پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به اینکه کتاب مصباح الشریعه بهترین کتاب اخلاقی پس از قرآن است. ۲-شرح یکی از روایات پیرامون آیه ی «وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَىٰ» که حول عجله ی حضرت موسی برای رفتن به کوه طور برای نزول الواح آسمانی بود. ۳-بیان علت غضب حضرت موسی بر حضرت هارون و گوساله پرستان ۴-بیان علت تبدیل وعده ی سی شب به چهل شب توسط خداوند با اثبات صورت نگرفتن دروغ در این وعده

جلسه صد و نود و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (رفتن حضرت موسی به کوه طور)

مواعده خداوند با موسی (ع) در کوه طور

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

تقویت شدن از نظر علمی و لا سیّما بر مبنای قرآن طبعاً بسیار مقبول و پسندیده است، اما از نظر معرفتی و نه عرفانی، پسندیده­تر است. روی این حساب، در این آیه مبارکه 83 سوره سوره طه که صفحه 160 تفسیر الفرقان است، اینجا ما روایتی را از مصباح الشریعة نقل کرده­ایم و مصباح الشریعة که مربوط و منسوب به امام صادق (ع) است، قطعاً بهترین کتاب اخلاق اسلامی بعد از قرآن است. یکی از بزرگان می‌گفت: من داشتم مصباح الشریعة را به زبان فارسی ترجمه می­کردم، ولی از نظر سند او را درست نیافتم. ولذا نوشتم این سندش قوی نیست. بعد چون خود این نویسنده از اهل معرفت است، گفت دیدم همین‌طور که دارم فکر می­کنم به جای اینکه روشن بشوم، دارم تاریک می­شوم. دلم، فکرم، معرفتم رو به تاریکی می‌رود. فکر کردم که این معارف اخلاقی که در مصباح الشریعة است. اینها که نباید انسان را تاریک کند. اینها انسان را روشن می­کند. من اضافه هم دارم می­کنم و مطالب اخلاقی و مطالب اعتقادی که سند نمی‌خواهد. اینجا که من در سند تشکیک دارم، اما مطالب، مطالب اخلاقی ربانی است و باید انسان را نزدیک کند یا حداقل دور نکند، چرا من دارم تاریک می­شوم؟ ایشان فرمود بعد من فکر کردم دارم تاریک می­شوم برای اینکه اول به سند نگاه کردم. اصلاً سند یعنی چه؟ سند برای اثبات این است که این مطلب از مرویٌ عنه است. اما اگر خود مرویٌ عنه تشریف داشتند بهتر از این هم می­فرمودند؟

ما اضافه می­کنیم، روایاتی که در مصباح الشریعة است، از دو حال خارج نیست: یا یک عالمی از علمای دین اینقدر سلیقه‌اش عالی بوده است. اینقدر فکرش عالی بوده است که این مطالب را نوشته است. پس چرا به امام صادق نسبت داده‌است؟ اگر آدم اینقدر معرفتش و علمش و فهمش عالی است و مؤمن است، اینقدر مؤمن است که اینقدر مطالب عالی را که در بالاترین قله اخلاقی و معرفتی است، آورده است. اولاً چطور می­شود از خودش باشد؟ ثانیاً، اگر از خودش باشد، چرا به امام صادق نسبت می­دهد و افترا می­بندد و ما ثالثاً عرض می­کنیم: در کل روایات اخلاقی اسلام از نهج و بیانات رسول­الله گرفته و تا سایر روایات اخلاقی، وقتی که ما سیر می­کنیم، دست اول است. به قدری مطالب عالی است. به قدری مطالب درخشان و روشن است و روشنی­ده است که این خودش سند است که آفتاب آمد دلیل آفتاب.

صفحه 161 را ملاحظه بفرمایید. اینطور یادداشت کرده­ایم. در تفسیر آیه «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى * قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» (طه، آیات 83 و 84) مطالبی را راجع به «لترضی» و راجع به «اعجلک» عرض کردیم. روایت این است: عبارت قبلی «لقد اعجل موسى عن قومه الى ميعاد ربه لمرضاته تعالى» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 161) چه چیزی اعجل؟ فاعل را ذکر نکرده است. آن «لترضی» است. «فانه مفتاق الى مناجاة ربه مشتاق». روایت: «الْمُشْتَاقُ لَا يَشْتَهِي طَعَاماً وَ لَا يَلْتَذُّ شَرَاباً» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن؛ مصباح الشریعة، ص 196) انسان دو نوع شوق دارد: یک نوع شوق مادی که خور و خواب و پوشاک و… که تمام مربوط به جهت بدنی و به جهت نیازهای ظاهری انسان است. این ضرورتی است. گرچه ضرورت‌هایش گوناگون است. ضرورت خوردن و آشامیدن در مقدمه کل ضرورت‌های حیاتی و زندگی انسان است، بعد هم ضرورت ازدواج و مسکن و لباس و کار و غیره. این درست، اما اگر روح ضرورتی دارد، اگر روح دلباخته کسی یا چیزی یا مقامی است. در دوران امر بین ضرورت جسم و ضرورت روح، ضرورت روح مقدم است.

