مقارنه بین تورات و انجیل و قرآن نسبت به موسی (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
راجع به مقارنه بین تورات و انجیل و قرآن نسبت به موسی (ع) در سلبیات دعوت و رسالت و ایجابیات آن. از جمله اعتراضات و اشکالاتی که علمای مسیحی و بهطور مطلق علمای اهل کتاب به قرآن شریف میکنند، اشکالاتی است که از نظر تورات و انجیل بسیار بسیار قویتر است. به آنها توجه نمیکنند، بعد اشکالاتی به قرآن شریف میکنند. مانند کسی که یک چوبی در چشم او است و او را کور کرده است، با چشم دیگر به شخص دیگری اعتراض میکند که یک نقطه ریزی در چشم او قرار گرفته است. و این خود نابینایی و نادانی است. اگر در تورات نصوصی داریم که حضرت موسی (ع) و هارون (ع) معاذالله ایمان نیاوردند. در قرآن شریف «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» (یوسف، آیه 24) و «كانَ مُخْلَصاً» (مریم، آیه 51) که مُخلَص مرحله عالیه عصمت است که نسبت به موسی (ع) ذکر شده است. اما به حساب مقایسه خصوصی در جریاناتی که بوده است.
سوره مبارکه قصص، در سوره قصص از آیه 14 به بعد، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» هنگامی که موسی (ع) به اشُدش رسید. که «أشُد» جمع شدّ است. «شدٌّ فی الجسم و شدٌّ فی العقل و شدٌّ فی الحکمة» حداقل شدّ. در این سه بعد که شایستگی پیدا کرد. «وَ اسْتَوى» به پای خود ایستاد. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» اما چه زمانی «آتیناه»؟ آیا «آتیناه» قبل از اینکه به سراغ شعیب برود و ده سال نزد شعیب بماند یا بعداً؟ اینجا انسان گمان میکند که «آتیناه» یعنی همین الآن، همین الآن «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي» یعنی همین الآن.
کما اینکه راجع به عیسی (ع) «وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ» (آلعمران، آیه 46) انسان خیال میکند از همان هنگامی که در گهواره بود، بهطور رسمی رسول بود. اما «وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحينَ» (آلعمران، آیه 46) این تکلم در مهد تکلم رسالی بود، اما تکلم رسولی نبود. آن هنگام رسول نبود. بلکه بهعنوان اینکه معجزه ربانیه با این ولادت ثابت شود و طهارت خودش و مادرش را به لسان وحی بیان کند. اینجا «يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ» اما «وَ كَهْلاً» اما «بین المهد و الکهل» چطور؟ نه، «کهلاً» که از هنگام سی سالگی به بالا است که مقام رسالت یافت. در اینجا هم آیات دیگری که خواهیم خواند، نص است بر اینکه موسی (ع) بعد از اینکه این قبطی را کشت و فرار کرد و به سوی مدین رفت و ده سال با شعیب بود، بعد از آنکه برگشت «أَرْسَلْناهُ» آیاتش را خواهیم خواند.
حالا، مقصود فعلاً این نیست. «وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها» (قصص، آیه 15) اهل مدینه غافلاند. داخل شهر شد، از شهرهای مصر، که تحت حکومت فرعون است. «عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها» چون دنبال موسی بودند. موسی فراری است. موسی که از خانه فرعون بیرون آمده و وضع فکری و مقصودش روشن است. طبعاً به دنبال او هستند که او را به خانه فرعون برگردانند یا او را حبس کنند که فعالیتهای دعوتی ضد فرعونی نداشته باشد. یا اینکه بهطور مستمر در تحت اختیار خودشان باشد. «وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها»، «عَلى حينِ غَفْلَةٍ» بدون آگاهی مردم شهر، بهطور مخفی و سری وارد این شهر شده است. «فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ» (قصص، آیه 15) که بیّن است. دو نفر، یکی از پیروان موسی که موحد است، اسرائیلی است و یکی هم از پیروان فرعون که مشرک است.
– [سؤال]
– نه، اگر کسی موحد است و کسانی دنبال او هستند. این حتماً باید رسول باشد؟ نخیر، این آدم مؤمنی است. شخصی است مؤمن بالله و مثل همه ماست. ما که مؤمن بالله هستیم، نمیشود خودمان آمر و ناهی و داعی الی لله و شرع مدار باشیم؟ ایشان شرعمدار بود. جناب موسی (ع) قبل از اینکه لباس رسالت رسمی را بپوشد و بر او وحی شود و بر او تورات نازل گردد، ایشان متشرع بود و مؤمن بود و تابع شریعت قبل که شریعت ابراهیم است بود. هیچ منافاتی ندارد. «هذا مِنْ شيعَتِهِ» مگر مراجع بزرگ تقلید مقلد ندارند، مرید ندارند، پیغمبر که نیستند.
– [سؤال]
– شیعه یعنی چه؟
– پیرو دیگر، به اصطلاح…
– در اصطلاح چه؟ این میدانید از کجا آمد؟ وقتی میگویند «شیعةُ علیٍّ» پس علی یک کارهای است. معصوم است. نخیر، شیعه یعنی دنبال. حتی در قرآن شیعه بیشتر در کسانی که پیرو ضلالت هستند استعمال میشود. این در اینجا خیلی کم است. «هذا مِنْ شيعَتِهِ» این تقریباً جای منحصر به فرد است یا یک جای دیگر ممکن است داشته باشیم. ولکن نوعاً در قرآن شریف لفظ شیعه… مثلاً «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ» (صافات، آیه 83) دو سه جا هست که شیعه به معنی پیرو شایسته، در پیروی شایسته استعمال شده است. اما نوع جاهایی که قرآن شریف شیعه دارد، شیعه یعنی پیرو باطل، پس شیعه بهطور مطلق یعنی کسی که دنبالهرو دیگری است. این کسی که دنبالهرو دیگری است، آیا آن شخصی که محور است، معصوم است؟ پیغمبر است؟ امام است؟ شرعمدار است؟ عادل است؟ ظالم است؟ فاسق است؟ مؤمن است؟ همه اینها را شامل است.
