جلسه صد و هشتاد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (قصه ی حضرت ابراهیم و ستاره پرستان)

پیامبری و دعوت ابراهیم (ع)؛ ارائه ملکوت به پیامبران

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» «وَ كَذلِكَ نُري‏ إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» (انعام، آیه 75) دعوت توحیدی ابراهیم (ع) دارای ابعادی بود، اولاً شخصی که با أبیه آزر در طفولیت و بعد تا نوجوانی بود، بعد دعوت توحیدی اجتماعی بود که با نمرود و سایر بت­پرستان نسبت به اصنام أرضی، بعد با ستار­پرستان و ماه­پرستان و خورشیدپرستان نسبت به اصنام سماوی بود. و این بت­ها از نظر بت­پرستان دارای اصالت الوهیت و لا سیّما به معنای خالقیت نیستند. گرچه از نظر تدبیر مطالبی دارند که الوهیت تدبیر باشد بعد از الوهیت خلق.

در این سه بُعد دعوت توحیدی ابراهیمی که از آغاز با شخص آزر و بعد با بت‌پرستان زمینی و بعد با بت­پرستان آسمانی بود، خداوند این سه مرحله را در تحت یک جمله آورده است که «وَ كَذلِكَ نُري‏ إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» اینجا کذلک است و کذاک نیست. یک روز عرض کردم و بحث نکردیم. اگر می­فرمود: «کذاک» اشاره به نزدیک است. این ارائه الهیه اگر ارائه نزدیک باشد و در اختیار کل مکلفین باشد، کذا می­شود. اما فرمود کذلک، کذلک اشاره به دور است. آن ارائه و آن رؤیت ملکوت سماوات و أرض که در دسترس کل مکلفان «بما هم مکلفین» باشد نیست، بلکه نیازمند به تبلورات فطری و عقلی و حسی و علمی در بُعد وحی ربانی است. از این جهت کذلک، مانند اینگونه دور، دور از دسترس­های انسان­ها، در ابعاد فطری و عقلی و علمی و حسی که نمی­توانند خودکفا باشند در اینگونه رؤیت ملکوت سماوات و أرض. رؤیت ملکوت سماوات و أرض که حقیقة المِلک و حقیقة المُلک است که در جمله واحده «حقیقة التعلق بالله» است. که از «حقیقة التعلق بالله» حدوث کل جهان مستفاد می­گردد. در بعد اول که بر عهده عموم مکلفان است، کذاک است، کذلک نیست. کذلک عبارت است از آن بُعد بعید از مرحله امکان مکلفان که خودکفا نیستند، مربوط به مقام وحی است. و این ملکوت سماوات و أرض چنانکه اشاره کردیم و مقداری باز صحبت می­کنیم، دارای چهار بُعد است. در چهار بعد، سه بعدش و مخصوصاً بُعد اولش و تبلور یافته­تر در بُعد دومش دارای علاماتی است که در کتاب حوار ما مفصلاً بحث کردیم که زمان و حرکت و تغیّر و ترکّب مواد عالم، هر یک و مخصوصاً با انضمام با یکدیگر دلیل بر حدوث است که خودپا و خودکفا نیستند، بلکه موجودی غیرمادی آنها را به وجود آورده است و نیز مدبّر آنها است.

در بُعد اول که بُعد ملکوت است، اگر به ظاهر مادّه بنگریم و مادّه را وسیله از برای دریافت پشت دیوار مادّه قرار ندهیم، چه پشت دیوار درونی­اش و چه پشت دیوار برونی­اش، ما ملکوت مادّه را نمی­یابیم؛ ما مِلک و مُلک را می­یابیم. کسی مالک مادّه است یا مَلک بر مادّه است. مالک موادی است یا سیطره دارد و سلطه ملکی بر موادی دارد. این مطلبی است که همگان می­فهمند و همگان می­دانند، اما اگر مادّه را برمتها وسیله نگرش درون قرار بدهیم، چه درون خود مادّه و چه برون از مادّه که گام اول درون خود مادّه است که فقر است. فقر است، حدوث است، جهل است، ترکّب است، زمان است، تغیّر است، این مطالب ملکوت اولای مادّه است. ملکوت اولای مادّه با نگرش فطری و عقلی و علمی و حسی، اینگونه به دست می­آید که مادّه خودکفا نیست و به پای خود بند نیست.

