جلسه صد و نود و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (رفتن حضرت موسی به کوه طور)

تفسیر آیاتی از سوره طه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

سوره طه را آقایان در خدمت قرآن هستید، باز کنید. راجع به جریانی که بین موسی (ع) و هارون (ع) قبل از رفتن به‌طور برای مناجات و اخذ الواح وحی و بعد از آن بود. سوره مبارکه طه از آیه 83: «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى» مواعده­ای بین حق سبحانه و تعالی و موسی و بنی‌اسرائیل بود که اینجا دارای دو احتمال است: یا کل بنی‌اسرائیل یا «سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا» که «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا» (اعراف، آیه 155) در هر صورت این مواعده، مواعده شخصی نبود، بلکه مواعده عامه بود. موسی و دیگران، موسی (ع) عجله کرد. و قبل از کل بنی‌اسرائیل و حتی هارون به کوه طور در مقام وحی مشرف شد. اینجا سؤال است: «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى» موسی (ع) «أعجل عن قومه، عجل عن قومه» شتاب کرد و به جای اینکه با قوم خودش به میعادگاه رب‌العالمین برود، به تنهایی رفت. این سؤال است که «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى‏» چیزی که سبب شد تو عجله کنی و قوم خود را بگذاری و تنها به کوه طور بیایی، چیست؟

اصولاً عجله در کار خیر، خیر است و در کار شر، چه عجله و چه غیر عجله شر است. همان‌طور که خود کار خیر، خیر است، عجله در کار خیر هم خیر است إلا زمانی که قبل از وقت واجب یا قبل از وقت راجحش انجام گیرد. صلاة ظهر، خیر واجبی است، اما قبل از وقت واجبش بدعت و حرام است. اما هنگامی که وقت وارد شد، عجله در انجام صلاة اول وقت، یا واجب است و یا راجح است. این راجع به اصل خود صلاة و اما مقدمات صلاة از نظر بدن و لباس و مکان و حال غیر حدثی نمازگزار، اینها وقت معیّنی ندارد. بر خلاف آنچه راجع به طهارت صغری و کبری علما فتوا داده­اند طبق مبانی فلسفیِ اصولیِ علّی و معلولی، آنچه را از آیات و از روایات علی ضوء الآیات استفاده می­کنیم، عجله در انجام غسل یا وضو قبل از وقت نماز بسیار، بسیار راجح است. و اگر چنانچه انسان احتمال بدهد عقلائیاً، یا حتماً بداند که به هنگام وقت نماز کلاً نمی­تواند طهارت صغری یا کبری به دست بیاورد. اینجا «إحدی الطهارتین» قبل الوقت واجب می­شود و بحثش در باب طهارات ثلاث مفصل شده است، اشاره است.

دو آیه مبارکه قرآن اضافه بر آیات متعدده­ای به این مطلب تصریح می­کند، از جمله راجع به آیه صوم «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ» (بقره، آیه 184) کسی که خود را از برای خیری به زحمت بیندازد، برای او بهتر است و زمینه این جمله مبارکه برای کسانی است که روزه برای آنها حرج است. «وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره، آیه 184) بر کسانی که روزه برای آنها حرج است، واجب نیست روزه بگیرند. بلکه «عِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» (بقره، آیه 185) است. اما راجح است. رجحان بسیار زیاد که «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً» که صوم قطعاً خیر است و اینجا خطر و ضرری ندارد، اما خداوند واجب نمی­کند که «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ» (حج، آیه 78) اما «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».

کذلک، راجع به سعی بین صفا و مروه که «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ» (بقره، آیه 158) به زحمت این واجب را انجام بدهد که اوثان را بین صفا و مروه برگرداندن […] خیر است. آنجا تطوعِ خیرِ واجب است و اینجا و جاهای دیگر تطوع خیر مستحب است. و همچنین نسبت به راجحات دیگر که وقتی از برای آنها معیّن نشده است. آیا از برای طهارت از حدث اصغر و حدث اکبر وقتی معیّن شده است که اگر قبل از آن وقت انجام بشود حرام است، بدعت است؟ هرگز. «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» (مائده، آیه 6) وجوبش به هنگامی است که شما قیام الی الصلاة می­کنید که حتی این وجوب قبل از صلاة را هم می­گیرد، برای کسی که بخواهد اول وقت نماز را بخواند. اما آیا اصل طهارت چطور است؟ اصل طهارت عن الحدث و عن الخبث، علی کل حال راجح است. مخصوصاً اگر به حالت و از برای تهیّؤ باشد. انسان که می­خواهد از برای تشرف به محضر رب‌العالمین مهیا بشود و وقت نماز اول وقت است و نشده است. اما خود را حالاً مقالاً، لباساً، مکاناً، طهارة خبثیة، طهارة حدثیة، خود را آماده کند، این مشمول قوله تعالی است که «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ» چون یک قاعده کلیه است و همچنین راجع به کل عبادات، حج، حج بر کسی که به حالت حرج است واجب نیست. اما اگر به حالت حرج متسکعاً به حج رود. نه به حالت عُسر که خطر و ضرری برای او داشته باشد. نه، این جانش بالا می­آید، به زحمت تمام نیرو را مصرف می­کند و به حج می­رود، هر طوری که شده است به حج می­رود و برمی­گردد، اما به وضع زندگی او ضرری وارد نمی­شود. برای چنین کسی حج رفتن واجب نیست. اما «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ» این حج متسکع از او کافی است و بر خلاف فتاوای برادران دیگر فقیه که می­فرمایند کافی نیست، ما از ضوابط کلی قرآن استفاده می­کنیم که این کافی است و أکفی است.

«فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ» اگر انسان در حال حرج نباشد و حج برود، واجب را انجام داده است. اما اگر در حال حرج باشد و به زحمت حج برود و محذوری نداشته باشد و خطری نداشته باشد، در این ­صورت این کارِ واجب بر او نیست، اما این مستحب است. این مستحب را که بر او لازم نیست، انجام داده است. «فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ» است در بعدی «فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ» در بعدی دیگر.

این مطالب هر قدر که ایمان بالاتر باشد و درجه معرفت زیادتر باشد، طبعاً تبلور و قوت بیشتری خواهد داشت. موسی (ع) بعد از مدت‌های مدید در کاخ فرعون بودن و بعد از آن جریان قتل و ده سال در مدین بودن، اکنون مأموریت دارد که برای تلقی وحی مفصل رب‌العالمین به کوه طور برود. مکان وحی که وادی مقدس است که «بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (طه، آیه 12) وادی مقدس را می­پیچد و او در وادی مقدس پیچیده می­شود. قلبش و گوشش و صدرش در تلقی الواح تورات، وادی مقدس وحی می­شود. و این استحقاق خاص موسی رسول (ع) است، حتی مربوط به هارون هم نیست. چون وحی اول اصلی به موسی (ع) مربوط است و هارون در حاشیه وحی است. تا چه رسد به سبعین نفر که «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا» (اعراف، آیه 155) و تا چه رسد به بقیه بنی‌اسرائیل که تخلفاتی هم نسبت به وحی موسی (ع) علی طول الخط داشته­اند. پس اصل در این دعوت کیست؟ اگر چنانچه برای غذا انسان‌هایی را دعوت کنند، آن کسی که محور دعوت و آیت­الله‌العظمی است، اگر زودتر برود مطلبی نیست. چون بقیه در حاشیه­اند. تا چه رسد، اگر دعوت از برای تلقی وحی ولایت عزم از برای موسای رنج‌دیده زحمت‌کشیده معطل‌شده آوارگی‌دیده باشد.

پس عجله در امری که واجب است و یا راجح است، راجح است و یا واجب است و از برای امری که حرام است، طبعاً حرام است. از نظر امری هم که مرجوح است، مرجوح است. آیا اصل تشرف موسی (ع) در وادی مقدس که تلقی وحی کند، واجب بود یا نه؟ دعوت شده بود. این وجوب، وجوب اصلی برای موسی بود؟ اینگونه است. آیا آمدن و نیامدن دیگران به آمدن و نیامدن وحی تأثیر دارد؟ هرگز، چه آنها بیایند و چه نیایند. حتی چه هارون بیاید و چه هارون نیاید، وحی پروردگار وارد می­شود. إلا اینکه تلطفاً رب‌العالمین «وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ» (طه، آیه 80) همه را وعده گرفت، تشریفاً از برای آنها که در محل نزول وحی بر موسی (ع) اینها حضور داشته باشند. اما اصلِ وحی بر موسی است و اصل دعوت برای موسی (ع) است. آنها نیایند وحی هست، چنانکه شد. و آنها هم بیایند وحی بود، چنانکه این وحی حاصل شد.