– [سؤال]
– یعنی مقام عصمت؟ شما چه میفرمایید؟ مقام عصمت ایشان دارند میگویند. عصمت از کجا درمیآید؟ عصمت و رسالت از کجا درآمد؟ اگر کسی دنبالهرو جنابعالی است. اگر تشریف بردید و تبلیغ کردید و عدهای را دعوت کردید و مرجع مسائل شدید. اینها دنبالهرو شما هستند. دنبالهرو بودن دلیل بر این نیست که آن شخصی که محور است و مرجع است، او باید معصوم باشد. تا چه رسد که رسول باشد. «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ» در اینجا ندارد که «فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ یَتَنازَعان» نه «يَقْتَتِلانِ» همدیگر را دارند میکشند. صحبت این است که اسرائیلی موحد با این مشرک فرعونی با هم دارند اقتتال میکنند، همدیگر را دارند میکشند. او این را و این هم او را میکشد. صحبت تنازع نیست. نزاع لفظی، نزاع فقط عملی که زد و خورد باشد نیست. «يَقْتَتِلانِ».
در بُعد اول «يَقْتَتِلانِ» یک به یک جلو میرویم. اگر چنانچه شخص مسلمان مشاهده میکند یک نفر کافر، مخصوصاً مشرک، یک نفر مشرک که به حساب مشرک بودن دَمش محترم نیست. قدم بالاتر نهاده است و با یک نفر موحد دارد کشتار میکند؛ این او را و این او را، میشود ما ساکت باشیم؟ ولو استغاثه نکند. اگر این شخص موحد از شما موحد دیگر کمک نخواهد، میشود شما ساکت باشید؟ یا نه، حداقل باید در اینجا میان را بگیرید و نگذارید همدیگر را بکشند. اگر بالاتر رفت، نسبت به شخص موحد دفاع کنید، این دفاع به هر کجا رسید. چون بحث اقتتال است. حتی اگر دفاع به اینجا رسید که برای نجات یافتن این شخص موحد لازم است آن طرف را بکشید که اگر نکشید، او این را خواهد کشت. وظیفه است یا نه؟ اینجا مطلب بالاتر است. اینجا «فَاسْتَغاثَهُ» در حقیقت دو مرحله پیدا میکند. «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ» موسی چه کار کرد؟ در اینجا «فقتله موسی» ندارد. «فَوَكَزَهُ مُوسى» در تورات دارد «قتله»، با آن چشمهای کورشان این را در تورات میبینند، جریان را نقل میکنند. که برایتان از عقائدنا نقل میکنم. که موسی آن طرف را کشت. ندارد که مشت به او زد.
اینجا دارد که «فَوَكَزَهُ مُوسى» موسی مردی قوی بود. قوت جسم اضافه بر قوت ایمان در جایی که بنیاسرائیل همیشه مضروب و منکوب و مقتول و مشرد و بدبخت و بیچاره بودند. حالا دارد این قبطی، اسرائیلی را میکشد و از موسی استغاثه کرده است. آدم باید حساب کند که قاعدتاً موسی باید دوبله او را بکشد. یکی مشرک است. دوم، مهاجم است، بهعنوان قاتل نسبت به موحد. اما در اینجا مع ذلک «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى» وکز یعنی به قوت مشت زد. چرا؟ میخواست بکشد؟ نه، به قوت به او مشت زد که کنار برود که این اسرائیلی را نکشد. مطلب این بود.
منتها اگر چنانچه موسی (ع) قصدش قتل او بود. تعبیر صحیح و فصیح این است که «فقتله موسی، «وکزٌ للقتل» اما اگر زدن برای قتل نیست. زدن برای این است که او را جدا کند که شخص اسرائیلی موحد را نکشد. و تصادف کرد، مشت قوی بود و طرف ضعیف بود و کشته شد. پس قصد کشته شدن او را نداشت. ولو اگر هم قصد داشت، از نظر شریعت الهی نه در بُعد اول، نه در بُعد دوم، در هیچ بُعدی از ابعاد اشکال ندارد بهعنوان موسی در برابر این جریان، نه موسای رسول. چندتا حساب است: یک حساب حساب عمیقی است که موسی توجه ندارد. موسی نمیداند که با این زدن طرف میمیرد. که وقتی طرف مرد، فرعون و فرعونیان بیشتر دنبال موسی میآیند. که اگر بیشتر دنبال موسی آمدند، پس نمیشود برای او الآن رسالت بیاید. زیرا اگر الآن برای او رسالت بیاید، این رسالت کند است و نمیتواند در مقابل فرعون برود. چون 1- «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً» (شعراء، آیه 18) بود. 2- «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ» (شعراء، آیه 19) این دو چیز مانع است از اینکه دعوت موسی بتواند اثر کند. پس الآن نمیشود موسی حامل رسالت گردد. زیرا الآن دارای دو حاجب و دو مانع است؛ یکی اینکه مدتی در کاخ فرعون بوده است و بچه بوده است و بزرگ شده است و بسیار مشکل است که دعوتی مناقض و مضاد با دعوت فرعون آغاز کند.
