بحثی پیرامون انبیاء اولوالعزم؛ عیسی (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث راجع به عیسی بن مریم (ع) است که چهارمین نبی اولوالعزم از پنج نفر است. در یک جمله بسیار مختصر مسیح (ع) از نظر انجیل و تورات و عقاید توراتیها و انجیلیها و از نظر مسلمانان و مبنای قرآن، بین دو حالت افراطی و تفریطی قرار گرفته است. اگر ما میگوییم حالت افراطی و تفریطی، به حساب اوج و به حساب نزول است. اوجش در بُعد قرآنی درست است، ولکن در بُعد انجیلی غلط است. افراط دو افراط است: یک افراط به حق است و یک افراط به باطل است. افراط به حق این است که قرآن شریف مسیح (ع) در 34 جای که ذکر فرموده است، با تعبیرهای گوناگون در بالاترین مقامات عبودیت و رسالت و عصمت معرفی کرده است. واقعاً افراط نیست، ولکن در مقابل تفریط ما تعبیر افراط میکنیم که بالاترین مقامات است. ولکن افراط غلط، مطالبی است که احیاناً در انجیل و نظرات مسیحیان است که آن حضرت پسر خدا است، عین خدا است و از این قبیل حرفها که افراط به حق آن حضرت، که آن حضرت را به مقام الوهیت رسانده است. اما تفریط؛ تفریط در قرآن شریف هرگز نیست. بلکه بُعد افراط در مقابل این تفریط از نظر حق است که اشاره کردیم. ولکن در انجیل تفریط بسیار است. مسیح (ع) بر حسب نصوصی منضم از تورات و انجیل و نظراتی از مسیحیان معاذ الله ملعون خدا است. انبیاء را لعنت کرده است، ملعون خدا است، ترک شریعت کرده است، جای خدا را گرفته است، معادل الله است و از این قبیل مطالب. بنابراین میشود گفت مسیح (ع) که در بالاترین مقامات عبودیت و رسالت و نبوت و عصمت و طاعت است بعد از خاتمالنبیین (ص)، بدترین ظلمهایی که نسبت به بدترین افراد شده است، به آن حضرت شده است. بدترین لعنتهایی که به بدترین ملعونها میشود، سرجمع نسبت به آن حضرت دادهاند و چه کسانی دادهاند؟ کسانی که ادعا میکنند ما از امت و پیروان مسیح (ع) هستیم.
بنابراین دفتر زندگی مسیح (ع) را از آغاز ولادت تا صعودش بر مبنای تصریحات قرآن از یک جهت و بر مبنای اشارات و یا تصریحاتی از انجیل و علما و اهل انجیل از طرف دیگر میگشاییم. دیروز اشارتاً عرض شد که مسیح (ع) به اسماء و القاب و انتسابات گوناگون در قرآن شریف ذکر شده است و همچنین مریم (س). مسیح 34 مرتبه با نامها و القاب و انتسابات گوناگون ذکر شده است و نیز مریم (س) 34 مرتبه. و این عدد 34 مسیح و 34 مریم عددی روی حساب است. آنچه از حساب میفهمیم عرض میکنم. ولکن مریم (س) در انجیل بیش از پنج مرتبه ذکر نشده است. اینجا تعداد حساب دارد. وقتی معصومی در قرآن کریم ذکر میشود و متعدد ذکر میشود، این تعدد ذکر به حساب تعدد مقامات و عناوین بسیار عالی عصمت گوناگون است. ولکن مریم (س) در انجیل پنج مرتبه ذکر شده و در هر پنج مرتبه به ایشان اهانت شده است. بدترین اهانت را از زبان مسیح (ع) نسبت به مریم (س) در انجیل آوردهاند. اما در قرآن شریف که 34 مرتبه مسیح (ع) ذکر شده است، تمام، با جلالت و عزت و عصمت و رحمت و عنایت و عبودیت و تمام مقامات عالیهای که مربوط است به درجه اول عباد الله صالحین.
با اینکه انجیل کتاب مخصوص وحی مسیحیان است، مریم را پنج مرتبه ذکر میکند، با آن نسبتهای غلط و قرآن شریف که کتاب اسلام است و ظاهراً غیر کتاب مسیحیان است، با آنکه وحی یکی است، گرچه تبلورات و تفاضلاتی دارد، در قرآن 34 مرتبه هر دو ذکر شدهاند. مسیح (ع) هشت عنوان دارد که به حساب هر عنوانی چند مرتبه در قرآن شریف یاد شده است. «المسیح» مسیح اسم نیست، صفت است. مسیح سه مرتبه به تنهایی ذکر شده است. عیسی نُه مرتبه به تنهایی، ابن مریم، نه عیسی نه مسیح، یک مرتبه به تنهایی؛ «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً» (مؤمنون، آیه 50) «الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ» (آلعمران، آیه 45) که سه بُعدی است، مسیح است، عیسی است، ابن مریم، سه مرتبه در قرآن ذکر شده است. «عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ» که عیسی به مریم اضافه شده است سیزده مرتبه ذکر شده است. «الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ» (مائده، آیه 17) پنج مرتبه، «رُوحٌ مِنْهُ» (نساء، آیه 171) «رُوحِنا» (تحریم، آیه 12) روح در قرآن شریف یا به عنوان رو«رُوحٌ مِنْهُ» یا به عنوان «رُوحِنا» آمده است. «بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ». (آلعمران، آیه 39) این هشت مرحله از مراحل ذکر مسیح (ع) است که هر کدام در جایگاههای مخصوص خود حساب دارد.
