تفسیر آیاتی از سوره ص
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ». (ص، آیه 35) همانطور که افکار و عقاید و اعمال پیامبران، بر محور وحی است؛ عنوان رسالتی و بالاتر، نبوتی دارد، همانطور هم دعاها و استدعاهایی که از حضرت حق سبحانه و تعالی میکنند، اینها هم با اجازه است. چنانکه نزول وحی به اراده ربالعالمین است و آیات رسالات که از آنها تعبیر به معجزات میشود، به اراده ربالعالمین است، همینطور به طور کلّی «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» (انسان، آیه 30)، اگر چیزی را اراده میکنند، تا چه رسد به اینکه از پروردگار عالم درخواست کنند و تا چه رسد به اینکه به آنچه میخواهند عمل کنند، تمام بر محور مشیت الله است. هیچگاه امکان ندارد که پیامبری از پیامبران الهی، بلکه بندگان صالح درست صالح خدا، چیزی را از خدا بخواهند که ندانند خدا میخواهد یا نه. با این فرق، که غیر انبیاء با دقت و جدیت چیزی را از پروردگار عالم احیاناً درخواست میکنند، که البته محال نباشد، برخلاف شرع نباشد، راجح باشد. اما چون نمیدانند، چون به آنها وحی نمیشود غیر پیامبران، چون نمیدانند مصلحت است آنچه را از خداوند میخواهند، استدعا کنند، عرض میکنند: خدایا اگر خواستی، اگر مصلحت است.
اما انبیاء چنین نیستند، انبیاء پروردگار اگر چیزی را از خداوند درخواست میکنند، حتماً بر مبنای وحی، به قلب آنها اراده الهی نقش بسته است، آنچه را موافق اراده الهی است، از خدا میخواهند. و این خواستن امر که نیست، این خواستن چنین نیست که اگر نخواهند خدا نکند، که اگر بخواهند خدا آن کار را بکند. بلکه این لازمه إفتقار إلی الله است. لازمه عبودیت است. اینکه رسولالله (ص) در نماز عرض میکند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» این لازمه عبودیت است، چون این هدایت دارای مراحلی است. یکی از مراحل هدایت رسولالله «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (یس، آیات 3 و 4) است. در بالاترین قلۀ صراط مستقیم عبودیت و رسالت و هدایت در کل ابعاد هست. اما باز استدعا میکند. استدعا در بُعد اول آن «ثبّتنا»، «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» (اسراء، آیه 74) مرحله بعدی که مرحله اضافه است، «رَبِّ زِدْني عِلْماً» (طه، آیه 114)، «معرفةً»، «عملاً صالحاً»، «عبادةً» مرحلۀ زیادتر از آنکه من در آن مرحله هستم. ما بحث در مرحله اولی داریم. روایاتی که معنا میکند «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» برای آن حضرت که یعنی «ثبّتنا علی طریقک المعدّیة إلیک»، آیا اگر رسولالله نخواهد، خداوند پیغمبر را بر مقام عصمت تثبیت نمیکند؟ یعنی از پیغمبری میاندازد؟ یعنی او را رها میکند؟ پس چرا به مقام رسالت انتخاب کرد؟ نه، این مقتضای عبودیت است. «الْفَقْرُ فَخْرِي» (بحار الأنوار، ج 69، ص 30) این فقر ذاتی که معلوم، اما «إفتقار إلی الله» دائم الحضور عند الله بودن و دائم الالتماس و دائم الالتجاء و دائم الاستدعاء بودن، و الّا اگر مثلاً پیغمبر بزرگوار از خداوند نخواهد چیزهایی که در بُعد رسالتی حتمیت دارد، آنها هست، اما باید بخواهد. با این خواستن چیزی زیاد نمیشود و چیزی زیاد میشود. زیاد نمیشود؛ آنچه را محور اصلی رسالت است، با استدعای رسول زیاد نمیشود. زیاد میشود؛ لازمه این عبودیت دائمه رسولالله (ص) این است که دائماً درخواست کند، دائماً بخواهد، دائماً التماس کند. دائماً در فقر خود حضور داشته باشد مطلقاً و غنای مطلق حق سبحانه تعالی، این نمونهای بود.
