پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-ادامه ی بحث حول استغفار ابراهیم (ع) برای آذر ۲-بررسی قصه ی ابراهیم (ع) و ذبح اسماعیل ۳-سخنرانی اخلاقی حول عبودیت خدا در آشکار و نهان با محوریت حدیث «اعبد ربک کانک تراه ان لم تکن تراه فانه یراک»

جلسه صد و نود و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت ابراهیم)

پاسخ به شبهاتی درباره استغفار ابراهیم (ع) برای پدرش

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بعد از جریان «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» (مریم، آیه 6) آزر و وعده استغفاری که ابراهیم (ع) داد، چون نمی­دانست آزر دشمن خدا است و دشمن عریق است و با حالت شرک می­­میرد و بعد از آنکه عرض کرد: «وَ اغْفِرْ لِأَبي‏ إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیه 86) که از خود «کان» ما باز استفاده می­کنیم که ضلالت حتمی آزر قبلاً بوده است، اکنون معلوم نیست. بعد از همه این جریانات در حالت پیری از برای والدینش استغفار می­کند.

ما اینجا در کتاب عقائدنا یادداشت کرده­ایم: «حيث تربط حرمة الإستغفار للمشركين بالعلم أنهم من أصحاب الجحيم، و لما جاز لآزر المشرك أن يتوب قبل موته فلا يعلم أنه منهم أم ليس منهم، فجائز إذ ذاك أن يستغفر له علّة يتوب» (عقائدنا، ص 363) تا «و كل هذه الحادثات إنما حدثت في حداثته (ع)» هنگامی که جوان بود، اما وقتی که گذشت و پیر شد و مشغول بنای بیت­الله با اسماعیل شد، آن هنگام جریان استغفار چهره دیگری به خود گرفت. «و لمّا يهاجر إلى الأرض المقدسة و يسافر إلی مكة المكرّمة و يبني هناك البيت الحرام، و إذ قد تبرّأ من آزر بعد علمه أنه عدوٌّ للَّه» کما اینکه در آیه استغفار خواندیم «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ» (توبه، آیه 113) تا اینکه «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه، آیه 114) تبری حاصل شد. حالا چه آزر زنده باشد و ابراهیم به وحی یا هر وسیله دیگری می­داند که عدوٌ لله است و شایسته استغفار نیست یا به هر وسیله دیگر. در اینجا «فلقد تبرّأ من آزر و أضرابه من المشركين، و أخذ يدعو أهل بابل و من والاها إلى اللَّه أن ألقوه في النار» اینجا هم گذشت. «ثم استدام في دعوته إلى أن رزقه اللَّه إسماعيل و إسحاق و قد صار هرماً و سافر بإسماعيل و أُمه إلى البلد الحرام و ‏أسكنهما فيه، و أخذ يحمد ربّه و يدعوه» سوره ابراهیم آیه 39 الی 41.

این آخرین مرحله است. و بعد از هنگامی است که دانست که آزر عدوٌ لله است و از آزر تبری جسته است. اینجا عرض می­کند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي وَهَبَ لي‏ عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَميعُ الدُّعاءِ * رَبِّ اجْعَلْني‏ مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ * رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» (ابراهیم، آیات 39 تا 41) لحن دعا عوض شد. قبلاً «وَ اغْفِرْ لِأَبي» علتش هم «‏إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» اما حالا معلوم نیست. معلوم نباشد کافی است، ولکن بعد از اینکه «تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» این تبری در چهره خاص دعا نقش پیدا کرد، که «رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ» والد در أب مولد نص است، ولکن أب اعم از آن سه‌تا است که عرض کردیم. آیا مراد از «والد» در «والدیّ» آزر است یا نه؟ غیر آزر است؟ طبعاً غیر آزر است، و غیر آزر استحقاق استغفار داشته است، چون موحد بوده است. اگر موحد نبوده است مانند آزر، دیگر استحقاق استغفار را طبعاً ندارد. و اگر آزر باشد، هم تکذیب عصمت ربانیه است و هم تکذیب عصمت ابراهیمیه. مگر خدا نفرمود «تَبَرَّأَ مِنْهُ» این «تَبَرَّأَ مِنْهُ» دیگر «إلا» ندارد. یعنی مادامی که ابراهیم (ع) زنده بود در حالت تبری از آزر بود. چون «علم أنه عدوٌ لله».

