جلسه صد و نود و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (کشتن قبطی توسط حضرت موسی)

جریان کشته شدن فرد قبطی توسط موسی (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اگر ما بدون پرده­هایی که بر افکار ما از برون یا درون عارض شده است، با دیده حقیقت­نگر به کتاب حقیقت مطلقه که قرآن شریف است، درست از مجرای صحیح بنگریم، تمامی معضلات و مشکلات و ایرادات حل می­شود.

تو به تاریکی علی را دیده­ای           زین سبب غیری بر او بگزیده­ای

این مثال است. کسانی که علی ربانی را نشناخته­اند، ابوبکر و عمر و عثمان جسمانی را بر او مقدم می‌دارند. اما اگر به روشنی و با روشنی علی را ببینند، هرگز کسی را بر او مقدم نمی­دارند. اعتراضاتی که علمای انجیل احیاناً بر شریعت قرآن دارند، این اعتراضات روی همین حساب است که توجه به آنچه در قرآن شریف است نکرده­اند. و نه تنها آنها، بلکه ما مسلمانان نامسلمان نیز چون از معارف قرآن حتی از دلالات سطحی و لفظی قرآن دور هستیم، اگر هم دیگران اعتراضاتی به قرآن کنند، ما دست و پای خود را گم می­کنیم و یک اعتراض را با چند توجیه غلط تبدیل به چند اعتراض می­کنیم.

راجع به جریان کشتن قبطی، نص تورات بر خلاف نص قرآن است. نص تورات اعتراض را تا اندازه­ای بر این قتل وارد می­کند. چنانکه در سفر خروج فصل 3 آیه 11 تا 15 این‌طور است: «و حدث في تلك الأيام لما كبر موسى أن خرج إلى إخوته لينظر في أثقالهم» (عقائدنا، ص 384) «اثقال» در اینجا گرفتاری‌های اسرائیلی­هاست که زیر بند و اسارت قبطی‌ها و فرعونی­ها بودند. «فرأى رجلاً مصرياً يضرب رجلًا عبرانياً» قرآن دارد: «يَقْتَتِلانِ» اینجا دارد «یضرب» این یک فرق. «فرأى رجلاً مصرياً يضرب رجلًا عبرانياً من إخوته، فالتفت إلى هنا و هناك و رأى أن ليس أحدٌ فقتل المصري و طمره في‏ الرمل» اینجا قاعده قتل نبود. پس مخالفت اول جمله اولی است که «فرأی رجلاً مصریاً یضرب رجلاً عبرانیاً» «یضرب» قرآن می­گوید: «يَقْتَتِلانِ» دوم که در اینجا ندارد: «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ» (قصص، آیه 15) اینجا ندارد. آنچه دارد بر خلاف قرآن است. آنچه ندارد باز بر خلاف درمی­آید.

مرحله سوم، «فقتل المصري» قرآن می­گوید: «فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ‏» (قصص، آیه 15) اینجا می­گوید: «و رأى أن ليس أحدٌ فقتل المصري و طمره في‏ الرمل» زیر ریگ­ها و شن­ها او را پنهان کرد. «فسمع فرعون هذا فطلب بقتل موسى فهرب موسى من وجه فرعون و سكن في أرض مديان» که در قرآن شریف «مَدیَن» است. «و جلس عند البئر» ما در اینجا نوشتیم. «فعجبٌ من الجمعية الرسولية أن كيف غفلوا عن صورة القصة في التوراة فأخذوا يتحاملون على القرآن، رغم أن التوراة تنصُّ أن موسى قتل القبطي، الظاهر في عمده، و في القرآن أنه وكزه: دفعه، الظاهر في غير العمد، و أعجب من ذلك أن التوراة تذكر بعد القصة: «و حدث…»» به این ما کاری نداریم. ما روی آیات مقدسات قرآن باز تفکر می­کنیم. اینجا نمی­خواهم تعداد دلیل را بالا ببریم، مقدمتاً عرض می­کنم پیرو آنچه که دیروز آنچه را عرض کردیم. اولاً و ثانیاً و ثالثاً جریان کشتن قبطی به دست موسی (ع) گناه نبوده است و حتی اگر گناه بوده است به هفت الی هشت دلیل قرآنی قبل از رسالت بوده است. به صریح آیاتی از قرآن شریف قبل از رسالت بوده است. در گناه نبودنش مقداری صحبت کردیم. تتمه­اش را عرض می­کنیم تا برسیم به اینکه قبل از رسالت بوده است. ملاحظه بفرمایید.

