تفسیر آیاتی از قرآن درباره صعود مسیح (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
چند نفر نفر را که از انبیای بزرگوار الهی بودند و یا معصوم غیر از نبی ما معتقد هستیم که اینها هنوز زنده هستند، بعضی در ارض و بعضی در بعضی از کرات سماوی. از کسانی که معتقدیم در ارض حی هستند، ولی امر (عج) است. برحسب اشارات صریحهای از قرآن و روایات متواترهای از فریقین. و از انبیای بزرگواری که زنده هستند، ولکن روی کره زمین نیستند، کره دعوت ظاهری، حضرت عیسی بن مریم (ع) است. خود مسیحیان نیز قبول دارند ایشان زنده هستند، اما زندگی ایشان را بعد از صلب میدانند. و معارضهای که قرآن شریف با اینها دارد «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ». (نساء، آیه 157)
راجع به توفی مقداری صحبت کردیم، چه «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» (آلعمران، آیه 55) و چه «فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ» (مائده، آیه 117) اینها دلالت بر وفات به معنای معمولی نمیکنند. بلکه توفی عبارت است از «الأخذ وافیاً»، «الأخذ وافیاً» دارای مراحلی است نسبت به خواب و نسبت به مرگ و دارای یک مرحله است نسبت به بیداری. نسبت به خواب، توفی به اینگونه است که وقتی روح از بدن انسان خارج میگردد در حالت خواب، «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» (زمر، آیه 42) خداوند انفس را توفی میکند، انفس انسانیه را که ارواح انسانیت است، هم در حین موت «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، کسانی که در خوابشان نمردهاند، هم در مرگ موقت که خواب است و هم در مرگ انتقال به برزخ که موت است، هر دو با هم در این جهت مانند یکدیگر هستند که خداوند روح انسانی را توفی کرده است. و این توفی به معنای إماته فقط نیست. إماته رنگدار. گاه اماته میشود و گم میگردد. گاه اماته میشود و بدون وقت است. اما در اماتهای که حضرت حق سبحانه و تعالی میکند، در بُعد دوم و سوم توفی که بُعد دوم خواب است و بُعد سوم موت است، این توفی در چند جهت است. جهت بعد از مرگ و خواب و جهت حال مرگ و خواب. بعد از مرگ و خواب طوری نیست که وقتی خداوند روح را از انسان در حال خواب یا در حال مرگ گرفت روح گم بشود، روح گم نمیشود، توفی است. «أخذه وافیاً» ممکن است ما چیزی را از کسی بگیریم و گم کنیم. یا از قدرت ما خارج باشد، از علم ما خارج باشد. تحت قیومیت ما نباشد، چنانکه خیلی زیاد است. اما خداوند در کل سلب و ایجابها علمش و قدرتش و بالجمله قیومیت او آنگونه که بوده است هست و خواهد بود. پس توفی، این یک رنگ است که میدهد به حالت خواب بردن و حالت میراندن که این روح را که خداوند میگیرد گم نمیشود و لذا برمیگرداند به کسی که بناست زنده بماند «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ» (زمر، آیه 42) نگه میدارد نسبت به کسی که بنا است بمیرد.
و در بُعد سوم توفی که عبارت از موت است، در جواب آن ایرادی که منکرین حیات بعد الموت میکنند «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» (سجده، آیات 10 و 11) «یمیتکم» نیست، «یمیتکم» جواب نمیشود. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» اخذ میکند شما را وافیاً. کُم کیست؟ کُم سه بُعد دارد. باهم است، در هم ادغام میشود. 1- روح انسانی؛ 2- روح حیوانی؛ 3- بدن انسان. هر سه را خداوند اخذ میکند. یعنی گرچه بدن میپوسد، اما از تحت علم و قدرت حق سبحانه و تعالی خارج نیست. برای خدا گم نمیشود. گرچه روح انسانی و روح حیوانی ظاهراً گم میگردد از نظر ما، اما از علم و قدرت خداوند گم نمیشود. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».
اما توفی اول که در چند جهت اول است، توفیای است که نسبت به مسیح (ع) و از خود آیات توفی، گذشته از لغت، گذشته از لغت توفی که اعم است از مرگ، دارای سه بُعد است؛ یک بُعد خواب است، یک بُعد مرگ است، و یک بُعد نه خواب است، نه مرگ است، بلکه زنده است و او را اخذ میکند از مکانی ناراحتکننده به مکان دیگر. گذشته از اینکه توفی از نظر لغت دارای سه بُعد است، خود آیات توفی که برای شما میخوانیم دلیل است بر آن یک بُعد نسبت به مسیح که حتی این آیات توفی مسیح (ع) چه «تَوَفَّيْتَني»، چه «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ» اگر در این سه بُعد معلوم نبود کدام مراد است از باب «القرآن یفسر بعضه بعضاً» ما با آیه 159 نساء ترکیز میکردیمکه مراد از توفی مرگ نیست. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ».
