پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱- بیان توضیحاتی بیشتر حول آیات ۱۶ تا ۲۴ سوره ی مریم که حول بشارت دادن مسیح توسط جبرئیل به حضرت مریم و افکنده شدن حضرت مریم به مکانی دور برای حمل وضع عیسی علیه السلام و میوه دادن درخت خشک خرما و ... می باشد

جلسه دویست و دهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

ولادت حضرت عیسی

تفسیر آیات سوره مریم درباره وضع حمل مریم (س)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

فکر کردم که این آیاتی که مربوط به حمل مریم (س) است، یک مقداری بیشتر روی آن فکر کنیم و بحث کنیم. چون سوره مریم جزء سوره‌هایی که روی آنها بحث کرده‌ایم نبوده است. «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا» (مریم، آیه 22) این حمل در قدس بوده است، بیت‌المقدس، که قدس معروف است به شهر معروفی که مورد اشغال اسرائیل است و خود شهر را می‌گویند قدس، برای اینکه بیت‌المقدس در آنجا است. این حمل در بیت‌المقدس بوده است. چون مریم (س) در مسجد اقصی عاکفه بوده است و همیشه آنجا بودند و جریان حمل هم در قدس بوده است. بنابراین «فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا» یعنی جایی که دور از قدس باشد. نه اینکه از عبادتگاه قدس که مسجد اقصی است، بلکه از کل شهر باید دور باشد. شهر، شهر متوسطی بوده است، شهر بزرگی نبوده است. اکنون هم که اضافه شده باز شهر بزرگی نیست. بنابراین باید از شهر خارج شده باشد مریم (س) تا در مقابل دید دیگران این حمل خارق‌العاده اتفاق نیفتد.

در اینجا البته روایاتی داریم که مراد از «مَكاناً قَصِيًّا» کوفه است. این خیلی عجیب است. مگر یک خرق عادتی قائل بشویم و چرا؟ اگر بنا است خرق عادتی در کار باشد، مراد و مقصود این است که مریم (س) که می‌خواهد وضع حمل بکند در برابر چشم‌های اهلش و مردمی که با او بودند نباشد. این چه لزومی دارد که برود کوفه یا کربلا یا جای دیگر؟ کافی است که در همان بیت‌اللحم باشد، من بیت‌اللحم را هم زیارت کردم. بیت‌اللحم هم مسجدی است که در آنجا می‌گویند محل ولادت مسیح (ع) است و حتی می‌گویند محل دفنش که ما دفن را قبول نداریم. فاصله بین بیت‌اللحم و قدس چند کیلومتری بیشتر نیست. اول از قدس به بیت‌اللحم، بعد می‌رود جاهای دیگر، بعد می‌رود شهر خلیل که از شهرهای بسیار بسیار مهم در کره زمین است، از این نظر که هفتاد نفر از انبیای بزرگ بنی‌اسرائیل در آنجا دفن هستند. ما زیارتشان کردیم. حضرت ابراهیم (ع) است، حضرت اسماعیل، حضرت یعقوب، حضرت اسحاق، حضرت یوسف و انبیای بزرگ بنی‌اسرائیل، گروهی‌شان در آنجا دفن هستند. و مسجدی به نام مسجد الخلیل است و شهر را به نام الخلیل می‌نامند.

پس این «مَكاناً قَصِيًّا» دور بودن این مکان به آن مقداری است که در منظر و مأوای کسانی که با مریم بوده‌اند نباشد. البته مریم در حالی که نزدیک به وضع حمل است، نمی‌تواند به یک جای بسیار دوری برود. اگر به خارج شهر برود، باید به یک وسیله ربانیه خارق‌العاده باشد. یا اینکه «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» افکنده شد، این افکنده شدن دو گونه است. یک افکنده شدن از شدت ناراحتی و سختی و نگرانی، ناخودآگاه به خارج شهر پرت شد. فاعلش کیست؟ خود ناراحتی آن حضرت، این یک احتمال است. احتمال دیگر این است که خدا او را افکند. خداوند مریم (س) را افکند از بیت‌المقدس به «مَكاناً قَصِيًّا».

ما در تفسیر این‌طور نوشتیم: «فقد حملت الغلام الزكي الموهوب بنفخ رباني و إلقاء: نفخ «روحنا» و إلقاء «كلمته»» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 291) روحنا که جبرئیل است نفخ کرده است به اراده الهی و کلمه ملقی است. «هنا «فحملته» و في اخرى «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» (نساء، آیه 171)» که قبلاً خواندیم. «و في ثالثة «فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا» (تحریم، آیه 12) فالحامل للغلام الزكي الموهوب هو «روحنا»» چه کسی حمل اول روح را دارد؟ حمل اول روح را جبرئیل دارد که خداوند روح مسیح را خلق کرده است و به دست و داستان جبرئیل به عنوان وهبه ربانیه و امانت سپرده است. «و المحمول هنا هو الغلام» آن که محمول است و آنچه محمول است، جسد مسیح (ع) است. «ثم المنفوخ هو «من روحنا»» این منفوخ که «من روحنا» است، من تبعیضیه نیست، بلکه من نشویه است. یعنی این روح نزد جبرئیل بود و نفخ کرد بر مریم (س).