مرحله دوم، اکنون که مادّه خودکفا نیست و حادث است، پس مُحدِثی دارد. هر قدر مادّه نیازمند است.، به همان مقدار ایجادکننده مادّه غنی است. این دو بُعد، دو بعد معرفتی است. یک بُعد معرفت سلبی و یک بعد معرفت ایجابی. معرفت سلبی: فقر، و معرفت ایجابی: غنا. معرفت سلبی مادّه درجاتی دارد و معرفت ایجابی خالق جهان مادّه نیز دارای درجاتی است. معرفت سلبی مادّه چهار مرحله­ای است و معرفت ایجابی مادّه نیز دارای مراحلی است. چهار مرتبه معرفت سلبی دارد و چهار مرتبه معرفت ایجابی دارد. سلب برای معرفت ایجاب و ایجاب نیز برای معرفت سلب، لااله برای معرفت الا الله، و الاالله برای تکامل معرفت سلب که لااله است. «لولا السلب لم یعرف الایجاب و لولا الایجاب لم یعرف السلب».

چهار مرتبه مراحل سلبی نسبت به ملکوت مادّه که درونی است و چهار مرتبه مراتب ایجابی نسبت به ملکوت مادّه که پیوند و پیوست یکدیگرند. مرحله اولای ملکوت مادّه «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف، آیه 185) با نظر با چشم فطرت و عقل و حس و علم اگر به مواد جهان بنگریم، می­یابیم که فقیر إلی الغیر هستند، ازلیت ندارند، ابدیت ندارند، خودکفا نیستند. این مرحلۀ نخستین مربوط به کل مکلفین است، وحی باشد یا وحی نباشد. این مرحله نخستین ملکوت سلبی مادّه که پشت بندش ملکوت ایجابی مادّه است. همان­طوری که مادّه خودپا و خودکفا نیست، پس کفایت‌کننده­ای در کار است. لا اله: ملکوت سلبی مادّه که خودپا و خودکفا نیست. الا الله: ملکوت ایجابی مادّه که غیرمادّه و غیرمادی او را ایجاد کرده است و تدبیر می­کند. این بُعد نخستینِ سلب، ملکوت درونی مادّه که خودکفا بودن و خودپا بودن را از مادّه سلب می­کند. و بُعد درونی که ایجابی مادّه است، به آن اندازه که این نظر صحیح از مادّه خودکفا و خودپا بودن را سلب می­کند، ایجاب می­کند که خودکفایی و خودپایی هست که این مادّه را ایجاد کرده است.

این مرحله مربوط به نخستین گام کل ملکفین است. گام دوم، تبلور دادن این مرحله ­است؛ رسالت­ها. «وَ كَذلِكَ‏ نُري‏» از اینجا شروع می­شود. «وَ كَذلِكَ‏ نُري‏» از اینجا «وَ كَذلِكَ‏ نُري‏» شروع می­شود. قبلاً ارائه خاصه به مقام رسل و رسالت­ها نیست. بلکه ارائه کلی است به کل مکلفان چنانکه آیات متعدده­ای دارد. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ارائه نمی­خواهد، این ارائه کلی است. ارائه برای کافه مکلفین از نظر رؤیت درونی و مرئی برونی هیچ کدام نیازمند به وحی نیستند. اما گام دوم که تبلور گام اول است در بُعد سلب «فقر إلی الله» و در بُعد ایجاب که وجود الله است، رسالت­ها تبلور می‌دهند. از اینجا «كَذلِكَ‏ نُري‏» شروع می­شود. «وَ كَذلِكَ‏ نُري‏ إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و این دو ارائه است: یک ارائه رسالتی است و یک ارائه رسولی است. ارائه رسالتی: آن مقداری که می‌شود «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» برای مکلفان تبلور یابد که کاملاً و بدون کم و زیاد دریافت کنند. این مرحله اول ارائه ملکوت سماوات و ارض و مرحله دوم رؤیت. اما آیا ابراهیم بیش از رسالت خود معرفتی ندارد؟ بیش از آنچه که ابراهیم به «ارائة الله» «ملکوت السماوات و الأرض» را ارائه می­دهد، خود یک مقام بالاتر و والاتری از تبلور فطرت و عقل و حس و علم ندارد؟ دارد.

و لذا «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» مرحله دوم، مرحله اول مرحله رسالتی است. اگر این رسالت ربانیه ابراهیمیه در تبلور دادن به «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نبود. گمراهان بسیار زیاد بودند و حجت­ها کم بود؛ چون اکتفای به حجت فطرت و عقل و علم و حس نمی­شود کرد. اما این ارائه نخستین رسالتی که پیوند می­شود با رؤیت عمومی مکلفان در بُعد سلب و ایجاب «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» این بُعد رسالتی است. ولی ابراهیم بالاتر دارد. ولذلک، ما هر چند مرحله را این‌طور می­فهمیم. «وَ كَذلِكَ‏ نُري» یعنی قبلاً ارائه­ای بوده است، ولی ارائه رسالتی نبوده است. «وَ كَذلِكَ‏ نُري» الآن ارائه الهیه است و این ارائه الهیه دو بُعدی است. «وَ كَذلِكَ‏ نُري مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ» «لیکون من المرسلین برسالةٍ ربانیةٍ توحیدیةٍ تبلور التوحید سلباً و ایجاباً اکثر مما کان» این معطوف است. «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» سازندگی خود ابراهیم در مرحله سوم ملکوت عمومی و در مرحله دوم ملکوت وحی.

