پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه برخورد های که از طرف علمای اسلام با قرآن صورت گرفته است مملوء از تحمیل ها و اهانتهایی به ساحت مقدس قرآن است. ۲-اشاره به اینکه تحمیل های صورت گرفته با قرآن چند گونه اند :۱-تحمیل مطلبی بر قرآن که نص و ظاهر قرآن با آن نه موافق دارد و نه مخالفت ۲-تحمیل مطلبی که مخالف ظاهر قرآن است ۳- تحمیل مطلبی که مخالف نص قرآن است. ۳-شروع بحثی مفصل حول آیه ی « إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا- لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ... » که بیانگر بشارت به فتح مکه و پوشش ذنب پیامبر (ص) می باشد

جلسه دویست و بیست و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

ذنب و استغفار پیامبر«ص»

تفسیر واژه ذنب در سوره فتح

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

چهارمین سوره‌ای که غفر و استغفار از ذنب را به رسول‌الله (ص) نسبت داده است سوره مبارکه فتح است. خدا توفیق داد در دو سالی که در هجرت هفده ساله از شر شاه (علیه لعنة الله) در مکه مکرمه بودیم، این جلد که در دست آقایان است، در مکه تألیف شد و البته طلابی که حاضر بودند طلاب مذاهب هشت‌گانه اسلامی بودند، طبعاً زبان هم زبان عربی بود. از جمله سوره فتح است که آنجا هم تدریس شد و هم تألیف. و در میان ده‌ها الطاف خاصه الهیه که «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحی، آیه 11) این بوده است که تمام سور قرآنیه در این سی جلد یا تفصیلاً و یا اجمالاً تدریس و بعداً تألیف شده است. البته ادعا هم نداریم که ترقیات و تکاملات و تبلوراتی ندارد که می‌بینید دارد، اما ارکان اولیه نوشتن تفسیر تا آنجا که امکان داشته است به فضل حضرت اقدس الهی محقق شده است.

مواردی که نسبت به ساحت مقدس رسول‌الله (ص) دشمنان و احیاناً خودی‌ها اهانت کرده‌اند و یا خواسته‌اند جواب اهانت بدهند، اهانتی روی اهانت و جهالتی روی جهالت شده است، بحث را عمیق‌تر و مفصل‌تر داریم. از جمله سوره مبارکه فتح، آیات سه‌گانه اولی. حدود شانزده صفحه اینجا بحث شده است و از جمله سوره عبث که متأسفانه تمام مفسرین شیعه و سنی فاعل «عَبَسَ» را رسول‌الله (ص) گرفته‌اند و حال آنکه از ادله مختلفه‌ای از خود این آیات و آیاتی دیگر این مطلب کلاً نفی می‌شود. حتی علامه بزرگوار آقای طباطبایی (رض) که واقعاً مجدِّدی است در فکر تفسیر، اینجا هم که رسیده‌اند آن احتمال دیگران را ثابت کردند یا تردید فرموده‌اند و توجیحاتی ایشان و دیگران راجع به «عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏» (عبس، آیه 1) دارند.

خدا کند که ما بتوانیم توفیق استمراری داشته باشیم که بدون عوامل درونی و برونی اجنبی از دلالت و مراد قرآن، با قرآن شریف برخورد کنیم، نه آنگونه که من می‌خواهم و دیگران گفته‌اند و فکر من رسیده است، این را عینک کنیم در دیده بصیرت و بصر خود و آیات را بر خلاف آنگونه که مراد حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی است دریافت کنیم. برخورد ما با شریعت باید برخورد آزاد باشد و نه برخورد اسیر، نه برخورد جاهلانه و نه برخورد عالمانه اسیر. اگر برخورد جاهلانه باشد مانند کسانی که در طول عمرشان اصلاً با قرآن کاری نداشته‌اند، اما اکنون می‌خواهند تفسیر قرآن بگویند و با جهل مطلق خودشان آیات مقدسات قرآنی را زیر و زبر کنند و نه آن کسانی که عالمانه با علوم حوزوی می‌خواهند با اصطلاحات و مفاهیم و افکاری که از غیر محور قرآنی در حوزه‌ها گرفته‌اند، دریافت‌هایی از قرآن داشته باشند، و نه بُعد سوم که بعد مفسرین است. مفسیرین شیعه و سنی فیلسوف باشند یا عارف باشند، اخباری باشند یا فقیه باشند یا اصولی باشند یا کلامی باشند یا ادیب باشند یا هر چه باشند -معاذ الله- این‌ها هم به قرآن شریف ظلم کرده‌اند.

اگر در آیه‌ای که معرکه آراء است به جای آنکه با نادیده گرفتن کل آراء با دید مستقیم و صحیح، صراط مستقیم را بپیمایند در برداشت از آیات مقدسات قرآن، حرف‌های این و آن و قیل و قال‌های این و آن را در نظر گرفتند، اجماعات و شهرت‌ها و گفته‌های دیگران در نظرشان عظمت بخشیده است و روی این حساب مرادات حق سبحانه و تعالی را دریافت نکرده‌اند. این هم بُعد سوم که این سه بعد اگر به‌طور کلی از بین رود به نفع کسانی است که می‌خواهند با قرآن آشنا شوند.

