سرگذشت ابراهیم و آزر در قرآن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
یکی از بحثهای مقایسهای و مقارنهای بین تورات و قرآن راجع به ابراهیم خلیلالرحمن (ع) این است که آنها میگویند: در تورات پدر ابراهیم به نام تارَخ نامیده شده و موحد بوده است. اما در قرآن نام تارَخ وجود ندارد، بلکه به جای او آزر مشرک است که در قرآن یکجا لفظ «أبیه آزر» است و در جاهای متعددی هم «أبیه» بدون آزر که همان آزر است. ما بر اعتراض آنها اضافه میکنیم تا هنگامی که رد شود «یخر علیهم السقف من فوقهم». اضافه این است که آیا مقصود از «أب»، «أبیه آزر» در قرآن والد است و یا غیر والد؟ طبعاً میگویند ظاهراً والد است. چون اول چیزی که از «أب» فهمیده میشود پدر مولد انسان است. نه کسانی که مقام پدری یا نسبی دارند، مانند جد مادری و عمو، یا حسبی مانند أبٌ زوّجک، أبٌ علّمک و از این قبیلها، این مرحله اولی.
مرحله ثانیه، اگر مراد از لفظ «أب» والد نباشد، چرا لفظ «أب» آورد؟ همان لفظ خودش را میآورد. «لعَمِّه آزر» یا «لجدِّ أُمه آزر» اگر بحث با شخصی به نام آزر است که آزر پدر ابراهیم نیست، چنانکه تورات میگوید پدرش «تارَخ» بوده است. پس چرا خود نص آن لفظ را که دلالت بر غیر پدر میکند که «عمّه آزر» یا «جدّه لأُمه آزر» نیاورد؟ این اولاً، ثانیاً: در قرآن بعضی از آیات است که به تعبیر آنها ابراهیم (ع) را سرزنش میکند که از برای «أبیه آزر» استغفار کرد؛ «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ» (ممتحنه، آیه 4) ما راجع به اسوه حسنه در قرآن آیاتی داریم. از جمله سوره مبارکه احزاب آیه 21: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» این اسوه، اسوه مطلقه است. «لقد» دو تأکید است. «کانَ» ماضی در اعماق است که ماضی در اعماق هر سه زمان را شامل است. «کُم» کل مسلمین هستند. این «کُم» هم فقط کل مسلمین نیستند، بلکه تمام پیمبران الهی هستند که قبل از پیامبر بزرگ اسلام (ص) خلق شدهاند. آنها هم باید در مقامهای گوناگون فضائل روحانی به رسولالله اقتدا داشته باشند، برحسب آیات دیگر استفاده میشود.
– [سؤال]
– بله، منتها «هُداهم» «هدی الله» است، «هداهم» «هدی الله» است. اگر «هدی الله» در آنها کمتر است و «هدی الله» پیغمبر بیشتر است، منافاتی با اقتدا کردن ندارد. توجه فرمودید؟ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» البته این آیه اسوه بحثش در اصول الاستنباط یکی دو روز دیگر خواهد آمد بحث میکنیم. اما بهطور اجمال، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» باید به رسولالله (ص) تأسی داشت، در افکارش، علومش، عقایدش، اخلاقش، اقوالش، اعمالش، نفی و اثباتش، در همه چیز باید به دنبال رسولالله بود؛ چون رسولالله صددرصد دنبال وحی است. ما هم باید دنبال رسولالله باشیم تا آنجا که امکان دارد. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» استثناء هم ندارد، یعنی چه؟ اگر معاذالله رسولالله (ص) قصوری در عملی از اعمال شرعی داشت. نه تقصیر، تقصیر که ندارد، تقصیر که ندارد، اگر قصوری هم در اعمال شرعی داشت، که مقصر نیست و گناهکار نیست. اسوه، اسوه مطلقه نبود. اسوه مطلقه در آنجایی است که آنطرفی که «یؤتسی به» و به او کلاً و مطلقاً بلااستثناء اقتدا میکنیم نه تقصیر دارد و نه قصور دارد، زیرا اگر تقصیر دارد، اقتدای به او در تقصیر، تقصیر است. اگر قصور دارد، اقتدای به او در قصور ورود در عمل خلاف است، ولو از او قصور است. از شما هم قصور ثانی است. نه تقصیر باید تکرار شود و نه قصور. نسبت به رسولالله (ص) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» پس تقصیری ندارد، قصور هم ندارد. چون اگر قصور و کوتاهی داشت در اعمالی که بهعنوان نفی و اثبات شرعی و واقعی انجام میدهد، اقوالش، اعمالش، علمش، عقیدهاش، هرچه، اگر قصور داشت، خداوند بهطور مطلق به پیروی از کسی که قصور دارد امر نمیکرد. حداقل در بُعد قصور استثناء میکند، چنانکه در ابراهیم استثناء شدهاست.
