جلسه دویست و چهاردهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح سخنان عیسی مسیح در گهواره

تفسیر آیاتی از سوره مریم راجع به عیسی (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

سلام، طبعاً من الله است نسبت به کسانی که شایستگی تلقی سلام را دارند. اما «سلام علی الله» طبعاً باطل است، چون سلام دارای چند مرحله است. یکی إخبار است، و دیگری دعا است. إخبار که وقتی مثلاً من به شما می‌گویم سلام علیکم، یعنی خبر می‌دهم از طرف من ضرری، خطری، ظلمی، ناروایی، نابسامانی به طرف شما توجه نمی‌کند. البته در صورتی که مستقیماً چنین مطلبی باشد. و الا اگر کسی مستحق تعذیب است، چون عذابی متوجه من کرده است، آنجا سلامٌ معنا ندارد. سلامٌ در برخورد مسالمت‌آمیزی است که انسان با مسلمی یا با کافری که غرضش ایذاء او نیست، إخبار می‌کند که از طرف من به شما ضرری و ناراحتی متوجه نیست. حتی اگر طرف کافر است، مقصود گوینده سلام این است که من می‌خواهم با شما بحث کنم، بلکه به راه بیایید. غرض اضرار ندارم. این بُعد إخباری است. به خدا چه کسی می‌تواند سلام کند؟ اگر کسی بگوید خدایا سلامٌ علیک، یعنی خدایا حواست جمع باشد من به تو ضرر نمی‌زنم. این مسخره است. کسی به خدا ضرر نمی‌تواند بزند. این بُعد اخباری است.

بُعد دوم که بعد دعایی است سلامٌ علیه، یعنی سلام الله علیه یا سلمک الله؛ من از خدا استدعا دارم که خداوند شما را سالم بدارد، یک دعایی درباره طرف است، ما درباره خدا دعا کنیم که چه؟ خدا خود خویشتن را سالم بدارد یا دعا کنیم که دیگران خدا را سالم بدارند، به او ضرر نزنند. در هر دو بُعد سلام علی الله غلط است و و لذا در قرآن شریف «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسينَ» (صافات، آیه 130) «سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» (صافات، آیه 120) که خداوند سلام می‌فرستد بر پیامبران که شایستگی سلام دارند. و طبعاً سلام خدا هم دومی نیست، اوّلی است. خدا که دعا نمی‌کند. خدا دعا می‌کند که امیدواریم که شما سلامت باشید، از چه کسی این تقاضا را می‌کند؟ خیر، إخبار است. إخبار می‌کند که شما از طرف من در سلم و صفا و راحتی و رحمت هستید. بله، اگر ما بگوییم سلام درست است، یا در بُعد دعا یا در بُعد اخبار یا در هر دو بُعد، اما از طرف حق سبحانه و تعالی سلامٌ این‌طور است.

این مقدمه برای این بود که در قرآن شریف بوجهٍ عام خداوند سلام از برای شایستگان ارسال فرموده است. به ما هم دستور داده است که سلام و صلوات بر کسانی که شایستگی دارند بفرستیم. «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» (احزاب، آیه 56) منتها این صلاة اعم است از این که از خدا باشد، از ملائکه باشد، از ما باشد. که صلاة الله انزال الرحمة است و صلاة الملائکه استنزال الرحمة است و صلاة ما هم استنزال الرحمة است. اما سلام دیگر از خدا نیست. «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ» که استنزال است «وَ سَلِّمُوا» شما، خداوند سلام نمی‌فرستد. بلکه خداوند سالم می‌دارد عملاً اشخاصی را که شایستگی دارند. اما سلام بفرستد، سلام بفرستد به معنای دعا که معنا ندارد، إخبار هم که کل رحمات رحمانیه و رحیمیه حق سبحانه و تعالی عملاً سالم کردن و ما رهبری و نجات دادن ما از بدی‌ها است.

– [سؤال]

– درست است، خدا سلام می‌فرستد، ما نمی‌توانیم به خدا سلام بفرستیم. منتها سلام خدا دعا نیست، إخبار است. خداوند هم عملاً سلام… یکی از اسماء خدا سلام است. هم عملاً سلام، هم لفظاً سلام، ولی ما نمی‌توانیم به خدا سلام بفرستیم. پس در این آیه که خواندیم «وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» بله، ما هم صلوات می‌فرستیم و هم سلام می‌فرستیم. ولکن سلام بر خدا نه، بر پیغمبر و دیگران سلام می‌فرستیم. پس این یک امتیازی است از برای مقام مقدس حضرت حق سبحانه و تعالی که سلام فرستادن بر او غلط است، هم در باب دعا، هم در باب إخبار، اما خداوند به‌عنوان إخبار سلام می‌فرستد، به‌عنوان ادعا نیست. در دو جای قرآن بعد از آیات عامه‌ای که خداوند «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسينَ»، سلامٌ علی فلان و فلان که آیات متعددی پشت سر هم دارد، «إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» (صافات، آیه 80) کسی که دارای مقام احسان و نیکوکاری است. خداوند به او به‌عنوان إخبار، سلام و سلامتی و عنایت را ارسال می‌دارد، در دو جای قرآن است که دو نفر سلام خاص، یکی بر خودشان، خودشان بر خودشان، دیگری هم خدا بر شخص او. البته سلام بر شخص متعدد داریم. ولی اینجا یک اضافه‌ای دارد. راجع به یحیی (ع) «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» (مریم، آیه 15) «سَلامٌ عَلَيْهِ» را خداوند نسبت به خیلی از پیغمبران دارد، ولکن «يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» در اینجا اختصاصی است. در اینجا نسبت به عیسی (ع) «وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» (مریم، آیه 33) راجع به یحیی «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ» که خداوند سلام می‌فرستد. در تفاوت «وَ السَّلامُ عَلَيَّ» با «سَلامٌ عَلَيْهِ»؛ آنجا خدا سلام می‌فرستاد، ولی اینجا «وَ السَّلامُ عَلَيَّ» اعم است، یعنی چه سلام خدا، چه سلام فرشتگان، چه سلام مردمان بر من است. پس این سلام اعم و اهم است. این آخرین مرحله‌ای است که عیسی (ع) در حالی که در گهواره است، خود را معرفی می‌کند. که سه بُعد حیات خود را در اینجا زیر پوشش سلام آورده است.

