پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-شرح حدیث سلسلة الذهب امام رضا به مناسبت میلاد امام رضا (ع) ۲-بیاناتی حول توحید و تاکید بر لزوم نقش بستن لا اله الا الله در اعمال و افکار و گفتار مکلفین ۳-بیاناتی حول مظلومیت و مهجوریت قرآن در میان مسلمین و بالاخص در حوزه های علمیه ۴-پاسخ این سوال که چرا امام رضا قبول نکرد که ولی عهد باشد با اینکه ولایت حق مسلم ایشان بود.

جلسه دویست و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

حدیث سلسلة الذهب

میلاد امام‌رضا و نقل حدیثی از آن حضرت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

با عرض تبریک میلاد مسعود امام علی بن موسی الرضا (ع) به همه برادران که تشریف دارید و سایرین که خواهند شنید. مطلبی که امروز می‌خواهم در چند جمله با برادران به میان بگذارم حرفی است که تمام پیامبران و اولیای خدا، معصومان در درجه اول و سایر رهبران و مشعل‌داران حقیقت در درجه ثانی، فرموده‌اند و می‌فرمایند و وظیفه دارند بفرمایند.

 اما ما هنگامی که به یکدیگر می‌رسیم، می‌گوییم چه چیز تازه‌ای داری؟ به دنبال تازه می‌گردیم. آیا ما کهنه‌ها را درست کردیم تا به تازه برسیم؟ مطالبی هست که از نظر فطرت و عقل و تمام شرایع مقدسه الهیه هزارها، صدهزارها، میلیون بارها گفته‌اند، به نظر کلی می‌آید و اگر کسی روی این مطالب صحبت کند، مطلب جدیدی نیاورده است. و حال اینکه همان جدید است. مثال: در میان احتیاجات مادی که ما داریم که صدها چیز است ما به آن‌ها نیازمند هستیم، از نظر امرار زندگی انسانی و حیوانی. خاک است، آب است، هوا است، که این‌ها برای ما ارزشی ندارد. مخصوصاً هوا، هوا دیگر قیمت ندارد، اگر آب احیاناً قیمت پیدا کرده است، خاک قیمت دارد، هوا قیمت ندارد. اما این هوا که قیمت ندارد، جان تمام جانداران از نباتات و حیوانات و انسان‌ها و سایر أحیاء، ارتباط لزومی با استنشاق هوا دارد. زیاد است، رایگان است، کمبود در آن نیست و همیشه مورد نیاز و استفاده نباتات و حیوانات و انسان‌ها است، اما ما برای آن چندان ارزشی قائل نیستیم. اگر چند لحظه‌ای هوا طوری شود که قابل تنفس نباشد، آن‌گاه است که ما ارزش هوا را می‌فهمیم. از نظر جسمی و حیات جسمی چنین است، از نظر حیات نفسی و روحی هم چنین است. آنچه تمام انبیا در قله دعوت، در آغاز دعوت، آخر دعوت، وسط دعوت، تمام زمان‌ها و مکان‌ها و ادوار و جریان‌ها و چگونگی‌های دعوت‌های خودشان فرموده‌اند، به‌عنوان اصل، گرچه فروعی دارد که متفرع بر این اصل است، آن را فراموش می‌کنیم.

امروز به مناسبت ولادت امام‌رضا (ع) که این چهارده نور هر چهارده یکی هستند و این یک، چهارده‌تا است، از نظر حقیقت روح تعداد دارند. کون آن، از نظر حقیقت و کون جسم تعداد دارند. از نظر کیان روح وحدت دارند، چنانکه «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ» (بحار الأنوار، ج ‏26، ص 6) به مناسبت میلاد هشتمین امام معصوم و دهمین معصوم علی الاطلاق که رسول‌الله و زهرا (س) مجموعاً ده و بعداً چهارده، ما روایاتی از این حضرت نقل می‌کنیم. روایتی که ایشان نقل کردند از پدرشان، اجدادشان، از رسول‌الله، عن جبرئیل، عن الله. وقتی حضرت به نیشابور رسیدند، جمع شدند. آنجا مرکز علمی بود. یکی از شهرهایی که مرکز بسیار ممتاز علمی بوده و دانشمندان زیاد و علمای زیاد، طلاب زیاد در آن شهر بودند، از نظر علمی خیلی راقی بود و از نظر مادی و اقتصادی هم همچنین، شنیدند امام‌رضا (ع) وارد می‌شود. به استقبال ایشان رفتند. هزاران هزار فرد، هر کس توانست. شیعه بودند، حتی سنی‌ها هم رفتند به استقبال ایشان. استدعایی که سرجمع از آن بزرگوار داشتند: می‌خواهیم یک حدیثی از زبان مبارک شما بشنویم که از پیغمبر جدتان نقل کنید. فکر می‌کردند چیز جدید حضرت می‌خواهد بگوید. مگر حضرت دین جدیدی آورده است؟ مگر حضرت مطلبی دارد که رسول‌الله (ص) نفرموده است؟ مگر حضرت مطلبی دارد که آبائشان و اجدادشان نفرموده‌اند؟ ولی ما مردم عادتمان این است، آقا جدید دارید؟ آن قدیم‌ها را ما درست بررسی نکردیم، عمل نکردیم، فکر نکردیم، در اعماق وجودمان در درون و در اعماق اجتماع در برون تحقق نبخشیدیم.