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مطلقا «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» کسی که این دو مبدأ و معاد را میپذیرد، باید برای دریافت از مبدأ و حاضر شدن برای حضور در معاد خود را به شریعة الله مجهز کند و این تجهّز در صورتی است که پیروی نیکو از رسولالله بکند. در مقابل اسوةٌ حسنة، اسوةٌ سیّئة است. یعنی لفظاً پیروی کند، عملاً مخالفت کند. لفظاً پیروی کند و علماً و عقیدتاً مخالفت کند. لفظاً و به خیال او ایماناً پیروی کند، اما حقه بزند. حیله درست کند. اینها اسوه سیّئه است. در مقابل اسوه حسنه اسوه سیّئه است. «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» اما راجع به ابراهیم خلیلالرحمن (ع) وقتی که بحث اسوه میآید، «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ» قید میزند. در سوره ممتحنه، سوره 60 آیه 4: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ» «لقد» هم نیست. «قَدْ كانَتْ لَكُمْ» «کانت» این به اعماق ماضی میزند. «لقد» حساب دارد. «قد» هم حساب دارد. «لقد» دو تأکید است. چرا؟ برای اینکه اطلاق در دو بُعد است. نه تقصیر است و نه قصور، پس باید حتماً باید صددرصد این اسوه باشد. اما نسبت به ابراهیم «قَدْ كانَتْ لَكُمْ» در آنجا که تقصیر نیست و قصور هم نیست، بله، اما در آنجایی که… تقصیر که هیچ وقت نیست. اما در آنجایی که تقصیر نیست و قصور هست، در آنجا استثناء است. «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» معیت با ابراهیم دو بُعد دارد: یک معیت رسالتی و یک معیت ایمانی، معیت رسالتی مانند لوط و رسل دیگر که تابع شریعت ابراهیم بودهاند و دارای رسالت بودهاند. این معیت رسالتی است. معیت ایمانی یعنی آنچه که ابراهیم (ع) بهعنوان وحی آورد، پذیرفتهاند. منتها پذیرش کلی است؛ چون اسوه در اینجا اسوه کلی است الا در قصور. یعنی کسانی که «معه» هستند، تقصیر ندارند. ممکن است قصور داشته باشند. «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» با این قید، «إِذْ قالُوا». «وَ الَّذينَ مَعَهُ» در چه بُعد؟ «إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ». معنی بدا و بَدَأ فرق دارد، بَدَأَ شروع است، بدا آشکار شدن است. «وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ». این قول ابراهیم «لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ» تقصیر نیست، قصور است. یعنی ابراهیم خلیلالرحمن گمان کرد که آزر در راه هدایت است. یا بُعد دوم: یا یقین نداشت که اهل جحیم است و «من أعداء الله» است. و این دو بُعد به حساب آن جملهای که «لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» (مریم، آیه 46) که بارها عرض کردم. از این «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» ابراهیم که بسیار مشتاق است و علاقهمند است که این آزر بتساز و بتپرست هدایت شود. از این «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» تنازل فهمید، اول «لَأَرْجُمَنَّكَ» حتماً تو را سنگ باران میکنم، بعد «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا». اگر سنگ باران میکنی، «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» یعنی چه؟ مرا مدتی به خود واگذار و تو از من مدتی دور شو. این مدتی دور شو، یکی از احتمالاتش برای شخص ابراهیم که علاقهمند به هدایت آزر است، این است که نه، میخواهد فکر کند.
در اینجا از نظر تقصیر، تقصیر در کار نیست، مانند ما، ما اگر فرض کنید برای یک کافری که الآن کافر است. حتی معاند، کافری است که معاند است، اما نمیدانیم «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ» (بقره، آیه 7) که هیچوقت هدایت نخواهد شد. احتمال هدایت و امکان هدایت در نظر ما اگر برای او باشد، میگوییم خدایا اگر شایسته هدایت است، هدایت کن. اشکالی ندارد. اما اگر بدانیم کسی قطعاً «من اصحاب الجحیم» است. کارهایی کرده است که امکان برگشت و توبه از برای او نیست. یا اگر به وحی خدا دانستیم که «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (بقره، آیه 6) در این دو صورت اصلاً استغفار کردن یعنی چه؟ این استغفار کردن طلب ما لا یجوز من الله است. مثل بعضی دعاهای دیگر، مثلاً فرض کنید. انسان از خدا بخواهد «اللهم اجعلنی فوق محمدٍ او کمحمدٍ» غلط است. این اصلاً حرام است. محال است که خداوند کسی را مانند محمد تا چه رسد فوق محمد قرار بدهد. «اللهم اجعلنی معصوماً» عصمت منقطع شد. عصمت به چهارده معصوم منقطع شد. دعاهایی که انسان قطع دارد خدا نمیکند، خدا فرموده است این کار را نمیکنم، یا من قطع دارم نمیکنم. دو بعد فرق دارد. یک مرتبه خدا فرموده است به وحی الهی که من چنین کاری نمیکنم. مع ذلک من از خدا بخواهم، این اعتراض علی الله است. آسانترش این است که من ظاهراً میبینم که این آدم بالاخره کافر خواهد مرد و از اصحاب جحیم است، ولکن واقع اعم از این است. کما اینکه در قوم یونس اینطور بود. جناب یونس (ع) نسبت به قومش مطمئن شد که عذاب میآید و پدرشان درمیآید. ولکن واقع امر، «إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ» (یونس، آیه 98) در بعد دوم این تقصیر کمتر است.
– [سؤال]
– عصمت وحی را عرض کردم، خلط نکنید. عصمت وحی، عصمت وحی که نبوت و رسالت است.