– عیسی چند مرتبه؟
– نُه مرتبه. حالا اینجا در میان این اسماء و عناوین یک مطالبی است که بهطور مختصر عرض میکنیم. اصولاً اسماء، صفات و القاب نیست، احیاناً صفات و القاب است. «زیدٌ العالم» زید معنایی در آن شخص نمیدهد که مثلاً معنای زیادی [زیاد بودن] بدهد، نه، اسم است. اما العالم صفت است و یک حالت خاصی از برای او ثابت میکند. درست است که بعضی از اسماء عنوان وصفی هم دارد و اشاره وصفی هم دارد. اما بنای اسم مخصوصاً نزد ما این نیست. اگر ما اسمی برای فرزندمان میگذاریم، حالت و روح و عقیده و وضع اخلاق و عمل او را در این اسم نمیگنجانیم. اسم میگذاریم. اما اسمائی که خداوند مقرر میکند، این اسماء نمایانگر اوصاف و حالاتی است که در شخص مسمی هست. مثلاً یحیی، خداوند یحیی را به نام یحیی تسمیه فرمود، واقعاً یحیی است. حیاتش حیات ربانی است، حیات روحانی است، از آن هنگامی که متولد شد، تا هنگامی که شهید شد، تمامش حیات روحانی و حیات ربانی و حیات خداخواه و خداراه و خدابین و در تمام جهات بوده است. اما تمام اسماء اینطور نیست. قاعده اسماء، مخصوصاً اسمائی که از طریق وحی نیست، اسمائی که از طریق وحی نیست، عنوان صفتی و نمایانگر یک صفاتی و یک حالاتی و یک عقایدی و یک افعالی در شخص مسمی نیست. اما خداوند که اسم میگذارد طبعاً اینطور است.
لفظ عیسی، عیسی نمایانگر معنایی در مسیح (ع) نیست، در لغت عبرانی هم عیسو، لفظ عیسو آنجا است و لفظ عیسی که معرب عیسو است در قرآن شریف، اما مسیح اینطور نیست. «رُوحٌ مِنْهُ» اینطور نیست، «كَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ» اینطور نیست، مسیح بن مریم اینطور نیست. اینها عناوینی است که گواه است و نشانگر یک اوصاف و حالاتی در مسیح (ع) است. مثلاً لفظ مسیح، مسیح از مَسح میآید. این «مسیح الرب» است، چرا؟ برای اینکه از نظر ولادت عیسی (ع) یک حالت اعجازی است، یک حالت فوقالعادهای است که دیگران این حالت ایجاز را ندارند. بله، آدم (ع) بدون پدر و مادر ایجاد شد، اما غیر آن نمیشد. بالاخره باید ایجاد بشود. اما بعد از آدم که حوا از او درست شد، تمام موالید انسانی بین ابوین بود. از مادر تنها نیست، مگر یکی که عیسی است و از پدر تنها هم هیچوقت نیست. «أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ» (انعام، آیه 101) استحاله در بُعد حکمت است. یک استحاله ذاتی است، برای خداوند استحاله ذاتی ندارد از سنگ مثلاً آدم بیرون بیاورد. مطلبی نیست. یک استحاله در بُعد حکمت است. در بُعد حکمت ربانیه بعضاً امکان و تحقق تولد فرزندی از تنها مادر هست که در عیسی (ع) تحقق پیدا کرده است. اما در بُعد حکمت استحاله صددرصد است، ذاتی نه. استحاله صددرصد است که فرزندی از پدر، از مرد بدون زن متولد شود. «أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ» این را میخواهد بگوید، این محال است در بُعد حکمت ربانیه.
اما بُعد اول که فرزندی از مادر متولد گردد و پدر در کار نباشد، این معجزه است. چرا؟ برای اینکه «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق، آیه 7) این مطلب را ثابت میکند که خلقت پروردگار نسبت به فرزندان این است که بین دو چیز است. یکی آنکه از صلب بیرون میآید که اسپرم مرد است و دیگر از ترائب که اوول زن است. اسپرم و اوول حتماً باید هم تزاوج کنند که تزاوج بعد از تزاوج اول است، تا پسری یا دختری متولد گردد. این در حکمت ربانی است. اما نسبت به ولادت مسیح (ع) از نظر روحی که مطلب دیگری است. از نظر جسم مسیح که نیازمند به ازدواج اسپرم مردی و اوول زنی است، در اینجا فقط اوول بود که متعلق به مریم است «التَّرائِبِ». اما مردی در کار نبود تا صلبی در کار باشد که مسیح (ع) بهطور عادی متولد گردد و آن حمل حاصل بشود.