«و الملقى «كَلِمَتُهُ .. وَ رُوحٌ مِنْهُ» و الحاملة هي مريم» پس سه بُعد در کار است. بُعد اصلی رب‌العالمین است که خالق کلمه است که جسمٌ مّای مسیح است و خالق روح است که روح مسیح است. بُعد دوم جبرئیل (ع) است که حامل این دو امانت ربانیه است و بُعد سوم «فَحَمَلَتْهُ». «و هل هنا فرق بين الغلام الزكي و روح منه و من روحنا و كلمته الملقاة الى مريم؟ تعبيرات اربع في سائر القرآن عن تكوين المسيح (ع)». مقداری از بحث‌ها را قبلاً کردیم. صفحه بعد: ««فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا» دلالة ثانية على هذا الطي» یک طی‌ای بود و یک سیری بود که این سیر کأنه سیر اختیاری و ارادی نبود. «نبذت نفسها» نیست، بلکه «فَانْتَبَذَتْ» است. «حيث الفاء لتفريع القريب». این فاء که از آن قرب استفاده می‌شود و «مَكاناً قَصِيًّا» که مکان دور است، یعنی با فاصله‌ای بسیار اندک به مکانی دور افکنده شد. معلوم است در این صورت که در این افکنده شدن، نبذش نبذ ربانی باید باشد.

«فالانتباذ كان تلو الحمل، و لا داعي الى الانتباذ فور الحمل إلّا طيا لدور الحمل، فقد اقتلعت عن مكان الحمل الى مكان قصي لوضع الحمل. ترى أ كان الحمل كاملاً من ساعته أم تسع ساعات ام أية سويعات، او ستة أشهر؟» ستة اشهر روایت است و قابل قبول نیست. بلکه ست ساعات یا تسع ساعات یا سویعات قابل قبول است. یعنی آن مقداری که این فاصله انتقال و انتباذ از بیت‌المقدس است تا «مَكاناً قَصِيًّا». «و كيف انتبذت مكانا قصيا و اين ذلك المكان؟ لا ندري! و قد يكون انتباذها بنبذة الهية خارقة و لا سيما ان المنتبذ إليه مكان قصي» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 293) دور بودن مکان با اشاره‌ای که فاء دارد که بلافاصله است، دلیل است بر اینکه این انتباذ خرق عادت است. «أو أنها لشدة هزتها بهذه الوشيكة المواجهة بها أهلها بالفضيحة» این هم یک بُعد است. پس دو بُعدی است. انتباذ مریم (س) دارای دو بُعد است. یک بُعد قابلی است و یک بُعد فاعلی است. بُعد قابلی این است که وقتی یک حالت بسیار وحشتناک و هولناکی به انسان دست می‌دهد، به حساب مکانی که هست، از آن مکان کَنده می‌شود کأنه بدون اختیار و ناخودآگاه. بُعد دوم این است که خداوند او را می‌کَند، با این کَنده شدن بنابراین یک بُعد ربانی است و یک بُعد حضرت مریم (س).

«لذلك انتبذت مكانا قصيا بعيدا عنهم خلوا عمن يعرفها!» همین مقدار کافی است. «و هذه الانتباذة تناسب بيت اللحم المعروف أنه مولد المسيح (ع) و تلك الخارقة تناسب الفرات» البته تناسل الفرات، که به فرات رساند. اما فرات آن مقدار خاصی که در عراق است نیست. بلکه در ترکیه نیز هست، و بالاتر از ترکیه نیز هست و تا نزدیکی‌های قدس هم هست اولاً. ثانیاً صرف خرق عادت مقتضی این نیست که مکان قصی بسیار دور باشد. و لا سیّما آنچه که اینجا مسلم است، این است که مکان دور بود و فاصله طبعاً فاصله دوری بود. اما با فاء توجه کنید، یعنی این فاصله را طی کرد و به سرعت اینجا رسید.

صفحه 294: ««فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» (مریم، آیه 23) فاجأها المخاض فأجاءها -ان جاء بها- الى جذع النخلة» اولاً نخلةٍ نیست، ثانیاً النخلة نیست و ثالثاً غصن نخله نیست. چون اگر این درخت خرما تازه بود و سبز بود و خشک نشده بود، خوب غصن النخلة، شاخه درخت را می گویند غصن، جذع نمی‌گویند. جذع به شاخه درختی می گویند که خشک شده یا از آن کنده شده و متصل به او است، خشک شده است.