کلاً، مقام عصمت انبیاء (ع) که کلاً مراحل وحی است در تلقّی و عمل و القاء، یکی از اعمال انبیاء (ع) این است که بهعنوان نبی، بهعنوان رسول از خداوند استدعایی کند. استدعای سلب یا استدعای ایجاب. استدعایی که آنچه ندارد به او بدهد، یا آنچه را دارد استمرار دهد، یا آنچه را نمیخواهد انجام نشود، این استدعاها از برای رسل (ع) چون دارای مقام عصمت و وحی هستند، این با اجازه خدا است. خدایا، اجازه میدهی بخواهم؟ بله. اما وقت لازم نیست تعیین بشود. چنانکه نوح (ع) کمتر از هزار سال دعا کرد، علیه قومش نفرین کرد، اما این نفرین متحقق نشد، مگر بعد از سالهای دراز، اواخر عمرش و اواخر امرش.
اصل اینکه این دعا شایستگی و صلاحیت دارد، برای نوح (ع) بهعنوان وحی رسالتی معلوم است، چنانکه از مصارح و ملامح آیات این مطلب مستفاد است. اما چه موقع تحقق مییابد؟ شما یک نفر رسول پیدا کنید که دعایی کرده باشد و آن دعا استجابت نشده باشد. بله، بعضی از دعاها است که کلّیت دارد، ممکن است بعد الموت در برزخ، ممکن است بعد البرزخ در قیامت حاصل گردد. اما دعاهایی که مربوط به این جهان تکلیف است که «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» (نوح، آیه 26) این مربوط به اینجا است، اینجا باید تحقّق پیدا کند و شده است. شما یک جا پیدا کنید، یک جا پیدا کنید که یک نفر شخص ثابت الرّساله استدعایی از پروردگار عالم کرده باشد که انجام نشده باشد. آیا اینها مالک اراده حق هستند؟ هرگز. آیا اراده حق تابع درخواست آنها است؟ هرگز. بلکه اراده حق متبوع درخواست آنها است «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ».
– البته او برای فرزندش درخواست کرد.
– درخواست نکرد، دعا نبود. اصلاً دعا نکرد، «رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي» (هود، آیه 45) اینجا استفهام بود، دعا نبود.
– دعای حضرت ابراهیم برای ذرّیهاش […]
– بله، آن هم جواب دارد. این نکتهای که میفرمایید، در بعضی مواقع اینطور است که البته دلیل میخواهد. مثلاً ابراهیم (ع) دعا کرد از برای آزر به حساب اینکه آزر معلوم نیست از اهل نار است، اینجا «وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ» ضرری به رسالت ندارد. و بعد فرمود: «إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» (ممتحنه، آیه 4) بله استثنائاتی وجود دارد. ولی شما اصل را دارید بحث میکنید.
– علاوه بر اینکه برای ذرّیهاش امامت را درخواست میکند.
– بله «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي» (بقره، آیه 124) کدامها را گفت؟ همه را گفت؟ «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي»؛ این خودش جواب است، همه را نگفته، «مِن»، منتها «مِن» را خدا تبیین کرد. آن «مِن»ی که میخواهی اینچنین است. «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» (بقره، آیه 124)، ببینید پس اصل این است که رسل الهی هر چه میکنند و هر چه میگویند، هر چه سلب و ایجاب در قال و حال و اعمال آنها است، وحی است. در احکام که قطعی است. در موضوعات احکام، همچنین الّا احیاناً در بعضی موضوعات، «وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ» آن را هم خدا تبیین میکند که اینجا اینطور شد. برای چه؟ برای اینکه خود پیغمبر بفهمد، خوب میفهمد. بیشتر بفهمیم، ما بفهمیم. برای اینکه دیگران بفهمند اینها خدا نیستند، اینها مطلق نیستند، از نظر علم مطلق نیستند. از نظر عمل مطلق نیستند.