پس در اینجا مسیح است. مَسح، اراده ربانی است نسبت به جسم و نسبت به روح حضرت عیسی (ع). نسبت به جسم به جای اینکه پدری باشد و صلبی باشد، خداوند بدون صلب و بدون پدر ایجاد اسپرم و ایجاد نطفه رجولیت میکند، و این نطفه رجولیت را به وسیله فرشته بزرگ خود در رحم مریم نفخ میکند که نفخ هم حالت جهش است. چون ورود مَنی مرد در رحم زن باید حالت جهش داشته باشد تا در عمق رحم قرار بگیرد تا اسپرم با اوول با هم تزاوج حاصل کنند. اگر در عمق قرار نگیرد، حالت عادی این است که تزاوجی و حملی و ولادتی طبعاً در کار نخواهد بود. این از نظر جسمی که «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» (تحریم، آیه 12) این نفخ دو بُعدی است. «کلمةٍ من الله» این دو بعدی است. یک بُعد جسمانی مسیح است که بحث بعدی است، اینجا اشاره میکنیم. یک بُعد، بُعد جسمانی مسیح (ع) است که خداوند در خارج رحم مریم، اسپرم مرد را که از ترائب مرد باید نزول کند و به سرعت وارد عمق رحم بشود، خداوند ایجاد کرد. و با آن اسپرم مرد روح مسیح را خداوند این دو را ممزوجاً فرستاد در رحم مریم و این سه با هم توأم و لذا مدت حمل مریم (س) به مسیح خیلی کم بود. احیاناً ساعاتی که بعد بحث میکنیم. ساعات، نه اینکه ماه و ماهها، ساعات و خود آیات این مطلب را استفاده میکنیم که ترقی هم مدت بسیار کم بود.
آغاز حمل، تزاوج اسپرم رجولیت و اوول انوثیت و روح مسیح (ع) توأم که در این ساعات بسیار محدود عیسی (ع) متولد میشود. البته مربوط به بحثهایی است که بعداً راجع به کیفیت حمل و کیفیت تحمل و کیفیت ولادت خواهیم داشت. پس این مسیح است. مسح جسمانی، مسح جسمانی خارقالعاده، چون ارتباط و پیوند اسپرم مرد با اوول زن یک حالت عادی دارد که این نبود. بلکه خداوند اسپرم مردانگی را خلق کرد و برای مریم نفخ کرد. این یک مطلب، دیگر: روح بعد از کمال بدن و بعد از مدتی داخل جسم میشود. اینجا آن مدت را نخواسته است. سوم این «رُوحٌ مِنْهُ» است که «رُوحٌ مِنْهُ» هم خودش بحث دارد. معنی «رُوحٌ مِنْهُ» این نیست که خداوند روحی دارد و جسمی دارد و جزئی از روح خودش را در رحم مریم قرار داد یا کل روح در رحم مریم قرار گرفت، و اصلاً خدایی در کار نباشد، چنانکه بعضی از مسیحیها میگویند. البته اینها را اشاره میکنیم بعد بحث میکنیم. این هم یک مَسحی است که خداوند یکی از افضل ارواح روحانی را که رحمات رحیمیه حق سبحانه و تعالی در او ایجاد شد، خداوند این را به جسم مسیح (ع) در رحم مریم داد. که این حالت إعداد و آمادگی قبل از حصول است و قبل از ولادت است و قبل از تحقق بالفعل عصمت است. چون عصمت دارای مراحلی است. حالت قبلی است، حالت فعلی است و حالت بعدی است که این بحثی است که ما قبلاً کردیم، شاید باز هم اشاره خواهیم کرد. این عنوان مسیح و «رُوحٌ مِنْهُ».
«كَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ» مگر تمام انبیا کلمات الله نیستند؟ خوب هستند، «نحن کلمات الله الحسنی»، «اسماء الله الحسنی» اینها کلمات الله هستند. چون کلمه «ما تدل علی معنی» است. تمام موجودات عالم کلمات الله هستند، چون هر کدام به درجهای که دارند، به وضعیتی که دارند، دلالت بر وجود خالق خود میکنند. منتها این کلمات فرق میکند. بعضیها «كَلِمَاتُ اللَّهِ التَّامَّاتُ» هستند، بعضی «كَلِمَاتُ اللَّهِ التَّامَّاتُ» نیستند. نه اینکه خداوند ناقص خلق کرده است. خیر، کلمه تامه به این معنا که خداوند جسم و روح خاتمالنبیین (ص) را خلق کرده، ولکن این روح نبوغ و نبوغ و نبوغ و… «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً» (طه، آیه 114) همیشه در حال نبوغ و ترقی و تبلور است و هر قدر خاتمالنبیین قربش و معرفتش و علمش و عبادتش بالاتر رود، دلالت او بر وجود رب قویتر خواهد بود. هر قدر ساختمان زیباتر و منظمتر باشد، دلالتش بر مهندس بهتر است. مهندس یک نفر است. یک مهندس این را ساخته است، همان مهندس بهتر ساخته، همان مهندس بالاتر ساخته است. میتوانست همه را یکسان بسازد، ولی طبق حکمت گوناگون ساخته است. ولی دلالات، دلالت این ساختمانها بر کیان مهندس و در قدرت هندسی مهندس، فرق میکند. دلالت شخص خاتمالنبیین (ص) بر ربالعالمین خیلی بالاتر از دلالت من است، دلالت مورچه، دلالت حجر، دلالت مدر و… همه اینها کلمات الله هستند، آیات الله هستند. «و في كلّ شيء له آية تدلّ على انّه صانعٌ خالقٌ» ولو این دلالتها فرق میکند، کما اینکه کلمات لفظی هم همینطور است. کلمات لفظی بعضیها نیمه دال هستند، بعضی دال هستند، بعضی ادل هستند، بعضی در بالاترین مراحل فصاحت و بلاغت قرار گرفتند، که در بالاترین قله و قِمه است که کلمات قرآن شریف است. کلمات تدوینی اینگونه و کلمات تکوینی هم اینطور است.