اما اینجا هر دو است، هم «یفسر بعضه بعضاً» و هم خود آیه و اگر ما درست دقت کنیم در آیاتی که احیاناً مورد شبهه است و برای برطرف کردن شبهه به آیات محکمه روشنتر باید استدلال کرد، اگر به خود همان آیاتی که مورد شبهه است درست دقت کنیم، نیاز به جای دیگر نیست. استقلال دلالی در خودش است. و اینجا اینطور است. از جمله سوره مبارکه آلعمران، از آیه 52 تا 57: «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» عیسی احساس کفر کرد، چه کفری؟ کفر خطرناک، چون کفرها چند نوع است. گاه اوقات طرفی که پیامبر الهی دعوت الی الله میکند، انکار میکنند و تکذیب میکنند و خطری دیگر بر جان رسول ندارند، این مطلبی نیست. نوع دعوتها اینطور بوده است. گاه اوقات نه، کفر متعدی است، کفر لازم نیست، کفر متعدی است. کفری است که میخواهند خود «داعی الی الله» را از بین ببرند. چنانکه زمینه اینگونه بود که قرار شد با دست یهود و بعضی از تلامیذ ظاهراً حواری عیسی (ع) عیسی را به دار بزنند. «فلمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» این دومی است.
«قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ» (آلعمران، آیه 52) اینها انصار الله هستند. «أَنْصارُ اللَّهِ» طبعاً «أَنْصاري إِلَى اللَّهِ» هستند. این «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ»، «أَنْصاري إِلَى اللَّهِ» را معنا میکند، او هم این را معنا میکند. معنای «انصار الله» این نیست که به خدا کمک کنید. به شما کمک کنیم در راه دعوت الی الله. دلیل ما: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» اسلام بعد الایمان، بالاتر از ایمان است. یک اسلام قبل الایمان داریم که لفظ است و همچنین احیاناً با عمل که منافق هر دو را دارد، غیر منافق هم باید هر دو را باید داشته باشد. حتی منافق هر دو را دارد. یک مرتبه خیر، این لفظ و عمل به دل راه پیدا کرده است که ایمان است. مرحله سوم تمام دل را گرفته است که هیچ کدورتی و هیچ نگرانی و تاریکی در دل در برابر امر حق وجود ندارد، اینجا اسلام است. این اسلام بعد الایمان مرحله سوم است. که «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ» (صافات، آیه 103) ابراهیم (ع) با اسماعیل.
بعد: «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ» (آلعمران، آیه 53)؛ در مرحله اولی «وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ»؛ جناب عیسی (ع) «فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ»؛ ما گواه هستیم، شاهدیم عند الله، شاهدیم نسبت به مؤمنین در جمع مؤمنین و شاهدیم علیه کسانی که کافر شدند به مسیح (ع). حالا چه کردند؟ این کفر چه کفری بود که «أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ»، احساس کفر یک احساس کفرِ بُعد اول است که کفر لازم است و تعدی نیست. یک احساس کفر دوم است. اینجا کفر دوم است، چرا؟ «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ» (آلعمران، آیه 54) «مکروا» این کفاری که عیسی احساس کفر از آنها کرد، «مکروا» خداوند هم در قرآنش «مکر الله». مکر در مقابل مکر برای دفع مکر اعتدای به مثل است، اشکال ندارد. آن کسی که آغاز مکر میکند، این روی جهل است، روی عجز است، روی خیانت است. اما اگر کسی آغاز مکر کرد که روی جهل است و عجز است و خیانت و چه، انسان یا غیر انسان میشود به دو صورت جواب و پاداش او را داد. یکی به صورت علنی و آشکار، یکی به صورت بهطور سرّی، بهطور سرّی مهمتر است. اگر کسی نسبت به انسان یک حیلهای زد از روی جنایت، از روی جهالت، از روی عجز، اگر بخواهند جزای او را بهگونهای بدهند که درست متنبه بشود و دیگر تکرار چنین کاری نکند، همانطور که او بهطور مخفی چنین کرده است، شما هم بهطور مخفی جواب او را بدهید. خدا این کار را کرده است.