ملکوت وحی که دارای دو بعد است، 0بُعد اول رسالت وحی است که مردم بر حسب درجات می­فهمند و مرحله دوم نمی­فهمند. محمدیت محمد را سلمان­ها و ابوذر­ها می­توانند بفهمند. اما مقام خاص رسولی محمد را هیچ‌کس مگر محمدیین نمی‌توانند بفهمند. محمد (ص) رسالت را اهداء می­کند، دلالت می­کند، خداوند به او رسالت داده است که تمام این نامه رسالت را برای «مرسلٌ إلیهم» بخواند تا ملبّس به لباس هدایت گردند. همۀ رسالت را بیان می­کند. اما همۀ مقام را نه، همۀ رسالت را، تمام رسالت را بیان می­کند، ذره­ای باقی نمی­گذارد، ولکن آیا تمام مقام معرفت، تمام مقام عبودیت، ذره­ای از مقام عصمت و… که در اختصاص خاتم‌النبیین (ص) است، می‌شود اعطاء کند؟ نمی­شود. این مرحله دوم و سوم، چهارم: چهارم در اختصاص حق سبحانه و تعالی است که «بِيَدِهِ‏ مَلَكُوتُ‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ». (یس، آیه 83) هم ملکوت علمی و هم ملکوت قدرتی، در بُعد اول که ملکوت جهان‌شمولیِ مکلفین بود، فقط علمی بود «لحدٍ مّا» در مرحله دوم که ملکوت رسالتی بود. علمی بود «لحدٍ ما» و در مرحله سوم که ملکوت رسولی بود، موسی‌ساز و ابراهیم‌ساز و محمدساز بود، این ملکوت علمی بود «لحدٍ ما» اما ملکوت علمی مطلق در اختصاص خدا است و ملکوت قدرت مطلق نیز در اختصاص خدا است. من سعی می­کنم ساده حرف بزنم.

– [سؤال]

– رسولی همان نبی است. اینکه می­گوییم رسولی یعنی شخصی، رسالی یعنی آنکه باید به مردم بگوید. رسولی مربوط به خود شخص رسول است که همان نبوی است که شما می‌فرمایید. ما تعبیر به رسولی می‌کنیم. رسالی و رسولی. «وَ كَذلِكَ‏ نُري‏ إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» این «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» دارای چهار بُعد است، از اول تا آخر با مراتبش. درست است این «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در بُعد سلبی فقر إلی الله و در بعد ایجابی غنا الله، در بُعد اول و در بعد دوم و در بعد سوم درجات دارد. بعد چهارم که درجات ندارد. بعد چهارم معرفة الفقر کائنات است، حقیقةً لله، این درجات ندارد و معرفت جهت اثبات و ربوبیت برای خود خدا است که درجات ندارد.

این مرتبه اول و دوم و سوم است که دارای درجات است. حالا، مرتبه اول رؤیت ملکوت که علم به فقر کائنات، سلبی است، پس علم به غنای خالق کائنات ایجابی است. این مراتب دارد. مگر مکلفین از نظر معرفت یکسان­اند؟ مکلفین مادون العصمة از نظر معرفت که یکسان نیستند، درجاتی دارند. «الطرق إلی الله بعدد انفاس الخلائق» نه نفوس الخلائق، انفاس نه نفوس، نَفَس­ها، نه نَفْس‌ها. هر نفسی که می­کشید، امکان ترقی دارید از نظر معرفت، از نظر عبودیت و این تعبیر است. این در بُعد اول که پله اول رؤیت «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» از نظر علمی درجات دارد. هرکس در این چهار بُعد بیشتر سعی کند و راحله اول فطرت و بعد عقل، بعد علم و حس که چهار راحله است. این چهار راحله را بیشتر و با سعی زیادتر به کار ببندد و حدقه چشم فطرت و عقل را و حس را و علم را بیشتر باز کند، رؤیت ملکوت در گام اول را که مادون وحی و رسالت است بیشتر درمی­یابد. هر قدر زیادتر برود بیشتر.