این مقدمات برای این مطلب است که «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ» (طه، آیه 83) و این عجله از برای مفتاقین و محتاجین است، کسانی که در حالت هیمان و در حالت شغف­اند. چون ما یک عشق داریم که در آیات ما نیست. چون عشق مربوط به امور ظاهری است. یک هیمان و شغف داریم. هیمان عبارت است از میل به اتّجاح بسیار بسیار زیاد که عمده وجود انسان را فراگرفته است. اما شغف آنجایی است که تمام وجود انسان را توجه و محبت فراگرفته است. «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (یوسف، آیه 30) منتها گاه این «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» شغف مادی و عشق ظاهری است، چنانکه زلیخا مجذوب یوسف (ع) شد. «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» گاه شغف مربوط به قلب است، مربوط به قالب نیست. یعنی عقل انسان، روح انسان، قلب انسان، سرّ انسان، همه انسانِ انسان، متوجه به یک مقام نورانی است که مقام رب‌العالمین است. البته در محضر حق است، اما طور محضر خاص وحی است و اینجا حالت شغف از برای موسی (ع) به اندازه معرفت موسویه حاصل است. مگر خداوند فرمود: اگر آنها نیامدند، تو نیا؟ نخیر، «واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ» این وعده مربوط به همه بود. تلازمی هم نبود. البته اگر آنها می­رفتند و موسی نمی­رفت این وعده متحقق نمی­شد. چون اصل وعده موسی است. اگر موسی رفت و اینها هم با او می­رفتند «واعَدْناكُمْ» تحقق پیدا می­کرد. اما موسی (ع) به عللی، از جمله که آیه مبارکه تصریح می­کند: «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏» (طه، آیه 84) مطلب این است. آن «لأرضی» نیست. «لِتَرضی» است. چون رضای الله، رضای موسی است و رضای موسای رسول، رضای الله است. با دید موسوی خودش دید که پروردگار عالم فرمود: «وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِي» (طه، آیه 39) «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (طه، آیه 41) من تو را برای خود درست کردم. خلقت عامه نیست، خلقت رحمانیه نیست، خلقت رحیمیه عامه مادون الوحی نیست. بلکه خلقت رحیمیه خاصه در مرحله عالیه وحی است که بر موسی (ع) وارد می­شود. نظائرش را ما نسبت به خاتم‌النبیین (ص) داریم. پیغمبر بزرگوار در مرحله اولی بعد از حدود پنجاه شب از مبعثشان، کل قرآن «بصورةٍ مجملةٍ محکمة» بر آن حضرت نازل شد که تفاصیلش را می­دانید «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر، آیه 1) «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» (دخان، آیه 3) پس، پیغمبر پیش‌مطالعه وحی‌ای راجع به قرآن داشت.

گاه شما پیش‌مطالعه از استاد دارید، اجمال به شما گفته است، گاه خودتان پیش‌مطالعه می­کنید. اینجا پیش‌مطالعه و بعدالمطالعه هر دو مربوط به وحی است. پیغمبر پیش‌مطالعه وحی دارد. تمام معارف قرآن را سرّهای بگو و نگو را به‌طور اجمال و اختصار و بیان روشن که تمام قلب رسول­الله (ص) را نورانی کرده بود، قبلاً شد. پس پیغمبر تفاصیل را در اجمال می­داند. تفاصیل را در اجمال می­داند، اما در تفصیل دو بُعد دیگر است. بُعد اول وحی بر رسول الله (ص) یا لفظ نداشت. یا اگر لفظ داشت اجمالی از کل قرآن شریف بود که «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» (هود، آیه 1) این «أُحْكِمَتْ آياتُهُ» چه لفظ باشد چه نه، اجمالی از کل قرآن مفصل است. اما «فصّلت آیاته» هم تفصیل لفظی است و هم تفصیل معنوی است. همان‌طور که اجمال معنا را به‌طور اجمال داشت، تفصیل هم به‌طور تفصیل معنا را دارد. اگر انسان معنایی را به‌طور اجمال بداند، به‌طور تفصیل می­داند؟ نه، این نیاز دومی است که آن اجمال به‌طور تفصیل بیان شود.

و لا سیّما اگر اجمال و تفصیل هر دو الهی است. پروردگار اجمال وحی را بر رسول­الله (ص) وارد کرده است، اما بعد دو نیاز دیگر در کار است. یک نیاز، تفصیل معنوی وحی و نیاز دوم، تفصیل لفظی وحی. هم لفظ مفصل وحی، وحی است و هم معنای مفصل وحی که بیانگرش لفظ مفصل وحی است، به این دو احتیاج دارد. اما رسول­الله روی آن شغف بالغی که به وحی پروردگار عالم، در مرحله تفصیل دارد و هنوز هم به او وحی نشده است که بعداً الفاظ مفصلات، به وحی است. بله، معانی مفصلات: بسم الله، اما الفاظ مفصلات به وحی است. ولذا در دو جای قرآن این سؤال که سؤال تعریب نیست، بلکه سؤال تعظیم و تبیین است. از جمله در سوره قیامت «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» (قیامت، آیه 16) جبرئیل می­آمد و می­خواست آیات مفصلات را بخواند. تا زبان می­گشود که آیات را بخواند، پیمبر با او یا قبل از او زبان می­گشود، که همان معانی محکمه قرآنی که بر حضرت نازل شده است به الفاظ خودش بگوید.