– یا حضرت یونس…
– سلیمان (ع)، همهی آنها همینطور هستند. استثناء نیست. ما اصل را عرض کردیم. آنجایی که دعا کند و این دعا نامناسب نباشد و این دعا اجابت نشود. حضرت یونس (ع) چه دعایی کرد که اجابت نشد؟ دعا نبود، رفت. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء، آیه 87)، ما دعا را بحث میکنیم. فقط دعای ابراهیم را ما مییابیم که خداوند اینجا حاشیه زده، نسبت به دعای سلیمان حاشیه نزده است. سلیمان دعا کرد، این دعا در دو بُعد محقق است، بُعد اول که تمام اعمال رسول به حساب وحی است، اگر استدعایی هم از ربالعالمین میکند که مربوط به عالم تکلیف است، حتماً مورد رضای خدا است که درخواست میکند. و الّا ببینید مقتضای ادب چیست؟ اگر کسی مادون مقام وحی است، آیا مقتضای ادب است که بگوید: خدایا این کار را بکن؟ نگوید اگر صلاح است. اگر را باید بگوید. اگر باید گفته بشود. مقتضا این است، چرا؟ برای اینکه «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» (بقره، آیه 216) اینچنین است. چون ما علم مطلق نیستیم. احاطهای به مصلحت مطلقه نداریم، علم مطلقه نداریم. بعضی چیزها را خوب میدانیم، در حالی که بد است، بد میدانیم، خوب است. موضوعات، نه احکام، در احکام که دعا نیست. موضوعاتی که پیش میآید نمیدانیم این خوب است یا بد است. پس دعاهایی که ما میکنیم چون علم محیط بر مصالح نداریم، علم محیط بر مضار نداریم، بر مصالح نداریم، بنابراین مقتضای ادب دعا این است که خدایا اگر صلاح میدانی؟ انبیاء اگر ندارند. در دعاهایشان اگر ندارند. چرا؟ آیا برخلاف مقتضای ادب عبودیت است؟ این جهت دوم است.
جهت سوم: دعایی که پیغمبری کرد و خدا فوراً اجابت کرد، این دلیل است بر اینکه این دعا مرضی خدا است و حتماً به وحی خدا است، جزء آن استثناءها نیست. سلیمان (ع) بعد از آن ابتلای عظیم «الصَّافِناتُ الْجِيادُ» (ص، آیه 31) که گذشت «وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ» (ص، آیه 34)، «لَـ» تأکید، «قد: تأکید، «نا» تأکید، کاری که خداوند انجام میدهد یا در یک بُعد است، امتحاناً أو امتحاناً. یا در یک بُعد است رحمت یا در ابعادی. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» در کل ابعاد است. و همچنین راجع به امتحان و کسی را مبتلا کردن تا معلوم شود از برای انجام وظیفه ربانی خود چقدر استقامت میکند. در اینجا، «فَتَنَّا، فَتَنتُم»، ببینید تمام امتحانهای سخت در بُعد سلیمان، نه در بُعد ابراهیم، در بُعد سلیمان، در بُعد حوصلۀ عصمت و رسالت سلیمان تمام امتحانات واقعاً اینطور است. این بالاترین قله امتحان است که سلیمان در بالاترین مقام قدرت است و در بالاترین مقام قدرت، عبودیت هرگز فراموش نشود، حتی این صافنات الجیاد را «إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي» (ص، آیه 32) مَنی در کار نیستم. قدرت من، میل من که قبلاً گذشت. این «وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ».
– [سؤال]
– «عَن» صدور است، یک «مِن» داریم، یک «عَن». خوب، «وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ» چه شد؟ دو مرحله امتحان گذشت، و در هر دو مرحله این ناجح و موفق درآمد. خوب، اگر شما یک نوکری دارید که او را امتحانهای سخت کنید، در امتحانهای سخت ناجح بیرون بیاید و خیلی خوب بیرون بیاید، حق دارد از شما استدعای بالاتری بکند یا نه؟ حق دارد، این حق را شما به او میدهید. در اینجا «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي»، «رَبِّ اغْفِرْ لي» چیست، اغفر دفع است، رفع نیست. یعنی خدایا، آن عوارض و هجومهایی که بر من میشود، بر ضد مقام عبودیت، بر ضد مقام رسالت، جلوی اینها را بگیر. این عصمت منفصله است. همانطور که راجع یوسف (ع)، «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) آن «لَوْ لا» را میخواهد. یک لولایی در ذات نفس معصوم سلیمان است، کافی است. یک لولای دیگر میخواهد. این دو تا لولا باید به هم وصل بشوند تا عصمت مطلقه در بُعد تکلیف اینجا ایجاد بشود.