نمونه­اش در میان ما بارز است. این مادری که فرزندش در حوض یخ افتاده یا در چاه افتاده است. این مادر انسان است و ضرورات مادی دارد، اما هنگامی که فرزند خود را در حالت هلاکت و نابودی می­بیند، تمام جهات جسمی خود را فراموش می­کند. سرم بشکند، پایم بشکند، خون بیاید، بمیرم، چه شوم، چه شوم. همه را فراموش می­کند. فراموش که کرد، در هنگام فراموشیِ جسم است که با همین جسم با مغز خودش را به طرف آب یا چاه پرت می­کند که این بچه را بیرون بیاورد. نمی­خواهم عرض کنم درست یا نادرست است. دارم مثال عرض می­کنم. در دوران امر بین عشق به جهات مادی خود و یا جهات معنوی خود، همان‌طوری که روح بر جسم مقدم است، نیازها و ضرورت­های روح هم مقدم بر نیازهای جسم است.

موسی بشر است و مانند مانند سایر بشرها «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ» (فرقان، آیه 7) «یلبس و ینکح و ینام و یسکن» همه اینها است. اما اگر جریان مواعده رب در کار است که در وادی المقدس پای نهد و نور وحی بر دل و هوش و قلب و گوش موسی (ع) قرار بگیرد، بقیه را فراموش می­کند، اینطور است. همه را فراموش می­کند. و شماها عنایت کرده­اید، احیاناً جریانی که شما به آن جریان بسیار بسیار اشتیاق دارید و مدت‌ها دنبال آن جریان بوده­اید، هر چه بوده است. شب دیگر خوابتان نمی­برد، غذا دیگر میل ندارید. نمی­خواهید با کسی صحبت کنید. چون محور مطلوب روح شما و یا جسم شما احیاناً مربوط است به آنچه مقدم بر جریانات حاضره روزمره شما است. این روایت که از امام صادق (ع) در مصباح الشریعة است، می­فرماید که «الْمُشْتَاقُ لَا يَشْتَهِي طَعَاماً» کسی که شوق دارد که البته اینجا شوق به تشرف به محضر رب است. «لَا يَشْتَهِي» اصلاً اشتها ندارد که بخورد. نه اینکه اصلاً نمی­خورد. اشتها کنار می­رود. چون اشتهای روح او صددرصد است و اشتهای جسم صفر است. فقط به مقدار ضرورت خواهد بود. من دیدم اشخاصی که… نمی‌خواهم مطلب را تصحیح کنم. خیر، برای امام‌حسین (ع) به سر زدن، سر را شکستن، سینه را زخم کردن، قمه زدن و… حرام است. اینها حرام است. اما من با چشم خودم دیدم احیاناً که در کربلا در آتش رفته است، تا ساق پا در آتش رفته است، رفته آن‌طرف و نسوخته است. این یک حساب دیگر دارد. این مقام عشق است. نمی­خواهیم بگوییم جایز است. اما کسی که نسوزد، جایز است.

در میان مؤمنان که به جای خود، حتی در میان غیر مؤمنان هم اگر روح قوی شود و آنقدر قوی گردد که جسم خود و جسم­های دیگران تحت‌الشعاع قرار بگیرد، با اراده ترن را از حرکت می‌اندازد. نمی­خواهم بگویم حق است. اینکه حق نیست. آن حق بود، این حق نیست. هر قدر اراده روح قوی­تر گردد، نیروی روح از نیروی جسم و جسم­ها بیشتر است. حالا ما در بُعد حق داریم حساب می­کنیم. اینکه ما در ظاهر حساب می‌کنیم که امام‌حسین خیلی دردش ­آمد که سرش را می­بریدند. درست است، در بُعد جسمانی این‌طور است. ولکن مشتاق است. مشتاق لقاء رب است. لقاء رب با ناچیز حساب کردن خود، پای بر فرق خود نهادن، پای روی پشت­بام وجود خود نهادن، تا با نفی خود بتواند به محضر حق سبحانه و تعالی در بُعد بصیرت و در بعد معرفت عالی­تر برسد. ولذا «رضاً برضائک صبراً علی بلائک لا معبود سواک».

یا زینب (س) که این جمله را خطاب به رسول­الله می­کند و جمله دیگر در محضر حق سبحانه و تعالی صحبت می­کند. «اللهم تقبل هذا القلیل» قتیل هم داریم. ولی قلیل کم است. برای خدا هر چه بدهند کم است. «اللهم تقبل هذا القلیل من نسل ابراهیم الخلیل» این بسته به این است که انسان مراحلی را طی کند تا بتواند بفهمد. ما از دور یک مطالبی را به‌طور اشاره و به‌طور نمایش از روزنه­های بسیار کم مشاهده می­کنیم. در اینجا در این حدیث امام‌صادق (ع) «الْمُشْتَاقُ لَا يَشْتَهِي طَعَاماً وَ لَا يَلْتَذُّ شَرَاباً وَ لَا يَسْتَطِيبُ رُقَاداً» خواب برایش لطفی ندارد. «وَ لَا يَأْنَسُ حَمِيماً» با هیچ دوستی نمی­تواند انس داشته باشد. «وَ لَا يَأْوِي دَاراً» به خانه بروم چه کار کنم؟ «وَ لَا يَسْكُنُ عُمْرَاناً» جای خوش آب و هوا و سبز و اینها که چه؟ البته در این بُعد داریم بحث می­کنیم، در این بعدی که سلوک الی الله است.