«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ»، ماکرین شرّی دارند، خیری دارند. مکر آنها شرّ است، اما جواب مکر، خیر است. چون در جواب مکر دو بُعد در کار است. یکی اینکه جهل و عجز و خیانت در کار نیست، دیگر اینکه عقوبت بسیار بسیار جالب منبهی است. چه موقع؟ «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى» (آلعمران، آیه 55) «مکروا» در اینجا «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ» این مکر چه بوده است؟ اگر مکر کشتن عیسی (ع) با صلب یا غیر صلب بوده است، یا مکر میراندن عیسی (ع) به غیر صلب و قتل بوده است، هر چه بوده است، در اینجا «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ» جا ندارد. چرا؟ «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ». این رفع چیست؟ در کل قرآن رفع که استعمال میشود، رفع یک انسانی، رفع سماء است، رفع چه است به جای بالایی، در اینجا: «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ»، من بالاخره تو را وافیاً اخذ میکنم، خوب مناسبتش با قبل چیست؟ اینجا چه مناسبت دارد؟ اگر مراد از «مُتَوَفِّيكَ» میراندن عیسی باشد، این چه مناسبتی دارد با این خطری که اینها متوجه کردند؟ خطری که کفار به عیسی متوجه کردند، اگر آن خطر صلب به عیسی متوجه میشد و عیسی کشته میشد شهید بود، آیا مقام شهید بالاتر و رفیعتر است یا مقام کسی که بمیرد و شهادت در راه خدا نباشد. پس اینجا «رافِعُكَ إِلَيَّ» چه کاره است؟
معنای «رافِعُكَ إِلَيَّ» فقط اینطور میتواند باشد که اینها مکر کردند و خواستند عیسی (ع) را به دار بیاویزند و به دار آویختن عیسی در دو بُعد خزی بود: یک بعد اینکه در حکومت رومانی که عیسی (ع) در همان جریان و جوّ بودند، در حکومت رومانی بدترین عذاب و نکبتترین و ناهنجارترین عذاب صلب بوده است. این را نسبت به عیسی میخواستند وارد کنند، این از نظر حکومتی آن. لون دینی هم داد پولس که قبلاً بحث کردیم که مسیح به جای ما مورد لعنت شد. پس دو لون است: یکی شخص مسیح و دیگر شخصیت مسیح. صلب مسیح (ع) یکی اهانت به شخص مسیح بود که به دار آویختن، بدترین عقوبت و رذلترین عقوبت بود نسبت به جنایتکارترین افراد. این از نظر شخص مسیح بهعنوان رسول. به عنوان شخصیت رسالتی مسیح یعنی کل رسالت مسیح که ناموس عمل باشد، بلکه ناموس عقیده باشد، کلاً بهوسیله این دار آویخته شدن از بین رفته است و لذا قرآن روی این مطلب خیلی تأکید دارد که آن را نفی میکند.
«إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» دو «وَ مُطَهِّرُكَ» سه «وَ جاعِلُ» چهار، الی آخر. چهار مطلب در اینجا است. در این زمینه که کفار میخواهند مسیح را به دار بیاویزند، خدا فرمود: من تو را نجات میدهم. تو را نجات میدهم یعنی از میان این جوّی که کفار علیه تو تصمیم گرفتند که بهوسیله دار آویختن تو دو اهانت بزرگ نسبت به شخص و شخصیت تو انجام بدهند، «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ»، یعنی «إنی آخذک وافیاً» نمیگذارم کوچکترین اهانتی به تو بشود. حتی یک لفظ تا چه رسد عمل. هیچگونه اهانتی نسبت به شخص و شخصیت تو نشود. بعد از «مُتَوَفِّيكَ»، «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ». اگر مراد از «مُتَوَفِّيكَ» موت بود، «رافِعُكَ» چیست؟ یعنی اگر چنانچه عیسی (ع) به دار آویخته میشد، خداوند او را از نظر مقام رفع نمیکرد؟ رفع میکرد، بلکه رفع بالاتری بود. چون شهادت در راه خدا بود. ولی خدا مصلحت میداند، برای اینکه این دو ننگ ایجاد نگردد و این به اختیار مسیح هم که نیست. این دو ننگ ایجاد نگردد، مسیح را سالماً و حیاً اخذ کند وافیاً. «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» این رفع، خداوند که میفرماید: «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» (فاطر، آیه 10) خود صالح هم «يَرْفَعُهُ»، انسان صالح مخصوصاً وقتی از انبیای اولوالعزم است و وظایف دعوتی و رسالتی خود را درست انجام میدهد، چه او را بکشند، چه بمیرد، چه زنده بماند در هر صورت عند الله است و مرفوع عند الله است. پس «رافِعُكَ إِلَيَّ» در اینجا بعد از «مُتَوَفِّيكَ» و اینکه انکار میکند صلب را که بعداً میخواهیم بیاییم، این دلیل است بر اینکه رفع خود عیسی است که جسمه و روحه به عالم بالا برود.