– [سؤال]

– یعنی وقتی که مریم (س) حامله شد، به سلم حامله شد. این را قبلاً بحث کردیم. «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا» (مریم، آیه 30) آنجا مفصل بحث کردیم. در اینجا اشاره به کل است. «وَ السَّلامُ عَلَيَّ» در زمان گذشته، زمان حالیه، زمان آینده هست.

– [سؤال]

– خدا که دعا نمی‌کند. ایشان بله، ایشان هم دعا است، هم إخبار است. نسبت به گذشته دعا معنا ندارد، ولی إخبار معنا دارد. هم دعا است، هم اخبار است.

– اینجا الآن ظهور در دعا دارد.

– هیچ ظهوری ندارد «وَ السَّلامُ عَلَيَّ»، من می‌گویم سلام علیک، آیا نمی‌توانم با سلام علیک دو کار بکنم؟ یکی دعا کنم، یکی هم إخبار؟ می‌شود، تا چه رسد پیغمبر بزرگوار که دارای مقام جمع الجمع است.

– [سؤال]

– اینجا از طرف خدا است، ولی اینجا «وَ السَّلامُ عَلَيَّ» نمی‌گوید از طرف کیست. از طرف خدا، از طرف ملائکه، از طرف مردم، از طرف خودم. این «وَ السَّلامُ عَلَيَّ»، السلام جنس سلام است. جنس سلام است در کل مراحلی که امکان دارد و شایستگی از برای مقام مقدس مسیح (ع) دارد. یک پرش سلم ولادت را، سلم تولد را، سلم بعد از تولد را، سلم حالا را، «وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ» این ولادت ولادت عن زنا نیست. «يَوْمَ وُلِدْتُ» ماضی است. اینجا إخبار است […] «وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ»، إخبار می‌کند از سلامتی یوم ولادت «وَ يَوْمَ أَمُوتُ» بعداً خواهد مرد مثل همه «وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»، در این «أُبْعَثُ حَيًّا» نکته‌ای دارد که بارها عرض کردم.

در آیه مبارکه دارد که «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (زمر، آیه 68) این «نُفِخَ فِي الصُّورِ» چه موقع؟ در آخرین مراحل برزخ، خوب در برزخ ما حیات داریم، زنده هستیم. آیا در برزخ که ما حیات داریم، خداوند ما را إماته می‌کند عن البرزخ و إحیاء می‌کند برای یوم القیامة، یا إماته عن البرزخ نیست، بلکه نقل می‌کند ما را از همان حالت حیات برزخی با تحولی که در جسم دنیوی ما ایجاد می‌شود. خوب این دو آیه این مطلب را بیان می‌کند. این آیه که «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» صعقه بالاتر از موت است. چرا؟ برای اینکه در موت عن الحیاة دنیا روح غش نمی‌کند، روح انتقال پیدا می‌کند از این بدن استمراراً در بدن برزخی و زنده است. صعقه نیست، البته نوم هست. در برزخ اکثر اوقات انسان نوم است، کما اینکه از آیات جنت برزخیه و از آیات نار برزخیه این مطلب را استفاده می‌کنیم. «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا» (غافر، آیه 46) در مورد کسانی که در نار برزخ هستند، یا فرض کنید «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا» (مریم، آیه 62) که از برای اهل جنت برزخ است. که بین البکرة و العشی این‌ها خواب هستند. اما حالت صعقه در کار نیست. پس صعقه از موت بالاتر است. و ما سه نوع موت داریم. یک نوع موت ساده که «موت عن الحیاة الدنیا» است، با استمرار زنده بودن روح در بدن برزخی در عالم برزخ، این یک نوع موت است. موت دوم این است که ایجاد صعقه بشود که موت اقوی است. ایجاد صعقه بشود، روح زنده است، حیات دارد، اما هیچ نمی‌فهمد، بیهوشی مطلق، چنانکه در بیهوشی مطلق وضو از بین می‌رود، غسل از بین می‌رود. این مرحله دوم موت است که اقوی است از موت اول. این برای کل «مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» است «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ». «مَنْ شاءَ اللَّهُ» آن درجات عالیه نبیین و معصومین و صالحین هستند که در قله آن‌ها رسول‌الله (ص) و ائمه معصومین (ع) است و در حاشیه آنها مثل یحیی و عیسی، راجع به یحیی نص داریم و راجع عیسی هم همین نص.

«وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»، حیاً در اینجا چیست؟ حال است، آقایان در تفسیر چرا عنایت نفرمودند؟ این نکته بسیار […] است در قرآن شریف «وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» آنجا «يُبْعَثُ حَيًّا» است. «أُبْعَثُ حَيًّا» مگر بَعَثَ یک وقت دیگر نیست؟ «بعثت زیداً» ولی «أُبْعَثُ حَيًّا» حیاً در اینجا باید حال باشد. یعنی روزی که من انگیخته می‌شوم در حالی که زنده هستم، پس صعقه شامل حالش نمی‌شود. پس جزء «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» است. پس «مَنْ شاءَ اللَّهُ» عده خاصی هستند که فقط یک موت شامل حال آنها می‌شود. دو موت نیست. موت «عن الحیاة الدنیا» است، بعد این حیات برزخیه استمرار دارد و دارد و دارد، فقط قالب عوض می‌شود. محیط عوض می‌گردد. مادامی که در حیات برزخی هستند، روح حی است در بدن برزخی، ولکن «أُبْعَثُ حَيًّا» در اینجا منتقل می‌شود به بدنی که خاک شده است، یا خاک نشده است. این بدنی که در دنیا با این بدن روح به صورت ظاهر و روشن زندگی می‌کرده است. پس روح انتقال پیدا می‌کند، انتقال دوم. انتقال اول، روح از این بدن به حیات مستمره برزخیه و انتقال دوم انتقال این روح به بدن اخروی که بدنی است که خلاصه‌ای از این بدن است. این دو موت است.

موت سوم، موت فوت است که ما قبول نداریم. موت فوتبه این معنا قبول نداریم از برای کسانی که می‌میرند از حیات دنیا، موت فوت نیست. یعنی بدن خاک می‌شود، اما روح از بین نمی‌رود. روح حی است. چه حی به حیات برزخی و چه حیات به حی صعقه، اما اینطور نیست که به‌طور کلی از بین برود. البته نسبت به اهل جهنم این عقیده را داریم که هم نار آخر دارد، هم اهل جهنم آخر دارد که آنجا إماته کلی است. به‌طور کلی همان‌طور که بدن سوخته می‌شود و از بین می‌رود، روح هم سوخته می‌شود و به‌طور کلی از بین می‌رود. که در آنجا هیچ‌گونه حیاتی از حیات‌ها وجود ندارد.

این امتیاز راجع عیسی بن مریم (ع) خصوصاً در اینجا و راجع به یحیی (ع) خصوصاً در آیه خودش و نسبت به انبیایی که این‌ها دارای مقام اختصاصی هستند، همه‌شان دارای مقام عصمت هستند، دارای مقام اختصاصی مثل یحیی و عیسی تا چه رسد بالاتر، این‌ها دیگر صعقه در حالت برزخ نخواهند داشت. این «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» (الرحمن، آیه 26) درست است. ولکن فنا مراحل دارد. یک فنای انتقال روح از بدن است به حیات برزخیه، باز زنده است. یک فنای انتقال روح به حالت صعقه برای کل «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»، درست است. اما فنای کلی کلی که هم روح از بین برود و هم بدن از بین برود، ما چنین چیزی نسبت به عالم برزخ و عالم قیامت نداریم، فقط مربوط است به کسانی که در جهنم هستند و به اندازه خودشان عذاب می‌بینند و با آتش جهنم از بین می‌روند. پس این «يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»، این حیاً یک اشاره‌ا‌ی بسیار بسیار، بلکه تصریح بسیار قوی است که عیسی (ع) از کسانی است که جزء «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» است.

اینجا راجع به مسیح (ع) ما بحث‌هایی به‌طور متفرق داشته‌ایم و به‌طور مقارنه زندگی مسیح (ع) و قبل از زندگی، حمل، ولادت، رسالت، صعود، بعد نزول و بعد موت. تمام این مراحل را ما بین قرآن شریف و انجیل مقارنه می‌کنیم. آن قسمت‌هایی که قرآن بحث کرده است. ما در کتاب عقائدنا این بحث را اینجا آوردیم. آیاتی که مربوط به مسیح (ع) است، 34 الی 35 آیه است. یکی حساب دارد که ابن مریم دارد، اسم نبرده است.