موسایی را که خداوند وعده گرفته است. اگر بی‌وعده هم انسان برود التماس کند تا اندازه‌ای مطالب…. موسی (ع) از خداوند وعده گرفته است. حالا که وعده گرفته است، دیگر من تأخیر کنم؟ و باز هم مشغول کارهای خودم باشم؟ نخیر، «وَ لَا يَلْبَسُ لِبَاساً» چه لباسی؟ نه اینکه لخت و عور است، به لباس هم توجه ندارد. «وَ لَا يَقِرُّ قَرَاراً» اصلاً آرامش ندارد. «وَ يَعْبُدُ اللَّهَ لَيْلًا وَ نَهَاراً رَاجِياً بِأَنْ يَصِلَ إِلَى مَا يَشْتَاقُ إِلَيْهِ» این است. در کل زندگی او یک نقطه درخشان است و دیگر نیست. فقط اتجاه الی الله است، معرفة الله است، عمل للّه است. سلوک الی الله است. دیگر هیچ کس و هیچ چیز و هیچ فکری و هیچ حاجتی از برای او اصالت ندارد. فقط یک اصل در کار است که سلوک الی الله است و اگر رسل الهی از مردمان منحرف و از مردمان گمراه اینقدر مرامت و تلخی می­کشیدن، و سختی‌ها می‌چشیدند، چون این باز الی الله است این سختی­ها برایشان سخت نیست.

شما در آن آیه مبارکه که صدها بار بخوانیم و فکر کنیم باز جا دارد که «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِينَ» (بقره، آیه 45) نماز سنگین است، مگر برای دلباختگان. کسانی که دل را به سوی حق باخته­اند و هیچ چیز را برای هیچ کس و هیچ چیز دیگر نباخته­اند، کسانی که دلباخته حق هستند.

قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا             که دهانشان بسته باشد از دعا

در یک بعد، خوشان آنان که دائم در صلاتند. پیغمبر بزرگوار می­فرمود که «إذا همّنی أمرٌ» اگر یک جریانی مرا به قصه وادارد و مرا نگران کند «استرحت الی الصلاة» استراحت من و رفع نگرانی من و ضیق من و ناراحتی من، اتصال به مبدأ لانهایت است. که «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد، آیه 28)

«رَاجِياً بِأَنْ يَصِلَ إِلَى مَا يَشْتَاقُ إِلَيْهِ». اگر هم امیرالمؤمنین در نماز که صددرصد متوجه الی الله است، با گوش هوش می­شنود که سائلی سؤال می­کند، چون این مرضی حق است. مقام جمع الجمع مقتضی این است که در عین انجذاب و توجه کامل صددرصد الی­الله، در صلاة که «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» (الكافی، ج ‏3، ص 265) هست، متوجه به بندگان خدا هم که در راه خدا باید به آنها عنایت باید کرد هست، منافات هم ندارد. برای ما چرا، برای کسی که دارای مقام جمع و جمع‌الجمع است دیگر «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ» (احزاب، آیه 4) نیست. آنها أرجل الرجال‌اند. آنها حساب دیگری دارند. «بِأَنْ يَصِلَ إِلَى مَا يَشْتَاقُ إِلَيْهِ وَ يُنَاجِيَهُ بِلِسَانِ شَوْقِهِ» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 161؛ مصباح الشریعة، ص 196 (با اندک تفاوت)) ما یک لسان زبان داریم. یک لسان عمل داریم، لسان سلب داریم. ترک عمل، ترک سخن احیاناً، لسان ایجاب داریم. سخن گفتن و فعل، گاه نخیر، لسانی است که این زبان قلب است و زبان فؤاد است که اعمق اعماق روح انسان عبارت است از قلبی که فؤاد شده است. «یتفأد بالنور» «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (نجم، آیه 17) «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (نجم، آیات 13 و 14) «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏» (نجم، آیه 11) فؤاد، دو فؤاد است: یک فؤاد پر از نور است که فؤاد رسول‌الله است، قلبی که ظرف و مظروف همه مبدل شده است به اتجاه الی الله، نه ظرفی است و مظروفی، نه قلب روح رسول‌الله است و در این قلب روح اتجاه الی الله است. نخیر، این شده است فؤاد، تمامش اتجاه الی الله شده است، که «لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» و لذا «بِلِسَانِ شَوْقِهِ».

یادم می­آید در نجف اشرف ما شب‌های پنج­شنبه دور از هُوِیش که منزلمان بود. در یک مدرسه­ای به نام مدرسه امیرالمؤمنین می­رفتیم و بر محور همین مصباح الشریعة شب‌ها بحث اخلاقی داشتیم، گروهی از برادران در صحبت­هایی که می­شد اصلاً از خود بی­خود می­شدند. «وَ يُنَاجِيَهُ بِلِسَانِ شَوْقِهِ» یعنی شوقی که حالت شغف است، حالت هَیَمان نیست، حالت عشق نیست. حالت هردوانه نیست. حالت یگانگی است و یگانه به این معنا که آنچه می­بیند حق می­بیند، آنچه می­شنود ندای حق می­شنود. آنچه اراده دارد طبق مرضات رب است. آنچه می­کند برای رب است و آنچه نمی­کند برای رب است. نقشی و نقشه­ای در زندگی جز نقش و نقشه رب‌العالمین و تربیت ربانی و سلوک الی الله ندارد. «وَ يُنَاجِيَهُ بِلِسَانِ شَوْقِهِ».