پس اگر ابراهیم خلیل‌الرحمن (ع) در این «والدیّ» مرادش از والد آزر باشد، «لم یتبرأ»، این «لم یتبرأ» هم به عصمت ربانیه و هم به عصمت ابراهیمیه صدمه می­زند. عصمت ربانیه، کأن خداوند عوذاً بالله دروغ فرموده است که «تَبَرَّأَ مِنْهُ»، عصمت ابراهیمیه، خداوند از ابراهیم خبر می­دهد که اگر استغفار کرد برای آزر معذور بود. «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» دیگر غیر معذور است. پس اگر با آنکه می­داند آزر عدوٌ لله است، برای او استغفار کند. این عصیان است و مخالفت دارد با عصمت ابراهیم، بلکه با عدالت ابراهیم و لا سیّما عصمت علیای ابراهیمیه، که در آیاتی این مطلب روشن است. و از جمله «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» (بقره، آیه 124) یکی از مهم‌ترین کلمات یعنی -نه اقوال- اعمالی که دلالت صریحه صددرصد بر خلوص ابراهیم (ع) در تسلیم لله دارد، نه در توحید، یک مرتبه است که خلوص در توحید است که علماً و معرفت است. یک مرتبه در تسلیم لله خلوص دارد.

– [سؤال]

– چون کلمه «ما یدل علی معنا» است. کلمه آن است که بر معنا دلالت می­کند. آیا دلالت لفظ بر معنا قوی­تر است یا دلالت عمل؟ و لذا «نحن کلمات الله التّامات» معصومین (ع) می­گویند ما کلمات تامات الهیه هستیم. چرا؟ برای اینکه منافق هم می­گوید: «لاإله الا الله» اما دروغ می­گوید، چون قلبش توحید نیست. اما وقتی یک شخصی به تمام معنی الکلمه، به تمام معنی الجهات، این موحد لله است و تسلیم لله است و صددرصد تسلیم لله است. دلالت شخص این با تمام خصوصیات توحیدی، این ادل است بر وحدت رب‌العالمین. ولذا «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» لفظ ابتلاء ندارد. انسان مرتب ذکر بگوید، کار نکند. امتحان نشود. ابتلاء نشود. این ابتلاء نیست. ابتلاء به کلمات یعنی ابتلاء به کارهایی که دلالت بسیار عالی بر مقام توحید و مقام تسلیم دارد.

از جمله وقتی که ابراهیم به فرزندش آن جریان وحی در خواب را گفت. «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافات، آیه 102) این مشورت نیست. همان­طور که ابراهیم خالص است، می­خواهد اسماعیل هم خالص بشود. یک مرتبه، ابراهیم آنقدر خالص است که بدون چون و چرای لفظی و ظاهری و باطنی، با آنکه علل ضد موجود است. علل عدم استحقاق اسماعیل برای کشته شدن همه­اش بیّن است، حاضراً و مستقبلاً و سابقاً و حالیاً. اسماعیلی که قرآن شریف می­فرماید صادق الوعد است. اسماعیلی که «كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (مریم، آیه 51. ظاهراً منظور آیه 54 این سوره است: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا») اسماعیلی که در این مقام عالی از عبودیت و رسالت و نبوت است، اسماعیلی که والد خاتم‌النبیین و ائمه معصومین است، اسماعیلی که در قربت با مادرش در بیت الله الحرام مدتی زیسته است. اسماعیلی که با حرکت دادن پا چاه زمزم به اراده الهی جوشش می­کند، که الآن کعبه روی آب زمزم است. که یکی از مهندسین آب می­گفت که من به احترام اینکه این آب قاطی نجاست نشود… البته او این حرف را می‌گفت. بالاخره باید با آب تطهیر کرد. به این احترام، من این آب را زیاد نکردم و إلا می­توانستم تمام مکه را با این آب سیراب کنم. که کعبه الآن معلق روی آب است.

اسماعیل با این گذشته و با این حالیه و با این سابقه، آیا استحقاق اعدام دارد؟ ادله قطعیه بینه اثبات می­کند برای ابراهیم به جای خود، برای افراد عادی هم، که اسماعیل شایسته احترام است، شایسته تکریم است. شایسته قتل نیست. اما «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» و این رؤیت، رؤیت وحی است. چون وحی گاه در حال برزخ منام است، گاه در حال ناسوت دنیا است، گاه به وسیله کلام است، به وسیله شجره است، به وسیله جبرئیل است. گاه وحی مجرد است. این یکی از چهره­های وحی است که در حالت منام است. رسول­الله (ص) هم بر حسب نصوصی از آیات در حالت نوم به او وحی شد و آینده­ای را با وحی در منام دید. این اشاره است.

