تفسیر واژه ذنب در آیه دوم سوره فتح
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح، آیات 1 و 2) درباره ذنب دو احتمال است که یکی از این دو احتمال دارای شش صورت است و احتمال دیگری که ما عرض میکنیم که ذنب در اینجا نسبت به رسولالله (ص) بالاترین طاعت است که خود رسالت آن حضرت ذنب بوده است. آن احتمالات را ما در تفسیر در صفحه 149 سوره فتح یادداشت کردهایم. کسانی که از باب محبت و طرفداری از رسولالله (ص) توجه نکردند که ذنب ممکن است معنای غیر گناه داشته باشد، با قبول کردن اینکه ذنب اینجا هم به معنای گناه است، خواستهاند گناه را از رسولالله (ص) دور کنند و مبتلای به این چند احتمال شدند. «من قائل انه يعني ذنب أمته او شيعته» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 27، ص 149) روایت هم داریم که «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی «ذنب امّتک». این چند جواب دارد، یکی از جوابهای آن که حاضر است این است که اگر امت رسولالله (ص) گناه کرده باشند، چرا خداوند میفرماید «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ»، غفران گناه را به خود پیغمبر نسبت میدهد؟
– ثانیاً امر به معروف و نهی از منکر در مورد خدا که معنا ندارد.
– بله. یکی از اشکالات هم «ما تَأَخَّرَ» است، یعنی از زمانی که فتح مکه شد الی یوم القیامة، هر مسلمانی که از امت رسولالله (ص) است گناهی بکند، قبلاً خدا بخشیده است. این اباحیت است. این چیزی است که بر خلاف تمام ادیان و تمام شرایع الهیه است، حتی مسیحیان هم این را نمیتوانند بگویند. مسیحیان میگویند که شرط غفران ذنوب ما اعتقاد به صلیب و تثلیث است و بعد برویم کلیسا پول بدهیم گناهان را بخریم و بهشت را مثلاً چه کنیم.
پس این حرف اشکالات بسیار زیادی دارد، از جمله اشکال ادبی در دو معنای لفظی و معنوی که اگر کسی که در بالاترین قله عصمت و طهارت است، گروهی که ظاهراً اتباع او هستند، اما از تبعیت او تخلف کردهاند، خداوند متعال با فتح مکه هم گناهان گذشته آنها را و هم گناهان آینده آنها را ببخشد. بنابراین این یک غلطی است که دهها غلط به دنبال دارد. ما به آن برادرانی که اینطور احتمال دادهاند، گرچه مفسر هستند، گرچه روایت نقل میکنند، عرض میکنیم که این را نفرمایید، اینطوری از پیغمبر نباید دفاع کرد. این یک احتمال.
«و من قائل ان ما تقدم ذنب أبويه آدم و حواء ببركته و ما تأخر مغفرة ذنوب أمته بدعائه». این هم اشکالاتی دارد. خداوند مکه را فتح کرده است برای رسولالله (ص) که پدر و مادرش آدم و حوا را که گناه کردند ببخشد؟! اولاً، ثانیاً، ثالثاً، حالا یکی را عرض میکنیم. اولاً گناه آنها را خدا بخشید برای اینکه «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى * ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» (طه، آیات 121 و 122) تمام شد. گناه کردن قبل از رسالت بود و قبل از رسالت از این گناه توبه کردند و خداوند بخشید و بعد از بخشش به آدم (ع) مقام داد و «هداه الی الرسالة» پس این تحصیل حاصل است که «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ» یعنی «لیغفر لک ذنب آدم و حوا».
دوم: «وَ ما تَأَخَّرَ» یعنی چه؟ یعنی «و ما تأخّر» از آدم و حوا دیگر. یعنی بعد از آدم و حوا هر کس هر گناهی میکند الی یوم القیامة با فتح مکه بخشیده شد. پس پیغمبران اصلاً چرا آمدند؟ پیغمبران آمدند شریعت بیاورند، واجب بیاورند، حرام بیاورند، گناه عقوبت دارد، ثواب مثوبت دارد. پس این حرف بر خلاف ضرورت کل ادیان است. این احتمال دوم.
سوم: «و قائل بالتقدير» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 27، ص 150) اینها را مفسرین گفتند، ما نقل میکنیم برای اینکه مطلب روشنتر شود. «و قائل بالتقدير، ان لو كان لك ذنب قبله أو بعده لغفر اللّه لك». همه این احتمالات بر این محور است که ذنب به معنی گناه باشد. قائل سوم میگوید که […] از نظر مالی و از نظر اعمالی ضد رسالت رسولالله […] این اثر نمیکند. خبر دارد میدهد، میگوید: خدا دارد دعا میکند. مثل اینکه بعضیها نمیخواهند عنایت بفرمایند. «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد، آیه 1) این خبر است. خبر است نسبت به آینده و «تبّ» مرحله دوم است. «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی در گذشته هر چه ابیلهب بر ضد رسولالله (ص) فعالیت کرده است، این بریده، «وَ تَبَّ» از حالا به بعد هم هر چه ابولهب باشد و هر چه ابولهبها باشند، اینها جز سر و صدا و داد و قال و فریاد چیزی ندارند، نمیتوانند رسالت رسولالله (ص) را در میان کسانی که عاقل هستند و فهم دارند نقض کنند.