– [سؤال]

– تنه نه، یک قسمتی از تنه یا شاخه‌های بزرگ، یک استوانه است که شاخه نیست، خود تنه است. یک مرتبه شاخه‌های بزرگ است. شاخه‌های بزرگ استوانه‌ای، در هر صورت، اینکه فرمود جذع نفرمود النخلة، نفرمود: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ النَّخْلَةِ» چون ظاهر نخله این است که درخت خرما است و سبز است و نمرده است. اما «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» حتی اگر تنه هم باشد. اگر تنه باشد به «جِذْعِ النَّخْلَةِ»، این اشاره به این است که این نخله مرده است، زنده نیست. شواهد بعدی هم داریم. مناسبت چیست؟ می‌خواهد مریم (س) را در این ولادت عجیبه مأنوس کند با ولادت عجیبه دیگر، همان‌طور که مریم (س) بدون شوهر حامله شده است و می‌خواهد وضع حمل کند. همان‌طور هم این درختی که پناهگاه و متکّئ مریم (س) قرار می‌گیرد، این درخت هم خشک شده است. درخت خشک نباید بار بدهد. این درخت خشک بعد از ولادت مسیح بار داد. چنانکه مریم (س) بدون داشتن شوهر بار داد. این مناسبات را خداوند مقرر کرده که از درون و برون، مریم (س) ساخته شود و آن انفجار و ناراحتی که با تناسی این وعده‌های پرورگار حاصل شده بود، اتوماتیکی بود، قبلاً معلوم شد بشارت خداوند است و «أَمْراً مَقْضِيًّا» (مریم، آیه 21) است، ولکن این حالت یک حالتی است به فراموشی می‌سپارد چنین وضعی را، مع ذلک «يا لَيْتَني‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا». (مریم، آیه 23)

«فاجأها المخاض فأجاءها -ان جاء بها- الى جذع النخلة لتجعله لبأسها سناداً و لظهرها عماداً. فانها وحيدة تعاني حيرة العذراء في اوّل مخاض» نه عمل جنسی است و طبعاً نه مخاضی است، حیرت دارد. «دون ان تعرف منه شيئاً» اصلاً نمی‌‌داند بارداری یعنی چه و زاییدن یعنی چه، این‌ها وحشت‌های اوست. «او يعينها احد في شي‏ء فلجئت الى جذع النخلة كقابلة تسندها» قابله‌ای در کار نیست، قابله جذع النخله است. «معاناة المخاض من ناحية و غربتها من اخرى و هزتها من ولادة دون بعل من ثالثة تسقطها في يديها و تحيرها في أمرها و تشد حزنها و تغلي مرجل غيظها» دیگ غیظش به جوش می‌آید و حالت انفجار به او دست می‌دهد. «فتقول متأوهة حائرة: «يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» ترى و كيف قالت قولتها هذه و هي عارفة بأن هذه الولادة هي من اللّه آية للناس و رحمة للعالمين؟» این سؤال است. «علّها لكربتها و غربتها و شدة وطئتها نسيت الآية الرحمة».

نسیان حاصل می‌شود، حتی برای معصومین که رسالت دارند و نبوت دارند نسیان حاصل می‌شود، اما نسیان موضوع، نه نسیان حکم. موضوعی که این حمل بلا بعل رحمت ربانیه است و آیةً لله است، این موضوع فراموش شد. منتها گاهی اوقات فراموش شدن شیطانی است «وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ» (کهف، آیه 63) ولی اینجا جای شیطان نیست. چون مریم (س) از عباد مخلَصین است و بر عباد مخلصین هرگز شیطان و شیطنت‌های درونی و برونی راه ندارد. بلکه یک حالت خارق‌العاده و یک حالت استثنایی برای مریم (س) اتفاق افتاده که این حالت خارق‌العاده استثنایی موجب مذمت و داد و قال و تهمت و این وقاحت‌هایی است که انجام می‌دهند. بنابراین یک انفجاری در روح مریم (س) ایجاد کرد که آن وعده و آن جریانی که به‌وسیله فرشته خداوند برای او نقل شد، این به فراموشی سپرده شده است.