اسماعیلِ این‌چنینی در نظر ابراهیم که آن هم همه­اش با وحی است و با عبودیت است و با سابقه و لاحقه است. اسماعیل که امانتدار چهارده معصوم در آینده است، که محور عصمت­اند و محور رسالت­اند، «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» (مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 217) این ابراهیم در خواب می­بیند که خداوند به او وحی کرد که باید اسماعیل را بکشی، نگفت در خواب دیدم که تو را ذبح کردم. ذبح که نکرد. نشد ذبح کند. «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» این بُعد تسلیم ابراهیم است. تمام ادله قطعاً دلالت دارد بر اینکه باید او اکرام بشود، تا چه رسد به کشتن، تا چه رسد به اهانت کردن بلکه، بی‌اعتنایی کردن بلکه، بی‌تفاوت بودن بلکه. با این حال تصمیم ابراهیم فوق این عیان است. عیاناً با کل ادله ثابت است که اسماعیل (ع) استحقاق اکرام دارد، نه استحقاق خلاف اکرام، اما تصمیم ابراهیم در برابر امر رب‌العالمین فوق العیان است.

ما یک علم الیقین داریم. یک عین الیقین داریم. یک حق الیقین داریم. عین الیقین و علم الیقین نسبت به عدم استحقاق اسماعیل که ایذاء شود تا چه رسد اعدام شود، موجود است. «لو خلیّ و طبعه» ولکن، این علم الیقین و این عین الیقین نسبت به عدم استحقاق اسماعیل که اهانت شود تا چه رسد اعدام گردد، در مقابل حق الیقینی که تمام مراتب تسلیم و عبودیت از برای ابراهیم حاصل است این نفی می­شود. علم ظن نمی­شود، شک نمی­شود. اصلاً علم نابود… قطع می­کند بر اینکه نه، آنچه را خدا می­گوید همان درست است. من نمی­دانم. این دیدن­های من، دانسته­های من، باورهای من، تمام منِ من، محو است و صفر است و منهای همه رجحان­ها در برابر تصمیم رب است. ابراهیم خودش ساخته شده است. ولکن، ابراهیم که «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» برای اسماعیل هم باید این حالت تسلیم پیدا شود. چون دو تسلیم وقتی با هم منضم شد، تسلیم مضاعف است.

«إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكََ فَانْظُرْ ما ذا تَرى» رأی تو چیست؟ «قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» (صافات، آیه 102) هیچ، فکر هم نکرد. اسماعیل هم اسماعیل ابراهیم است. ابراهیم هم ابراهیم اسماعیل است. ابراهیم مأمور شده است پا بر پشت بام فوق وجود خود بگذارد. اگر مأمور می­شد خود را انتحار کند آسان‌تر بود، تا اینکه مأمور شود اسماعیل را انتحار کند. این بالاترین مقام است. این امتحان است. و إلا منظور این نبود که اسماعیل کشته بشود. امتحان است. هیچ لمحه­ای و هیچ اشاره­ای اصلاً به این نبود که این امر ظاهری است. اگر بود که امتحان نبود که، «فَلَمَّا أَسْلَما» (صافات، آیه 103) «أَسْلَما» این اسلام بعد الایمان است. یک اسلام قبل الایمان است. یک اسلام مع الایمان است. یک اسلام بعد تکامل الایمان است. تمام درجات ایمان بالله را طی کرده است. تسلیم محض، بر خلاف حس، بر خلاف عقل، بر خلاف آنچه می­بیند، برخلاف تمام مسلمات برهانی خلقی، تمام مسلمات و واضحات و بدیهیات برهانی خلقی فی ما عنده، اسماعیل شایسته اکرام و احترام است. اما «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ». «تَلَّهُ لِلْجَبينِ» اینجا روایت دارد دارد و از خود آیه هم استفاده می‌شود.

ابراهیم اسماعیل را از پشت خواباند، نه از رو، ترسید که اگر از رو بخواباند و گلو را ببرد رحمت پدر و فرزندی یک مقداری قضیه را سست کنند. هر چه کارد را فشار داد، نبرید. «الخليل يأمرني و الجليل ينهاني» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 266) لسان واقع کار این است. یکی از بزرگان می­گوید، من نمی­دانم. نه نمی­گویم، چون خیلی اطمینان ندارم. ولی بعضی مطالب برای اهل کرامات و کشف هست، اما راجع به ابراهیم به همین­جا اکتفا می­کنیم که «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» (صافات، آیات 103 تا 105) این «صَدَّقْتَ» چیست؟ یعنی کاری که تو باید بکنی کردی، تو کار خودت را کردی، خدا هم کار خودش را کرد. کما اینکه در آویختن به منجنیق تمام نیروهای نمرودی مرکّز بر این جریان شد که ابراهیم را آتش بزنند. جمعاً آتش زدند. چون همه را آتش زده است. چون خداها را کشته، از بین برده، شکسته، همه را، دل­هایشان را، فکرهایشان را، عقیده‌هایشان را، ایمان‌هایشان را، مقدساتشان را، همه را نابود کرده است. اینها تصمیم گرفتند ابراهیم را آتش بزنند.

