تفسیر سورههای عبس و ضحی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
روی حساب است که چند روز راجع به «عابس» در «عَبَسَ» ما صحبت میکنیم، زیرا ضرباتی که نوع مفسرین شیعه و سنی بر کیان مقدس رسولالله (ص) بین قصورٍ و تقصیر زدهاند، در اینکه عابس رسولالله است، ضربات بسیار مهلکهای است، حتی احیاناً از ضرباتی که مبشرین نصرانیت علیه رسولالله دارند، مهلکتر است. اگر دشمن دشمنی کند، وضع او چنین اقتضا میکند، چون کافر است، چون منکر است، اما شخص مسلمان، آن هم عالم، آن هم مفسر، طوری آیاتی از قرآن شریف را تفسیر کند که بر خلاف ایمان باشد نسبت به رسولالله (ص)، نه تنها بر خلاف عصمت. مثل کسی که چاهی را میکند و در چاه میافتد، بعد به وسایلی متوسل میشود تا از چاه بیرون بیاید. «عَبَسَ» را چون گفته شده است در طول تاریخ تفسیر که سنتاً و شیعتاً رسولالله (ص) است، این را میپذیرند بدون هیچ دلیلی الا چون دیگران گفتهاند و بعداً توجیه میکنند که چون پیغمبر خیلی خاکی بوده، خدا هم میخواهد بگوید خیلی خاکی است، بنابراین «عَبَسَ»، اگر مطلب این است، پس کفر و شرک و الحاد و سایر گناهان را هم شما نسبت بدهید، بعد بگویید چون خیلی خاکی بوده، مطلب این است.
روی این حسابها امروز شاید برای آخرین روز بعد از چند روز که راجع به فاعل «عَبَسَ» بحث کردیم، مطالبی را نسبت به آیات مقدسات دیگری راجع به رسولالله داریم، چون قرآن مقدس که خودکفاست، نه تنها از باب «یفسر بعضه بعضاً» است فقط، بلکه خود آیاتی هم که احیاناً میخواهند در آنها ایراداتی و اشکالاتی وارد کنند، اگر دقتِ صحیح شود در این آیات، بدون عوامل اجنبیِ درونی و برونیِ نظرکننده به این آیات، اگر با کلید فهم قرآن وارد گردند، لغت قرآن، ادب قرآن، درست دقت کنند، آنگاه خودِ آیه جوابگوی ایرادات و اعتراضاتی است که بر آیه وارد میکنند. البته چند بُعدی است، آیات مقدسات قرآن در دلالت بر معنای مقصود از نظر خود قرآن، نه لغتی که آن را فقط معنا میکند، نه ادبی که آن را فقط معنا میکند، ادبیات، خیر، از نظر وضع دِلالیِ خودِ آیات مقدسات قرآن، در یک مثلثی است. اولاً خودِ آیه مورد بحث «عَبَسَ»، غایب است، پس پیغمبر نیست، ثانیاً از نظر آیاتی که قبل و بعد ذکر میشود؛ «وَ تَوَلَّى * أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى * وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى * أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»[1] الی آخر «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ»[2] خدا چه کسی را میگوید؟ خداوند اینکه میگوید: «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ» کیست؟ یکی «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى»[3] است، دومی «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى»[4] است. روح اینها مرده است، فکرشان، انسانیتشان، فطرتشان، ایمانشان، یا ندارند یا بسیار کمرنگ است که اینطور برخورد میکنند با شخص مؤمن فقیر که میخواهد استعلام کند آیاتی از قرآن را از رسولالله، و اما در مقابل با «مَنِ اسْتَغْنَى»، «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» میکنند. این بُعد دوم. بُعد سوم؛ کل آیاتی که در قرآن شریف بر مبنای رسالت و بر مبنای نبوت و بر کل مبنای دعوت در برابر تمام مکلفین از درست و نادرست و هر چه هست، آیات میگوید وضع اخلاقی پیغمبر چه بود؟ اخلاق شخصی، اخلاق خانوادگی، اخلاق دعوتی، اخلاق رسالتی چه بود؟ کل آیات قرآن بالاترین اخلاق را که امکان ندارد در میان مکلفین و حتی در میان نبیین، بالاترین قله و قمه اخلاق را از برای رسولالله (ص) بیان کرده است.