حالا اینجا، «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي»، اصولاً در مقام دعا یکی از آداب دعا این است. اگر انسان گناهکار است استغفار کند، چون زمینه باید آماده بشود. اینکه خداوند میخواهد استدعای ما را اجابت کند، باید «قرب الی اللّه» پیدا کنیم، این «قرب الی الله» پیدا کنیم، در صورتی است که بُعدهایی که بوده است از بین برود. و لذا از آداب دعا این است که اگر گناهانی داشتید، استغفار کنید، اصلاح کنید، خود را پاک کنید، این «لا إله» درست بشود، موانع از بین برود، تا «الّا الله» درست بیاید، بعد بر مبنای «الّا الله» که «لا إله» رفته، بعد بر مبنای الا الله خدایا چنین عنایت بفرما. اینجا این ادب را سلیمان، بعد اللتیا و التی دارد انجام میدهد. گناه که نکرده، ما اگر گناه کنیم استغفار میکنیم. سلیمان گناه نکرده، اما «رَبِّ اغْفِرْ لي» یعنی در تمام بلایا، مانند اول، مانند دوم که در اینجا ذکر شده است و سلیمان خوب درآمده است، «بعصمة منفصلةٍ ربانیة» خدایا به من استمرار بده، همه وقت تا در عالم تکلیف هستم، از من دفع کن کل هجومهای خطایایی که به من توجه میکند. این استمرار و تثبیت مقام عصمت است در بُعد بیرونی که متصل به بُعد درونی است.
بعد از آن: «وَ هَبْ لي مُلْكاً» یعنی حالا ندارد. الآن سلیمان مَلِک است، ولی آن مُلکی که میخواهد الآن ندارد، لذا باید به او داد. «وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ * فَسَخَّرْنا»، این مُلک اضافه شد. آن مُلکی که سلیمان داشت، مُلک ظاهری بر انسانها بود. بسم الله، ولکن اضافه شد. «فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ» (ص، آیه 36) کیهانپیمای ناپیدا برای سلیمان (ع) مقرر شد که در بعضی از آیات یک ماه راه را به سرعت چشم زدن میرفت. کما اینکه راجع تخت بلقیس سلیمان چه کرد؟ تخت بلقیس که «غار فی الارض» تبدیل به امواج شد و سرعتی که بعد از تبدیل به امواج یافت، «قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» (نمل، آیه 40) که در سوره نمل آقایان ملاحظه بفرمایید.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ * وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ * وَ آخَرينَ مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ * وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ» (ص، آیات 36 تا 40) الی آخر، دنباله بحث دیروز. اینجا سؤال: سلیمان (ع) مگر بخیل بود معاذ الله؟ میداند انبیایی بعداً میآیند، بزرگانی بعداً میآیند. حتی انبیایی که از آنها تعریف کرده، «حكو ممتقيم و كولو محمديم» که عرض کردیم، انبیایی که قرآن شریف بیان کرده است که هر نبیای انبیاء بعد را و انبیاء قبل را تصریحاً یا تلویحاً میداند. سلیمان که میداند نبوتهای بعد خواهد بود، بالاتر خواهد بود. چرا عرض میکند «رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي»؟ جواب: احتمالاتی هست، احتمالات بد هست، احتمالات خوب هست. در قرآن «الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ فَاحْمِلُوهُ عَلَى أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 19، ص 29؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 104 (با اندک تفاوت)) وجوه مختلفهای، حتی از نظر لفظی هم، ولی اگر دقت کنید از نظر لفظی هم احتمالات غلط برطرف میشود. احتمالات غلطی که احیاناً در آیات در برخورد اول داده میشود، با غور و توجه به خود آیات احتمالات کنار میرود. اما، بطبیعة الحال در برخورد اول، در «الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ» وجوه مختلفی، ولکن «فَاحْمِلُوهُ عَلَى أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» در ابعاد گوناگون، یکی دلالت عمیق خود آیات، یکی ضروریاتی که از سایر آیات برای ما روشن است که نبی باید چنین باشد، نبی باید چنان باشد و چنان، این حرفها، از نظر سلبی و ایجابی.