بُعد چهارم همان بعدی است که ما از خدا می‌خواهیم که در این بعد ما را استمرار دهد. تحمیل بر قرآن نکنیم. آنچه بر خلاف نص قرآن است یا بر خلاف ظاهر قرآن است یا قرآن نه نصاً و نه ظاهراً نه تأیید می‌کند و نه تکذیب که در هر سه بُعد تفسیر به رأی است و معنای تفسیر به رأی مذموم این است که تحمیل رأیی بر قرآن کنیم که نه نصش موافق است و نه ظاهرش موافق است و مخالف هم نیست، که این ضلع سوم تحریف است و ضعیف‌تر. ضلع قوی‌تر تحریف که تحریف بدتری است، این است که بر خلاف ظاهر قرآن باشد و ضلع سوم بر خلاف نص قرآن و متأسفانه کسانی که با قرآن احیاناً برخورد می‌کنند دارای یکی از این سه ضلع از مثلث انحراف در تفهم مرادات حق سبحانه و تعالی هستند. اکنون ما سوره فتح را باز می‌کنیم و آیات فتح را با دقت می‌نگریم. البته سؤالاتی را عرض کرده‌ایم و باز با زیادات و تبلوراتی مطرح می‌کنیم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً» (فتح، آیه 1) قبل از اینکه این سؤالات را راجع به ذنب مطرح کنیم، تأکیداتی که حق سبحانه و تعالی راجع به این فرد که هم ذی‌المقدمه است و هم مقدمه، هم این فرد مقدمه دارد که صلح حدیبیه یا به تعبیری دیگر فتح حدیبیه یک مقدمه موصله‌ای از برای فتح مکه بوده و روی این حساب فتح مکه ذی‌المقدمه است از برای صلح حدیبیه بوجهٍ خاص و از برای فعالیت‌های سلبی و ایجابی که رسول‌الله (ص) ظاهراً کمتر در سیزده سال مکه و ظاهراً بیشتر در چند سال هجرت مدینه منوره داشته‌اند که سرجمع این‌ها مقدمه بوده است از برای فتح الفتوح که فتح مکه مکرمه است.

 این فتح هم ذی‌المقدمه است و هم مقدمه است. ذی‌المقدمه است نسبت به مقدماتی که رسول‌الله (ص) را به لطف حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی موفق به انفتاح مکه مکرمه کرد، نه فتح. «إِنَّا فَتَحْنا» خدا فتح کرده است. انفتاح مکه مکرمه که عاصمه قدسیه رسالت است از برای رسول‌الله «لَکَ». بله، «لَکَ» و «للمسلمین عامة» ولی «لک»، چون فرمانده کل قوا اگر موفق شد، این موفقیت دو موفقیت است؛ یک موفقیت اصلی که فرمانده انجام داده است و موفقیت فرعی که فرمانبران در پرتو فرماندهی این فرمانده این موفقیت را حاصل کردند. «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ».

این فتح الفتوح که فتح الفتوح نامیده شده و ما از آیات فتح و آیاتی که راجع به مقدمات فتح است از صلح حدیبیه و جنگ کجا و جنگ کجا، این ذی‌المقدمه‌ای است و هم خود مقدمه‌ای است برای چه؟ «لِيَغْفِرَ لَكَ» (فتح، آیه 2) برای چهار چیز. عرش دولت اسلامیه که استقرار دارد اگر اسلام سر پا باشد الی یوم قیام القائم (ع) و الی یوم القیامة که در نقطه انطلاقش که نقطه محمدیه (ص) باشد، چهار پایه دارد و این چهار پایه با فتح مکه درست شده است. همچنین عرش استمرار رسالت رسول‌الله (ص) دارای چهار پایه است؛ امیرالمؤمنین که نقطه اولی است و حامل عرش رسالت است در بُعد ولادت «انا ولید الرسول»، در بعد وزارت، در بعد خلافت، در بعد نفسیت «نفس الرسول». آیه «أنفسنا»، آیات خلافت، آیات وزارت، آیاتی که اشاره به ولادت دارند. پس هم رسالت رسول‌الله (ص) برای تبلور خود، جهان‌شمول شدن خود، استقرار خود و استمرار خود از فتح مکه آغاز می‌گردد و هم استمرار رسالت رسول‌الله در شخص امیرالمؤمنین اولاً و در یازده امام دیگر ثانیاً، این عرش خلافت دارای چهار پایه است.