در روایت هم داریم: «لِأَنَّهَا لَمْ تَرَ فِي قَوْمِهَا رَشِيداً» (تفسير نور الثقلين، ج ‏3، ص 330) در میان قوم خود آدم درستی را خبر نداشت که بگوید احتمال بدهد مریم (س) به اعجاز الهی یا نه، از نظر بشری احتمال بدهد مریم (س) جایی نشستند که مَنی یک رجلی جذب شده است. خوب سه بُعد دارد، واقع آن چهار بُعد است. حمل دارای چهار بُعد است. یک بعدش حمل خارق‌العاده است که این بوده است. یک بُعدش معاذ الله زنا است که نبوده است و بُعد سوم ازدواج است که نبوده است و بعد چهارم در جایی نشسته باشد که نبوده است. شما چرا وقتی این بچه را در دست مریم دیدید، فوراً هتک حرمت کردید و نسبت حرام دادید؟ ممکن است ازدواج مخفی بوده است. ممکن است جایی نشسته است. اگر این دو امکان بشری را نمی‌فهمید، امکان الهی که خرق عادت باشد. روایت دارد «لِأَنَّهَا لَمْ تَرَ فِي قَوْمِهَا رَشِيداً» آدم رشید درستی را در قوم خودش خبر نداشت. زکریا که فوت کرده بودند، یحیی (ع) فوت کرده بودند. شخص رشیدی که قابل قبول این‌ها باشد در کار نبود. ««ذَا فِرَاسَةٍ يُنَزِّهُهَا عَنِ السُّوءِ» مهما دافع عنها أهلها» بله، اهلش دفاع کردند، اما دفاع اهل کافی نیست. یک نفر آیت‌الله‌العظمی که زن و بچه‌اش دفاع کنند، ولی همه شهر شورش کنند روی حماقت، این کافی نیست.

این «مِتُّ قَبْلَ هذا». «يا لَيْتَني‏ مِتُّ قَبْلَ هذا» هم دنباله همان تناسی و نسیانی است که در اثر این هزّات و لرزش‌ها و انفجاراتی که برای مریم (س) اتفاق افتاده است. «قَبْلَ هذا» یعنی 1- «قبل حملها»؛ 2- «او يعني قبل وضعها ام يعنيهما» درست است. درست است. چون هذا یکی اصل حمل است، یکی وضع حمل است. چه مرده بود قبل از اصل حمل، پس این بلایا نبود. چه مرده بود قبل از وضع حمل، این بلایا نبود. ««مِتُّ قَبْلَ هذا» قد يعني قبل حملها، او يعني قبل وضعها ام يعنيهما حتى لا تقع في هذا المأزق المزلق» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 294) این گوشه بسیار تنگ و لغزشگاه. ««وَ كُنْتُ نَسْياً» ما يحق ان ينسى لدناءته كخرقة حيض او علقته» نسی این است: یک چیز بسیار پست. کاش من یک چیز بسیار پستی بودم. نطفه باشد، خرقه حیض باشد، علقه باشد، هر چه باشد. این یک معنای عام است. «ثم «منسياً». «نَسْياً مَنْسِيًّا» اینجا نسیان ذو بُعدین است. اولاً اگر یک خرقه حیض باشد، یا فرض کنید علقه باشد، دم حیض باشد. این خودش منسی است. منسی یعنی نسیان فوق نسیان. کاش من دوبله مورد نسیان بودم که کسانی مرا ذکر به این تهمت نمی‌کردند.

«ثم «منسياً» يعني نسياناً على نسيان! ألا يتذاكروني في شي‏ء و أنا منذ الآن علقة الألسن» سر زبان‌ها افتادم «تتداولني في نقاض و نقاش!» نقض می‌کنند و نِقاش دارند، مناقشه دارند. «أ ترى لماذا «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» دون «النخلة»؟ عله للاشارة الى يبوستها أن بقي لها جذع» این چند مطلب است در اینجا که از آن استفاده می‌کنیم که این نخله خشک بوده است. «جِذْعِ النَّخْلَةِ» شاخه‌اش باشد، تنه‌اش باشد. چرا «إلی النخلة» نفرمود؟ اگر نخله یابسه نیست، چرا نخله نفرمود؟ مثلاً فلانی پناه برد به زمین خانه، خوب اگر خانه غیر از زمین در و دیوار دارد، اتاق دارد، دیگر زمین خانه نمی‌شود. در اینجا هم نخله دارای دو حالت است: یک حالت زنده بودن که طبعاً شاخه دارد، ورق دارد، برگ دارد چه دارد، میوه دارد یا ندارد، بالاخره زنده است. یکی خیر، این نخله نیست، بلکه جذع النخلة است. پس جذع النخلة چه تنه باشد چه شاخه بزرگ باشد، هر چه باشد نخله، نخله میته است.