در روایات دارد که پیرزن­ها، جوان­ها، زن­ها و مردها و… نذر می­کردند که اگر چنان شد، برای خداهای کشته شده‌مان ما یک مقداری هیزم برای آتش زدن ابراهیم ببریم. «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبیاء، آیه 70) آنجا خدا اراده کرد. حالا ابراهیمی که در منجنیق آویخته شده است. در روایات دارد: جبرئیل رفت و گفت: «أَ لَكَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا» (علل الشرائع، ج ‏1، ص 36) به تو نه، درست است فرستاده خداست، ولی خدا نفرستاده است که این را بگوید. «إِلَيْكَ فَلَا» اصلاً در خاطره مقدس ابراهیم خطور نمی­کند که «عِلْمُهُ بِحَالِي»، من در راه خدا قیام کردم، در راه خدا دعوت الی الله کردم، در راه خدا بت­ها را شکستم. در راه خدا این حجت را که خداوند به من بیان کرد گفتم. پس اگر هم آتش بگیرم، در راه خدا است. این تأسفی ندارد. اگر انسان در راه خدا و به امر خدا، برای خدا قدم بردارد. اگر دستش را ببوسند و احترام کنند خوب است، اما اگر دستش را قطع کنند و بزنند، این خوب‌تر است. برای اهل­الله این لذت بالاتری دارد که در راه خدا کتک بخورند. در راه خدا صدمه ببینند.

آقای خمینی در نجف می­گفتند که مرا که در زندان اوین زندانی کردند، یک سوراخ کوچکی بود که جای نفس کشیدن هم نبود. بعد آمدند در را باز کردند از من خواستند سؤالات کنند، جواب ندادم. یک کلمه گفتم شما شایسته جواب نیستید. یک سیلی محکم به صورت من زدند و من حظ کردم. راست هم می­گفت. در راه خدا است. این زندان رفتن در راه خدا است. برای نابود کردن حکومت ستم‌شاهی است. البته حالا فرق می‌کند. آخرش چطور، وسط چطور ما عرضی نداریم، در آن موقع اینطور بود. در راه خدا اگر انسان را ناز کنند که مطلبی نیست. اما در راه خدا انسان از مالش، از زندگی­اش، از اولادش محروم باشد، هجرت کند. آواره شود. فحش بشنود. کتک بخورد. تهمت بزنند. غیبت کنند. اذیت کنند. اصلاً این لذت دارد برای کسی که در راه خدا اینطور است. ابراهیم خلیل‌الرحمن در بُعد ابراهیمی عمیق لذت می­برد. «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ».

دوشنبه است، می­خواهیم یک مقداری خودمان را در بیت اخلاق ابراهیمی تربیت کنیم. فردا وفات موسی بن جعفر (ص) است و پس فردا هم که می­گویند حوزه­ها بین التعطیلین است و شنبه خدمت برادران خواهیم بود. البته روز پنج‌شنبه ما برای مبعث رسول­الله (ص) جشن داریم.

در بعد خلوص نیت، یک روایت علی ضوء آیاتی از قرآن شریف از امام صادق (ع) است. «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» (مصباح الشريعة، ص 8). این بُعد معرفتی در مرحله اولی و بعد عملی و تسلیمی در مرحله ثانیه است. روایت دیگر: «ما رأيت شيئاً إلا و قد رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏11، ص 292) اگر هم روایت می‌خوانیم، اینها را بخوانیم، نه آن روایتی که جعل است و نسبت مزخرف به معصومین (ع) می‌دهد و با قرآن مخالف است. اینها را بخوانیم که علی ضوء الآیات است. روایت اول: «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» این مثال را برای خودمان می­زنیم. برای خودم عرض می­کنم. دیگران هم مثل ما هستند.

