«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تفصیل بحث خلافت در تفسیر هست، ما نبراتی از تفسیر را عرض میکنیم، بعد بحث انبیاء را دنبال میکنیم در دو بعد عصمت و معاذ الله عصیان که به آنها نسبت داده شده است. «و لو أنها الخلافة الإلهية في الأرض لكانت الملائكة المخاطبون هنا أحرى أن ينهموها، فلماذا السؤال او الاعتراض: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» (بقره، آیه 30)». (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 280) بعد صفحه 281.
راجع به آیات خلافة الارض بحث میکردیم که «آخره مسکٌ» شد، گرچه همه اینها مسک است، راجع به خلافت ولی امر (عج). «فهنا خلافة خاصة كما لداود و أضرابه، و هناك عامة كما للناس أجمعين عن ناسٍ قبلهم، او بعضهم عن بعض. فمن المستحيل خلافة الله نفسه لأيٍّ من العالمين و حتى الحقيقة المحمدية ف«ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ» (آلعمران، آیه 144)».
این «ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ» کیان خاتمالنبیین (ص) را به رسالت منحصر میکند. رسول که خلیفه نیست، رسول که وکیل نیست، رسول که نائب نیست. مقام نیابت و مقام خلافت و مقام وکالت که همه مماثلت است در ابعاد گوناگون، اینها با مقام رسالت منافات دارد. آنها مِثل بودن است، اما رسالت مَثَل بودن است. مماثلت به طور کلی منفی است بین الله و خلقه، چه به عنوان خلافت، چه نیابت، چه وکالت، چه معاونت یا هر چه باشد اما مَثَل بودن «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». (روم، آیه 27)
«و «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ» (آلعمران، آیه 128) فهو هو لا يخلف اللّه في ايّ من شؤون الالوهية و الربوبية حتى و لا في بلاغ الأحكام» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 281) خداوند ولایت تکوینیه دارد بر اصل و ولایت تشریعیه، ولایت تشریعیه، بعد ولایت شرعیه. ولایت تشریعیه، تشریع احکام است که در انحصار حق سبحانه و تعالی است و ولایت شرعیه که بیان ربانی شرع است. این بیان ربانی شرع از عهده رسول ساقط است. بیان ربانی شرع چگونه است؟ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا» (نحل، آیه 102) اینطور بیان میکند. خداوند با وحی بیان میکند. وحی میکند، به وسیله وحی، این وحی بیان شریعت ربانیه را حمل میکند، آیا رسول هم وحی میکند؟ رسول با زبانش، با عملش، با تقریرش، در این مثلث، وحی شریعت ربانیه را ابلاغ میکند و بیان میکند.
پس ولایت شرعیه ربانیه که بیان معصوم احکام الله است در کل ابعاد بدون تقصیر و نه قصور، به عنوان ایحاء است. این ایحاء در انحصار خدا است، کما اینکه تکوین در انحصار حق است که، ربوبیتِ تکوینی است، تکوینیه است. تشریع هم چنین، بیان شرع هم خداوند اولاً احکام را ایجاد میکند، تشریع میکند، بعد بیان میکند «کُتِبَ علیکم، حُرِّم، وَجَبَ» این حکایت است از آنچه که تشریع فرموده، نه اینکه با این تشریع میکند.
این حکایت، حکایت برای رسول است و نه از برای غیر رسول، حکایت احکام شرعیه از خداوند برای رسول، با وحی است، موحی فقط خدا است در بُعد ارسال، آیا غیر خدا هم در بعد ارسال موحی است؟ بله «فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيّاً» (مریم، آیه 11) اشاره است، چشم به هم زدن است. نوشتن است، اما ایحاء که از قلب به قلب، مطلبی را متوجه شود، این در انحصار حق سبحانه و تعالی است که حتی «و لا في بلاغ الأحكام و انما هو رسول، لا خليفة و لا نائب و لا وكيل، «وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا» (اسراء، آیه 54)» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 281) فقط رسولاً. «وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا» (اسراء، آیه 65) فقط رسولاً «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا» (فرقان، آیه 43) نه، تو وکیل خدا نیستی، خدا تو را وکیل از برای غیر هم نکرده چه برای خودش، خدا تو محمد (ص) را نه از برای خودش وکیل کرده، و نه وکالت تشریعی برای تو مقرر کرده است که محافظ دیگران باشی، تو محافظ دیگران نیستی، محافظ خودت هم نیستی، بلکه محافظ تو خدا است.
– [سؤال]
– ولیّ بله، وکیل. از طرف خدا وکالت ربانی نداری که همانطور که خدا محافظ است تکویناً، تو رسول هم محافظ باشی تکویناً، بلکه محافظ تکویناً، فقط حق سبحانه و تعالی است. «فإذا لا يكون أفضل المرسلين و اوّل العابدين وكيلاً لرب العالمين فهل هو بعد خليفة عنه» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 281) خلافت بالاتر است یا وکالت؟ هر کسی نمیشود، نمیشود خلیفۀ این مرجع تقلید امام جماعت باشد، ولی وکیل مطلبی نیست، وکالت بسیار اوسع از خلافت است، خلافت دنباله کار او را گرفتن و جانشین او شدن در مثلث ابعاد است، اما وکالت، وکالت در امری از امور است که این وقت ندارد.