«حيث الجذع هو القطع» اصلاً معنی جذع این است، «جَذَعَهُ: قَطَعَهُ» آن را کند. پس این نخله یا مقطوع عن الارض است یا مقطوع عن الحیاة است. از زنده بودن منقطع است یا از زمین کنده شده، این‌طوری خوابیده که ایشان به آنجا پناه برد. بالاخره حیات ندارد. «حيث الجذع هو القطع فهو إذا مقطوع النخل منفصلاً عنه ام قطعاً عن حياته و ما أنسبه لجوء العذراء التي ليست لتلد دون بعل الى جذع النخلة اليابسة عن وليد الثمر، و ليتشابها حين أثمر!» این تناسب را خداوند مقرر کرد. ما اینجا دو تناسب داریم: یک تناسب درون و یک تناسب برون و در بین حمل ولادت من دون بعل. این حمل ولادت من دون بعل باید مقدمه‌ای داشته باشد که این قضیه سخت و انفجارآمیز را راحت کند و بعداً هم مؤخره و زمینه خارجی و برونی باید داشته باشد که این را آسان کند. آنچه اول بود در بوته فراموشی نهاده شد و لذلک «يا لَيْتَني‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» که وحی بود و فرشته حامل وحی. مرحله دوم: حالا که می‌خواهد وضع حمل کند، به یک درخت باربری نیست، به یک دیواری نیست، بلکه به یک درخت خشک شده است. اما این درخت خشک شده بعداً فوراً میوه‌ داد، تا تکان داد میوه‌ها ریخت. گاه اوقات میوه‌ها می‌ریزد روی زمین، شکسته می‌شود، کنده می‌شود. نه «جَنِيًّا» (مریم، آیه 25) مثل اینکه دانه دانه از درخت بکنند بگذارند زمین، چقدر این سالم خواهد بود؟ که می‌گوید معجزات فوق المعجزات از برای بُعد دوم برونیِ آسان کردن و راحت کردن این خارق الهیه. و این خارق الهیه به حساب خرق عادت برای مریم مشکل نبود. چون مریم (س) وقتی در محراب بود، در جریان بود. گفت: «أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» (آل‌عمران، آیه 37) با معجزه مریم (س) اصلاً زندگی می‌کرد. غذایی که برای آن حضرت می‌آمد، غذا غذای عادی نبود، زکریا نمی‌آورد، کسی نمی‌آورد، بلکه «هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» برای اینکه غذا آوردن موجب هتک حرمت، موجب افترا نیست. اما این ولادت، ولادتی که خرق عادت است در کل تاریخ بشریت، مخصوصاً وقتی در اجتماع رشیدی وجود ندارد و اهلش کافی نیستند، بنابراین یک تأمیناتی لازم دارد. یکی از تأمینات هم همین است که این درخت فوراً تا دست زد و اشاره کرد «أورقت و أثمرت».

– [سؤال]

– مصلحت همین است. این خرق عادت‌ها که پشت هم می‌شود دارای چند بُعد است. یک بُعد منفی است، یک بُعد مثبت. بُعد منفی نفی افترائات است. این افترائاتی که می‌شود، باید یک چیزهایی ربانی باشد که بشری نباشد که نفی افترائات بشود. چون وقتی مثلاً انبیای الهی ادعای وحی می‌کنند، چطور می‌شود قبول کرد؟ با یک معجزاتی اثبات می‌کنند، چون «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» با یک اعمالی که بصری است، قابل فهم است، قابل درک است که معجزه است، ثابت می‌کنند که بله، آنهایی که من می گویم پس درست است. اگر خداوند به من وحی نمی‌کرد، پس کار دیگری که کار مخصوص خدا بود نمی‌کرد. در اینجا هم؛ این ولادت که ولادت معجزه است و خارق‌العاده است، باید شواهد داشته باشد. بدون شواهد نمی‌شود. شاهد قبل، شاهد بعد، شاهد نفخ، شاهد روح‌القدس، که روح‌القدس شاهد برای خود حضرت است. شاهد صحبت کردن عیسی (ع)، تمام این شواهد که پشت هم می‌آید، یک جریان نفی است که نفی تهمت از مسیح و مریم (س) است. مرحله دوم: اثبات رسالت مسیح که در آینده رسول خواهد بود. تمام اینها پشت سر هم روی حکمت سلب و ایجاب است.