ما در الفاظ آیه درست دقت کنیم. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «إِنَّا». چرا «إِنَّا»؟ بارها حضور برادران عرض کردم که خدا که می‌فرماید «إِنَّا» خدا که جمع نیست. چند احتمال در اینجا است. کسی که می‌گوید ما یا گروهی هستند می‌گویند ما، خدا که گروه نیست یا فرد است، اما این فرد می‌خواهد افراد دیگری را به خود ضمیمه کند که گویی من گروهی هستم، چون نقص دارد. چون من به تنهایی تنها هستم اما اگر گروهی دیگری به خود ضمیمه کنم و این حکم را بدهم و این مطلب را بگویم کأنه فقط من نگفته‌ام، من و دیگران گفته‌اند. این نقص است، خدا که نقص ندارد، احتیاج ندارد.

سوم: برای تشریف دیگران، نه نیاز به دیگران. برای تشریف به دیگران، کار را کلاً من انجام می‌دهم اما برای اینکه دیگران را هم تشریف کنم، عظمت بدهم و اهمیت بدهم می‌گویم: ما. خدا تشریف نمی‌دهد که کسی را در مقام الوهیت بیاورد. «إِنَّا» من، محمد، ائمه (ص)، ملائکه، ما، این غلط است. خدا کسانی را با خود جمع نمی‌کند.

مرحله چهارم: «إِنَّا». البته این مراحل مراحلی است که در میان ما وجود دارد. مرحله چهارم «إِنَّا»، شخص واحده است و نه کمک لازم دارد، نه دیگران را با خود جمع می‌کند تشریفاً، نه تعدد هست. این سه بُعد نیست، بلکه مراد جمعیة الصفات است. خداوند متعال که دارای صفات رحمانیت و رحیمیت است. این صفت رحمانیت که عمومیت دارد با درجاتش و صفت رحیمیت که خصوصیت دارد با درجاتش کأنه کل رحمانیت‌های حق و کل رحمیت‌های حق در این مرحله از زمان که فتح مکه است برای تثبیت چهار مطلب پیاده شده است؛ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» و سه‌تای دیگر که بحث می‌کنیم. پس مطلب خیلی مهم است.

این فتح مکه که هم مقدمه است و هم ذی‌المقدمه، در شخص خودش بسیار مهم است. البته این فتح نه تنها فتح زمین مکه است، فتح زمین مطلبی نیست. رسالت‌های الهی برای فتح بلدان نیستند، برای فتح زمین‌ها و زراعت‌ها و دریاها و کوه‌ها که نیستند، برای اسیر کردن مردم و حیوانات و نباتات که نیستند، برای فتح قلوبند. اصل و محور در دعوت‌های رسل الهی و ربانیین و شرع‌مداران در طول خط دعوت الی الله عبارت است از اینکه این‌ها دل‌ها را فتح کنند. اگر دل‌ها فتح شد گِل‌ها هم فتح می‌شود. اگر قلب فتح شد تمام قوای انسان فتح می‌شود. بر حسب آن روایت مروی از امام‌صادق (ع) در دو جهت در کافی:

«العقول أئمة القلوب و القلوب أئمة الأفكار و الأفكار أئمة الحواس و الحواس أئمة الأعضاء» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 172؛ بحار الأنوار، ج ‏1، ص 96 (با تفاوت)) اگر امام الائمه را تحت کنترل آوردید در دو بُعد شما فتح دارید؛ بعد اول درونی و بعد دوم برونی. بعد دوم که برونی است بعد گِل است و بعد اول که درونی است بعد دل است، اما در بعد دل مراحل دیگری هم وجود دارد. «العقول أئمة القلوب» اگر در قلب تأثیری گذاشته شد چه درست چه نادرست -درست را داریم بحث می‌کنیم- اگر قلب روشن شد، اگر از تاریکی‌ها و موانع و ظلمات خالی شد، اگر نور معرفت حق و عبودیت حق در قلب به درستی تابش گرفت، در اینجا «القلوب أئمة الأفکار» فکر مأموم می‌شود، فکر هم روشن می‌شود. فکر بر مبنای قلب است. فرمانده کل قوای وجود انسان قلب است. «العقول أئمة القلوب» عقول گیرنده از قلب‌ها است. «القلوب أئمة الأفكار و الأفكار أئمة الحواس». حواس که مأموم هستند. امام حواس افکار است. افکار مأموم هستند. امام افکار عقول است. عقول مأموم هستند. امام عقول قلوب است. «العقول أئمة القلوب و القلوب أئمة الأفكار و الأفكار أئمة الحواس و الحواس أئمة الأعضاء». این جریان درونی. جریان برونی: اگر کسی به تمام معنی الکلمه در کل مراتب قلب و عقل و فکر و حس و عضو، کنترل رب‌العالمین شد، می‌گوید مال چیست، زمین چیست، وطن چیست؟ وقتی دل تحت کنترل حق قرار گرفت و به فاتح حق فتح شد، گِل هم تابع آن است.