همین؟ فقط قلب مناجات با حق دارد؟ و مناجات هم معلوم است. مناجات یعنی دیگران نمی­فهمند. او خود می‌فهمد، نه با زبان آرام با حق سخن می­گوید. نه، این فؤادش که به تمام معنا نور معرفة الله است و بصیرت در جنب الله در سلوک الی الله است. این مناجات است. منتها معبِّر دارد. «مُعَبِّراً عَمَّا فِي سَرِيرَتِهِ» آنچه در أسرّ سریرت او است که در فؤاد اوست که فؤاد قلب القلب است که قلب، قلب الصدر است که صدر، قلب العقل است که عقل، قلب الفطرة است. این «مُعَبِّراً»، تعبیر می­کند. با زبان تعبیر می­کند، با دیدن، با شنیدن، با گفتن، با کاری کردن، با کاری نکردن، خوردن، نخوردن، خوابیدن، نخوابیدن، با تمام نفی و اثبات­های درونی و برونی­اش، با نیروهای درونی و برونی­اش تعبیر از یک نقطه درخشان می­کند و آن نقطه درخشان لسان شوق است. «كَمَا أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ مُوسَى (ع) فِي مِيعَادِ رَبِّهِ بِقَوْلِهِ: «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»» این عجله در راه خیر است. این در بُعد معرفتی واجب است و اوجب است. و اگر خداوند سؤال می­کند برای توضیح برای ما است. برای ما ره گم‌کردگان، برای ما پیاده­ها، برای ما دورها که مقام اتجاه الی ­الله و شوق بالله، همه چیز را در بوته فراموشی می­گذارد.

روایت دیگر: «وَ فَسَّرَ النَّبِيُّ (ص) عَنْ حَالِهِ أَنَّهُ مَا أَكَلَ وَ لَا شَرِبَ وَ لَا نَامَ وَ لَا اشْتَهَى شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ فِي ذَهَابِهِ وَ مَجِيئِهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً شَوْقاً إِلَى رَبِّهِ» ‏نمی­گوید هیچ چیزی نخور، نمی­شود که هیچ چیز نخورد. هیچ چیزی نخورد، هیچ نخوابید، هیچ آب نخورد. نه، یعنی آنچه معمولاً انسان با آن مشغول است، مشغول به خوردن‌های لازم و آشامیدن­های لازم است، اینها نبود. نه، در حاشیه بود، در حاشیه استمرار زندگی بود، همان مقدار که زنده بماند تا بتواند قدم­های بلند و گام­های استوار در سلوک الی الله بردارد. «فبالفعل ترك موسى قومه الى جانب الطور الأيمن، حيث غلب عليه الشغف الى مناجاة ربه» که عرض کردیم شغف از هیمان بالاتر است. عشق است و هیمان است و شغف است. عشق نوعاً به جریان ظاهری می­خورد و هیمان و شغف نوعاً به جریان باطنی می­خورد. ولو کان احیاناً شغف که بالاترین مرحله اتجاه است، به جریان ظاهری هم می­خورد که «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (یوسف، آیه 30) حب شهوانی و ظاهری و جسمانی تمام قلب زلیخا را نسبت به یوسف گرفت. استثنائاً اینجا استعمال شده است.

«حيث غلب عليه الشغف الى مناجاة ربه و قد ذاق حلاوتها من ذي قبل». (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 161) انسان که نچشیده است، نمی‌داند. انسان که یک رکعت نماز درست نخوانده است، نمی­داند اصلاً نماز یعنی چه؟ نماز برای او سنگین است. ای وای نمازمان را خواندیم راحت شدیم! ای وای نمازمان را نخوانده­ایم، ناراحتیم. که اگر ما را یک بزرگواری از بشرها، از انسان­ها دعوت کند، که او هم به ما نیازمند است و ما هم به او نیازمندیم، اما او را بزرگ می­دانیم، اگر از ما دعوت کند. آیا ما سر وقت می­رویم؟ آیا تعللی می­کنیم؟ با اینکه نفعی هم احیاناً برای ما نداشته باشد؟ صرف اینکه او را از خود بهتر و بالاتر می­دانیم. «فأین تفروا» پس چه حسابی است که ما از نماز که تشرف به محضر رب است، با دعوت رب، تو هر که هستی، هر چه هستی، نیستی، فقیری، جاهلی، فاسقی، هر که و هر چه هستی، به محضر من باریاب، تا آنجا خود را بسازی، تا بتوانی دیگران را هم به صورتی که مرضی حق سبحانه و تعالی است بسازی. و اگر مرحوم آقای خمینی گفت من یک رکعت نماز درست نتوانستم بخوانم، راست گفته است. آن نمازی که علی خوانده بود، پیغمبر خوانده بود. آن نمازی که نماز است، انسان از خود بیخود می­شود. و حال آنکه آقای خمینی در میان عرفای بالله که من می­شناسم درجه اول بود.