دو خط آخر صفحه 110 را ملاحظه کنید: «و من وجهة النظرة العامة إلى القرآن فيما يعرّف الرسول (ص) أو يكلّفه، نرى من المستحيل أن يكون العابس هو الرسول (ص): فقد سبقت آية العبس آية الخلق العظيم»[5]، این نه تنها سبق زمانی دارد، خیر، اصلاً اولین نقطه پایه درخشان رسالت این است که با خُلُق عظیم عند الله برخورد کند، چرا؟ چون قرآن تمام کتابهای آسمانی است، محمدِ قرآن (ص) تمام رسل آسمانی است، دعوت محمد قرآن و قرآن محمد، دعوت جهانشمول است از زمان خودش تا قیامت کبری در طول زمان، از زمان خود تا بعدی و در عرض مکان و حتی نسبت به گذشتگان نیز که آیهای از آیات مقدسات سوره آلعمران این مطلب را تبیین کرده است که پیغمبر بزرگوار رسولِ الی الرسل هم بوده است، مبعوثِ الی الأرواح هم بوده است. پس طول و عرضِ جهان تکلیف را رسولالله حامل رسالت است، حامل نبوت است و حامل دعوت است. هر که بامش بیش برفش بیشتر، هر قدر که دعوت شما وسیعتر باشد از نظر ماده دعوت، مدت دعوت، کیفیت دعوت، رتبه دعوت، الی الل، هرچه قویتر باشید، شما باید بیشتر با مکلفین برخورد صحیحتر داشته باشید، حجت شما قویتر باشد، زبان شما لیّنتر باشد، اخلاق شما ملایمتر باشد، حوصله شما بیشتر باشد، سعه صدر زیادتر باشد، در مقابل فحش ابولهب فحش ندهید. این است. قرآن این طور میگوید.
«فقد سبقت آية العبس آية الخلق العظيم: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (68: 4)»[6] خداوند نزد خودش هیچ عظیمی جز خودش هست؟ نه، خَلق در برابر پروردگار کوناً و کیاناً نه تنها عظیم نیستند، صغیر هم نیستند، صفر هستند، «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[7]. نفسِ فقر است، نفسِ حاجت است، هیچ نیست، خودِ پیغمبر میگوید که: «الْفَقْرُ فَخْرِي»[8]، فقر إلی الله است. مع ذلک، این فقیر الی الله در کل ابعاد کون و کیانش و رسالتش و نبوتش و دعوتش، چون ساخته خداست. وقتی موسی (ع) «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي»[9]، «وَ اِصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»[10] موسایی که چند درجه پایینتر از رسولالله (ص) است، «وَ اِصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» و «لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي» است، این صناعتِ در بُعد بالاترین عمق رسالت و در بالاترین علوّ درجه نبوت نسبت به رسولالله چطور میشود؟ «وَ لِتُصْنَعَنّ عَلى عَيْنِي» میشود. این صناعت، صناعت مؤکده است. خدا که غیر خودش را همه را ناچیز میداند و ناچیز هستند، چون خُلق پیغمبر ساخته ربالعالمین است، ساخته خودش فقط نیست، ساخته خودش هست، ولکن ربالعالمین به ربوبیت مطلقه خودش در بُعد رحیمیت مطلقه، هم علم عظیم را، هم خُلق عظیم را، هم عصمت عظیمه را، رسالت عظیمه را، نبوت عظیمه را، عبودیت عظیمه را، طاعت عظیمه را در بالاترین مراحل به این پیغمبر بزرگوار داده که «إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» مبالغه است، مبالغه در لسان ادب ما، ولی واقع است. تمام کثرتهای ممکنه خیر را در بالاترین قله متصلاً و منفصلاً به رسولالله (ص) داده است. در اینجا این خدا میفرماید: «إنک و أنک لعلی»، «لام»، «إنّ»، تأکید، «لَ» تأکید، «علی» تأکید، «خُلُقٍ» تنوین، تأکید، «عظیم» تأکید، تأکیدٌ علی تأکید علی تأکید، مطلب بیتأکیدِ عند الله مؤکد است. اگر خدا بگوید اخلاقت خوب است، این خیلی مهم است، اما «وَ إِنَّكَ لَعَلى»، سواری بر خُلُق عظیم.
و از جمله نمونههای آن «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ»[11]، در واقع مطلب این است که پنجاه نفر را بهعنوان تیرانداز در جنگ احد پیغمبر بزرگوار مقرر کرده، اول هم مسلمانان غالب شدند، غالب شدند و مشرکین فرار بودند، با اینکه عدهشان چقدر زیاد بود فرار کردند، ولی این پنجاه تیرانداز تخلف کردند و رفتند دنبال غنیمت، مسلمانها بعد از غلبه شکست خوردند، این چقدر ضرر است؟ چقدر شکست است از برای رسولالله (ص) که فرمانده کل قواست، فرمان داده، فرمان به وحی داده، این فرمان به وحی اول عملی شد، مسلمانها غالب شدند در جنگ احد، بعداً چون این پنجاه تیرانداز جای خود را رها کردند، مسلمانها مغلوب شدند، عدهای کشته شدند، مسلمانها مغلوب شدند، چه نکبتی ایجاد شد! اگر ما بودیم با اینها چه میکردیم؟ اگر یک سرباز فرار کند، او را میکشند. اینها موجب شکست قطعی شدند در جنگ احد. خدا فرمود: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» این رحمت رحیمیه خاصه حق است که متوجه به رسولالله (ص) شد که با این پنجاه نفری که اینطور ضرر زدند، اینطور اذیت کردند، اینطور شکست خوردند، با آن پنجاه نفر با ملایمت، نگفت چرا؟ اشتباه کردند، توبهشان را هم قبول کرد. «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» غیر از رحمت الهی اصلاً نمیشود. یک نفر آدم به صورت شما سیلی بزند، شما هم میزنی. این به صورت رسالت سیلی زده است، به صورت دعوت سیلی زده است، به صورت کل مسلمانها که رفتند در جبهه احد، سیلی زده است، این پنجاه نفر تیرانداز به تاریخ اسلام سیلی زدهاند، برای خاطر اینکه بدوند و غنیمتها را، چیزهایی که دست کفار است بگیرند. چقدر این جنایت بود و چقدر این خیانت بود، قصور نبود بلکه تقصیر بود، چون پیغمبر بزرگوار کسانی را که معیّن میکند، تیراندازهای خوب بودند که معیّن کرده، مؤمن بودند معین کرده، اما این تیراندازهای خوب که درجه اول هستند، انتخاب کرده و این مؤمنین که در ایمان هم چنین، ولی اینطور تو زرد درآمدند.