«مسيح القرآن ‏عليه أفضل الصلاة و السلام‏ إن القرآن لما يأتي بذكريات المسيح (ع)، يرفض من ناحيةٍ كلّ ما يمس من كرامته و ينال من ساحته من أضغاث الأحلام و خرافات الأوهام، و من أخرى يرفعه إلى‏ العشرات من مقامات الولاية، اختصاصية و اكتسابية، إلى حيث شذ ما يوجد مثله في أنبياء اللَّه و أوليائه» (عقائدنا، ص 487) الا خاتم‌النبیین (ص) و معصومین اسلام. اختصاصاتی را که برای حضرت ذکر می‌کند در کل موارد که از برای سایر انبیا نیست. «فمسيح القرآن كما يلي» از جمله مختصر و مجمل و شامل بر کل مراحل فضیلت مسیح (ع) آیه مریم بود که خواندیم. «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ» که بحث کردیم. و از جمله «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ» سوره نساء آیه 172. «لَنْ يَسْتَنْكِفَ» این لن استحاله است. آیا استحاله ذاتی است؟ استحاله اختیاری است؟ معلوم است استحاله ذاتی هم اگر هست، باز اختیاری است. یعنی ذات مسیح (ع) آن‌قدر عریق است در توحید و آنقدر در توحید عمیق است که مستحیل بالاختیار است که ایشان از اینکه عبد للّه باشد استنکاف کند. خدا در قرآن راجع به هیچ پیغمبری این حرف را ندارد. این برای مسیح امتیاز است، نه، این دفع تهمت است. چون نسبت به انبیا هیچ پیغمبری از پیامبران را، نه اتباعشان، نه خودشان، نه هیچ کس نگفته است که این پیغمبر عابد خدا نبود، عبدِ الله نبود، ابن بود یا چه بود. ولی نسبت به مسیح (ع) چون این افترائات را زدند؛ الله است، ابن الله است، من اول موالید اله است، از این قبیل‌ها، این آیه مبارکه و از این قبیل این را انکار می‌کند.

– [سؤال]

– نسبت به عزیر، ابن الله گفته شده، ولی ابن الله تشریفی در اینجا گفتند، نه ابن الله ولادتی یا ذات الله. این سه مرحله را که در نظر بگیریم که مسیح واقعاً الله است. واقعاً از موالید الله است، یا مرحله سوم که به‌عنوان الله اتخاذ شده است، بله، اتخاذ به‌عنوان الله راجع به ملائکه هم گفتند. راجع به انبیائی هم گفتند، از جمله عزیر است و کسان دیگری. ولکن این سه را، این ثالوث را با هم جمع کنیم، این در هیچ پیغمبری از پیغمبران نیامده است. فقط در میان بت‌پرستان قدیم که پانزده طایفه از بت‌پرستان هستند، این را دارند. که ما در یکی دو جای این کتاب و همچنین در کتاب حوار و همچنین در تفسیر، مقارنه بین بودا و برهما و مسیح از نظر اناجیل موجود کردیم، کأنه اصلاً مسیحی وجود نداشته است، کأنه همان بودا است با اسم مسیح، یا برهما است با اسم مسیح. اینقدر خرافات و مزخرفات علیه مسیح (ع) اینها درست کردند که کأنه خودش نبوده است. لذا قرآن شریف می‌فرماید که «ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ‏» (توبه، آیه 30) در همین یک اشاره حداقل به پانزده، شانزده از طوائف بت‌پرستان قدیم اشاره کرده است. که این مسیحی‌ها اینقدر بی‌عرضه هستند که این مزخرفات را خودشان جعل نکردند، بلکه مزخرفاتی است که نشخوار بت‌پرستان قدیم است که تقریباً پانزده، شانزده طایفه است که ما ذکر کردیم و باز عرض می‌کنیم.

«و مقالته طيلة حياته الرسالية و قبلها» (عقائدنا، ص 488) چیست؟ سوره آل‌عمران آیه 51: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» بعضی وقت‌ها ربوبیت‌ها جدا است. مثلاً فرض کنید من رب شما و خدا رب من و شما است. یا فرعون، فرعون می‌گوید که «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏» (نازعات، آیه 24) با این حال خودش رب دارد. اینکه «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» با این حال خودش رب دارد. این دوتا را با هم جمع کرده است. «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ» وحدت ربوبیت است نسبت به کل مربوبین و «شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ» (زمر، آیه 29) در باب ربوبیت نیست. و نیز به‌عنوان بیان حقیقتی راجع ولادت مسیح (ع) در بُعدی و در بُعد دیگر جوابی از شطحات مسیحیین که مسیح بدون پدر متولد شد، پس اختصاص به الله دارد. در سوره آل‌عمران آیه 59 «إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ» هر دو خرق عادت است. چطور خرق عادت راجع به مسیح او را پسر خدا می‌کند، اما خرق عادت راجع به آدم که همه قبول دارید، او را هیچ چیزِ خدا نکرده است. اگر بناست این پسر خدا باشد، او دایی خداست، عموی خدا است. «إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» قول «كُنْ فَيَكُونُ» راجع به آدم اول هم نسبت به صلب پدر و هم نسبت به رحم مادر است که هیچ کدام را ندیده است. اما نسبت به مسیح فقط صلب پدر است. و همچنین سوره 43 (زخرف) آیه 59: «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني‏ إِسْرائيلَ» چه مثلی؟ مثل مربه، چون بنی‌اسرائیل که تمام معجزات مسیح (ع) را زیر پا گذاشتند و توجه نکردند، بلکه کفرهایی بود، گوساله‌پرستی‌هایی، انحرافاتی عقیدتاً و عملاً برای آنها حاصل شد، اینقدر این‌ها شدید و صَلِب و صلف بودند و زیر بار حق نمی‌رفتند. این بود خداوند مسیح را که فرستاد، از اول طوری فرستاد که معجزه است.

«إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني‏ إِسْرائيلَ» این بنی‌اسرائیل هستند که موجب اولی بود و نقطه اولای این اعجاز خاص مسیح است. و الا اگر مردم عادی مانند دیگر مردمان بودند و حتی مشرکین و ملحدین، داعی بر این مطلب نبود که عیسی (ع) بدون پدر متولد گردد، چون موقف، موقف خاصی بود که تمام معجزات که در قرآن شریف دارد: «آياتِنَا الْكُبْرى» (طه، آیه 23) که خداوند موسی را با آیات کبری فرستاده است. «وَ ما نُريهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف، آیه 48) این را هم دارد. ولی مع ذلک این‌ها چون بعضی سابقه داشته، بعضی را هم قبول نکردند و چه کردند، این است که جناب مسیح بدون پدر باید متولد می‌شد. «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني‏ إِسْرائيلَ» در اینجا یکی از مباحثات حضرت رضا (ع) با جاثلیق و هربذ اکبر این بوده است. جاثلیق که از طرف مسیحی‌ها است و هربذ اکبر که از طرف یهودی‌ها است و کسان دیگر. حضرت فرمودند… خود مباحثه رکن لازم دارد، دو رکن لازم دارد. یک رکن اینکه مواد مواد خیلی صالحی باشد، هیچ وقت از بین نرود. مطلبی که شما به آن استناد می‌کنید، مطلبی باشد که اصلاً قابل انکار نباشد. طرفین قبول کنند یا باید طرف قبول کند. این مطلب اول است. ولکن ماده استدلال را فقط دانستن کافی است؟ نه، باید زیروبم استدلال و مصرف کردن استدلال طوری باشد که بشود طرف را مغلوب کرد که کمیتاً و کیفیتاً باید استدلال عالی باشد. والا کما اینکه نمونه آن را در میان کشتی‌گیرها داریم. یک کسی است که وزنش زیادتر، قدرتش بیشتر و چه. اما دیگری قدرت کمتر، وزن کمتر، اما فوت و فن کشتی‌گیری را بهتر بلد است. کدام دیگری را می‌زند؟ دومی. اگر کسی این مواد مطلب را دارد، مواد حق را دارد، اما نمی‌تواند و نمی‌داند مواد را چگونه مصرف کند. فایده ندارد، مثل آشپزی که برنج درجه اول، روغن درجه اول، زعفران درجه اول… ولی آشی درست می‌کند که نمی‌شود خورد. اما دیگری که برنج عادی و روغن عادی، ولی غذایی درست می‌کند که خیلی خوب است. آدم خیال می‌کند که خیلی ممتاز است. پس تنها ماده نیست. امام رضا (ع) مانند همه ائمه و در حاشیه رسول‌الله (ص) مانند همه پیامبران این دو ماده را در مرحله علیا داشتند. این دو مرحله که مرحله اولی ماده بحث است، استدلال بسیار قوی است و قوی‌ترین استدلالی است که طرف نمی‌تواند انکار کند. مرحله دوم طرز برخورد. موسی (ع) وقتی با سحره بنا شد مبارات کنند، سحره تعارف کردند، شما. موسی فرمود شما. چرا موسی گفت شما؟ برای اینکه اگر موسی اول کاری می‌کرد، این‌ها یک آدم‌هایی نبودند که به زودی قبول کنند. داد و قال و سر و صدا، اصلاً نوبت به سحره نمی‌رسید. اما وقتی سحره هر کاری دارند کردند، بعد موسی عصا را انداخت همه را خورد، مطلب تمام شد. ما در مبارزه‌ای که با بهایی‌ها داشتیم همین‌طور بود. وقتی با سیدعباس خراسانی که رئیس کل بهایی‌ها بود یا فاضل مازندرانی که از او قوی‌تر بود بحث می‌کردیم. هر کس با این‌ها بحث می‌کرد می‌افتاد. ما وقتی بحث کردیم، آن بدترین مواد را، بدترین مطالبی که این‌ها در نظر داشتند در نظر گرفتیم. گفتیم شما بگویید هر چه می‌خواهید. بدترین را گرفتیم و کاملاً حمله کردیم و طرف مغلوب شد. یکی از کیفیت‌های بحث این است. شما اگر با یک مبطلی می‌خواهید بحث کنید بگذارید حرف‌هایش را اولاً بزند، ثانیاً حرف‌ها را که زد، آن حرفی که خیلی خراب است، می‌توانید کاملاً مغلبوش کنی و ساقطش کنی، آن حرف را بگویی و کاملاً ساقطش کنی. در اینجا امام رضا (ع) با جاثلیق که بحث می‌فرمودند. فرمودند این عیسای شما بالاخره فردی بوده ممتاز و چنین، ولی آدم می‌شنود -واقعاً هم شنیده- که ایشان نماز نمی‌خواند، روزه نمی‌گرفت. بنده زاهدی نبود. طرف بدون توجه به جریان، چطور؟ در انجیل دارد که ایشان نماز می‌خواند، روزه می‌گرفت، روزه از همه بیشتر، حضرت فرمود برای چه کسی نماز می‌خواند؟ برای خودش؟ روزه برای چه کسی می‌گرفت؟ برای خودش؟ «فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ». (بقره، آیه 258)