سوره مبارکه قصص: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ» (قصص، آیه 15) «هذا» یعنی عمل قبطی، این عمل قبطی، عمل شیطان است. عمل شیطان هم یک پیامدهای بدی داشت که در اختیار و اراده موسی (ع) نبود. این مقاتله قبطی با اسرائیلی عمل شیطان است که شخص مشرک نه تنها موحد گشت، بلکه با موحد مقاتله کرد. این مقاتله «مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» است. کما اینکه قبطی «مِنْ عَمَلِ الشَّيْطان» است. اما عمل موسی عمل شیطان نبود، بلکه به عللی که قبلاً عرض کردیم این «وَکَزَهُ مُوسی» یک کار واجبی در چندین بُعد بود. بعد «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏» (قصص، آیه 16) رسول است یا رسول نیست. به آن جهت فعلاً کاری نداریم. مرحله بعدی که صحبت می­کنیم. «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏» اینجا «ظلمت غیری» نیست. بلکه «ظَلَمْتُ نَفْسي» است. موسی که آگاه است به اینکه در دعوت فرعون آینده درخشانی دارد. یا این آینده درخشان در دعوت فرعون به حساب ایمان و توحید اصلی موسی (ع) است که به‌عنوان یک مؤمن -نه رسول- گروه موحد بنی‌اسرائیل را از دست فرعون و فرعونیان نجات بدهد، این آینده را برای خودش می­بیند. زمانی که در قصر فرعون بود، نمی­شد این کار را بکند. مادامی که کودک بود و جوان شد و بزرگ شد. حالا که بیرون آمده است، به دعوت و مبارزه شروع می­کند. اولین نقطه درخشان مبارزه موسی (ع) در نجات دادن اسرائیلیان از قبطیان مشرک این است که «دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ» (قصص. آیه 15) دو نفر می­آیند و اقتتال می­کنند. این اولین نقطه درخشان. موسی (ع) چه رسول باشد چه نه، چه نباشد. بداند رسول خواهد شد یا نه، در هر چهار صورت، رسول باشد یا نه، بداند رسول خواهد شد یا نه، اگر رسول نیست. در هر یک از این صوری که عرض کردیم و یا صور دیگر، حالت موسی حالت دعوت الی الله است. شما حجت الاسلام، شما ثقة الاسلام، اگر مادامی که نمی­توانستید دعوت الی الله کنید، نمی­کردید. موسی در قصر فرعون نمی­شد. حالا که آزاد شدید، حالا که جمهوری اسلامی شده است، حالا که در فلان ده و فلان شهر می­روید و می­خواهید دعوت الی الله کنید. اگر در این دعوت الی الله یک کاری از شما بدون قصد سر بزند که دعوت شما را خنثی کند و از استمرار دعوت شما جلوگیری کند. آمدید یک اصلاحی بکنید. دو نفر دارند با هم جنگ می­کنند، با هم زد و خرد می­کنند و حتی یک نفر مشرک، یک نفر مسلم، دست شما محکم خورد به آن شخص مشرک و کشته شد. پس جوّ شهر، جو ضد شما شد. چرا؟ چون حکومت، حاکم و فرماندهی در این شهر متعلق به فرعون است. یک جایی رفتید که متعلق به فرعون است. خارج از ایران است. هر جا هست، چون حکومت برای فرعون است و شما رفته­اید آنجا، به‌عنوان یک مؤمن می‌خواهید دعوت الی الله کنید. در دعوت الی الله تمام ملایمت­ها، تمام لسان­های خیلی نرم، تمام دقت­ها و احتیاطات باید بشود تا راه باز بشود.

این موسای اسرائیلی که در خانه فرعون بزرگ شده و می­خواهد بر خلاف دعوت فرعونی دعوت کند، باید تمام موانع برطرف شود و یک ایجابیت در کار باشد. اما در قدم آغازین در اولین قدم دعوت موسی (ع) دستش خورد و این شخص قبطی را کشت. و این کار او را تأخیر انداخت. چه بداند رسول است، چه نداند رسول است. اما می­داند باید این دعوت الهی را ادامه بدهد و هر کس می­داند، نه فقط موسی، هر کس می‌داند. یک کاری در شهری که حاکمیت فرعون در آنجاست کرد. این کار موجب شد که نتواند به دعوت خودش استمرار بدهد. یک نفر را در اینجا کشته است. حالا در اینجا، «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي»‏.

ما در قرآن شریف حتی از نظر لغت هم مراجعه می­کنیم تا چه رسد از نظرات دیگر، اینکه دیروز عرض کردم ظلم به معنی انتقاص است. من فقط استناد به لغت نمی­کنم. در قرآن شریف سوره کهف: «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» (کهف، آیه 33) این دو جنت، این دو باغی که مال آن شخص غیر موحد بود. اُکُلش را و ثمرات خود را کاملاً داد. «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» ضمیر «منه» به «اُکُل» برمی­گردد. خوردنی­ها و ثمراتی که این دو باغ باید بدهد، هیچ کم نکرد. «لَمْ تَظْلِمْ» یعنی چه؟ یعنی کم نکرد. و الا باغ که ظلم نمی‌کند، باغ که عدل نمی­کند. در این روییدنش و در گل دادن و میوه دادنش آن ثمری که باید بدهد «لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» آن مقداری که باید و شاید صددرصد میوه داد «لَمْ تَظْلِمْ» «ظلم» چه می­شود؟ یعنی نخیر، کم شد. از میوه­اش کم شد. اگر از میوه­اش کم شود، باز ظلم کرده است؟ یعنی تعدی کرده است؟ یعنی مکلف است و گناه کرده است؟ نه، اصل کم شدن است و اصل کم شدن دارای دو بُعد است: یک کم کردن است که با عناد و تعدی است و حرام است. یک کم کردنی است که با عناد و تعدی نیست، بدون قصد و بدون نظر کم شد. مورد موسی دومی است. چرا؟

برای اینکه موسی (ع) «وَکَزَهُ»، «قَتَلَهُ» که نیست. حتی اگر «قَتَلَهُ» هم بود اشکال نداشت. از نظر شرعی، مشرک بودن این شخص قبطی و مهاجم بودن و حربی بودن قبطی و قبطیان موجب است که اگر موسی و موسی‌ها بتوانند آنها را اعدام کنند. برای اینکه اینها کافر حربی هستند. مگر نه این است که در شریعت مقدسه ربانیه کافر حربی را که هر جا دستش برسد، فتنه می­کند، فساد می­کند، جان و مال و عقیده را از بین می­برد، قبل از اینکه کاری بکند «الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (بقره، آیه 217) او را می­شود کشت. موسی او را نکشت، آنجا نمی‌شد. چون می­خواهد دعوت کند.

