تفسیر آیات پیرامون ولادت عیسی (ع) در سوره مریم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا» (مریم، آیه 16) از آیه شانزده تا چهلم سوره مریم، و قبل از این آیات راجع به ولادت و دعوت یحیی (ع) است که قبلاً هم صحبت از ولادت عجیبه یحیی (ع) از زکریا (ع) است. پروردگار عالم گزارشاتی را نسبت به مبشّر و مبشّرٌ له در این آیات بیان فرموده است که مبشّر رسالت مسیح (ع) یحیی بن زکریا (ع) است که خود دارای مقام بسیار عالی عبودیت و رسالت و نبوت بود، اما بخشی از شخصیت رسالتی آن حضرت بشارت به عیسی (ع) است. چنانکه بشارت به رسولالله (ص) در میان جمیع مرسلین و نبیین یک مسئولیت رسالتی از برای کل مکلفین در طول زمان و عرض مکان است. نه تنها از برای مکلفین زمان خاتمالنبیین (ص) الی یوم الدین، که از برای امم رسل گذشته نیز این یک بشارتی بود که در آینده شریعت قدسیه ربانیه به مرحله تکامل اخیر خواهد آمد و زمامدار دعوت ربانی که حتی رسالت آن حضرت نسبت به انبیاء و رسل گذشته هم شمول خواهد داشت، این بعداً خواهد آمد.
در کل آیات مقدسات قرآن که 34 یا 35 جا از مریم (س) سخن گفته شده است، اینجا از همه جا مفصلتر است و لا سیّما با این امتیاز که قبل از جریان مریم (س) و عیسی، ولادت مریم را ذکر کرده و نیز ولادت یحیی بن زکریا (ع) را با آن خرق عادتی که «قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً» (مریم، آیه 4) الی آخر. ما در مقام بیان گزارش ولادت حضرت یحیی از زکریا (ع) نیستیم. حضرت یحیی در انجیل میفرماید که: «أنا صوت صارخ فی البریة» من یک فریادگری در بیابان هستم؛ در بیابان دعوت و سفر دعوت به سوی رسالت عیسویه (ع).
در قرآن شریف هم مقدماتی راجع به یحیی (ع) است، بعد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا». یک مرتبه «نبذت نفسها» است، این حالت اختیاری است، گاه «إِذِ انْتَبَذَتْ» جهید بدون اختیار. انتباذ پرت شدن است. نبذ افکندن است و انتباذ افکنده شدن است. افکنده شد از اهلش یک مکان آفتابگیری و چرا؟ از خود این آیات استفاده میکنیم اما مقام شرح آن نیست، برای شرح آن به تفسیرها مراجعه بفرمایید، اما بر حسب آنچه آیتاً و روایتاً فهمیده میشود، بر مریم (س) واجب بود غسل حیض انجام بدهد و میان اهلش البته نمیشد.
«إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا». در یکی از ماههایی که لازم بود که غسل حیض بکنند «انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً» حجابی را یا دیواری را یا پردهای را یا هر چه را اتخاذ کرد، آنوقت در آنجا «فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا» که «رُوحَنا» طبعاً در اینجا روحالقدس است، جبرئیل (ع) است که مرسل من عند الله است از برای اینکه جریانی را با مریم (س) در میان بگذارد. «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا». چرا «رُوحَنا» است؟ اینجا جمعیت صفات مراد است و نه جمعیت ذات یا جمعیت افراد. نه اینکه ذات مرکب است یا ذات حق متعدد است، بلکه جمعیت صفات است که بارها عرض کردیم. جبرئیل که خداوند از او تعبیر به «رُوحَنا» میکند، چون رحمت رحیمیه و دعوت و هدایت ربالعالمینِ همهجانبۀ شامل بر تمام هدایتیافتگان در جبرئیل (ع) است که فرشته حامل وحی بر اصحاب وحی است، فلذا «رُوحَنا». و این «رُوحَنا» و «رُوحِی» و «رُوحِهِ» در جاهای متعدد قرآن شریف هست که البته اینجا اضافه شیء به نفس نیست، اضافه شیء به جزء نیست، اضافه شیء به کل نیست، اضافه شیء به موجودی است که از اختصاصات اوست در ابعادی. جبرئیل از اختصاصات ربالعالمین در ابعادی است. اولاً مخلوق حق است و ثانیاً منتجب و منتسب حق است که حامل وحی بهسوی انبیاء و رسل باشد، و نه تنها حامل وحی است، بلکه حامل بشارتها و انذارها. از جمله اینجا حامل بشارت است اولاً برای مریم (س) و ثانیاً «لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم، آیه 19) رحمة ربانیة. یک مرتبه از جانب خود میبخشد و اینجا از جانب ربالعالمین میبخشد. ربالعالمین این بخشش ربانی روحانی را بهوسیله جبرئیل که حامل مقدسترین حملها برای اصحاب وحی و اصحاب رحمت است، در اینجا جبرئیل آورده است.
«فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مریم، آیه 17) از آیه 16 سوره مبارکه مریم. «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» اینجا جبرئیل بشر نشد، بلکه به چهره بشر سویّ آمد. گاه اوقات به چهره بشری میآید که اندام غیر بشری هم دارد. در اینجا بشر سویّ نیست و فرشته سویّ هم نیست، جای شک است، اما برای اینکه جای شک در مرحله ظاهر از بین برود «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» در چهره ظاهر بشریت هیچ نقصانی در کار نبود و این خود یک امتحانی بود از حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی که برای مریم بتوله عذراء که در بالاترین مقام عصمت و طهارت است و شوهر هم نکرده است تا چه رسد جریان دیگر، اینجا فرشته حامل وحی و حامل حمل مریم (س) «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا».
«قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» (مریم، آیات 17 و 18) چرا «أَعُوذُ»؟ برای اینکه بشر است. اگر فرشته بود که «أَعُوذُ» معنا نداشت. اگر فرشته در جهتی و بشر در جهتی بود که «بَشَراً سَوِيًّا» نبود، باز «أَعُوذُ» معنا نداشت، جای شک است، ولی در اینجا از نظر ظاهر مسلم است این شخصی که آمده بشر است، چهره ظاهر چنین است. «قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ»، «بالرحیم» نیست. البته اشارتاً عرض میکنم چون مطلبی که میخواهم عرض کنم مطلب اصیل است. اینها همه اصل است، ولی تفاصیل را ملاحظه بفرمایید. «قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا». اولاً چرا «إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا»؟ اگر آدمی اصلاً تقوا ندارد «أَعُوذُ بالله» یعنی چه؟ من به خدا پناه ببرم از دست خدا؟ او که اصلاً خدا را قبول ندارد. کسی که خدا را قبول ندارد و تقوا ندارد، اصلاً اعتنا به این حرفها ندارد، من به خدا… به کسی پناه میبرد که قبولش ندارد، بدتر میشود. پس باید این طرف تقی باشد. نه تنها خدا را قبول داشته باشد، بلکه تقوایی هم در او وجود داشته باشد.
تقوایی که در انسان موجود است گاه تقوایی است که غبار آن را میگیرد، چون غبار روی چهره تقوا را میگیرد، به یک جهش و جنبشی محتاج است. در اینجا با این بیانی که مریم (س) دارد؛ «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» اگر تقوا داری و تقوا هم داشت، این تقوایی که دارد دیگر لزومی ندارد «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ» گفته بشود، اگر تقوا بالفعل حاضر است. اگر تقوای بالفعل است و زیبایی یک زنی و در خلوت، این تقوای او مانع نیست از اینکه دستدرازی به او بکند، بنابراین هم تقوا باید باشد، هم تقوایی که صددرصد نیست، ممکن است غباری داشته باشد. کسانی هم که احیاناً تقوا دارند، اما در بعضی از مواقع است که قدرت از دستشان میرود و در منجلاب میافتند. پس در اینجا جریان بینابین است. اولاً «إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» ولکن تقوا داشتن کافی نیست، برای اینکه روی تقوا را غبار میگیرد، مخصوصاً زنی به این جمال و به این عظمت و در جای خلوت، و لذا «أَعُوذَ» در اینجا تنبه میدهد و آن غباری که احیاناً روی تقوای اوست، برطرف میکند.
اما چرا «بِالرَّحْمنِ» است، «بالرَّحیم» نیست؟ رحیم اینجا لزومی نداشت، چرا؟ چون کسی که تقوا دارد نسبت به رحمیت حق ایمان دارد، نه رحمانیت. کسانی که خدا را قائل هستند و قائل به رسالتها نیستند، اینها به رحمانیت خدا قائل هستند که خدای خالق است، ولو خدای واحد است، ولو مشرک نباشند، اما رحیمیت که جنبه ارسال رسل است و جنبه أحکام است، این جنبه دوم است. در اینجا «إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» جنبه رحمیت را در بردارد. اما جنبه رحمانیت؛ رحمانیت دارای دو بُعد است: یک بعد که عامه است و یک رحمت خاصه. رحمت عامه که خلق کل است و رحمت خاصه رحمتهای خصوصی است که از جمله رحمتهای خصوصی رسالات ربانیه است که تقوی الله است. در اینجا «قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ» کسی که من را خلق کرده است و تو را خلق کرده است و هر دو باور داریم خالق ما است و تو هم تقوا داری، این تقوا در میان باید مانع از دستدرازی بشود.
«قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ» (مریم، آیه 19) من هیچ چیز ندارم مگر رسالت رب تو، ربالعالمین نیست. همانطور که حضرت حق اقدس سبحانه و تعالی تو مریم (س) را تربیت کرده است به بالاترین تربیتها، «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ» (آلعمران، آیه 42) با این مراحل تربیت عالیه که ربالعالمین نسبت به تو دارد، من رسول همان رب هستم، من هم همان تربیت را دارم. همان تقوایی که تو داری «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» میگویی، من هم همان تقوا را دارم. «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» منحصراً من حامل رسالت ربالعالمین هستم. رسول ربالعالمین تعدی ندارد. رسول ربالعالمین الی البشر بشر نیست که اگر هم بخواهد تعدی کند، تعدی کند.
«إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ» چرا؟ «لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» وهبه رسالتی است، وهبه شخصی نیست. گاه وهبه، وهبه شخصی است، من خود مالی را به کسی میدهم، گاه وهبه، وهبه وساطتی است، کسی مالی را به من داده، همان مال را به کسی میدهم، واهب من نیستم، من واسطه بخشش هستم. در اینجا دهندۀ «غُلاماً زَكِيًّا» خدا است، چه در بُعد روحش که روح عیسی (ع) است و چه در بعد جسمش که اسپرم مرد است با آن احتمالی که از آیات استفاده کردیم، و این «غُلاماً زَكِيًّا» که دارای سه بُعد است و در هر سه بعد وهبه رحمانیه است، در یک بعدی که در رحم مریم (س) وجود دارد، وهبه رحمانیه خلقیه است قبلاً، و در دو بُعد دیگر که روح مسیح و بخش دوم جسمش که به جهت نطفه رجولیت باشد وهبه ربانیه است خرقاً للعادة و معجزتاً.
پس این «غُلاماً زَكِيًّا» هر سه بُعد را شامل است، اما یک بعد در رحم زن که اوول زن باشد موجود است و دو بعد دیگر را خداوند بدون رجل و بدون فرشته طبعاً، چون فرشته اولاً حالت جنسی ندارد، ثانیاً بر فرض محال اگر حالت جنسی هم میداشت، در اینجا وهبه وهبه رسالتی است، وهبه شخصی نیست. اگر چنانچه وهبه شخصی بود «رَسُولُ رَبِّكِ» یعنی چه؟ «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا». ما از خود «غُلاماً» در اینجا از پنج، شش جا استفاده کردیم که آنچه را جبرئیل به اراده ربالعالمین به رحم مریم گذارد بهعنوان وهبه ربانیه، روح خالی عیسی نبود، چون روح خالی غلام نیست، بلکه روح و جسمٌ مّائی بود که تکمله آن در رحم مریم آن اوول زن باشد. «غُلاماً زَكِيًّا»، این «غُلاماً زَكِيًّا» مقام مقدس مریم (س) را از انحراف جنسی تطهیر میکند.
– [سؤال]
– بله دیگر. برای اینکه رسول الی المعصوم که بشر نیست. رسول الی المعصوم رسول ملائکی است و الهی است. فرض کنید متوجه هم نشدند، ولیکن رسالت ثابت است.
– [سؤال]
– نبود بله. اینجا را ایشان میگویند. ایشان میگویند «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ» من فقط رسول رب هستم، از رسول فهمیدند که رسول ملائکی است یا رسول بشری است، سؤال ایشان این بود. عرض میکنم که چه بدانند و چه ندانند این مطلب روشن است که ایشان رسول رب است. ولی سؤال دیگر این است: جناب مریم (س) از کجا تصدیق فرمودند که واقعاً رسول است؟ این شخصی است که به صورت بشر آمده است، ممکن است خیانت بخواهد بکند، ممکن است بخواهد فریب بدهد، ممکن است آن چیزهایی که نزدیک شدن جنسی را محال میکند پیش بیاورد. پس چطور شد در اینجا جناب مریم (س) قبول کردند؟ جواب: اصولاً رسل ملائکی الهی که وحی بر پیامبران میآورند، آیا خداوند اضافه بر اینکه وحی را به وسیله رسل بر خود آنها وارد میکند، این را نمیفهماند که این فرستاده من نیست؟ اگر نفهماند که فایده وحی چیست؟ اگر خدا به پیغمبران نفهماند که این جبرئیل فرشته است و من فرستادم، پس فایده این وحی چیست؟ امکان دارد وحی الشیطان باشد، امکان دارد که مخلوطی از وحی الشیطان و وحی الرحمن باشد. پس قطعاً اینجا مریم (س) فهمیدند که رسول رب است، حالا بشر یا غیر بشر آن را بعداً باید صحبت کنیم.
– [سؤال]
– کارش این بود «لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا». «لِأَهَبَ» را در آیات دیگر میفهمیم. «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» (تحریم، آیه 12) «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا» (انبیاء، آیه 91) آنوقت این نفخ، نفخ در بُعد روح است، ولکن کلمه هم هست. «إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» (نساء، آیه 171) پس دو چیز است: یکی کلمه ملقاة است یکی روح منفوخ است. هر دو ذکر شده است، در آیه آلعمران که قبلاً بحث کردیم. در اینجا «غُلاماً زَكِيًّا» چیست؟ «غُلاماً زَكِيًّا» کلمه فقط نیست، «غُلاماً زَكِيًّا» فقط روح نیست.
– [سؤال]
– حالا میرسیم. ما که نمیتوانیم بفهمیم. مگر شما وحی را میتوانید بفهمید چطور است که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلَی قَلْبِکَ» (شعراء، آیات 193 و 194)؟
– [سؤال]
– که چه؟ در چه بُعدی؟
– در همین بعد که میگوید […] در آیات ظاهری بوده.