دوم که مطلب را شدیدتر کرده است، به قول فرعون نمک به حرامی کردی و یک نفر از ما را کشتی، پس چطور میتواند موسی برود و دعوت خود را ابراز کند، اگر حالا رسول باشد. ولکن، موسی اولاً رسول نبود، اگر هم رسول بود اشکال نداشت. حالا ما این بحثها را از خود آیات درمیآوریم. اولاً در این حالت رسول نبود. معصوم نبود. وحی بر او نازل نمیشد. تابع شریعت قبلی که شریعت ابراهیم است بود، منتها یک نفر از مؤمنین درجه اول به شریعت ابراهیم بود و موحد بود. حالا آغاز این مطلب است که کمکم بتواند علیه قبطیها مبارزه کند و اسرائیلیها را کمکم نجات بدهد. خود لفظ، الفاظ آیات را درست دقت کنید. نه اینکه ما آیه را بخوانیم و بعد در مغزمان آنچه را قبلاً بوده است و آنچه را گفتهاند، نه، این فکرها و مغزها را خالی کنیم و لغت را از آنچه به لغت چسباندهاند بیرون کنیم. مغزها را و لغت را و تعبیر را از آنچه گفتهاند و میگویند بیرون کنیم. از نظر لغت ادبی عربی به اضافه فصاحت، آن هم فصاحت علیا، فصاحت عادی هم همینطور است.
ببینیم که آیات چیست؟ «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ» (قصص، آیه 15) «قتله» نیست. با این وکز «قضی علیه» ولکن «قضی علیه» مقصود نبود، وکز مقصود بود. «قضی علیه» نتیجه لابد منه این وکز بود. ولکن این وکز دو بُعد دارد: یک بُعد، وکز قاتل، یک بُعد وکز غیر قاتل، وکز یعنی به شدت زدن. در اینجا مراد موسی (ع) از این مشت زدن به قبطی قتل نبود. بلکه مقصود اعم بود که وکز است. حالا این وکز چه او را بکشد و چه نکشد. این وکز و این مشت زدن لازم بود. برای اینکه اینجا قتلی پیش نیاید که این قبطی، اسرائیلی را بکشد.
«فَقَضى عَلَيْهِ» نتیجه این قوت وکز و قوت مشت زدن بود. نه نتیجه مقصوده، بلکه نتیجه غیر مقصوده است. «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» «هذا» چیست؟ اینها چه میگویند؟ اینها میگویند که این مشتی که منِ موسی زدم عمل شیطان بود. عجب، این مشتی که موسی زد عمل شیطان بود؟ اگر موسی مشت نمیزد و این اسرائیلی استغاثه کرد و ساکت میشد، این عمل رحمان بود؟ اینکه دوبله عمل شیطان بود. اگر این اسرائیلی تقاضا هم نمیکرد که به او کمک کند و موسی ساکت بود. سکوتش عمل شیطان بود. سکوت شیطانی بود. «الساكت عن الحق شيطان أخرس» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 16، ص 384) تا چه رسد در زمینهای که «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ»، در اینجا دوبله عمل شیطان میشود اگر موسی کاری نکند. موسی کاری کرد. کاری را که کرد وکز بود و قتل نبود، اگر هم قتل را قصد میکرد، در این بُعد اشکالی نداشت.
کسی دارد کسی را میکشد، شما او را بزنید. به جای اینکه او این را بکشد، شما او را بکشید. او هم مستحق قتل است، ولو مقاتله هم نکند، چون این مهدورالدم است. «قالَ مُوسی» چرا دیگر، «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» ما مشارٌ الیه هذا را پیدا کنیم. در اینجا چند احتمال است. «الْقُرْآنَ حَمَّالٌ» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص، 162) نه حمال فارسی، حمال عربی، معانی گوناگون را بسیار حمل میکند. «ذُو وُجُوهٍ» وجوهی دارد، «فَاحْمِلُوهُ عَلَى أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص، 162) چون مقتضای بلاغت و فصاحت علیا چنین است. حالا اینجا چند احتمال دارد: 1- آنچه جمعیة المرسلین در کتاب هدایه میخواهد که بر قرآن ایراد دارد. «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» یعنی این وکزی که من کردم، این کار شیطان است. این یک احتمال. 2- «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» یعنی این عدو موسی عمل شیطان است. مگر میشود عمل شیطان باشد؟ مگر راجع به فرزند نوح خداوند نفرمود «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» (هود، آیه 46)؟ از بس عملش باطل بود. مصدر آورده است. «عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» در اینجا هم «هذا». «هذا» چه کسی است؟ برای «هذا» چند احتمال در نظر بگیریم:
اولاً، هذا اشاره به شخص است، شخص که خودش نیست. نگفت «أنا» شخص دوتا بود. این دو شخص یکی موحد و یکی مشرک است. آیا موحد اینجا شایستگی دارد که «هذا» باشد؟ موحد عمل شیطان است؟ توحید عمل شیطان است؟ یا نخیر، مشرک عمل شیطان است؟ در این بُعد بین این سه مشارٌ الیه دوتایش کنار میرود: 1- «هذا» موسی نیست. نگفت من «أنا من عمل شیطان» من غلط است. چون کار بدی که نکرده است. 2- شخص اسرائیلی موحد به جرم موحد بودن، الآن مورد حمله قرار گرفته است. آیا موحد عمل شیطان است؟ نه، پس «هذا» کیست؟ «هذا مِنْ عَدُوِّهِ» و دلیل بر این مطلب، از نظر ادبی، از نظر معنوی اینطور است.