دوم: فرض کنید مستحق قتل نیست. اما مقاتله با اسرائیلی که می­کند -مقاتله نه مضاربه- در این مقاتله حتماً باید موسای موحد در اینجا میانجی­گری کند و اگر قبطی مقاتله می­کند و می­خواهد اسرائیلی موحد را بکشد، موسی دست بزند و او را دور کند. ثالث، ثالث اینکه «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ» آن کسی که از پیروان توحیدی و ایمانی موسی بود، از او کمک خواست. بُعد سوم، بُعد سوم وجوب «وَکز»، این است. این «وَکز» واجب بود. در بُعد اول خبری نبود. در بُعد دوم استنصار نبود. در بُعد سوم استنصار هست. این «وَکز» واجب است. نمی­گوییم قتل واجب است. «فَوَکَزَهُ» ولکن، «فَقَضى‏ عَلَيْهِ» این زدن قوی موسی (ع) که وظیفه سه بُعدی موسی از نظر ایمانی بود، نه از نظر رسولی، از نظر ایمانی بود. این تصادف کرد که آن طرف کشته شد. آیا کشته شدن آن طرف مقصود بود؟ نه. اگر این کشته شدن هم مقصود بود، گناه نبود. ولکن این کشته شدن مقصود نبود. اما این کشته شدن که مقصود نبود، در استمرار دعوت موسی (ع) انتقاص کرد که دیگر نمی­تواند در اینجا بماند. نمی­تواند در این شهر فرعونی بماند. در این شهر فرعونی با تمام خطرات، با تمام موانع، با تمام پیامدها، موسی (ع) تمام دقت­ها و احتیاطات را باید بکند، اینجا هم کرد. اما «َوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ» در اینجا چه کار کند؟ در اینجا موسای رسول یا غیر رسول، یک کاری شده است بدون اختیار او، که این کار که شده است. باید خداوند کمک کند.

یک پرانتز: اگر چناچه قتل قبطی عمداً حرام بود، قصاص داشت یا نه؟ چرا؟ اینجا قوم الظالمین دارد، در قرآن شریف دارد کسانی که موسی را دنبال می­کنند قوم ظالمین­اند. اگر قتل قبطی سهواً خون­بها داشت، آیا دنبال کردن موسی برای گرفتن خون­بها جایز بود؟ بله، اینها می­گویند: «مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» قرآن می‌فرماید که اینها از قوم ظالمین هستند. «نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» (قصص، آیه 25) پس این کشته شدن قبطی، نه اینکه قصاص دم داشت و نه خون­بها داشت و نه حتی یک کلمه زننده داشت. در هر سه بُعد و ابعاد دیگر، خداوند تصریح می­کند که از قوم ظالمین نجات پیدا کردی. آیا کسانی که صاحب دم و ولیّ دم هستند، اگر که قصاص جان بخواهند ظالم­اند؟ بعداً، اگر خون­بها بخواهند ظالم­اند؟ بعداً، اگر نه قصاص بخواهند و نه خون­بها بخواهند، اگر یک تویی بگویند، یک جمله­ای بگویند، یک سیلی بزنند، یک کار مختصری بکنند. ظالم­اند؟ نه، اینجا دارد که اینها ظالم بودند که به دنبال موسی (ع) بودند. چه بُعد اول، چه بُعد دوم، چه بُعد سوم.

در اینجا «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي» «نفسی کموسی، الداعی الی الله» موسایی که می­خواهد دعوت الی الله کند و این دعوت آغازین است بعد از آنکه از دربار فرعون بیرون آمده است و نفس تازه می­کند. اینجا یک کاری شد که مقصود موسی هم نبود. اگر هم می­خواست او را بکشد جایز بود، در بُعد اول، در بُعد دوم، در بُعد سوم، اما در بُعد اینکه می­خواهد استمرار به این دعوت بدهد نه، ولکن این نه بدون قصد او انجام شد که «فقتله» «قضی علیه» «فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» این مِن عمل الشیطان است. کار قبطی عمل شیطان است. کار قبطی عمل شیطان است که یک نتیجه بدی را بدون قصد موسی (ع) به دنبال داشت که موسی نتواند دعوت خود را استمرار بدهد، چه دعوت ایمانی، اگر رسولی است و چه دعوت رسولی یا رسالی، اگر رسول اصل است یا رسول تَبَع است.

– [سؤال]

– دیروز نبودید. تقصیر من است. تمام مطالب را دیروز عرض کردم. نوار را گوش بدهید. «قالَ رَبِّ إِنِّي فَاغْفِرْ لي»، «فَاغْفِرْ لي‏» یعنی چه؟ مگر غفران، فقط بخشایش گناه است؟ نه، غفران از غفر است. غفر از مِغفر است. مغفر کلاهخود است. کلاهخود دو کاره است: یک کار این است که به سر انسان زخم خورده است. کلاهخود می­گذارد که زخم دیگر نخورد، این زخم التیام پیدا کند. گناه اینطور است. اگر کسی گناه کرده است. «رَبِّ اغْفِرْ لي» (اعراف، آیه 151) خداوندا بر این گناه پوشش بنه که این گناه «کأن لم یکن» حساب شود و این را ببخش.