چیزهایی که امکان ندارد، این دو بُعد دارد: گاه امکان ندارد صددرصد که تخلفی در کار نیست. خدا فرمود: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» تمام شد. در اینجا «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» (منافقون، آیه 6) «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» (توبه، آیه 80) پیغمبر استغفار نکرد. چرا؟ صددرصد… دیگر اینجا استثناء ندارد. صددرصد این منافقین با کفر خواهند مرد و ایمان نخواهند آورد، بنابراین پیغمبر حق استغفار ندارد. اگر با این حال استغفار کند گناه بزرگی انجام داده است. چون اعتراض علی الله است. این تقصیر، اما قصور آنجایی است که در واقع این آدم استحقاق ندارد، «فی علم الله». من نمیدانم «فی علم الله» این آدم از اصحاب جحیم است و عدوٌ لله است، ولی من احتمال میدهم بالاخره در یک جوی ممکن است واقع بشود که ایمان بیاورد.
اینجا استغفار احتیاطی برا او طوری نیست، قصور است. اما طوری نیست چون معانده نیست. در جایی که نخیر، احتمال بالاتر است. احتمال بالاتر که نخیر این هدایت میشود و… ولکن در واقع هدایت نشود و با ضلالت بمیرد. باز استغفار عن قصورٍ است. استغفار ابراهیم عن تقصیرٍ نبود، عن قصورٍ بود. ولکن خداوند نسبت به عصمت محمدیه (ص) کاری کرد که از نظر قصوری هم پیغمبر بزرگوار در چنین چالهای نیفتد. ولذا نسبت به منافقین «لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه إِنَّهُمْ» (توبه، آیه 84) الی آخر. هیچوقت این کار را نکرد. روایاتی دارد که پیغمبر بر قبر آن منافق نماز خواند دروغ است. این برخلاف عصمت قرآن است و برخلاف عصمت رسولالله است که خدا میگوید: «لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ» این میگوید: «قام علی قبره، صلوا علیه» اینها دروغ است. این فرق را ما در اینجا بهطور بیّن میبینیم که اسوه حسنه راجع به ابراهیم خلیلالرحمن «إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» (ممتحنه، آیه 4) بعد: «وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» اینکه خوب است. «رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا» که خوب است. «وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا» که خوب است «وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» که خوب است. همه اینها خوب است. إلا فقط به جمله اول میخورد. «إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» و این «قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» روی قصور بوده است.
پس بنابراین تبعیت مطلقه از ابراهیم نیست. چرا؟ احیاناً قصور است. ولی فقط یک جا بوده، بیشتر هم نبوده، فقط در باب استغفار لأبیه در اینجا قصور بوده است و اینجا تبعیت از این مرحله قصور، البته اگر ما بدانیم قصور است. من میدانم نسبت به او قصور است. اما تبعیت کنم؟ نخیر، بنده هم قصور کنم؟ نه، پس تا آنجایی که امکان دارد انسان نسبت به غیر آن کسی که اسوه به او و اقتدای به او مطلق است، نمیتواند اسوه مطلقه داشته باشد. چون احتمال قصور احیاناً در کار است.
مطلبی که راجع به ابراهیم خلیلالرحمن اینها اعتراض میکنند و در میان مسلمانها هم هست این است. و بارها هم عرض کردم اما الآن بهطور مستقل میخواهیم بحث کنیم. اینجا بنده یادداشت کردهام که «أبو إبراهيم و والده في نظر القرآن: الأسقف: كلمة أخيرة هي أن القرآن يعتبر أبا إبراهيم آزر المشرك الملحد و من أصولكم أن آباء الأنبياء موحّدون، ولكن التوراة تصرّح أن أباه تارخْ فلئن لم تذكره بالإيمان لا تذكره بالشرك أيضاً» (عقائدنا، ص 361) تارخ والد اوست. تورات نه میگوید مؤمن است و نه میگوید مشرک است. ولکن آزر أب ابراهیم است. قرآن میگوید مشرک است و از آن مشرکهای درجه اعلی است. «المناظر: أجل و لكنه ليس أصلًا كتابياً» ما از قرآن نصاً این مطلب را و حتی به ظاهر مستقر استفاده نکردهایم. بله، یک ظهوراتی است که «تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» (شعراء، آیه 219) این «تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» یکی از مراحل معانی باطنش این است که پیغمبر بزرگوار تقلب در اصلاب ساجدین داشته است. بسم الله، ولکن، این از ضروریات مسلمه قرآنی نیست که آباء یعنی پدرهای پیغمبران حتما باید موحد باشند. این را از سنت استفاده میکنیم. این را از سنت استفاده میکنیم و با اشاراتی از قرآن، این اولاً، پس طوری نیست که اگر قرآن هم دلالت کند بر اینکه آزر مشرک، پدر و والد ابراهیم بوده است، این بر خلاف نصی باشد. اگر هم بر خلاف تورات باشد، تورات مطرح نیست و تورات محور نیست. مناط اصلی نیست.