– [سؤال]
– آن احتمال دیگر است. حالا عرض میکنیم. «فَاسْتَغاثَهُ» حالا اشخاص را داریم میگوییم، چون پنج، شش احتمال در اینجا است. «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ» کدام یک از این دو نفر بعد هستند؟ «عدوه»، «هذا» شایسته است به کدام برگردد؟ به «عدوه» چون نزدیکتر است. اگر دو نفر اینجا هستند، یکی به من نزدیک است، دیگری دور است. اگر گفتم «هذا» این نزدیک مراد است. به دو علت: یکی نزدیکتر است. یکی لفظ «هذا» اصلاً برای نزدیک است. «ذلک» برای دور است. اینجا اولاً «ذلک» نیست. «هذا» است. «هذا» در دو بُعد عدو را میگیرد. بُعد اول: این در ذکر نزدیکتر است. دوم: اصلاً لفظ «هذا» برای نزدیک است. پس در این بُعد در بین مثلث مشارٌ الیهِ «هذا» موسی نیست. اسرائیلی هم نیست. بلکه «من عدوه» است. «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» این قبطی، کار شیطان است. خودش کار شیطان است. حالا عملش را عرض میکنیم.
«إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ» محققاً این شیطان عدو است، گمراهکننده است و گمراهیهای خود را آشکارکننده است. یکی از گمراهیهای آشکارکننده شیطان این است که این بچه شیطان که قبطی است، یک نفر اسرائیلی موحد را دارد میکشد، این اظهار میکند که کار، کار شیطانی است و شخص شخصی است که فکرش شیطانی است. این یک احتمال، احتمال سوم، احتمال اول که درست نبود که «هذا» این وکز موسی عمل شیطانی است. اصلاً قابل ذکر نیست. چون وکز موسی به حساب استغاثه است و در دو بُعد لازم بوده است. قتل را کاری نداریم. این دفاع کردن موسی (ع) از شخص موحد اسرائیلی بدون استغاثه هم لازم بوده است. با استغاثه الزم است. چیزی که دو بُعد ربانی دارد و دو بُعد وظیفه شرعی دارد، این عمل شیطان نمیتواند باشد. احتمال سوم، «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» یعنی این اقتتالی که اینجا انجام شده است…
– [سؤال]
– عرض کردم بله، احتمال سوم. از قضا مهم مطلب این است که درست است که قرآن «الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ فَاحْمِلُوهُ عَلَى أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» این «فَاحْمِلُوهُ عَلَى أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» دو بُعد دارد: یکی اینکه نه، چون قرآن وجوهی دارد و بهترین وجه باید مراد بشود. ما هم بر بهترین وجه حمل میکنیم. این یکی، عمیقتر این است که نخیر، خود احسن الوجوه را از خود آیه درمیآوریم. یک اشاراتی در آیه هست. ما «أحسن الوجوه» را از خود آیه لفظاً، ادباً، معناً، لغتاً به دست میآوریم. کما اینکه اینجا داریم به دست میآوریم. این احتمال دوم، سوم: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» این اقتتال، آن جریانی که در اینجا واقع شد چیست؟ اقتتال است. «فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ» این اقتتال «مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» است. چرا؟ آیا این موحد رفت سراغ این مشرک؟ نه، بلکه این عدو مشرک با این موحد دارد اقتتال میکند و او را میخواهد بکشد، از بین برود. پس این عمل، این اقتتالی که آغازگرش این مشرک بوده است «مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» است. و موسی (ع) خواست عمل شیطان را خنثی کند؛ یعنی این قتلی که متوجه به اسرائیلی بود، خواست این قتل را از بین ببرد، در دو بُعد وکز کرد. یکی در طرفداری از موحد، دوم این است که «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ» این احتمال سوم.
– [سؤال]
– میرسیم حالا، هنوز که نرسیدیم.
– طبق این دو احتمال که «ظَلَمْتُ» معنا ندارد.
– نه، حالا عرض میکنم که معنی دارد. من به تفسیر هم آنچه نوشتهام مراجعه کردهام. ولی باز نکاتی است که دارم عرض میکنم. من تمام اینهایی را که عرض میکنم مراجعه میکنم. مراجعه و فکر است. منتها آقایان هم عنایت بفرمایید، فکر کنید. ببینیم باز مطلب جدیدی هست یا نه؟ این هم احتمال سوم، چهارم: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» یعنی کشته شدن این آدم عمل شیطان است. موسی که قصد کشتن او را که نداشته است. ولکن، شیطان اینجا یک کاری کرد که به وسیله آن کار، این شخص کشته شد. این هم یک احتمال، مراد موسی (ع) که کشته شدن او نبود، مراد این بود که او را کنار بزند. ولذا «فَوَکَزَهُ» اما اینکه آن شخص ضعیف بود و موسی (ع) با مشت قوی زد و آن شخص ضعیف که با مشت قوی کشته شد، او مقاتل بود. پس سرجمع این کار، کاری شیطانی است. این هم بُعد چهارم، با این چهار احتمال کسی که معترض است، چطور میتواند به این معنا بچسبد که وکز عمل شیطان است؟ نخیر، وکز عمل شیطان نیست، بلکه عمل رحمانی است. بله، «هذا»های دیگر درست است.
– [سؤال]
– بله دیگر، چون اصلاً اصل مقاتل از کجا آمد؟ از شیطان، پس این مقاتلهای که شد، عمل شیطان است. و چرا موسی زد؟ چون شیطان یک کاری کرده بود که موسی باید بزند. و چرا موسی زد و طرف کشته شد؟ تمام اینها به شیطان گفتند تو چه کار میکنی نالهشان بلند است؟ گفت میخ را شل میکنم. شیطان میخ را شل کرد. خب موسی هم باید بزند. خب این زدن او را کشت. اگر شیطان این کار را نمیکرد، موسی نمیزد. تا چه رسد که با زدن کشته شود. پس این احتمال چهارم «هذه» یعنی سرجمع مطلب این عمل شیطان است. منتها این عمل شیطان زمینهای را برای وکز موسی قرار داد. اگر شیطان این عدو قبطی را به اقتتال وادار نمیکرد، او هم استغاثه نمیکرد، موسی هم وکز نمیکرد. این وکز و مشت محکم زدن او را نمیکشت. پس، این کشته شدن نتیجه دو چیز است: یک چیز عمل شیطان است و دوم عمل رحمان است. عمل شیطان در اینجا ذکر شده است. زیرا اگر شیطان این کار را نمیکرد و شخص قبطی این کار را انجام نمیداد، اصلاً وکزی و قتلی در کار نبود.