انسان روی خیال احترام می­کند، واقع که هیچ، اگر کسی اینجا باشد انسان برهنه نمی­شود، حتی لباس احترام و تشریفاتی خود را درنمی­آورد. احترام است. حرام هم که نیست، خلاف اخلاق است. حتی اگر عکس پدرش باشد، روی خیال برهنه نمی‌شود. حالا ما در واقع داریم بحث می‌کنیم. «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» مثل اینکه تو خدا را می­بینی، اول دیدن حق با بصیرت است. «ما رأيت شيئاً إلا و قد رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه» این چهار مرحله «قبله بالأزلیة، بعده بالأبدیه، معه بالقیومیة، فیه» خداوند «فی کل شیءٍ لا بالممازجة خارجٌ عن الاشیاء لا بالمباینة و داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجة» علمش محیط است. قدرتش محیط است. در نیست، بر است. «عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» (بقره، آیه 20) قدرت خدا در اشیاء نیست. فعل است. علم خدا هیمنه دارد و قدرت خدا هیمنه دارد. «خارجٌ عن الاشیاء و داخلٌ فی الاشیاء» دخولش «لا کدخولٍ شیء فی شیء» و خروجش «لا کخروج شیء عن شیء» این مراحل.

«اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» اگر ما اینها را نسیان نکنیم. اگر متذکر این حال باشیم که ما می‌بینیم و می­دانیم و می­شناسیم و آگاهیم خدای آگاه محیط مسلط قادر عالم مهیمن را، مگر امکان دارد ما گناه کنیم؟ امکان ندارد. با یکی از اولیاءالله من صحبت می­کردم که ظاهراً فوت کرد. به او گفتم شما چه می­کنید؟ گفت نماز می­خوانم. گفتم من می­فهمم چه می­گویید، کار دیگر، گفت کار دیگر در حاشیه است. نماز می­خوانم. گفتم بیان کن، من هم مقداری می­فهمم، گفت نماز خواندن به محضر خدا مشرف شدن است. اگر کسی بخواهد به محضر یک بزرگ بزرگ بزرگی مشرف گردد که انسان است، از بزرگان است. روزها، هفته­ها، الفاظش را، چهره­اش را، وقتش را، لباسش را، وضعش را آماده می­کند که به حضور او مشرف گردد. ولو او بشری مانند اوست، خلقی مانند او است. نماز خواندن که ساده نیست. این نماز خواندن حالت تهیؤ می­خواهد، در طهارت تهیؤ می­خواهد، طهارت ظاهر، طهارت قلب، طهارت لباس، طهارت بدن، طهارت مکان، طهارت فکر، همه اینها، آماده‌باش می­خواهد. اگر شما بخواهید مباحثه کنید پیش‌مطالعه لازم دارید. پیش‌مطالعه هم نکنید و ندانید، مطلبی نیست. بعد می­دانید. من که می­خواهم به محضر رب مشرف گردم و از من دعوت کرده، آن همه‌چیز، از منِ ناچیز دعوت کرده است. دعوت کرده است به حساب اینکه من اظهار نیاز کنم. او نیاز ندارد به اینکه من به محضر او مشرف شوم. «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» (طه، آیه 14) یا «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ» (بحار الأنوار، ج ‏81، ص 255) و از این قبیل­ها. این نماز که ما هر روز حداقل پنج بار می­خوانیم که واجبات یومیه است و حداکثرش چه، این چون هر شب و روز می­خوانیم، برای ما ساده است، کوچک است. اما من نماز می­خوانم؛ یعنی در حال نماز از خود و خودی­ها و إنیت­ها و خودخواهی­ها و خودراهی‌ها بیرون رفتن و فقط به حق توجه داشتن، توجه به هیچ چیز جز حق نداشتن که

«بيني و بينك إني ينازعني             فارفع بلطفك إني من البين‏»