ولکن، در مرحله دوم ما هم معتقدیم از نظر صریح سنت و از نظر اشارهای از آیات و از نظر امکان اشرف، یکی از قواعد ما امکان اشرف است. آیا این اشرف است که والدهای انبیاء همه موحد باشند یا بعضیها موحد نباشند. در زیارتی که ما میخوانیم از مسلمات متواترات بین ما شیعتاً و سنتاً است، سنی را کار نداریم، شیعتاً که «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ» نه این عبارت، یعنی مضمون این عبارت «أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ» (مصباح المتهجد، ج 2، ص 721) ارحام مطهره است. طهارت رحم در آن نخوابیده که باید موحد باشد، رحم به توحید چه کار دارد؟ طهارت رحم یعنی طهارت از زنا، یعنی انبیا از زنا طاهرند. ولکن، معاذالله، عوذاً بالله، مسیح از نظر انجیل و ضمیمه آیاتی از تورات، ایشان معاذالله از اولاد زنای با دختر است. آن را بگذریم، نمیخواهیم بگوییم چون این ایراد را میکنیم، ما هم ایراد بزرگتری داریم. آن را کاری نداریم.
ولکن آنچه مسلم است این است که امهات انبیاء ارحامشان ارحام طاهره است، زنا در کار نبوده است. اگر زن لوط و زن نوح مشرکه بودند، اما زناکار نبودند. این از مسلمات است. اما راجع به پدران انبیاء، اصلاب شامخه، نه اصلاب طاهره، اگر میگفت اصلاب طاهره یعنی زنا نکردن، اصلاب شامخه از زنا نکردن بالاتر است. زنا نکردن هیچ، بلکه شموخ صلب شموخ معنوی است. شموخ معنوی عبارت از توحید است. این مطلب ثابت است، اما شما که میخواهید بگویید که در قرآن آیاتی است که «إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ» (انعام، آیه 74) یا «إِبْراهيمَ لِأَبيهِ» (ممتحنه، آیه 4) این أبیه از خود قرآن استفاده میشود که مراد والد او نبوده است. این را قبلاً عرض کردم باز هم صحبت میکنیم. «أب» سه اطلاق دارد، والد در أب مولد نص است. اما أب دو بعد دارد، بعد اول، بعد ثانی، بعد اول، بعد نسبی و بعد دوم بعد حسبی. البته قرینه میخواهد قبول داریم. بعد نسبی «أب» أب والد است، أب عم است، به عمو هم عم میگویند. نص قرآن داریم، در تورات هم داریم. أب جدّ مادری است، جدّ مادری انسان اینجا به شموخ صلب کاری ندارد. پس این سه احتمال در کار است.
این در بعد اول که، ابوّت نسبی که هندسه مثلث الاضلاع دارد. بعد دوم أبٌ علّمک، أبٌ زوّجک، ابوت از نظر روحی که «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ» والدا نیست «أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» (علل الشرائع، ج 1، ص 127) است. یک احمقی میگفت أبوا یعنی پدر و مادر! دوتا پدر… پدربزرگ این امت، از نظر تعلیم شریعت رسولالله (ص) است و پدر کوچکتر امیرالمؤمنین در حاشیه رسالت است. «أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» این أب است. این أب به چه حساب است؟ به حساب اینکه معارف روحانی و معارف معنوی را این تولید میکند، أبی هم که در بعد نسبی عم است، چون قائم مقام والد است. یا أبی هم که به عنوان جد أمی است چون قائم مقام والد است. پس اینها با هم ارتباط دارند. اما آن که در قله قرار دارد از نظر نسبی عبارت از أب مولد است و آن که از نظر حسبی در قله قرار دارد، أبی است که روح انسان را روح ایمانی و روح معرفتی صحیح بکند. و مجمع الامرین این است که أبی که هم این فرزند از نظر نسبی از صلب او آمده است و هم این فرزند را به درجات عالیه بالا برده است؛ مانند زهرا (س). زهرا (س) علیها دارای دو ولادت است. پیغمبر دو ابوت دارد، دو والدیت دارد: یک والدیت جسمی دارد که تحتالشعاع است و یک والدیت روحی دارد که فوقالشعاع است که اگر در آن جمله معروفه متواتره فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» (كتاب سلیم بن قيس الهلالی، ج 2، ص 869) غلط معنا میکنند که پاره تن من است. پاره روح پیغمبر است. پاره روح اهمیت دارد نه پاره تن.