در میان این احتمالات، آن احتمالی که به آن میخواهند بچسبند این است: این وکز عمل شیطان است. کجا؟ یکی از چهار احتمال است. از کجا شما این را میگویید؟ از خود ملامح و اشارات این آیات به دست میآوریم که نخیر، این وکز عمل شیطان نیست، بلکه این عمل رحمانی است و دوبله است به چند جهت واجب بوده است، نه اینکه حرام بوده است.
– در آیه بعدی خود حضرت موسی اعتراف میکند که… که این شخص هر روز با یک نفر درگیر میشود، خود حضرت موسی اعتراف میکند این آدمی که هر روز با یک نفر درگیر میشود… اینکه الآن شما میفرمایید اول آن کسی که عدو موسی بود، درگیر شده بود. آیه بعدی این را رد میکند، میگوید نه، این هر روز با یک نفر درگیر میشود.
– نخیر حالا میرسیم. هنوز که نرسیدیم.
– شاید این آیه دلالت دارد بر اینکه…
– شما چرا قبل از بسم الله مطلب را میفرمایید. بسم الله را بگوییم. هنوز به این آیه نرسیدیم. بگذارید برسیم. «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي» موسی عرض کرد: «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ» (قصص، آیه 16) اینجا اشکال مهم میآید. مگر موسی نگفت که «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي»؟ آیا ظلم حرام است یا نه؟ پس موسی در اینجا ظلم کرده است. پس قرآن تصریح میکند که موسی، پیغمبری که از اولوالعزم من الرسل است ظلم کرده است. یک مرتبه است طرف ایراد را میکند. انسان چشم بر هم نهاده، مدام اینطرف و آنطرف و داد و قال و چنین و فلان، این فایده ندارد. اگر نمیدانی باید سکوت کنی، یک مرتبه نه، با دلیلی که طرف استدلال میکند، با همان دلیل او را رد کنید. نه اینکه شما توجیه کنید از جیب خودتان روی آیه چیزی را بگذارید. نخیر، مسلم است که پیغمبران ظلم نمیکنند. پس این ظلم حلال بوده است، پس… نه، این حرفها نیست. یا انسان میتواند و قدرت دارد که حرف را رد کند. اگر قدرت ندارد سکوت کند. مگر همه چیز را همه کس باید بلد باشند؟ یا بلدند؟ اگر هم میتواند از طریق خود همان دلیل، خود همین چراغ را که شما میگویید تاریک است، نخیر، به دلیل خود این چراغ روشن است. و لذا دارم کتاب را نگاه میکنم، در تاریکی نمیشود کتاب را نگاه کرد. کسانی که میآیند میگویند این خورشید تاریک است، به دلیل اینکه اتاق فلان کس که پرده سیاه زده تاریک است. میگوید نخیر، پرده را بالا کن ببینیم تاریک است یا روشن است؟ در اینجا هم ما به خود دلیل مراجعه میکنیم.
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي»، «ظَلَمتُ» چند بُعد دارد: ظلم یعنی چه؟ ظلم یعنی انتقاص؛ کم کردن، و لذا خدا هیچ وقت مظلوم نیست. ظالم هم نیست. خدا نه ظالم است، نه انتقاص میکند و نه منتقص میشود. ولذا در هیچ جای قرآن شریف و حتی روایات نداریم که خدا مظلوم است. بله، دین خدا مظلوم است. پیغمبر خدا مظلوم است. ائمه هدی مظلومند. مؤمنین مظلومند؛ چون از اینها انتقاص میشود. از پیغمبر، از دعوت میشود کم کرد. خودش را میشود کشت، خودش را میشود زد و… انتقاص است، ولکن اگر تمام عالم شیطان و بدتر از شیطان شوند. از رحمانیت و ربانیت خدا کم نمیشود و اگر همه عالم هم محمد (ص) شوند، هرگز به الوهیت و ربانیت خداوند اضافه نمیشود. خدا مظلوم واقع نمیشود. این یک غلطی است که بعضیها به زبان میآورند که بله، خداوند مظلوم است. نخیر، ظلم بمعنی الانتقاص، از خدا هیچ کم نمیشود. تمام عالم علیه او عصیان کنند، چه کنند، چه کنند. از خدایی او هیچ کم نمیشود و اضافه هم نمیشود در طرف مقابل.
پس خدا مظلوم نیست. اما در بین خلق ظالم داریم. مظلوم داریم. همیشه ظالم و مظلوم هستند. تا یک زمان، زمانی که ولی امر (عج) تشریف بیارند. ایشان نه مظلوم خواهند بود و نه ظالم، چون قدرت مطلقه حکومت اسلامی دست ایشان است. اما در دورانهای قبل هم ظالماند، هم مظلوم. گاه ظالماند فقط، گاه مظلوماند فقط، گاه هم ظالماند هم مظلوم. اما اینکه نه ظالم باشند و نه مظلوم، در دوران غیبت اصلاً نداریم، هیچ نداریم. هر قدر هم مرجعیت و قوت پیدا بشود، باز مظلومیتهایی هست، انتقاصهایی در کار است. کم باشد یا زیاد باشد. حالا انسان که یا ظالم است یا مظلوم، این ظلم دارای دو بُعد است: گاه ظلمِ حرام است، انتقاصی است که نباید بشود. شما انتقاصی کردید، چیزی را کم کردید که نباید بکنید، تعدی کردید. این ظلمِ حرام است. و هر وقت گفتیم ظلم، اصلاً معنایش همین است. اصلاً معنی ظلم همین است؛ انتقاصِ حرام.