«فَناداها مِنْ تَحْتِها» (مریم، آیه 24) تمام آنچه ما دقت کنیم در این آیات از نظر ادبی لفظاً و از نظر ادبی معناً «فَناداها» ضمیر مذکر مفرد «ناداها» به همان «غُلاماً زَكِيًّا» (مریم، آیه 19) برمی‌گردد، کس دیگری در کار نیست. «فَناداها مِنْ تَحْتِها» خود «ناداها» خود «مِنْ تَحْتِها». «أَلاَّ تَحْزَني‏ قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» این سریّ چیست؟ سریّ دارای چند بُعد است. سریّ گاه از سرو است، گاه از سَرْی است. سَرَوَ، سَرَیَ، سرو بلند است، درختی که بالابلند است و عظمت به حساب بلندی دارد این سرو است. سَرْی سریان است، سریان یا سریان مادی است یا سریان معنوی است. و هر سه بُعد در اینجا مراد است. «سَرِيًّا» هم از سرو می‌شود، «سَرِيًّا» واو […] بیاید، هم از سَرَیَ می‌شود، «سَرِيًّا». «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» دو سری در مسیح موجود است و یک سری در آن نهری که خطاب شد مریم (س) از آب آن نهر بخورد و از رطب جنی هم میل کند. دو سری عیسی 1- «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا»، سری از سرو، بالابلند، مردی بالابلند همچون سرو سربلند در زیر تو نهاده شده است، درست است طفل است، اما این طفل مایه سربلندی تو است و سربلندی خود و سربلندی متشرعین به شریعت ربانیه است. این یک ندا است. 2- این سری که مسیح (ع) است، سریان باز از سَرَیَ است. سریان پیدا می‌کند عظمتش در بیت اسرائیل، اینطور نیست که فقط اینجا باعث سربلندی مریم و خود است و این عائله مختصر. خیر، این سریّ، سریّ دوم دارد. یعنی صوت و صیتی دارد که در کل عالم این نشو و نشر پیدا می‌کند. این دو سری در مسیح، سری سوم که از سَرَیَ است، سَرَیَ یک بُعدش مسیح است که سریان است. سریانی در کل عالم، بُعد دوم عبارت از نهر است که نهر هم سریان است. «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» مثلثٌ من السریّ، هر سه مراد باشد، مطلبی نیست. برای اینکه از انحصارات قرآن شریف است که لفظ واحد که دارای معانی گوناگون در لغت عربی است می‌شود مراد باشد.

– [سؤال]

– «فَكُلي» بله، «وَ اشْرَبي‏» مربوط به چیست؟ مربوط به سریّ است. سری از سریان است.

– [سؤال]

– هر سه مراد است. «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» هر سه است. ولیکن یکی «اشْرَبي» است. نخل که «تحتها» نبود. یکی «اشْرَبي» است که «سَرِيًّا» سریان نهر است. دوتای دیگر «تحتها» است. هر سه «تحتها» است. مسیح (ع) از بُعد سَرَوَ، سرو است و سربلند و از بُعد سَرَیَ، سریان عظمت و صوت و صیت مسیح (ع) در کل عالم است.

– [سؤال]

– منافات ندارد. «لقد ولد المسيح (ع) هكذا إلى جذع النخلة و في حديث أنه كان يوم العاشور أم ماذا» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 295) هر روزی بوده «ما ندري إلّا أنه ولد فيا للّه! طفل هو حمل لفترة قصيرة و وليد اللحظة، ينادي أمه من تحتها يطمئنها في حالها الغريبة المضطربة» در یک چنین حالتی است که انسان اطمئنان لازم دارد، یا اطمئنان درونی یا برونی، اطمئنان درونی که آن‌طور شد، اطمئنان برونی از همین ولیدی که موجب فریه شد، همین موجب سربلندی است «و نفس نداءه تطمئنها دون ان تحمل هذه البشارات». اگر فقط مسیح حرف می‌زد، کافی بود. فقط حرف می‌زد، معلوم می‌شد که این خارقه الهیه است. همین اطمینان‌بخش بود. ولی اینجا اطمینانٌ فوق اطمینان و نورٌ علی نور است. «و نفس نداءه تطمئنها دون ان تحمل هذه البشارات: «أَلَّا تَحْزَنِي» لكربتك على غربتك، لوحدتك حين وهدتك «قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» من الرّفعة» که از سرو است «و هو المسيح الرفيع، او من السري: السريان» سریان دو بُعدی است، یک بُعد سریان نهر است، یک بُعد سریان مسیح رفیع است. «او من السري: السريان: نهراً سرياً خلق الساعة و وليداً سرياً يسرى صيته و يجري صوته في مشارق الأرض و مغاربها، ناداها المسيح فانه محور الكلام و حاصل المخاض فهو من تحتها» بعضی گفتند جبرئیل است، جبرئیل «من تحتها»؟ جبرئیل بیاید اینجا چه کار کند؟ جبرئیل اینجا کاری ندارد. جبرئیل کارش را انجام داد رفت. نفخ بود و آن امانت الهی را بر مریم (س) بدون جریان جنسی القاء کرد. اولاً جبرئیل رفت که آنجا جایش بود، ثانیاً جبرئیل که اگر بیاید با یک معصومی با رسولی صحبت دارد که تحت اصلاً معنا ندارد، باید در برابر باشد، یا فوق باشد.