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا» «لو» استحاله، استحاله بالاختیار. «فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»، بعد چه؟ نه تنها به آنها بد نگفت، نه تنها زندان نکرد، نه تنها چه نکرد، بلکه با اخلاق خوب، با ملایمت با اینها رفتار کرد، بعد چه؟ بعد چند مطلب دیگر، قضیه به عکس شد. «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» اول: فَاعْفُ عَنْهُمْ» دوم: «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ» سوم: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» اصلاً انسان نمیتواند بفهمد. پیغمبر بزرگوار بهعنوان فرمانده کل قوا حقی دارد که مقاصّه کند، «فَاعْفُ عَنْهُمْ»؛ صرف نظر کن، صرف نظر کن، تنها کافی است؟ خیر، اگر کسی به من ظلم کرد، به شما ظلم کرد، تا شما نبخشی که خدا نمیبخشد، حقالناس است، باید شما ببخشی تا خدا ببخشد. اینجا «فَاعْفُ عَنْهُمْ» تو که رئیس کل قوایی صرف نظر کن، گناه خیلی بزرگ بود، صرف نظر کن، چون میخواهد درست کند، تا آنجایی که امکان درست کردن هست میخواهد درست کند. «فَاعْفُ عَنْهُمْ»، نه تنها «فَاعْفُ عَنْهُمْ»، «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»، از خدا هم بخواه که بپوشد این گناه بزرگ را، همین؟ نه «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»، عجب! داخل آدم حسابشان کن، با آنها مشورت کن. مگر مشورت رسولالله با این پنجاه نفر که اینطور جنایت کردند بعد از اینکه «فَاعْفُ عَنْهُمْ»، بعد از اینکه «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»، برای این است که پیغمبر از اینها چیزی یاد بگیرد؟! اگر بنا بود چیزی بلد باشند چرا جبهه را رها کردند؟ چرا دویدند دنبال غنیمت؟ نه، این «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» یعنی داخل آدم حسابشان کن، با آنها صحبت کن که این کار را بکنیم، نکنیم. ولکن رأی با کیست؟ پیغمبر که استشاره نمیکند که نداند، خیر. اگر هم وحی به پیغمبر نازل نشود، عقل کل است و عقل کل نیازمند به عقل جزء نیست، اما بر این عقل کل مضاف است وحی کل. این عقل کل با وحی کل در تمام امور رسالتی، چه سیاسی، چه غیر سیاسی، مشورت نمیکند برای استفاده، بلکه برای چیست؟ برای این است که اینها را داخل آدم حساب کند، «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»، دلیل، به اضافه ادله دیگر «فَإِذا عَزَمْتَ»[12]، عزمتم نیست. […] «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»، دارد میسازد. پیغمبر اینچنین، با کسی که خیانت کرده است، جنایت کرده است، جنایت کلی کرده است اینطور، آنوقت عثمان با ابن ام مکتوم فقیرِ پیرِ زمین گیرِ جاءک یسعای و هو یخشی که آمده و پول هم نمیخواهد، چیزی هم نمیخواهد، آمده چیز یاد بگیرد، آن وقت با او «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»؟ با این مقدمات چه کسی میتواند این حرف را بزند؟
«فقد سبقت آية العبس آية الخلق العظيم: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»»، صفحه 111: «و لزمته آية خفض الجناح للمؤمنين» بالهایت را برای مؤمنین باز کن. در مقابل کفار بالت را ببند، چه کافری؟ آن کافری که نمیخواهد جلو بیاید، معانده میکند، او را «أعرض عنه». کتک ندارد، فحش ندارد، ولکن برای کسی که ایمان آورده، ولو اولین قدم ایمان را نهاده است، ولو اسلام است، «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ»[13] است. ایمان لفظی اسلام است. منافق مراد نیست. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ * وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ»[14] کار من این است؛ نذارت بُعد اول است، بشارت بُعد ثانی است. نذارت کل مکلفین را شامل است که رسولالله با ادله و آیات قطعیه مکلفین را از پیامدهای بد تخلف از شریعة الله بترساند. آن وقت در این نذارت، گروهی ایمان میآورند، گروهی نه، آنهایی که ایمان میآورند بشارت دنبالش است و لذا «وَ قُلْ إِنِّي»، «إنّ» تأکید، «أنا» تأکید، «النَّذِيرُ»، «نذیرٌ» نیست، «مبینٌ» نیست، نذیری مانند سایر نُذُر، مبینی مانند سایر مبینها؟ نه، این نذیر محمدی است و مبین محمدی است. تمام نذارتها، ترسانندگیها، در بالاترین دلیل و برهان نسبت به مهمترین راه هدایت، «إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ». مبین را آقایان مترجمین «بیّن» معنا کردند، خیر مبین؛ روشنکننده، روشنِ روشنکننده.