عرض میکند: «رَبِّ» نمیگوید یا الله، یا ربالعالمین، یا رحمن، «رَبِّ» یعنی خدای من. خودش میداند یک محدودیتی در بُعد وحی و رسالت دارد یا نه؟ بیشتر از آن را که نمیخواهد. اگر بیشتر از آنچه سلیمان بهعنوان سلیمان باید بهعنوان ربوبیت رب به او داده بشود، این تجاوز است. نمیشود. «رَبِّ»، پروردگار من که این عنایات را فرمودی، رحمت دادی، سلطه دادی، چه دادی، من بیشتر میخواهم. «رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً» به من ببخش سلطه پادشاهی و مَلکی که «لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي» ما احتمالات سوء را عرض کردیم، باز هم اشاره میکنیم. سلیمان معاذ الله بخیل است، با اینکه میداند بعدیها بزرگتر خواهند بود یا میشود بزرگتر باشند، میگوید خیر، آن بالاترین سلطه را به من بده که دیگران به آن حد نرسند. همانطور که حالاهایی تحتالشعاع مُلک و سلطه مَلکی من هستند، بعدیها هم تحتالشعاع باشند، به این معنا که پایینتر باشند، به اندازه من نباشند. بالاتر که معلوم، بلکه پایینتر باشند. این بخل میشود. این برخلاف اراده الهی است، برخلاف عبودیت است، برخلاف عقل است، برخلاف محبت است، برخلاف وجدان است، برخلاف فطرت است که انسان اینقدر مثلاً -بهعنوان احتمال عرض میکنم- خودخواه باشد و خودراه باشد و خودبین باشد که اگر از خدا یک مقامی میخواهد، بگوید مقامی که به احدی شایسته نیست بدهی و به احدی نمیدهی. این را فقط به من بده. معنای این چیست؟ یعنی بالاترین شایستگیها را از برای «مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ» به من بده، هم شایستگی آن را به من بده، هم فعلیت «مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي» را به من بده. این احتمالی است که البته ما خیلی غلیظ کردیم. اما خوب احتمال دیگر هست، چرا؟ احتمال اول در آنچه این احتمال را از بین میبرد، آن است که دیروز عرض کردیم، باز هم به آن توجه میکنیم.
«لا يَنْبَغي» در کل قرآن در استحاله است. یا استحاله تکوینی است یا استحاله تشریعی است، استحاله ذاتی، استحاله فرعی. سلیمان عزیز، آیا محال است که به اندازه شما و بلکه بالاتر از شما خداوند مُلک صالحی و قدرت صالحهای به دیگران بدهد، این محال است؟ در رحمت واسعه حق این محال است؟ این که شدنی است. سلطه رسولالله (ص) که از شما از نظر معنوی بیشتر بوده است، سلطه مهدی (عج) از همگان بیشتر بوده است از نظر دو بُعدش، هم بُعد معنوی که تحققدهنده اهداف کل نبیین است، هم در بُعد ظاهری که در زمان او کفری و کافری و سلطه کافری در آن ظرف زمان وجود ندارد. پس این «لا يَنْبَغي» چیست؟ «لا يَنْبَغي» چند بُعد دارد: «لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِن الملوک الظالمین» یک احتمال، «لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ من الملوک الصالحین» دو احتمال، «لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِن الملوک الصالحین و الطالحین» یک احتمال، اینجا را بحث کنیم. چون سلیمان دعا میکند. «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً»، پادشاهی است. این مُلکاً نبوت نیست، نبوت مقام عبودیت نیست. مقام رسالت نیست، «مُلکاً» سلیمان مَلک بود، سلیمان مَلک دارد از خداوند سؤال میکند. مثل یک پادشاهی. یک پادشاهی بگوید: خدایا به منِ پادشاه یک سلطه مَلکی و پادشاهی بده، به دیگری نده. این در بُعد مَلکیت است، در بُعد علم نیست، در بُعد حتی مال نیست، مال در ضمن است. در بُعد علم، در بُعد عبودیت، در بُعد معرفت نیست، معرفت بالاتر، عبودیت بالاتر، نه. «مُلکاً» اینجا تقاضای مُلک است. یعنی سلیمان که ذو بُعدین است، یک بُعد او بُعد رسالت است، اینجا نمیخواهد بگوید رسالتی به من بده که به دیگران نمیدهی. یک بُعد عبودیت است، نمیخواهد بگوید عبودیتی به من بده که به دیگران نمیدهی. خیر، بُعد معرفت، عبودیت، رسالت، دعوت، کتاب مزامیرش و غیره، اینها را نمیگوید. سلیمان در بُعد دوم