اما اصل انتقاص حرام است؟ نخیر، بعضی وقتها انتقاص واجب است. مثلاً «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ» (بقره، آیه 194) اعتدای اول حرام است. اعتدای دوم چطور است؟ کسی بیاید بگوید اعتداء تجاوز است، تجاوز حرام است. میگوییم نخیر، تجاوز بوجهٍ مطلق قیدی، قرینهای، تقسیمی نباشد، تجاوز حرام است. چرا تجاوز؟ اما «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ» دومی چون مقابل اوّلی است و جزای اوّلی است، به این حساب حرام نخواهد بود. اما اگر اعتداء به غیر جزا نباشد، مجوزی نداشته باشد، موجبی نداشته باشد. این اعتداء بوجهٍ مطلق حرام است.
– [سؤال]
– حالا عرض میکنیم. ولی دومی را اعتداء میگویند. چرا؟ چون مقابل آن است. و حال اینکه اگر لفظ اعتداء را لیسیده و لخت بگویید، یعنی چه؟ یعنی تعدی، یعنی حرام. اما اینطور نیست که معنی اعتداء ملازم با حرام است. نخیر، اعتداء وقتی بهطور مطلق گفته میشود، از آن حرام فهمیده میشود. اما یک فرد دیگر هم دارد؛ اعتدای غیر حرام، منتها اعتدای غیر حرام دلیل میخواهد. بسم الله، اگر بخواهد اعتداء در غیر حرام استعمال شود دلیل میخواهد. باز عرض میکنیم. اعتداء نص در تجاوز حرام نیست، بلکه اعتداء در تجاوز حرام ظهور دارد. افراد غیر ظاهرهای هستند که اعتدای غیر حراماند، اما دلیل میخواهند. این آیه دلیل است. «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ» چون «من اعتدی علیکم» هست، «من اعتدی علیکم» که حرام است، این قرینه قطعیه است بر اینکه «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ» جزای اعتداء است و جزای اعتداء حرام نیست، بلکه واجب است، بلکه راجح است یا حداقل جایز است.
این نمونه. ظلم، ظلم سادهتر است. چرا؟ ظلم انتقاص است، در انتقاص درمیآید که اگر از کسی چیزی را کم کنید، از بدنش، از مالش از جانش… این صددرصد حرام است؟ نه، بگویید ظهورٌ مّایی در حرام دارد. مثل اعتداء نیست، اعتداء ظهور بسیار قوی دارد، نود درصد و بالاتر که حرام است. با این حال ما میگفتیم اگر قرینه قطعیه نباشد، ظاهر اعتداء این است که حرام است. اما ظلم اینطور نیست. درصد ظهور ظلم در اینکه انتقاص حرام است و کم گذاشتن حرام است. این درصد به اندازه درصد اعتداء نیست. پس ظلم در اصل دو نوع است.
حالا، اگر مطلق ظلم استعمال شود، مانند اعتداء، ولو ظهور درصد اعتداء بیشتر است، ظهور درصد ظلم کمتر است. اما هر دو ظهور است و حکم دو ظهور این است که اعتداء یعنی حرام، ظلم یعنی حرام، اما همانطور که در باب اعتداء اگر قرینهای داشتیم، اعتداء را از آن ظهور مطلق آنطرف میافکند که این مقابله به مثل است و حلال است یا واجب، در ظلم اینطورتر است. در ظلم هم اگر قرینه داشتیم که این انتقاصی است که انتقاص حرام نبوده، ولو واجب هم نبوده است، مستحب هم نبوده است. ولی این انتقاص حرام نبوده است. چون از روی عمد نبوده است، از روی علم نبوده است، کاری است که شده است. انتقاص است، مثال: کشتن مسلمان جایز است؟ نه، معلوم است جایز نیست.
اما اگر یک نفر انسان دارد صید میکند، صید حلال، اصلاً احتمال هم نمیدهد که روی این درخت مثلاً یک آدم نشسته است. اما فرض کنید، به جای حیوانی زد آدم مسلمانی را کشت. ظلم هست یا نیست؟ به معنای مطلق ظلم، ظلم نیست. اما به معنای دوم ظلم که انتقاص است، آیا جان او را با زدن این تیر گرفت یا نه؟ بله، ظلم است، اما ظلم حرام نیست. چرا حرام نیست؟ چون قاصد نبوده است. چون قصد قتل او را نداشته است، علم به واقع هم که ندارد، من چون علم به واقع ندارم که این تیر به یک انسان مسلمانی میخورد و او را میکشد. این کشته شده است، خونبهای او را هم باید بدهم. بله، خونبها را هم بدهم. «دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ» (نساء، آیه 92) با تمام مراعاتها و احتیاطهایی که کردم این آدم کشته شد، در اینجا به او ظلم شد. اما ظلمِ حرام نیست. ظلم نشد؟ آیا جان او بدون سبب از بین رفت ظلم نیست؟ چرا، اما ظلمِ حلال است، این ظلم حرام نیست. این ظلم حرام نیست؛ چون من قصد کشتن او را نداشتم.