مرحله دوم که مرحله آغازین تبلور ملکوت است که عنوان رسالت وحی دارد. رسالت­ها فرق می­کنند. رسول­ها فرق می­کنند. رسالت آدم آیا با رسالت ابراهیم و ابراهیم­ها و با رسالت خاتم‌النبیین (ص) فرق نمی­کند؟ ارائه، این ارائه ملکوتی که خداوند به آدم داده که به مردم فقر جهان و غنای حق را بشناساند. او فرق ندارد با ارائه‌ای که نسبت به ابراهیم است و نسبت به خاتم‌النبیین است؟ فرق دارد. پس در این بُعد هم «مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در بُعد رسالتی و دلالتی و تبلور دادنِ دو بعد اول نیز فرق می­کند. سوم: رسول، همان­طور که رسالت­ها درجات دارند، رسول­ها نیز درجات دارند. آیا معرفت آدم با معرفت ابراهیم، با معرفت خاتم‌النبیین (ص) از نظر سلب و ایجاب «مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فرق نمی‌کنند؟ چرا؟ «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏». (نجم، آیه 8 و 9)

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود                دلش در چشم و چشمش در دلش بود

و این رؤیت ملکوتی که در بُعد اول خداوند به ما داده است، قابل ترقی است. چنانکه می­بینید. آن فطرت و عقل و حس و علمی که خداوند به انسان­ها عنایت کرده است، در بُعد اول که نتیجه­اش رؤیت ملکوت است، با سعی انسان قابل ترقی و تعالی است. در بُعد دوم رسول، آنچه را به رسول دادند، ولکن هر چه بیشتر جدیت کند که باید بکند. در بُعد سوم -بعد رسالی- در بعد سوم، شخص رسل، اشخاص رسل، این‌طور نیست که خداوند یک حد کافی، یک حد خاصی را خداوند از رؤیت ملکوت در سلب فقر عالم بالله و ایجاب غنی الله داده، [امکان] بالاتر رفتن نیست. نخیر، معرفتاً، علماً، عملاً «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه، آیه 114) «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف، آیه 81) این ملکوت دائماً بالا می­رود. پس ملکوتِ در پایه اول علمی است، دمدام بالا می­رود که دو بُعدی است: 1- آنچه خدا داده است؛ 2- آنچه را مکلفان سعی کنند.

درجه دوم ملکوت رسالتی، رسالتی را که به عنوان دلالت و تبلور دادن به سلب و ایجاب ملکوت اول خدا داده است، هر قدر رسول فعالیت بکند، یونس کم فعالیت کرد و مبتلا به ماهی شد و… هر قدر که بالاتر رود، این بیشتر می­شود. ملکوت در بُعد سوم نیز که مربوط به اشخاص معصومین ­(ع) است، هر قدر عبادتشان، تفکرشان، سعی­شان، بیشتر باشد و در سبیل معرفة الله گام­های بلندتر و استوارتری بردارند، بالاتر می­شود. اما مرحله چهارم این­طور نیست. مرحله چهارم رؤیت الملکوت است، علماً تماماً و قدرتاً تماماً، بلکه بالاتر از این

یار نزدیک­تر از من به من است                وین عجب­تر که من از وی دورم

خدا از منِ من به من نزدیک­تر است، از جهانِ جهان به جهان نزدیک­تر است. قبل از جهان بوده ­است و بعد خواهد بود و اکنون قیومیتاً و علماً و قدرتاً با جهان است. پس خدا از جهان به جهان نزدیک­تر است، نه از نظر سنخ وجود که مادّه و مادّی است. بلکه قُرب از نظر قیومی است که قرب علمی و قرب قدرتی است و هرگز تلاصق زمانی و تلاصق مکانی و تلاصق و تلائم مقامی با یکدیگر ندارند.

در این ابعاد سه‌گانه رؤیت ملکوت که علمی است، چهار بخش به نظر می­خورد که یک بخش را ابراهیم اینجا گفته است. سه‌تای دیگر را نگفته است، چرا؟ مگر نه این است که ملکوت مادّه که حقیقة المِلک و حقیقة المُلک است چهار نمود دارد؟ زمان، حرکت، ترکب، تغیر، چهار نمود دارد دیگر، مگر عمیق­ترین آنها ترکب نیست؟ همین­طور است واقعاً، ترکب المادّة عمیق­ترین و دقیق­ترین و علمی­ترین و پابرجاترین و شمولی­ترین ادله­ای است که انسان می­تواند فقر واقعی مادّه را بفهمد. پس چرا خداوند که به ابراهیم… «وَ كَذلِكَ‏ نُري مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» این ملکوت ترکب را که قوی­ترین ملکوت­هایی است که دلیل است بر حدوث مادّه، ارائه نفرمود یا ارائه فرمود، ولی ابراهیم در مظهر رسالت اظهار نکرد و بیان نفرمود و حال اینکه قرآن شریف قویاً به این استدلال می­کند.

«وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات، آیه 49 و 50) فرّوا إلی الله اینجاست، فرار قطعی إلی الله که اصلاً مو لای درزش نمی­رود، از همه کس، از خود و دیگران به‌عنوان رجوع إلی الغنی المطلق از فقیر مطلق «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»، این سؤال، قبلاً این سؤال را نکرده بودیم. جواب: ابراهیم در این مقام احتجاج با فلاسفه سخن می­گوید؟ با علمای علوم تجربی و مادی سخن می­گوید؟ نه، با همه صحبت می­کند. پس چه باید بکند؟ یا هر چهارتا را باید بفرماید که هر کس به اندازه استعداد و دریافت و معرفت و کوشش و کاوش خودش بفهمد. یا اگر یکی می­خواهد بیان کند، چه را باید بیان کند؟ جواب: آنچه از همه روشن­تر است و هر چشم­داری می­بیند، هر کسی که کور نیست می­بیند، اگر هم کور است به او بگویند می­فهمد، عبارت است از ظاهرۀ تغیّر. «وَ كَذلِكَ نُري‏ إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» (انعام، آیه 76 و 77)

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ» یک حرف خوبی آقای خمینی به آقای خوئی می‌زد. شب‌های جمعه آقای خمینی به مقبره مرحوم سید ابوالهادی می‌رفتند، آقای خوئی و دیگران از مراجع جمع می­شدند. یک شب ایشان فرمودند که من به یکی از اعلام گفتم در فلان مسئله به حدیث مراجعه کنید. اینکه شما می­فرمایید نیست. ایشان مراجعه نکرد. من مراجعه کردم دیدم نخیر، آنکه من می­گویم هست. پس از حفظ نباید گفت، هر چیز را انسان نباید حفظ بشود. این را برای تنبیه خودم عرض می­کنم. «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» چند نکته و خصوصیت است، در تفسیر هم فقط اشاره است، تفصیل هم نیست. یک نکته اینکه در اینجا به افول استناد می­کند. افول کاری به زمان ندارد، کاری به ترکّب ندارد. افول چیست؟ افول تغیّر است. ما زمان داریم، ترکّب داریم. زمان و ترکّب و تغیّر و دیگر چه؟ چهارتا، زمان، حرکت، ترکّب، تغیّر، از این چهارتا تغیّر را فهمیدیم، چرا؟ به چند جهت، نمی­خواهیم بسازیم، فکر می‌کنیم و می­فهمیم. اگر ساختگی است قابل قبول نیست و تفسیر به رأی است. و چون این ملکوت حق است دیگر.

– [سؤال]

– قبلاً عرض کردیم. این را قبلاً عرض کردم، شما به نوار قبلی مراجعه بفرمایید. «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» نفرمود «لا أحب المتحرکین» حرکت نیست. نفرمود «لا أحب الزمنیین» زمان هم علامت است. نفرمود «لا أحب المرکبین» این را هم نفرمود. چرا؟ برای اینکه دقت در زمان، دقت در ترکب و دقت در حرکت با آن دقت­های علمی و عقلی که ما داریم و در علوم تجربی، این عمومی و جهانی نیست و شرع باید عمومی و جهانی باشد. اما یک مطلب و آن مطلب این است که آیا می­شود این شرع که عمومی و جهانی است، یک مطلبی را برای عوام گفت و خواص محروم باشند؟ نمی­شود، برای همه باید گفت، ولذا قرآن شریف به انواع مختلف احتجاج می­کند. بعضی از انواع عمومی است، بعضی از انواع خصوصی است. هر کس دارای هر مقدار از عقل و علم و تفکر و تدبر هست، دریافت می­کند. ولی بعضی از جهات که جهات عامی نیست.

جواب: این جهت عامی را که تغیّر است «فَلَمَّا أَفَلَ» این تغیّر است. این جهت عامی را که تغیّر است ابراهیم استدلال می­کند، این تغیّر حرکت را دارد. پس زمان را دارد. ترکّب را دارد. متفکران و عالمان باید فکر کنند و روی فکر به دست می­آورند. اما آنکه همگان می­توانند بفهمند چه؟ «فَلَمَّا أَفَلَ» این طلوع کرد، بود، بعد غروب کرد. غروب کردن چیست؟ تغیّر است. نمی­گوییم تغیّر ذاتی است. ما دو تغیّر داریم: یک تغیّر ذاتی است؛ ذات نابود بشود، ذات تبدیل بشود. ما سه تغیّر داریم. دو تغیّر ذاتی است: 1- ذات نابود گردد، افول ذات. 2- ذات تبدیل به ذات دیگر گردد. افول وصفی، 3- افول نه ذاتی و نه وصفی است، بلکه از چشم­ها پنهان گردد. جای دیگر هم همان است. جای دیگر هم این ستاره همان است. اما پنهان شده، یعنی قدرتی فوق قدرت این هست. اگر این رب است، چرا قدرتی فوق قدرت این ستاره هست که او را پنهان می‌کند؟ بعد آشکار می­گردد. بعد باز او را پنهان می­کند، پس این قدرت غالبه نیست، قدرت مغلوبه است. این حرکتی که دارد حرکت مغلوبه است. این تغیری که دارد تغیّر مغلوبه است.