تو خود حجاب خودی، حافظ، سعدی، محمد، تقی، هر کس… از میان برخیز، از خود و از خودی­ها و از خودخواهی­ها، از اصولت، از فقهت، از تفسیرت، از علمت، از همه چیز، از همه چیز خالی شو، چون به معراج رب مشرف گردیده­ای، ولذا بزرگترین نمودهای ظاهری و باطنی، صوری و معنوی تقرب الی الله «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» (الكافی، ج‏ 3، ص 265) است که عبارت از صلاة. و به همان یا دیگری گفتم شما گناه کرده­ای؟ گفت مگر می­شود گناه کرد؟ اصلاً نمی‌شود. مگر اینکه انسان غفلت کند از اینکه خدا هست. غفلت کند از اینکه دیدی که هیچ به خواب نمی­رود، هیچ سهو نمی­کند، اشتباه نمی­کند، جهالت ندارد. تمام علم است. تمام قدرت است. تمام رحمت است. تمام عنایت است. تمام محبت است. در آن هفت بُعدی که در باب فطرت بحث شد و باز آقایان در سوره روم مراجعه بفرمایید. در تمام مراحل او نسبت به ما دیدبان است. دیدبانی که در تمام حالاتمان، در تمام قالات و اعمالمان، در تمام اوضاعمان، آن وقت من با نعمت او که خود نعمت او هستم، نیروی من، علم من، حرکت من، اراده من، مشیت من، خانه من، کسان من، اینها نعمت­های او هستند. با نعمت­های او عصیان کنم. محال است. یکی از ابعاد عصمت همین است. این عصمت نیست. این عدالت مطلقه است. معصوم که معصوم است، چون این دیدش دو بعد دارد. «كَأَنَّكَ تَرَاهُ» این عصمت است. «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» اول مرحله علیا را بیان فرموده است. «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ»، همان‌طوی که جسمانی‌ها را می‌بینی و احترام می­کنی و تخلف نمی­کنی، کأن رب را می­بینی، و روی این جهت در دعای عرفه امام‌حسین (ع) «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» (بحار الأنوار، ج 64، ص 142) «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ» (بحار الأنوار، ج 64، ص 142) هیچ ظاهری مانند تو نیست. ظاهر نه از برای دید، از برای دیده، نه از برای بصر، بلکه برای بصیرت، چون رؤیت بصیرت نافذتر است، عمیق­تر است، عریق­تر است، ثابت­تر است. اما رؤیت بصر احیاناً مبتلای به اشتباه است.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ‏» این مرحله علیایی است که عصمت را در کل مراتبش تثبیت می­کند. «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» اگر این نشد، معصوم نیستیم. «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» او که شما را می­بیند. شما را می­داند. می­تواند الآن عذاب کند. اما مهلت می­دهد، ما را در عالم تکلیف مبتلا کرده است. خدایا، اگر می­گویم نمی­توانم. اما اگر امکان دارد عنایت بفرما که با گفته خودمان که بر محور وحی است، خودمان را تطبیق کنیم. ما در عالم زندگی باید یک بُعدی باشیم. دو بعدی غلط است. یک بعد فقط، فقط یک نقطه مبدأ ما است، مقصد ما است، متوسَّط ما است. در کل حالات معرفتی و در کل حالات تکلیفی فقط یک نقطه را در نظر بگیرید.

شما آن جریان ملانصرالدین را به یاد دارید که برای ما این مطلب خیلی خوب است. یک خری داشت با بچه­اش دوتایی سوار خر شدند، می­رفتند. یک عده­ای رسیدند گفتند ملا تو چقدر ظالمی، دوتایی سوار یک خر شده‌اید؟ دو تا سوار یکی؟ خودش پایین آمد و بچه‌اش سوار شد. دسته دوم رسیدند و گفتند: ملا تو چقدر خر هستی، بچه جوانت سوار است و تو که پیر هستی پیاده هستی، برعکس کرد. خودش سوار بچه پیاده، یک عده گفتند بچه بی­جان جوان کوچک پیاده و تو سوار هستی؟ مرحله چهارم، هم خودش پیاده شد هم بچه پیاده شد. گفتند تو چقدر خری، از خر خرتری، خر برای سوار شدن است، نه تو سوار می­شوی نه بچه، مگر باید چه کار کرد؟ اگر بخواهد طبق میل اول یا دوم یا سوم یا چهارم رفتار کند از خر خرتر است و از خر خرتر زیاد ما داریم. ملاحظه این و آن کردن، ملاحظه گفتن این و آن، ملاحظه دست­بوسی این و آن، سهم امام این و آن، فحش و بارک­الله این و آن، شهرت و اجماع و ضرورت، از نظر علمی و از نظر عملی ملاحظه تحویل گرفتن یا نگرفتن، تمام اینها ملانصرالدین اول و دوم و سوم و چهارم است.