گاهی اوقات میترساند بدون دلیل، این نه بیّن است، نه مبین. گاه میترساند با دلیلی که بیّن است، مبین نیست، گاه میترساند با دلیلی که مبین است، هم روشن است و هم روشنکننده. پیامدها و راههای آینده را نشان میدهد که اگر قدم در راه مستقیم قرآن و شریعتِ الله برندارید، پیامدهای بسیار خطرناک در دنیا و آخرت دارد. «أ فتحسب الرسول يترك أمر اللّه»[15] اگر نظارت صحیح را و خفض جناح صحیح را للمؤمنین پیغمبر بزرگوار ترک میکرد، خدا چرا پیغمبرش کرد؟ خدا که عالم به کل شیء است، اگر خدا میداند پیغمبری بر خلاف پیغمبری در آینده قدم برمیدارد، چرا پیغمبرش کرد؟ این جهالت است، اقرار به جهل است. اگر ما کسی را معیّن کنیم که فلان مقام را داشته باشد بر مبنای عدالت، بر مبنای حکمت، ولکن تو زرد دربیاید، فوری عزلش میکنیم. چرا معین کردیم؟ چون نمیدانستیم.
اگر موسی (ع) «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا»[16] این سبعین توزرد درآمدند، چون موسی به عقل موسوی خودش [اتکا کرد] نه به عقل وحی، اما اینجا چیست؟ خداست که دارد رسول معیّن میکند. خدا که اشتباه نمیکند، خدا خیانت نمیکند، قصور ندارد، تقصیر ندارد. پس این محمد بزرگوار که در بالاترین قله رسالت و دعوت است که کل نبیین است، دستورهایی به او میدهد، اگر یکی از این دستورها را خدا بداند که تخلف میکند، اصلاً چرا او را پیغمبر کرد؟ این خدشه به مقام رسول فقط نیست، خدشه به مقام مُرسِل است. «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» إخبار است و قبل و بعد از إخبار امر است؛ چنین باش، چنین باش، چنین نباش، «إِنَّكَ»، این باشندگیها شده است، آنچه را خداوند دستور داده است تحقق پیدا کرده است که این مُهر را به پیکر رسالت محمدیه (ص) زده است علی طول الخط که «و إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ».
«أ فتحسب الرسول يترك أمر اللّه و هو «أَوَّلُ الْعابِدِينَ» (43: 81)»، این عبادتِ الله است که عبس کند؟ این اطاعتِ الله است که خُلُق عظیم را ترک کند؟ این پیروی از امر رسالتیِ الله است که به جای خفضِ جناح للمؤمنین، رفضِ جناح کند؟ «و يترك الخلق العظيم، تكذيباً لما قرره رب العالمين: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»، كل ذلك تصدياً و إكراماً للطغاة اللئام المستغنين». نه چون امید داری ایمان بیاورد، امید هم داشته باشی، نمیشود این کار را بکنی. کسی که الآن ایمان دارد… طلبهای که رفته است، فارغالتحصیل شده است، اهل کتاب و سنت است، مطلع است، خوب وارد شده، شرعمدار شده، رفته است فلان شهر، دارد دعوت الی الله میکند و چیزی هم به او نمیدهند، شهریه او را قطع میکنی؟ این که رسیده است، شهریهاش را قطع میکنی و آن که دارد امثله میخواهد، به او شهریه میدهی؟ چطور شد؟ عمر هم این کار را نمیکند.