این یک غفر است. غفرِ رفع است و یک غفر دفع است، یعنی «رَبِّ اغْفِرْ لي» کلاهخود می­گذارد که چیزی به سرش نخورد. این دفع است. نه اینکه سرش زخم است. سر زخم نیست. سالم، خیلی خوب، اما کلاهخود می­گذارد که در جنگ و در معارضه اگر چیزی به سر او آمد به کلاهخود بخورد، به سر نخورد. این غفر دفع است. انبیاء استغفار دوم را داشته­اند. استغفار «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح، آیه 2) گناه نبوده است. گذشته از آن، حتی اگر هم گناه باشد. «رَبِّ اغْفِرْ لي» خدایا گناهانی که به من هجوم می­کند، خودت نگهبان باش با عصمت ربانی. چون گناهان اگر عصمت ربانی نباشد، عصمت بشری کافی نیست که این گناهان انسان را مبتلا نکند. کما اینکه راجع به یوسف (ع) «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» (یوسف، آیه 24) اما «لَوْ لا أَنْ رَأى‏» پس عصمت ربانیه لازم است که گناهان دفع شود، نه اینکه رفع شود. مخصوصاً در هنگامی که گناهان به انسان کاملاً هجوم می­کند و عصمت بشری و قدرت بشری منهای عصمت ربانیه و آیات ربانیه کند است و نمی‌تواند جلوگیر آن گناه شود. حداقل این است که یوسف همّی بکند. اما «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ».

پس «اغْفِرْ لي» پس دو بعد دارد: 1- پوشش نهادن بر گناهی که هست. 2- جلوگیری از گناهی که نیامده است. 3- اینکه گناهی نیست، جلوگیری از گناه هم نیست. بلکه جلوگیری از «ظَلَمْتُ نَفْسي» است. «ظَلَمْتُ نَفْسي» چه بود؟ یعنی انتقاصی در استمرار دعوت ایجاد شد. دیگر موسی نمی‌تواند دعوت کند، تا آخر، نه ده سال. اینکه دیروز عرض کردم ده سال، به حساب دیگر بود. موسی در دعوت آغازین خودش که در شهر فرعونی مبتلای به چنین جریانی شد که اولاً «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداًً» (شعراء، آیه 18) و بعداً «قَتَلْتَ نَفْساً». (قصص، آیه 19) این دو موضوع، موضوع اول و موضوع دوم که ضمیمه شده است. دیگر موسی، نه موسی، دیگر نمی‌تواند در بلاد فرعونی دعوت کند تا چه رسد برود سراغ فرعون و شروع کند دعوت کردن. این نمی­شود. بنابراین «فَاغْفِرْ لي‏»، یعنی چه؟ خدایا یک پوششی بنه، پوششی بر این قتل بنه. اگر پوششی خداوند بر این قتل ننهد و فرعونیان نتوانند این قتل را نادیده بگیرند تا فرعون هست و موسی هست، موسی نمی­تواند کاری بکند. «فَاغْفِرْ لي‏» این «غفر» چه بود؟ یعنی رفت مدین، ده سال ماند. بعد برگشت، در راه «آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً» (قصص، آیه 29) وحی، وحی آغازین نازل شد و بعد و… «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏» (طه، آیه 40) خداوند قدر و اندازه‌ای را مقدر کرد که این اندازه حاصل شد. الآن برو و دعوت کن، الآن برو و عصا را بینداز مار شود، بعد اژدها شود. بعد دعوت کن. پس این غفر الهی حاصل شد.

بین الهلالین که اینجا لازم است. سؤال: اگر کسی، کسی را کشته است و مجرم است. در این حال آیا بخشش الهی کافی است؟ نه، اگر استغفار کند، بخشش الهی هست، اما حداقل خون­بها هست. در یکی از سه بُعد حق است، بُعد اول این است که طرف قصاص کند و او را بکشند. بُعد دوم خون­بها، ولو خون‌بهای کم، اگر مسلمی کافری را بکشد، مسلم را نمی­کشند. اما خون­بها باید بدهید. خون­بهایش هم به اندازه خون­بهای مسلم نیست، اما خون­بها باید بدهد. اگر خون­بها را ندهد و استغفار کند این کافی است؟ نخیر، اینجا دارد: «فَغَفَرَ لَهُ» هیچ چیز دیگری نیست. «رَبِّ اغْفِرْ لي‏» «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي» چیز دیگری نیست. این «فَاغْفِرْ لي» راجع به «ظَلَمتُ» است. راجع به نقصانی است که حاصل شده است، با اینکه جان طرف را گرفته و کشته است. این نقصانی که حاصل شده است بدون عمد او، حداقل قتل بدون عمد خون‌بها دارد. زیادش در مسلم و کمش در کافر.

– [سؤال]

– می­دانم دیگر، اینکه مطلب را شما بردید بالاتر، ما داریم می­گوییم گناه نیست. حالا ما می­خواهیم آخرش را بگوییم. فرض کنید این کافر مستحق قتل نبوده، چه نبوده، چه نبوده، اما خطأً کشته شده است. در اینجا که خطأً کشته شده است، مگر کافر خون­بها ندارد؟ اگر مستحق قتل نیست، اگر نیست. می­گوییم هست. اگر کافر مستحق قتل نیست، خطأً او را کشته­اند، مگر خون­بها ندارد؟ دارد. پس چرا اینجا «فَاغْفِرْ لي» فقط؟ مگر غفران الهی در جنبه ربوبی کافی است، اگر گناه باشد؟ اما اگر گناه باشد، غفران الهی بیاید، اما طرف خون­بها طلب کند، ظالم است؟ قرآن می­گوید ظالم است. اگر طرف چیزی بگوید ظالم است؟ قرآن می­گوید ظالم است. کسانی که می­خواهند موسی را دنبال بکنند و او را بگیرند و به او خبر دادند و خارج شد و به طرف مدین رفت، از این مطالب استفاده می­کنیم که اصلاً این گناه نبوده است. حتی قتل خطا هم… قتل خطایی که خون­بها دارد نبوده است. اصلاً خون این آدم بها نداشته است.