حالا کسی اینجا سؤال کند چطور راجع به عیسی (ع) قرآن دارد «ِِكَلِمَةٍ مِنْهُ» (آلعمران، آیه 45) در سوره مبارکه مائده که دیروز ملاحظه فرمودید. در سوره نساء آیه 171 سوره مبارکه نساء، سه انتساب عالی مسیح (ع) در اینجا ذکر شده است. «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ» 1- «إِنَّمَا الْمَسيحُ»؛ 2- «عيسَى»؛ 3- «ابْنُ مَرْيَمَ»؛ 4- «رَسُولُ اللَّهِ»؛ 5- «وَ كَلِمَتُهُ»؛ 6- «أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ». جامعترین تعبیری از مسیح (ع) است، اینجا موجود است. مسیح که لقب است، عیسی که اسم است، ابن مریم که انتساب است، رسولالله کیان است، «كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»، چرا در سایر نبیین چنین نیست؟ خاتمالنبیین (ص) که خیلی مقام عالیتر از کل نبیین و حتی از اولوالعزم من الرسل دارند، چرا «كَلِمَتُهُ» نیست؟ خوب همه اینها کلمات الله هستند، همه اینها آیات الله هستند. ولکن در بُعد ولادت، در بعد حمل کلمه است. در بُعد ولادت کلمه است. ولکن بقیه انبیاء در بعد حمل کلمه نیستند، معجزه نیستند. در بعد ولادت معجزه نیستند، ولکن مسیح در بُعد حمل و در بُعد ولادت معجزه است. در بُعد حمل: بدون پدر، در بُعد ولادت: معطلی بسیار بسیار کم شاید ساعاتی، بعد هم متولد شده است. چون در این بُعد از نظر اعجازی ایشان خارقالعاده هستند، بنابراین «كَلِمَتُهُ». این «كَلِمَتُهُ» به این معنا نیست که مقام مسیح را از خاتمالنبیین بالاتر ببرد. خیر، به اختیار او نیست. آیا مسیح بدون پدر منعقد شد در رحم مادر، کار خودش بود؟ نه. آیا مسیح مدت حملش در رحم مادر کم بود، کار خودش بود؟ نه. آیا امیرالمؤمنین در کعبه متولد شدند، کار خودشان بود؟ نه. آیا میشود ولادت امیرالمؤمنین (ع) را در کعبه فضیلتی گرفت که بر خاتمالنبیین مقدم است؟ خاتمالنبیین که در کعبه متولد نشدند، این حرف روضهخوانی است، حرف ساده است، حرف بیحساب است. که این از فضائل امیرالمؤمنین است که در کعبه متولد شد. فضائل آن است که خود انسان تحصیل کند. مگر خود ایشان خود را در کعبه متولد کرد؟ اگر این است به قول آن روضهخوان که میگوید فضائلی امیرالمؤمنین دارد که پیغمبر ندارد. از جمله امیرالمؤمنین داماد پیغمبر است، پیغمبر داماد چنین بزرگواری نیست. اصل او است! این امیرالمؤمنین چون داماد پیغمبر است و پیغمبر داماد چنین بزرگواری نیست، پس علی بالاتر است! امیرالمؤمنین در کعبه متولد شده، پیغمبر نه. اینها فضائل نیست، فضائل آن است که خود انسان تحصیل میکند.
– [سؤال]
– ما همه را نمیگوییم.
– [سؤال]
– این فضیلت را امیرالمؤمنین دارد، رسولالله دارد یا نه؟ رسولالله در کعبه متولد نشدند.
– مقایسه کردن با پیغمبر کار همان روضهخوانهاست…
– مثال میزنم! یک فضیلتی را انسان خودش تحصیل میکند، یک فضیلتی است که میدهند. فضیلتی که میدهند موجب تفضیل و برتری نیست. خوب میدهند. این را میخواهیم عرض کنیم. همینطوری که امیرالمؤمنین داماد پیغمبر بودنش بر پیغمبر ترجیح نمیدهد، برای اینکه اصل پیغمبر است. آن وقت ولادت امیرالمؤمنین در کعبه او را افضل بر پیغمبر نمیکند، چون پیغمبر افضل از کعبه است «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» (بلد، آیات 1 تا 3) آن بالاتر از کعبه است. خود امیرالمؤمنین هم بالاتر از کعبه است. پس فضیلت امیرالمؤمنین این نیست که در کعبه متولد شده است. بلکه خودش از کعبه بالاتر است.
– فضیلت است، منتها موجب تفضیل بر پیغمبر نیست.
– اگر فضیلت است، نسبت به پیغمبر هم فضیلت است. چه فرق میکند؟ اگر این فضیلت است که چون امیرالمؤمنین در کعبه متولد شدند، پس این فضیلت بر دیگران است، یکی از دیگران رسولالله است. ایشان در کعبه متولد نشدند. فضیلت نمیشود گفت.
– چرا با پیغمبر مقایسه میکنید؟ خدا چون خدا ندارد، پیغمبر خدا دارد…
– شما به ما کمک میکنید. خدا هم چون خدایی ندارد.