البته رسول­الله توجه ندارد یا توجه دارد با یک معنای عمیق بیشتر. رسول­الله توجه بالفعل ندارد که الفاظ معانی مفصله قرآن نیز وحی است. چنانکه معانی­اش وحی است. مگر پیغمبر سنتش وحی معنوی نیست؟ که الفاظش مانند خود رسول­الله است. مگر نه اینگونه است که بیاناتی که رسول­الله (ص) دارد. این بیاناتی که الفاظش در قرآن نیست، معانی­اش هم احیاناً به‌طور مجمل است یا معانی خاصه در قرآن نیست، مانند هفده رکعت نماز یومیه، مگر سنت رسول­الله وحی سنت نیست؟ یکی از فرق­های وحی سنت با وحی کتاب این است. وحی کتاب وحی لفظ با معنا است، اما وحی سنت وحی معنا است، لفظ برای رسول­الله است. پس رسول­الله تا این حال ممنوع نبوده است. چه در آیه طه که «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه، آیه 114) و هم در سوره قیامت می­فرماید: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ».

آگاهی بالفعل نسبت به این معنا رسول­الله (ص) ندارد که آن معانی که به‌طور اجمال بر من نازل شده است، همان‌ها را به لفظ محمدی بیاورم، به لفظ رسالی بیاورم نه لفظ رسولی. لفظ رسولی، لفظ قرآنی است و لفظ رسالی چون معنا وحی است، با لفظ خود کما اینکه «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى» (عوالی اللئالی، ج ‏1، ص 81) معنا وحی است، اما لفظ، لفظ رسول است. لفظ وحی نیست، لفظ رسالی است، اما معنا رسولی است که این معنا وحی شده است. وحی القاء شده است، معنا بر قلب مبارک خاتم‌النبیین (ص) القاء شده است که لفظ را خود بپردازد. بهترین لفظ را مادون لفظ قرآن طبعاً می­پردازد و درست می­کند. در اینجا که «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» مگر عجله بد بود؟ «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏» (طه، آیه 84) این زبان من، این گوش من، همه وجود من، اگر وحی مجملی را که بر من نازل کردی، تکرار کند، اکنون که فرستاده کوچک­تر تو که من از او بزرگ­ترم، جبرئیل کجا و رسول­الله کجا؟ جبرئیل در معنای وحی شاگرد رسول­الله بود. در رساندن الفاظ وحی بله، که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ» (شعراء، آیات 193 تا 195) اما چه کسی بهتر می­فهمید؟ پیغمبر.

من یادم است در درس استاد اعظم آیت­الله بروجردی (رض) چشمشان مساعد نبود که وسائل را بخوانند، وسائل را یکی از شاگردها می­گرفت و می­خواند، او هم می­فهمید. ولی آقا بحث می­کردند. جبرئیل واسطه لفظ وحی است و مقداری هم از مطالب روایات را می­فهمد، اما آن که بهتر می­فهمد و به‌عنوان استاد باید تدریس کند، آقای بروجردی (رض) است، مثال بود.

«رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ» (بحار الأنوار، ج 26، ص 265) از کلمات رسول­الله است. در جنان صاقوره، در جنت­های معرفتی و جنت­های علمی، که کوچک «ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ» از باغ‌های بکر ما که جبرئیل خبر نداشت، چشیده است. آن هم نه صددرصد، صددرصد را علی­ها و حسن­ها و حسین­ها و فاطمه‌ها دارند. اما درصد معارف وحی را جبرئیل دارد، آن هم بعد از تبیین رسول­الله (ص). پس رسول­الله (ص) چند بُعدی مقدم بر جبرئیل است. ولکن قرآن «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» چرا؟ «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قیامت، آیات17 و 18) تفسیر معنا با من است، تفسیر لفظ با من است. نه اینکه تو مجمل قرآن را معناً دانستی، لفظ با تو است. لفظ مجمل قرآن هم با تو نیست، تا چه رسد لفظ مفصل قرآن و معنای مفصل قرآن. و در آیه طه: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» این هم تقریباً همین جریان است. عجله داشت، عجله خوب است. عجله می­کند که بیشتر متنوّر بالفعل شود به‌طور متزاید در توجه به وحی حق، در خواندن با زبان، وحی حق را، آنچه را در قلب تلقی کرده است، با زبان رسولی تبیین کند.