– ولایة الله بالاتر نیست؟
– ولایة الله را بحث نمیکنیم، ولایة الرسول را بحث میکنیم، ولایة الرسول، ولایة الله نیست. اگر رسول ولایت دارد، ولایة اللّهی که بر کل کائنات است، همان منتقل به رسول است؟ این از هم جدا است، از نظر لفظ مشترک است، وجود، علم، بصر، سمع، ولایت و غیره، از نظر لفظ یک نوع است، ولیکن بعضی از جهات است که لفظ آن هم برای غیر خدا غلط است، خلیفه الله، نائب الله، وکیل الله، ولیٌّ مِن قِبَلِ الله که ولایت خدا بر او منتقل بشود نه اینکه خداوند «جاعله ولیاً، جاعله خلیفةً عمّن سلف» اینها را بحث نمیکنیم، نخیر، منصبی ربانی از طرف خداوند به کسی منتقل گردد، ولو یک در بینهایت؛ چون او «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (شوری، آیه 11) و ما إلی ذلک.
«أو هل يكون آدم بذريته كلهم خلفاء اللّه؟ و ليس أصفياءهم وكلاءه! أم إنه خليفة الملائكة» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 281) که قبلاً عرض کردیم «أم إنه خليفة الملائكة حتى يستجيش مشاعرهم» مشاعر ملائکه را تبلور بدهد و بعث کند و به حرکت بیندازد که ملائکه، من میخواهم خلیفهای برای شما قرار بدهم، ملائکه میگویند مگر ما چه کردیم؟ مگر ما کم آوردیم؟ این هم نیست، این در دو جهت نیست:
1- اینکه ملائکه سکان ارض نیستند تا خداوند خلیفه ارضی برای ملائکه مقرر کند.
2- آیا ملائکه مسفک دماء بودند؟ مفسد فی الارض بودند؟ اولاً در ارض نبودند، آیا مسفک دماء بودند و مفسد بودند تا اینکه خداوند خداوند خلیفهای از آنها بیاورد که اعتراض کنند یا سؤال کنند «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» مگر ما مفسد هستیم؟ ملائکه از خودشان خبر ندارند؟ آیا ملائکه از خود آگاه نیستند که معصوم هستند یا حداقل عادل هستند که سفک دماء نمیکنند و مفسد فی الارض نیستند؟ به این دو حساب با فهم ملائکه این مطلب حل میشود که اینها خلیفه الملائکة هم نیستند.
«و هم عارفون أنفسهم انهم معصومون «يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» (نحل، آیه 50) فلا يستخلف عنهم ربهم إلّا كأمثالهم أو أطوع منهم و أرقى! فلماذا يسألون «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها» او قد كان يكفيهم «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ…». همین، دیگر «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها» نگوید. اگر تسبیح بالحمد میخواهی، ما داریم، بیشتر میخواهی مطلبی دیگر است.
اما این نفی و اثبات برای چه؟ نفی صلاحیت در این خلیفه ارضی که «يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ» و اثبات صلاحیت نسبت به خودشان که «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ». «دون تقصير، فلما ذا الاستخلاف! كما و أن الملائكة لم يكونوا و لن- من سكنة الأرض حتى يخلفهم خليفة في الأرض: «قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا» (اسراء، آیه 95) «وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» (زخرف، آیه 60)». ملائکه «يَخْلُفُونَ»، این ملائکه یخلفون هستند خودشان را.
«وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها» (زخرف، آیه 61) فجعل الملائكة في الأرض مستحيل حتى تقوم الساعة» استحاله ذاتی نیست، استحاله فی الحکمه است. «فكيف يخلفهم إنسان الأرض و فيم يخلفهم؟ أ فيما هم يؤمرون في السماء، عزلاً لهم عن مقاماتهم فهم عزّل؟» کارهای آسمانی ملائکه از بین برود و خلیفه ارضی کارهای آسمانی ملائکه را هم بکند؟
«أم فيما يرسلون به إلى الأرض؟ ام ماذا؟! سبحانك اللّهم هذا بهتان عظيم! او هم خليفة الجن، المفسدين في الأرض و مسفكين؟ و هم قد خلقوا قبلهم!: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ» (حجر، آیه 27)». خلیفه جن که چه؟ جن از تکلیف بیفتند؟ بمیرند؟ از کارهایی که دارند بیفتند؟ هیچ کدام. جن بلکه قبل الانسان خلق شده است، و این انسانِ نسل موجود که اولش آدم است، این بخواهد خلیفة الجن باشد، در چه بُعد خلیفة الجن باشد؟ اینها که هستند.