این سؤال را کردند، حالا قلمدان‌های مرصع چقدر بود، مبالغه زیاد است، چندین هزار قلمدان مرصع، این یعنی چه؟ هر چه. بالاخره قلم‌هایی بود، وسایلی بود که این حدیث اختصاصی امام‌رضا (ع) را که برای اولین بار است به ایران تشریف می‌آورند، امام معصوم را از نزدیک زیارت می‌کنند و از نزدیک گوش بدهند به فرمایشات حضرت، این اولین بار است. نوبر است. حضرت حدیث «سلسلة الذهب» را خواند. برای مردم تعجب‌آور بود. اینکه شرط دخول در توحید است، شرط دخول در اسلام است، شرط عبادات است، شرط همه اسلامیات ما است. اما حضرت همین را فرمودند. مطلب فرعی نفرمودند. مطالب فرعیه […] بر این اصل است که اصل توحید است. اصل نبوت مفرع بر آن است، اصل معاد مفرع بر آن است، و اصل‌ها و فرع‌های احکام حلال و حرام دو متفرع است بر اصل توحید. ما زیاد درست توجه نداریم.

نوشتند: عن ابی، عن جدی عن فلان أنه قال الله تعالی: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» (عيون أخبار الرضا، ج ‏2، ص 135) مردم نوعاً اینطور خیال می‌کنند که هر کس «لا اله الا الله» بگوید تمام است. کما اینکه در روایاتی در توحید شریف صدوق (رض) روایات زیادی است. «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ» (التوحید، ص 27) و از این قبیل. چون مردم نوعاً راحت‌طلب هستند، می‌گویند این کلمه را انسان بگوید، دیگر راحت است. غرض توسل است، کلمه «لا اله الا الله» را انسان بگوید، بعداً مطلبی نیست.

حضرت آن حدیث را که فرمودند و نوشته شد، فاصله گرفتند، بعد اشاره کردند دنباله دارد. مردم به دنبالع توجه ندارند. «ثُمَّ قَالَ بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» شرط و شروط فرق می‌کند. کلمه «لا اله الا الله» یک شرطی دارد که وحدت دارد. شروطی دارد که کثرت دارد. یک شرط و تعدادی شروط دارد. «أنا من شرطها» نفرمود، شرک بود، نمی‌شد. «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» شرطها اول است و واحد است، شروطها بعد است و متعدد است. شرطها چیست؟ شرط کلمه «لااله الا الله» این است که این بر زبان انسان فقط نماند، فقط در حد صوت و در حد زبان و کلمه نباشد، بلکه «لا اله الا الله» در عمق قلب وارد گردد. درخشش نخستین آن در فطرت باشد، در عقل باشد، در قلب باشد، در فکر باشد، در سر باشد. مراتب […] روحی انسان را «لا اله الا الله» شامل گردد. اگر «لااله الا الله» در اعمق اعماق وجود انسان وارد شود، همه چیزش توحید است. افکارش توحیدی، نظراتش توحیدی، سلب و ایجابش توحیدی است. همه چیز او توحیدی است. من یادم است حدود شاید پنجاه سال پیش باشد، در فیضیه بودیم، یکی از اولیاء الله آمده بود فیضیه، البته حالا فوت کرده، خیلی آدم فقیهی بود، کاسب بود، روغن‌فروش بود. نمی‌شناختیم او کیست. گفتیم به حجره ما بیاید، حجره ما از در فیضیه که وارد می‌شوی، دست راست در سوم بود پایین، گفتیم برای ما حرف بزند. گفت: بنشینید گوش بدهید، مطلب تازه دارم. گفتم بفرمایید. گفت: «لااله الا الله» دیگر حرفی ندارم. حرف درستی بود. این هست، هم تازه است، هم کهنه است. کهنه است به این معنا که تمام موحدین باید بگویند، باید بدانند، باید بفهمند. اما تازه به این معنا که این کلمه «لا اله الا الله» که بر زبان کل موحدین است، چه مقدار در قلب‌ها وارد شده است؟ در دل‌ها وارد شده است؟ چه اندازه لا اله، اله‌های باطل را از دل زدوده است؟ چه اندازه لا اله علم‌های غلط را از میان قلوب ما زدوده است؟ چه اندازه لا اله افکار غلط را از ما زدوده است؟ چه اندازه لا الهِ مرسل، رسل غلط را از ما زدوده است؟ چه اندازه از لا اله که خلافت رسول است، امام‌های دروغ را از ما زدوده است؟ چه اندازه از لا اله کتاب‌های غیر قرآن را از ما زدوده است؟ لا اله همه جا نقش دارد.