«حيث غلب عليه الشغف الى مناجاة ربه و قد ذاق حلاوتها من ذي قبل، فهو إليها مشتاق عجول» مشتاقی که آرام، مشتاقم اما آرام، کم‌کم، اگر شد. نخیر. «مشتاق عجول فيسأله ربه عما أعجله عن قومه، و لماذا لم يصاحبهم و المواعدة كانت تشملهم معه، و هو يجيبه «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِي» يتبعونني حسب القرار من فورهم» منتها فور آنها با فور من فرق دارد. چون عشق آنها با عشق من فرق دارد. اصلاً آنها عاشق نیستند، هیمان ندارند، علاقه ندارند. دعوت ظاهری است که بیایند خدا را ببینند. به خصوص آن هفتاد نفری که «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا» (اعراف، آیه 155) مختار موسی هم خراب درآمد. در اینجا ولیّ امر (عج) یک استدلال خوبی دارند. استدلالاتشان همه خوب است. سند هم نمی­خواهد. یکی از استدلالات ولی امر (عج) به همین آیه است. «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا» موسی اختیار کرد نه رسول، موسی به‌عنوان موسی بودن که اعقل مؤمنین اهل زمان و مؤمن­ترین مؤمنین اهل زمان بود، منهای رسالت، منهای وحی بوده است. چون اگر با وحی بود، اگر این اختیار موسی با وحی خداوند بود. همان­طوری که موسی ممتاز است، این سبعین نفر هم ممتاز بودند، دیگر سؤال رؤیت نمی­کردند.

ولیّ امر (عج) می­فرماید: چطور است سقیفه بنی ساعده­ای که تشکیل شد. عده­ای غیر معصوم، عده­ای غیر مؤمن، حالا، غیر معصوم… عده­ای غیر معصوم اختیارشان درست باشد. اما اختیار موسی، «سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» این هفتاد نفر تو زرد درآمدند. موسی نمی­­داند؟ موسی به‌عنوان موسی، علم غیب وحی را که خداوند در این جریان به او نداده است و امتحانی برای خود موسی و دیگران بود که موسی بودن هر چند بالا باشد، منهای وحی خطا می­کند قصوراً، احیاناً قبل از نبوت تقصیراً، ولی امر (عج) می­فرماید: به طریق اولی اختیار سقیفه بنی ساعده تو زردتر است. وقتی که اختیار موسی، «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ» تا آخر که سوره اعراف است. این موسای منهای وحی در آن زمان است، پیغمبر است. ولی پیغمبر در بعضی کارها منهای وحی می­شود. در بعضی کارها منهای وحی می­شود تا معلوم ­شود که این از خودش چیزی ندارد، هر چه هست از طریق وحی و از طریق رب است. ولذا رسول‌الله (ص) عرض می­کند: «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» (الكافی، ج ‏2، ص 581) آنی، چشم بر هم زدنی ما را به حال خود نگذار. اگر محمدِ رسول (ص) که دارای بالاترین مقام عصمت و طهارت و عدالت و معرفت و عبادت است، آنی خداوند او را به حال خود بگذارد، از دیگران کمتر اشتباه می­کند، ولی به اشتباه خواهد افتاد. این کارها احیاناً می­شود.

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ»‏ (کهف، آیه 24) یعنی چه؟ «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ» در جای خودش. البته در بُعد احکامی چنین مطالبی نیست. ولی در بعد اعمالی، اگر آنی این پیغمبر اعدل العدول و اعصم المعصومین را، آنی خداوند به حال خودش واگذارد، خطا می­کند، البته کمتر از دیگران. کما اینکه آیاتی در این جریان داریم. «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر، آیه 65) امکان دارد ولکن نمی­شود. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» (اسراء، آیه 74). منتها، دیگران کثیراً، «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ». اگر تثبیت منفصل ربانیه بود. تثبیت متصل عصمت است، عصمت درونی کافی نیست، ولو ربانی­اش درصد دارد. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ» «لقد» متأکد، متأکد… «تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا»، ولکن تثبیت ربانی که علی طول الخط در تمام لحظات کون و کیان رسول­الله (ص) را در تمام جهات حفظ می­کند، برای این است که ما بفهمیم و توجه کنیم. آن که کُر است و از کُر کُرتر است و از اقیانوس‌ها اقیانوس­تر است و از تمام عدول و عقلا و علما و عباد بالاتر است، آنی پروردگار او را رها کند، چنین می­شود.

«و لماذا لم يصاحبهم و المواعدة كانت تشملهم معه، و هو يجيبه «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِي» (طه، آیه 84) يتبعونني حسب القرار من فورهم «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»». (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 161) آن جهاتی که عرض کردیم و جهاتی هم که شما فکر کنید. خدا علامه بزرگوار طباطبایی را رحمت کند، با آن مقام عظیمی که در معرفت و در عبادت و در تفسیر داشت که پنجاه، شصت سال روی تفسیر کار کرده بود. کراراً می­فرمود: من خیلی خوشم می­آید که یک طلبه جوانی که خیلی هم کار نکرده است، نکته­ای را بگوید من نفهیدم، من بفهمم. مگر نکات منحصر است؟ مگر عطیه­ها انحصار دارد؟ از کوچکترین افراد می­شود بزرگترین مطلب درخشان را انسان به دست بیاورد. این استبداد بسیار غلط است که من چون چنین و چنانم، ریشم سفید و بلندتر است، بیشتر کار کرده‌ام، نوشته­ام، الفرقان نوشته­ام، المیزان نوشته­ام، پس هر چه من گفتم درست است. این‌طور نیست. البته می­شود سرجمع درست­تر باشد، درصد درست­ترش بیشتر است. طبعاً بیشتر است. چون کار کرده است. زحمت کشیده است. دقت کرده است. اما کسانی هستند که بهره­هایی دارند، از بهره­های آنها انسان می­تواند حتی استفاده­های علمی بکند، تا چه رسد به استفاده معرفتی.