«و لكنهم بعد لم ينقرضوا، او لم يبعدوا عن الأرض حتى يخلفهم فيها إنسان الأرض» یا بمیرند یا از زمین بروند یا از مقام بیفتند هیچ کدام نیست. «ثم و لا نعرف خلافة للإنسان عنهم فيما لهم من حياة الأرض، فكيف يكون الإنسان إذا خليفة عنهم في الأرض؟! أو هم بنو الإنسان». این احتمال صحیح است که «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» یعنی جانشین از آن قبلیها, ملائکه قبلیها را میشناختند. ملائکه آن نسناسها, آن شبهانسانها که قبلاً بودند، بر حسب روایت مرویه از امام صادق (ع) که «ألف ألف عالم و ألف ألف آدم» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 29، ص 40؛ الخصال، ج 2، ص 652 (با اندک تفاوت)) قبلاً بودند «و أنت في آخرهم»، ملائکه میشناختند، اینها افسادشان زیاد، سفک دمائشان زیاد، حال که خداوند میفرماید: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» به ذهن ملائکه این آمد که خدایا، جانشین همانهایی که منقرض کردی؟ همان تشکیلات بشود؟ همان سفک دماء؟ همان چنین. فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» سنخ همان سنخ است، انسان، انسان الارض است، خاکی است، شکل و وضع و چنین و چنان، اما این کجا و آن کجا. و لذا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ» (بقره، آیه 31) که ملاحظه میفرمایید.
– ولی آن احتمالهایی که ملائکه میدادند درست درآمد. سفک دماء مگر در این انسان نبود؟
– منتها سفک دو سفک است: یک سفک زیاد است یک سفک کم، اولاً، و ثانیاً در آن انسالی که سفک دماء بود زیاد بود و چه بود؛ افرادی مانند محمد (ص) و محمدیین و ابراهیمیین نبودند، «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاکَ» (بحارالأنوار، ج 16، ص 406) این مطلب را ثابت میکند که اگر فقط خاتم النبیین در این نسل بود، کافی بود که این خلیفة فی الارض درست شود. به افتخار است، ولکن زیاد هستند، صدیقین و نبیین و معصومین، از اولین و از آخرین، اینها بسیار هستند، این بسیار در مقابل تمام نسلهای انسانی مربوط به آدم، همین محوریت پیدا خواهد کرد.
اگر شما در یک گلستانی که زحمت میکشید چه میکنید و چه میکنید، چند گل درجه اول دارید، جبران همه این همه خس و خاشاکها و همه چیزها را خواهد کرد. همچنین راجع به انسان «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (تین، آیه 4) بنیه انسان از نظر جسمی و روحی بالفعل، و شاناً و قابلیتاً و فاعلیتاً، محمدها و علیها وعیسیها وابراهیمها، قبلیها اینطور نبود، پس قبلیها در دو بعد پایینتر بودند.
– آن وقت خداوند چه هدفی داشت از آن قبلیها که خلق کرد؟
– این را بحث میکنیم. مطلب دیگری است.
– پس بالأخره لغو است.
– خیر، این پس به کجا میخورد؟ خدا شمر را خلق کرد، لغو است؟ محمد را هم خلق کرد.
– در این مجموعه خیر است.
– نه، چه فرقی میکند؟
– اما نه اگر در آنجا انسانهای شروری فقط آفریده باشد.
– شرور نیافریده است. انسان آفریده، شر میکردهاند. شرور نیافریده است.
– پس در آنها هم انسانهای خیری بودهاند.
– میدانم، ولی در این حد نبوده است.
و لذا خداوند در قرآن کریم تهدید میکند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ * إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» (فاطر، آیات 15 و 16) اگر دوباره اذیت کنید همه شما را از بین میبرم، یکی دیگر میآورم. چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید آن کسی که بدی میکند، چه میکند چه میکند، کما اینکه در میان نسلهای انسانی قوم عاد منقرض شدند، قوم ثمود منقرض شدند، فرعون و اهلش منقرض شدند، اما انقراض کلی این نسل انسان نیست. ولیکن در قبلها انقراض کلی نسل بوده؛ چون سفک دماء بیشتر، فساد بیشتر، صلاح کمتر. در اینجا سفک دماء کمتر نسبت به آنها، سفک دماء کمتر، فساد کمتر و صلاح بیشتر. صلاح در بعد هیئت نه در بعد عدد، یعنی افرادی که هر کدام از اینها به عوالمی میارزند در این نسل موجود هستند.
تفصیل مطلب را، چون ما شذراتی از مطلب داریم، که میخواهیم در قرآن ببینیم آدم چه کاره است؟ فقط این را میخواهیم بفهمیم. ولی تفاصیل مطلب را.
– [سؤال]
– بله، از قضا همینطور است. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» این را حالا عرض میکنیم.
– یک سوال دیگر هم اینجا میماند و آن اینکه آیا کسانی نبودهاند که همین آیه قرآن را از اهل بیت (ع) سؤال کرده باشند و آنها در این مورد پاسخ واضح داده باشند.
– روایت نقل کردند. اینجا روایتی هست، بعد برای شما نقل میکنم. این یکی، دوم اینکه لسان قرآن از لسان اهل بیت أوضح است. اگر خدا مطلبی را بفرماید واضحتر میگوید یا امام صادق (ع) بفرماید، واضحتر است؟
– خود قرآن که اینجا چیزی نگفته است.
– گفته است.
– همین که گفته «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».