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»، بعد: «بِشَرْطِهَا» شرطها اول است. شرط کلمه «لا اله» این است که از مقوله لفظ به درون وارد گردد. این لفظ که روشنگر در بُعد سلبی و ایجابی است که اول سلب است و بعد اثبات است. اول سلب کل عالمین، چون عالمین زیاد است. مردم همه‌کس‌پرست هستند. همه چیز مورد پرستش است. از خود، دیگران، خودپرستی، هواپرستی و… لذا از اول لا اله از ریشه، اصلاً خر ما از کرگی دم نداشت، نمی‌خواهم، اصلاً اله نمی‌خواهم. الا الله، همه را بیرون کنید، تمام علقه‌هایی که قلب‌ها دارند، فکرها دارند، دل‌ها دارند، اعمال دارند، علوم دارند، حلوم دارند، در تمام نیروهایی که شما دارید، ارتباط به هر جا و هر کس در هر بُعدی از ابعاد دارد، همه را کنار بزنید. این حوض پر از لجن است. آب هم مقداری در آن هست، قاطی شده است. لجن‌ها را پاک کنید، پاک، تمیز، آفتاب بخورد، میکروب‌ها برود، بو برود، بعد آب صاف وارد کنید. «لا اله» تمام آنچه و آنکه، آن فکری که، آن علمی که، آن اتجاهی، آن عبادتی که، آن عملی که، آن سلبی که، آن ایجابی که برای غیر الله است، برای خودتان است، برای دیگران است، الله در اینجا جا ندارد، مکانتی ندارد، تمام «لا اله الا الله، بشرطها». […] ما یک بُعدی زندگی کنیم. معنای یک بُعدی چیست؟ یعنی قیام ما و قعود ما و تمام حرکات ما و سکنات و تمام زندگی ما و مرگ ما و تولد ما و همه چیز ما، به الله باشد. در توحید غیر الله جا نداشته باشد، غیر کتاب الله در حوزه‌ها جا نداشته باشد. مگر آنچه موافق است. غیر از رسول‌الله، رسول دیگر غلط است. غیر از ائمه هدی، ائمه دیگر غلط است. غیر از حجت بالغه حق، آن‌ها که ادعای حجیت می‌کنند غلط است.

«بِشَرْطِهَا» این شرط، بعد «شُرُوطِهَا». اگر «لا اله الا الله» بر اعمق اعماق قلب می‌خواهد وارد بشود، وسیله می‌خواهد. من چگونه می‌توانم در کل ابعاد درونی و برونی زندگی بدون وحی موحد باشم؟ آیا فطرت‌های ما و عقل‌های ما و فکرهای ما کافی است از برای دریافت کمال توحید؟ کمال توحید در بُعد خداپرستی، کمال توحید در بُعد رسالت، کمال توحید در بعد امامت، کمال توحید در بعد معاد، کمال توحید در بعد احکام. چه کسی باید این‌ها را به من بگوید؟ خدا، پس «شُرُوطِهَا». چهارده شرط دارد. شرط اول: خاتم‌النبیین (ص)، بعد فاطمه او، علی او، حسن او، حسین او، زین‌العابدین او، باقر او، صادق او، کاظم او، رضای او، تا امام زمان او، «بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا». این شروط دو بخش است. یا سه بخش است. شرط اول به واسطه وحی است. اگر رسالت رسول‌الله در بُعد اصلی کتاب الله و در بعد فرعی سنت نباشد، از کجا «بِشَرْطِهَا» حاصل می‌گردد؟ چطور می‌توانم خدا را آن‌گونه که امکان دارم درست بشناسم و صراط مستقیم معرفت و صراط مستقیم عبودیت را هم داشته باشم؟ بدون وحی نمی‌شود. مگر خود پیغمبر بدون وحی حرف می‌زد؟ […] من فکر می‌کنم مطلب چنین است. پیغمبر بزرگوار که اعقل عقلای کل عالم هستی است، از آغاز تا انجامش، طبق ادله این پیغمبر «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» (نجم، آیات 3 و 4) هوی چیست؟ هوای نفس است؟ نه، «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» هوی را معنا کرده است. آنچه غیر از «وَحْيٌ يُوحى» است، هوی است. اگر «وَحْيٌ يُوحى» نبود می‌گفتیم هوای نفس است. کما اینکه پیغمبر بزرگوار فرمود: «شيطاني أسلم بيدي» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏15، ص 125) شیطان نفس اماره‌اش «أسلم بيدي». عقل‌های ما کافر است، شیطان ایشان مسلمان بود. «شيطاني أسلم بيدي» یعنی در اینجا که «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» «الهوی» هوی مصدر و محلی به الف و لام، جنس یا استغراق یا هر چه، کلیت دارد، هر هوایی، آدم خیال می‌کند فقط هوای نفس است. پیغمبر از هوای نفس سخن نمی‌گوید، معلوم است. ثانیاً: «إِنْ هُوَ» حصر است. «إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» فقط وحی است.