– [سؤال]
– خیر، متوفی ممکن است او را بالا ببرد. اما کتک خورده، فحش دادند، اذیت شده است. «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ» وفات به معنای کامل، یعنی هیچ خم به ابرویش نخواهد آمد. این را کاملاً اخذ میکند وافیاً، اخذ میکند وافیاً چه کار میکند؟ میمیراند؟ خیر، «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا». خواستند او را نجس کنند. بدترین نجاست و پلیدی و ناهنجاری که نسبت به ساحت قدس مسیح (ع) خواستند وارد کنند، یکی آنگاه بود که از نظر رومانیان بود که بدترین عذاب و بدترین مصیبت صلب بود. دوم آنکه مستمر است، اینها صلب مسیح را موجب از بین رفتن شریعت ناموس ببینند. «وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» هر که تابع تو باشد، فوقیت دارد بر کسانی که مخالف با تو هستند الی یوم القیامة که بحث دیگری در اینجاست. «ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ» تا آخر.
بعد منتقل میشویم به سوره نساء آیه 156 تا 159: «وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ» یهودیها «وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً» خود این قول کفر است. نسبت به ساحت مقدسه مریم (س) افترا ببندند، این غیر از افترا به شخص عادی است. این خودش کفر است. «وَ بِكُفْرِهِمْ» و این کفرهم که وضع عام دارد و تمام جهات عقیدتی و عملی کفر را شامل است، اینجا فقط یک نمونه از کفر آنها را که هم حالت عملی دارد، هم در پشتوانه آن حالت عقیدتی دارد، ذکر میکند. «وَ قَوْلِهِمْ» آنچه میگویند، این لفظ کفر عملی است و این لفظ بر معنای عقیده آنها است که جناب مریم (س) معاذ الله از طریق زنا این بچه را آورده است. «وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً». این یک. دوم: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ» (نساء، آیه 157) یهودیها «عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ» ما کشتیم مسیح پسر مریم که رسول خدا است. «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» تصریح: نه او را کشتند، نه صلب کردند، نه کشتند. اول «ما قَتَلُوهُ» چون مُردن چند بُعد دارد؛ یا به دار آویختن است، یا اینکه با یک وسیلهای زدن و کشتن است. یا خفه کردن است. یا غرق کردن است یا هر چه، اگر مقابل موت در چیزی نباشد، همه اینها را شامل است. اما اگر در مقابلش قتل باشد، معانی غیر قتل است. صلب باشد، معانی غیر صلب است. در اینجا آن چیزی که نفی شده نسبت به مسیح (ع) در این زمینه نفی موت نیست، اثبات موت هم نیست. نفی موت را در آیه بعدی بحث میکنیم. اینجا فقط نفی آن حرف و مطلبی است که اینها نسبت به مسیح گفتند. «وَ ما قَتَلُوهُ» به غیر صلب «وَ ما صَلَبُوهُ» معلوم میشود کسانی هستند از یهودیان که قائلاند ما او را کشتیم، به دار نه، کشتیم و اکثرشان کسانی هستند که میگویند ما او را به دار آویختیم.
«وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» در «شُبِّهَ» نائب فاعل یا عیسی باشد یا لهم باشد، در هر دو صورت این معنی را میدهد. مشتبه شد جریان بر آنها. جریان به دار آویخته شدن مسیح بر آنها مشتبه شد. چرا مشتبه شد؟ برای اینکه چهره عیسی (ع) به یهودای اسخریوطی افتاد، به عکسش نشود، مهم نیست. به عکسش که چهره یهودا به عیسی بیفتد، چه لزومی دارد؟ چهره عیسی به یهودای اسخریوطی افتاد و عیسی در اینجا پنهان شد، «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» (نساء، آیه 158) و هر چه گشتند، دیدند غیر از این نیست. یهودای اسخریوطی که چهره عیسی دارد، همان کسی که عیسی را تسلیم کرده است، به نُه پارچه نقدینه فروخته است به یهودیان، همان را بردند به دار آویختند. کما اینکه در انجیل هم ممکن است بعداً اشاره کنیم. در انجیل و در اقوال علمای نصارا این مطلب هست. خودشان هم قائل به این حرف احیاناً هستند.
«وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»، در آیه دیگر که خواهیم خواند: «وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً» (نساء، آیه 157) «وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ» مگر خود عیسی (ع) بر حسب انجیل یوحنا که خواندیم «كلكم تشكون فيّ في هذه الليلة» این تطابقاً همان است. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» فقط ظن است، گمان است، گمان غلط. «وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً» این نفی قتل کرده است، «ما صَلَبُوهُ» نیست. چرا؟ برای اینکه خواسته نفی تمام مراحل اعدام مسیح را بکند. چه اعدام با صلب، اعدام با زدن و کشتن، اعدام با غرق کردن، اعدام نکردند. مرحله اعدام را نفی میکند. اما مرحله موت را نفی نمیکند. بلکه مرحله موت را آن بالا تبدیل کرد به اینکه «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» موت نبود. و بعداً در آیه بعدی که ما میخوانیم جناب مسیح (ع) تاکنون زنده هستند، مگر اینکه تمام اهل کتاب به آن حضرت ایمان بیاورند و بعداً «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» (نساء، آیات 158 و 159) اینجا بحث خیلی معرکه آراء است بین مسلمانها و بین مسیحیان.
– [سؤال]
– کافی بود، همه را تکرار نمیخواست بکند. این کارها را نکردند، نه کشتند نه دار زدند، هیچ! «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» نمیگوید «اماته الله» أماته نیست. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» بعد بلافاصله که اگر این «رَفَعَ» برای انسان موجب شک و شبهه باشد «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ». ببینید «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً» اینجا چند سؤال است. چند سؤالی است که هم از بعضی مفسرین اسلام است و هم از مسیحیان است. بعضی مفسرین اسلام تصریحاً نوشتند که «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» «بِهِ» یعنی امام زمان. نفهمیدیم! این از کجا آمده است.؟امام زمان روی چشم، خاک پای ایشان سرمه چشم، اما قرآن را باید اینگونه معنا کرد؟! اگر کسی نمیفهمد معنا کند و نمیتواند، ساکت بشود. اینجا همهاش بحث راجع مسیح است. صحبت امامت و انبیا نیست، حتی صحبت موسی نیست، صحبت محمد بن عبدالله (ص) نیست، اینها نیست. اینجا صحبت مسیح است. از اول تا آخر، همهاش نفی و اثبات، نفی اغلاط است، اثبات جهات درست است نسبت به مسیح (ع).
«بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ» قبل از آن، «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» مرجع امام زمان است. مثل سوره ص که «رُدُّوها عَلَيَّ» (ص، آیه 33) یعنی خورشید را، خورشید در کار نبود! «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ»، یعنی گردن و یال و کوپال و پاهای خورشید! اصلاً خورشید در کار نیست. از اول سوره تا آنجا خورشید نیست، این را میچسبانند، میخواهند رد الشمس درست کنند، تعمیم به قرآن میکنند. یا به قرآن مراجعه نمیشود، یا اگر بخواهند مراجعه کنند مراجعات خرکی میکنند. یعنی یک استفادهای میخواهند بکنند که برخلاف نص قرآن، برخلاف ظاهر قرآن، برخلاف معنای قرآن است و از این قبیل ما زیاد داریم که یا مراجعه نمیشود که نقش چنین است. قرآن در حوزهها جایگاهی ندارد. و یا اگر مراجعه بشود یک مطلبی را خیال کردن، خیالاندن، این خیال را میخواهند بچسبانند، یک چسباندن غیرقابل چبسیدن که در هیچ عبارت غیر فصیح رکیک جنونآمیزی هم اینطور نمیشود چسباند.
این یک حرفی است که چرا؟ برای اینکه روایت داریم. روایت داریم که «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» یعنی امام زمان. خوب این معنا دارد. روایت را معنی میکنیم. روایت روی چشم، معنا میکنیم. اگر نشود معنا کرد مطلبی نیست. معنا میکنیم که بعد عرض خواهیم کرد. وقتی مسیح (ع) نزول میفرمایند از آسمان به خدمت ولی امر (عج) مشرف میگردند، وقت نماز میشود، تعارف طرفینی میکنند، حضرت مسیح اصرار میکنند که شما بفرمایید نماز بخوانید. امام زمان نماز میخوانند، مسیح دنبالش «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» تمام یهود و نصارای موجود، البته به این آسانی نیست، نزول مسیح و قیام امام زمان که سروصدادار است. این سروصدایی است که تمام عالم تکلیف را متوجه به این نقطه میکند. با آن وسایل جمعی که بهعنوان خارقالعاده ولی امر (عج) دارند. که تمام عالم تحت سیطره و تحت کنترل، صدا و سیما و هر چه و هر چه، طوری است که همه متوجه میشوند. همه که متوجه میشوند و میبینند از نزدیک یا دور که عجیب است، مسیح دارد پشت سر این آقا نماز میخواند. معلوم میشود که این آقا مولای مسیح است و مسیح مقتدی به ایشان است و مؤمن به ایشان است.