مرحوم میرزا مهدی آشتیانی (رض) یادم است فرمودند من را بردند هامبورگ آلمان برای معالجه، فیلسوف بزرگ شرق بودند، درجه اول بودند. فرمودند با یکی از بزرگان کشیش‌ها من بحث کردم. او قانع شد که پیغمبر اسلام پیغمبر است. ولی آخر سر گفت: پیغمبر است، ولکن اینکه خاتم است از کجا معلوم؟ گفتند من به او گفتم قبول داری پیغمبر است؟ بله، خودش در تصریحات قطعی رسالتیش دارد خاتم است. ایشان فرمودند «فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ» به تعبیر ایشان گفتند «فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ». می‌شود طرف را به آسانی شکست داد، ولی به شرطی که انسان جریان را وارد باشد، خوب بداند. عرض و طول مطلب را، جریان را خوب وارد بشود تا بتواند طرف را مغلوب کند.

یکی از اختصاصات انبیا این است که این‌ها دعوت الی انفسهم نمی‌کردند. رسول بودند، رسول محور که نیست. رسول وسیله رساندن به محور است. دعوت به خود نمی‌کردند. حتماً مرا باید بشناسید. دست مرا ببوسید، به من سجده کنید، مرا احترام کنید که بعضی این کار را کردند. بعضی‌ها تمام حقایق دین را بردند روی ولایت، ولایت هم فقط منحصر به ائمه است. رسول رفت، خدا رفت، همه رفتند. کل رسل بر حسب آنچه از آیات مقدسات قرآن استفاده می‌کنیم، این‌ها فقط کارشان رسالت بوده است. منتها رسالت معصومه. چون رسالت، رسالت معصومه است، اگر کسی بخواهد خدا را بشناسد و عبادت کند از طریق این رسالت است. ولی این طریق، طریق است. هیچ وقت مبدأ و منتها نیست، هیچ وقت در وسط رکن نیست. رکن واحد الله است و الیوم الآخر. یوم الآخر هم به حساب الله است. منتها بین المبدأ و المعاد لازم است رسالتی باشد تا احکام را خداوند بیان کند. این‌ها می‌گویند خیر. محور مسیح است. ما از مسیح می‌خواهیم، همیشه توجه به مسیح داریم. یا اصل خدای آب را، خدای أب را به تعبیر معنوی خودشان، منکر هستند و اگر هم منکر نیستند می‌گویند خدا همه کارها را به اختیار ایشان گذاشته است. کسی رفته بود جلوی ضریح حضرت عباس می‌گفت: السلام علیک همه کاره خدا. فکر می‌کرد این کاره است. اگر کاره‌ای بود دستش را از دست نمی‌داد. همه کاره هیچ کس نیست.

در تصریحات قرآن هم این مطلب هست. «إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ» (فاطر، آیه 23) «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ» (آل‌عمران، آیه 144) فقط رسول هستی، رسول خدا نیست، خدا هم رسول نیست. این مطلب در آیات زیادی در قرآن شریف نسبت به کل انبیا است، از جمله: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ» (مائده، آیه 116) البته این «قالَ اللَّهُ» سؤال استفهامی نیست، سؤال استفحامی است و رو سیاه کردن کسانی که این حرف‌های غلط را نسبت به مسیح گفتند. سوره مبارکه مائده آیه 116 و 117: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ما مریمیون هم داریم. موحد در مسیحی‌ها داریم. ثنویه هم داریم، ثالوثیه هم داریم، بالاترش هم داریم. موحدین که موحد هستند، البته کم هستند. یک ثلث از اعضای مجلس نیقیه هستند، تعداد زیادی از علمای یهود و نصارا جمع شدند و مخصوصاً نصارا که ثلثشان موحد بودند و دو ثلثشان تابع کوسج مصری ملحد بودند که آن‌ها بردند. یک دسته موحد، دسته دوم که معروف نیستند مریمیین هستند، خدا: مریم، عبد: مریم، مطلب دیگر در کار نیست. مسیح هم فرزند مریم است از طریق جسم و فرزند الله از طریق روح، ولیکن این‌ها را ثنویه حساب می‌کنند. سوم: ثالوثیه، ثالوثیه هم دو دسته هستند، یک دسته آب و ابن و روح‌القدس، یک دسته هم آب و ابن و ام، این هم دو دسته ثالوثیه است. چهار بعدی هم داریم. مربع هستند، اینها می‌گویند آب و ابن و روح‌القدس یا آب و ام و روح‌القدس، بعد می‌گویند این الوهیت مسیح (ع) به پاپ‌ها هم سرایت کرده است. هر کس که از این خمر در کلیسا بخورد و اعتراف به ثالوث داشته باشد، روح مسیح در او حلول می‌کند و جسم مسیح به جسم او متصل می‌گردد، این روح هم مانند مسیح کارهای مسیح را می‌کند.