اما ملانصرالدین پنجم: فقط یک نقطه درخشان در زندگی ما اصالت داشته باشد. آن راه‌هایی را که از نظر علمی و فکری و عقلی می­رویم. آن راه‌هایی را که از نظر ظاهری فردی یا اجتماعی در زندگی تکلیف جدیت کنیم، بدانیم آنچه رضای خدا است کدام است، ولو همه برخلاف باشند. آیا محال نیست که ما نظرات و میول مختلفه دیگران را در کارها و حال­های خودمان در نظر بگیریم؟ محال است. ولی ما به این محال مبتلا هستیم. ما بی­عقل‌های بدتر از بی­عقل‌ها و بدتر از دیوانه­های زنجیری، که دیوانه زنجیری هم جمع بین متناقضات نمی­کند، ما کل زندگیمان جمع بین متناقض است. این آقا موافق باشد. آن موافق باشد، این موافق باشد. محال است. سلیقه­ها مختلف است. نظرات مختلف است. نگرش­ها گوناگون است. مطلوبات مختلف است. میول مختلف است. درجات مختلف است. درکات مختلف است. حتی درجات مختلف است. «وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» (انعام، آیه 153) یک خط بیشتر نیست. بین نقطه عبد و رب و بین نقطه عبودیت و ربوبیت، فقط یک خط بیشتر نیست. بقیه منحرف است. یا ضالین­اند، یا مغضوبٌ علیهم، یا مغضوبٌ علیهم­اند که از نقطه عبودیت هیچ وقت به رب نمی­رسد، به صراط رب اصلاً قدم برنمی­دارد، اینها مغضوبٌ علیهم هستند، ضالین کسانی هستند که نقطه مستقیم را رها می­کنند، این طرف و آن­طرف می­روند. حالا یا می­رسند یا نمی­رسند، می‌خواهد برسد، اما به جای اینکه از اتوبان قم برود به تهران، دور کره زمین می­گردد، بین راه نفله می­شود، می­میرد، از بین می­رود، می­رسد، نمی­رسد، این‌ها «وَ لاَ الضَّالِّينَ»‏ هستند. ولکن «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» (فاتحه، آیه 7) «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» عبارت از آن صراط مستقیمی است که «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» یک نقطه بیشتر نیست که نقطه درخشان است و یک خط بیشتر بین دو نقطه نیست. بقیه یا منحرف­اند یا اینکه معوج هستند. بنابراین اگر شما راه مستقیم را، من و من­ها و شماها راه مستقیم را یافته­ایم، که توحید رب است و توحید کتاب رب است. توحید عبادت رب است، توحید معرفت رب است. دیگر این و آن هم موافقند، مخالف­اند، بد می­گویند. ادا می­آیند، اذیت می­کنند. بیرون می­کنند، چه می­کنند. فلان می­کنند.

آن طلبه جزایری که بسیار ملا و با سواد و فهمیده بود که از جزایر آمده بود اینجا معارف قرآن را تحصیل کند. آمد با هم یک مقداری در مسجد امام‌رضا و بعد گفت من نمی­توانم بیایم چون من را تهدید کرده­اند که هم خانه را از تو می­گیریم، هم شهریه به تو نمی­دهیم، هم بیرونت می­کنیم. گفتم هر کاری می‌خواهید بکنید، بکنید. این کار را بکنیم؟ بله، بروی جزایر چه می­گویی؟ به الجزایر می­روم، می­گویم مرا به جرم اینکه خواستم معارف قرآن را آگاه بشوم، بیرون کردند. این اهل جنت است. این اهل معرفت است. چون این اگر اینجا می­ماند نه شهریه داشت، نه خانه داشت، زن و زندگی هم در خیابان باید بخوابند. از این قبیل­ها اگر انسان هجرت فی­الله کند «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً» (نساء، آیه 100) یادم است مرحوم آقای حکیم این آیه را برای ما خواندند، وقتی که از آن زندان اول مکه نجات پیدا کردم. رفتیم نجف، خدمت ایشان مشرف شدم که البته آقای خوئی از هر جهتی پناهگاه ما بودند.

خدمت آقای حکیم مشرف شدم. وقتی که رفتم، چون پسر بزرگشان را فرستاده بودند یا تلگراف کرده بودند که شما مراقبت کنید که ایشان که در زندان است، به جای خطر نرسد. بگذریم حالا، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. این آیه را خواندند و گفتند این آیه برای شما مناسب است. «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً» گفتم همین­طور بود آقا، من از نظر مادی به هیچ‌کس ارتباط نداشتم، هفده سال آوارگی «يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً» خداوند راه­ها را باز کرد و توانستیم در راه خداوند تا آنجایی که امکان دارد قدم برداریم. اگر انسان در راه حق قدم بردارد، نباید انتظار بارک­الله و احترام و دست بوسیدن و جمعیت و اینها را داشته باشد، نخیر، آنچه که انتظار است انجام تکلیف است. آقای خمینی حرف خوبی می­زد که تکلیف ما جنگ است. اگر غالب شدیم تکلیف انجام دادیم. اگر مغلوب شدیم تکلیف انجام دادیم. کشتیم تکلیف انجام دادیم. کشته شدیم تکلیف انجام دادیم. اینطور نیست که اگر ما غالب شدیم انجام دادیم، مغلوب شدیم نه، ما مأموریم برویم. ابراهیم مأمور است که ذبح کند، خدا نخواست که ذبح کند. البته ذبح نشد و نباید هم ذبح بشود. «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً» «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه» (نساء، آیه 100) خدایا شکرت مرا ادب می­کنی، من خیال نکنم همه چیز را بلدم، اسم خودم را هم بعضی وقت­ها یادم می­رود. نه، این خیلی خوب است. که انسان بفهمد که هیچ چیزی بلد نیست. آناً حتی از انبیاء احیاناً، آناً سیم را قطع می­کند تا بدانیم هیچ هستیم.