– در آیات ظاهری که نمیگوییم بوده است. ما این را قبلاً بحث کردیم. اینکه این چطوری بوده، این را تا آنجایی که از آیات میتوانیم استفاده کنیم بحث کردیم، بعداً ملاحظه خواهید فرمود. اینجا آنچه که وهبه رسالتی ربانیه است بهوسیله جبرئیل، «غُلاماً زَكِيًّا» است. این «غُلاماً زَكِيًّا» چطور «وَهَبَ»؟ چه میدانیم! چه خبر داریم! فقط میدانیم که این به مریم اعطاء شد، چطور؟ با نفخ. نفخ کرد جبرئیل (ع) چون حامل این «غُلاماً زَكِيًّا» بود، حامل روح بود که خداوند به دست جبرئیل ایجاد کرده است و حامل جسمٌ مّای مسیح بود که خداوند به دست جبرئیل ایجاد کرده است و باید در مکانی باشد. این روح در مکانی و این جسم در مکانی باید خلق شود و خداوند هر دو را به فرشته حامل وحی داد که اینجا حامل بشارت و حامل «غُلاماً زَكِيًّا» است. منتها این «غُلاماً زَكِيًّا» فقط روح نیست، چون روحِ «غُلاماً زَكِيًّا» است، فقط جسم هم نیست چون جسم «غُلاماً زَكِيًّا» است. این هم «كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ» است و هم «رُوحاً مِنهُ» است. کدام جلوتر است؟ طبع مطلب این است که جسم جلوتر باشد، حالا هر دو باشد، اما روح جلوتر باشد و جسم جلو نباشد، حالا هر چه، بالاخره آنچه مسلم است این سه با هم در رحم مریم (س) توأم شدند. دو تا بهوسیله جبرئیل (ع) و خلق خدا و اراده خدا با نفخ، کما اینکه در «نُفِخَ فِي الصُّورِ». در «نُفِخَ فِي الصُّورِ» نفخ میشود و این نفخ به قدری قوی است، به قدری قوی است که در دو مرحله قیامة الإماتة و قیامة الإحیاء آن کاری را میکند که هیچ نفخی نمیکند.
«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (زمر، آیه 68) یا «فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ * فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ» (مدثر، آیات 8 و 9) منتها آن نقر در ناقور و نفخ در صور که صور، صُوَر نیست. صور یک بوقی است که از آن تعبیر ناقور میشود. این نافخ اگر جبرئیل است یا هر کس است، این به اراده خدا است؛ و به قدری این نفخ قوی است و صدای آن و قدرت خارجی آن به قدری زیاد است که زندگان را میمیراند و مردگان را زنده میکند که یک جهشی از حیات به موت است یا از موت به حیات است و کلٌ به اراده ربالعالمین.
در اینجا «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم، آیه 19) مریم تعجب میکند، جریان چیست؟! سابقه ندارد. برای هیچ بشری سابقه ندارد. برای آدم سابقه دارد که آدم نمیشد پدر و مادر داشته باشد، ولکن بعد از آدم که تمام فرزندان از بین پدر و مادر هستند، چطور شد منِ مریم؟ من که بشر ندیدم! «قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ» (مریم، آیه 20) چه زمان از برای من غلام خواهد بود؟ حالا، نه بعد، بعد ممکن است شوهر کند، حالا. تو داری حالا میگویی «لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا». واهب جبرئیل است و به اراده ربالعالمین است. من که بچهدار شوم، من که بشر ندیدم. «قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ». از «لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ» چند مطلب استفاده میشود: 1- اینکه بشر است که بشر را حامله میکند، ملائکه نه، جن نه، حیوان نه. حیوان، فرشته، جن، اینها که میگویند شوخی میکنند که ما زن جن گرفتیم زایید یا شوهر جن گرفتیم مثلاً فلان. خیر، بشر است که بشر را حامله میکند و جن است که جن را، اما جن بشر را؟ اما بشر جن را؟ نه. و لذا در تعبیر قرآنی مریم (س) نفرمود «وَ لَمْ يَمْسَسْني أحَدٌ»، چون احد اعم است. آن که میتواند یک زنی را حامله کند بشر است. «وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ». این مسّ بشر، مس شرعی است که کسی شوهر کرده باشد، من که شوهر نکردم. دوم: مس دوم این است که از راه بغاء و از راه زنا باشد، «وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا» (مریم، آیه 20) من هیچگاه انحراف جنسی نداشتم. وقتی که این دو راه مسدود شد که مس بشر نه از طریق شرعی و نه از طریق غیر شرعی نشد، بنابراین من چطور حامله میشوم؟
مریم (س) راه عادی را هنوز ترک نکرده؛ چون گاهی اوقات راه عادی صددرصد، گاهی اوقات راه الهی صددرصد، گاهی اوقات راه الهی و بشری. البته همه الهی است، ولکن بشریِ صددرصد به این معنا که فرزند بین والدین، الهیِ صددرصد، فرزند بدون والدین، مثل آدم. من که نه آن هستم، نه این! من که زن هستم و این بچهای که متولد خواهد شد، بدون والد خواهد بود و فقط والده است و مسیح [مانند] آدم هم نیست که بدون والد و والده است، چون من والده هستم! فلذا این تحیر، حالت مریم (س) را بهطور کلی دگرگون کرده و این برای اولین مرحله است که چنین بشارت و چنین خبری به حضرت داده میشود. میخواهد مطلب را از طریق رسول رب بفهمد که قضیه چیست.
«قالَ كَذلِكَ» همین است، برو برگرد هم ندارد، چطور؟ آن دو بُعدی که یک بعد روح است و یک بعد دیگر جسم، این را خداوند بدون صلب بشر و بدون طریق عادی در رحم تو قرار داده است. «قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ» (مریم، آیه 21) در آیه دیگر دارد: «وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً» (مریم، آیه 9) راجع به زکریا (ع) است.