این قائل دیگر: «و قائل انه دعاء له بالغفر»، جواب: «و هل ان اللّه يدعو لعبده ان يغفر ذنبه و من يغفر الذنوب الا اللّه؟!» قائل دیگر: «و قائل انه ترك الاولى». ذنب است، با اعتراف میگوید عصیان است، ولکن عصیان نسبت به رسولالله (ص) ترک اولی است. خداوند فتح کرد مکه را که ترک اولیهای رسولالله را که ترک مستحب یا فعل مکروه و مرجوح باشد که هر دو ترک اولی است، اولی است که مستحب را انجام بدهد و اولی است که مرجوح را ترک کند، ترک اولیهایی کرده است، خداوند فتح مکه کرد که این غفر حاصل شود. بگوییم ریشه این حرف همان حرفی است که آقایان میفرمایند: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» «عصی» یعنی «تَرَکَ الاولی». میگوییم: نخیر، «عصی» یعنی «عصی»، «ترک الاولی» هم یعنی «ترک الاولی»، وَجَبَ، وَجَبَ است، حُرِّم، حُرِّم است. هیچ لفظی جای لفظ دیگر را نمیگیرد، برای اینکه معنای خودش را میآورد و درست نیست. این احتمال پنجم بود.
احتمال ششم این است که مسیحیان میگویند نخیر، واقعاً گناه کرده است. کما اینکه دکتر فندر آلمانی در میزان الحق که قبلاً نقل کردیم، قسیس فندر آلمانی، میگوید: نخیر، پیغمبر شما گناهکار بوده، آنقدر گناه او بزرگ است که ما تقدم و ما تأخر، و آنقدر این گناه بزرگ است که خدا نمیتواند گناه محمد (ص) را ببخشد، مگر اینکه فتح مکه کند. این هم یک حرف است. این حرفها همه غلط است منتها غلط آخری خیلی بیشتر است. غلط آخری غلط اندر غلط است. غلطهای اول بهعنوان دوستی، ولکن توجه نکردن، خواستند که گناه را از ساحت مقدس رسولالله دور کنند، آمدند «لِيَغْفِرَ لَكَ» را «لیغفر لامتک» یا ترک اولی یا دعا یا گناه آدم و حوا یا چه یا چه تفسیر کردند.
احتمال هفتم که مؤید به ادله داخلی و خارجی است، از خود آیه و از آیات دیگر و از ادله دیگر و از لغت حتی، این است که ذنب عبارت است از «ما یستفضح عقباه و ما یستوخم عقباه» آنچه عاقبتش وخامت و فضاحت و ناراحتی و نگرانی دارد. اگر نسبت به آخرت باشد، گناه بزرگی است چون گناهان کوچک که قابل مغفرت است، قابل شفاعت است، حالا شفاعت در هر چند بُعد، یا اینکه گناهان کوچکی است، چون انسان گناهان بزرگ را ترک کرده است، «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (نساء، آیه 31) اینکه وخامت ندارد. اگر محرمات بزرگ را ترک کنید خدا وعده داده است که من گناهان کوچک و محرمات کوچک را میبخشم، توبه نمیخواهد، شفاعت نمیخواهد.
اگر کسی حسنات بزرگ را انجام بدهد، حسنات کوچک را خداوند میبخشد. «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (هود، آیه 114) این مورد است. و اگر چنانچه گناهانی بزرگ بود، کبائر معاصی بود، اینجا مورد شفاعت است، و الا توبه است، رجحان حسنات است، رجحان ترک سیئات کبیره است، اینها دیگر نوبه و زمینه از برای شفاعت ایجاد نمیکند. و لذا آن روایتی که از رسولالله (ص) است که «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي» (بحار الأنوار، ج 8، ص 30) این درست است. کدام کبائر؟ آن گناهان کبیرهای که صاحب این گناه مرده است و به هیچ وجهی از وجوه غفر نشده است یا توبه نکرده یا اگر کرده قبول نشده و غیره. و در برزخ هم، چون در برزخ چنانکه در باب معاد صحبت خواهد شد، این روایات را ما تصدیق میکنیم بر حسب آنچه موافقت با آیاتی است، صریحها یا اشاراتی از قرآن است که در برزخ شفاعت نیست. در برزخ هیچ شفاعت نیست. فقط شفاعت برای یوم القیامة است. آیات شفاعت هم نسبت به یوم القیامة است.