«حيث المواعدة انما هي لصالح الرسالة» متن موسی است، آنها حاشیه و پیرو هستند. «فليسبق الرسول قومه لتلقّيه» یعنی «لتلقی صالح الرسالة». «و لكي يحضّر موسى نفسه قبلهم في ميعاد ربه» کما اینکه راجع به رسول‌الله این وحی بود دیگر، «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً» (مزمل، آیه 7) شب باید چنین کنی، چنین کنی، چنین کنی، آماده‌ای، آماده­تر شوی، لبریزی، لبریزتر شوی، تا روز در اقیانوس مواج متلاطمی که غرق­های جهل و شهوت و حیوانیت در آن بسیار هستند، آنها را نجات بدهی، «و لكي يحضّر موسى نفسه قبلهم في ميعاد ربه، و على أيّة حال لم تكن هذه العجلة إلا «لترضى‏»».

به سراغ آیات می‌رویم. اینجا آیاتی در سوره طه، آیه 86 به بعد، آیاتی در سور گوناگون در این زمینه است که در تفسیر الفرقان مراجعه خواهید فرمود. اینکه می­گویم الفرقان، چون تمام آیاتی که مربوط به هر موضوعی است ما آورده­ایم و بحث کرده­ایم. این بحث در عین حال اینکه تفسیر رسمی است، تفسیر موضوعی هم هست. سوره طه، از آیه 86. و چقدر خوب بود که ما کل قرآن را حافظ بودیم. البته به فضل الهی به‌طور موضوعی حفظ هست، ولکن به‌طور تسلسلی نیست. از آیه 86: «فَرَجَعَ» قبل از آن: «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ». «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» ما اینجا سؤال داشتیم، سؤالات متعدد… از جمله سؤالات، مگر خداوند به موسی قبلاً اطلاع نداد؟ «قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» معلوم شد که اینها مبتلای به فتنه شر شدند و سامری، شَمِرونی، آنها را گمراه کرد و گوساله زرین پرستیدند، با آن ترتیبات مفصله­ای که در سوره اعراف است و مختصرش در اینجا است.

این را خداوند به موسی اطلاع داد. چرا موسی در همان طور عصبانی نشد و یقه پاره نکرد و فریاد نکرد؟ بلکه هنگامی که «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» آنگاه «غَضْبانَ أَسِفاً» شد. دو جواب دارد:

یک جواب: ندارد که غضب و تأسف موسی بعد از رجوع بود. نخیر، «فَرَجَعَ»، «فَرَجَعَ» از چه زمانی صدق می‌کند؟ از آن هنگامی که خداوند در طور این خبر را داد، همان آن شروع کرد به برگشتن. آیا برگشتن فقط آن هنگامی است که به بنی‌اسرائیل رسید یا نه، از آن هنگامی که از کوه طور قدم برداشت و به سرعت به سراغ بنی‌اسرائیل برگشت. از آن وقت برگشتن است. پس «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ» که این «رَجَعَ» دو بُعد دارد: یک بعد آغازین و یک بعد پایان، بعد وسط به جای خود. بعد آغازین: آغاز کرد، شروع به برگشتن کرد، همان قدم اول «رَجَعَ» است و مرحله آخرین، هنگامی که به قوم خودش رسید و رجوع صددرصد تحقق پیدا کرد. اینها همه­اش «رَجَعَ» است. آن وقت هم «غَضْبانَ» حال است. «أَسِفاً» حال دوم است. در حالی که غضبناک بود و متأسف بود. این رجوع در این دو حال تحقق یافت. منتها این تحقق دو رجوع دارد: یک تحقق آغازین اول، که با حالت غضب و با حالت أسف برمی­گردد و یک حالت وصول.

در اینجا روایت از رسول­الله (ص) داریم که «لیس الحاضر کالغائب» آیه 86 بود «فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» اینجا در تفسیر ما داریم، صفحه 164: ««فَرَجَعَ مُوسى‏» من فوره «إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ» عليهم من فعلتهم «أسفا» على ذلك و على إعجاله»، متأسف بود که چرا اینطور شد، متأسف بود چرا عجله کرد، اگر عجله نمی­کرد با قومش بود و هارون را تنها نمی­یافتند که به این زودی گمراه شوند. بر ارتجاع اینها به شرک «غضبان» بود و در دو جهت «اسف» بود: یکی تأسف خورد بر اینکه عجله کرد. دیگری تأسف خورد که این قوم موحد، مشرک شدند. «قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي» بعد از من بد کاری در پنهانی من کردید. در سوره اعراف آیه 150. «ذلك الأسف و الغضب و التنديد لم يخص فقط هؤلاء الذين عبدوا العجل» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 164) غضب شامل است. غضب سه بعدی بود. غضب فقط بر کسانی که عجل را پرستیدند نبود. بلکه غضب بر آن مؤمنینی هم که عجل را نپرستیدند، اما فعالیتی نکردند یا نتوانستند بکنند که عبادت عجل تحقق پیدا نکند.