فعلاً دارد استدعا میکند. «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً»، نمیگوید: «رَبِّ هَبْ لي رسالةً، عبودیةً، معرفةً، علماً». «مُلکاً» فقط پادشاهی، عنوان پادشاهی است. لفظ پادشاهی است. پیغمبر ما پادشاه نبود، ولی امر (عج) پادشاه نخواهد بود. پادشاه نبودند. پادشاه، سلطه اعم است از پادشاهی. گاه سلطه در بُعد رسالت و امامت است، تخت و تاج و پادشاهی و این حرفها نیست. این را بحث میکنیم. دو بُعد است: ممکن است این سلطه در بُعد رسالتی، به آن سلطه در بُعد مَلکی و شاهنشاهی اضافه شود، برای چنین سلیمان بود. آنچه سلیمان استدعا میکند چیست؟ «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً»، و لذا بعد از آن چه آمد؟ بعد رسالت اضافه شد؟ معرفت اضافه شد؟ عبودیت؟ خیر، بعد از آن همان سلطه است. سلطه قدرت پادشاهی است که «فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ» (ص، آیه 36) تسخیر ریح بُعد رسالتی است؟ خیر، هواپیمای سلیمان نامرئی باشد و ریح باشد، این سلطه رسالتی است؟ خیر، «وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» (ص، آیه 37) شیطانها برای او غوص کنند، بنایی کنند، حالا اگر نکنند، برای پیغمبر نمیکردند، لازم هم نبود بکنند، حالا پیغمبر رسالتش کم است؟ این در بُعد رسالت و عبودیت و معرفت و دعوت رسالتی هرگز نیست، بلکه سلطه جسمانی است بر حیوانات عالم، بر انسانها، بر شیاطین عالم، بر جن.
پس هم خود دعا مربوط است به ملکیت و پادشاهی، هم اجابتی که شده است، مربوط است به مَلکیت و پادشاهی. حالا در جواب اولاً «لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ»، یعنی مستحیل است ذاتاً یا در حکمت ربانی برای احد. اینجا گفتیم چند احتمال است. یکی اینکه این ملک جهانشمول، سلطه، سلطنت، پادشاهی و سلطنت جهانشمول اگر به دست ناکسان بیفتد، این درست است؟ نه. اگر سلطه جهانشمول پادشاهی به دست صالحان بیفتد، شایسته است. حتی انبیای کوچک، حتی علمای ربانی که دارای وحی نیستند، این خوب است، بد نیست. اما اگر سلطه جهانشمول با آن قدرتی که خداوند در مَلکیت و پادشاهی به سلیمان داد، این به دست فرعون بیفتد، به دست صدام بیفتد، به دست شاه بیفتد، به دست کارتر بیفتد، این برخلاف مصلحت ربانی است که تمام عالم به فساد کشیده بشود. و لذا خداوند از قبیل این جریان میفرماید: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» (بقره، آیه 251) فساد جهانشمول ارض را خدا نمیخواهد. اگر بنا بشود فساد جهانشمول ارض پیش بیاید، دیگر عالم تکلیف سیاه شده است. نمیگذارد خداوند فساد جهانشمول، هم تکویناً و هم تشریعاً نباید فساد جهانشمول باشد. اگر هم وقتی امام زمان تشریف میآورند، تمام زمین پر از ظلم شده است. فساد جهانشمول کلی نیست. یعنی قدرت ظلم، قدرتی نیست که مؤمنی نباشد، افراد صالحی نباشند. اما اگر چنانچه مُلکی که به سلیمان خداوند داده، که حتی شیاطین جن هم تحت سیطره هستند، که مُلکی است که حتی از نظر تکوینی نه از نظر تشریعی بر تمام جهان تکلیف سلطه دارد. اگر این به دست فاسدین و مفسدین بیفتد، این «لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» و عالم تکلیف فاسد است. و این در بُعد حکمت ربانیه محال است. و لذا استدعا کرد خدایا این محال انجام نشود، چه اشکال دارد؟ آن چیزی که لازم است انجام بشود، خدایا انجام بده. من دعا هم نمیکنم، مقتضای عبودیت انجام بده. آنچه که حتماً نباید انجام بشود و سلیمان میداند؛ در چند بُعد استدعا میکند: یک بُعد حالت دعا مستجاب بشود. دوم، دیگران بفهمند. دیگران که از جمله ما هستیم از این دعا بفهمیم که خداوند محال است در بُعد حکمت ربانیه که یک سلطه و ملکیت و پادشاه جهانشمول با قدرت سلیمانی به ناکسان و نمرودها و فرعونها و غیره بدهد. این دعا چه اشکالی دارد؟ «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي» در احتمال اول که ناکسان باشد، از کجا درآوردیم؟ از «لا يَنْبَغي».