اینجا استناد می­کند به تغیّر، از تغیّر، موجود متغیّر، تغیّرش بدون حرکت است؟ نمی­شود. تغیّر حرکت است. چون اگر تغیّر کرد، اگر در جای خود تغیّر کرد، حرکت درجا است. اگر از جایی به جایی منتقل شد، حرکتِ مسافتی است. پس بالاخره تغیّر حرکت دارد. دوم، این زمان دارد، مگر زمان از چه درست می­شود؟ زمان از تغیّر است. زمان از حرکت است. موجود ثابت بدون تغیّر که زمان ندارد و لذا خدا زمان ندارد، خدا عمر ندارد. خدا نه در زمان است. بلکه قبل از زمان است و با زمان است و بعد از زمان است، اما مشمول زمان نیست. خدا عمر ندارد.

بنابراین، زمان هم دنباله تغیّر است. همچنین ترکب، موجودی که تغیّر می‌یابد باید مرکب باشد. اگر مرکب نباشد، یعنی مجرد باشد که مجرد لامحدود است. در مجرد و لامحدود، ترکب یعنی چه؟ مرکب محدود است، لامحدود قابل ترکب نیست. موجود لامحدود مطلق به تمام معنی الکلمه ترکب یعنی چه؟ ترکب در موجودی است که بالاخره می­رسد به آنجایی که از جزئین است، یا از دو جزء فیزیکی و یا دو جزء شیمیایی، هندسی ترکب یافته است. پس علم می­تواند تمام این سه جریان دیگر را و سه علامت دیگر را که دلیل است بر سلب و ایجاب ملکوت، از تغیّر به دست بیاورد. پس ابراهیم حجت الهیه را در رؤیت ملکوت در نقطه درخشان قله­ای بیان کرده است که همگانی است و بعداً دیگران، اختصاصیون، تجربیون، فیزیکی‌ها، هندسی­ها و… اینها می­توانند با تدبر و دقت جهات دیگر را دربیاورند. اگر چنانچه موجودی متغیّر است، پس این موجود حرکت دارد، پس زمان دارد، پس ترکب دارد. این مرحله اولی است.

سؤال: چرا ابراهیم خلیل‌الرحمن در این حجت ربانیه به طلوع استدلال نکرد؟ به افول استدلال کرد؟ آیا طلوع بیشتر بر حاجت و حدوث دلیل است یا افول؟ جواب: هر دو دلیل­اند، ولی افول دلیل بالاتری است. چرا؟ برای اینکه ممکن است موجودی طلوع بکند، اما همین­طور بماند و بماند و بماند. حقاً درست نیست، ولی در نظر مردم چه؟ در نظر مردم اگر موجودی طلوع کرد، ممکن است برای آن جهاتی ذکر کنند. طلوع کرده است، از خود خویشتن را ایجاد کرده است. البته دروغ است، ولی در ذهن مردم است. وقتی که موجودی وجود پیدا کرد، این موجود به حدوث نزدیک­تر است یا نه؟ وقتی وجود پیدا کرد و طلوع کرد، بعد غروب کرد. این غروب دلیل بر زوال است، زوال ادل است بر حدوث یا طلوع؟ هر دو دلیل بر حدوث­اند. طلوع نبوده است و آمده است، پنهان بوده است و پیدا شده است. نبوده است و آمده، پنهان بوده است و پیدا شده، دلیل است بر حدوث، ولی برای همه نه، اما موجودی که پیدا است، چه نبوده است و آمده، چه پنهان بوده است و پیدا شده، چه از آغاز هم بوده است، اگر این موجود در هر یک از سه بُعد پنهان شد و افول کرد. این دلیل دم دست بر حدوث است.