«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» که دو بُعد است. بعد اصلی «زدنی علماً تفصیلیاً بمعانی الوحی» قبلاً اجمال بوده است. دوم: «زدنی علماً تفصیلیاً بألفاظ الوحی» الفاظ متعلق به خدا است. مرحله بعدی عبارت است از علم سنت، مطالبی را که خداوند به وحی به‌عنوان سنت رسول‌الله نازل کرده است، که در قرآن نیست، یا تفصیلش نیست. این «زِدْني‏ عِلْماً» در این مثلث وحی، مرحله اولای وحی که وحی قرآن است که «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ» (ابراهیم، آیه 1) در بُعد إحکام یا «أُحْكِمَتْ آياتُهُ» یا اینکه «في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» (دخان، آیه 3) این بُعد اول وحی است. اما وحی سه بعد دیگر دارد. این سه بعد، دو بعدش توأم با هم است که وحی مفصل قرآن است که «ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ» (دخان، آیه 1) فصّلت لفظیاً، فصّلت معنویاً. این دو مرحله، مرحله سوم سنت رسول‌الله (ص) است که در حاشیه قرآن شریف است. این منافات با عجله ندارد. عجله در خیر که خیر است. اگر شما کار واجبی را یک ساعت دیگر باید انجام بدهید، قبلاً واجب نیست، راجح است. اگر قبلاً انجام بدهید بهتر نیست؟ چرا. پس پیغمبر به‌عنوان مفتاق، به‌عنوان مشتاق، به‌عنوان شغف که تمام قلب رسول­الله (ص) را حب خداوند و حب نزول وحی پروردگار و حب تلفظ به وحی پروردگار گرفته است. پس حق دارد. «لا تُحَرِّكْ» هم مثل فرض کنید آیات اول طه: «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ * إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى‏ * تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» (طه، آیات 1 تا 4) یکی از وجوهش این است. سالیانی پیغمبر در نماز روی پنجه پا ایستاد، این که واجب نیست. تأدباً که بیشتر رنج بدنی ببیند و بیشتر تأدب ظاهری و باطنی داشته باشد. در قیام أمام رب‌العالمین، واجب که نیست. از مستحبات نماز ما هم نیست. پیغمبر یک حساب دیگری دارد.

«طه» ای طاهر هادی، «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» به زحمت بیفتی، نخیر. این حمل قرآن بر تو، چه به‌عنوان رسول، چه به‌عنوان رسالت در بُعد خود و دیگران، خودت را به زحمت نینداز، یعنی خدایا، یعنی بس است. همین‌قدر بس است. همین مقدار کافی است. خضوع رسول­الله در برابر رب‌العالمین آنقدر اوج دارد که خدا می­گوید: همین­جا بس است، بیشتر نکن. بیشتر کنی هلاک می­شوی، از بین می­روی، بیشتر لازم نیست. کما اینکه در لیله معراج، در لیله معراج اگر به مقام تدلی مانده بود که برگشت نداشت. دیگر نمی‌توانست رسول بشود. در مقام تدلی بود، این باید برگردد تا رسالت را ادامه بدهد و خاتمه بدهد.

اینها مقدماتی برای بیان این مطلب بود. البته مقدمه از ذی‌المقدمه مهم­تر است. برای اینکه رسول­الله از موسی (ع) مهم­تر است. «وَ ما أَعْجَلَكَ» آیه 83: «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى‏» موسی چه چیزی تو را به شتاب انداخت؟ تو را شتابزده کرد؟ «عَنْ قَوْمِكَ» گروهت را گذاشتی و خودت آمدی، یا موسی «قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَري» (طه، آیه 84) آنها هم می­آیند. «عَلى‏ أَثَري» هم دو معنا دارد. «عَلى‏ أَثَري» در این آمدن به طور، «عَلى‏ أَثَري» اثر رسالتی، یعنی اینها تا آنجا که من می­دانم «عَلى‏ أَثَري» هستند. گمراه نخواهند شد. ظاهر مطلب این است که اینها بر مقام توحید خواهند ماند. چون این همه آیات بینات و این همه رحمات و این همه…