پس این گناهان کبیرهای که در شفاعت انسان معذب شد چون بخشیده نشده، توبه نشده، تکفیر نشده، از بین نرفته، این در برزخ البته عذاب برزخی خواهد بود، چون عذاب برزخی صبح و عصر است. «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» (غافر، آیه 46) خود «يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ» دلیل است بر اینکه این «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا» که برای آل فرعون بود که «مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً» (نوح، آیه 25) این در برزخ است. در قیامت «وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ». پس اینجا اشد العذاب نیست. اینجا عذاب خفیف است یا عذاب شدید است، منتها صبح است و عصر. از امامباقر (ع) سؤال میکنن: پس اینها در این بین در جنت هستند یا در راحت هستند، باد میخورند؟ فرمود: نه، خواب هستند. و ما آیاتی بر این مطلب داریم که در برزخ چه اهل جهنم برزخی، چه اهل بهشت برزخی، اینها نوعاً خواب هستند. این مطلب دیگری است که در جای خود خواهد آمد. پس در برزخ هم گذشت.
اگر گناهانی بود، اینقدر کبیره بود، یا ترک واجبات کبیره یا فعل محرمات کبیره که به هیچ وجهی از وجوه نه قبل الموت نه بعد الموت نه در برزخ از بین نرفت، حالا است که یوم القیامة یا باید برود جهنم یا شفاعت. اینجا «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي». همۀ کبائر نیست. آن کبائری که یک مقداری لازم است که در اینجا زمینه بسیار بسیار عظیمی بشود که زمینه رسولالله و ائمه (ع) است، در اینجا شایستگی شفاعت وجود دارد.
این مقدمه را برای این عرض کردیم که این «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» ذنب کدام است؟ ذنب «ما یستوخم عقباه». اگر عقبای آخرت باشد، باید گناه آنقدر بزرگ باشد که با هیچ وسیلهای از وسایل بخشیده نشود، حتی با شفاعت انبیاء؛ نه در دنیا، نه در برزخ با عذاب، نه در قیامت با شفاعت، چون اگر گناهی با شفاعت بخشیده شود که «یستوخم» نیست.
– بالاخره ذنب چه در آیات، چه در روایات، چه لسان مردم به گناه اطلاق میشده است. اگر غیر از گناه مقصود بود و معنا بود، باید با یک قرینهای بیان میشد.
– اینجا ما ده قرینه داریم حالا عرض میکنم. این را ما قبول داریم که در قرآن شریف ذنب سه نوع استعمال شده است. یک نوع آن واقعاً گناه است، خیلی هم هست، زیاد است. آیات ذنب بسیار زیاد است که بنده حضور برادران عرض کردم که ذنب 37 مرتبه در قرآن ذکر شده است. این 37 مرتبه که ذکر شده، مقدار زیاد زیاد آن ذنب نسبت به گناه است، چرا؟ چون زمینه گناه است. خودش قرینه است. چون زمینه عصیان است، خداوند لفظ ذنب آورده است، چون «یستوخم عقباه». مورد دوم این است که خیر، در جای اعم استعمال شده است. اعم از دفع و رفع است. هم گناه را میگیرد، هم جلوگیری از گناه میکند. سوم که داریم در مورد آن بحث میکنیم، آنجایی است که قرینه لغوی اولاً و قرائن قطعی خود این آیه و آیات دیگر صددرصد بدون شبهه ثابت میکند که آن بُعد دومِ ذنب مراد است، «ما یستوخم عقباه یوم الدنیا» یعنی نزد مشرکین مکه پیغمبر گناهکارترین فرد بود، پس در لغت آنها ذنب است. در لغت آنها و در عرف آنها که بر خلاف…
– اگر شما غفر را قرینه بگیرید که گناه نیست…
– نه، هر دو را میگیریم. هم غفر را هم ذنب را، روی هر دو داریم بحث میکنیم. اجازه بدهید من این مطلب را عرض کنم بعد استفاده میکنیم. گرچه قبلاً هم صحبت شده ولی اینجا در حقیقت بحث محوری است. ما هم از غفر، هم از ذنب، هم «إِنَّا فَتَحْنا»، هم «ما تَقَدَّمَ» و «ما تَأَخَّرَ»، تمام اینها قرائن قطعیه است برای اینکه ذنب در اینجا گناه نیست، نه کبیره نه صغیره. این مقدمه که من چیدم برای اینکه میخواهم وارد بشویم در ایراداتی که بر این احتمال ششم هست که دکتر فندر آلمانی و دیگران یا مفسرین اسلام که خیال کردند ذنب گناه است، بنابراین باید ما به نوعی آن را رفع کنیم.
ذنب از نظر لغت ما به لغات اصلی که مراجعه میکنیم یعنی «ما یستوخم عقباه». مگر عقبی یک نوع است؟ ما دو نوع عقبی داریم، یکی عقبی الدنیا است، یکی عقبی الآخره. اگر انسان یک کاری کند در برابر اهل دنیا که عاقبت این کار از نظر اهل دنیا که اکثریت فاسق هستند و فاسد هستند و شهوانی هستند، این -دعوت الی الله- بالاترین طاعت است. کل انبیاء مذنب بودند، چرا؟ برای اینکه کل انبیاء در جوّ شهوتها و تخلفات و عصیانها در کل ابعاد وارد شدند، بنابراین مجرمترین و مذنبترین اشخاص در این جوی که اکثریت مطلقه آن فاسد است، اینها بودند.