– گفته «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» «و القرآن یفسر بعضه بعضاً» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 17) اگر قرآن روزنامهای مینوشت، ما را تنبل بار میآورد، اما قرآن روزنامه نیست، قرآن طوری است که میشود فهمید اما باید دقت کرد. «القرآن یفسّر بعضه بعضاً». ما در چهار رشته آیات را بحث کردیم و دقت کردیم، و قطع بدون هیچ تردیدی داریم بر اینکه «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» خلیفة الإنسان است، خلیفه الله نیست، خلیفة الملائکه نیست، خلیفة الجن نیست، این را میفهمیم. این که به خوبی از فهم ملائکه، از فهم رسول الله، از فهم آیاتی که با هم همگام هستند میفهمیم، این روشنتر است و ثابتتر است یا اگر بگوید: «قال فلان عن فلان عن الإمام الباقر (ع)»، شاید در اصل نباشد، اگر هم باشد بیان خدا روشنتر است و امتن است.
ملاحظه بفرمایید: «أو هم بنو الإنسان، حيث يخلف بعضهم البعض: «هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ» (فاطر، آیه 39)». (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 282)
دو معنا دارد. یک معنا: این «کُم» چه کسانی هستند؟ «آدم و بنوه الی یوم القیامة» همه خلائف فی الأرض هستند. یعنی جانشین قبلیها.
دوم: مراد این باشد که «کُم» کل انسانها از آغاز خلقت تا خاتم. این کل انسانها از آغاز خلقت تا خاتم، خاتمش کدام است؟ مرحله اخیر نسل اخیر است که آدم و فرزندانش إلی یوم القیامة هستند. «کُم» تمام نسلها، این هزاران نسل یا دو نسل را بگویید، این چند نسل را میگیرد. این چند نسل خلائف هستند، نسل اول رفت نسل دوم آمد، دوم رفت سوم آمد، آخرین نسل، نسلی است که از آدم منتشِئ میشود، این دوم.
سوم: «خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»، قرون، هر قرنی حد متوسط، هر قرنی همه انسانها مردهاند و فرزندانشان آمدهاند. اینها خلائف است. پس بنابراین همه اینها این کون و کیان جانشینی است نسبت به انسان، چه این انسان و چه کل انسانها و چه بعض بعض انسانها.
«وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ» (اعراف، آیه 69) ببینید، قوم نوح غرق شدند، همه غرض شدند، بقیه خودشان و نسلهای آنها خلائف از آنها هستند. «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ» (اعراف، آیه 74) و آية الخلافة: «إِنِّي جاعِلٌ…» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 1، ص 282) این جا مطلب تقریباً تمام میشود. دنباله جریان که بحث موضوع دیگری است آقایان مراجعه بفرمایید.
ما با یهود و نصاری، بحث در مورد نبوّات داریم در دو جریان: یک جریان، جریان عام است، یک جریان، جریان خاص است. و نه تنها با یهود و نصاری، بلکه با براداران سنی نیز بحث داریم. ما معتقدیم بر مبنای عقل و بر مبنای دلیل کتاب و سنت که انبیاء (ع) علی اختلاف درجاتهم و مراتبهم در سه بُعد معصوم هستند؛ -چنانکه قبلاً عرض شد- بعد تلقی وحی، و بعد عمل به وحی، و بعد القاء به وحی.
همانطور که در گرفتن وحی پیغمبر اشتباه نمیکند، مبادا فکر شیطانی باشد، مبادا فکر من باشد، مبادا خیالاتی از دیگران باشد، نه، این مباداها غلط است؛ چون اگر پیغمبر نداند آنچه را به قلبش وارد میشود، از خود او است یا از افکار دیگران است، یا از خدا، این در نقطه أولی راسب است، در نقطه أولی این فاشل است. نقطه أولی رسالت تلقی وحی است، خداوند لازم است به دلیل لطف، لطف در بعد ارسال رسل، کاری کند که آنچه را بر قلب رسول وحی میکند، رسول بداند وحی الرحمن است نه وحی الشیطان است، نه وحی الإنسان است، نه افکاری است که از دیگران گرفته، مثل ما نیست، که ما خودهایمان نیستیم، نوعاً ما خودهایمان نیستیم، افکاری که ما داریم نوعاً از کتابها، از منبرها، از علما، از دیگران و دیگران گرفتهایم و آنها هم از دیگران گرفتهاند. اما رسول باید خالی از تمام اینها باشد.
خالی در دو بعد باشد: خلوّ در دو بُعد برای قلب رسول، لازمه سلبی است، و بعداً پر شدن قلب از وحی خدا لازمه ایجابی است. لازمه سلبی به طور کلی این «لا اله» نقش دارد در همه کارها. این قلب رسول که مرکز رسالت او است، و مرکز انسانیت انسانها است، این قلب و فکر و عقل و روح و قلب و تمام مدارک رسول و مراحل ادراکات رسول، اگر میخواهد رسالت تلقی وحی داشته باشد، باید خالی بشود از آنچه من میفهمم، درست است در بالاترین مرحله فهم و عبودیت است، آنچه من تشخیص میدهم، آنچه دیگران تشخیص میدهند، آنچه من از اشارات و مشاورتهای دیگران میفهمم، همه خالی، باید حوض خالی بشود کلاً، از درست و نادرست خالی بشود. این مرحله اول که سلبی است.