حتی ارباب مذاهب خمسه واجد اله، احزاب خمسه، ثنویه و ثالوثیه و مجسمه و غیره که مشرف شدند حضور رسول‌الله (ص)، هر که گفت خدای من این است، تو خدای خودت را معرفی کن. «نکث ثلاثاً لا یجیب» پیغمبر بلد نبود بگوید خدا یکی است؟ پیغمبر نمی‌خواهد از مجرای محمدیت سخن بگوید، از مجرای رسالت سخن می‌گوید. از مجرای محمدی، عقلش بالاترین عقول است و چون بالاترین عقول است، ظرف و مجرای بهترین وحی پروردگار عالم قرار گرفته است. «نکث ثلاثاً لا یجیب بعد ذلک نزل جبرئیل (ع) بسورة الاخلاص» حضرت فرستادند که برگردید، جواب آمد! بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» که باقرالعلوم (ع) بر حسب حدیث می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (الكافی، ج ‏1، ص 91) مراد فلاسفه و عرفا نیست. فلاسفه آنقدر حرف‌های بیخود گفتند، آنقدر فلاسفه بی‌عقلی کردند. خیر، «أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ» در معرفت رب. کسانی که تعمق در معرفة الله دارند و تعمق در معرفت ماده دارند، در علوم تجربی و در علوم فوق تجربی هر قدر بالا بروند، باز تحت‌الشعاع معارف توحیدی کوره توحید هستند.

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» اول: «بِشَرْطِهَا» بعد: «شُرُوطِهَا». بُعد اول این شروط وحی است. بعد دوم وحی نیست، تلقی از صاحب اول وحی است. فاطمه او، علی او، حسن او، حسین او، یکی پس از دیگری این سیزده معصوم، وحی به آنها وارد نمی‌شود، وحی رسالتی وارد نمی‌شود. اما جبرئیل در حضور فاطمه شرفیاب می‌شود، وحی نیست. وحی رسالتی نیست. الهام است. آن‌ها که جای خود دارند. «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» که بعضی از ما این‌طور هستیم ان‌شاءالله. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ» (فصلت، آیات 30 تا 32) پس آخرت نیست، این ملائکه که نازل می‌شوند، بر «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»، «رَبُّنَا اللَّهُ» «کلمة لا إله الا الله»است. «ثُمَّ اسْتَقامُوا» مرحله دوم و سوم است. «استقاموا بشرطها استقاموا بشروطها».

«ثم استقاموا استقاموا علی کلمه لا اله اله الله»، بر توحید مستقیم است، مشرک نمی‌شود، تمام عالم سر او خراب شوند. بر توحید کتاب الله که قرآن است، مستقیم است. تمام عالم سر او خراب بشود، از قرآن دست برنمی‌دارد، از رسول قرآن دست برنمی‌دارد. چه می‌شود؟ «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» جبرئیل نمی‌آید، ملائکه دیگر می‌آیند و مطالب صاف پوست‌کنده روشن را به الهام الهی بر این دل‌ها که از گِل‌ها خارج شده است، این دل‌ها که لجن‌ها ندارد، افکار غلط ندارد، افکار ظلمانی ندارد. چون «ثُمَّ اسْتَقامُوا» بر «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» است، «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» بعد چه؟ «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» ولایت داریم دنبال کار شما هستیم، اگر شما در راه راست هستید. در بعضی جهات قصوراً اشتباه کردید، ما مأموریت داریم از طرف خداوند که مطلب را به شما نشان بدهیم. عصمت نیست، این تالی تلو عصمت است، بعد از رسول‌الله (ص) فاطمه نازنین (س) که نه نبیه است و نه امام است. اما مجمع کل معارف و کل درجات و کل مراحل عصمتی است که رسول‌الله (ص) در اصل و شوهر او و فرزندان او تا مهدی (عج) بعد از او دارند، ایشان هم دارند. آنچه آنها دارند، ایشان هم دارند. منتها مقام امامت و مقام رسالت برای آن حضرت نیست و این منافات با آن مقام عظیم ندارد. «بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا».

در میان اصحاب رسول‌الله (ص) کسانی بودند که با هم در حفظ و خواندن قرآن صحبت می‌کردند. بعضی از اصحاب آگاه رسول‌الله (ص) به دیگران می‌گفتند: شما اینقدر عجله نکنید که زیاد قرآن بخوانید و مدام حفظ کنید، خیر، این چند آیه که بلدید خوب دقت کنید، فکر کنید، در خودتان تحقق بدهید، درست به تعبیر عربی دراسه کنید، دقت کنید، بعد آیات دیگر را بخوانید. متأسفانه ما این‌طور نیستیم. ما که با قرآن سروکاری نداریم. ما با همه کتاب‌ها سروکار داریم جز قرآن، آیا ما شباهت به مشرکین مکه نداریم؟ مشرکین مکه با هر بتی سروکار داشتند به‌عنوان الوهیت و توسل جز خدا، پیغمبر که خدای واحد را نام برد، تعجب کردند. «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ * وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ يُرادُ» (ص، آیات 5 و 6) اگر کسی می‌گفت «الله وحده لا شریک له» تمام بت‌پرستان جیغ و داد و فریاد و فحش و تهمت و شاعر و ساحر و کاهن و همه چیز. و همچنین کتاب الله هم این مظلومیت را دارد. خدا که مظلوم نمی‌شود. کتاب الله این مظلومیت را دارد. در حوزه‌های مبارکات شیعه‌ها و سنی‌ها و مسلمانان کتاب الله محل ندارد، رنگ ندارد، مکان ندارد، مکانت ندارد. استخاره دارد، تفأل دارد، برای جهیزیه عروس و داماد دارد یا اینکه هزار تومان بگیرید، قرآن بخوانید دارد. اما امثله‌ها و کفایه‌‌ها و مکاسب‌ها و لمعه‌ها و مطول‌ها و مختصرها همه محلی از اعراب دارند، قرآن محلی از اعراب ندارد، ندارد، ندارد.