واقعاً هم ذنب است، چرا؟ «یستوخم عقباه». کتک خوردن، فحش شنیدن، بیرون رفتن، کشته شدن، تمام اینها را داشته، واقعاً ذنب بوده است. این یک لنگه ذنب است در اینجا، البته این اقلیت است. این لنگه ذنب اقلیت است یا نه؟ آیا دعاة الی الله در طول تاریخ رسالات بیشتر هستند یا مدعوین عصاة؟ ما نمیخواهیم اکثریت افراد را میزان بگیریم. اگر ما گفتیم انسان، درست است اکثر انسانها از انسانیت دور هستند، ولکن لفظ انسان اول چه کسانی را شامل میشود؟ اول کسانی که انسانیت کامل دارند، با اینکه آنها اقل هستند و اینها اکثر هستند. لفظ انسان اقل را میگیرد که انسانیت کامل را دارند، ولکن از نظر عددی اکثریت افراد انسانها کسانی هستند که از شئون انسانیت دور هستند. همچنین ذنب.
دعوت الی الله در طول تاریخ رسالات اقلیت مطلقه داشته یا نه؟ بله، در مقابل دو دسته هستند؛ یک دسته مدعوین الی الله، قبول کنند یا نکنند، یک دسته معارضین دعوات. آن دو دسته خیلی بیشتر هستند. دعاة الی الله انبیاء باشند و خلفای انبیاء باشند و معصومین دیگر باشند و علمای ربانی و شرعمداران به حق باشند، اینها واقعاً در اقلیت هستند. بنابراین لفظ ذنب که گفته میشود بیشتر چه به نظر میآید؟ آن که بیشتر است. آن که بیشتر است چه کسی است؟ آن که گناهکار است. آن که کمتر است که دعاة الی الله هستند و کارهای اینها عاقبت بسیار وخیمی را در جو اشراف و کفر و الحاد دارد، اینها اقلیت هستند. پس نمیشود گفت که ذنب که گفته میشود به نظر ما میآید گناه، چون اکثراً چنین است. میگوییم نخیر، مثل انسان. آیا انسان که میگویند اول یزید و معاویه و ابوسفیان و اینها به نظر میآید؟ نه. اول لفظ انسان که گفته میشود کسانی که دارای مقام عالی انسانیت هستند.
در باب ذنب چند مطلب داریم و غفر هم همینطور؛ ذنب دو نوع است، یک نوع برای اکثریت است، یک نوع برای اقلیت است. اینجا برای اقلیت دارد صحبت میکند. راجع به رسولالله (ص) که بالاترین قله رسالت و عصمت و طهارت است، راجع به او دارد صحبت میکند. اگر راجع به ابوجهل بود، مردم عادی بود، ذنب گناه به نظر میآمد، چون مردم غیر معصوم گناه میکنند و این گناهان آنها کم یا زیاد «ما یستوخم عقباه» در آخرت هست، ولو کان دعوت الی الله، مثلاً کسی است دعوت الی الله میکند، دعوت الی الشیطان هم میکند. دعوت الی الله او ذنب است از نظر اهل دنیا و دعوت الی الشیطان او ذنب است از نظر خدا و میزان حق و دعوات الهیه.
ما اصرار نداریم که ذنب در اینجا به معنی گناه باشد یا نباشد، نه در اثبات آن و نه در نفی آن، بلکه ما اینجا میخواهیم خود لغت ذنب را از چند جهت بررسی کنیم. اگر اینجا بررسی کامل در لغت ذنب کردیم، غفر و ذنب نسبت به رسولالله (ص) صددرصد معنای گناه داد، ما که حرفی نداریم، ما که بیشتر از خدا نمیخواهیم نسبت به پیغمبر علاقه نشان بدهیم. صددرصد معنای بالاترین ثواب داد که همینطور هم هست، یا نمیدانیم این است یا آن است، ما هم میگوییم نمیدانیم.
در اینجا آنچه را ما از آیات استفاده میکنیم، حالا تعدادی که من یادداشت کردم، من ده بُعد بهعنوان اعتراض بر اینکه ذنب در اینجا گناه رسولالله (ص) باشد، یادداشت کردم. یکی «یجب الاستغفار و الاصلاح فقبول التوبة». آیات زیادی از قرآن است که اگر کسی گناه کرد، گناهی که نیازمند به استغفار و توبه است، گناهان بزرگ، «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً» (نساء، آیه 31) اگر کسی گناهی کرد که باید استغفار و توبه کند، اگر درست استغفار و توبه کرد، فوراً باید بخشیده شود یا نه؟ خدا اینطور وعده داده است «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» (آلعمران، آیه 31) و غیره، حتی نسبت به کفار.