در این مرحله سلبی که ظرف قلب نبی (ص) از تمام افکار بشری و افکار ملائکی و افکار فردی و افکار اجتماعی خالی است، آنجا است که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ» (شعراء، آیات 193 و 194) در این منزل قلب که خالی از کل اغیار است، از کل آنچه که غیر ربانی است، حتی از کل افکار محمدیه (ص) با اینکه فوق کل افکار است در کل عالمین، مع ذلک از تمام اینها باید خالی بشود؛ چون همه اینها کند است، همه اینها محدود است، اینها قابل خطأ است، خطأ تقصیر را کاری نداریم، خطأ قصور است. همه این کندیها باید کنار برود تا اینکه این تلقی وحی در نقطه أولای رسالت تلقی معصوم باشد. این حرف اول.
حرف دوم: وقتی پیغمبر، هر پیغمبری وحی خالص الهی را تلقی میکند که خلط ندارد و شوب و شک ندارد، خود باید در خود متمرکز کند. اولاً خودسازی، بعد ساختن دیگران، علماً، اخلاقاً، عملاً، ظاهراً، باطناً وقتی خود ساخته شد با وحی ربانی در نقطه أولی، و این خودسازی نه قصور داشته باشد نه تقصیر، که عصمت در خودسازی است با سازمان وحی، مرحله سوم عصمت در القاء وحی است.
در تلقی وحی که با گوش دل میگیرد، گوش دل باید کاملاً وحی را بشنود و فراموش نکند، و در مرحله دوم که عمل میکند، باید به تمام مراحل ظاهر و باطن عمل کند، و مرحله سوم که مرحله رسالت است با زبانش، با عملش، با سکوتش، با سلبش، با ایجابش، که سنت سه نوع است: سنت قولی، سنت فعلی، سنت تقریری. این سه سنت در بعد رسالت باید معصوم باشد. یک خطا در یک مستحب اگر بکند این نسبت به بقیه شل خواهد بود. این عقیدهای است که ما داریم بر مبنای ادله عقلیه، امکان اشرف و غیر که اینجا اشاره میکنیم، این مقارنات تازه دست من آمده، قبلاً نبود، حالا از روی مقارنات مطلب را بحث میکنیم تا بعداً انشاءالله اگر از بیرون چاپ بشود یا اینجا.
– مقارنات یا عقائدنا؟
– عقایدنا بین الکتب السماویة. ما این جا نوشتیم «مقارنات فی النبوّات بین القرآن و العهدین» این بخش سوم عقائدنا است که بخش اول توحید است، از نظر عقلی و کتب ثلاث، و بخش دوم معاد است که بعداً بحث خواهیم کرد إنشاءالله اگر زنده ماندیم، و بخش سوم نبوّات است، وبعد از بخش نبوّات این بشارات عهدین فارسی است و رسول الإسلام فی الکتب السماویة، این به لغت عربی است.
اینجا در صفحه 323: «الطلاب الإنجیلیون»، چون این بحث به طور مناظره و حوار است، منتها مناظره وحوار در اینجا همانطور که حوار بین الإلهیین ملاحظه فرمودهاید این چند جنبه دارد، سه جنبه دارد: یک جنبه مناظراتی که شده، واقعاً شده، کسی بوده سؤالی کرده، جوابی دادیم نسبت به مؤلف، این یک. دوم: مناظراتی که نشده، در کتب هست، دکتر فندر اینطور گفته است، فلان اینطور گفته است. مستر هاکس آنطور گفته است، فلانی اینطور گفته است، ما اینطور میگوییم. این مناظره حاضر نیست، مناظره غائب است، منتها این غائب، غیبت مطلقه نیست، غیبت فعلیه است یعنی بالفعل این کتابها هست. این دوم.
سوم: آنچه را که امکان دارد بگویند و نگفتهاند. قاعده قرآن همین است. قرآن شریف در أدلهای که دارد و براهینی که دارد، حساب نمیکند چه کسی چه گفته است، چه کسی الآن چه میگوید، نه، هر چه را هم که بر ضد حق بگویند، قرآن شریف آن را ابطال کرده، هر چه را هم که بگویند بعداً با ترقی عقل و ترقی علم و ترقی چه و چه، اگر إن قلتهایی بعداً باشد که بخواهد دلهایی را منحرف کند و سیاه کند، آن اگرها را هم قرآن شریف و سنت محمدیه (ص) جواب داده است. در این سه بعد است.
ما جدیت کردیم در این کتب عقائدنا، مقارنات، و رسول الاسلام این سه جریان باشد، کما اینکه در کتاب آفریدگار و آفریده که اسم مستر و پروفسور و فلان و این حرفها است، این بحث در دانشگاه تهرانواقعیت داشته است، و در کوی دانشگاه واقعیت داشته، منتها اسماء آنها را ما نبردیم. بعضیها واقعیت دارد به عنوان اصلی و محوری که بحث کردیم، و بعضیها آنچه را نوشتهاند، و بعضیها آنچه را ممکن است بگویند. آنچه را ممکن است بگویند، به این معنا که بعداً هم اگر کسانی آمدند راجع به ماده چنین گفتند، راجع به وجود چنین گفتند، راجع به فلان، از حالا جواب آن داده بشود و این کار من و شما نیست، این کار قرآن شریف است که خداوند تمام گفتنیهای خود را الی یوم القیامة در قرآن شریف متناً، و در سنت محمدیه (ص) حاشیةً و بیاناً بیان فرموده است. این یک مختصری است که اگر ما اسمائی در اینجا میآوریم، بعضی اسماء اسم کسی است که با او بحث کردیم مثل دکتر حداد بیروتی که ایشان چهارده کتاب بر رد قرآن نوشته، با او بحث هم کردیم، با کتاب او هم بحث کردیم. یک قسمت هم کتابی است، و یک قسمت هم احتمالی است.