دوم، «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَري»، دنبال من خواهند آمد، من زودتر آمده­ام. چه اشکال دارد؟ کسی که بیشتر علاقه دارد و محور دعوت او است، او زودتر برود و بقیه هم وعده داده­اند که بعداً بیایند. ولی بقیه دروغ وعده داده بودند، نمی­خواستند بروند. بقیه وضع دیگری داشتند. «قالَ هُمْ أُولاءِ» اینها، همین­ها، «عَلى‏ أَثَري»، «هُمْ أُولاءِ» تأکید است. «عَلى‏ أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏» اگر موسی عجله نمی­کرد، خدا راضی نبود؟ ممکن است بگوییم نه، ممکن است بگوییم بله، چطور؟ برای اینکه وقتی رب‌العالمین موسی را با قوم دعوت کرد. «فور الدعوة» باید بروند. معطلی یعنی چه؟ امر قاعده­اش فور است دیگر، وقتی که خدا وعده گرفت که با قوم بیا، خوب با قوم باید برود. معطلی یعنی چه؟ اما بیایِ موسی فوری است. اما قوم به این آسانی حاضر نیستند که با موسای رسول به کوه طور بروند. اینها به طور چه کار دارند؟ اینها با تور ماهی آشنایی دارند. با خوردن و خوابیدن و با گناهان آشنایی دارند، با تخلفات آشنایی دارند. در اینجا موسی چه کند؟ اینها که حالا نمی­خواهند بیایند، موسی نرود؟ اگر اینها حالا نمی­خواهند با موسی بروند، موسی نرود، امر را به فور انجام نداده است. «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» آن‌وقت حساب می­شد که این خلاف رضایت تو است؛ چون امر به فور انجام نشده است. این یک بُعد.

بعد دوم: بر فرض اینکه نخیر، خدا هم راضی است که موسی بماند تا مقداری که این قوم هم با او بیایند، ولکن «أرضی» کدام است؟ آیا خدا راضی‌تر است به اینکه موسی بماند و وعده تأخیر شود تا قوم بروند یا نروند؟ یا نه، راضی‌تر این است که محور دعوت حساب نکند که آنها تأخیر می­کنند و دیر می­کنند، خودش برود به حساب اینکه اینها «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» اما باطن را که موسی متوجه نبود. کما اینکه راجع به آن مشتی که به قبطی زد و قبطی کشته شد و ناخودآگاه این رسالت و دعوت تأخیر افتاد و از خداوند خواست که پوشش بنهد، طوری که بتواند این دعوت را بعداً انجام بدهد. اینجا هم اینچنین، اصلاً موسای رسول به طور می­رود برای چه؟ برای تکمله وحی و در برگشتن برای تکمله دعوت، اگر آنها بروند که موسی وحی را گرفته است. اگر هم نروند، برگردد و تکمله دعوت وحی را از برای بنی‌اسرائیل بگوید، تا اینکه دعوت موسی (ع) نورٌ علی نور گردد. موسی اصلاً برای این می­رود. چون برای این می­رود، بنابراین اگر در غیاب موسی اینها مبتلای به فتنه شر شدند و گوساله‌پرست شدند، خیلی برای موسی ناراحت‌کننده است.

ولذا اینجا که موسی ناخودآگاه روی عشق و شغف عجله خیر کرد و به میعادگاه رب رفت، اما در باطن مطلبی شد که موسی به حساب رسالت و به حساب شغف دعوت راضی نبود. «قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضی * قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ». «وَ نَبْلُوكُمْ‏ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً» (انبیاء، آیه 35) بعضی وقت‌ها فتنه خیر است، بعضی وقت­ها فتنه شر است. هر دو نوع فتنه، امتحان است. فتنه امتحان است. «فتن الذهب» آن طلایی که قاطی دارد، این را در کوره می­گذارند و آب می­کنند تا خالص بشود. خداوند هم کوره­هایی دارد که در کوره‌ها، طلاهای فطرت‌ها و عقل‌های ما را و معرفت‌های ما را که مخلوط است، که «إنارة العقل مكسوف بطوع الهوى» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 206) همچنین غبارهایی بر فطرت‌های ما و بر عقل­های ما است، با فشارها و با امتحان‌ها که یا خیر است یا شر، خیرش آن است که وضع ناجوری است که با این امتحان خوب از آب دربیاییم. مثل ابراهیم خلیل‌الرحمن که بزرگ­ترین امتحان به کل معانی الامتحان نسبت به ابراهیم شد که فرزند خودش را ذبح کند و خوب از کار درآمد. اما بعضی وقت­ها فتنة شرٍ است. یعنی چه؟ یعنی خدا می‌داند که این مکلفین در این امتحان صفر می‌گیرند. اما امتحان نکند؟ آیا استاد که امتحان می­گیرد، آنهایی که بناست صفر بگیرند، امتحان نکند؟ برای خودشان باید معلوم بشود که به درد نمی­خورند. پس این امتحان باید بشود، منتها گاه فتنه خیر است و گاه فتنه شر است. فتنه خیر: من و من­ها استعداد داریم و می­خواهیم، پس خدا هم کمک می­کند که از این امتحان ما خوب بیرون بیاییم. این فتنه خیر است. دوم، ما می­توانیم اما نمی­خواهیم پس خدا هم نمی­خواهد در این امتحان خوب دربیاییم. بنابراین سقوط می­کنیم.

