خلافت است.

«في المجانسة مع المستخلف عنه كوناً و كياناً قضية الخلافة في حقها و حاقّها» حاقش وجود است، حقش در مقابل باطل است. «فهل إنّ هذا الإنسان- إذا- خليفة اللّه؟ أن يخلف اللّه في ألوهيته في أرضه، كأنه غائبٌ عن الأرض، فالإنسان له خليفة و نائب في الأرض؟ جواب: «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» (زخرف، آیه 84) آیا الوهیت خداوند در ارض معطل شد؟ از بین رفت که این انسان در ارض خلیفه خدا شود؟ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».

«فلما ذا الخلافة في الأرض؟ و له الحكم في الأرض كما في السماء، و ليس الرسل إلّا مبلغين عن اللّه» رسل که خلفاءالله نیستند، مبلغین عن الله هستند. «لا خلفاء أو وكلاء أو نواب عن اللّه! فلما ذا الخلافة في الأرض؟ و لو أنها الخلافة الإلهية في الأرض لكانت الملائكة المخاطبون هنا أحرى» آن بُعد اول بود که خود ما می‌فهمیم. بعد دوم فهم ملائکه، بعد سوم فهم رسول الله، این بعد دوم است. «و لو أنها الخلافة الإلهية في الأرض لكانت الملائكة المخاطبون هنا أحرى أن ينهموها» آقای دکتر، آقای عالم، شما از ملائکه بهتر فهمیدید؟ کاری به محال بودن آن نداریم، ممکن، ولی از ملائکه بهتر فهمیدید، شما که می‌گویید خلافت از خدا است؟

«فلما ذا السؤال او الاعتراض: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»» نمی­گوییم اعتراض، می‌گوییم سؤال. «فهل إن خليفة اللّه» البته نفسه «في فهم ملائكة اللّه يفسدون و يسفكون؟! و هم أنوار عارفون، لا يتهمون الرب فيما يخفى، فكيف فيما يجلو» کسی که نمی‌داند خدا را متهم می‌کند که جاهل هستی. کسی که می‌داند چه؟ کسی که می‌داند خدا گفته «خلیفتی»، اگر خلیفتی گفته این یجلی است، چطور این را متهم می­کند که «أَ تَجْعَلُ فِيها»؟ روایت: «مَا عَلِمَ الْمَلَائِكَةُ» در تفسیر برهان جلد اول صفحه 74. صفحه بعدی است: «الْعَيَّاشِيُّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) مَا عَلِمَ الْمَلَائِكَةُ بِقَوْلِهِمْ «أَ تَجْعَلُ فِيها…» لَوْ لَا أَنَّهُمْ قَدْ كَانُوا رَأَوْا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ» باید قبلاً دیده باشند.

«فالخليفة هنا إنسان يخلف إنسانا مضى ام من ذا» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 281) این «مضی أم من ذا» دو معنا است: یکی «مضی» منقرض شدند، یا نه، منقرض نشدند، خدا آن‌ها را از مقام انداخته است، عزل کرده است، یا باید مستخلفٌ‌عنه از بین برود، یا این که مستخلفٌ­عنه اگر هم باشد عزل بشود. «أم من ذا» را به حساب کلی عرض می­کنیم. «مضی» به حساب شخصی است. «مضی» که می‌دانیم آن‌ها رفتند، ولی به حساب کلی ممکن است که کسی جانشین کسی شود و مستخلفٌ­عنه موجود باشد. فعلاً نمی‌تواند، فعلاً معزول است.

«لا أنه يخلف اللّه و سبحانه اللّه أن يخلفه انسان ام من ذا. لا نجد تصريحةً و لا إشارةً قرآنية على خلافة اللّه هذه» تا محتاج به تأویل بشویم. در قرآن تأویل ندارد، البته تأویلی که ما می­گوییم، نه اشاره‌ای نه تصریحی، هیچ چیز در کتاب نداریم که خداوند بگوید: «خلیفه من» حتی «خلیفة الله» هم در قرآن ندارد، اگر هم داشت می­گوییم «خلیفةٌ جَعَلَه الله خلف من سلف». ولی نداریم.