اگر معاذ الله رسولالله (ص) گناهی کرده است که لغت ذنب بر آن بار میشود، از عصیان بالاتر است، گناهی که از ذنب در آن بُعد دوم خودش است، این از عصیان و از اثم و از خطیئه و… بالاتر است، چرا؟ چون «یستوخم عقباه» است. اگر چنین گناهی بود، آیا پیغمبر بزرگوار در طول سیزده سال مکه مکرمه و در طول شش، هفت سال مدینه منوره که این آیات بعد نازل شده است دیگر، در طول این مدت استغفار نکرد، توبه نکرد، با اینکه استغفار کردن و توبه کردن از شرایط ایمان است تا چه رسد کسی که داعی إلی الایمان است و بالاترین مقام رسالت و عصمت دارد یا استغفار کرد و توبه کرد و خدا قبول نکرد، چطور میشود؟ مگر خدا وعده نداده است که اگر استغفار به درستی کنید و توبه به درستی کنید، ما غفران میکنیم؟ آیا ممکن است بگوییم مؤمنین عادی حتی فاسقین اگر استغفار کنند و توبه کنند و اصلاح کنند، خداوند میبخشد، اما رسولالله (ص) با آن مقام عظمت رسالتی خود -معاذ الله- گناه کرده، بر فرض محال استغفار کرده، توبه کرده و خدا نبخشیده، گذاشته برای فتح مکه؟
این اشکال اول که مراد از «یَغفِرَ» بخشش گناه باشد و مراد از «ذَنْب» هم گناه باشد. این اول که این اول دارای دو بُعد است: 1- اینکه چرا رسولالله استغفار و توبه را تأخیر کرد؟ 2- چرا خداوند غفران را تا فتح مکه تأخیر انداخت؟ اگر استغفار صحیح است و توبه صحیح است باید آناً بخشیده شود، چرا تا فتح مکه تأخیر افتاد؟ 3- ذنب بر حسب تعبیر صیغه و لفظ آیه یک ذنب است «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ». در آیه دیگر: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (محمد، آیه 19) در آیه دیگر «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» (غافر، آیه 55) در آیه دیگر از سوره نصر «وَ اسْتَغْفِرْهُ» (نصر، آیه 3) که آنجا خود پیغمبر را ندارد؛ در سه آیه «ذَنبِکَ» است، «ذُنُوب» نیست. پس معلوم میشود اگر این گناه باشد یک گناهی است که رسولالله -معاذ الله- فقط این یک گناه را داشته است و این گناه اینقدر عریض و طویل بوده است که «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» قبل از فتح مکه از آغاز رسالت و بعد از فتح مکه تا پایان عمر، این ذنب شب و روز ادامه داشته است که «لِيَغْفِرَ» این را. حتی شیطان بلد نیست اینطور گناه کند، حتی الواط و فساقی که در فسق خیلی عادی هستند، بلد نیستند اینطور گناه کنند، یک عدد گناه که دائماً این گناه، قبل و بعد و در همه حالات و همه وضعیات مستمر است. امکان دارد کسی را که خداوند به مقام عالی رسالت میفرستد تمام عمر رسالت او گناه بوده، حتی ما تأخر؟ آنچه را هم که استمرار دارد این گناه را بعد از فتح مکه الی أن تموت، آن را هم پیغمبر -معاذ الله- ترک نمیکند که خداوند ما تأخر را هم با این بخشیده باشد.
چهارم این است که اگر گناه بوده «هذا ما تقدم» اگر کسی توبه کند، استغفار کند، شفاعت حاصل شود، چه شود، چه شود، این قبلیها را از بین میبرد یا بعدیها را هم از بین میبرد؟ بعدیها را چه کار دارد؟ اگر کسی توبه کند از اینکه نماز نخوانده و روزه نگرفته، گناه نمازها و روزههای قبلی از بین میرود یا بعداً هم هر چه نماز نخواند، روزه نگیرد آنها هم عیبی ندارد. […] اصولاً استغفار ذنب و غفر ذنب مربوط است به ذنبی که در گذشته بوده و تا حالت فعلی ادامه دارد، «ما تأخر» دیگر چیست؟ پس این «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» اگر گناه است معاذ الله «ما تَأَخَّرَ»؛ ما تأخر عن فتح مکه… آن اشکال هم هست. هر کدام از این اشکالات خود استقلال دارد. یعنی از این ده اشکال اگر یکی هم باقی باشد صددرصد این مطلب را ثابت میکند که اینجا ذنب گناه نبوده است که بالاترین گناهان باشد، بلکه بالاترین طاعت بوده است. «هذا ما تقدم، فکیف ما تأخر و هل لا یکون اذاً غلطاً علی غلط؟» بعداً هر چه استمرار در این گناه بدهید تا بمیرید، ما قبلاً بخشیدیم.