اینجا نوشتیم «الطلاب الإنجیلیون» انجیلیون با مسیحون فرق میکنند، مسیحیون مقابل انجیلیون هستند به این معنا، البته «کالظرف و المجرور، إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» کل مسیحیین کسانی که دنبال شریعت مسیح هستند، ولکن اینها بخشهایی میشوند. مرحله أولی بخش اینها این است که دو دسته، مثل انجیلیون، مقید هستیم انجیل هر چه گفته است. یک عده میگویند خیر، هر چه پاپ بگوید، هر چه کشیش بگوید، هر چه چه بگوید، چه بگوید، او هر طوری معنا کند، ما همانطور هستیم.
انجیلیون که ما میگوییم یعنی کسانی که به متن استدلال میکنند، ولو این متن محرّفه است. اینها نزدیکتر به حق هستند، تا کسانی است که هر خیالی که قسیس کرد، پاپ کرد، و هر چیزی که کاردینال گفت، همان درست است هر چه میخواهد بشود، ولو بر خلاف نص انجیل موجود که مورد اعتراف آنها است باشد، و لذا ما میگوییم «الطلاب الإنجیلیون».
– بنیادگرا؟
– بنیادگرای بر محور انجیل «الطلاب الإنجیلیون یا استاذ ثم ما هی» البته این بحث بعد از معاد است. معاد اینجا تما شد. «ثم ما هی»
– آن وقت بحث چیست؟
– نبوات است دیگر، کل نبوات. «ثم ما هی نظریة القرآن بالنسبة لرجال الوحی بصورة عامة، فهل انهم معصومون ام قد یخطئون، و یعصون الله فیما أمرهم فیما یعتقدون أو یبلّغون من رسالات ربهم أو یعملون»
سه بعد است. سؤال است دیگر، در این سه بعد شما مسلمانها بر محور قرآن و شریعت قرآن، معصوم میدانید؟
جواب: «المناظر: و ما هی نظریة العهدین» ما الآن هیچ چیزی نمیگوییم. قاعده مناظره این است. قاعده مناظره این نیست که از اول هر چه دارید بگویبد، نخیر، ببینید او چه میگوید، حرفش را بزند، بعد از اینکه مُناظر و مقابل شما، معارض شما، حرفهای خود را زد، یک نقطه مشترکی در نظر بگیرید، و چه نقطهای؟ آن نقطه مشترکی که بر مبنای آن نقطه مشترک میتوانید به طور کلی طرف را مغلوب کنید، و إلا حرفهایی او قبول دار، که شما ندارید، حرفهایی شما قبول دارید او ندارد، ولکن شما که خود را اهل حق میدانید و اهل حق هستید، اگر بخواهید او را کاملاً مغلوب کنید برای اثبات حق خودتان و ابطال باطل او، باید نظر بگیرید کدام مطلبی که او میگوید به نظر شما باطلترین است؟ و آیا شما این باطلترین را قویاً میتوانید از بین ببرید و ایراد کنید؟
بله، این کار را ما، با رؤسای بزرگ بهاییها و رؤسای بزرگ مسیحیها کردیم، حتی با سید عباس که رئیس کل بهاییهای کل ممالک کفر و اسلام بود، ما بحث کردیم. این عصایش را برداشت از میان بهاییها رفت و گفت من دیگر نمیتوانم با ایشان صحبت کنم. سن ما هم سی سال، یا سی و چند سال بیشتر نبود. این فنون بحث است.
– سید عباس؟
– سید عباس خراسانی که این مهمترین مبلغ بهایی بود. یا با کشیشهای مسیحی، نمیخواهم ادعای چیزی بکنم، ولی فنون بحث است. ببینید یک وقت هست زور بنده زیاد است، زور شما هم کمتر از من است، ولی شما فنون کشتی را بهتر بلدید و من را زمین میزنید. مگر این طور نیست؟ در مناظره اینطور است. در مناظره مطلب این نیست که ماده مطلب را چه کسی بهتر بداند، بله این خوب است، ماده مطلب که محور بحث است باید خوب دانسته بشود، اما شکل مناظره کردن چگونه است؟ اولاً، ثانیاً، ثالثاً، روش را در این مناظرات ملاحظه میفرمایید.
اولاً طرفین باید جدیت کنند که یک محور مورد قبول هر دو پیدا بشود. بعد که محور مورد قبول هر دو پیدا شد بر مبنای این محور مورد قبول هر دو، اعتراضاتی که بر آن طرف دارید چه چیزهایی است، بعد در میان آن اعتراضات کدام مهمتر و بیّنتر است؟ بعد، قدرت شما نسبت به آن اعتراض مهمتر و بیّنتر بیشتر باشد. در این سه بُعد:
1- محور مشترک بین طرفین؛
2- اعتراض بسیار مهمی که هست؛
3-در آن اعتراض بسیار مهم وارد شوید.