دوم این است که ما از «لا يَنْبَغي» معاذ الله صرف نظر بکنیم. «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً لَیسَ لِأَحَدٍ» مثلاً، «لا يَنْبَغي» خودش دلیل است، قرص است. […] خداوند به من یک مُلکی بدهد، پادشاهی بدهد. پادشاهی صالحانه و مصلحانه که برای احدی بعد از من انبقاء و شایستگی ندارد، به معنی شایسته. اگر «لا يَنْبَغي» را شایسته معنی بکنیم. یعنی سزاوار دیگری نیست، ولو در اصل خوب است. اما بالاخره در کل کسانی که سلطه پیدا میکنند بر مکلفین، چنین جریانی نباشد، هست؟ آیا هیچ ملک صالحی ولو انبیا، انبیا که بعداً ملک نشدند، آیا هیچ ملک صالحی آن سلطه و پادشاهی سلیمانی را پیدا کرد و خواهد کرد؟ خواهد کرد که نیست، چون دعا استجابت شده است. و خواهد کرد، قبلاً هم نکرده است. چون بحث سر سلطه ملکی است. سلیمان که استدعا نمیکند به من سلطه روحانی و عبودیتی و رسالتی بده که دیگران نخواهند داشت. این را نگفته است. پس نقض به ولی امر (عج) نمیشود. چون ولی امر سلطه ملکی نداشت. در رجعت خاص الخاص که رسل برمیگردند و رسولالله (ص) و همه برمیگردند، این سلطه ملکی نیست و ما در روایات داریم که ولی امر (عج) «یجلس جلسة العبید، یأکل مع العبید» خانهاش عادی، لباسش عادی، غذایش عادی، وضعش عادی، عنوان ملکی ندارد، ما یک عنوان ملکی داریم. یک عنوان قدرت داریم. یک عنوانی که نه ملک است، نه قادر است، بلکه عابد است. سه بُعد است. عباد الله دارای سه بُعد هستند: یا عابد است، عابد، زاهد، متقی، عارف، قدرت ندارد، مَلک هم نیست. گاهی اوقات مَلک است، مَلک قدرت دارد ولی عابد نیست. گاه اوقات قدرت دارد و عابد است، مَلک نیست. رسولالله (ص) ائمه ما، ولی امر (عج) قدرت دارد، عابد هم هست، اما سلطه ملکی ندارد. منتها در ائمه ما قدرت هم در کار نبود. یعنی در مقابل قدرتهای ائمه، قدرتهای مفسد و فاسد بودند، اما امیرالمؤمنین، پنج سال دارای قدرت که خلیفه ظاهری بود، باطنی که قبلاً بود، خلیفه کل بر جهان اسلام بود، ولی مَلک نبود.
پس این «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأحدٍ»، مُلک را دارد میگوید. کاری به جهت دیگر ندارد. بنابراین در بُعد ملوک از نظر سلطه مَلکیت، فاسدها و مفسدها که هیچ، محال است در حکمت ربانیه و صالحان و مصلحان در میان انبیا ملکی بعد از سلیمان نداریم. فقط داود بود و سلیمان، ملک و پادشاهی بعد از سلیمان و داود اصلاً نداریم. اگر هم کسی از انبیا دارای قدرتی شد و از ائمه دارای قدرت جهانشمول شد مانند ولی امر (عج) و پیغمبر بزرگوار ده ساله مدینه منوره، اما عنوان ملکیت نبود.