در اینجا «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ» (طه، آیه 85) فتنه شر است. اینهایی که علاقه به گوساله دارند که در آن جریان گوساله چه بلاهایی سر خودشان درآوردند. برو از خدا سؤال کن چه رنگی است؟ چگونه است؟ نر است، ماده است. فلان است، فلان است. چون به گوساله علاقه داشتند و از دریا هم که نجات پیدا کردند، دیدند یک عده‌ای دارند یک صنمی را عبادت می­کنند. به موسی گفتند: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» (اعراف، آیه 138) اینها اصلاً ذاتاً به ماده­پرستی و پرستش غیر خدا و احترام غیر خدا علاقه دارند. این است که انسان را به ترک آنچه را خیلی علاقه دارد امتحان کنند. آنچه که به جان انسان بسته است یا به دروغ یا به راست، منتها آنچه که به راست به جان انسان بسته است، اگر برای رضای جانان تسلیم کند، این فتنه خیر است، کما اینکه ابراهیم (ع) و یوسف (ع) و از همه مهم­تر خاتم‌النبیین.

اما آن وقتی که یک کار غلطی، یک ارتباط بسیار غلطی به جان انسان بسته است. پرستش ماده، پرستش گوساله، «اتجاه إلی المادة» که به جان انسان بسته است و لذا در قرآن شریف دارد: «وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» (بقره، آیه 93) نه عَجَلَ، اصلاً مثل اینکه در دل‌هایشان آب گوساله­پرستی خورده­اند. در دل‌هایشان که عمیق­ترین اعماق روح اینها است، مثل اینکه در دل‌هایشان گوساله آشامیده شده‌اند، چه کسی آشامانده است؟ شیطان داخلی و شیطان خارجی، و لذا دعوت موسی (ع) در اینها اثر درستی نکرد و نقش بارزی نداشت، مگر در میان عده کمی که «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» (اعراف، آیه 159) پیدا کرد.

این مهم­ترین فتنه است که انسانی که علاقه بسیار بسیار زیاد دارد و جانش به چیزی بسته است. خداوند بگوید که از این چیزی که جانت بسته به او است، دست بردار. اگر دست بردارد قبول، امتحان بسیار ناجح و اگر دست برندارد ناقبول و سقوط حتمی و حتمی است. در اینجا چون «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» اینها در این فتره­ای که موسی نبود، یعنی دعوت اصلی و محوری رسالی و رسولی از اینها فاصله گرفت، هارون هم که تحت‌الشعاع است. اگر موسی با هارون با هم بودند اینها جرأت چنین کاری را زیاد نداشتند، اما موسی که اصل دعوت است، رفته و هارون مانده است. کشتن هارون، استضعاف هارون، برای اینها آسان است و لذا در این عجلی که سامری برای اینها ساخت. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» (طه، آیه 85) گرفتن ضلالت برای اینها به لحاظ نبودن موسی آسان‌تر بود و در این فتنه اینها سقوط کردند.

و لذا می­فرماید: «قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ» إنا: تأکید، إنا: جمعیت صفات. یعنی با مجموعه ابتلائاتی که بر مکلفی باید وارد شود. مجموعه است دیگر، یک ابتلاء، دو ابتلاء نیست. نه، جانشان، یعنی آنچه جانشان بسته به آن است. اینجا وسیله و زمینه آماده است که او را بپرستند و عبادت کنند. «فَإِنَّا» این یک تأکید، «قَدْ» دو، «فَتَنَّا» سه، «قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ». «إنا فتنا» فتنه از طرف خدا است. «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ» (اعراف، آیه 155) قبول، در آنجایی که همه­شان مردند. اما فتنه که از طرف خدا است، اضلال از طرف کیست؟ «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» سامری در لغت عبرانی، شمرونی است که در اینجا بین ما مسلمان­ها و یهودی‌ها اختلافی است. اینها می‌گویند ما اصلاً سامری نداشتیم. سامری در آن زمان اصلاً نبوده است. ما جواب می­دهیم که قرآن شریف تعریب کرده است شمرونی را به سامری و شمرون در تورات مکرر ذکر شده است. شمرونی یعنی شخصی که اهل شَمِرون بود، شمرون از بلاد شرق اوسط و خاورمیانه بود که قدس کبیر یا شام کبیر یا چه، حالا این اشاره بود.