– غفری که به معنای دفع باشد، به معنای دوم، این رد می‌شود، چون استغفار به معنای دوم، به معنای دفع را انبیاء در همه حال داشتند، حتی رسول‌الله می‌فرماید در هر روز من هفتاد مرتبه استغفار می‌کنم. از اینکه اینجا بعد از «ظَلَمْتُ نَفْسي» گفته «فَاغْفِرْ لي» معلوم می‌شود این گناه…

– دفع تبعات در اینجا، تبعاتی که این کشتن خطئی قبطی دارد، این است که رسالت… رسالت نه، این است که دعوت موسی تأخیر می­افتد و دعوت موسی تأخیر بیفتد، از برای دعوت کننده ضرر است. این غفر می­خواهد؛ یعنی دفع می­خواهد. بگویید غفر می­خواهد. چه رفع، چه دفع گناه نیست. رفع می­خواهد؛ یعنی چشم‌پوشی شود از آنچه بوده است. دفع می­خواهد؛ جلوی آنچه در خارج خواهد بود بگیرد. هم دفع است، هم رفع است، یا رفع است یا دفع است، ولی گناه نیست. این در اینجا «ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ».

«قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ * قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» (قصص، آیات 16 و 17) إنعام چیست؟ إنعام دعوت است. إنعام «وکز» است. إنعام استغفار است. إنعام دعوت است. «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» قبلاً نبودم، بعداً هم نخواهم بود. «لن» استحاله است. یعنی الآن که این مجرم را من «وکز» کردم و کشتم، چون ظهیر او نبودم. اگر به این قبطی مشت نمی­زدم، پشتیبان او بودم. مخصوصاً در جایی که «اسْتَنْصَرَهُ» این موحد اسرائیلی استنصار کرده است. در حال استنصار من به این مؤمن کمک نکنم و یقه قبطی را نگیرم و به او مشت نزنم. اینجا «ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» است «و الساكت عن الحق شيطان أخرس» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏16، ص 384) یک نفر مشرک، ملحد و… دارد یک نفر مؤمن را می­کشد. مؤمن هم فریاد می­کند واویلا و شما ساکت نشسته‌اید. شما «ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» هستید. باید «ظهیراً للمؤمنین» باشید.

«فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ‏ * فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ» اینجا را کاری نداریم. اولاً اگر چنانچه موسی (ع) در حال رسالت این کار را کرده بود، این حرام نبود، گناهی نبود. ثانیاً: ما ادله متعدده­ای داریم که موسی در حال رسالت این کار را نکرده است. در سراسر قرآن 120 مرتبه موسی (ع) ذکر شده است. یک جا پیدا کنید صراحتی یا اشاره­ای بر این داشته باشد که موسی در این حالی که «فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ» رسول بوده است. نداریم، به عکس داریم.

– [سؤال]

– دیروز گفتیم یادتان نیست. حالا عرض می­کنم. «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» (قصص، آیه 14) رسالت است؟ «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ» (لقمان، آیه 12) رسالت است؟ مگر ایتاء حکمت و علم رسالت است؟

– [سؤال]

– چون «هُ» پیغمبر است. چون «هُ» در یحیی پیغمبر است. «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مریم، آیه 12) این‌طور است. ولکن اگر «هُ» پیغمبر نیست. آیا خداوند به ما مزید علم و مزید حکمت عنایت می­فرماید یا نه؟ «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» (فصلت، آیات 30 و 31) معنی کنید. این ملائکة الله که اولیای مستقیمین در ایمان هستند. «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ» در دنیا چه می­کنند؟ در دنیا همان وعده­هایی که خداوند داده است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» (بقره، آیه 282) «آتیناه علماً» یا اینکه «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً» (بقره. آیه 269) مگر حکمت فقط حکمت نبوت است؟ مگر مادون نبوت حکمت‌هایی در کار نیست؟ مگر ایتاء‌ها و تأییدهای ربانی، در بُعد علم دادن و حکمت دادن و معرفت دادن در اختصاص درجه علیاست که درجه عصمت است؟ در قرآن شریف آیات مشهون از این مطلب است که مثلاً، «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (انفال، آیه 29) یعنی چه؟

– [سؤال]

– حکم چیست؟ یک حکمِ رسالتی است، حکم امامتی است، حکم شرع­مداری است. مگر شما که شرع‌مدار هستید، بدون حکم خدا، بدون حکم عام الهی شرع‌مدار هستید؟ کسی که مرجع تقلید است، خارج از حکم خدا فتوا می­دهد و مرجع است؟ نه، منتها حکم دو نوع است: «آتیناه حکماً بصورةٍ خاصة» که دو بعدی است؛ «آتیناه حکماً بصورةٍ عامة». «آتیناه حکماً بصورةٍ عامة» یعنی منطبق است بر این آدم که می­تواند دعوت الی الله کند؛ چون بر محور کتاب و سنت کار کرده است. گاه حکم الهی بصورةٍ خاصة است و این حکم الهی هم بصورةٍ خاصة، گاه بصورةٍ خاصةٍ رسولیة است. گاه بصورةٍ خاصةٍ ایمانیه است. است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»، «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» اینها را گفتیم، ولی لازم نبود بگوییم. چرا؟ در خود این آیات قصه حضرت موسی (ع) ملاحظه بفرمایید.

– «هذا مِنْ شيعَتِهِ» شیعه به معنای پیرو است. اگر رسول نباشد، پیرو معنی ندارد.

– دیروز گفته شد. آن شیعه فارسی است که شما می‌گویید. در این چند سوره مبارکه که راجع به موسی (ع) و جریانات موسی است، چند مطلب داریم. من اینجا یادداشت کردم: «لم تکن له معجزة» مگر کسی که رسول می­شود، باید با معجزه بیاید یا نه؟ موسی تا اینجا هرگز معجزه­ای نداشته است. در مدین هم رفت. ده سال معجزه نداشته است.