پس ابراهیم اولاً از این ادله اربعه حدوث، دلیل همگانی را که همه مکلفان می­فهمند و می­توانند بفهمند و بقیه ادله سه‌گانه از آن دلیل درمی­آید، بیان فرمود. ثانیاً، در طلوع و افول هم طلوع را نفرمود، بلکه افول را فرمود؛ چون افول یعنی فنا. سؤال: افول یعنی فنای محض، مگر این ستاره در نظر ابراهیم و ستاره­پرستان فنای محض شد؟ نه، پس این چه دلیل است بر حدوث؟ می­گوییم: ما اطلاع نداریم که ذات این موجود در آغاز حادث است و حالا که هست، فرض کنید اطلاع نداریم که ذات این موجود منعدم می‌شود. ولکن، از عوارضی که بر او عارض می­گردد می­فهمیم. آیا غروب کردن از عوارض ازلیه سرمدی است؟ ازلیه ابدی است؟ یا غروب کردن از عوارض حادث است؟ سوم نداریم. بین حادث و ازلی ذاتاً و صفاتاً و افعالاً فرق است. در بُعد علمی داریم بحث می‌کنیم، ولی در بعد عمومی هم همین­طور است. در بُعد علمی این‌طور که بین نابود شدن ذات یا نابود شدن صفات یا نابود شدن حالات، در یک جهت فرق است، اما در جوهر فرق نیست. موجودی که نمی­دانیم ذاتش از بین می­رود یا نه، حادث است یا نه؟ صفاتش از بین می‌‌رود یا نه، حادث است یا نه؟ عوارضش از بین می‌رود یا نه، حالاتش از بین می‌رود یا نه، اگر یکی از اینها از بین رفت، این سرایت بر دیگری می­کند.

«فَلَمَّا أَفَلَ» وقتی این نجم آفل شد، غروب کرد، یعنی چه؟ غروب کرد، نه اینکه نابود شد. نه آنکه نورش به کلی از بین رفت. بلکه مستور شد. مستور شدن تغیّر یافتن است. تغیّر یافتن با مغلوبیت است. اگر این غالب بود بر هر چیز، چرا تغیّر به مستور بودن برایش حاصل می‌شد؟ بنابراین این تغیّر یافتن دلیل است بر حدوث ذات و صفات، زیرا اگر ذات، ذات ازلی باشد، تغیّرپذیر نیست. چون تغیّر از صفاتِ حادث است. ثبات از صفات ازلی است و تغیر -که تفصیلش را در حوار بحث کردیم- از صفات حادث است. همان­طور که ذات ازلی و حادث با هم تباین دارند، افعال و صفات هم با هم تباین دارند. ما از دیدن اینکه این غایب می‌شود و پیدا می­شود، می­فهمیم که در اصل هم غایب بوده است و در اصل هم نابود خواهد شد. بنابراین ما در اینجا هر چه فکر کنیم در این حجت ابراهیمی، می­فهمیم که بهترین دلیل و روشن­ترین و عمومی‌ترین و پیداترین دلیل را بیان کرده است که در ضمن و در پرتوی آن سایر ادله موجود است.

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي» به آن بیان که عرض کردیم چهار احتمال بود. «هذا رَبِّي» یعنی می­گوید که این رب من است به حساب مجارات، سؤال نیست. نه استفهام است و نه استنکار است. اگر هم استنکار است، ضمنی است. آنچه اصالت دارد «هذا رَبِّي» است. چون اگر کسی با کسی بخواهد بحث کند، یا چیزی را که هر دو طرف قبول دارند باید محور قرار بدهد، یا اگر هیچ چیزی را طرفین قبول ندارند. آنچه آن طرف مخاصم قبول ندارد، بگیرید و آن را بزنید و نابود کنید. اول از دستش بگیرید، بعد نابود کنید. در اینجا به سماوی­ها توجه کرده است.

این نکته را هم عرض کنم. سؤال: چرا ابراهیم در اینجا به این اصنام سماوی توجه می­کند و آنها را دارد خراب می­کند؟ با ارضی کاری ندارد. می­گوییم: با اصنام ارضی کاری کرد، با اصنام سماوی هم کاری کرد. ولکن، اگر اصنام ارضی را از بین برد و الوهیت آنها را ساقط کرد، این صددرصد ثابت نمی­کند که هیچ الوهیتی غیر الله نیست. الوهیت أرضی را از بین برد. آیا الوهیت سماوی مهم­تر است یا أرضی؟ چون الوهیتی که برای اصنام سماوی و ارضی قائل بودند، به عنوان چه بود؟ به عنوان خلیفه و نائب و ممثل و نمونه بود. نه اینکه اینها می­گفتند این بت­های زمینی یا خورشید و ماه و ستاره­های آسمانی اینها خدا و خالق هستند، نه، گفتند اینها ممثل­اند، نما هستند.