در قرآن شریف أب این سه اطلاق را حداقل دارد. حالا که این سه اطلاق را دارد، بنابراین کسی نمیتواند بیاید بگوید که «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ» یعنی والد، بله کسی ممکن است اینطور بگوید. بگوید: بله این سه اطلاق را دارد. اما آنچه که از لفظ «أب» میفهمیم أب والد هست یا نه؟ بله، این إن قلت، جواب این است که بله، أب والد است، امام اگر قرائن قطعیه داشته باشیم که مراد أب والد نیست. بلکه یکی از دو دیگری است. یا آنکه عمو است و یا اینکه جد أمی است، آنوقت است که ما تبعیت از قرینه قطعیه میکنیم. إن قلت دیگر: اصولاً در باب مجاز، مجاز اهم است یا حقیقت؟ مجاز، یک موقع ما این را در اصول استنباط بحث کردیم. اگر لفظی معنای خود را بگیرد و در معنای خودش استعمال شود، حقیقت است؛ یعنی پا برجا است. مجاز یعنی این معنای حقیقی را محل عبور قرار بدهیم. لفظ اسد را بگوییم، از معنای حیوان مفترس عبور کند به رجل شجاع برسد. اینجا مجاز است. یعنی حقیقت محل عبور لفظ است که به یک موضوع دیگر که مشابه با این موضوع است برسد. مجاز بهتر از حقیقت است. حتماً باید در مجاز مرجحیت باشد. در حقیقت این حقش است که لفظ در معنای حقیقی استعمال شود. البته بعضی وقتها هم حقش نیست. ولی قاعدتاً حقش این است که لفظ در معنای حقیقی استعمال شود. اما در مجاز، اگر لفظی را در معنای مجازی بخواهید استعمال کنید، باید مرجح باشد، یعنی باید ترجیح داشته باشد. اگر ترجیح نداشته باشد غلط است. اگر شما لفظ اسد را در حیوان مفترس استعمال کنید، این دیگر مرجحیت و این حرفها را ندارد. اما اگر لفظ اسد را در مرد شجاع بخواهید استعمال کنید مرجحیت دارد. چرا؟ برای اینکه شجاعت اسد را بردید و به مردی زدید، میخواهید آن معنای عالی شجاعت را برای او اثبات کنید. در اینجا چیست؟ در اینجا ولدیت دارد، ترجیح دارد. همین را میخواستید شما بگویید؟
– میخواستم عرض کنم که یعنی وقتی که مجاز میگوییم، آن معنای اصلی…
– از معنای اصلی عبور میکند. ببینید، مجاز مَفعَل است. مکان عبور، یعنی این لفظ… این لفظ جامد که نیست، لفظ اسد جامد است؟ نه، لفظ اسد وقتی گفته میشود، این میرود و به یک جایی میرسد. یعنی چه؟ به حیوان مفترس. اگر در حیوان مفترس ماند حقیقت، یعنی ثَبَتَ، اگر از حیوان مفترس عبور کرد و مراد فلان پهلوان بود. اینجا حقیقت مجاز شده است. یعنی حقیقت محل عبور لفظ است و معنای اسد را از اسد عاریتاً میگیرد، نه حقیقتاً. لفظ اسد معنای شجاعت را از اسد عاریتاً میگیرد و به رجل شجاع میچسباند. میگوید: «هذا اسدٌ» «جاءنی أسدٌ» «اکل معی اسدٌ» «علمنی اسدٌ» «حالفت اسداً» این باید ارجحیت داشته باشد.
ولذا ما در مقام ابن الله، که مسیحیها در بُعد سوم ابن الله مسیح، میگویند چون خیلی مسیح عزیز است، خیلی بزرگوار است، خیلی چنین است، بدون پدر متولد شدهاست و فلان. بنابراین ابن الله است. میگوییم ابن الله این مجاز است. مجاز در صورتی است که حقیقت امکان دارد. آیا حقیقتاً امکان دارد خدا فرزند داشته باشد؟ نه، وقتی که حقیقت ممکن نیست، مجاز هم ممکن نیست. پس در استعمال مجازی دو رکن ما داریم: 1- اینکه حقیقت امکان داشته باشد. 2- استعمال مجازی ارجح باشد. حالا در اینجا ما إن قلت دوم را اینطور میگوییم. میگوید: مگر قاعده فصاحت و بلاغت عادی تا چه رسد به فصاحت و بلاغت علیای قرآن این نیست که اگر مراد خداوند از «ابیه» عمو است، بگوید: «إذ قال ابراهیم لعمه آزر» یا «لجد أمه آزر» خود نص را بگوید. چرا در اینجا لفظ عام گفت؟ آدم بیاید مجازاً لفظ أب را در غیر والد استعمال کند، قرینه بیاورد، این غلط است. این قاعده کلی است. اگر یک معنایی خودش لفظ دارد، چرا لفظ خود او را نگویند؟ لفظ یک چیز دیگری را بگویند، بعد قرینه بیاورند بگویند این معنا مراد است. باید مرجح داشته باشد. إن قلت این را میگوید. إن قلت میگوید چه مرجحی دارد که در قرآن شریف لفظ «ابیه آزر» یک جا، و لفظ «لأبیه» جاهای مختلف دیگر حدود دهجا ذکر شده است. این مجاز چه مرجحی دارد که لفظ أب را که حقیقت است در أب مولد، در آن معنایی که حقیقت نیست استعمال کنید.