این «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً» فتح مکه گل، مکه سنگ و خاک و آب و در و دیوار و خانه یا فتح خود کعبه مبارکه، سنگ‌های کعبه و حجرالاسود، فقط این نیست، اول فتح دل‌ها است. دل‌های مشرکین که در عاصمه رسالت محمدیه (ص) سیطره داشتند، این دل‌ها را به هر ترتیب بود، سه نوعی: یا ایمان آوردند، یا استسلام است، اسلام بدون ایمان، یا نخیر، فرض کنید نفاق، اما نفاق ضعیف. دیگر مرحله چهارم نماند. مرحله چهارم که گروهی از مشرکین در مکه در حال اشراک بمانند نبود، مگر آنکه به مکه وارد نشوند. «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» (توبه، آیه 28) تمام شد «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً» الی آخر. آن مشرکینی که قبلاً مشرک بودند و در مکه ماندند، از این سه حال خارج نبودند: یا فتح قلب به تمام معنی الکلمه، روی ایمان و روی دریافت اسلام آوردند، یا اینکه اسلام بدون ایمان و بدون نفاق، «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ» (حجرات، آیه 14) این مرحله دوم.

مرحله سوم تسلیم است، اسلام نیست. نفاقکی در دل هست، اما نفاق ضعیفی است. قبل از اینکه مکه مکرمه فتح شود نفاق قوی بود، چون گروهی از کفار امید داشتند که به گونه نفاق بیایند، وقتی به گونه نفاق… نمی‌گویم نفاق از بین رفت، ضعیف شد. وقتی به گونه نفاق آمدند، اگر اسلام جلو رفت، طرف اسلام، کفر جلو رفت طرف کفر، ولکن وقتی که فتح مکه مکرمه شد که عاصمه مشرکین و بت‌پرستان بود، مبدل شد به عاصمه توحید کما کان از اول زمان خلقت که «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ» (آل عمران، آیه 96) در اینجا دیگر هم کفار ضعیف شدند که نیستند اینجا و هم منافقین در نفاق خود ضعیف شدند، اگر نفاق خیلی قوی بود رفتند و نیامدند و جزء گروه مشرکین شدند.

سرجمع مطلب این است که «إِنَّا فَتَحْنا» بسیار بسیار این عطیه ربانیه در بُعد کل رحمات رحیمیه حق، نه اینکه ایجاد شده، تقویت و استمرار. این‌ها سه مرحله است. مرحله اولی ایجاد است. ایجاد اسلام عزیز که آخرین وحی آسمانی است از آغاز نزول قرآن بر قلب خاتم‌النبیین (ص) در شب بعثت. سیزده سال هم در مکه بودند و طول کشید، اما با آن صدمات و لطمات و… این به حساب نیامد. سیزده سال تاریخ مکه به حساب تاریخ اسلام نیامد، حتی اختلاف شد که آیا تاریخ اسلام را از چه زمانی بگذاریم. عمر گفت: از زمان ولادت پیغمبر (ص). دیگری گفت: از زمان بعثت پیغمبر (ص). رفتند خدمت امیرالمؤمنین گفتند: چه کنیم؟ فرمود که از زمان هجرت پیغمبر. چون تبلور اسلام است. از آن وقتی که اسلام تبلور پیدا کرد و تشکیل دولت و حکومت و مملکت اسلامی در میان آمد، از آن وقت، و لذا تاریخ، تاریخ هجری است، تاریخ میلادی نیست، بر خلاف آنچه راجع به مسیح (ع) است. بله، راجع به مسیح (ع) میلادی درست است به این حساب، چون از هنگام میلاد شروع کرد از خود و از مادرش دفاع کردن. این تاریخ میلادی نیست، تاریخ بعثت هم نیست، بلکه هجرت است، اما همین تاریخ هجرت که مرحله سوم است، چون مرحله اول ولادت است که نشد، مرحله دوم بعثت است که نشد، مرحله سوم هجرت است که شد، اما هجرت که شد، آیا حکومت اسلام که تأسیس شده تبلور است؟ قدرت است؟ این قدرتی که حتی شبه‌جزیره عربستان را شامل بشود هست یا هنوز مرکز توحید دست مشرکینی است که رسول‌الله (ص) را بیرون کردند؟ پس مرحله چهارم می‌ماند.

مرحله چهارم: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً». ولادت پیغمبر فتح ولادتی است، بعثت پیغمبر فتح بعثتی است، هجرت پیغمبر فتح هجرتی است، اما مرحله چهارم از ارکان اربعه رحمت رحمانیه محمدیه حق سبحانه و تعالی از فتح مکه شروع می‌شود که تمام صدماتی که در مکه بود، تمام جنجال‌ها و جنگ‌های از طرف منافقین و کفار و داخلی‌ها و خارجی‌ها که بود، مقدماتی بود از برای فتح الفتوح که فتح مکه است. پس فتح مکه تبلور این میلاد و این مبعث و این هجرت و این قرآن و دعوت قرآنی و بعثت رسول‌الله (ص) است. پس «إِنَّا فَتَحْنا»، تمام رحمت‌های رحیمیه حق سبحانه و تعالی در بُعد شریعت اخیره و در بعد وحی اخیر اینجا دارد پیاده می‌شود.