 ما خیال می‌کنیم امروز که دور هم جمع شدیم –مای کلی را عرض می‌کنم- امام‌رضا خوشبخت هستند، ما هم خوشبخت هستیم که ولایت آن حضرت را داریم. ولی جدّ امام‌رضا رسول‌الله و جدّش امیرالمؤمنین و امام‌حسن و امام‌حسین و زین‌العابدین، امام‌باقر، امام‌صادق، امام‌کاظم، امام نهم، امام دهم، یازدهم، دوازدهم، امام‌رضا همه از دست ما ناراضی هستند. به ما نفرین می‌کنند. می‌گویند تابع پیغمبر نیستند. مگر قرآن نمی‌فرماید «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان، آیه 30) ما می‌گوییم قرآن ظنی‌الدلاله است، یا می‌گوییم ظن خاص است اگر هم ظنی‌الدلاله باشد. یاد گرفتیم. حرف دیوانه‌ای که بگوید آی سرم، قطعی‌الدلاله است. آی سرم یعنی سرم، سر دست نیست! ولی بنا شده است که قرآن ظنی‌الدلاله باشد. خدا بلد نیست حرف بزند.

«بَيانٌ لِلنَّاسِ» (آل‌عمران، آیه 138) و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» (نحل، آیه 89) و نورٌ علی نور… خیر، این ظنی‌الدلاله است. استعمار با کمال شیطنت و ما با کمال حماقت به هم لحیم شدیم. قرآن ظنی‌الدلاله است. این ناموس اکبر الهی از میان حوزه‌های اسلامی ما رخت بربندد. استعمار چنین خواسته است، کلاً از زمان خود رسول‌الله (ص)، آمریکا را نمی‌گویم که «قام خطیباً فی مُنی» در مُنا پیغمبر بزرگوار دو کار بسیار مهم کرد. یکی را یادمان نیست. یکی یادمان است. آن که یادمان است در مُنا رسول‌الله (ص) در مقابل صد یا 120 هزار، یا بیشتر مسلمانان کل عالم اسلام ایستاد، امیرالمؤمنین را بلند کرد و آن خطبه دو ساعتی را در حرارت بسیار بسیار داغ هوا، استمرار رسالت خود را که امیرالمؤمنین است و بعد ائمه، اثبات کرد. این یادمان است. دومی را یادمان نمی‌رود. «لقد كثرت عليّ الكذابة و ستكثر» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏28، ص 330) از همان زمان. «فمن كذب عليّ متعمدا فليتبوء مقعده من النار فما جاءكم من حديث يوافق كتاب اللّه و سنتي فأنا قلته» «سُنتّی» موافق قرآن است، «حَدیثی» نیست. «و ما جاءكم من حديث يخالف كتاب اللّه و سنتي فلم أقله» از اول استعمار حواسش جمع است. پیغمبر بزرگوار وارد مسجد شدند، دیدند اصحاب نشستند، یکی این‌طور می‌گوید، یکی آن طور می‌گوید، فرمود: «ما بالکم تختلفون و کتاب الله بین ظهرانیکم و أنا رسول الله بین ظهرانیکم» شما را چه می‌شود؟ چه مرگتان است؟ اختلاف دارید در مسائل، این می‌گوید حلال، آن می‌گوید حرام، آن می‌گوید بالا، این می‌گوید پایین. کتاب الله که حجت است از برای کل مسلمین الی یوم الدین و کل مکلفین، هست، نه لال است، نه ظنی است. و من که رسول‌الله هستم که حامل سنت هستم, هستم. استعمار از اول به هر لنگی، به هر وضعی، به هر طریقی، به نوشتن، به گفتن، به عمل کردن. و حماقت ما، به‌عنوان قداست قرآن «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» (الكافی، ج ‏8، ص 312) این دو دسته به هم لحیم شدند، نتیجه: کتاب الله در دنیا نباشد. قرآن می‌گوید: «و َ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» می‌گویید ظنی‌الدلاله است! شما که قبول دارید در اصول دین که می‌گویید قرآن ظنی‌الدلاله است، قبول دارید که ظن خاص حجت است. قرآن ظن خاص نیست؟ فقط در حدیث زید بن ارقم، ظن خاص حجت است؟ قرآن می‌گوید: «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» (یونس، آیه 36) چرا به دنبال ظن می‌روید؟ مثل صغری و کبری. «و َ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» می‌گویید ظنی است؟ پس حجت است. آیا قرآن در حوزه‌های ما مهجور است؟ خوب بله. اگر قرآن که فضیلت کبرای رسول‌الله (ص) است، مهجور است در حوزه‌های ما که همه فکر، همه کتاب‌ها، همه مطالب بحث می‌شود، دقت می‌شود، تأمل می‌شود، حاشیه زده می‌شود جز قرآن، مهجور است؟ پیغمبر عصبانی می‌شود یا نه؟ می‌شود شما سیوطی را بلد هستید، بگویند بلد نیست، عصبانی می‌شوید یا نه؟ پیغمبر بزرگوار که بزرگ‌ترین شخصیت روحانی او که از تمام شخصیت‌های روحانی و رسالتی و نبوتی عالم وجود بالاتر است، این قرآن است، این کتاب الله است، در حالی که سنت است، این مهجور بشود. پیغمبر اذیت می‌شود. وقتی اذیت شد، از آیاتی که با این آیه ضمیمه می‌شود و وضع ما را روشن می‌کند این است: در سوره مبارکه احزاب «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» (احزاب، آیه 57) اگر صغری و کبرای قرآن را قبول دارند، قبول دارند خدا منطق هم بلد است. نتیجه: یعنی «و الحوزات العلمیة برمتها ملعونة الله و رسوله» وقت مصرف می‌کنیم، سهم امام می‌خوریم، خمس می‌خوریم، فکر مصرف می‌کنیم، دقت می‌کنیم، چه می‌کنیم، اما هیچ وقت به قرآن نمی‌رسیم. دائماً پیغمبر ما را لعنت می‌کند. دائماً خدا ما را لعنت می‌کند. دائماً ملائکه ما را لعنت می‌کنند. این چه حوزه‌های ملعونی است که ما داریم؟ همه چیز نقش دارد، اما کتاب الله به‌عنوان […] هم نقش ندارد. بنده به‌عنوان آگاه در برابر آقایان عرض می‌کنم چه حاضرین چه بعداً خواهند شنید، بیش از پانصد فتوا، شیعه و سنی برخلاف قرآن دادند. عدد بلدند. بیش از پانصد فتوا برخلاف نص و ظاهر مستقر قرآن فتوا دادند، حتی بزرگان، چرا؟ چون قرآن بنا نبوده محور باشد. نه در فلسفه آن، نه در عرفان آن، نه در منطق آن، نه در لغت آن، نه در ادب آن «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» (بقره، آیه 195) […] گشتند لغت‌ها را؛ تهلکه در لغت‌ها نیست، پس قرآن اینجا برخلاف لغت صحیح است. یک نفر آدم آگاه گفته بود قرآن که به زبان ادب است. قرآن می‌گوید تهلکه. اگر اخفش بگوید درست است، قرآن بگوید درست نیست؟ از هر نظری قرآن شریف حجت است و ما بی‌معرفت‌ها و ما بی‌شعورها به این جهت توجه نداریم. چهارده قرن است به این قرآن لگد زده می‌شود. نویسنده تفسیر لگد می‌زند، نویسنده آیات الاحکام لگد می‌زند، نویسنده فقه لگد می‌زند، نویسنده فلسفه، نویسنده عرفان، نویسنده منطق، چرا؟ چون همه این بحث‌ها از قرآن دور است. اگر هم سراغ قرآن بروند، می‌گویند «حُرِّمَ» یعنی «أُحِلَّ»، چرا؟ چون فقها فرمودند. یعنی با این برداشت‌هایی که از نظر عوامل غلط درونی و عوامل غلط برونی دارند، به چشمشان عینک سبز می‌زنند می‌خواهند برف را سفید ببینند. خوب برف را سبز می‌بینند. عینک سیاه می‌زنند می‌خواهند برف را سفید ببینند، خوب سیاه می‌بینید. لذا این مغزهایی که از خرافاتی که به نام علم و به نام حوزه در مغزها آمده، اگر این خرافات در مغزها نبود بهتر می‌توانستیم حقایق را بفهمیم. این خرافات آمده این حوض دل ما پر از لجن شده، پر از کرم و قورباغه و سوسک شده است. اینها اول را باید بیرون کرد، بعد فهمید خداوند با ما چه صحبت می‌کند.

 یادم نرفته روز امام‌رضا است. ولکن، مگر همه‌اش باید از امام‌رضا تعریف کرد که چطور متولد شده است؟ خوب معلوم است متولد شده است. اگر ما از فضائل ایشان صحبت کنیم، خیلی سرافکنده می‌شویم. از امام‌رضا سؤال کردند، شما قرآن را در چند وقت می‌توانید تمام کنید؟ فرمود: یک روز، نصف روز. عرض کردند شما چند روز قرآن می‌خوانید؟ سه روز، چهار روز. فرمود روی آیات تأمل می‌کنم، چون ایشان ثقل اصغر است، قرآن ثقل اکبر است. قرآن علم الله است، علم الله که حد ندارد، معصوم حد دارد، معصوم فکر می‌کند این بطون چیست؟ بله ظهور و نص و ظاهر مستقر، به فرمایش امیرالمؤمنین دست اول است. بر حسب روایاتی که امام‌حسین (ع) از پدرشان امیرالمؤمنین (ع) نقل می‌کنند در سفینة البحار، در بحار هم هست. «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ» (بحار الأنوار، ج ‏89، ص 20) اللهم اجعلنا من العوام! «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» عبارت یعنی چه؟ نفرمود لفظ، عبارت. عبارت «ما یعبر عن المعنی» است. عبارت این است. لفظ غیر از عبارت است. […] و دلیل بر این است که «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ» بعد از عبارت اگر عبارت معنا مراد نیست، بعد از عبارت چیست؟ بعد از لفظ چیست؟ بعد از لفظ معنا است. بعد اشاره، بعد لطائف، مربعی است. «عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ» نفرمود «علی العبارة و المعنی» معنا افتاد؟ نه، عبارت: ما یعبّر. یعنی الفاظ قرآن را که می‌خوانید، بدانید معنای تحت اللفظی ساده‌اش چیست، اعماق پیشکش، این «لِلْعَوَامِّ». حوزه‌های ما به حد عوام نرسیده است. در میان هزار نفر طلبه چند نفر هستند که ترجمه قرآن را بلد باشند؟ […]

«فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ» مثل علامه طباطبایی «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» انبیا متعدد هستند؟ بله، هم واحد هم متعدد. واحد، چون رسول‌الله (ص) […] وحی اخیر است، واحد است، اما تعدد دارد، چرا؟ دو نوع تعدد دارد: 1- عیسی بن مریم که زنده هستند مکلف به قرآن هستند یا نه؟ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً» (نساء، آیه 159) ایشان که تشریف دارند به نص این آیه، البته بحث دارد. وقتی ولی امر ظهور می‌فرمایند، با تعارفاتی ولی امر امام هستند و مسیح (ع) مأموم هستند و لذا «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» ایشان حقایق را می‌فهمند.

2- که از مسیح هم بالاتر است و از پیغمبر پایین‌تر است. دوم: معصومین؛ این سیزده نفر معصوم، آیا بالاترین درجات معرفت به عبودیت و عصمت انبیا را دارند یا نه؟ بله چون «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (احزاب، آیه 33) إنما است، ابراهیم ندارد، إنما حصر است. موسی و عیسی هم ندارد. این إنما برای محمد و محمدیین است. یعنی فاطمه محمد که نه رسول است و نه امام، از ابراهیم علمش و معرفتش و عصمتش و عبادتش بالاتر است. عوامی حرف نمی‌زنم. چون «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» مستغرق است «أَهْلَ الْبَيْتِ»، اهل بیت الرسالة المحمدیة، اهل بیت محمد نیست، چون خود محمد رأس الزاویه است «وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم، ما برادران را کم می‌بینیم. نخواسته است استعمار که ما بتوانیم در قلب حوزه با برادران صحبت کنیم. اگر در مسجد امام‌رضا درس می‌گفتیم باید شصت هفتاد نفر الواط بریزند و چاقو بکشند. در مرحله اول، در مرحله دوم ده، پانزده الواط بریزند، چاقو بکشند که ما وهابی هستیم. نویسنده علیٌّ و الحاکمون وهابی است. نویسنده تفسیر الفرقان وهابی است. روایاتی که ما از رسول‌الله و ائمه معصومین (ع) در الفرقان نقل کردیم، ادعا نیست. تمام تفاسیر خطی و چاپی شیعه و سنی بگردید، ببینید اینقدر روایت دارد. گناه من این است که روایتی که برخلاف قرآن است قبول ندارم، می‌گویم خلاف عصمت معصوم است که برخلاف قرآن سخن بگوید. این طرفداری از معصوم است که شما روایتی که از معصوم نقل کردند، سلسله سند هم هر چه می‌خواهد باشد. این خلاف نص قرآن است. این خلاف عصمت است. بالاترین مقام معصومین عصمت است، عصمت آن‌ها باید حفظ بشود. این دوستی خاله خرسه است که می‌گوییم آن حضرت فرمودند چقدر زیاد فرمودند، فرض کنید در دو ساعت چندین ده هزار حدیث فرمودند. از این قبیل حرف‌ها.

مثل اینکه وقت نماند برای این جمله خواستم به مناسبت امروز عرض کنم. زندگی و حیات اسلامی چند بُعد دارد. بُعد اول: فکر و علم و عمل خیرات، بُعد دوم: مسابقه در خیرات. و در مسابقه در خیرات تبلور پیدا می‌کند خیرات فکری و فطرتی و عقلی و عملی، این خودش ساعات وقت می‌خواهد، اشاره عرض می‌کنم. به مناسبت میلاد منور امروز. مسابقه در خیرات؛ هم در دنیا هم در آخرت جلوها باید جلو بیفتند. کسانی که اعلم‌اند، اتقی هستند، فکرشان بهتر است، چیز فهم‌تر هستند و درست‌تر را راه دانسته‌اند، این‌ها باید جلو بیفتند. شهید ثانی در لمعه می‌فرماید: «و لیخصص الصف الاول بالفضلاء» حتی صف اول نماز، امام جماعت که هیچ. «و لیخصص الصف الاول بالفضلاء» صاحب سیوطی می‌گوید: «و لا يجوز الابتداء بالنكرة» نکره را نمی‌شود جلو انداخت، باید معرفه باشد. معروف به عقل و علم و معرفت. ولی ما چقدر نکره‌ها را جلو می‌اندازیم؟ چقدر نکره‌ها جلوی ماست. چقدر معرفه‌ها عقب می‌افتند. چقدر بر سر معرفه‌ها می‌زنند. چقدر بر سر کسانی که با کتاب الله آشنایی دارند، زده می‌شود و چقدر سربلند می‌شوند نکره‌ها، در کل عالم اسلامی داریم بحث می‌کنیم. ابوحنیفه از امام صادق جلو بیفتد، غلط کرد خودش و هر کس مانند او است، قابل شاگردی امام‌صادق هم نبود! ابوبکر بر علی جلو بیفتد، ابوجهل بر محمد جلو بیفتد، ابولهب بر محمد جلو بیفتد، لات و عزی بر خدا جلو بیفتند، این در تمام مراحل ما هست.