– عرض من این است که با نبوتی که داشته یا نبوئتی که داشته، بر اساس شریعت ابراهیمی بوده است.

– چه کسی گفت داشته است؟

– به دلیل همین آیات، اما اینکه شما می­فرمایید…

– چه کسی گفت نبوئت داشته است؟

– بر اسا همین آیات.

– کدام آیات؟

– شما می­خواهید نفی بکنید به وسیله اینکه بعداً معجزه داشته است.

– دو مرحله است. یکی «نبوءة الوحی» است، برای خودش، در آنجا بحث کردیم که عصمت لازم نیست. حالا لازم هم باشد. یکی «نبوءة الرسالة» است، رسالت به این ادله­ای که می­خوانیم اصلاً نبوده است. چون لازمه رسالت معجزه است. لازمه رسالت دعوت رسالی است. لازمه­اش معجزه است. این لوازم را دارد. اما نبوئت غیر رسالت، محتاج به معجزه است؟ نخیر، نبوئت رسالت که معجزه نمی­خواهد.

– همین را ما می‌گوییم.

– درست است. ولکن، شما اثبات کنید که ایشان در حال وحی بوده است. بعد از اینکه از خانه فرعون بیرون آمد، در اولین بار که جریان قبطی و اسرائیلی شد، در اینجا به او وحی نازل می­شده است، دلیل کجاست؟ یک اشاره در قرآن شریف بیاورید. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماًً» دلیل نیست. چون ایتاء حکم و علم به من و شما هم می­شود. هر قدر تقوایمان بیشتر باشد و دعوت الی ­الله… صفایمان بیشتر باشد، خداوند بیشتر علم می­دهد، حکم بیشتر می­دهد، علم که داد، علم حاکمیت دارد. اگر علم خاص به شما داد، مطلبی نیست. اما اگر علمی داد که علم لبریز شد، می­توانید دیگران را هدایت کنید. خداوند حکم می­دهد، یعنی شما می‌توانید حاکمیت علمی و حاکمیت شرع­مداری داشته باشید.

این مرحله اولی، «لم تکن له معجزة فأین الرسالة» ببینید، «اذ ابتدأت بمعجزاته حین واجه فرعون لمرةٍ اولی» این مرحله اولی است. 1- اصلاً معجزاتی برای موسی -معجزات تسع و بیشتر- برای موسی اصلاً در این زمان نبوده است. پس رسالت… حالا نفی رسالت نیست. 2- «لم تکن له دعوة رسالیة فی هذه المدة» نگفت: «إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ» (زخرف، آیه 46) ای قبطی تو چرا این‌طور… اصلاً این حرف­ها نیست. اینجا که دعوت آغازین است، هرگز کلمه­ای از موسی (ع) در اینجا یاد نشده است که او به‌عنوان رسول دارد دعوت می­کند.

– دعوت رسالتی نداشته است.

– دعوت رسولی نداشته است. دعوت رسالی هم نداشته است. دعوت ایمانی داشته است.

– نبوئت که داشته.

– دلیل می­خواهد، نداریم. شما اصرار می­کنید به چیزی که دلیل نداریم؟ ما غلام دلیلیم. جوابتان را من دادم.

– «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» و آن تحاوری که شده است.

– جوابتان را دادم. تحاور چه؟

– همان تحاوراتی که هست.

– کجا؟

– همین که می‌گوید «فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ» و «بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ»

– من هم می­گویم «فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ»

– «بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ»

– «فَاغْفِرْ لي» ببخش «فَغَفَرَ لَهُ» خدا به ما دارد می­گوید «فَغَفَرَ لَهُ».

– «بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» فهمید که…

– «أَنْعَمْتَ» چیست؟

– نعمت غفران است.

– نعمت غفران مگر فقط برای موسی و رسول است؟ برای ما هم هست. مگر ما استغفار کنیم غفران برای ما هست؟

– [سؤال]

– همین جدی هم هست. سوم: «لم یسبق له آیةٌ رسالیةٌ بالوحی». چرا؟ «إِنِّي آنَسْتُ ناراً» (نمل، آیه 7) سوره نمل از آیه 6 به بعد، «إِنِّي آنَسْتُ ناراً» از کجا آمد؟ این «آنَسْتُ ناراً» وحی آغازین بر موسی (ع) است. اولین وحی است. قبل از این هرگز وحی‌ای نبوده است. اگر قبل از این وحی‌ایی بود، پس چرا اینجا «إِنِّي آنَسْتُ ناراً» و حتی موسی (ع) آشنای با طرق وحی هم نبود. زیرا اگر موسی (ع) آشنای با کیفیت نزول وحی بود، باید بداند که این نار نیست، نور است. ندانست که این نار نیست. خیال کرد نار است و صحرای سینا هم سرد بود، با زن و بچه بود. رفت که «ِإِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ» و الی آخر. پس این آشنایی با کیفیت وحی هم ندارد. چه وحی رسولی باشد، چه وحی نبوئتی.

سوم: «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ» سوره 26 (شعراء) آیه 21، «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ» موسی چه زمانی دارد می­گوید؟ موسی ده سال در مدین بوده است، بعد برگشته است، حالا دارد با اینها صحبت می­کند. «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي‏ رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُرْسَلينَ» پس حکماً قبلی غیر از این حکماً است. حکماً قبلی حکم ایمانی است، حکم دوم حکم رسولی است. بله، آیه­ای که می­خواستم بگویم این است. «فَوَهَبَ لي‏ رَبِّي حُكْماً» قبلاً نبوده است.