جناب موسی (ع) اگر فرض میکنیم، روی اگر است. فرض میکنیم که کشتن قبطی ابتدائاً جایز نبود و حتی کشتن قبطی در مقاتله جایز نبود و حال اینکه هم ابتدائاً و هم در مقاتله جایز بود. آدم قبطی که مهدورالدم است و دائماً مهاجم است، این کفار حربی که میگویند، کافر حربی، این مهدورالدم است. شخص قبطی که کافر حربی چند برابر است و چند جهتی است که دائماً علی طول الخط با اسرائیلیها چنین کردن و چنان کردن، ما میگوییم در بُعد اول، در بُعد دوم… تحمیل نیست و تجمیل هم نیست. 1- در بُعد اول کشتن قبطی جایز است. مهدورالدم است، مهاجم است، حربی است. 2- در بُعد دوم حالت اقتتال دارد. کشتنِ جایز است. فرض میکنیم نه اول، نه دوم، فرض کنید کشتن جایز نیست. اما اگر در حالی که یک نفر موحد و یک نفر مشرک دارند مقاتله میکنند و شخص مؤمنی با استغاثه شخص مؤمن برای دفاع و نه برای کشتن، مشتی به او زد، ولکن این مشت او را کشت. آیا قصد کشتن او را دارد؟ نه، قصد که نداشت. به واقع که اطلاع نداشت. این مشت او را کشت.
فرض کنید که این قبطی نبود و مسلمان بود. دو نفر مسلمان دارند با هم جنگ میکنند. یک نفر رفت یک مشتی به این زد و یک مشتی به او که جدا بشوند و مشت کشنده نبود، اما یک نفر کشته شد. یک نفر که کشته شد، اینجا به آن نفر ظلم شد؟ بله، اما ظلمِ حرام نیست. چون این شخص قاصد قتل که نبود، قصدش وکز بود و قصدش جدا کردن بود. حتی اگر مسلمان باشد ظلم نیست. تا چه رسد این شخص مشرک است، مقاتل است، موسی هم قصد کشتن ندارد. اما اتفاقاً این ضربه طوری بود که طرف کشته شد. در اینجا ظلم به غیر شده است؟ به یک معنا بله، یعنی چه؟ یعنی انتقاص حیات او شده است. اما چون کافر است، این انتقاص حلال است، بلکه این انتقاص واجب است.
این انتقاص حلال است، بلکه این انتقاص واجب است. در بُعد چه؟ در بُعد موسای غیر رسول، در بُعد موسایی که نمیداند این وکز میکشد. در بُعد موسایی که نمیداند اگر این کشتن حاصل شد، ده سال رسالت عقب میافتد. در بُعد موسایی که اینها را نمیداند. این چیست؟ این کار، کار مباحی است. کار بلکه واجبی است. رجحان بسیار قوی دارد. اما در بُعد دوم چطور؟ در بُعد دوم، موسی ندانسته این مشت را زد و او کشته شد. کشتن او بهطور اتوماتیکی سبب مضاعف شد بر اینکه رسالت موسی الآن نتواند کاری انجام بدهد. بُعد اول که «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً» (شعراء، آیه 18) بُعد دوم، «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ» (شعراء، آیه 19) این بُعد دوم بدون قصد موسی ایجاد شد.
– اینجا حضرت آدم و حواء […] اگر عملشان اشکالی نداشت…
– آنجا هفت دلیل از قرآن داشتیم که حرام بوده است. اینجا چند دلیل داریم که حلال است. حالا عرض میکنم.
– فرق نمیکند، با لفظ…
– فرقش دلیل است. آنجا دلیل داریم که حرام است، اینجا دلیل داریم که حرام نیست. حالا داریم میخوانیم دیگر.
– «فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ» نشاندهنده این است که حضرت موسی به رسالت هم مبعوث شده بود که «من شیعته» آورده است.
– سبحکم الله بالخیر، مگر شما اینجا نبودید که ایشان سؤال فرمودند جواب دادم. یادتان رفت؟ مگر کسی مقلِّد کسی باشد، آن مقلَّد رسول است؟
– نه، آن «من شیعته» معلوم است، نشان میدهد که…
– شیعه فارسی نگویید. شیعه عربی یعنی دنبالهرو.
– یعنی پیرو او دیگر.
– شیعه یعنی دنبالهرو، دنبالهرو یعنی کسی که مقتدا است و دنبالش میروند، باید حتماً پیغمبر باشد؟ این حرف از کجا آمد؟ عرب بشوید در عربیات. شیعه فارسی نگویید، شیعه عربی، شیعه عربی یعنی دنبالهرو، این دنبالهرو است.
حالا مطلبی دیگر. اگر کسی کسی را بکشد. تقصیراً که ظلم است، تقصیراً که ظلمِ حرام است. اگر کسی دیگری را بکشد، تقصیراً که ظلمِ حرام است. قصوراً که ظلم است، اما حرام نیست. باید چه بگوید؟ «رب انی ظلمت غیری» چه تقصیراً باشد که ظلمِ حرام است، چه قصوراً باشد که ظلم حلال است. این چه گفته است؟ «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي» (قصص، آیه 16) ببینید عبارت چقدر بلیغ است و ما غیر بلیغ، چقدر رسا است و ما نارسا، برویم جای دیگر، «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي» نه «غیری» اگر این ظلم، ظلم به آن ملحد بود، به آن مشرک بود که او را کشته است، باید میگفت «ظلمت غیری» یا نه، «ظلمت» سه تعبیر داریم: 1- «ظلمت» یعنی به او تعدی کرد. 2- «ظلمت غیری» صریح، اما نه، «ظَلَمْتُ نَفْسي» من به خود انتقاص کردم. وقتی که موسی او را کشت، چرا به خود انتقاص کرد؟ به او انتقاص کرد.
– رسالتش تأخیر افتاد.