«إِنَّا فَتَحْنا»: 1- «إِنَّ»؛ 2- «نا»؛ 3- «فتحنا». «لَكَ فَتْحاً مُبيناً» «لک» اینجا، فقط «لک» است، برای همه نیست چون فرمانده کل قوای رسالت رسول‌الله (ص) است و اکرام خاص محوری نسبت به رسول‌الله (ص) در اینجا است. «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً» «الفتح» نیست، «فتحاً». تنوین تنکیر برای عظمت است، برای کوچک کردن نیست. بعضی وقت‌ها تنوین تنکیر می‌آورند برای کوچک کردن «جاء رجلٌ» مردی آمد. اما نه، «جاء نبیٌّ» آن‌قدر این نبی بزرگ است که اسمش را نمی‌برند. کما اینکه در کتاب انجیل لوقا یا متی است که جناب یحیی (ع) بشارت می‌دهند. بشارت می‌دهند به آمدن چند نفر که در اینجا هم مفصل در بشارات عهدین بحث کردیم،و عمیق‌تر در رسول الاسلام فی الکتب السماویة. بشارت می‌دهد که من خواهم رفت، ایلیا خواهد آمد. آن بزرگوار خواهد آمد و مسیح خواهد آمد. البته اول مسیح است. مسیح خواهد آمد و ایلیا خواهد آمد و آن پیمبر -لفظ نبی- خواهد آمد. یعنی محمد (ص).

رسول‌الله (ص) آن‌قدر عظمت دارد که اسمش را بردن لازم نیست. می‌گویند آقا چنین فرمودند. وقتی که آقایی منحصر به آقای بروجردی (رض) است و کسی دیگر ولو مرجع است در مقابل ایشان رنگی ندارد، آقا چنین فرمودند، اسم نمی‌برند. این از اسم بالاتر است، کما اینکه خداوند در قرآن شریف احیاناً «هو» می‌فرماید، از اسم بالاتر است. اینجا مقام «هو» است در دو جهت؛ یکی اسم لازم نیست، از اسم بالاتر است و دوم این اسم اعظم باطن است و از اسم اعظم ظاهر که الله است بزرگتر است. البته این تمثیلی بود که عرض کردم.

اینجا مسیحی‌ها نمی‌توانند بگویند که مراد از آن آقای پیمبر بزرگ عیسی است، عیسی را گفت؛ مراد اینجا الیاس است، الیاس برای قبل است. ایلیا علی است و آن پیمبر بزرگ خاتم‌النبیین (ص) است. چنانکه در کتاب ادریس نبی هم دارد که به زبان سریانی است و ما در بشارات و رسول الاسلام نقل کردیم که در کتاب ادریس نبی «پارکلیطا (پارقلیطا)، ایلیا، طیطه، شپّر، شپّیر». ایلیا را احیاناً إلیا می‌گویند. ایلیا همان علی است. نمی‌خواهم اینجا تحقیق کنیم و این مطلب را تثبیت کنیم، به‌عنوان اشاره عرض کردیم.

در اینجا «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ» برای شخص رسول‌الله (ص) این فتح شده است. حالا این سؤالات را از شما می‌کنیم. با این تشریفات، با این عظمت، این رحمت‌های رحیمیه بزرگ الهیه که نتیجه آن فتح مبین شد، «لَكَ فَتْحاً مُبيناً» که از تمام فتح‌های گذشته و احیاناً –اینکه احیاناً می‌گویم حساب دارد- آینده الی یوم القیامة امتیاز دارد و سرلوحه و قله فتح‌ها است، برای چه؟ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ». سؤال اول: ذنب مگر گناه است فقط؟ نه. دوم: ذنب یکی است، اگر گناه بود پیغمبر در طول 23 رسالت یا در طول عمر یک گناه داشته؟ این سؤال است. حتی شیطان می‌تواند به‌طور مستمر یک گناه کند؟ نه، گناه‌ها پشت سر هم است. یک گناه. در قرآن شریف می‌فرماید: «وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيراً بَصيراً» (اسراء، آیه 17)، و ذنوب و ذنوب و ذنوب داریم، اما ذنب، ذنب واحد. در هیچ جای قرآن نداریم که خداوند چنین کرد که ذنب واحد شخصی را… بله، مگر ذنب به معنای صحیح. به معنای صحیح خودش در اینجاست که «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونَ» (شعراء، آیه 14) «لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ» به نفع فرعونی‌ها. علیه منِ رسول ذنب است، رسالت من ذنب است و کشتن قبطی ذنب است، و چه ذنب است و چه ذنب است.