می‌خواستم این را عرض کنم که امام‌رضا (ع) که خلافت حقّ مسلم صددرصد او است، چرا زیر بار نرفت با اصرار مأمون که ولیعهد شود؟ اگر خیال خام هم بکند […] دست می‌گرفتی، آن خراب‌کاری‌های مأمون را درست می‌کردی، آبادی‌های او را درست‌تر می‌کردی! نه، «و لا يجوز الابتداء بالنكرة» اگر امام مفترض الطاعه، امام معصوم که حامل عصمت محمدیه (ص) است، قبول کند ولیعهد مأمون بشود، به این معناست که مأمون تو اصلی، من فرعم. او اصل نیست. خوب «الغایة تبرر الوسیلة»، مقصد خوب است حالا وسیله همین یهودی‌ها «الغایه تبرع مسیره» مقصد که خوب است، وسیله هر چه باشد. این حرف‌ها یهودی‌ها است. یهودی‌ها می‌گویند: «الغایة تبرر الوسیلة» اگر مقصد ما خوب است، وسیله هر چه می‌خواهد باشد، زنا بکن، آدم بکش، هر کاری می‌خواهی بکن! نه این نیست. به امیرالمؤمنین عرض کردند شما بگذار حکومتت قوی بشود، بعد معاویه را عزل کن، همه چیز هنوز قوی نشده، معاویه را عزل می‌کنی. فرمود: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 183) محال است که من نصر را، خلافت را با جور… یک آن من حاضر نیستم معاویه سرکار باشد. منطق ائمه این‌گونه است. غیر از منطق کجکی ما است، منطق مردم‌پسند ما است، منطق دلخواه ما است. و لذا زیر بار نمی‌رود. به زور که زیر بار رفت، گفت من عزل و نصب نمی‌کنم. چرا؟ چون اگر عزل و نصبی بکند که مخالف اراده مأمون است که حتماً بود، دعوا می‌شود. فوری عزل می‌شود. اگر بر فرض محال موافق اراده مأمون است، پس فرع می‌شود. امام در هر صورت فرع خواهد بود و مأمون اصل. چه صورت اول، چه دوم، چه اگر بر فرض محال موافق اراده مأمون عزل و نصب بکند، مقامات مملکتی را به‌عنوان ولایت عهد، مأمون که زیر بار نمی‌رود، اگر هم زیر بار برود فرع است. و اگر بر وفاق او هم باشد که این درست نیست.

به این جهت حضرت به آنجا رسید که رسید. من فرصتی ندارم، لزومی هم ندارد بقیه‌اش ضبط بشود، شما در مغزها و فکرهایتان ضبط می‌کنید. مأمون چه بلاهایی سر امام معصوم آورد، از نماز عید برگشتن با آن وضعیت و حضرت را مسموم کردن. بعضی‌ها سؤال می‌کنند: خوب امام می‌دانست انگور سم دارد و خورد یا نمی‌دانست؟ اگر نمی‌دانست چطور می‌شود […] اگر می‌دانست «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» می‌گوییم اولاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً و عاشراً، اولش کافی است. شما می‌خواهید برای امام وظیفه تعیین کنید؟ […] شما اشتباه کردید، ما هم می‌گوییم آقای فلانی شما اینجا اشتباه کردید. کفر هم نیست. ایشان که خدا نبودند، امام معصوم هم که نبودند. ولی برای امام معصوم می‌شود ما وظیفه معیّن کنیم؟ یا تقلیدی یا اجتهاد، ایشان از ما تقلید کند؟ یا ما اجتهاد می‌کنیم در مقابل اجتهاد امام معصوم که ایشان زیر بار اجتهاد ما بروند. مثال نمی‌خواهم بزنم. «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (انبیاء، آیه 23) کار خدا است، از خدا که نباید پرسید چرا این کار را کردی؟ اشتباه که نمی‌کند. نه جهالت دارد، نه خیانت دارد، نه عناد دارد، نه اشتباه دارد. همه‌اش طبق مصلحت است، ما بدانیم یا ندانیم. معصوم هم که تمام برداشت است در نفی و اثبات در حیات و ممات در گفت و نگفت، در عمل کردن و نکردن، در هر چیزی برداشت نقش وحی است…