– احسنت! همین است که فرمودید. ما به زور میخواهیم بفهمیم. نه به زور میخواهیم تحمیل کنیم. نخیر، «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي» پس سه بُعد دارد. این ظلمی در کار است. این ظلم سه جانبه است: 1- «ظلمت غیری» که نیست در بُعد حرام، 2- «ظلمت غیری» که نیست در بُعد حلال. حتی در بُعد حلال. یعنی طرف مقابل مهدورالدم نبوده است و دمش دم محترم بوده است، من اشتباهاً و قصوراً زدم او کشته شد. بله، «ظَلَمتُ» اما حرام برای من نیست. «ظلمت غیری» اول که نیست، حتی کشتن او حرام نبود، اگر میکشت. «ظلمت غیری» حلال هم که در ظاهر حلال است و در واقع انتقاص است […] «ظَلَمْتُ نَفْسي» بعد سوم: انتقاص حرام و انتقاص حلال، نسبت به آن طرف نیست، بلکه انتقاص ناجور نسبت به خودش است، اما نادانسته است. موسی از کجا میدانست که این وکز او را میکشد؟ پس نمیدانست که او کشته خواهد شد. پس نمیدانست که ده سال رسالت عقب میافتد. آیا ده سال رسالت موسی عقب افتادن، این رسالت موسی انتقاص شده یا نشده است؟
– اگر رسول نبود، از کجا میدانست که ده سال رسالت عقب میافتد؟
– به موسی (ع) اولاً و بعداً إخبار شد. ولذا «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى» (طه، آیه 40) این را یک به یک جلو میرویم. بعد از اینکه ده سال گذشت، «ثُمَّ جِئْتَ» آن موقع قدر نبود، الآن قدر است. الآن اندازه صحیح آغازگری رسالت است، آن وقت نبود. چرا نبود؟ چرا نبود چند علت دارد. جنبه سلبی دارد، جنبه ایجابی دارد. جنبه ایجابی: باید ده سال برود با شعیب چه کند، چه کند، چه کند تا وقتی که برمیگردد «إِنِّي آنَسْتُ ناراً» (طه، آیه 10) و جنبه سلبی: مانع در کار بود. مانع بزرگی که در کار بود، مانع دوم بود که «قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (قصص، آیه 33) این یکی، میترسم من را بکشند. کسی که صاحب دعوت است، برود دعوت کند، تا دعوت کرده و نکرده، بکشند. فایده این دعوت چیست؟ «فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» اگر خداوند به او وحی نکند که ما تضمین میکنیم، موسی نباید برود. کما اینکه رسولالله (ص) که در بالاترین قله رسالت و عصمت و معرفت است، به او سه مرتبه «بَلِّغْ» گفته میشود. دفعه اول، دوم؟ نه، سوم: «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (مائده، آیه 67) آمد که بله، چشم، دفعه اول یا رسول «بَلِّغْ»، روایت داریم. «بَلِّغْ»، پیغمبر سکوت کرد. سکوت که چرا؟ تخلف کرد؟ نه، از «بَلِّغْ» برنمیآید که حالا، رسول میفهمد که حالا نه، چرا؟ برای اینکه اگر الآن «بَلِّغْ» کند، اصلاً اصل رسالتش را انکار میکنند. دفعه دوم «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (مائده، آیه 67) باز نه، درست است. من اگر خلافت استمراری رسالت را که در امیرالمؤمنین و بعد است تبلیغ نکنم، کاری نکردهام. ولی چه زمانی؟ الآن ظاهراً وقتش نیست. چون اگر من این کار را بکنم، مرا انکار میکنند. «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» که آمد راحت شد. خداوند نگهدار تو است. چشم، قبل از اینکه وحی بیاید که خداوند نگهدار تو است، چرا این کار را بکند؟ کما اینکه «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ» (تحریم، آیه 1) این «لِمَ» سرزنش نیست. این «لِمَ» بیان واقع است. پیغمبر قبل از اینکه خداوند تضمین کند که من عربدهها و نعرههای عایشهها و حفصهها را خنثی میکنم که به رسالت تو صدمه نزنند، قبل از این، وظیفه پیغمبر چه بود؟ حفظ رسالت مهمتر از این بود که کنار ماریه قبطیه و این حرفها… این نظایر بسیار زیادی دارد.
– […] میفرماید: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» (قصص، آیه 17)
– این «رَبِّ» دلیل رسالت است؟
– [سؤال]
– نشد، «رَبِّ» دلیل رسالت است؟ ما دائماً میگوییم «رَبِّ»، یعنی رسول هستیم؟
– [سؤال]
– خدا میگوید «فَغَفَرَ لَهُ»، موسی که نمیگوید «فَغَفَرَ لَهُ»
– میگوید «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» نعمت غفران است دیگر.
– «ِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» چند نعمت است؟ نعمت توحید به من دادی، توفیق دادی من علیه شرک محاربه کنم و از برای حفظ اسرائیلی چنین. اینها در میان ما هست. احیاناً از نظر ظاهری بالاترش هم ممکن است موجود باشد. در اینجا هیچ لمحهای، هیچ اشارهای اصلاً نسبت به صاحب رسالت موسی نیست. بلکه آیات صریحهای داریم که بعد «جَعَلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ» (شعراء، آیه 21) خواهیم رسید. مرسل نبوده است.
– شریعت نداشته است.
– مرسل نبوده است دیگر.
– [سؤال]
– آن باید اثبات بشود. اولاً در اینجا دو مطلب است: 1- موسی در این حال… بعد از آیات استفاده میکنیم. موسی (ع) در این حال معصوم و رسول نبوده است. اگر هم گناه و ظلم قبل از مقام رسالت باشد، مطلبی نیست، چنانکه نسبت به آدم. 2- بله، رسول بوده است، معصوم بوده است. همه این حرفها درست. اما «ظَلَمْتُ نَفْسي»، «ظلمت غیری» نیست.
– «ظَلَمْتُ نَفْسي» را قبل از رسالت گفته است یا بعد از رسالت؟
– فرض کنید بعد از
رسالت، اولاً، آیات این مطلب را نفی میکند که ایشان در این حال رسول بوده است؟
نبوده است. آیات را میخوانیم. ما تا اینجا هم دلالت بر اینکه رسول بوده نداشتیم.
و بر اینکه رسول نبوده نص داریم…