پس اولاً ذنب که معنای فقط گناه عند الله واقعاً ندارد و ثانیاً «ذَنْبِکَ» و ثالثاً «غفر» غفر هم چه کاره است؟ غفر چهار مرحله‌ای است: دفع است، رفع است… که اشاره کردیم و عرض می‌کنیم. و رابعاً اگر واقعاً گناه بود چرا غفر این گناه تأخیر شد، مگر استغفار نکرده بود؟ مگر پیغمبر قبلاً در آن سه آیه مأمور به استغفار نبود، استغفار کرد یا نکرد؟ اگر استغفار کرده است پس چرا تأخیر شد؟ پنجم: اینجا بحث استغفار که نیست، «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً»، «لِيَغْفِرَ» است، صبحت این نیست که استغفار کرده است. «لِيَغْفِرَ» این سؤال پیش می‌آید.

اگر خدا بخواهد گناه کسی را ببخشد، بدون فتح مبین نمی‌تواند؟ «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ». آیا خدای اسلام خدای مسیحی‌ها است که می‌گویند خدا خواست گناهان بندگانش را ببخشد، پسرش را به دار زد. چه ربطی به هم دارد؟ یک پدری که فرزندش یک اشتباهی کرده، می‌خواهد این اشتباه را ببخشد، یقه او را پاره کند، دست او را ببرد، چشم او را کور کند، پسر دیگر خود را بکشد. این نسبت‌های ناروا را بعضی‌ها به قرآن شریف نسبت دادند، اعداء روی عداوت و دوستان هم دوستی خاله خرسه «ذنب امتک». پنج، شش احتمال دادند که ما در تفسیر نقل کردیم و شما آقایان ملاحظه می‌کنید و عرض می‌کنیم.

وانگهی، ششم: چه ربطی است بین بخشش گناه پیغمبر و فتح مکه؟ یخ و دروازه است. گنه کرد در بلخ آهنگری، به ششتر زدند گردن مسگری. ربطی به هم ندارد. این‌قدر نامربوط گفتند. بعضی وقت‌ها نامربوط آن‌قدر نامربوط است که معجزه در نامربوط است! اصلاً ما نامربوط برای عاقل نداریم تا چه رسد برای قرآن شریف که مربوط‌ترین مطالب در قرآن شریف که فوق کل عقول و فطرت‌ها است، موجود است. آن وقت خدا بیاید بگوید که ما با جمعیت صفات، چنین و چنان، فتح کردیم برای تو فتح مبین را که گناه تو را ببخشیم. چه ربطی دارد؟!

هفتم: اگر هم ربط دارد، آیا شخص صاحب گناه باید کاری کند تا خدا گناهش را ببخشد یا خدا خودش کاری کند؟ «إِنَّا فَتَحْنا» شخصی که مولا است نسبت به عبد خود گناهی را ببخشد، بگوید من چنین کردم و چنان کردم تا تو را ببخشم. نمی‌توانستی این کارها را نکنی؟ اگر هم می‌توانستی که این کارها را نکنی، بسیار خوب، چه ربطی دارد که جناب عالی نسبت به خودت کاری را انجام بدهی؟! مثلاً یک کسی در طول عمر نماز نخوانده، پیغمبر بیاید بگوید: من هفتاد سال نمازهای ایشان را خواندم تا گناه ترک عمل او ساقط شود. اصلاً ربطی ندارد. این کار را خدا کرده است، «إِنَّا فَتَحْنا». این‌ها سؤالات است و احتمالاتی که دادند پنج، شش احتمال است که در پاورقی تفسیر ما داریم. این احتمالات کافی است که این مطلب سست شود که «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ» این غفر، غفر گناه نیست. هر چه هست، ما دقت می‌کنیم و می‌فهمیم. مقادیری که وقت داریم به متن تفسیر مراجعه کنید.

«إنها سورة الفتح أوّلاً بفتح مكة و أخيراً بفتح دائب لا قبل له» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 27، ص 142) فتح مکه فتح‌هایی را به دنبال دارد، چرا؟ گفتیم فتح مکه دارای دو بُعد است؛ یک بعد فتح قلوبی، دوم فتح مکه. فتح دل و فتح گِل. این دو فتحی را که خداوند مقرر کرد که چهار مطلب بر آن بار است، این هم مرحله اولی دارد و هم مرحله ثانیه دارد. مرحله اولی را خداوند به لطف عمیم خود با جمعیت صفات انجام داد. این مرحله دوم، این باید دوام پیدا کند. مکه که فتح شد باید این فتح استمرار داشته باشد. فتح قلوب به‌وسیله اناره قلوب و فتح بلاد کفر، مخصوصاً بلادی که متعلق به مسلمان‌ها بوده و الآن کفار گرفتند. این مرحله استمراری است.

«إنها سورة الفتح أوّلاً بفتح مكة و أخيراً». اخیراً و نه آخراً. اخیر از استمرار است. «بفتح دائب» دائم نیست، «دائب» دوامی که زحمت دارد، همان‌طور که فتح مکه بدون زحمت نبود، این همه مقدمات. «بفتح دائب لا قبل له» هرگز هیچ قدرتی در برابر این فتح‌های دل‌ها و گل‌ها که به‌وسیله مسلمان‌ها انجام می‌شود نخواهد بود. «لو ظلّوا مسلمين، تحمل بشارة الفتح المبين، تنزل سادسة الهجرة» هجرت ده سال، چهار سال مانده به آخر عمر رسول‌الله (ص) این سوره نازل است، ولی هنوز فتح نشده است. این بشارت فتح است.