در اینجا «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»، «بِهِ» را در اینجا گرچه روایت فرموده است یعنی بالمهدی، ولکن «بِهِ» اینجا انتقال از مرحله ظاهر است به مرحله نتیجه. مرحله ظاهر که بیّن است. مرحله ظاهر این است که تمام اهل کتاب به مسیح ایمان میآورند. ولکن وقتی اهل کتاب دیدند که جناب مسیح پشت سر امام زمان نماز میخواند، پس به امام زمان هم ایمان میآورند. پس «بِهِ» در آیه مرجع ضمیرش و این ضمیر مربوط به حضرت مهدی (عج) نیست، مربوط به مسیح است از راه ایمان به مسیح (ع) به امام زمان ایمان میآورند. بسم الله. کما اینکه در بسیاری از آیات اینطور است. آیات تأویلی است، به این معنا که یا مأخذ را بیان میکند یا نتیجه را، یا مصداق اجلی را، یا مصداق مختلف فیه را، یا مصداق مخفی را مثل «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» یعنی صراط علی. معنا همین است؟ نه، چون صراط رسولالله (ص) «إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (زخرف، آیه 43) برای کل مسلمین معلوم است. آنی که مختلف فیه است، صراط علی است و لذا میخواهد الحاق کند. این تفسیر الحاقی است، نه تفسیر نصی و ظاهر آیه. این تفسیر الحاقی است، کما اینکه «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ» (نبأ، آیات 1 و 2) روایت دارد، حدیث قدسی از خدا، روایت از پیغمبر، از امیرالمؤمنین، از ائمه که «عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ» امیرالمؤمنین است. این هم هست، هم نیست. اما نیست؛ معلوم است نبأ عظیم در قرآن نبأ توحید است، نبأ رسالت است، نبأ قرآن است. نبأ قیامت است. این چهار نبأ است. چهار نبأ اصلی در قرآن شریف صریحاً ذکر شده است. نبأ توحید و نبوت رسولالله (ص) و نبأ معاد و نبأ قرآن. اما این چهار نبأ فرع هم دارند. نبأ توحید خصوصیات توحید را که از جمله عدل است. و نبأ معاد برزخ را در ضمن دارد. نبأ قرآن سنت قطعیه محمدیه (ص) را دارد و نبأ رسالت خلافت است. اینجا یک نبأ را گرفته، آن هم یک مصداقی از مصادیق استمراری نبأ رسالت را که نبأ ولایت بعد از رسول است و در نبأ ولایت بعد از رسول هم نقطه اولی را گرفته است که نقطه امیرالمؤمنین است. معنا اینطور است.
ما یوسف شعار نیستیم که روایت را همینطور بیدلیل دور بریزیم. ایشان چسبیده به قرآن و میگوید همه روایات برود کنار. بعضی میگویند نه، همه روایات باشد. خیر، نه آن هستیم نه این. نه افراطی هستیم نه تفریطی. مادامی که میشود روایت را معنا کرد و موافقت با قرآن دارد، بسم الله، اگر مخالفت با نص قرآن دارد این جعل است و اختلاق است. در اینجا هم «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ»، نبأ عظیم قطعاً بهعنوان نزول قرآن و نصی که در چهار جای قرآن است، امیرالمؤمنین نیست. بله، یکی از چهار نبأ هم که نبأ رسالت است نیست، بلکه استمرار نبأ رسالت است که خلافت معصومه علویه (ع) است، این را رسولالله فرمود. از خدا هم حدیث قدسی است، رسولالله فرمود، امیرالمؤمنین فرمود. این بهعنوان بیان مصداق مختلف فیه از استمرار نبأ رسالت که یکی از أنباء اربعه قرآن است. در اینجا همینطور است. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» اصل مطلب معلوم است. حالا سؤالاتی که مسیحیان میکند. چه به نفع آنها یا هر چه، از جمله سوالاتی که من در عقائدنا مفصل نوشتم و اشاره میکنم.