«اللّهم إلّا ان يجعل اللّه إنساناً خليفة عن سالفه، فقد يسمّى خليفة اللّه و لا تعني أنه يخلف اللّه و معاذ اللّه، و انما الذي نصبه اللّه نائباً يخلف مثيله في منصبه، نبوة أو إمامة أم ماذا: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (ص، آیه 26)». (ص، آیه 26)

این برای خلافت نبوتی، دوم خلافت کلی «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ» خلائق غلط است. این «هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ» دو بعد دارد: یک بعد آن‌که «کُم» این نسل اخیر بجمعیته، گاه نسل اخیر بشخصه است، آدم، یا حوا، گاه نسل اخیر بجمعیته، از آدم تا الی یوم القیامة، این «کُم»، این «کُم» «جَعَلَكُمْ خَلائِفَ» دو بعد دارد:

1- این مجموعه انسان­های اخیر جانشین هستند از انسان­های منقرض شده.

2- این مجموعه بعضی از بعضی جانشین هستند «لکلِّ قرنٍ» هر سده‌ای که می‌رود تقریباً کل آن­هایی که بودند رفتند، بعد اولاد آن­ها می‌آیند که این جانشین او، در کون است، در کیان است، در هر چه هست، این‌جا تمام این مراحل ثلاث را می­گیرد. مجموعه، خلیفه گذشته، چنانکه آن‌ها رفتند، مجموعه بعضی جانشین بعض در اصل وجود، بعضی جانشین بعض در مقامات و کارهایی که دارند.

«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ» (نمل، آیه 62) این‌جا چیز دیگری است. ما در حال اضطرار هستیم در غیبت کبرای ولی امر (عج)، واقعاً از کل جهات در حال اضطرار هستیم و ما باید دعا کنیم که خداوند ولی امر را برساند، ما را اصلاح بفرماید، صالح بشویم تا راه ظهور مهدی (عج) شوسه بشود و حضرت تشریف بیاورند که شرایط سلبی دارد و شرایط ایجابی.

«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ» این‌ها چه کسانی هستند؟ نمونه بارز آن حضرت ولی امر (عج) است که این خلیفة الارض است بقولٍ مطلق، یعنی چه؟ «خلیفة کافة الرسل و النبیین و خلیفة کافة الائمة (ع)». این نمونه همه است. و لذا در روایات دارد که وقتی ولی امر (عج) ظهور فرمودند، شما می‌توانید به ایشان که سلام کنید بگویید «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا آدَمُ» درست است، نمونه بارز آدم است و غیره. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ» درست است، «یا علی» درست است، «یا فاطمة» درست است. ائمه، این حساب دارد. یعنی ایشان مجلای همه است. البته بشر و خلق، مجلای خدا نیست، آن یک مطلب عرفانی و خرفانی است، آن حساب دیگری است، ولکن، در آن روایتی که دارد که «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ» (بحار الأنوار، ج ‏26، ص 6) جسم نه، روح مشابه است، ولو نقطه أولی روح محمد بن عبدالله (ص) است و نقاط بعد انتقالی است، انتقالی است، نه در کل ابعاد روح محمد، بلکه در بعد عصمت علیا و طهارت علیا و عمل، اما در بعد اخذ وحی که در انحصار آن حضرت داریم.

– [سؤال]

– جواب شما این است که «کُم» فرد نیست «کُم» جمع است، درست است حضرت مهدی (عج) که تشریف می‌آورند، ما چند خلافت داریم. آخر کلام را همین‌جا قطع می­کنیم. یک خلافت اولی است که مربوط به ولی امر (عج) است، جانشین کل نبیین و کل ائمه (ع) است، خلافت مطلقه اولی است. بعد یک رجعت خاص الخاص داریم که رسول الله و ائمه و رسل رجعت می‌کنند. رسل اصلی که اولوالعزم من الرسل هستند، این‌ها خلافة الارض کلی دارند، ائمه هم یکی پس از دیگری خلافة الارض کلی دارند، ظاهراً قیامت به خلافة الارض امام یازدهم ختم می‌گردد؛ چون امام دوازدهم اولین فردی هستند که خلافت کلی را دارند. این یک بعد.