«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ»، سامری آنها را گمراه کرد که خود ضلال را پذیرفتند. «فَرَجَعَ مُوسى‏»‏ سؤالاتی می­کنند. در تفسیر مطالعه بفرمایید. خودتان هم فکر کنید. بنده هم در تفسیر مطالعه کرده­ام. مرادم تفسیر الفرقان است. آقایان هر چه می­خواهید مطالعه بفرمایید و من فکر می‌کنم و شما هم فکر بفرمایید، ببینیم چه می­شود؟ «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» (طه، آیه 86) سؤال اول: مگر خداوند نفرمود: «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ»؟ چه زمانی فرمود؟ وقتی که هنوز موسی برنگشته است. موسی هنوز در طور است و خداوند إخبار کرد که اینها را من به فتنه شر مبتلا کردم و سامری هم گمراهشان کرد. یعنی از خداپرستی دور شدند و در غیاب تو بت­پرست شدند، چرا موسی آنجا عصبانی نشد؟ این إخبار را خدا داد. چرا «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً»؟ وقتی به سوی قومش برگشت، آن وقت هم غضب کرد، هم متأسف بود. غضب کرد که چرا اینها این کار را کردند. متأسف بود که چرا زودتر به طور رفت و هارون را فقط گذاشت. این یک سؤال.

«قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً» (طه، آیه 86) اول قوم را توبیخ می­کند، مگر خداوند وعده حسنه به شما نداده است؟ وعده حسنه «وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ» (طه. آیه 80) یکی «ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف، آیه 142) یکی «أَرْبَعينَ»، خداوند وعده خیر أخیر را که مهم­ترین خیر بعد از کل این خیرها است، که نزول الواح تورات است داد. چرا شما صبر نکردید موسی با الواح تورات برگردد تا خیرٌ علی خیر و نورٌ علی نور بشود؟ «قالَ يا قَوْم‏ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ» دیر شد؟ موسی دیر آمد؟ نخیر، دیر نیامد. چون در اینجا دو وعده بود که اشاره خواهیم کرد. «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ» (طه، آیه 86) یا نه، موسی دیر نکرده است، خدا هم دروغ نگفته است. شما خواستید که غضب خداوند بر شما حلول کند، به جای رحمتی که در اینجا مورد وعده بود. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي‏» چرا موعد مرا شما اخلاف کردید؟ «خالفتم» نیست. «اخلفتم»، «اخلفتم» مهم­تر از «خالفتم» است. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي» تقصیر شما بیشتر از شمرونی است، از سامری است. این‌طور نیست که سامری بیشتر تقصیر داشته باشد. نخیر، شما در دلتان شیطان بت­پرستی بود و زمینه را سامری درست کرد و این کار را کردید. موسی این حرف­ها را دارد می­گوید.

«أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي». موسی دو موعد داشت: یکی پس از من بیایید، چرا نیامدید؟ دوم: پس از من بر سنت و اثر من بمانید. چرا نمانید؟ همان دو احتمالی که در بالا عرض کردم. «قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا» (طه، آیه 87) چرا مِلکِنا نیست. مَلکِنا است؟ این هم یک سؤال، «قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا» سرجمعش این است که صددرصد مخالفت با موعد تو یا موسی، به اختیار ما نبود. نیامدن به اختیار ما نبود و گوساله‌پرستی هم به اختیار ما نبود. «وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ» (طه، آیه 87) قوم در اینجا کیست؟ که کلمات مفسرین مختلف است. ولکن سنگینی‌هایی از زینت قوم به ما تحمیل شد. قوم، آیا قوم فرعون­اند که نمی­شود. آیا قوم خودشان هستند؟ که «مِنْ زينَتنا» باید باشد. آیا قوم کل بنی‌اسرائیل­اند که طلاهایشان گرفته شد و گوساله زرین درست شد؟ و این کسانی که حرف می­زنند، اینها سرلوحه جریان هستند. احتمالاتی هست. «فَقَذَفْناها» ما این «زينَةِ الْقَوْمِ» را که عبارت از طلاها می­شود قذف کردیم و انداختیم. «فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ» (طه، آیه 87) سؤالات دیگری است، حالا آقایان روی اینها فکر بفرمایید تا ببینیم چه می­شود.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».