مطلبی دیگر، وقتی که بنا شد موسی با فرعون مبارات کند راجع به معجزه موسی و سِحر سَحَرهی فرعون، آنها خواستند که «إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (اعراف، آیه 115) موسی نگفت: من میاندازم، خیر شما، الآن شما کارهایتان را بکنید، وقتی کارهایشان را کردند «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» (اعراف، آیه 116) موسی با یک عصا انداختن، همه را خورد، راحت تمام شد، اما اگر موسی اول عصا را میانداخت، بعد واویلا میشد. اول عصا را میانداخت، از اول فکر میکنید سحر است. سحر است، چیزی نیست، شما کاری نکنید، چیزی نیست. پس اول چه کار کرد؟ اول کاری کرد که آنها هر چه دارند، چون میداند باطل است. چون میداند باطل است، شما هر چه دارید روی دایره بحث بریزید، بعداً تمام آنچه را که اینها آوردند با عصای موسی از بین میرود.
حالا در مناظره با کسی که مبطل است و محق نیست، و شما محق هستید، میخواهید بحث کنید، اینطور نباشد که شما حرفتان را بزنید و او بعداً فکر کند که در این حرفها یک جا سست بود، آن سستی را بگیرد و بعد شما را مغلوب کند. نخیر، بگذارید او حرفهای خود را بزند. نظر شما چیست؟ بفرمایید من استفاده کنم. حرفهایش را میزند و میزند و میزند، در میان این حرفها، بعد از حفظ حد مشترک، شما آنچه قویتر میتوانید طرف را مغلوب کنید در نظر بگیرید، و کاملاً آنجا از بین میرود، وقتی از بین رفت، بقیه را هم از یاد میبرد و فرار میکند.
حالا در این مناظرات، مناظر، طلاب انجیلیون میگویند که شما چه میگویید؟ میگوییم شما چه میگویید؟ بر مبنای شما چه میگویید ما حرف میزنیم نه بر مبنای اینکه ما چه میگوییم.
«المناظر و ما هی نظریة العهدین هنا، و لکی نقارن بینهما» ما میخواهیم مقارنه کنیم، عهدین که عهد عتیق است و عهد جدید، عهد عتیق، تورات است و ملحقات تورات، و عهد جدید انجیل است و ملحقات انجیل.
جواب: «جمعیة المرسلین الأمریکن» یک: «فی کتاب الهدایة المقبوض بمعرفتهم و اشرافهم 1898». مهمترین کتابی که از اول تاکنون به طور خیلی قوی و به طور جامعیت، و گروهی بر رد قرآن نوشتهاند، کتاب الهدایة است. کتاب الهدایة للمرسلین الأمریکن.
جمعیة المرسلین که جمعی این کتاب را نوشتهاند، ما یا نمینویسیم یا اگر مینویسیم فرد فرد مینویسیم، من به خیال خودم او به خیال خودش. ما یا باید با شور مطلب را بنویسیم، مطالبی که در عالم میخواهد مطرح بشود، یا اگر شور زنده نیست، شور غیر زنده، یعنی من این مطلب را که فکر کردم، درست فکر کردم بر محور صحیح، ببینم فلان فلان چه گفته، از گفتههای آنها، باز یک تبلوراتی در مطلب به دست میآید. اینها کتابی نوشتهاند به نام «کتاب الهدایة» از برای جمعیة المرسلین الأمریکن.
چه میگویند؟ میگویند: «لا ینکر أنه ذُکر فی التوراة بأنّ بعض الأنبیاء اقترفوا الآثام و انهم بشر» قبول دارند. در تورات نسبت به آدم، لوط، نوح، سلیمان، موسی، ابراهیم، همه، یعنی اینها همه انبیاء را چیز کردند. افترائاتی و نسبت دادن گناهان بسیار بزرگی، حتی گناه شرک، گناه دروغ، گناه کذب، گناه تخلف از رسالت، گناه ساختن مثل سلیمان (ع) که سلیمان هزار زن گرفت، نهصد تا زن گرفت، ششصد زن صیغه بود، سیصد زن عقدی بود، کاری نداریم، این زیاد باشد، مطلبی نیست، ولکن نهصد مذبح برای خدایان و بتهای این نهصد زن در بلندی ساخت. نهصد زن مشرک گرفت و به احترام این زنها با آن پولهایی که داشت نهصد معبد و مذبح از برای این زنها ساخت. این اشاره به اینها دارد که بعداً صحبت میکنیم.
شما بشارات عهدین را داشته باشید و مطالعه بفرمایید، این مطالب را نه جسته و گریخته، به طور مرتب ما داریم، ولی به طور مناظرهی اصیل در اینجا است.
ایشان میگوید که «جمعیة المرسلین لا ینکر أنه ذکر فی التوراة بأنّ بعض الأنبیاء اقترفوا الآثام» چرا؟ «و انهم بشر». مگر بشریت ملازم اثم است؟ این را بعد بحث میکنیم. مگر بشر بودن ملازمت با گناه دارد؟ این حرف اول است.
میگوید «و النقص ملازمٌ للانسان أیَّاً کانت درجته و منزلته و تقواه و المولی سبحانه هو المنزّه» نقص لازمه بشر است. یکی از مبادی مسیح است. نقص لازمه بشر است، آدم اول گناه کرد، فرزندان او تمام ذاتاً گناهکار هستند و گناهکار هستند إلی یوم القیامة.