«دون جبريل أم ملك سواه إذ ليس تحتها» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 296) اینجا روایت نقل کردیم. «و سريّها»، یک «سَرِیُّهُ» داریم، یک «سریّها» داریم. سریه که مسیح است دارای دو سریّ است: یکی از سرو است، یکی از سریان. سریها داریم که نهر است. «و سريّها هو نهرها الساري تحتها و وليدها الخارج من تحتها» این سریّ دوم «فانه سرو رفيع و سار منيع». «سروٌ رفیع» در بُعد اول است که یعنی سربلند و «سارٍ» که از سری است، «و سارٍ منيع» سریان دارد صوتش «و يا للسريين هذين من رفعة و مناعة فإنهما صنيعا ربهما كما و صنع لها رطبا جنياً، مثلثاً من خارق العادة رأس زاويته سري المسيح.» منتها سری المسیح دارای دو بُعد است. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا». (مریم، آیه 25)

ما متأسفیم از قراء قرآن که در ایران اسلامی ما هم این نشر پیدا کرده است. یا خود قراء ما قرائات گوناگون متنافض از نظر لفظ و معنا می‌خوانند، یا از قراء دیگر از مصر و جای دیگر می‌آورند. این‌ها اگر اهل قرآن بودند و توجه داشتند و فهم داشتند و خوانده بودند قرآن چه کتابی است، متوجه بودند که قرآن چند مدل نازل نشده است، متناقض نازل نشده است. آن‌گونه که در همین قرآن مکتوب است چه چاپ شده، چه چاپ نشده، […] این تواتر قطعی مسلم صددرصد است. بقیه قرائات که می‌گویند تواتر دارد، دروغ است. ثانیاً اگر هم تواتر داشته باشند، تواتر قرائات شش‌گانه دیگر کجا و تواتر قرآن کجا؟ مثل اینکه پانصد نفر یک چیزی بگویند تواتر دارند، اما پنج میلیارد نفر بگویند چطور؟ همان مطلب را نقض کنند. اگر یک مطلبی را پنج میلیارد، تمام عالم بگویند. تمام عالم در طول تاریخ و عرض جغرافی بگویند، اما یک چند نفری، پانصد نفری پیدا بشوند چیز دیگر بگویند. هر دو تواتر است. دومی تواتر است لو خلیّ و طبعه قبول می‌کنیم، اما در برابر آن تواتری که مو لای درز آن می‌رود، قطع داریم که این دومی اگر هم تواتر است، غلط است. این‌ها مثلاً در خواندن می‌خوانند: «تَسّاقط عَلَیّ» «تُسّاقِط عَلَیّ»، «تَتَساقَط عَلَیِّ»، یعنی چه؟ «تُساقِطْ».

«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». «هُزِّي إِلَيْكِ» همان‌طور که مریم تکان خورد، تکان بدهد، تکان خورد از وحشت خارق‌العاده. تکان بدهد جذع نخله را، اینجا نشان می‌دهد که جذع خود تنه نباید باشد، تنه که تکان دادنی نیست، شاخه تکان دادنی است. نخله تکان دادنی نیست، تکان نمی‌خورد. آنی که تکان می‌خورد طبعاً شاخه است. منتها شاخه‌های فرض کنید ضخیم‌تر. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ» به طرف خودت نه کلاً، چون مریم (س) این راه را آمده است، وضع حمل پیش آمده است. طبعاً گرسنه است در جهات مختلفی، محتاج به غذا است. بهترین غذایی که خداوند برای او مقرر کرده است عبارت از رطب است و لذا در روایت هم داریم و از آیه خوب استفاده می‌شود که بهترین غذا برای زنی که وضع حمل کرده است، این است که به او رطب بدهیم و آب بدهیم. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» نه اینکه چیزی ندارد، دارد با اینکه نخل خشک است. دارد و تازه است، تازه است و جنیّ است. یعنی گلچین شده و دستچین شده، هیچ‌وقت اگر درخت را تکان بدهید دستچین از آن نمی‌آید. می افتد زمین می‌شکند له می‌شود. «تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا». «عَلَيْكِ» نه علی الارض، به دست‌های مبارک مریم، به دامن مریم، می‌افتد. نه اینکه به زمین بیفتد، در آب بیفتد و آب ببرد.