و ضلع سوم مثلث غضب، غضب بر هارون برادرش، هارون برادرش که پیمبر است. پیمبر دوم در حاشیه رسالت موسی (ع) است. بر او هم غضب کرد. غضب مثلث، چرا؟ برای اینکه بعد اللتیا و التی، بعد از نجات دادن اینها، از فرعون گرفتن، از دریا گذشتن، دوازده راه درست شدن. چه شدن، چه شدن، بعد از تمام این رحماتی که توسط موسی خداوند به بنی‌اسرائیل کرد، بعد از کل نقماتی که از بنی‌اسرائیل به وسیله موسی برطرف شد. اینجا امید این است که اینها به این زودی برنگردند. چون این امید مبدل به یأس شد و بر خلاف امید موسی (ع) عمل شد. این تنور غضب تنها در انحصار «الذين عبدوا العجل» نبود. بلکه دیگران هم، بلکه هارون هم، در حقیقت اینجا موسی غضب نکرد. غضب موسی را گرفت. کما اینکه در بعضی روایات دارد که غضب از موسی برطرف شد.

«وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ» (اعراف، آیه 154) «سکت موسی عن الغضب» نیست. «سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ» همان‌طور که موسی محو در توحید حق بود و توحید حق غالب بر او بود. نه او غالب بر توحید، همان‌طور که رسول­الله (ص) «إِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (زخرف، آیه 43) برابری نیست. «إِنَّكَ عَلى» علوّ دارد […] همانطور توحید حق بر موسی (ع) علو دارد. بنابراین اگر این توحید حق که علو دارد، با تمام زحماتی که نسبت به بنی‌اسرائیل کشیده است. بعد از ده شب تأخیر کردن که آن هم روی حساب بوده است، اینها برگردند و فوراً گوساله طلایی را پرستش کنند. اینجا غضب تمام وجود موسی را می­گیرد. غضب برابر با حال موسی نیست. غضب یک ضلعی نیست که فقط موسی را… غضب دو ضلعی نیست که فقط عبدۀ عجل را… غضب سه ضلعی نیست که عبده موسی را و عبده عجل و کسانی که ساکت بودند یا نمی­توانستند کاری بکنند، بلکه غضب چهار ضلعی است، هارون را هم، چرا؟ برای اینکه «سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ» غضب شامل بر موسی بود. نه اینکه موسی غضب کرد. موسی غضب کردنش بُعدی دارد، ولیکن تعبیر چقدر لطیف است. آنقدر غضب غلیظ بود و آنقدر غضب بالا بود و محیط بود که تمام وجود موسی را گرفته که حتی می­شود فراموش کند که هارون که تخلفی نکرده است. می­شود فراموش کند.

«سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ»، بله، «و ذلك الأسف و الغضب و التنديد لم يخص فقط هؤلاء الذين عبدوا العجل، بل و الذين سكتوا عن فعلتهم» ولو سکوت بجا باشد، بیجا باشد که معلوم است. «و حتى هارون الذي منعهم عنها و لم يمتنعوا! أ ترى موسى رجع فور وصوله الى ميعاد ربه، إذ قال له حينه «وَ ما أَعْجَلَكَ … قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ»؟ و قد ظل» الی آخر، طبعاً لا الی آخر.

«فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ» (طه، آیه 86) ممکن است اینها بگویند بله، برای اینکه «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف، آیه 142) مواعده چه بود؟ در قرآن مواعده در دو جا به دو تعبیر ذکر شده است. یک جا «ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» معنی­اش چیست؟ مواعده، دو مواعده بود. مواعده اولی «ثَلاثينَ لَيْلَةً» بود. و این مواعده اولی که «ثَلاثينَ لَيْلَةً» بود با موسی بود. و برای موسای تنها هم نبود که «وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ» (طه، آیه 80)، مواعده در اصل با موسی بود و در حاشیه و در فرع با بقیه بنی‌اسرائیل هم بود. پس «ثَلاثینَ» مسلم است. «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» کسی می­تواند اینطور بگوید: مگر خدا هم دروغ می­گوید؟ اگر مواعده «اربعین لیلة» است. چرا ثلاثین گفت؟ ثلاثین گفت و روی ثلاثین گفتن، وقتی بنی‌اسرائیل سی شبانه روز معطل شدند و موسی برنگشت، در تورات دارد، در جای دیگر هم دارد. بنی‌اسرائیل گفتند که این موسی خودش دروغگو و خدایش هم دروغگو است، بنابراین نه منتظر موسی هستیم و نه منتظر وحی این خدا هستیم که وعده سی روزه کرد و موسی سی روز گذشت و برنگشت.