پنجم این است که غفران ذنب باید ارتباط داشته باشد، با چه چیزی؟ با کار خود گناهکار. اگر شخصی گناه کرده است و این گناه مستوجب عقوبت است، همینطور بدون حساب خدا بیاید ببخشد؟ نه توبه است، نه استغفار است، نه شفاعت است، نه رجحان است، میشود؟ تا چه رسد به اینکه اضافه بر اینکه شخص گناهکار استغفار نکرده است، توبه نکرده است، خود خداوند یک کاری بکند که با کار خدا، خدا گناه این شخص را ببخشد؟ چه ارتباطی دارد؟ استغفار ذنب باید با وسیله غفر ذنب ارتباط داشته باشد. در صورتی گناه بخشیده میشود که یک شرطی از شروط باشد. اگر هیچ شرطی نباشد قابل قبول نیست. اگر شرط اجنبی باشد که بدتر از بیشرطی است، بیشتر قابل قبول نیست. در اینجا «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ» کار خدا است. آن «إنّا»، «فَتَحْنا» با جمعیت صفات که بالاترین رحمتی را که خداوند در زمان رسولالله (ص) متوجه به «لَکَ» رسولالله کرده است در اصل و متوجه به کل امت اسلامی کرده است در فرع، «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً» که چه؟ «لِيَغْفِرَ» چه ارتباطی دارد؟ یعنی در بیربطی آنقدر بیربط است که اصلاً اعجاز در بیربطی است.
گناه صاحب عصیان چطور میتواند بخشیده شود که این گناه را بدون ربط ببخشند و بارک الله هم بگویند؟! یک آدمی گناه کرده، گناه خیلی بزرگ، آنقدر بزرگ است که «یستوخم عقباه»، نه توبه، اگر کرده، نه شفاعت، هیچ چیزی فایده ندارد، آنوقت به این آدم میگویند ما بدون جهت، بدون ربط یا با ربطِ بیربطی «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً» ما تو را بخشیدیم، بلکه بارک الله هم به تو میگوییم. «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (فرقان، آیه 70) چه چیزهایی هستند؟ سیئات، گناهان کوچکی که اگر در مقابل آن کار بسیار بزرگ واجبی انجام بدهد، این از بین میرود، حسنات میشود. حالا در اینجا ذنب. ذنب که از بزرگترین گناهان است به آن ترتیبی که عرض کردیم، اینجا خداوند بهعنوان بارک الله که این کار را کردی، فتح مکه میکند. بارک الله جنابعالی به زن و بچه فلان شخص فحش دادی، پس این شخص بهعنوان بارک الله به زن و بچه من فحش دادی میگوید: تشریف بیاورید به همین اتاقی که من با زن و بچهام نشستم. چنین چیزی میشود؟ بارک الله ای محمد (ص) که تو بالاترین گناه را کردی، حالا تو را تشویق میکنیم، مکه را فتح میکنیم تا دولت قویتر شود. عجب!
مگر خداوند به دولت عصیان کمک میکند؟ اگر یک رهبری گناه بزرگی بکند، این گناه بزرگ کتک دارد یا بخشش دارد با شرایطش، اما نه کتک بزند، بخشش کنند، بهعنوان بارک الله بخشش کنند، بارک الله تو این ذنب را، این گناه بزرگ را کردی، ما تو را میبخشیم و به تو هدیه هم میدهیم و دولت تو را تقویت میکنیم. اگر دولت، دولت عصیان است، دولت ذنب و گناه است، چطور خداوند دولت عصیان را تقویت میکند، دولت عصیانی که استمرار هم دارد، «ما تَأَخَّرَ»، این ذنب واحدی که قبلاً بود «لِيَغْفِرَ، ما تَأَخَّرَ» این استمرار هم دارد.
این گناهی که در دولت رسالتی استمرار دارد تا پیغمبر از دنیا برود، خداوند با فتح مکه که فتح عاصمه رسالت و مرکز کل قوای رسالت است، قدرت بیشتری بدهد به این عاصی که آیندههای او را هم که گناه بالاتری است، چون قدرت بیشتری است، چون عاصمه رسالت به دست آمده، آنها را هم خداوند ببخشد. و بعداً «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» بعد سه چیز دیگر است. این رسالت چهار رکن دارد. بقای این رسالت دارای چهار رکن است که این چهار رکن رسالت را برای بارک الله که تو گناه بزرگ کردی، بارک الله چون گناه بسیار بزرگی کردی که قابل بخشش نیست، ما آنچنان تاج کرامت بر سر تو مینهیم که این چهار پایه اصلی رسالت را ما استمرار میبخشیم. وانگهی، ما نمیخواهیم تعداد زیاد کنیم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً» این فتح «لَكَ» است، مبین هم هست. مبینِ چیست؟ مبین قدرت اسلام است، مبین قدرت دعوت محمدی (ص) است. اگر این فتح برای این است که گناه بزرگ گذشته و گناه بزرگ آینده که استمرار دارد، این تناقض میشود. پس این فتح از برای اباحیت میشود، یعنی خداوند مکه را فتح کرد که صاحب این ذنب و گناه بزرگ قدرت بگیرد که بیشتر گناه کند، پس فتح گناه شد، پس فتح رسالتی نشد. بعد «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» یکی، «وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» بارک الله دوم. چون جنابعالی یک گناه بسیار بزرگ داشتید که قبل و بعد ادامه داشته و دارد، ما میخواهیم نعمت را بر تو تمام کنیم. تا به حال نعمتی که به تو رسول دادیم کافی نیست، بلکه بارک الله دوم میخواهیم نعمت رسالتی را، نعمت دعوتی را به تو تمام کنیم، چرا؟ چون این گناه تو ادامه دارد، چون گناه کردی.