بُعد دوم انبیایی که این‌ها رجعت می­کنند و استانداران مملکت پهناور مهدی (عج) هستند، کما این‌که در کتب انبیاء هم هست. ای داود! تو بر مقام خود بایست آن هنگام که ابن الانسان خواهد آمد. در کتب انبیاء هست، ظاهراً کتاب دانیال است. ابن الانسان خواهد آم،د تو بر مسند ولایت خواهی بود. این 313 نفر که اصحاب الألویه ولی امر (عج) هستند، چون لواء در لغت عربی دو معنا دارد: یک لواء استانداری است، و یک لواء فرمانده لشکر، هر دو معنا را دارد. یعنی 313 استان تمام کشور وجودْ در بعد تکلیف تشکیل خواهد شد، و هر یک فرد از این 313 نفر دارای دو عنوان هستند، در این دولت مهدوی (عج)، یکی استاندار‌ هستند و دیگر مملکت در کار نیست، استان است، استان آلمان، استان آمریکا، استان ایران، استان عراق، استان است. استاندار هستند و فرمانده جیش هستند. این هم یک بعد «کُم»، پس «کُم» چند ابعاد دارد، افراد هستند، منتها درجات و مراحل دارد.

بعد دیگر «کُم» آن ده هزار نفر که «فَإِذَا كَمَلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ» (الإحتجاج (للطبرسی)، ج ‏2، ص 449) ده هزار نفر، سرباز حاضرِ زیر پرچم مهدوی (عج) هستند که هر یک نفر از آن­ها به اندازه ده هزار مرد جنگی قدرت قلب دارند، نه قدرت جسمی ظاهری و شجاعت فقط، بلکه قدرت ایمانی. این‌ها هم «کُم» هستند. برای این‌که کسانی که اعضای دولت مهدی (عج) هستند این‌ها فرماندهی دارند. فرمانده کل بسم الله، معاونین بسم الله، کسانی که اصل‌ها و ریشه‌های فرماندهی کل قوای مهدی (عج) هستند بسم الله. و لذا فقط این ده هزار نفر نیست، کسانی هستند که رجعت بالإستدعاء می­کنند، ان‌شاءالله ما هم از آن‌ها خواهیم بود. کسانی که رجعت بدون استدعاء می­کنند که «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً» (تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131) باشند در بعد ایمان، «وَ مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» باشند در بعد کفر، و بینهما کسانی هستند که نه «مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً» هستند و نه «مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» هستند، که رجعت بالاستدعاء می­کنند، این‌ها هم فرماندهی دارند. در دولت مهدی (عج) کسانی که ابزار این دولت کریمه هستند، این‌ها خلفاء الارض هستند و لذا «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ».

وقت ما تمام است، اما این جمله را عرض کنیم که یک مقداری حواس ما جمع بشود که اگر مقاماتی پیدا کردیم، مادی یا معنوی، خود را نبازیم، در روایت دارد که پیغمبر بزرگوار این آیه را می‌خواندند و امیرالمؤمنین گوش می‌داد. عرض کرد: یا رسول الله مثلاً چه کسی؟ فرمود مثلاً تو. رسول الله خلیفة الأرض بودند. امیرالمؤمنین غش کرد و افتاد، بیهوش شد. بعد که به هوش آمد، پیغمبر فرمود: چرا تو این‌طور شدی؟ عرض کرد: می‌ترسم که اگر خلیفة الارض بشوم خودم را گم کنم، فرمود نه، خدا به تو کمک می‌کند. این دو بعدی است، خدا به تو کمک می‌کند، بی­حساب نیست که من و من‌ها و ما و ماها معاذالله وقتی که یک مقامی پیدا می­کنیم، خودمان را گم می‌کنیم، خدا را گم می‌کنیم، پیغمبر را گم می‌کنیم، شرف را، انسانیت را، هر چه هست گم می‌کنیم و مثل یک انسانی که لباسی از یخ پوشیده است، در مقابل تنور قرار می‌گیریم و آب می‌شود. «عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الزَّلَلِ وَ مِنَ الْخَطَأ».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».