«كل ذلك تصدياً و إكراماً للطغاة اللئام المستغنين، فيعبس في وجه مؤذّنه الفقير الضرير»، چرا؟ «لأنه استقرأه آياً من الذكر الحكيم». دزدی نکرده، کار بدی نکرده، کار بدی هم بکند، نمیشود به یک مؤمنی که کار بدی کرده، اینطور برخورد بد کرد و با یک کافری که ظاهر و باطنش بد است، اینقدر احترام کرد. «فيتولى عنه توليا عما أمر أن يعيشه طوال حياته المنيرة؟»، مأمور است در طول حیات رسولی و رسالتی با ملایمت رفتار کند با مؤمنین حتی با کافرین. ««وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ»! إن العبوس لم يكن من شيم النبي (ص) مع الأعداء المباينين فضلاً عن المؤمنين المسترشدين، و قد أمر أن يصبر نفسه معهم: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ» (18: 28)» چطور «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ»؟ دو بُعدی است:
- اگر کسانی که «يَدْعُونَ رَبَّهُمْ» نیستند، هر چه زرق و برق و مال و اولاد و قوت، اهمیت نده «وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ».[17]
- این مؤمنینی که هستند، گرسنه هستند، بعضی وقتها گله دارند، ناراحتی دارند «وَ اصْبِرْ»، سلباً و ایجاباً، هر دو بر محور حفظ ایمان است در این گروهی که ایمان آوردند و قال و مال و قدرت و ثروت و چیزی هم ندارند، «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ». اینجا درست به عکس شد. در مقابل صنادید قریش که آنطور بودند، استغناء و فلان، نسبت به این مؤمن فقیری که گله و شکایت ندارد، اذیت ندارد، چیزی هم نمیخواهد، این «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»؟
««وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» (18: 28) و ألا يطردهم: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ» (6: 52)» سؤال: مگر «لا تَطْرُدِ» نهی از منکر نیست؟ پس کسی را که منکری کرده نهی میکنند یا اوامری که در قرآن شریف «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[18] مگر امر به معروف نیست؟ ما میگوییم امر و نهی سه بُعد است، این هم بحثی است که بعداً باید گفت. سه بُعد است؛ گاهی اوقات به کسی امر میکنند که واجبی را ترک کرده است، برای او تبیین کردهاند، بعد از تبیین که این چشمسفیدی میکند و ترک میکند، امر میکنند. نهی از هم همینطور است. کسی که حرامی را عمل کرده است، با وجود موعظه، باز میخواهد تکرار کند، اینجا نهی میکنند. کما اینکه در باب امر و نهی بحث کردیم. این مورد که برای پیغمبر نیست.
دوم، امر میکنند و نهی میکنند برای واجبی که این شخص انجام میدهد، این واجبی که این شخص انجام میدهد که مؤمن است که بالاترین ایمان را دارد که رسول است که بالاترین رسالت را دارد، نبی است و بالاترین نبوت را دارد، امر به او میکند «لا من حیث هو محمدٌ» امر را انجام میدهد، «من حیث هو رسولٌ» «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ». چطور محمد (ص) اگر ترک کند، جهنمی خواهد بود؟ دیگران چه؟ این بعد دوم امر و نهی است. امر میکند آنچه را پیغمبر انجام میدهد و خوبتر از همه، که دیگران توجه کنند، و نهی میکند که دیگران توجه کنند.
سوم، امر میکند و نهی میکند برای شخص رسولالله «وَ اُعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ اَلْيَقِينُ»[19] استمرار است، نه اینکه عبادت را ترک کرده، نه برای دیگران، خیر، استمرار است.
چهارم که محور بحث ماست؛ امر میکند «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» مثلاً. امر میکند به چیزی که قبلاً واجب نبوده است، نهی میکند از چیزی که قبلاً حرام نبوده است. خداوند که میخواهد به پیغمبر بفرماید فلان چیز واجب است باید امر کند یا نه؟ امر میکند به آنچه را خداوند واجب کرده است. این امر دو بُعدی است؛ یک بعد اطلاع دادن بر وجوب، بعد دوم که این واجب را عمل کند. نهی میکند از چیزی که خداوند حرام کرده، قبل از اینکه خداوند واجب کند یا حرام کند، پیغمبر که از پیش خودش وجوب یا حرمتی قائل نبود.
بنابراین در اینجا این چهار بُعد را توجه کنید؛ اوامر و نواهی یکی از این چهار حالت را دارد. در اینجا «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ». نهی است، یعنی طرد میکرده؟ نه، چهار بُعد دارد دیگر. چند جهت است؛ «لا تَطْرُدِ» طرد که نمیکنی چون از شئون رسالت است، از شئون سلبی، عدم طرد. از شئون رسالت است ولو در درجات دانیه تا چه رسد درجه عالیه محمدیه (ص)، از شئون رسالت است که «الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»[20] را طرد نکند، طرد نمیکرده، اما الآن میگوید طرد نکن. 1- استمرار است، یعنی نه اینکه حالا طرد نکردی، بعد هم طرد نکن، 2- «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» تو رسولالله که کُری، کُر است دیگر، ولی کُرِ اینچنینی نه. تو رسولالله که کُر هستی و تمام مقامات هدایت و رحمت و عبودیت و و معرفت در تو جمع است، تو حق نداری طرد کنی آن را تا چه رسد سلمانها و ابوذرها و مالکها و دیگران. «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ».
پس این صرف نهی دلیل بر این نیست که پیغمبر اکرم طرد میکرده مثلاً، خدا میگوید: «لا تَطْرُدِ» ما چهار نوع امر و نهی داریم دیگر. چطور شما از چهار نوع امر و نهی به این چسبیدید که نهی کرده است خداوند پیغمبر را از کاری که پیغمبر انجام میداده است، خیر، انجام نمیداده، چون طرد «الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ» بر خلاف ایمان است، نه تنها بر خلاف رسالت است، تا چه رسد رسالت ختمی باشد.