– [سؤال]
برتری ایجاد نمیکند. این نمونه بود برای اینکه اگر حضرت مسیح بدون پدر متولد شد، مُفضّل بر رسولالله نیست، مُفضّل بر ابراهیم نیست، بر موسی نیست، بر دیگران نیست. خوب ایشان بهعنوان اعجاز، یکی از معجزات، یکی از مثبتات رسالت مسیح (ع) در مقابل این جهودهای سفت و سخت که این همه معجزات از موسی دیدند، مع ذلک زیر بار نرفتند. باید یک معجزهای غیر از آن معجزات بیاید تا اینها یک مقداری چشمشان باز بشود، مقداری آگاه بشوند. آیا این معجزهای که خداوند در کلمه بودنِ دو بُعدی مسیح (ع) مقرر کرد، میشود گفت این فضائل مسیح است که خود ایجاد کرده و مرجّح است بر دیگران؟ گر فضیلتی است که موجب ترجیح او بر دیگران میشود، پس بر خاتمالنبیین باید مرجح باشد. چون حضرت بدون پدر متولد نشدند. پدر بود و آن مدتی که حالت حمل باید بشود بوده است.
پس این «كَلِمَتُهُ» به این حساب است. بهعنوان فضیلت برتریدهنده نیست، بلکه به عنوان معجزه است. مثلاً اگر جناب موسی عصا انداخت اژدها شد، ولکن پیغمبر شمشیرش اژدها نشد، آیا موسی مقدم است؟ خیر، چون پیغمبر بزرگوار معجزهای دارد که هزارها برابر عصای موسی و ید بیضا و فلق بحر و این حرفهاست. آن فضیلت نیست. اگر امیرالمؤمنین در کعبه متولد شدند، این تفضیل بر پیغمبر و امامحسن و امامحسین و ابراهیم نیست. بلکه این یک عنوان خاصی است که حالت تحصیلی امیرالمؤمنین نیست و چنین مطلوبهای در اینجا انجام شده است. برای چه جهت، ما بدانیم یا ندانیم، این مطلب برای ما فرق نمیکند.
جناب مسیح (ع) انتسابات مختلفی از جمله ابن مریم دارد. این را دیروز عرض کردم، چون ضبط نشد، این باید کتاب بشود و نوشته بشود، من عرض میکنم. کلاً شما ملاحظه کنید عموم پیغمبران الهی بدون نسبت در قرآن شریف ذکر میشوند. چرا با نسبت ذکر بشوند؟ با نسبت کسی ذکر میشود که نسبت سازندۀ مقام او است. یا دخالت در سازندگی مقام او دارد. اما پیغمبران بزرگوار الهی آنچه از خدا دارند، بالاتر از همه داراییهایی است که دیگران دارند. پس چرا نسبت به پدر، مادر یا جدّ یا خانواده یا شغل یا زمان یا مکان داده بشوند؟ از تمام زمانها و مکانها و پدرها و مادرها و شغلها و وطنها اینها بالاتر هستند. لذا داود بن یسّی نداریم، سلیمان بن داود نداریم، محمد بن عبدالله نداریم. اگر امی داریم، امی به معنای چیست؟ به معنای ام القری نیست، ام القری به ایشان افتخار میکند، بلکه امی در متن یعنی ایشان مادرزاد است. «ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» (عنکبوت، آیه 48) امّی یعنی این پیغمبر، یکی از خصوصیاتی که در تورات هم وجود دارد، در کتاب اشعیاء هم موجود است، ایشان اصلاً نزد هیچ بشری درس نخوانده است. امی است، مادرزاد، بیسواد مادرزاد.
– سلیمان بن داود نداریم؟
– در قرآن نداریم، در قرآن ما بحث میکنیم! ما میگوییم سلیمان بن داود. در قرآن شریف خداوند بدون هیچ انتسابی، به زمانی، مکانی، پدری، مادری، عائلهای، شغلی اصلاً، بلکه فقط دو عنوان قرآن شریف برای انبیاء ذکر میکند: «عبد»، بعد «رسول»، بعد «نبی»، بعد بالاتر. این مراحلی است که از عبودیت آغاز میگردد، به ولایت کلیه شرعیه و عصمت کلیه ممکنه در خاتمالنبیین (ص) این پایان مییابد. «و بینهما متوسطات» اما نسبت به هیچ کس نیست. پس چرا در قرآن شریف عیسی به مریم منسوب است؟ حساب دارد، چون هر دو متهم هستند. هم عیسی متهم است، هم مریم متهم است.
– پس برادر عاد چیست؟ «أَخا عادٍ» (احقاف، آیه 21) نسبت است دیگر.
– «أَخا عادٍ» نسبت نیست. «أَخا عادٍ» میخواهد بگوید که این نکتهای است که خداوند که پیغمبری میفرستد، اجنبی از این افراد نیست، مگر اینجا جناب «أَخا عادٍ» یک مقامی گرفته از اینکه «أَخا عادٍ» است؟ اینکه پایین میبرد.
– [سؤال]
– صحبت ما سر این است. حکمت نسبت، عیسی بن مریم حکمت دارد. حکمت برای دفع تهمت است. اینجا برای دفع تهمت است. راجع به «أَخا عادٍ» هم دفع تهمت است. یعنی این کسی که در میان عاد بود، در میان همینها بود، با همینها زندگی میکرد، با اینها محشور بود، مع ذلک قبولش نکردند. این میخواهد بر سر عاد بزند. در حقیقت دفع تهمت است از این رسول، که خداوند رسولی که میفرستد، این رسول اجنبی از مردم نیست. و لذا میشود اینجا حاشیه رفت که امام جمعههایی که در جایی معیّن میشود، از خود آنجا باید بشود. شما از جای دیگری بیاورید که او را نمیشناسند، از خود آنجا، برترین افراد خود آنجا باشد.