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» (زمر، آیه 3) منتها سه مرحله است: 1- الله، 2- موجودات سماوی که اشرف‌اند از موجوادت أرضی، آنها نماینده الله هستند، 3- موجودات أرضی که نماینده آلهه آسمانی هستند که در اینجا دو بعدی­اند. اینجا ابراهیم هر دو را شکست، منتها وقتی که الوهیت ستاره و ماه و خورشید را از دور نابود کرد. از دور الوهیت این آلهه سماوی را نابود کرد، به دو اولویت آلهه ارضی از بین می‌روند. اولویت اول این است که اینها نزدیک­اند، او از دور بالاترها را از بین برده است. از دور دشمن را زده است، از نزدیک نمی­تواند ضعیف­تر را بزند؟ وقتی که از دور آلهه سماوی را با حجت و برهان از بین برد و الوهیت آنها را نابود کرد و رد کرد، از نزدیک بهتر می­شود. دوم، وقتی که آلهه سماویه أقرب­اند «اله الأرض و السماء» را از بین برد. پس آلهه أرضیه که ابعدند، غیر اولی است. پس چونکه صد آمد نود هم پیش ماست. با از بین بردن الوهیت آلهه سماوی که نزدیک­ترند و دورترند و با احتجاج دارد از بین می­برد، آلهه أرضی زودتر از بین می­روند. ولکن راجع به از بین بردن آلهه أرضی هم آن کاری را کرد که همه بت­ها را شکست و آن جریانی که همه­تان اطلاع دارید.

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» (انعام، آیه 76) نه یکی، همه آفل­ها، آیا تمام موجودات عالم غروب دارند؟ بله، غروب با مرگ، غروب با چهره­شان پوشیده شدن، غروب با تغیّر. آیا ثبات دارند؟ نه، موجودات جهانی، چه آسمانی و چه زمینی، چه دیدنی و چه نادیدنی، اینها طلوع و غروب دارند؟ افول دارند؟ بعد از افول به پیوستش حرکت دارند؟ زمان دارند و ترکب دارند؟ بله، «لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» توجه به دلیل فطرت است. فطرت انسان چنانکه قبلاً مفصل بحث کردیم، این یک موجود کامل ثابت لامحدودی را می­خواهد. اینجا هم به لامحدودیت تمسک نکرده است. نگفته این ستاره محدود است. نه، ممکن است یکی بگوید ستاره محدود است، ولی نور است. می­گوید همین نور حالا یا محدود یا لامحدود، چه محدود باشد چه لامحدود، وقتی که افول کرد، همین افولش دلیل است بر اینکه حادث است. تتمه مطلب بعداً إن‌شاءالله.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».

– جنبه افول که فرمودید بیشتر می‌رساند، یک جنبه دیگر هم […] آفل نمی­تواند خدا باشد، منهای اینکه حدوث را می‌رساند، خود آفل از این جهت که آفل است.

– این هم جهت بعدی است که من نگفته­ام، که اگر آفل باشد، پس مخلوقات کجا می­روند؟ چون خدای تدبیر است دیگر. ممکن است یکی جواب بدهد که این خودش که ذاتاً افول نکرده است، آن پشت­ها است ما نمی­بینیم، از آن پشت دارد تدبیر می­کند. این جواب را ممکن است کسی بدهد، ولکن راجع به اصل این مطلب که خود این تغیّری که می­کند، خود این تغیّر دلیل بر حدوث است.

– یک چیزی هم هست که مسئله افول، مثلاً آفتاب یا ماه، از نظر ظاهر آفتاب افول می­کند، در حالی که خود زمین حرکت می­کند.

– بله، ولکن ما افول عرضی را گفتیم. افول عرضی دلیل بر حدوث ذاتی است، به چه حساب؟ به حساب تلازم؛ یعنی بین ازلی و حادث فرق است. صفات و افعال و احوال فرق می­کند. از خصوصیات حادث این است که صفات ازلی نمی­تواند داشته باشد و به عکس، آیا افول از صفات ازلی است یا حادث؟

– منظورم این است که یعنی این از نظر ظاهر افول را به آفتاب نسبت داده است.

– بله، ولی همین ظاهر دلیل بر باطن است، همین افول ظاهری دلیل بر افول ذاتی است.

– یعنی همین افولی که در رؤیت حضرت ابراهیم مطرح است، واقعاً و در واقع منسوب به خود آفتاب نیست.

– می­فهمم، نباشد، ولی بالاخره افول است. یعنی یک حالت تغیّر عارضی است. تغیّر عارضی بصری، از نظر مکانی که حجابی حاصل بشود و نمی­گذارد ببینند، خود این دلیل بر حدوث ذاتی است، اماره حدوث ذاتی است.