ما دو جواب میدهیم: یک جواب این است که «أب» حقیقت در مولد نیست، حقیقت در والد نیست. اگر «أب» حقیقت در والد بود باز جواب میدادیم. ولی «أب» حقیقت در والد نیست. حتی اگر هم «أب» حقیقت در والد بود، یک مرجحاتی داشت که در جواب دوم عرض میکنیم. این اولاً، ثانیاً، میگوییم فرض کنید که حقیقت در والد باشد. اما در اینجا مرجحاتی در کار است. باز به حرف اول برگردیم. لفظ «أب» دارای سه معنا است، یعنی سه مصداق است. إن قلت سوم، این لفظ «أب» که دارای سه معنا است، آنچه اول به نظر میآید کدام است؟ والد، این چه مجازی است؟ چه حسنی در این مجاز است که لفظ «أب» ولو حقیقت در هر سه است، اما ظهور بیّن در «أب» والد دارد، شما این لفظ را استعمال کنید مرادتان «أب» والد نباشد، با قرینه. این چه مرجحی دارد؟ جواب دوم این است: میگوییم مرجح دارد، چطور؟ ابراهیم خلیلالرحمن که در میان انبیاء بزرگترین فرد قبل از خاتمالنبیین (ص) در معارضه با شرک و بتپرستی است و بنای شریعت توحید را پایهگذاری کردهاند، ایشان در خانهای متولد شد که بزرگ آن خانه آزر مشرک بتپرست بتساز بتفروش بود. این «ابیه» که قرآن میگوید، میخواهد مقام عمق توحید ابراهیمی را بالا ببرد. مثال: فلان مرجع تقلید در خانهای تربیت شد که همه نمازخوان و روزهگیر و نمازشبخوان و موحد بودند، ایشان شد، کار مهمی نیست. اما اگر مثلاً فلان مرجع تقلید پدرش چنین، مادرش چنین، برادرش چنین، خواهرش چنین، در جوی که همهاش فسق است و همهاش فساد و کفر است زندگی کرد. اما بهترین و عادلترین فرد شد، این مهمتر است یا آن؟
نسبت به ابراهیم خلیلالرحمن این است. خدا میخواهد بگوید: نه اینکه ابراهیم وقتی بزرگ شد، وقتی به مقام رسالت و نبوت رسید آن وقت پرچم توحید را برداشت و در مقابل عبده اصنام و ستارهپرستان و ماهپرستان و خورشیدپرستان و نمرود و بت شکستن و این حرفها… نخیر، از آن هنگامی که ابراهیم کودک بود و رسول نبود و مقام وحی نداشت و در خانه شخصی به نام آزر بود. این آزر عمویش بود، باشد. جد مادری بود، باشد. ولکن عمو و جد مادری بود که در مقام والد بود. قائم مقام پدر، کسی که قائم مقام پدر انسان است و این طفل کسی را جز او ندارد، قاعدهاش این است که از او تبعیت کند. قاعده این است که از او تبعیت کند. ولکن، ابراهیم برخلاف موج بسیار عظیمی که در مقام تربیت شرکی در اینجا قرار دارد، درست بر ضد او قرار گرفته است. از کودکی با آزر مبارزه کرد، در قرآن شریف میفرماید: «أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ» (انعام، آیه 74) که در انجیل هم مطلبی دارد که بسیار جالب است، در انجیل برنابا، برنابا قدیس حواری از حضرت مسیح نقل میکند که آزر به ابراهیم گفت: تو هم داری در خانه من نان میخوری، تو هم کمک کن، کار کن. چه کار کنم؟ از این بتها بردار ببر بیرون بفروش، پول بیاور استفاده کن، تا ما زندگی کنیم. ابراهیم گفت: باشد. ابراهیم در غیاب به پای یکی از بتها را نخ بست، طناب بست. شروع کرد در بازار روی زمین کشیدن. آهای! میفروشم این موجودی که نه نفع دارد، نه ضرر دارد، نه کاری میکند، نه فلان. کسی نخرید. پس یک عدهای را متوجه کرد که این فایده ندارد. شما که از آزر میخرید فایده ندارد. برگشت، آزر آمد گفت: ابراهیم فروختی؟ گفت: نه، نخریدند، گفت: چطور من روزی چندتا بت میفروشم. چرا از تو نخریدند، مگر چه کار کردی؟ گفت: من واقع را گفتم، گفتم: آهای مردم موجودی که نه نفع دارد، نه ضرر دارد، بخرید.
گفت: تو داری استدلال میکنی، گرسنهات بشود دلیل میخوری یا نان میخوری؟ گفت: نه، من دروغ نمیتوانم بگویم. از کودکی ابراهیم (ع) که محتاج است در نان و در زندگی اصلی و اوّلی خود به شخصی به نام آزر که قائم مقام پدر بود یا عمو بود یا اینکه جد امی بود. خدا هم لفظ «أب» را میگوید، نمیگوید «عم» چون ممکن است عمو باشد، اما عمو قائم مقام پدر نباشد. جد امی باشد، قائم مقام پدر نباشد. حتی پدر باشد، او در خانه پدر نباشد. اما کسی که در خانهای است که این عمو یا غیر عمو که اطلاق لفظ «أب» به حساب نسب به او میشود. اینطور بود که عین در خانه پدر و تحت سرپرستی پدر و امر و نهی پدر بود، مع ذلک، «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ» مثل اینکه فلان کس نهی از منکر میکند. یک عملهای را، یک حمالی را، یک آدم عادی را نهی از منکر کند. مطلبی نیست، اما اگر برود در مقابل رئیسجمهور و رهبر و… و نهی از منکر کند، این مهم است. مثل آن شخصی که در مقابل عمر نهی از منکر کرد. عمر آیه «الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» (توبه، آیه 100) را اینطور خواند: «وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ» واو را انداخت، قرآن دارد: «وَ الَّذينَ» این «واو» را انداخت، چرا؟ برای اینکه میخواست بین مهاجرین و انصار فرق بگذارد که مهاجرین بزرگتر از انصار هستند. گفت: «الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ» گفت، یک عرب بلند شد و شمشیر کشید، گفت با این شمشیر تو را قطعه قطعه میکنم، واو را کجا انداختی؟ عمر گفت: من خوشحالم که برای یک واو هم در مقابل من شمشیر میکشند. آن رهبر در این بُعد عادل بود که میشد نهی از منکر کنی. اگر کسی در مقابل یک بزرگی نهی از منکر کند، این ارزش دارد. نه اینکه در مقابل یک کوچکی که پخ کنند میترسد. حالا در اینجا خدا میخواهد مقام دعوت توحیدی را برای ابراهیم ثابت کند. میگوید «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ» در خانه بود اینطور، بیرون آمد آنطور، […] با تمام اینها نقش دعوت إلی الله و نقش توحیدیاش یکسان بود و فرق نکرد.