«عقيب صلح الحديبية و بيعة الرضوان» که در صلح حدیبیه «في كراع الغميم بين مكة و المدينة» یک مکان خاصی که است که به آن کراع الغمیم می‌گویند. «بعد ما يرجع الرسول و المؤمنون عن الحديبية. و قبل فتح مكة بعامين». پس سال هشتم می‌شود که فتح مکه سال هشتم است، ولکن خداوند بشارات فتح را در طول شش سال و طول هشت سال مدینه مرتب با الفاظ گوناگون، در خواب دیدن پیغمبر اکرم، وحی شدن در بیداری، بشارات دیگر که این فتح خواهد شد، خواهد شد، خواهد شد که این چند اثر در روحیه‌ها دارد. یک اثر این است که مسلمان‌های کتک‌خورده اذیت‌شده حتی در مدینه فرارکرده اینجا هم اذیت‌شده و اینجا هم ناراحت، دل این‌ها گرم بشود که آینده با آن‌ها است، پس دل قوی‌تر بشود. خود رسول‌الله (ص) که محور است و فرمانده اصلی قوای رسالت است، ایشان هم باز قوی‌تر شود. این‌ها تقویت‌های ربانی به حساب آینده است، کما اینکه ما شیعه‌ها هم به حساب امیدی که نسبت به رجعت مهدی (عج) داریم، باید دل ما قوی شود، ولی نه آن‌طور که بعضی‌ها انجام می‌دهند.

بعضی‌ها خیال می‌کنند که حالا که بناست مهدی (عج) بیاید و اسلام عالم‌گیر شود، بنابراین ما نه نهی از منکر می‌کنیم نه امر به معروف، نه کار خوب می‌کنیم، باید زودتر کارها را خراب کنیم که ایشان بیایند. اگر زودتر کارها را خراب کنیم که ایشان بیایند، این شرط سلبی است، می‌آید اول گردن ما را می‌زند که چند بُعدی است. نخیر، از شرایط ایجابی است که 313 نفر مهدوی، با مهدی سازگار باشند، بتوانند فرمانداران و استانداران کشور جهان‌شمول مهدی باشند و ده هزار نفر اصحاب الالویه که قشون زیر پرچم هستند و کسان دیگر که ملتحقین هستند، این‌ها باید درست شود. از آسمان نمی‌آید، از زمین هم درنمی‌آید، باید در طول تاریخ اسلامی درست شود. آن‌هایی که مردند خدا زنده می‌کند، آن‌هایی که زنده هستند…

این انتظار است و نه احتضار. ما یک احتضار داریم، یک انتظار. احتضار این است که شب چراغ را روشن نمی‌کنیم، برق مصرف نمی‌کنیم، برق هم گران شده، می‌گذاریم صبح که خورشید آمد و روشن شد، مجانی هم هست. این احتضار است. انتظار این است که فعلاً از شب استفاده می‌کنیم، هر چه می‌توانیم برق روشن می‌کنیم، بعداً هم برق مجانی. این انتظار است. انتظار ما هم نسبت به دولت مهدی (عج) این نیست که همه چیز را به روی خود ببنیدیم و آقا می‌آید و انجام می‌دهد. آقا می‌آید دین را درست می‌کند، خود خدا درست می‌کند. خدا که اصلاً دین ندارد. خدا دین را برای ما فرستاده است. آقا می‌آید درست می‌کند، نخیر. اگر جریان این است، مثلاً بعضی از فقها می‌گویند نماز جمعه حرام است. از آنها سؤال می‌کنیم: پس خمس چطور؟ می‌گویند: نه ما می‌گیریم. آن روایتی که در صحیحه می‌گوید: «لنا الخمس و لنا الأنفال و لنا الجمعة» (الفرقان فی تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏28، ص 347) هر دو را گفته است. یا باید خمس و جمعه هر دو را قبول کنید یا هر دو را رد کنید. چطور خمس را می‌گیرید، جمعه را کنار می‌گذارید، زحمت دارد؟! این «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رسول‌الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب، آیه 21) تمام جهات را باید بگیریم، نه اینکه آن‌ها که سخت است برای خود آقا، آنهایی که آسان است، دست بوسیدن و خمس و این حرف‌ها برای ما.