– حکم رسالتی نبوده است؟

– بله، حکم رسولی نبوده است. حکم رسالتی که نیابت عصمت هم باشد، نبوده است. بلکه حکم ایمانی بوده است. حکم رسولی در اینجا است: «فَوَهَبَ لي‏ رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني».

– پس این حکم نبوئتی را نفی نمی­کند.

– و اثبات هم نمی­کند. «وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُرْسَلينَ» همین کافی است که اثبات نکند. شما اصرار دارید که ایشان صاحب وحی بود. اصلاً دلیلی بر اینکه صاحب وحی بود نداریم، هیچ، بلکه مطلقاتی است که «وهب حکماً» «وهب علماً» از این حرف­ها است.

– در جواب ایشان که می­فرمایید «بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» این منظورتان را نفهمیدم، چون بعداً می­گوید: «قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (قصص، آیه 33) اگر می‌دانست که غفران کرد، دیگر…

– «ولو کان رسولاً او صاحب وحیٍ نبوءة فلیس هذا یقتضی العصمة» این هم یک بحث، چه کسی گفته است کسی که در باطن به او اشارات الهی وحی می­شود و هنوز رسول نیست و هنوز مقام دعوت و استعداد دعوت لبریز نیست، چه کسی گفته است باید کلاً در آن مقام معصوم باشد و یک گناه نکند؟ این را چه کسی گفته است؟ در بحث خودش ما این را بحث کردیم که دلیلی بر این مطلب نداریم، تازه به اینجاها هم نمی­رسد.

– این نکته که شما می­فرمایید، دلیل بر این می­شود که پس حضرت موسی اینجا گناهی انجام داده است.

– نداده است.

– الآن شما می­فرمایید…

– نه، می­گوییم اگر، روی اگر… باز تکرار می­کنیم. اگر اینجا گناهی بود که به پنج، شش دلیل نبود. ما بحث­هایمان دیروز تا حالا این است که این گناه نبوده است. به پنج، شش دلیل از خود آیات گناه نبوده است. و اگر هم گناه بوده است که پله دوم است، می­گوییم ایشان در حال رسالت نبوده است. کسی که قبل از رسالت گناه کرده است. این دلیل بر این نیست که این مخالفت با یک ضرورتی است که ما داریم. کما اینکه راجع به آدم (ع) «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» (طه، آیه 121) این به صریح خود آیه طه، این قبل از رسالت بوده است. «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» (طه، آیه 122)

– [سؤال]

– ما می­گردیم اولوالعزم را در قرآن پیدا می­کنیم. در قرآن که گشتیم و راجع به موسی پیدا کردیم، روی این احتمال البته…

– [سؤال]

– بله دیگر، راجع به موسی روی این احتمال، اگر این احتمال مسجل باشد. اگر، اگر مسجل باشد که ایشان قبل از رسالت گناه کرده است که اگر، اگر، اگر چندتا […] باید بگذاریم. آن وقت تازه قرآن ثابت می‌کند که نخیر، موسی روی این اگرها… موسی قبل از رسالت یک گناه کرده است فرض کنید. برای اینکه اگر ما عقیده داریم که اولوالعزم من الرسل قبل از رسالت باید معصوم باشند، از کجا داریم می­گوییم؟ از قرآن داریم می­گوییم. ما دلیل دیگر را نداریم. اگر این احتمال ثابت شد که نیست. ما ادله بسیار زیادی داریم در پله اول، پله دوم و پله­های مختلف که جناب موسی (ع) این کار را کرده است. محذوری در مقابل مقام عصمت نبوده است. چون در مقام عصمت نبوده است، رسول نبوده است. و این آیه را توجه کنید. آقایان یادتان نرود که «فَوَهَبَ لي‏ رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُرْسَلينَ» سوره شعراء آیه 21. این چه زمانی است؟ بعد از اینکه از مدین برگشت. حالا آغاز دعوت رسولی موسی (ع) است. «ولو کان رسولاً او صاحب وحیٍ نبوءة فلیس هذا یقتضی العصمة» که اینجا که گفتیم.

6- «ظلمت نفسی لا ینافی النبوة و قد جاء الظلم بمعنی الانتقاص» «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» (کهف، آیه 33)

7- «قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیه 20.) در مباحثه­ای که فرعون دارد می­کند. فرعون گفت: تو چرا این کار را کردی؟ حالا آیاتش را از سوره شعراء می­خوانیم. چرا این کار را کردی؟ «وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِين * قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» موسی دارد می­گوید. تصدیق نکرد که «من الکافرین» چرا؟ چون «من الکافرین» دو بعد دارد. آیاتش را می­خوانیم. سوره شعراء، از آیه 17: «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ» اینجا موسی، آن ده سال گذشته است و حالا سراغ فرعون رفته است، و مرحله اولی «أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيل» مرحله دوم دعوت، «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداًً» (شعراء، آیه 18) این غَفَرَ تحققش این است که می‌شود موسی به دربار فرعون برود، می­شود با او صحبت کند، می­شود معجزه بیاورد، اگر آن «غَفَرَ لَهُ» نبود که اصلاً تا آخر موسی نمی‌توانست وجه فرعون را ببیند.

«قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ» این توبیخ اول، توبیخ دوم: «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ» (شعراء، آیه 19) در حالی که تو از کافرین بودی، کفر در اینجا به چه معنا است؟ یا کفر است یا کفران است. اگر کفر است. «انت من الکافرین بألوهیتی» چون مادامی که در قصر من بودی، از تو ظهوری نداشت که تو ما را خدا نمی­دانی، اگر ظهور داشت که من بیرونت می­کردم. «انت من الکافرین بألوهیتی».

– ظاهراً کفران باشد.