از جمله این است که این «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» چه کسی گفته ضمیر «بِهِ» به عیسی برمیگردد؟ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» یک حذفی در اینجا دارد، یعنی «إن أحدٌ من اهل الکتاب» نمیشود نباشد. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» یعنی «إِنْ أحدٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» به مسیح «قَبْلَ مَوْتِهِ» یعنی «أحدٌ من اهل من الکتاب» یعنی هر کتابیای، چه یهودی چه نصرانی باشد، قبل از اینکه بمیرد، به عیسی ایمان بیاورد، لزومی ندارد عیسی زنده باشد. اگر الآن کسی ایمان به خاتمالنبیین (ص) آورد قبل از موتش، ایمان به او قبل از موت خود مؤمن آورده یا نه؟ یک مرتبه قبل از موت «من یؤمن به» است که شما دارید میگویید. یک مرتبه قبل موت مؤمن است. اینها اینطور میگویند، ولو احتمال بدهیم. ولو احتمالاً که مرجع ضمیر در اینجا این «أحدٌ» محذوف باشد، نه اینکه مرجع ضمیر خود مسیح (ع) باشد. این یک اشکال، ما اشکالات را یک به یک میگوییم و جواب بدهیم، به جای اینکه همه را بگوییم و بعد جواب بدهیم. چون بعضی برادران تشریف ندارند و مطلب خام میماند.
من یادم است در نجف که بودیم، اشکالاتی که فخرالدین رازی در تفسیر دارد، نقل نمیکردم. اول جواب را میگفتم، بعد میگفتم این حرفها را زده است. چون اگر میکروب وارد شد، حالا این میکروب را انسان برطرف کند یا نه معلوم نیست، ممکن است بعضی مزاجها ضعیف باشد. شما ضعیف نیستید، ولی کلاً عرض میکنم. بعضی مزاجها ضعیف باشند و این اثر کند. ایراد اول این است: ما از خود آیه این مطلب را استفاده میکنیم، حالا آیات دیگر معلوم است. از خود آیه استفاده میکنیم که مرجع ضمیر خود عیسی است و غیر عیسی نیست. نظیر هم دارد. مثلاً در آیه توبه: «إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ» (توبه، آیه 40) در این ضمیر «علیه» بحث دارند. میگویند «علیه» ابوبکر است. میگوییم هشتتا ضمیر است، همهاش رسولالله است و رسولالله محور است، اینجا «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ» ابوبکر؟ یا فرض کنید در نظایر آن، در کل قرآن شریف اسماعیل هر جا ذکر شده، اسماعیل بن ابراهیم است، اسماعیل دوم نداریم، بنابراین «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (مریم، آیه 54) همان اسماعیل بن ابراهیم است.
یا مثلاً موسی «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً» (کهف، آیه 60) موسی که جریانش گذشت. جناب موسی (ع) که با خضر برخورد کرد و خضر معلم او شد و مطالبی را موسی نمیدانست و خضر برای او بعداً بیان کرد، بعضی آمدند شدرسنا کنند. گفتند: موسی که پیغمبر است، پیغمبر اولوالعزم است و در زمان او ولیّ عزم دیگری که نیست، پس خضر تابع او است. چطور شد که خضر که یک فردی از افراد امت موسی (ع) است و تابع او است، گرچه دارای رسالت هم باشد، اما رسالت در پرتو رسالت موسی است، چطور شد که موسی در این مراحل نمیدانست و او میدانست؟ میآیند شدرسنا میکنند. میگویند این موسی، غیر از موسی بن عمران است. نه، موسی در 120 جای قرآن ظاهراً یا بیشتر ذکر شده، همه موسی بن عمران است. منتها قرآن ابن عمران نباید بیاورد، چون به ابن و ام نسبت نمیدهد. چطور شد فقط در اینجا موسی غیر از آن است؟ مقتضای فصاحت و بلاغت عادی چیست؟ مقتضای فصاحت و بلاغت عادی این است که اگر صد و بیست و چند جا یک فردی را ذکر کردند و خصوصیاتی برای او گفتند، اگر جای دیگر همان نام را میآورند، ولی مراد شخص دیگری است. مقتضای فصاحت و بلاغت عادی این است که بگویند فلانی، تقیید کنند. اگر ما دو نفر زید داریم، یک زید را من در کتاب صد بار ذکر کردم و میخواهم زید دوم را یک بار ذکر کنم. باید خصوصیتی بیاورم که معلوم بشود آن نیست، این مقتضای تبیین بیان است.