این نسبتهایی که نسبت به انبیا است، ما میبینیم تمام عبودیت است و رسالت است و نبوت است و عصمت است و… اما نسبت به دیگران اینطور نیست. مثلاً ما وقتی مکه میرویم میگوییم حاج فلان، ولی حاج محمد و حاج علی و حاج باقر و حاج صادق نداریم، اینها بالاتر از حاج هستند. اینها کسب مقام نمیکنند از مکه رفتن و کربلا رفتن و چه کردن. کسانی کسب مقام میکنند که اینها محتاج هستند و نیاز دارند. اما آنها که معدن رحمت ربانی هستند و پروردگار به آنها وحی و عصمت عنایت فرموده است، فوق تمام این مقامات هستند و لذا اگر میگوییم حسن بن علیٍّ، قرآن ابن ندارد ما میگوییم ابن، برای اینکه علی همان حسن است، حسن همان علی است. به این حساب است. نه اینکه حسن کسب فضیلت کند از اینکه ابن علی است. اگر حسن ابن علی هم نبود، حسن، حسن بود، کما اینکه فاطمه فاطمه است. فاطمه به حساب دختر پیغمبر بودن آن مقام را ندارد. پیغمبر دختران دیگر هم داشت. جناب نوح پسری داشت که کافر بود و غرق هم شد. بله، اینجا ارتباط ذوجهتین است: جهت جسمانی و جهت روحی. ولکن جهت روحی است که اصل و اساس است. جهت جسمانی یک فرعی است و یک مجرایی بیشتر نخواهد بود. راجع به خصوصیاتی که نسبت به حضرت مسیح (ع) است، اینجا ملاحظه میکنید از 34 مرتبه ذکر مریم و مسیح…
– [سؤال]
– سؤال درستی است، ما که میگوییم امام زینالعابدین یا علی بن الحسین، برای ما امام زینالعابدین گفتن خوب است، علی بن حسین هم گفتن هم خوب است به یک حساب، ولکن برای آنها لازم است چرا؟ چون آنها محور را که میدانستند؟ محور پیغمبر است، همه حسین را قبول دارند. علی را هم، بسم الله، قبول دارند. ولکن علی بن الحسین میگویند این پسر او است، چه ربطی دارد؟ میگوید خیر، من پسر او هستم، در دو بُعد پدر من است؛ هم در بُعد جسمانی که همه قبول دارید و هم در بعد روحانی. یعنی حسین بودن حسین را من گرفتم، علی بودن علی را گرفتم. محمد بودن محمد را گرفتم. این را میخواهد ثابت کند. وقتی امامحسین خودش را معرفی میکند که مادرم زهرا است، پدرم کیست، جدم کیست، میخواهد به احمقهایی که ارتباطات معنوی را منکر هستند، میگویند ارتباط جسمانی باشد، ولی ارتباطات معنوی را منکر هستند. حتی ارتباط جسمانی را قبول ندارند. یکی از دعواهایی که بین بنیامیه و ائمه بود، چه بود؟ ائمه میگفتند: «فَنَحْنُ ذُرِّيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ» (الكافی، ج 8، ص 81) «أَبْنَاءُ رَسُولِ اللَّهِ» (الإختصاص، ص 90) آنها میگفتند خیر، برای اینکه شعر جاهلی میگویند:
«بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد»
اینها میگویند پسر دختر انسان، پسر او نیست. ائمه میگفتند: ما ابناء رسولالله هستیم و همین فکر جاهلی در فتاوای هم ما نفوذ کرده، میگوییم اگر کسی از طریق مادر به پیغمبر منتسب است سید نیست، از طریق پدر باید باشد. اگر این است، پس ما سید یک دانه هم نداریم. چون فاطمه زهرا (س) پدرش پیغمبر بود و پیغمبر پسر دیگر ندارد. پس پیغمبر پسر هیچ ندارد، اولاد هیچ ندارد، فقط فاطمه زهرا است، پس ائمه سید نیستند، چرا؟ چون از طریق مادر هستند. این فکر جاهلی در فتاوای ما هم نقش بسته است. نمیخواهم این را تفصیل بدهم، بارها این را عرض کردیم.
میخواهد دو مطلب ثابت کند، هم پسر پیغمبر هستیم از نظر نسب، هم پسر پیغمبر هستیم از نظر حسب. هر دو بُعد رسولالله را داریم. این مورد انکار بود و لذا «انا ابن فاطمة و ابن علیٍّ» اینها را برای آنها میگوید. و الا آیا اگر امامحسین ابن علی نبود، ابن فاطمه نبود، ولی حسین بود، از حسین بودن او کم میشد؟ از آن مقامات روحی و معنوی کم میشد؟ مگر امامحسین به ارث و اتوماتیکی مقام عصمت را از زهرا (س) و از امیرالمؤمنین برده است؟ خیر، دیروز عرض کردیم که مقام عصمت و علم و معنویت و روحانیت و عبودیت، ارثی و اتوماتیکی نیست. ارث فقط مربوط به مال است. اگر هم تعبیر به ارث میشود که «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ» این مجازی است، یعنی خداوند آنچه به او داده، به تو هم داده، به تو احیاناً بیشتر داده است. مگر عصمت پیغمبر بزرگوار هزارها مقابل آدم نیست، پس چرا وارث آدم است؟ ائمه ما وارث آدم هستند، وارث نوح هستند. یعنی استمرار رسالت است، استمرار عصمت است، ولکن «مستمرٌّ فیه» در بُعد رسالت و عصمت خیلی بالاتر است و مقام آن عالیتر است.