پس اینجا مجاز رجحان دارد، اصلاً وجود دارد. در اینجا مجاز وجود دارد. برای اثبات مقام عظیم توحید ابراهیم خلیلالرحمن باید لفظ ابیه باشد، منتها قرآن این احتمال را جبران میکند که بله «أَبیهِ»، ولکن آیات متعددهای داریم که ثابت میکند که ایشان والد نبوده است. در ابتدای جریان ما عرض میکنیم که در قرآن شریف «هناك آيات تدلنا على عن الأب قد يطلق على الجد: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» (یوسف، آیه 38)» (عقائدنا، ص 362) ابراهیم و اسحاق مگر اجداد یوسف نبودند؟ پس «أب» بر جد اطلاق میشود. این مطلق جد است. «فإنهم ما خلا يعقوب أجداد يوسف. و على العمّ» بعد سوره بقره آیه 132: «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» «فإن إسماعيل كان عمّاً ليعقوب» نص قرآن، اسماعیل عموی یعقوب است. نه جدش است، نه پدرش است، عموی یعقوب است. پس لفظ «أب» «آبائی» بر «أعمی» هم استعمال میشود. «و على الجد الأمِّي». سوره انعام آیه 85: «وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عيسى». اینها را به عنوان اولاد داود میشمارد. زکریا و یحی از طریق پدر، بسم الله، یا از طریق پدر و مادر هر دو یا هر چه، ولکن عیسی، عیسی که پدر نداشت. پس عیسی از طریق مادر از فرزندان داود است. پس از نظر نسبی در قرآن لفظ «أب» سه اطلاق دارد. «حيث يعدُّهم من أبناء إبراهيم، حال أنه جد أمُّ المسيح: «وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ» (انعام، آیه 87) ثم إليكم آيٌ أُخرى» آی: آیات «آيٌ أُخرى تعيِّن أن المعني من أبوَّة آزر لإبراهيم غير الولادة فوالده غير أبيه، كما يلي» حال آیات این قصه.
«آي القصّة في إبراهيم و آزر تدلُّنا على أن أوّل من أخذ إبراهيم في دعوته إلى خلع الأنداد كان رجلًا اسمه آزر، فما زال يزاول في دعوته إلى التوحيد إلى أن هدّده آزر بالرّجم، و أمره أن يهجره ملياً» سوره مریم، آیه 46: «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ» به اینجا رسید. معلوم شد که تو ابراهیم بچهای و در خانه من زندگی میکنی، «راغِبٌ» اصلاً مُعرض و معارض با آلهه من هستی. «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا». در اینجا بارها حضور برادران عرض کردیم که از لفظ «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» این روزنه امید برای ابراهیم آمد که این آزر آمده پایین، تنازل کرده و میخواهد فکر کند. یا نه حداقل، حداقل از فکر. اینجا این احتمال برای ابراهیم میآید که شاید آزر بعداً مؤمن شود و از شرک بیرون آید […] شخصی است بتپرست و بتساز، امر به بتفروشی و بتپرستی میکند. ولکن انسان یقین ندارد که عاقبت کار این شخص مؤمن خواهد شد یا نه، میشود اینجا دعا کند و استغفار کند؟ بله، حالا در اینجا بالاتر این است. در اینجا بالاتر این است که ابراهیم اشارهای از «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» استفاده میکند که این گفته یک مقداری دور شو، میخواهد فکر کند. پس هر دوی اینها قابل استغفار است.
«فلما أمره بهجره ملّياً أي مدة طويلة لا نهائياً مع الأبد استشم إبراهيم من ذلك جواز هدايته، و رجاء ذلك سلم عليه» ابراهیم به او سلام کرد. سلام روی چه حساب؟ کسی که صددرصد گمراه است و هدایت نمیشود، نباید به او سلام کرد. چون «سلامٌ» دعا است. «سلم عليه و وعده أن يستغفر له إن اهتدى» سوره مریم آیه 47 و 48 «قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ» بعد از این جریان، بلافاصله، بعد از اینکه گفت «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا»، جواب: «قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا * وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا» تا اینجا.