این حجت بنی‌اسرائیل. جواب این است که اگر از کسی سؤال کردند چقدر پول داری، دو جواب می­تواند بدهد: یک مرتبه می­گوید من هزار تومان دارم. نمی­گوید فقط هزار تومان دارم. مصلحت این است که بگوید هزار تومان دارم. یک مرتبه دو هزار تومان دارد، می­گوید دو هزار تومان دارم. اما اگر مصلحت و امتحان کردن طرف به این باشد که اقل را بگوید، آیا اقل را گفتن حصر است؟ ما ادات حصر در کار نداریم که، وانگهی، در آیه دیگر، «وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ»، در آنجا «اربعین لیلة» دارد، در یک آیه مواعده «اربعین لیلة» است، در یک آیه «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» معلوم می­شود که دو مواعده است. بخشی از دو مواعده علنی و ظاهر است؛ ده شب، و بخشی از آن غیر ظاهر است؛ سی شب، و بخشی از آن غیر ظاهر که ده شب اضافه است. چه اشکال دارد؟ خداوند موسی و بنی‌اسرائیل را سی شب وعده گرفته است، حصر هم در کار نیست. سی شب بیاید. اگر من به شما گفتم که دو شب بیا منزل ما و حصر نکردم، بعد شب سوم نگه داشتم، آیا این کار غلطی است که شده است؟ نخیر، دو وعده در کار است. وعده اول را اکنون به شما می­گویم، امتحاناً برای شما و دیگران، وعده دوم را وقتی که آمدی منزل من، من تحقق می‌دهم.

خداوند اینها را امتحان کرد. دو امتحان کرد: یک امتحان به حساب اینکه این سی شب تمام شد، ده شب اضافه شد. این یک امتحان، اگر اینها آدم بودند و اگر موحد بودند چطور یک مرتبه ورپریدند و گفتند خدا دروغ گفت، موسی دروغ گفت. خدا که منحصر که نکرده بود. خدا که نگفت فقط سی شب، خدا گفت سی شب، هر عاقلی می­فهمد، اگر حصری در عدد نیاودند، گفتند سی شب یا هر چه، بعد می­شود اضافه کنند، می­شود اضافه نکنند. اما کم نمی­شود بکنند. چون وقتی فرمود سی شب، از سی شب کم نمی­شود، دروغ است. و اما اگر طبق مواعده دیگری به سی شب اضافه کردند، که مواعده دیگری علنی برای همگان نبود، بلکه مواعده دیگری برای شخص موسی بود. در اینجا چرا شخصی که موحد است و خدا را صادق می­داند و مؤمن است، چرا فوراً و بدون فکر می­گوید: این موسی دروغ گفت، گفت سی شب و بیشتر ماند، خدایش هم دروغگو است. بنابراین ما منتظر موسی و وحی موسی نیستیم. این امتحان اول، امتحان دوم: در این ده شبی که موسی تأخیر کرد، فوراً اینها بدون حساب رفتند و گوساله زرین را پرستیدند. پس این فتنه و امتحان شر در دو بُعد است و در هیچ کدامش کذبی و اضلالی مستقیماً از طرف خداوند وجود ندارد.

– [سؤال]

– حصر فرق می­کند، اگر گفتند چند جلد تفسیر دارید؟ این سؤال حصر است و جواب هم حصر است. اما اگر گفتند چند جلد تفسیر نزد شما است؟ آیا از بیست، سی‌تا، بیست‌تا هست؟ ده‌تا هست؟ دوتا هست؟ عبارت فرق می­کند. اگر سؤال، سؤال حصر است، جواب هم حصر است. اگر سؤال، سؤال حصر نیست، جواب اعم از حصر و غیر حصر است، چنانکه در قرآن شریف خداوند در مقام بیان اینکه آسمان چندتا است، می‌گوید: «سَبْعَ سَماواتٍ‏» (ملک، آیه 3) کسی نمی­تواند بگوید بیشتر، کمتر هم نمی­شود. که اینجا شیخ طنطاوی آمده و گفته است: نه، صبر علامت تکثیر است. بیلیاردها سماوات است. خیال کرده هر فضایی، هر کره­ای یک سماء است. نخیر، اینجا در مقام حصر است. و اما خداوند اینجا در مقام حصر نیست که «واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً» یعنی فقط، فقط ندارد. «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»، ولذا «أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» دلیل است بر اینکه مواعده در اصل چهل شبه است. اما سی‌تا را خدا فرموده است، ده تا را نفرموده است. ده‌تا را برای امتحان بنی‌اسرائیل نفرموده که اینها چند مرده حلاج هستند.

«أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً» (طه، آیه 86) که نزول تنزیل آیات تورات و الواح باشد. «أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ» آیا عهد طول کشید؟ ولی عهد است. اما عهد طول کشید، عهد است. این چهل شب عهد است. اما اول گفتیم سی شب، بعد ده شب اضافه کردیم. سی شب را گفتیم، ده شب را نگفتیم. چون طول کشید و خداوند عهد را طول داد. بالاخره خداوند عهد را طول داد. آیا موجب تکذیب خدا است؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ» (طه، آیه 86) دومی صحیح است. «طالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْد» نیست. اگر هم هست بله، خداوند عهد را طول داد. دروغ هم نگفت، بلکه امتحان است. در امتحان خدا باید درست دربیایی. «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي * قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا» باز هم آقایان مطالعه بفرمایید. ما باز هم دقت می­کنیم تا ببینیم به کجا می­رسد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».