– [سؤال]
– رسالت با ملکیت فرق دارد.
– ملکیتِ پادشاه به این است که تختی داشته باشد.
– صحبت تخت باشد، بیتخت هم باشد، ولی عنوان پادشاهی…
– امام زمان آن قدرت و سلطه را دارد.
– بله دارد، ولی پادشاه نیست.
– در واقع امام است.
– بله، امام است. یعنی پادشاهی به این است که این ظواهر پادشاهی باید باشد، ولکن این قدرت منهای ظواهر پادشاهی، این را مَلک نمیگویند. و لذا لفظ مَلک اصلاً بر رسول اطلاق نشده و نمیشود. بر امام زمان اطلاق نشده است. و حال آنکه بزرگترین قدرت جهانشمول در کل عالم تکلیف را ولی امر (عج) دارد، ولی مَلک نیست. پس این «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأحَدٍ مِن بَعدِی» […] پس آن احتمال اول کلاً از بین میرود. از کجا از بین میرود؟ یکی از «لا يَنْبَغي»، دوم مَلکیت، صحبت مَلکیت است، حتی مَلکیت در بُعد کسانی که صالح هستند، نیست.
– مُلکاً همان سلطه است؟
– مُلک مَلکیت است، چون سلیمان دارد سؤال میکند، بعداً که اجابت شد، در چه؟ سلطه چند نوع است: یک سلطه احکامی است، یک سلطه قدرتی است، یک سلطه به چهره مَلکی است. سلطه به چهره مَلکی را میگوید: «رَبِّ هَبْ لي مُلْكاً» و لذا اجابت که شد چیست؟ اجابت اضافه عبودیت و معرفت و طاعت و رسالت و اینها نیست. فقط این سلطه بر ریح، که هر جا سلیمان میخواهد برود، هواپیمایش باد است و هر جا به سرعت میرود. یا فرض کنید شیاطین که کارشان شیطنت است، این شیاطین «كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ * وَ آخَرينَ مُقَرَّنينَ َ فِي الْأَصْفادِ» (ص، آیات 37 و 38) بعضی را حبس کرده بود، بعضی از این شیطانها مجبور بودند شیطنت را رها کنند و برای ضرت سلیمان خانه بسازند، چیزهای دیگر بسازند.
این آخرین مطلبی است که ما از آیه میفهمیم. و اگر احیاناً کلاً عرض کردیم، یک مرتبه است انسان مطلبی را خودش نزد خودش درست کرده است، بعد میخواهد بر قرآن تحمیل کند، این غلط است. یک مرتبه نه، مطلبی نزد خودش درست نکرده، دنبال درست میگردد. دنبال این میگردد که معنای آیه چیست، اگر فهمید، بسم الله؛ اگر نفهمید، بگذارد وقتی گخ میفهمد، برای دیگران که میفهمند. تحمیل بر قرآن بوجهٍ کلی غلط است. اگر کسی ایرادی کرد به آیهای از آیات قرآن، اگر توانست جواب بدهد از خود آیه بدون اضافه و کم کردن، بدون توجیه کردن، که توجیه کردن قرآن تقبیح است، چون قرآن خودش وجیه است. اگر توانست بسم الله. ما تا اندازهای توانستیم. و اگر نتوانست خوب اعوذ بالله، نباید دنبال برود و نباید چیزی را اضافه کند بر قرآن یا از قرآن شریف کم کند. بحثهایی که راجع سلیمان بود، اینجا تقریباً به خاتمه رسید. و آیه مبارکه بقره «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ» (بقره، آیه 102) که من یادم رفت بحث کنم، آن را آقایان در سوره بقره مراجعه بفرمایید، تمام اتهاماتی که شیاطین انس و جنس به سلیمان و تشکیلات او دادند، تمام را این آیه، «وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا» (بقره، آیه 102) این بحث سلیمان تمام شد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».