«و لا تَطرُد الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» چرا؟ «ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ»[21]، چرا طرد آدم مؤمن را میکند؟ ممکن است این مؤمن تخلفی کرده باشد. اگر تخلفی کرده باشد، حسابش با خداست، به تو ارتباطی ندارد! تو وظیفه داری مؤمن را احترام کنی، مگر در باب نهی از منکر که مطلبی است که آن مرحله آخر است. «فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ»، اگر طرد کنی مؤمن را، از ظالمینی و خدا در قرآن میگوید: «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ»[22] نفهمیدیم! پس شما میگویید «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»، عَبْس کرد، پس ظالم شد، چه ظلم منکری! اگر شخص مؤمن را که کار بد هم کرده است، حق ندارید طرد کنید، باید جذب کنید، بدش را خوب کنید، تا چه رسد مؤمنِ فقیرِ ضریر کوری که آمده است استقراء کند، «آیاً من الذکر الحکیم»، بدون تقصیر، این اظلم الظلم است.
«و أن يخفض جناحه لمن اتبعه من المؤمنين «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (26: 215).»[23] بال باید باز کنی، تا آمد استقبال کنی، بلند شوی، نه اینکه روی ترش کنی، عبسی کنی و تولّی. «و ألا يكون فظاً غليظ القلب: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» (3: 159)» که شرحش را عرض کردیم. «و أن يعرض عن المشركين: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»[24]» این از آغاز رسالت است، چون برخورد آغازین رسولالله (ص) با مشرکین مکه بوده دیگر، مشرکین مکه نوعاً زیر بار نمیرفتند. نمیرفتند، نمیرفتند، اذیت میکردند، دیگر پیغمبر ناراحت میشد. گفت: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ»[25] و آیات دیگر. «لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[26]، پس چه کنم؟ «أَعْرِضْ»، أعرض یعنی به آنها سیلی بزن؟ نه، دیگر کاری با آنها نداشته باش. دیگر طمع در ایمان آنها نداشته باش، احتمال نده که آنها…
پیغمبری که مأمور است اعراض کند از مشرکین، این مشرکینی که «اسْتَغْنى»، این مشرکی که «اسْتَغْنى»، این مشرکی که در اشراک خودش باقی است و اعتنای به حق ندارد، چطور پیغمبر به عکس کند؟ پیغمبر نسبت به صنادید مشرک قریش توجه کند، «یَتَصَدَّى»، تصدّی باشد، اما نسبت به مؤذن خودش که فقیر است، آنطور معاذ الله.
«هذه و ما إليها من أوامر و تعليمات ربانية، و إنها من أوليات الشروط الرسالية من بدايتها»[27] از اول، از اول باید رسول آنگونه باشد که خدا خواسته است و اگر یک نقطه بعداً ترک کند، مثلاً تخلف کند، از اول خداوند او را رسول نمیکند چون میداند، و الا اقرار به جهل هست و خیانت. «أ فهل يتركها الرسول فيعامل مؤذنه الضرير الفقير بهذه الفظاظة و الغلظة فيطرده فيكون من الظالمين التاركين لأوليات شروط الدعوة؟ أمن العقل و العدل»، این را با برادران مفسر سنی و شیعه عرض میکنیم بر محور این آیات. «أمن العقل و العدل أن يهتك الرسول العظيم (ص) و يفتك به هكذا ذوداً عن فرع من فروع الشجرة الملعونة في القرآن»، سنیها دیدند که به عثمان خورد، از عثمان برداشتند، به پیغمبر نسبت دادند. این لعنتها برای عثمان است، عثمان است که عبس کرد، عثمان است که تولّی کرد، اینها برداشتند زدند به پیغمبر، کما اینکه این کار را معمولاً میکنند. «و كما نراه كثيراً» به پاورقی مراجعه کنید:
«في كتابنا «علي و الحاكمون» نجد الكثير من هذه الاختلاقات في تفضيل الخلفاء الثلاثة على الرسول الأقدس (ص) نرويها عن مسانيد إخواننا السنة» آنجا مفصل است، «ففي نزهة المجالس أن اسم أبي بكر نقش على خاتم النبي بخط الله تعالى». به خط خدا بر انگشتر پیغمبر اسم ابوبکر نقش بسته است. این کفر است. ابوبکر بالاتر از پیغمبر است و حتی اسمش هم بالاتر است! «و عن انس بن مالك»، یک کسی میگفت انس یک چیز دیگر است. «و عن انس بن مالك كان أبو بكر شيخاً يعرف و النبي شاب لا يعرف». و حال آنکه همه قبول دارند پیغمبر دو سال از ابوبکر بزرگتر بود. «كان أبو بكر شيخاً يعرف»، پیرمردی که همه او را میشناختند، «و النبي شاب لا يعرف». به فلانی میگویند فلانی را میشناسی؟ میگوید: نه، او را نمیشناسم. «هذه و أمثالها تفصيلاً لأبي بكر على النبي (ص) قبل النبوة و بعدها، فيا لها من فضيحة فاتكة هائكة! ثم نرى الخليفة عمر لا يحب الباطل و الله و النبي يحبان الباطل!» عمر را آنقدر بالا بردند در روایاتی که یک جا تنبک میزدند، پیغمبر هم بودند و بعد خبر دادند یا رسولالله! یا رسولالله! عمر دارد میآید، کسی که باطل را دوست ندارد، پیغمبر گفت: دست نگه دارید! یعنی خدا و پیغمبر باطل را دوست دارند، اما عمر دوست ندارد! دوستی خاله خرسه که میگویند این است.