حال در اینجا، در اینجا ضمائری که هست، تمام راجع به مسیح است. چطور شد شما میخواهید در اینجا ضمیر را برگردانید به أحدٌ؟ با اشکالاتی که دارد. اشکالات بسیار بسیار دارد. حالا قبل از اینکه اشکالات را عرض کنیم. اصل این احتمال را این آیه برطرف میکند. ملاحظه کنید، از اول. «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ» (نساء، آیه 157) 1- اینجا خود مسیح است «عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ»؛ 2- «وَ ما قَتَلُوهُ»؛ 3- «وَ ما صَلَبُوهُ»؛ 4- «وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» اگر نایب فاعل خود مسیح باشد. 5- «وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ»، مسیح؛ 6- «لَفي شَكٍّ مِنْهُ»؛ 7- «ما لَهُمْ بِهِ» همه مسیح است. 8- «مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ» مسیح است. 9- «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ» «رَفَعَهُ» مسیح است. 10- «إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» چه کسی؟ مسیح. تا اینجا «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» (بقره، آیه 196) همهاش یا اسم مسیح است یا ضمیری است که راجع به مسیح (ع) است.
آن وقت شما میگویید «قَبْلَ مَوْتِهِ» فقط این ضمیر برمیگردد به «أحدٌ». «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» یعنی «إن أحدٌ من اهل الکتاب». 11- «قَبْلَ مَوْتِهِ»؛ 12- «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ» چه کسی؟ مسیح «عَلَيْهِمْ شَهيداً». دوازده مرتبه مسیح (ع) در این سه آیه یا چهار آیه ذکر شده است، یا با لفظ مسیح عیسی بن مریم یا با لفظ «هُ» که ضمیر است و این دوازده مرتبه، شما یک مرتبهاش را میخواهید تشکیک ایجاد کنید. بگویید احتمال که آمد دیگر استدلال نمی شود کرد. در اینجا «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» یعنی قبل موت «أحدٌ من اهل الکتاب» یعنی تمام آحاد اهل کتاب قبل از اینکه بمیرند، ایمان میآورند به مسیح، پس این یک غلط شما. مسجل ضمیر «موته» به خود مسیح برمیگردد از نظر لفظی. بُعد دوم…
– به خدا هم میتواند برگردد، چون مرجع نزدیکتر است.
– قبل از موت خدا؟
– نه، «لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ»
– آن را نمیگوید.
– به مسیح، اینجا صبحت مسیح است.
– [سؤال]
– ایشان جواب دادند، اهل کتاب به مقتضای کتابی بودن ایمان به خدا دارند، ولو ایمان غلط باشد. اینجا تمام مراجع به مسیح برمیگردد. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» ایمان جدید است. اگر اهل کتاب هستند، ایمان قدیم آنها، اصل مطلب این است که خدا را قبول داشته باشند، ولو اغلاطی داشته باشند. این یک اشکال لفظی است. ما اشکال لفظی را اول میگوییم، بعد معلوم میکنیم.
اشکال لفظی دوم: اگر ضمیری مردد بین چند مرجع بود. مرجع اقرب اصلح است یا مرجع ابعد؟ اقرب، در اینجا شما به مرجع ابعد برمیگردید، چرا؟ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»، مرجع ابعد دو بُعد دارد: 1- محذوف است، «إن أحدٌ» احدٌ محذوف است. 2- اگر هم مذکور بود، ابعد بود. مرجع اقرب چیست؟ «لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ» در اینجا «هِ» کیست؟ مسیح است. این اقرب است که «قَبْلَ مَوْتِهِ» بعد بلافصل یا احدٌ که هم محذوف است، هم ابعد است، این هم از نظر بُعد لفظی دوم.
«وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً» در اینجا اعتراضات دیگری البته اینها دارند. ما جواب خواهیم داد. بر این احتمال که بهطور کلی احتمال کشته شود، نه اینکه تصمیم بر این مطلب باشد. خیر، اینطور نیست که ما تحمیل بر قرآن مقدس کنیم -لا سمح الله- اگر یک موقعی اینطور باشد، ما از خدا تقاضا میکنیم جان ما را بگیرد. ما زندگیمان را اینگونه وقف کردیم که اسلام التقاطی نباشد. اسلام بر محور قرآن، آنگونه که قرآن دلالت میکند نه آنطور که آقا میگوید و فلانی و فلانی میگویند. ما از خود الفاظ آیات و از خود معانی آیات، مرادات حق سبحانه و تعالی را به دست میآوریم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».