ما از جریان ابراهیم خلیل‌الرحمن (ع) مطلب را به اینجا رساندیم. عمده جریان این است که بنده می‌گویم که خودم درست شوم و دیگران هم که می­شنوند منهای نادرستی خودم، آنها هم درست و درست­تر گردند. این جریان مُنا به ما چه درس می­دهد؟ جریان مُنا سه بعدی است، من می­گویم مُنا، مِنا نمی­گویم. منا جمع مُنیه است. حداقل جمع سه است و سه آرزوی موحدین در جولانگاه مُنا تحقق می­یابد که تمام آدم‌سازی است. با حالت احرام شما به عرفات رفتید و از عرفات به مشعر رفتید، که مشعر از عرفات بالاتر است. از عرفات و مشعر به مُنا رفتید. اول چیست؟ اول عبارت از رجم شیطان است. رجم شیطان یعنی من می‌خواهم شیطنت­ها را رجم کنم، در روایت دارد که امام‌صادق (ع) می­فرماید: شیطان در گوش بعضی از کسانی که شیطان را سنگ می زنند می­گوید: «بِاسْتِكَ مَا رَمَيْتَ» (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 214) ارواح دمت نینداختی! تو که خود شیطانی! «بِاسْتِكَ مَا رَمَيْتَ» یعنی ارواح دمت نینداختی. این محلی است که شیطان آمد ابراهیم خلیل‌الرحمن را از ذبح اسماعیل منصرف کند. ابراهیم تو شیخ‌الانبیاء هستی، رئیس‌الموحدین هستی، اسماعیل تو چنین است. اینکه به تو گفته است در خواب اسماعیل را بکش، این شیطان بوده، حالا خودش است. این شیطان بوده هر چه بالا رفت پایین آمد. در جمره اولی، جمره وسطی، جمره عقبه، مأموریم. در جمره عقبه که اول شیطان اکبر است. شاه شیطان، هفت تا بزنید، روز اول فقط و روز دوم جمره اولی، بعد وسطی بعد عقبه، سوم از اولی، بعد وسطی بعد عقبه.

بعضی­ها هستند که باید روز چهارم هم بمانند، کسانی که در حالت احرام گناهی انجام داده­اند، چه گناهی که بر خلاف احرام است و چه گناه مطلق بر حسب آنچه که از آیات استفاده می­شود چهار روز، یا سه روز حداقل، یا چهار روز. این رمی­های هفتگانه برای چیست؟ شیطان که آنجا ننشسته است. خوب فرار می‌کند. این رمز است. تیراندازی به شیطان یعنی انسان مسلمان که به زیارت بیت­الله آمده است، باید در تمام عمر به شیطنت­ها و شیطان­های درونی و برونی و فردی و اجتماعی تیر بیفکند. با تیر عقل مستند به وحی، با سعی، فعالیت، کوشش، جدیت، هیچ حسابی نکند مگر از برای دو بُعد نفی و اثبات، این اول بعد نفی است؛ رمی جمرات. بُعد دوم نفی، بعد دوم نفی عبارت از قربانی است و بُعد سوم عبارت از حلق و یا تقصیر است. بعضی از اینها بُعد نفی‌اند، بعضی‌ها بعد اثبات­اند، بعضی­ها هر دو بعد است. قربانی از جمله بُعدهایی است که هم نفی دارد، هم اثبات، نفی خود از برای اثبات حق، اما آنچه از نظر ظاهری رکنیت دارد، اشباع گرسنگان است که رسول‌الله (ص) علی ضوء القرآن «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» (حج، آیه 36) «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ» (حج، آیه 28) می فرماید که «إِنَّمَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا الْأَضْحَى لِتَشْبَعَ مَسَاكِينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأَطْعِمُوهُمْ» (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 200) در منا اگر انسان درست این مطالب را توجه کند، وضع دیگری به خودش می­گیرد. در حال احرام، مدرسه احرام که بزرگترین مقدمات تنزیهی و تربیتی از برای تهیؤ و حضور از برای طواف بیت‌الله است. کسان زیادی هستند که می­خواهند زود از احرام بیرون بیایند. نخیر، در احرام ماندن، شهواتی را خداوند در حال احرام حرام کرده است. آن شهوات حلال را، این شهوات حلال را ترک کردن که آدم عادت کند بر اینکه پا روی مغز شیطنت­ها و شهوت­ها بگذارد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».