اینجا ما در کتاب عقائدنا راجع به مقارنه مسیح قرآن و مسیح انجیل مطالبی داریم که دیروز اشاراتی عرض کردیم. «المسيح (ع) منذ الولادة و قبلها حتى الصلب و الرفع و بيئته بين الطفولة و الكهولة في نظر القرآن و العهدين. مريم (ع) في الإنجيل: الطلاب الإنجيليون: رجاء تقديم بيئة أمِّ المسيح مريم الطاهرة ثم حملها و ثم … المناظر: أجل، و نعم الترتيب، فمن هي مريم في العهد الجديد؟ الدكتور بوست» (عقائدنا، ص 457) این مطلب مطلبی است که بعداً باید صحبت کنیم. مطلبی که دیروز اشاره کردم و الآن در نقل اشتباه شد. «المسيح عيسى ابن مريم في نظر القرآن و العهدين: الطلاب: رجاء أن يستعرض أستاذنا الأسقف هدف المسيح الأول و الأخير من دعوته، و مقارنة بيئة مع الأنبياء الذين أتوا قبله، من الإنجيل، لكي نقارن بينه و بين مسيح القرآن و اللَّه المستعان» (عقائدنا، ص 444)
مطالبی را اینجا ذکر کردیم. از زبان اسقف در کتاب مستر هاکس آمریکایی است که ترجمه کتاب دکتر بوست آمریکایی است که این کتب منسوب به انبیا را معجم کرده است؛ کتب عهد عتیق و کتب عهد جدید. این حرف اسقف است: «إن مما لا يريبه شك و هو من أوليات الضروريات الإنجيلية أن المسيح سبق جميع الأنبياء في شتى ميادين الفضيلة، و إلى حيث اعتبر نفسه ابن اللّه» رذیلت را فضیلت ذکر کرده! «و معادله و صورة اللّه (2 كولسیان 4: 6) و بكر كل خليقة» اینجا تناقض است، برای اینکه صورة الله […] «(كولسیان 1: 15) و بداية خليقة اللَّه (کتاب داود 3: 14) و الرب (متی 21: 3- مرقس 11- 3- لوقا 19: 31) أجل إنه معادل اللَّه إذ كان في صورة اللَّه، و إن عبّر عن نفسه بالعبد والمخلوق أحياناً، ولكنه لم يكن إلَّا تواضعاً لأبيه العديل!». خدا است، تواضع کرده است که گفته من بنده خدا هستم. مثل بعضی از تواضعات. «فالمسيح يسوع إذ كان في صورة اللّه لم يحسب خلسة أن يكون معادلًا للّه» این دزدی نبوده و حال آنکه دزدی است. مسیح که دزدی نمیکند، ولی مسیح آنها… این دزدی نبوده است که میگوید معادل خدا هستم، نه واقعاً معادل خدا است ولی خودش را آورده پایین و گفته من عبد هستم، تواضع کرده است. «أو لم يحسب المساواة باللَّه غنيمة، لكنه أخلى نفسه آخذاً صورة عبدٍ صائراً في شبه الناس، و إذ وجد في إلهيته كإنسان وضع نفسه و أطاع حتى الموت موت الصليب، و لذلك رفعه اللَّه أيضاً و أعطاه اسماً فوق كل اسم».
ما کلمة واحدة به انجیلیها و کسانی که تابع شریعت مسیح به خیال خودشان هستند، میگوییم آنچه را انجیل راجع به مسیح (ع) با ضمیمه آیاتی از تورات تصریح کرده یا اشاره کرده است، مسیح را از بندگی، از مخلوق بودن، از رسالت بیرون برده و ایشان را خدا کرده است این از طرف بالا است. از طرف دیگر ایشان ملعون کرده در چند بُعد. در تورات دارد که نوامیس دهتا است. نص تورات است. نوامیس دهتا است، اول توحید است، بعد چه هست بعد چه هست که شریعت عمل و شریعت عقیده را با هم جمع کرده است. نوامیس «ما یجب حفظها» است. بعد میگوید: هر کس این نوامیس را ترک کند، لعنت خدا بر او باد و همه آمین بگویند. همه هم آمین گفتند. ولکن در انجیل تنصیص میکند که مسیح ما را از شریعت نجات داده است، از ناموس شریعت نجات داده است و به جای همه ما مورد لعنت شد.
این لعنت چند بُعد است: یک بُعد آنها که آمین گفتند، هر کس نوامیس شریعت را ترک کند، مورد لعنت است. پس اینجا اول مورد لعنت شد. دوم پولس میگوید که مسیح به دار آویخته شد و در تورات دارد که «من علّق علی خشبة فهو ملعون فالمسیح ملعون» بعد توجیه میکند. میگوید: ملعون به این حساب است که نه اینکه ایشان گفت شریعت را رها کنید و هر چه هست در دل است و قلب است و آن کارهایی است که پولس یهودیالاصل کرده و به مسیح نسبت داده است. چون اینطور است، مسیح برای اینکه تمام لعنتهای ترک شریعت ناموس به خودش متوجه گردد، خود را تسلیم دار کرد، تمام لعنتهای زناها، دزدیها و جنایتها و همه، که این لعنتها را مسیح تمام به خودش توجه داد و لذا ملعون شد به وسیله صلیب. بعد اینها دارند که روز پنجشنبه ایشان به دار آویخته شد، بعد صاف رفت جهنم، برای اینکه در جهنم عذاب جسد بشری را بچشد مانند دیگران، که دیگران نچشند. و انبیایی هم که در جهنم بودند نجات پیدا کردند. این نص حرفهای مسیحیت است که در جای خودش ملاحظه خواهید فرمود. و روز یکشنبه از دار الاموات بیرون آمد. یعنی روز یکشنبه ایشان در جهنم بود معاذ الله و روز یکشنبه از دار الاموات بیرون آمد. حرفهایی که اینها میزنند.