– این «كَذلِكَ» یعنی چه؟
– همینطور است که گفتم. «كَذلِكَ» ذلک بعید است. این مطلبی که بعید است و بعید است و بعید از نظر ظاهری، همین را خدا گفته است که من به تو بشارت بدهم. «كَذلِكَ» همینطور است که گفتم. «قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ» این برای من آسان است. برای خدا که آسان است، برای مریم سخت است، چرا؟ برای اینکه جوّ خارجی طوری است که به ایشان تهمت میزنند، پس مریم بین دو جریان قرار گرفته است؛ جریان الهی حتماً باید بشود، ولی این جریان دوم را خدایا تحمل بده، خدایا جلوگیری کن، من چطور در مقابل اینهایی که میدانند نه ارتباط جنسی درست و نه نادرست دارم، چطور این بچه به دنیا آمده است.
– [سؤال]
– که چه مثلاً؟
– […] «لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ» مس جنسی بشری در کار نیست، یک قضیه فوقالعاده است، خارق عادت است…
– ولی هنوز گیر است. این یک قضیهای است که جریان ظاهری دیگر اصلاً نیست، جریان غیر ظاهری است که مریم را کاملاً گیج کرده است و دنبال مطالب را ملاحظه خواهید فرمود که مریم با مقام عصمت که دارد، معنی عصمت بشری این نیست که همه چیز را بداند، ولی الآن درگیر است، میخواهد از طرف حق تبارک و تعالی این مطلب هم علماً و هم عملاً برای او روشن شود.
– این جریان حضرت زکریا را […]
– ولی آن خرق عادت بالاخره بین پدر و مادر بوده، پیر بودند. زکریا پیر بود، زنش پیر بود. «وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ» (آلعمران، آیه 40) پس زن از اول…
– موضوع آن فرق داشت.
– بله ولی خیلی فرق داشت. برای غیر آنها هم میشود. الآن برای زن شصت ساله و هفتاد ساله ما سراغ داریم که ولادت شده است. برای مرد 120 ساله ولادت شده است. آن کم هست، ولی بالاخره هست، خارق عادت است. «قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ»، چرا؟ برای چند کار. این واو عطف است، عطف به چند جهت است. «وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا» (مریم، آیه 21) از واو در اینجا استفاده میکنیم که معطوف علیه بوده است که یا بفهمیم از عطف یا نفهمیم، بالاخره معطوف علیه بوده است. خداوند چرا این کار را کرده؟ برای جهاتی و از جمله جهاتی که ذکر فرموده «وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ» است، چرا؟ برای اینکه بیت بنیاسرائیل و اسرائیلیان به قدری زمخت بودند، به قدری خشن بودند که آیات بصری را کلاً انکار کردند؛ یعنی بیشترین معجزاتی که از برای کل انبیاء بوده است از نظر بصری و چشمی برای موسی (ع) بود. برای انبیائی که در قرآن معجزه ذکر شده است یک دو، یک دو، دوتا بیشتر نیست، برای موسی چهارده یا پانزده معجزه در قرآن دارد، یک قسمتی از آن خاص فرعون است و قسمتی از آن مربوط به فرعون و کل است. مع ذلک دشمنترین دشمنان و منحرفترین منحرفان کل تاریخ عبارتند از اسرائیلیان. پس حالا که رسالت جدیده میخواهد بیاید مطلب باید جدید شود. اگر عیسی بیاید همان ید بیضا و همان طوفان و همان قمّل و ضفادع، همان میشود دیگر. پس باید چیزی بیاید که از کل انبیاء این کار نیامده است. از چه زمانی بیاید، از زمانی که رسول است؟ نه، از وقت حمل و ولادت و سخن گفتن در گهواره، خدا دارد اینها را خرفهم میکند! «وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ». یک آیتی که فوق الآیات است و اصلاً نظیر در این آیات و نشانهها ندارد که یک مقداری از آن جمود، یک مقداری از آن تصلب و عناد بنیاسرائیل در برابر نهضت نبیین را از بین میبرد؛ یعنی «معجزةٌ فوق المعجزات» در حقیقت.
«وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ» یک، «وَ رَحْمَةً مِنَّا» رحمت است. این رحمت است، از جهات گوناگون رحمت است که مسیح بدون پدر متولد میگردد. یکی رحمت رحمانیه خاصه، دوم: رحمت رحیمیه خاصه که جناب مسیح در گهواره سخن بگوید. اگر مسیح بین پدر و مادر متولد میشد، در گهواره سخن گفتن برای چه؟ اما چون بدون پدر متولد شده است، برای اینکه ساحت خود را و ساحت مریم (س) را تبرئه کند از این نسبتها، باید در گهواره صحبت کند. پس اینجا با یک اشاره چند استفاده شده است: 1- خود و مادر را تبرئه کرده است، 2- بچه در گهواره اینقدر عمیق و اینقدر دقیق صحبت کند، «آیةٌ فوق آیةٍ، فوق آیةٍ، فوق آیةٍ»، برای بیت اسرائیل که اینقدر عناد و اینقدر تصلب در برابر معجزات نبیین دارند.
«وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا»، چرا این را گفت؟ میخواهد بگوید دیگر جای آن نیست که مریم تقاضا کند خدایا ما را ببخش، حالا کس دیگر. میگوید نخیر، «وَ كانَ» این بیبرو برگرد است، تمام شده است. «فَحَمَلَتْهُ» (مریم، آیه 22) به چه؟ به نفخ. «فَنَفَخْنا فيهِ» در آیهای خواندیم قبلاً، «فَنَفَخْنا فِيها» در آیهای دیگر. «فَنَفَخْنا فِيها» این آدرس نمیدهد که این مسیح در کجای مریم نفخ شد. ولی «فَنَفَخْنا فيهِ» از مجرای تناسلی. یعنی قسمتهایی از جریان حمل و ولادت عیسی (ع) عادی است، قسمتهای خاصی هم غیر عادی است. از مجرای تناسلی وارد شدن هست، چه کسی وارد کرد؟ مرد نبود. از صلب مرد بود؟ نه، بلکه در اینجا اراده الهی بود، ولی از مجرای تناسلی وارد شد و اگر صرف روح بود چرا از مجرای تناسلی؟ پس باید کلمه باشد که کلمه که جسم مسیح (ع) است در بُعد صلب رجل که خداوند در خارج بدون رجل خلق کرده، از مجرای تناسلی وارد شده است. «فَحَمَلَتْهُ» از مجرای تناسلی. «فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا». آناً حمل شد.
آیا زن وقتی که عمل جنسی انجام میشود همان آن که عمل جنسی انجام شد، میفهمد که حامله شد؟ نه، مدتی طول دارد. یکی دو ماهی باید بگذرد، حتی با انقطاع حیض معلوم نمیشود، ممکن است انقطاع حیض عللی داشته باشد. چند ماهی باید بگذرد تا بفهمند حامل است. اینجا همان آن مریم (س) فهمید که حامله است. پس سرعت رشد کلمه و «روحٌ منه» آنقدر زیاد بود که آناً همان آن که جبرئیل به اراده الهی در رحم مریم (س) نفخ کرد، همان آن حمل حاصل شد، چقدر؟ ممکن است شش ماه، دو ماه، سه ماه، یک ماه. خیر، حمل حاصل شد، طوری که بعداً «فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا». «نَبذَت نَفسَها» نیست. همانطور که در آن مرحله اولی که تهجد کرد با عفافی که داشت، رفت کناری غسل کند، آنجا مکاناً شرقیاً بود، در آفتاب دیگر. برای آفتاب که لازم نیست چند فرسخ راه برود. همان یک جایی که آفتاب است و کسی هم نیست. رفت آنجا «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا» افکنده شد، یعنی کأنه ناخودآگاه. ناخودآگاهی دوم خیلی بالاتر از اوّلی است.
– مگر «فَانْتَبَذَتْ» معلوم نیست، چرا مجهول معنا میکنید؟
– مجهول نمیگوییم، چون انتباذ انفعال است. انفعال، انفَعَلَ انفعال. یعنی فعلی باید برود تا انفعال شود. فعل از چه کسی بود؟ فعل از مریم نبود. فعل از ایجاد غلام زکی در رحم مریم بود و حال آنکه انفعال حاصل کرد. انفعال این است که بهطور اتوماتیکی و ناخودآگاه در یک مکانی قصی پرت شد. «فَانْتَبَذَتْ» فافتعلت، افتعال است. افتعال قبول به فعل است، منتها افتعال که قبول به فعل است در آن زحمت هم وجود دارد. با زحمت آن پرت شدن اتوماتیکی ناخودآگاه برای حضرت حاصل شد. «فَانْتَبَذَتْ بِهِ» به چه کسی؟ به «غُلاماً زَكِيًّا»، پس «غُلاماً زَكِيًّا» بود، نطفه نبود، علقه نبود، مضغه نبود، نخیر، کامل بود. کامل بود، مرده هم نبود روح هم بود، چون روح هم داخل شد، پس الآن یک فرزندی در رحم است. الآن یک فرزندی در رحم است، چرا؟ برای اینکه در قبل هم فرمود که «غُلاماً زَكِيًّا»، الآن هم «فَحَمَلَتْهُ» پس الآن در رحم حامل بر مسیح زنده است آناً. آناً بر مسیح زنده در رحم حامله است. «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا» به زحمت و مرارت خود را به یک جای دوری رساند. در بعضی روایات دارد به کوفه. آخر چند هزار کیلومتر راه به کوفه به چه مناسبت؟ نه، یک جایی که دسترسی اهل نباشد.