«فعن الأسود بن سريع قال: أتيت النبي (ص) فقلت: قد حمدت ربي بمحامد و مدح و إياك، فقال: إن ربك يحب الحمد فجعلت أنشده فاستأذن رجل طويل أصلع فقال لي رسول الله (ص): اسكت، فدخل فتكلم ساعة ثم خرج فأنشدته ثم جاء فسكتني النبي (ص) فتكلم ثم خرج ففعل مرتين أو ثلاثاً، فقلت: يا رسول الله من هذا الذي أسكتني له، فقال: هذا عمر لا يحب الباطل!» آن روایتی که قبلاً خواندم، آن را اینجا نقل نکردم. داشتند باطل صحبت میکردند و پیغمبر باطل میشنیده و باطل صحبت میکرده، تا این شخص آمد پیغمبر گفت: ساکت باشید، چون شخصی آمده که باطل را دوست ندارد، اما خدا و پیغمبر دوست دارند. «نرى أمثال هذه المختلقات الزور بين الروايات عن عالم من الجهل و سوء الأدب، و منها ما وردت في أن العبوس هو الرسول دون عثمان! حفاظاً على عثمان». این کارها را کردند که برای حفظ ابوبکرشان، عثمانشان، عمرشان، رفقایشان، پیغمبر بزرگوار را متهم میکنند و از این قبیلها ما زیاد داریم.
مباحث دیگری هست که ما اشاره کردیم در ده بند که ده اعتراض ممکن است نسبت به ساحت قدسی رسولالله (ص) بشود. چه اعتراض کردهاند چه نکردهاند، اما آنچه ممکن است بعداً اعتراض کنند، ما اعتراض را اول خودمان میگوییم، تا آنجایی هم که امکان دارد قوی کنند، آن را قوی میکنیم، چون قاعده محاجه با کفار این است و وضع قرآن هم اینطور است. هر حرفی را که علیه وجود الله، الوهیت الله، رسالت رسل، رسالت رسول زدهاند و ممکن است الی یوم القیامة بزنند، بر محور تعلیمات قرآنی باید دریافت کرد، بعد جواب داد. هر کس هم بعداً میخواهد حرف بزند، جوابش الآن حاضر باشد. این ده مورد، چند موردش را بحث کردیم که یکی عبس است و دیگر توبه و استغفار است و از جمله ظلال است؛ «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»[28] البته در تفسیر مفصلاً مراجعه میفرمایید، سوره والضحی، در سوره والضحی، حالا من احتمالات را عرض میکنم، بعد شما مراجعه بفرمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى * وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى* وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى * أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى * وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى * فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ * وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ * وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ». در این جمله فقط: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى». شخص ظالّی از مبشّرین مسیحی یا مسلمان یا هر که، میآید میگوید که پیغمبر شما را خدا «ظالّ» یافت، «فَهَدی»، این «ظالّ» تمام مراحل را میگیرد دیگر. هدایت، الی التوحید است، الی الرسالة است، الی الایمان است، الی الاحکام است، بنابراین ظلالت یعنی معاذ الله پیغمبر بزرگوار قبل از رسالت مشرک بود یا ملحد بود یا چه بود یا چه بود یا چه بود.
ما اینجا هشت احتمال داریم و در این هشت احتمال یک احتمالش مطابق میل آنهاست و هفت احتمال مطابق دلیل است، نه مطابق میل ما. آن یک احتمال که مطابق میل آنهاست که نه از آیه درمیآید و نه از آیات دیگر، بلکه خود این آیات جوابگوست و آیات دیگر جوابگوست، این است که «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» یعنی قبل از رسالت ایشان مثلاً ملحد بودهاند، مشرک بودهاند، چه بودهاند، چه بودهاند و حال اینکه از خود آیات درمیآید که این مطلب غلط است و هفت احتمال دیگر صحیح است، گرچه آن هفت احتمال دیگر بعضیها احتمالات اساسی کلی هستند و بعضیها احتمالات وقتی هستند. یکی از مطالبی که جریان را حل میکند این است که هدایت و ظلالت دارای مراحلی است دیگر. محور مثبت هدایت است، محور منفی ظلالت است، یکی از هدایتها، هدایت الله است؛ «إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[29]، صراط ربوبیت دیگر، آیا صراط ربوبیت را در تکوین و تشریع انبیاء میتوانند داشته باشند؟ نه، رب نمیتوانند باشند، آنها نه رباند در بُعد تکوین، نه رباند در بعد تشریع، پس همه ظال هستند عن الربوبیة، اشکال هم ندارد، واجب است، منتها لفظ ظلال توسعه دارد دیگر. ظالّ یعنی تمام کائنات عالم خدا نیستند و خدایی ندارند و خلافت و نیابت از خدا ندارند، پس ظال از ربوبیت هستند. اشکال دارد؟
– نمیشود مراد اینجا باشد.