 «تنزل سادسة الهجرة -عقيب صلح الحديبية و بيعة الرضوان- في كراع الغميم … و قبل فتح مكة بعامين، في حين كانت هجمات المشركين تترى عليهم». «تتری» پشت سر هم است. «في كل عام مرة او مرتين. فالمؤمنون صامدون في حربهم» در مدینه «و الذين في قلوبهم مرض حائدون». «حائد، حیاد» دوری. منافقین از مؤمنین دور بودند، با آن‌ها در جنگ علیه کفار شرکت نمی‌کردند. پس باطناً از مؤمنین که دورند معلوم است، ظاهراً هم در جنگ‌ها دور بودند، در کارهایی که ضرر ندارد مثلاً نزدیک بودند.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ * وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً» (توبه، آیات 123 و 124) چه کسی؟ منافقین. «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ * أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ» (توبه، آیات 124 تا 126) و بطيّات هذه المناوشات». «طیّات» ضمنیات است. در ضمن این مناوشات، مناوشات جنگ‌های گوناگون چه غزوه باشد چه حرب کلی باشد، جمعی باشد، کم باشد، زیاد باشد. مناوشه یعنی سر و صدا و همجیات ایجاد کردن و شلوغی. «بشارات الفتح تترى» هردوانه است. زحمات و صدمات و جنگ‌ها، ولیکن بشارات در خلالش است که دل‌ها را قوی کند. «بشارات الفتح تترى هنا و هناك تلو بعض» دنبال یکدیگر. «فالمؤمنون يستبشرون و المنافقون يسارعون بغية ما يبغون». منافق در خرابکاری‌ها سرعت دارد، چرا؟ هر چه خرابکاری بیشتر کنیم این فتح دورتر خواهد شد یا نخواهد شد، ولی مؤمنین استبشار دارند چون وحی خدا را قبول دارند.

«فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» (مائده، آیه 52) که منافقین هستند «يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ» مسارعت دارند در اعمال خودشان بر علیه اسلام و علیه تو. مسارعت دارند در میان مؤمنین که حرف‌های غلط را پخش کنند، جاسوسی کنند و… «نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ». فرق «أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ» با «فتحٍ» این است: «بالفتح الفرد» کأنه یک فتح است. «فَتْحاً مُبيناً» در سوره فتح است، در اینجا هم «الْفَتْحِ» است، یک فتح است. درست است اسلام فتوحاتی داشته، ولکن در مقابل فتح مکه مکرمه تمام فتوحات نقش و رنگی چندان ندارد که آن‌ها همه از برای فتح مکه مکرمه مقدمات بودند.

«أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ». «أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ» یعنی قبل از اینکه فتح مکه بشود که مسلم است، خداوند یک عذابی بفرستد، گروهی از منافقین را مبتلا کند که از بین بروند. این یک بُعد «أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ». بعد دوم: اگر شما منافقین قبول ندارید که فتح است بالاخره یا می‌گوییم؛ یا فتح است یا خدا یک کاری خواهد کرد که کاملاً تسمه از گرده شما منافقین بگیرد. این‌طور نیست که شما همین‌طور که آزاد هستید بتوانید در نفاق خود زندگی کنید. ««فَيُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ» و في حين أن فرض القرآن نشراً و تطبيقاً لزامه فتح مبين». (الفرقان فی تفسير القرآن بالقرآن، ج‏27، ص 143)

قرآن دو فرض دارد، یعنی ایجاب. یک ایجاب اوّلی است تا قبل از فتح مکه که خوف بود، تقیه بود، صبر بود، ناراحتی بود، حتی در مدینه. یک فرض صددرصد است که دیگر در کل شبه جزیره منافق رنگی ندارد، کافر وجودی ندارد. اینجا می‌فرماید که «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ» (قصص، آیه 85) فرض اول. فرض دوم را هم تثبیت می‌کند به چه؟ «لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ» (قصص، آیه 85) تو را حتماً به میعادگاه بر می‌گرداند. میعادگاه اوّلی و آخری و وسطی که عاصمه رسالت است مکه است. ««قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (28: 85) و كما يرى رؤياه المبشرة بما وعد و يصدقها اللّه: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً» (فتح، آیه 27)» این اول چیست؟ اول عمرة القضاء در صلح حدیبیه و بعداً که فتح قریب است، فتح مکه مکرمه. پس صلح حدیبیه را اینجا فتح قریب نکرده است. صلح حدیبیه صلح است و مقدمه فتح است، چنانکه بحث آن مفصل بعداً می‌آید.

«و إن هذا الفتح المبين هو المحبّب للمؤمنين: «وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (61: 13) كما و انها منتظرة لبعض الكافرين، فلقد كانت أحياء العرب» گروه‌ها و قبائل عرب «تنتظر بإسلامها فتح مكة». أحیاء عرب که با آن ضعف و قلّت عددی که مسلمان‌ها داشتند، گروه‌ها و قبائلی به انتظار فتح مبین مسلمان می‌شدند. «إن ظهر محمد على قومه فهو نبي» این إخبارهایی که از طریق وحی به انبیاء قبلی و از طریق کهانت‌ها شده است. «فلما فتح اللّه مكة دخلوا في دين اللّه أفواجاً، فلم تمض من فتح مكة سنتان حتى استوثقت الجزيرة إيماناً و لم يبق في سائر العرب إلا مظهر للإسلام و الحمد للّه».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».