سوم: «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً» پیغمبر بر صراط مستقیم بوده چون صراط مستقیم درجات دارد. صراط مستقیم، ایمان، معرفت، عبودیت، صراط مستقیم، علم، همه درجات دارد، فلذلک در قرآن شریف دارد: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً» (طه، آیه 114) یعنی پیغمبر بزرگوار به آن اندازه از معرفت الهی نبود که توقف کند بعد بیشتر نباشد، بلکه این معرفت همینطور ادامه دارد و دارد و دارد، الی غیر النهایة، و لذلک «زدنی فیک تحیراً، معرفةً». همچنین مقام عبودیت، هر قدر پیغمبر بزرگوار که اول العابدین است عبودیت کند باز جا دارد. در برزخ هست، در قیامت هست الی غیر النهایة، چون عظمت خداوند نهایت ندارد، معرفت او نهایت ندارد، الوهیت و ربوبیت او نهایت ندارد، بنابراین بنده که محدود است، خداوند این بنده را از نظر وارد کردن در جنت لامحدود مقرر میکند که «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» (هود، آیه 108) که علی طول الخط در معرفت و عبودیت و ثواب معنوی و ظاهری، خلود ابدی داشته باشد.
این «صِراطاً مُسْتَقيماً» هم پیغمبر بزرگوار در آیاتی مکی و در آیاتی مدنی «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (انعام، آیه 39) بوده است. یک مرتبه «مع الصراط المستقیم» است، یک مرتبه «تلو الصراط المستقیم» است، یک مرتبه «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» است. گاهی اوقات انسان دنبال صراط مستقیم است، خوب است؛ گاهی اوقات با صراط مستقیم است، خوب است؛ گاهی اوقات «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» است. قرآن میفرماید: «یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (یس، آیات 1 تا 4) بر صراط مستقیم سلطه دارد؛ یعنی راهی را که خداوند برای معرفت خود و برای عبودیت خود مقرر کرده است، نه اینکه پیغمبر دنبال این راه است، نه اینکه با این راه است، بلکه «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» است. پیغمبر که «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» است، چطور شد که «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً» (فتح، آیه 2)؟ یعنی صراط بالاتر است. همانطور که معرفت بالاتر، عبودیت بالاتر، صراط مستقیم بالاتر. این جزای سوم. چون تو کج رفتی، آنگونه کج رفتنی که یک ذنب است که طول عمر رسالت را میگیرد، به این حساب ما تو را به راه راست دعوت میکنیم.
این چه هدایتی است به صراط مستقیم که تمام گناهان آینده رسولالله «إلی أن یموت» بخشیده شود، یعنی گناهان او ثواب شود، گناهان او گناه نباشد! اگر بناست گناهان آینده گناه نباشد که از حالا خداوند بخشیده، آیا این صراط مستقیم است که انسان گناه بکند و در عین حال این گناه حساب نشود؟ این ضلالت است. اگر انسان گناه بشود و ضلالت در کار باشد بسم الله، اما اگر انسان گناه کند و این گناه را از اول بگوید گناه بکن، ولی گناه تو به حساب گناه نمیآید، ما معوجتر از این صراط، صراطی نداریم و حال آنکه اینجا «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً» یعنی «صراطاً فوق الصرط». آن صراطهای مستقیمی که تو قبلاً داشتی، ما تو را بهعنوان جایزه سوم به صراط بالاتر دعوت میکنیم. این تناقض است. اصل صراط مستقیم در هر بُعدی از ابعاد، ولو بعد دنبال صراط مستقیم بودن، اگر کسی دنبال صراط مستقیم باشد تا چه رسد با صراط مستقیم باشد، تا چه رسد «عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» باشد، این مثلث صراط مستقیم با صراط معوج منافات دارد. چطور اگر ایشان ذنب واحدی کرده است که اینقدر عظیم است که قبل و بعد فتح مکه این ذنب بوده است و خداوند میبخشد، این هدایت به صراط مستقیم نیست، این هدایت به بدترین راهها است. بدترین راههای شیطانی که عقل شیطان هم خیلی نمیرسد که اینطور حرف بزند و اینطور عقیده پیدا کند که گناهان قبلی بخشیده شد، گناهان بعدی هم بخشیده میشود، یعنی سرتاسر عمرت گناه و مطلبی نیست.