خدا دید چارهای نیست برای نجات دادن این بندگانش از گناه، مگر اینکه فرزند خاص خود مسیح را تسلیم دار کند، به وسیله تسلیم دار شدن ملعون شود -نصوص اینها است- به وسیله ملعون شدن، تمام لعنات ترک شریعت ناموس، به طور کلی بخشیده شود، که مسیحی هر غلطی که میخواهد بکند بکند؛ چون جناب مسیح، خدای آنها همه لعنتها را به خود گرفته است. این حرف البته در میان مسلمانها هم احیاناً هست. تو این کار را بکن، به عهده من، یعنی چه؟ تو این کار را بکن به عهده من معنی ندارد.
– چگونه میگویند که مثلاًحضرت مسیح به دار آویخته شد ملعون میشود؟
– اینطور میگویند.
– میدانم، آنها چطور این را استدلال میکنند؟
– حالا عرض میکنم. «والأنبیاء معصومون عن الخطأ فی تبلیغ الرسالة».
– یعنی آنها میخواهند بگویند گنهکار بوده که به دار آویخته شده؟
– بله، عرض کردم این یک اشارهای بود که باید تفصیل بدهیم. «و الأنبیاء معصومون» دنباله حرف اینها است در کتاب الهدایة «و الأنبیاء معصومون فی الخطأ فی تبلیغ الرسالة غیر معصومین فی الأعمال العادیة» آن سه بعد را قبول ندارند. اینها میگویند در تبلیغ رسالت معصوم هستند اما «غیر معصومین فی الأعمال العادیة» چرا؟ «دلالةً علی ضعف الطبیعة البشریة». چرا اینها در عمل گناهکار هستند؛ برای اینکه این دلالت میکند بر ضعف طبیعت بشر. نفهمیدیم، این طبیعت بشر را چه کسی ضعیف خلق کرد؟ خدا، ضعیفی خلق کرد که ملازم با عصیان است؟ پس عصیان از خدا است، پس اضطرار شد. یعنی یک یا دو یا سه اشکال نیست.
«دلالةً علی ضعف الطبیعة البشریة و افتقار العالم إلی فاد کریم یخلّصهم من الخطیئة» که مسیح است. که مسیح همه انبیاء را از جهنم بیرون آورد، در بعضی آیات انجیل چنین دارد. وقتی که مسیح این کار را کرد، همه انبیاء از جهنم بیرون آمدند. چرا؟ برای اینکه انبیاء که از دنیا رفته بودند، کسانی که بعداً هستند، تمام اینها فقط معتقد باشند به ثالوث و ابنالله و صلیب، تمام گناهان گذشته و آینده به طور کلی محو محو شد، پس انسان چه شد؟ انسان ذاتی الخطیئة. میگوییم اگر ذاتی است که ذاتی از بین نمیرود.
– «فاد» یعنی چه؟
– یعنی فداکاری کرد، خودش را تسلیم دار کرد و «بلعنه صُلِب».
عرض میشود که «و افتقار العالم إلی فاد کریم یخلّصهم من الخطیئة و نتائجها، و لا عجب إذ اخضع ابراهیم و موسی و داود و سلیمان و…» این تا آخر مطالب دارد. نسبتهای بدی که نسبت به هر یک از انبیاء که ما بحث میکنیم که از اول آدم است، نسبتهای بدی که در تورات بیشتر و در انجیل کمتر به انبیاء داده شده و جبران هم نکرده است، اینها را با قرآن وقتی ما مقارنه میکنیم میفهمیم که آیا شرف عصمت و طهارت انبیاء را قرآن درست حفظ کرده است یا تورات و انجیل؟ بلکه تورات و انجیل به عکس کرده است.
و یکی از مبادئ اینها همین است که عرض کردیم، پولس، بنده نوشتم لص، بولص اللص، دزد است واقعاً، این یک بلایی بر سر شریعت تورات آورد و شریعت انجیل را به طور کلی نابود کرد، از جمله حرفهای او این است که میگوید: «المسیح افتدانا من شریعة الناموس لأنه صُلِب لأجلنا و مکتوبٌ فی الکتابِ أنّه من یُصلب ملعونٌ» البته او خطا در نقل کرده است. حرف او این است. مبدأ مسیحیها این است که مسیح فداکاری کرد به خاطر ما «افتدانا من لعنة الناموس» حالا لعنة الناموس چیست؟ شریعت ناموس، شریعت عمل است. تورات هم شریعت ناموس است. میگویند انجیل شریعتی است که این ناموس را از بین برده است. یعنی چه؟ تورات میگوید واجب داریم، حرام داریم، واجب بدنی، حرام بدنی، واجب روحی، حرام روحی، اینها را داریم. این را باید چه گفت؟ گفت آن که مقید به شریعت ناموس گردد، در ملکوت سهمی ندارد. و آن وقت معنی کرد گفت: زنا یعنی قلب شما زناکار نباشد، خودش مانعی ندارد، ختنه، باید قلب ختنه شود، عورت مانعی ندارد، نماز در قلب باید باشد. همه را به قلب ربط داد. ما صوفیان صفا از عالم دگریم. این تصوف از اینجا درآمد. مطلب دنباله دارد، إنشاءالله صحبت خواهیم کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».