– آنهایی که هم مریم و هم حضرت عیسی را خدا می‌دانند […]

– بله هست. در عقائدنا نقل کردیم. برایتان می‌خوانیم.

– [سؤال]

– فقط این را می‌گوید، ولی آیات متعددی، آیات ثالوث دارد، آیات توحید دارد، آیات ثنویه، این ثنویه است. «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» نفرمود «اتخذونی و أمی و الاله» اصلاً اله رفت کنار، «اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ» یعنی خدا دیگر در کار نیست. چرا؟ برای اینکه «اتَّخِذُوني» چرا؟ برای اینکه خدا از لاهوت بکلّه نزول کرد در رحم مریم شد عیسی. پس دوتا هستند: عیسی و مادر، منتها عیسی اصل است، مادر ظرف است، عیسی اصل است. خدای اصل در کار نیست. «اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که الله به‌طور کلی کنار رفت.

– [سؤال]

– هست و نیست، به هر حال بودند. یعنی فرقی که در میان مسیحیان بودند، این فرق مختلفه هستند که این همان حرفی است، غلط‌ترین حرف‌هایی است که این‌ها می‌زنند. که خداوند خود ذاتش اصلاً نزول کرد از لاهوت الوهیت رفت در رحم مریم و جسد مسیح از نظر جسد، ابن مریم است، از نظر روح خود الله است، نه ابن الله. ولذا در قرآن شریف در بعضی آیات دارد که «لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ» (نساء، آیه 171) بعد ثالث و ثلاثه «الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده، آیه 73) این را می‌گوید. الله ثالث ثلاثه است، سومی است، سومی کیست؟ سومی مسیح است. مسیح الله است. یعنی چه؟ یعنی الله نزول کرد در رحم مریم رفت، متصل شد به جسد مسیح، پس دیگر الله نیست. الله خود مسیح است، و اصل آن است و ظرفش مریم است.

– [سؤال]

– بله، خوب اینطوری است، مگر ما نفهم نداریم؟ ما که نفهم‌تر از آنها هم داریم.

– ثالث ثلاثه مگر می‌شود…

– ثالث سومی است. ثلاثه: آب، روح‌القدس، ابن. آب و روح‌القدس و ابن؛ می‌گویند روح‌القدس برای وساطت بود. آب هم مادامی که نزول نکرده بود. ولکن آب که أب است به قول آنها، نزول کرد در رحم مریم، شد مسیح، دیگر آبی در کار نیست. مثل اینکه پولی جایی بود، آوردند جای دیگر، آنجا دیگر پول نیست. می‌گویند خداوند نزول کرد… در بحث توحیدی مفصل بحث کردیم، دوباره اشاره می‌کنیم.

جواب حضرت مسیح: «سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ» (مائده، آیه 116) نه فقط «ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ»، من حق ندارم، تو هم نباید […] اجازه هم نداشتم. «إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ» این نفس نسبت به خدا اطلاق می‌شود، ولی با اضافه، یعنی مفرد نمی‌شود بیاید. «الله نفسٌ» نیست، ولی «نفسک» یعنی خودت. «نفسک» غیر از نفس است. نفس، نفس است. نفس اماره، نفس لوامه، نفس چه، ولکن نفسک یعنی خودت. این تعبیر نفسک یعنی این. «تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ».

«و کان واحداً من الخمسة اولی العزم من الرسل أصحاب الشرائع الفذة و الدعوات العامة العالمیة» سوره مبارکه شوری آیه 12: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ» با تفصیلاتی که قبلاً عرض کردیم. «و کان له کتاب و هو انجیله الذی انزله الله علیه» سوره آل‌عمران آیه 3 و 48، سوره مائده آیه 46 نص قرآن. «و قد سماه اللّه بالمسيح «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»» (الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 317) سوره نساء 171 که بحث کردیم. «و کان من ائمة المرسلین الخمسة» چون مرسلین ائمه‌ای دارند. ائمه آن‌ها انبیا هستند که نبوت بالاتر از رسالت است، و از ائمه مرسلین هستند که پنج نفر هستند، ایشان است. «و من شهداء الاعمال» شهداء الاعمال سوره نساء آیه 159، و سوره مائده آیه 187. «وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ» (آل‌عمران، آیه 42) مقربین افضل اشخاصی هستند که خداوند در قرآن شریف یاد کرده است. چون مقربین داریم و اصحاب الیمین داریم و اصحاب الشمال داریم که مرحله اولی مربوط است به معصومین درجه بالا.

«و من المصطفين المجتبين الصالحين» آل‌عمران آیه 33 و سوره انعام آیه 86 و 87. «و قد علمه الله الكتاب و الحكمة و التوراة و الإنجيل» سوره آل‌عمران آیه 48 «و كان مبشراً برسول الأعظم محمد (ص)» سوره آل عمران آیه 48. «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» (صف، آیه 6) در آیه‌ای است که در سوره صف است و در آیات دیگر قرآن شریف بسیار زیاد است که حضرت مسیح (ع) یکی از کیان‌های آن حضرت و رسالت‌هایش بشارت به رسول خاتم (ص) است.

«ّوَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً» (نساء، آیات 157 و 158) اینجا یک سؤالی می‌شود. حتی راجع به پیغمبر خودمان حرف است که آیا ایشان مسموماً از دنیا رفتند که شهید شدند. یا نه از دنیا رفتند به طرز عادی، ولی نه قرآن نسبت به این مطلب تصریح یا اشاره‌ای دارد و نه در روایات این مطلب است. چرا؟ برای اینکه ایشان چه شهید شده باشند، چه وفات کرده باشند، بالاخره در میان ما نیستند و راجع به هیچ پیغمبری از پیغمبران راجعبه نحو از دنیا رفتن او بحث نیست. البته کلی داریم؛ «وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (آل‌عمران، ایه 21) بسم الله. این به حساب گناهی که بنی‌اسرائیل داشتند که انبیا را می‌کشتند. اما فلان پیغمبر را کشتند یا خودش مرد، یا چه کردند. این اختصاص راجع به مسیح (ع) است که قرآن روی این خیلی حساب دارد. در چند آیه از آیات مقدسات تزییف می‌کند و ابطال می‌کند این خیال را که مسیح را این‌ها به دار زدند. چرا این کار را کرده؟ این هم مثل «بَرًّا بِوالِدَتي‏» (مریم، آیه 32) چطور در «بَرًّا بِوالِدَتي» یکی از امتیازات مسیح شمرده شد که ایشان نسبت به مادرش مهربان است؟ برای اینکه تهمت زدند ایشان نسبت به مادرش اهانت کرده است.

همچنین راجع به صلیب، راجع به صلیب پولس یهودی الاصل در انجیل خودش این مطلب را ثابت کرده و استدلال به آیه از تورات کرده که ایشان به دار آویخته شد، برای اینکه خواست تمام گناهان امت خود را شخصاً تحمل کند، راهی جز این نداشت که خود را تسلیم دار کند و در تورات نوشته شده است آن که بر چوب آویخته شود، ملعون خدا است. ایشان هم ملعون خدا شد، برای اینکه تمام امت، تمام کسانی که مسیحی هستند، هر چه گناه کردند و هر چه هرزگی کردند، مطلبی نباشد. این یک بحث مفصلی است که ما تاکنون به‌طور ریشه‌ای نکردیم. ما در اوایل کتاب عقائدنا صفحه 160: «الصلب والفداء في الوثنية العتيقة» یک رشته مطالبی است که مسیحیان جزء اصول معارف و اصول مسیحیت خود آوردند که این نشخوار حرف‌های دیگران است. ما هم به اشکال مختلف داریم. مثلاً در میان وثنیت عتیقه، ثنویت بوده، تثلیث بوده است، ابن الاله بوده است، دار آویختن بوده است. به دار زدن، به دار زدند برای اینکه که مریدها و عابدهای این اله به جهنم نروند. در جهنم رفتن بوده است، سوختن بوده است. بعد نجات یافتن بوده است. تمام این حرف‌هایی که مسیحیان و علمای مسیحی در انجیل، در غیر انجیل در کتاب‌هایشان دارند، این‌ها یک نسخه ثانیه از مطالبی است که مشرکین دارند.

مثلاً از باب نمونه «المناظر: قال دوان‏» دوان یکی از تاریخ‌نویسان دیانات قدیمه است. در صفحه 181 و 182 از کتابش نوشته است که «إن تصوُّر الخلاص بواسطة تقديم أحد الآلهة ذبيحة فداءٍ عن الخطيئة، قديم العهد جداً عند الهنود الوثنيين و غيرهم» خدا زیاد بوده است. این خداهای زیاد یکی را به دار زدند، یا تحویل دار دادند و به جهنم فرستادند، برای اینکه بنده‌ها آزاد بشوند. «و ذكر هذه التقدمة عند الهنود لعصر الفديك» عصر فدیک که بعداً که تفصیلاً آقایان مراجعه کنید. ما این را در المقارنات در جایی که روی این آیه بحث شده مفصل داریم. ولکن جایی که به‌طور متصل با هم ذکر شده باشد، فقط عقائدنا است.

«و كتاب «الركفدا» يمثل الآلهة يقدمون «بروشا»» بروشا یکی از آلهه وثنی بود. «و هو الذكر الأول قرباناً» اول بچه‌ای که این خدا زایید بروشا است. فلاسفه هم می‌گویند اول خلقی که کرد عقل اول است. عقل اول راند بر عقل دوم، عقل دوم راند بر عقل سوم، مرتب راندند که خدا بلد نبود عالم را خلق کند. چون خدا مجرد است و مجرد نمی‌تواند ماده بزاید، لذا اول عقل اول را درست کرد، آن وقت عقل اول مجرد است، یا غیر مجرد. اگر عقل اول مجرد است، پس آن مجرد دوم چرا ماده می‌زاید؟ تتمه مطلب را به‌طور دسته‌بندی که مختصر باشد و مجال مراجعه مفصل باشد، حضور برادران عرض می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».