پس نسبتهایی که اینها به مسیح (ع) میدهند، بدترین نسبتهایی است که به بدترین افراد در طول تاریخ افترائات و نسبتهای بد داده شده است. ولی قرآن تمام این نسبتهای رذل و همه این افترائات غلط را از ساحت قدس مسیح (ع) برطرف میکند. مثلاً نه تنها ادعای الوهیت، بلکه نسبت به کل انبیایی که قبل از آن حضرت آمدند، یک تعبیری در انجیل دارد. که من نظرم است در کیفون لبنان بودیم، فاتحهای بود از ما دعوت کردند صحبت کنیم، این مطلب را آنجا گفتم. بعد چند نفر از مسلمانان بلند شدند که این مطالب چیست؟ گفتم از انجیل نقل میکنم که این مسیحیهایی که حاضر هستند، بدانند در انجیل چه بلایی به سر مسیح (ع) آمده است. ما داریم طرفداری میکنیم.
اینجا دارد: «جميع الذين أتوا قبلي سراق و لصوص» (عقائدنا، ص 445) انجیل یوحنا فصل 10، آیه 7 و 8. این نص انجیل است که از زبان مسیح (ع) نقل میکند. «جميع الذين أتوا قبلي سراق و لصوص» همه دزد و جنایتکار هستند. چرا؟ بعد توضیح میدهد. توضیح آن در این آیه است: «الحق الحق أقول لكم إن الذي لا يدخل من الباب إلى حظيرة الخراف بل يطلع من موضع آخر فذاك سارق و لصّ» مثال به خراف میزند، امت را مثال خراف که گوسفندان هستند. چوپانی که به سراغ گوسفندان از راه نمیرود، بلکه از بیراهه میرود، این قصد دزدی دارد و قصد عنایت و رحمت و نگهبانی به گوسفندان ندارد. اول و آخر مطلب این است که میگوید من خود را فدای گوسفندان، یعنی فدای امت کردم که به وسیله صلیب شدن لعنت شدم، لعنت را به خود خریدم و جهنم را به خود خریدم که الگو بسازم، برای اینکه امت من که خراف هستند و گوسفندان هستند، ذبح نشوند و گرگها نبرند. اما انبیا این کار را نکردند. انبیا آمدند و یک چیزی گفتند و رفتند. هیچ وقت خودشان را فدای امت نکردند. همه حرف این است.
«الحق
الحق أقول لكم إن الذي لا يدخل من الباب إلى حظيرة الخراف بل يطلع من موضع آخر فذاك
سارق و لصّ. و أما الذي يدخل من الباب» من از راه وارد شدم «فهو راعي الخراف»
گوسفندان «لهذا يفتح البوّاب» راه را، در درست را باز میکند. بوّاب دو معنا دارد:
یک معنا دربان است، یک معنا خود در. در را باز میکند «و الخراف تسمع صوته» گوسفندان
صدای آن را میشنوند، خوشحال میشوند که گرگ بیاید، نمیتواند اینها را بگیرد. «فيدعو
خرافة الخاصّة بأسماءٍ و يخرجها» دانه دانه نام گوسفندان را میبرد و اینها بیرون میبرد
و نجات میدهد. «و متى أخرج خرافه الخاصة يذهب أمامها» بیرون میآورد، جلوی گوسفندان
را میرود که گرگ بیاید این را بخورد، گوسفندان را نخورد. «و الخراف تتبعه لأنها تعرف
صوته» دنبال صدا میروند «و أما الغريب» کسی که چوپان است، میآید، نه از درمیآید،
نه جلوی آنها میرود. آن دورها میایستد یک نگاه میکند. «و أما الغريب فلا تتبعه»
یعنی گوسفندان و امت دنبال او نمیروند. «بل تهرب منه» یعنی فرار میکنند. «لأنها لا
تعرف صوت الغرباء.» گوسفندان صدای غیر چوپان را نمیفهمند. اینها همهاش مثال است.
«هذا المثل قاله لهم يسوع. و أما هم فلم يفهموا ما هو الذي كان يكلم به» مسیح –البته
اینجا را عرض نمیکنیم که غلط است- اصولاً با مثل صحبت میکرد و بسیار مثلهای عالی
و عمیقی را مسیح (ع) میآورد. میگوید: «و أما هم فلم يفهموا ما هو الذي كان يكلم به
فقال لهم يسوع أيضاً الحق الحق أقول لكم: إني أنا باب الخراف» من در و دربان و چوپان
گوسفندان امت هستم. چطور؟ «جميع الذين أتوا قبلي هم سراق ولصوص! و لكن الخراف لم تسمع
لهم» اینها گوش نکردند. «أنا هو الباب. إن دخل بي أحدٌ فيخلص و يدخل و يخرج و يجد
مرعى» به وسیله من «السارق لا يأتي إلَّا ليسرق و يذبح و يهلك. و أما أنا فقد أتيت
لتكون لهم حياة و ليكون لهم أفضل أنا هو الراعي الصالح و الراعي الصالح…»