– این دومی کفران است. نه، این تلک چیز دیگری است. احتمالاتی که در اینجا هست. «کافرین»، هم کفر به الوهیت فرعون است، هم کفران نعمت «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداًً» است. این هر دو، موسی هیچ‌کدام را قبول نکرد. اولاً کفر به الوهیت تو از اول بوده است، نه اینکه من بعداً کفر به الوهیتت پیدا کردم. ثانیاً، «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً» من که در خانه تو بزرگ شدم. مرا زن تو بزرگ کرد و تو، این نعمتی است که بر من منت می­گذاری؟ فرض کنید که بنده صد سال در خانه یک کافری ماندم و از من پذیرایی کرد و نمی­شود جای دیگری بروم. اما آیا این نعمت موجب است که من کافر بالله شوم؟ دوران امر بین محظورین، فرض کن نعمتی است که فرعون و زن فرعون به موسی انعام کردند و او را از غرق و هلاکت نجات دادند، تمام این نعمت‌ها، آیا تمام این نعمت­ها، موجب است که انسان کفران نعمت ایمان و رسالت را بکند؟ نه، ولذا موسی که جواب می­دهد «قالَ فَعَلْتُها» بله، «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ * قالَ فَعَلْتُها» بله، این کار را کردم، من یک نفر قبطی را کشتم و کشتن قبطی هم مطلبی نیست.

بله، «إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» نگفت «من الکافرین» نه کفران نعمت را قبول دارد، نه کفر را، کفر به به الوهیت فرعون که ادعا می­کرد که آن از اول بوده است، تازگی ندارد. اما کفران نعمت، این کفران نعمت نیست. اگر ما نعمت­های ربانی را در نظر بگیریم و رسالت الهی موجب شود که در مقابل فرعون و فرعونیان قیام کنیم، آیا این نعمت دوم بزرگ ربانی، موجب کفران نعمت کوچک غیر ربانی است؟ نه، این در دوران امر حداقل، دوران هم بین محظورین، آنکه اهم است باید در نظر گرفت. پس بنابراین کفران نعمت هم من نکردم. بچه! من تو را بزرگ کردم. به بت­پرستی و… تو را خو دادم. اما حالا که رفتی بیرون، کفران نعمت می­کنی؟ نمک را خوردی و نمکدان را شکستی؟ می­گوید نخیر، این درست است، این نعمت، اما آیا نعمت بزرگ­تر را که نعمت ربانیت است و نعمت رسالت است، من کنار بگذارم برای اینکه تو به من نان دادی؟ چون به من نان و نمک دادی، بنابراین من تا آخر کافر باشم و رسالت الهی را نادیده بگیرم؟

«وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» «ضالین» چیست؟ این را خواستیم دلیل بیاوریم بر این مطلب که اینجا دارای چند احتمال است. «وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّين» راه گم کرده بودم. از قصر فرعون بیرون آمده است و نمی­داند کجا برود. «وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها» (قصص، آیه 15) اهل مدینه نمی­دانند، بهت­زده وارد مدینه شده است و مردم هم می­دانند که موسی مشغول دعوت ضد فرعونی است. اگر نمی­دانستند که باید از او استقبال کنند. «عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ» لازم نیست. پس بنابراین «أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» من راه را گم کرده بودم، نمی­دانستم کجا بروم. حالا تصادف کرد، به این شهر افتادم و این شهر هم «حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها» است و اگر می­دانستم این شهر، شهر فرعونی است. من در این شهر وارد نمی­شدم، برای اینکه الآن دنبال من هستند که من را بگیرند که چرا از قصر فرعون فرار کردم. این یک معنای ضالین است.

معنای دوم ضالین: مگر ما راجع به رسول­الله (ص) نداریم که «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏» (ضحی، آیه 7)؟ معنی این چیست؟ هشت معنا دارد. هشت احتمال است دیگر، هفت احتمال درست و یک احتمال غلط. احتمال غلط این است که «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» یعنی «ضالاً عن التوحید» اینکه نیست. شکی نیست. هفت احتمال دیگر دارد. یکی از احتمالات «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ» یعنی «وجدک ضالاً عن الرسالة القرآنیة فهداک الی الرسالة القرآنیة» درست است. برای اینکه «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» (عنکبوت، آیه 48) پس ضلال نسبت­هایی دارد. هر مؤمنی این‌طور است. هر مؤمنی نسبت به مقام بالاتر گمراه است، نسبت به مقام پایین­تر در راه است. نسبی است. بله، ما یک ضلال مطلق داریم؛ کسی که کفر مطلق است. و یک ایمان مطلق داریم نسبت به کسی که در بالاترین قله رسالت است که رسول­الله است. اما بینهما هم ضلال است، هم هدایت است. و این ضلال مطلبی نیست، ضلال نسبی است. کسی که الآن مثلاً دارای مقام ایمان سلمان نیست، اما مجتهد عالی‌قدر است، مرجع است و عادل است و فلان، به مقام سلمان هم نرسیده است. این در هدایت است نسبت به من دون خودش، اما نسبت به مقام سلمان و مقام بالاتر، او آن راه را ندارد. آن راه را گم کرده است. آن راه را ندارد. به آن راه نرسیده است.

جناب موسی (ع) قبل از اینکه رسول شود، «وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُرْسَلينَ» قبل از اینکه به مقام رسالت مقرر شود. این از بُعد رسالتی گم است، چون از بُعد رسالتی گم است، بنابراین امکان این خطا برای او هست که شد. اگر دارای مقام رسالت بود، خداوند به او توجه می­داد، چنانکه احکام را توجه می­داد. توجه می­داد که در اینجا مشت را طوری بزن که آن شخص…