– نمیگویم اینجاست. میخواهم ظلال و هدایت را معنی کنم.
– [سؤال]
– نمیخواهم بگویم اینجا، نه، این مرحله انطباقش بر آیه نیست، چون «فهدی» این را امکان… مرحله دوم؛ شخصی که رسول نیست، موحد هست، مؤمن هست و… شخصی که رسول نیست، آیا قبل از داشتنِ رسالت، رسالت دارد؟ قبل از نزول قرآن، قرآن بلد است؟ «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ»[30]، قبل از رسالت، قبل از نبوت، قبل از داشتن قرآن، قبل از عصمت محمدیه بعد القرآن اینها را داشته؟ نداشته، برای اینکه ظال بوده، نداشته. پیغمبر تو پیغمبری نداشتی؛ به تو دادیم، قرآن نبود؛ به تو دادیم، سنت نبود؛ به تو دادیم. ولی به چه کسی دادیم؟ به کسی که ظرف شایسته بالاترین مقام نبوت و عصمت و کتاب را دارد. پس نمیتوانیم بچسبیم به ظالاً، بگوییم ظال یعنی فقط یک، نه، مراحلی دارد، مرحله اولای ظلالت که عرض کردم برای این جهت است، نخواستم بگویم داخل آیه است. خیر ظلال عن الربوبیة، ظلال عن المحمدیة، ظلال عن النبوة، ظلال عن الرسالة، ظلال عن قمّة الإیمان. کسانی که دارای مرتبه نهم ایمانند مثل سلمان، ما نسبت به آنها ظالّیم دیگر، در بعضی روایات دارد که: اگر ابوذر آنچه در قلب سلمان است میدانست چنین… حالا چنیننش را خیلی قبول نداریم، ولی به هر حال. و اگر سلمان آنچه را در قلب ابوذر بود میدانست چنان… چرا؟ برای اینکه مراتب فرق میکند.
پس این هدایت دارای درجات است و ظلالت دارای درکات است. هدایت علیا هدایت ربوبیت است که برای هیچ کس ممکن نیست. بعد بالاترین هدایت است که در اختصاص رسولالله (ص) است، قبل از اینکه که به آن مقام برسد که خدا به او داد، این مقام را داشت؟ نه، «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى». قبل از اینکه قرآن را بر او نازل کنند، قرآن را داشت یا نه؟ «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»، قبل از اینکه این عصمت علیا را به او بدهد، که زمینهاش هم بود، ظال از این عصمت بود یا نه؟ بله، همهاش هدایت است. در تمام این مراحل پیغمبر بزرگوار «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدينَ»[31] در تمام مراحل حتی از سن دو سالگی. از سن دو سالگی بر حسب روایاتی که ما از نهجالبلاغه منسوب به امیرالمؤمنین خواهیم خواند که خداوند از سن دو سالگی که رسولالله فطیم شد، وحی منفصل به او توجه داد، نه وحی متصل. وحی متصل که «أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ»[32] ولیکن باز این رسالت نیست و این نبوت نیست و این نبوئت متصله نیست؛ بلکه این وحی منفصل است. وحی منفصل مهمتر است یا وحی متصل؟ وحی متصل «وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى». تمام مقاماتی که رسولالله از زمان رسالت إلی أن مات داشت، این مقامات را قبلاً نداشت، البته حرفهای عوامی زیاد است، ما به عوام کاری نداریم، چه عوام معمم باشد چه عوام غیر معمم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. عبس، آیات 1 تا 5.
[2]. همان، آیه 17.
[3]. همان، آیه 5.
[4]. همان، آیه 6.
[5]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 30، ص 110.
[6]. همان، ص 111.
[7]. فاطر، آیه 15.
[8]. عوالی اللئالی، ج 1، ص 39.
[9]. طه، آیه 39.
[10]. همان، آیه 41.
[11]. آلعمران، آیه 159.
[12]. آلعمران، آیه 159.
[13]. حجرات، آیه 14.
[14]. حجر، آیات 88 و 89.
[15]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 30، ص 111.
[16]. اعراف، آیه 155.
[17]. کهف، آیه 28.
[18]. محمد، آیه 19.
[19]. حجر، آیه 99.
[20]. انعام، آیه 52.
[21]. همان.
[22]. هود، آیه 18.
[23]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 30، ص111.
[24]. حجر، آیه 94.
[25]. همان، آیه 88.
[26]. بقره، آیه 272.
[27]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 30، ص 111.
[28]. ضحی، آیه 7.
[29]. هود، آیه 56.
[30]. عنکبوت، آیه 48.
[31]. شعراء، آیه 219.
[32]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 300.