چهارم: «وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزاً» (فتح، آیه 3) خداوند تو را کمک میکند. یعنی خداوند به این محمد (ص) کمک میکند که این ذنب استمرار داشته باشد و دست هم از این ذنب برندارد. این گناه را ادامه بدهد و خداوند کمک کند. این فقط غلط نیست، این بالاتر از کفر است. از هر کفری و از هر بیعقلی و از هر بیشعوری این بالاتر است و حرف ما نسبت به مسیحیها است که مسیحیان خیال میکنند ذنب در اینجا گناه است و خداوند در این جهت فتح مبین کرده است.
مطلب دیگر این است که البته ما محتاج به خواندن عبارات و بحث در عبارات سوره فتح هستیم، چون اولاً بحث بسیار دقیق است، ثانیاً ما این جلد را در مکه مکرمه نوشتیم و جو وحی اثر داشته است. خود من هم استفاده میکنم […] که جو وحی حتی مقادیری در مسجدالحرام نوشته شده است، مقادیری در مسجدالنبی نوشته شده است و در هر جای مقامات مقدسه حجاز که بودیم، این کتاب همراه من بوده و مشغول نوشتن بودم.
مطلبی که امروز در تتمه باید عرض کنم، این است که این غفر که به معنای پوشش است، پوشش چطور است؟ مِغفر دیگر. مغفر کلاهخود است. این را قبلاً عرض کردم، حالا برای تکمیل مطلب میگویم. کلاهخودی که سرباز در جنگ میگذارد دو بُعد دارد؛ یک بعد اکثری، یک بعد اقلی. بعد اکثری آن چیست؟ کلاهخود آهنی را میگذارد که تیر به سر او نخورد. این مِغفر، غَفر است، یعنی چه؟ یعنی دفع، نمیگذارد به سر او بخورد، پس اصل غفر دفع است. دوم: چیزی به سر او خورده است، حالا کلاهخود میگذارد که رفع شود، یعنی هوا نخورد، آشغال نیاید، یکی دیگر نیاید که به سر او آسیب بزند. این رفع است، رفع و رجوع.
پس بنابراین لفظ غفر از برای دفع، مرحله اولی است و از برای رفع مرحله ثانی و ذنب هم که ذنب رسولالله با کل این ادلهای که عرض کردیم که گناه را نفی میکند و بالاترین ثواب را اثبات میکند؛ یعنی رسالت رسولالله که از آغاز وحی تا وقتی که چشم فرو بست رسول بود، یک ذنب بود، چون یک رسالت بود، یک قرآن بود، یک عصمت بود، یک محمد بود و یک سنت بود، دوئیت در کار نبود. در تمام مراحل تکامل و نصر عزیز و فتح مبین، در ساختن محمد به حد اعلای رسالتی و نبوتی و ساختن امتی در پرتو این رسالت. نسبت به قبل چه بود، نسبت به بعد چه بود؟ نسبت به قبل رفع است، نسبت به بعد دفع است، چطور؟ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» آنچه که امور وخیمه و ناراحتیها و اذیتها بود که غفر کرد، یعنی چه؟ یعنی آنچه را بود خدا از بین میبرد؟ آن مسلمانانی را که کشتند، خاکروبهای که سر پیغمبر ریختند، اذیت کردند، آنها را که گذشته، از بین ببرد؟ نه، آن در بوته فراموشی قرار بگیرد، رفع به این معنا است. «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی آن گناه بزرگ رسالت که عواقب وخیم داشت و داشت و داشت و تا همین الآن دارد تا فتح مکه، اینها در بوته فراموشی قرار بگیرد، همینطور هم هست. با فتح مکه تمام صدمات در بوته فراموشی قرار گرفت، یعنی رفع شد.
بعد از آن دفع است، یعنی چه؟ یعنی بعد از فتح مکه دیگر معارضهای نه از کفار، نه از منافقین، اصلاً رنگی نخواهند داشت. در این دو سال اخیر اینطور بود. بعد از فتح مکه دیگر جنگی در مدینه اتفاق نیفتاد. اگر هم یک مقدار سر و صدای مختصر بود، چیزی نبود. نه کافر، نه منافق، نه مشرکین مکه، چون مشرکین مکه تماماً یا اسلام آوردند یا استسلام، یا ضلع سوم مثلث مشرکین مکه که رفتند و برنگشتند. «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» (توبه، آیه 28) بعد از اینکه فتح مکه شد، اکثریت مطلقه بین اسلام و استسلام بودند، بنابراین دیگر آن موانع تبلیغ رسالت، موانع دعوت از نظر وطن، از نظر جسمی، از نظر روحی، از نظر دولت اسلام تا آن لحظهای که پیغمبر بزرگوار تشریف داشتند در کار نبود، پس نسبت به قبل رفع است و نسبت به بعد دفع است.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».