«فلأنها اهتزت لما ولدت دون بعل، فلتهز جذع النخلة اليابسة فتهتز بالحياة دون سبب ظاهر فتحمل» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 296) نخله «و تساقط عليها رطباً جنياً دون لقاح باهر» لقاح باهری وجود ندارد، اما حالا وقت لقاح نیست. «و دون مكوث لفترة الإيراق و الإثمار» حالا وقتش نبود. اگر خشک نشده بود حالا وقتش نبود. باید بعداً سبز بشود تا وقت خودش ایراق و اثمار. «و الإيناع» برسد «و نحسبها علها اندهشت في حظوة و بهتت على أهبة كيف تمتد يدها الى جذع النخلة اليابسة لتساقط عليها رطباً جنياً فإذا بالنخلة المورقة المثمرة المونعة تساقط عليها ودقا من رطب جني طري!» ودق مثل خوشه افتادن است. «فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» (نور، آیه 43) این قطره‌های باران که می‌ریزد، جدا جدا است، اینجا هم همین‌طور دانه دانه، نه اینکه یک مرتبه بریزد و مریم را کلافه کند. مثل ودق، دانه‌های باران به روی دست مبارک و دامن مبارک حضرت مریم (س) رسید.

«و يا لها من طاهرة عذراء تحمل دون بعل، فأجاءها المخاض الى جذع نخلة يابسة بتراء فإذا هي تثمر دون وقتها -و لا لقاح- و بعد موتها، كما أن العذراء تلد فور و هبة ربها دون وقتها و لا لقاح، و يجري في لحظتها ينبوع، طعام و شراب محضران بخارقة الرب كما هي و ابنها آية للعالمين: «فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا» (مریم، آیه 26)».

اینجا مطالبی جمعیت رسولیه در کتاب الهدایة، عده‌ای از آمریکایی‌ها که نوشتند بر رد اسلام، بدون توجه نوشتند. اگر انسان توجه کند به حرفی کسی و رد کند، گاه درست می‌گوید، گاه نادرست می‌گوید. اما اگر نگاه نکرده به حرف کسی مزخرف بگیرد، مثل حرف‌هایی که زدند، نگاه نکرده شروع کند فحش دادن، این معلوم است که وضع خودش را روشن می‌کند که این آدم نیست. این‌ها اعتراض‌هایی کردند. اولاً مریم (س) در قدس بود، اینجاها که جای نخل نیست و اگر مریم (س) صائمه بود و نذر صوم داشت، چرا صحبت کرد؟ چرا «فَكُلي‏ وَ اشْرَبي‏» خطاب به او شد؟ خود آیات جواب می‌دهد. من نظرم است آن چهارده کتابی که مطران حداد بیروتی که رئیس مطارنه دنیاست، درز بیروت نوشته بود بر رد قرآن، قبلاً هم عرض کردم هیچ از جیب خودمان نگذاشتیم بر رد او، چهارده کتاب نوشته با اسماء گوناگون بر رد قرآن، عبارت خیلی زیبا، صورتاً خیلی احترام، بسیار زیبا، آن نبی، آن چنان، یک دفعه زیر آبی زده است. مثل کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب دکتر گوستاو لوبون فرانسوی، وعاظ نقل می‌کنند، اشخاص نقل می‌کنند، می‌نویسند. ولکن اگر توجه کنند این خطر بزرگی است، چرا؟ برای اینکه در این کتاب ضخیم یک جا فقط نوشته اگر سؤال کنند این محمد (ص) چرا حرف‌هایش به هم ربط ندارد؟ این آیات به هم ربط ندارد؟ کما اینکه بعضی از مسلمانان این حماقت را دارند. این آیات به هم ربط ندارد. می‌گوییم مثل اینکه حرفی که گفتند ایشان دیوانه بود، درست است. تمام شد! اگر این دیوانه است، عاقل خودش نمی‌تواند این حرف‌ها را بزند، پس چطور دیوانه؟ پس این حرف‌ها چیست؟ من الکتاب الامامة. اینها می‌گویند: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً» (هود، آیه 17) مدام این را تکرار می‌کند. این تورات امام است. قرآن مأموم است. «و القرآن ترجمة عربیة عن الکتاب الامام» این حرف‌ها را می‌آورد، بالا می‌آید، پایین می‌رود، آیات را طبق میل خودش [تفسیر می‌کند] و خیلی هم صورتاً احترام می‌کند. این جمیعة الهدایة مسیحی‌های آمریکا هم این‌طور است، این چهارده کتاب هم این‌طور است. این چهارده کتاب را من کاملاً دقت کردم و خوب دقت کردم، دیدم هیچ راهی برای جوابش نیست جز خود آیات. به همان آیه که استدلال شده بر رد قرآن، همان آیه رد این حرف‌ها است. منتها ما توجه نمی‌کنیم. عوامل درونی و برونی ما چه حوزوی باشد، چه خارج حوزوی باشد، این‌ها موجب می‌شود چشم‌های ما را یک پرده‌هایی می‌گیرد، یا به آیات توجه نمی‌کنیم یا اگر توجه کنیم…