مرحله سوم: «فَأَجاءَهَا» نفرمود که «فجاءت الی جذع النخلة»، نخیر، «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» (مریم، آیه 23) «جذع نخلةً» هم نیست، یک نخله خاصی است، الآن هم هست. بعضی مسیحیان میگویند: اینجا در خاورمیانه و بیتالمقدس که [مانند] عربستان نبوده است! عربستان نبوده که نخل داشته باشد. الآن هست. در لبنان هست، در سوریه هست، در قدس هست، در عمان هست، نخله در آنجا هست. پس اینها مثل اینکه توجه ندارند، خیال میکنند که نخله فقط در عربستان است، خودشان نخله را میبینند، ولیکن خود را به کوری زدهاند.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ». «فَـ» است، «ثم» نیست، یعنی این حمل را مریم گرفت و حمل «غُلاماً زَكِيًّا» بود که عیسای زنده است و این عیسای زنده چون بچه وقتی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون، آیه 14) در رحم مادر روح در او دمیده میشود باز هم معطلی دارد، ولی اینجا این معطلی نبود. حمل مریم نه معطلی جسمانی داشت و نه معطلی روحی داشت، بلکه اینجا سببسوزی و خرق عادت جاریه شد «فَأَجاءَهَا»، اول «فَحَمَلَتْهُ» بلافاصله، «فَانْتَبَذَتْ» بلافاصله، «فَأَجاءَهَا» بلافاصله. «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» مخاض درد زایمان است. درد زایمان فوری بعد از اینکه به مکان قصی رسید. فقط فاصله این بود. این فاصلهای بود که مریم (س) از این جو بیرون برود و در جو دیگری که خلوت است قرار بگیرد و در آن جو دیگر بتواند این ولادت و تولید را به راحتی انجام بدهد. «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ». «أجاء» شاید شما در لغت پیدا نکنید، قرآن دارد. «فَأَجاءَهَا»، «جاء بها» هم نیست، «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» «فجاء به المخاض» نیست. پس این تعبیر زیباتر است. «فَأَجاءَهَا» درد زایمان او را به شاخه نخله رساند. نخله خاصی بوده است. اگر هر نخلی بود که «إلی جذع نخلةٍ» بود دیگر. نخیر، به سوی شاخه آن خرما، آن درخت خرمای خاص.
پس همانطور که مریم (س) از رحم و صلب خاص آمده است و عیسی از رحم خاص آمده است، نخلهای هم که متکّئ مریم (س) است در این جریان مخاض و ولادت، باید نخله خاصی باشد. «إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ». اینجا «قالَتْ يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا» (مریم، آیه 23) این دیگر بیبرو برگرد است، چون نمیداند چیست و خیلی کار سختی است، ولو دارای مقام عصمت است. کاش من قبل از این میمردم. «وَ كُنْتُ نَسْياً» نسی، قطعه حیض را میگویند. «نَسْياً مَنْسِيًّا» چون بعضی وقتها این نطفه به حالت رشد نمیرسد و با همان خون حیض دفع میشود و از بین میرود. نسی از نسیان نمیآید، منسی نسیان است. نسی در لغت عربی عبارت است از قطعهای از حیض؛ خون حیض؛ خون حیضی که اصلاً قابل توجه نیست. آن خونی قابل توجه است که نطفه شده علقه، علقه شبیه خون است، بعد مضغه، بعد چه، اما کاش من نسیاً منسیاً بودم و اصلاً متولد نمیشدم تا برسد به اینکه من خودم بدون شوهر بزایم.
اینجا محتاج به وحی است. البته حالت بشری عادی چنین است. حالت بشری معصوم هم چنین است. اینطور نیست که اگر کسی معصوم باشد، عصمت مطلقه است و هیچ نیازی به تأیید دیگر ربانی نباشد. خیر، «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» (اسراء، آیه 74) همان شیء قلیل با تثبیت ربانی.
– […] یک نفر به مقام عصمت رسیده، آرزو میکند که خون حیض باشد.
– به همین حساب، چرا؟ اینجا یک کسری وجود دارد که باید با وحی درست شود، درست هم شد. یک کسری دارد، مثل اینکه زینالعابدین (ع) چه فرمود؟ «یا لیتنی لم تلد (؟؟ 38:50)» این چیست؟ یعنی به یک حالتی است که آن پشتها برای او روشن نیست، بعد خدا روشن کرده است که «یا لیتنی» تکرار نشود. اینها علم مطلق و عصمت مطلقه که نیستند. عصمت دارای سه بُعد است؛ یک بعد ثابت بشری که فرودگاه عصمت ربانی است. بعد دوم عصمت ربانی است، ولی بعد عصمت بشری کال است. بعد عصمت ربانی هم در بعد عصمت ربانی کال نیست، اما مطلق نیست؛ یعنی همین کسی که خداوند روی عصمت بشری به او عصمت داده است، باز هم آناً فآناً… «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» (الكافی، ج 2، ص 581) در روایت دارد که رسولالله فرمود: «إنّی یغان علی قلبی فی کل یوم استغفر ربّی سبعین مرة». این گناه نیست. این قلب را از نظر عصمت بشری طاهر کرده، کافی است. از نظر عصمت ربانی هست، ولی کافی نیست. پس مدام باید بر این عصمت ربانی که بر عصمت بشری است دائماً فیض بشود تا این دوام فیض موجب بشود که هیچ خطایی نه تقصیراً و نه قصوراً از ناحیه معصوم نباشد.
– […] نمیتواند کلمه دیگری باشد. اینجا دارد «مِتُّ قَبْلَ هذا» یعنی بودم قبل از آن حمل میمردم و نسی و منسی میشدم.
– اینجا دو مطلب است. یک مطلب این است که میمردم.
– همان «كُنْتُ نَسْياً»….
– عطف است. مگر عطف دوتا نمیشود؟ «جاء زید و عمرو» مگر نمیشود؟ دوتا مطلب است. یک مرتبه نزدیک است «مِتُّ قَبْلَ هذا». سؤال شما خیلی خوب است. سؤال شما این است که این «مِتُّ قَبْلَ هذا» با «نَسْياً مَنْسِيًّا» یکی است، یعنی وقتی مردم «نَسْياً مَنْسِيًّا» بشوم، ولی اینطور نیست، چرا؟ برای اینکه کسی که مرده نسی که نیست، «نسی» قطعه حیض است، خون حیض است.