«فقد كان إبراهيم يرجو توبة أبيه، و أن شركه ليس عن عناد و عداوة للَّه» (عقائدنا، ص 363) تازه «عن عناد و عداوة للَّه» باشد. ممکن است شخص معاند و معادی الله هم بعداً توبه کند و توبهاش قبول شود. «بل عن جهل و لعله أمرني بالهجر الملي و لكي يفكر في أمره فاعتزل آزر ملياً» دور شد، «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا». «و بعدئذٍ حينما كان يدعو أن يهب له ربه حكماً: أي النبوَّة أدخل في دعائه طلب الغفران لآزر إنجازاً لوعده له قبل ذاك» سوره 26 (شعراء) آیه 83: «رَبِّ هَبْ لي حُكْماً» اینجا که استغفار کرده است. «رَبِّ هَبْ لي حُكْماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ» «هَبْ لي حُكْماً» نه صرف رسالت است. این مقام بالاتر است.
«وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ * وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ * وَ اغْفِرْ لِأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیات 84 تا 86) کان یعنی چه؟ یعنی حالا نیست. پدر که مرده دارد میگوید، اگر مرده بود که «كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» این الآن «مِنَ الضَّالِّينَ» نیست. «کان» در صورتی است که مطمئناً ضال و گمراه باشد، ولکن بعداً احتمالاً برگشته، یا بعداً دارای شک مقدس است که ممکن است فکر کند و هدایت بشود، چون «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا».
– [سؤال]
– قبلاً، کان، قبل از اینکه من دعا کنم «كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» حالا، الآن هم در ضلالت مستمر است. ولکن معلوم نیست عدو باشد. چرا؟ برای اینکه گفت: «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» «إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ * وَ لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُون * يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (شعرا، آیات 86 تا 89) «و قضية الذيل حيث يربط النفع يوم الدين بمن أتى اللَّه بقلب سليم، مضافاً إلى التعبير عن ضلال آزر بالماضي «إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» أن إبراهيم إنما أنجز وعده لآزر في دعاء الإستغفار لظنّه أنه آمن باللَّه» یا اینطور «أو سيؤمن حيث لم يك يعلم عداوته للَّه. و شاهداً على ذلك آية الإعتذار: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ»» در سوره 9 (توبه) آیه 113: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا» این «ما کان» بهطور کلی است، در طول و عرض زمان و مکان و در مثلث زمان از برای کل انبیاء و کل الذین آمنوا «ما كانَ لِلنَّبِيِّ» که این در عمق ماضی میزند. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ» سؤال: مگر برای ابراهیم تبیّن نبود؟ نخیر، «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوَّاهٌ حَليمٌ» (توبه، آیه 114) کثیرالرجوع الی الله است و بردبار است، با همگان بردبار است.
«وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ» این استدراک است. چرا استغفار کرد؟ این استغفار قصوری است، تقصیری نیست. «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ» دو احتمال دارد. «وعدها إبراهیم آزر» یا «وعدها آزر إبراهیم» هر دو احتمال در «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» است. از «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» یا ابراهیم استفاده کرد که این میخواهد مؤمن شود، در حال تروّی است. قال «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» (ممتحنه، آیه 4) ابراهیم وعده استغفار داد. این در قرآن شاهد قطعی دارد. دوم اینکه نخیر، آزر وعده ایمان به ابراهیم داده است. از «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» استفاده میشود. هر دو صحیح است. ولکن آنچه اصح است و بین است و قرآن بر تأییدش نص است، همان اوّلی است که ابراهیم چون وعده داد. ولی سؤال اینجا پیش میآید: آیا چون ابراهیم به آزرِ مشرک وعده داد استغفار میکنم، این مجوز استغفار است؟ جواب: نه، دومی را بیاورید. ابراهیم به آزر وعده داد که استغفار میکنم، چون «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» از او شنید، چون زمینه جواز استغفار را از او شنید و از او دریافت کرد. پس این وعده، وعده درست بوده است. ابتدای مطلب «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا» که احتمال این مطلب روشن است که این میخواهد فکر کند. دوم چون این احتمال برای ابراهیم حاصل شد «وعده أن يستغفر له» وعده داد که استغفار کند. و حالا زمان إنجاز وعده است که «إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأ مِنْهُ» چه زمانی «تبیّن»؟ چه در زمان حیات آزر «تبین لإبراهیم» که «عدوٌ لله بوحی من الله» این یکی، که خداوند به ابراهیم در آخر امر وحی کرده باشد، بعد از اینکه استغفار کرد که نخیر، این عدوٌ لله است و هیچ ایمان نخواهد آورد. یکی اینکه نخیر، در حال اشراک بالله و عداوت لله مرده است. در هر دو صورت یا صورتهای دیگر، «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوَّاهٌ حَليمٌ» از اینجا ابراهیم تبری کرد. تبری چیست؟ تبری آن بُعدی که در اینجا مورد بحث است. یعنی «لم یستغفر بعده لآزر» که اگر بعداً ما دلیل داشتیم که البته نداریم. اگر بعداً شما دلیلی پیدا کنید، دلیلی باشد بر اینکه ابراهیم برای آزر استغفار کرده است…
It works by blocking an enzyme that affects the rate of production of cholesterol in the body. If this happens, call 911 for emergency care. No pharmacokinetic studies of DUETACT were performed in pediatric patients https://farmaciaonlinesinreceta.org/viagra-original/. Following an anesthetic induction dose of Alfentanil HCl Injection, Alfentanil infusion rate requirements are reduced by 30 to 50% for the first hour of maintenance.