– […] به همین معنا است؟
– بله، همین است. اصلاً لغت این را میگوید. وانگهی، واو که در اینجا هست، احیاناً واو برای تماثل است، احیاناً واو برای ترقی است، احیاناً برای تنازل است. «جاء زید و عمرو» ممکن است مانند هم باشند، ممکن است زید بالاتر باشد، عمرو بالاتر باشد. اینجا مقتضای عطف مگر نیست که دوتا چیز باشند؟ اوّلی «مِتُّ قَبْلَ هذا». من متولد شدم، ولی قبل از اینکه حامله بشوم کاش من میمردم. اینکه نیست. یا نه، «وَ كُنْتُ نَسْياً» یعنی اصلاً متولد نمیشدم، نه اینکه متولد شوم و بمیرم. متولد نمیشدم بلکه «نَسْياً مَنْسِيًّا» در رحم مادر همان خون بودم و آن نطفه نمیگرفت و من اصلاً متولد نمیشدم. پس مقتضای عطف این است، نه اینکه اینجا تحمیل بر قرآن بشود. حالا در اینجا بهوسیله عیسی (ع)، نه جبرئیل، چون عیسی مطرح است…
– نسی باید یک چیزی باشد که باشد بعداً فراموش شود.
– نسی بوده است. نسی لکه حیض. لکه حیض، لکه خون دو نوع است: گاه این لکه خون علقهای است که مضغه و عظام و چه و چه میشود، گاه نه، لکه حیض از بین میرود. به صورت لکه حیض است دیگر، یعنی خونی که حالت علقه است؛ یعنی اول نطفه است، بعد علقه است، این حالت علقه داخل خون است، اینکه داخل خون است گاه مراتب را طی میکند و فرزند میشود، گاه مراتب را طی نمیکند، این نسی به همان حالت نسیای توقف میکند و از بین میرود و منسی میشود.
– از بین رفتن که علت بر منسی بودن نمیشود، خیلیها از بین میروند و منسی نمیشوند.
– چون اگر میماند که منسی نمیشد.
– چون انسان گاهی میمیرد ولی…
– «منسیاً من الناحیة الانسانیة» اصلاً هیچ، نه اینکه ما فراموش کردیم. نه، اصلاً نبود که کسی به یادش بیاید، هیچ چیز نبوده است. انسان نمیشد تا کسی یادش بیاید.
«فَناداها» در اینجا رحمت ثانیه ربانیه به وحی وارد میشود که قلب مریم (س) را مقداری بیشتر اطمینان بدهد و آرامش بدهد؛ به وسیله چه کسی؟ اینجا جبرئیل نیست، اینجا فرشتۀ حامل وحی نیست، چون محور و قهرمان قضیه مسیح (ع) است و تمام این زحمتهای مریم و تمام این تشکیلات برای مسیح است. درست است خود مریم محور است، اما محوری است که از برای محور اصلی مقدمه است، کما اینکه یحیی (ع) هم رسول بود اما رسول «أنا صوتٌ صارخ فی البریة» که مقدمه و مبشّر است. «فَناداها مِنْ تَحْتِها» (مریم، آیه 24) همانجا که متولد شده، آنِ تولد «فَناداها» اول اطمینان قلب به مادر میدهد. «فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَني» غصه نخور. «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا».
– این را بلند میگوید؟
– بلند میگوید، پس چه؟ ما کس دیگر نداریم. «فَناداها» چون کسی که متولد شد چه کسی بود؟ «مِنْ تَحْتِها». حالا از نظر ادبی. «فَحَمَلَتْهُ» چه کسی؟ مسیح. «فَانْتَبَذَتْ بِهِ» چه کسی؟ «مَكاناً قَصِيًّا * فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ… * فَناداها» چه کسی؟ همان حمل، همان منتبَذٌ به. از نظر ادبی همان است. از نظر ادبی آن است، از نظر ادبیتی هم آن است، از هر دو نظر.
«فَناداها» من نمیخواهم تفصیل بدهم، اما سؤالاتی که میفرمایید به جا است. این مقدمه است از برای اصل مطلبی که میرسیم. البته همه اصل است، ولی نمیخواهیم تفصیل مطلب ر ابهعنوان تفسیر تسلسلی بگوییم. «فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَني قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا». درست است، این ناراحتکننده است و حزنآور است و زحمت است و «كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» ولکن چیزی بعداً خواهد بود که تمام اینها را از بین میبرد، مثل قضیه فتح مکه. «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح، آیات 1 و 2.) رسولالله (ص) هر چه مرارت دید، با فتح مکه از بین رفت که مرکز و عاصمه توحید فتح شد. اگر هم ما یک موقعی توانستیم حکومت قرآن را بر حکومتهای خیال و شیطنتها و انحرافات غلبه دهیم، تمام اذیتها و فحشها و چاقوها و اذیت کردنها و درِ خانه شکستنها کلاً فراموش میشود. اگر خدا خواست، نخواست هم که هیچ. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا». (مریم، آیه 25)
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».