پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-توضیحاتی حول هدایت و ضلالت با اشاره به اینکه هدایت در انسان و حیوان و نباتات به چه صورت است. ۲-توضیح و بیان اینکه هدایت بر دو نوع است : • هدایت فطری و عقلی که انسان هیچ اختیاری در آن ندارد. • هدایتی که اختیارا با تلاش و قابلیت و فاعلیت مکلف به او داده می شود. ۳- ادامه ی بحث حول آیه ی « و وجدک ضالا فهدی» که نسبت هدایت پس از ضلالت به پیامبر (ص) داده است. ۴-اشاره به آیاتی که هدایت انبیاء را به معنای اعطای رسالت دانسته است. ۵-اشاره به بطلان روایتی مثل خواندن سوره ی مومنون توسط امیرالمومنین هنگام ولادت و دابة الارض بودن علی (ع)

جلسه دویست و سی و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

ضلالت حضرت محمد «ص»

تفسیر سوره مبارکه ضحی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «وَ الضُّحى‏ * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى‏ * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى‏ * وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى ‏* وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏ * أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ * وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏ * فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ * وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ * وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ». یکی از ایرادات ممکن الورود از نظر کفار بر ساحت قدس نه تنها رسالت بلکه ایمان رسول‌الله (ص) قبل از رسالت است، آیه «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» است. مقادیری را دیروز بحث کردیم. اصولاً خود هدایت دارای درجاتی است و خود ضلالت غیر درجات است؛ نمی‌گوییم درکات است؛ چون هر ضلالتی درک نیست. هدایت دارای درجات و مراتبی است و ضلالت که در مقابل هدایت است دارای مراحلی است که بعضی از مراحل لازم است و بعضی از مراحل محرم است و بعضی از مراحل «عوانٌ بین ذلک» است.

هدایت یک امری است که از طرف حق سبحانه و تعالی به مناسبت زمینه مناسب حاصل می‌گردد. مثلاً «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[1] این هدایت ابعاد فطری و عقلی را در موجوداتی که دارای فطرت و عقل‌اند، شامل است. انسان و جن و ملائکه و اشباه اینها. نسبت به حیوانات «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» هدایت در آن راهی است که حیوان بر اثر ربانیت حق سبحانه و تعالی در آن راه باید برود. از جمله هدایت‌های حیوانات «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ»[2] پایین‌ترین هدایات و هدایات آغازین عبارت از هدایت جمادات است. خداوند جمادات را آفریده و نه تنها آفرینش است، بلکه خلق است و تدبیر است. خلق که همان بُعد اول است که ایجاد و آفرینش است؛ تدبیر یعنی موجود بودن این موجود را به گونه‌ای ترتیب داده است که موافق اراده حکیمه حق سبحانه و تعالی باشد. در موجوداتی که اراده ندارند، هدایت تکوینی است، تکوینیه است. موجوداتی که اراده دارند؛ نه تماماً مانند حیوانات؛ بین تکوین و اختیار است. موجوداتی که اراده بیشتری دارند مانند انسان و جن و ملائکه با اراده بیشتر است و این «هَدی» از طرف حق سبحانه و تعالی نسبت همه موجودات است.

مثلاً یکی از هدایت‌هایی که متوجه به ارض است. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» این وحی بالارض هدایت است. خداوند ارض را که فضای ارض را و خود ارض را آفریده است، یک رمزی در این ارض نهفته است که تمام صداها و سیماهای مکلفان به اراده الهی در این ارض ضبط می‌شود و یوم القیامة الکبری ظاهر می‌شود. «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»[3] پس این هدایت، هدایت عامه است.

این مقدمات مختصری راجع به بحث «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» بود. این‌طور نیست که هدایت لازمه وجود باشد. ممکن است موجودی خلق بشود؛ اما هدایت نگردد. در بُعد امکان عرض می‌کنیم. اما در بعد حکمت ربانیه «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» هم خلق از اوست و هم هدایت از اوست. اگر خداوند خلق می‌کرد و هدایات گوناگون را مقرر نمی‌کرد؛ این موجودات در ضلالت بودند. پس هدایت یک امری است که عطیه ربانیه بعد الخلق است. این مراحل را طی می‌کنیم و به انسان می‌رسیم که «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»[4] «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[5] این انسان از نظر بنیه و استعداد و قابلیت می‌تواند بالاترین هدایت‌های ممکن را از رب‌العالمین تقبل کند. دو هدایت درونی دارد که محتاج به إعمال است؛ هدایت فطری و هدایت عقلی که بینهما هدایت فکر و تدبر و صدر و قلب و… است. اما محور اصلی درونی این دو هدایت فطری و عقلی است. ولذا خداوند در آیاتی از قرآن شریف مکلفان را امر به رجوع به فطرت می‌کند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[6] رجوع به عقل «أَ فَلا يَعْقِلُونَ»[7] «أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[8] «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[9] «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ»[10] و از این قبیل‌ها. هر قدر ما بیشتر غبارهای چهره فطرت را کنار بزنیم، خداوند بیشتر کمک می‌کند. «هدایةٌ علی هدایة» «وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ‏»[11] از طرف ما به اختیار هدایت است که از طرف ربانیت رحیمیه حق سبحانه و تعالی هدایت‌آور است.

پس این‌طور نیست که هدایت‌های اختیاری که برای انسان ممکن است، اگر این هدایت‌های اختیاری را انسان ترک کند، خداوند هدایت اضافی می‌دهد. نخیر، این هدایت اختیاری را که تبلور دادن احکام فطری و احکام عقلی است، احکام شرعی است که هدایت برونی است، اگر انسان به صراط مستقیم روی آن کار کند و در مثلث هدایت قدم بردارد. «وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» «هدیً فطریة، هدیً عقلیة، هدیً شرعیة» عبادتاً معرفتاً و… این هدایت‌های رب‌العالمین در بُعد بَعدی که اختیاری است، نه در بعد اول، در بعد اول که «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» این هدایتی که نسبت به کل موجودات است، این به حساب جزا نیست. حکمت ربانیه حق مقتضی بوده است که فقط موجودات را خلق نکند، بلکه این موجودات را راهنمایی هم بکند تکویناً به سوی آنچه را که مصلحت حکمت عالیه رب‌العالمین است و اما در بُعد هدایت اختیاری، کسانی که با اختیار خود مخصوصاً انسان که در بالاترین مراحل تکلیف و عقل و معرفت است و عطیه‌های ربانی نسبت به انسان از همگان بیشتر است. هر قدر قدم در راه این مثلث هدایت که فطرت و عقل و شریعت است بردارد. «زِدْناهُمْ هُدى‏»[12] خداوند به او بیشتر توفیق می‌دهد، بیشتر او را در راه قرار می‌دهد.

غرض از این مقدمات که مقادیر بسیاری از آن را ما بحث کردیم و اینجا منظور چیز دیگر است، این است که هدایت برای اصل ذات نیست. هدایت عارض بر ذات است. چه عروض اول و چه عروض ثانی، عروض اول «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» این عروض اول است. عروض اول هدایت، بدون اختیار، بدون کار، بدون عمل، آنهایی که عمل می‌توانند داشته باشند، نمی‌توانند. انسان که نمی‌‌توانست با فعالیت خود مقدمات ایجاد فطرت انسانی را فراهم کند؛ فطرت داد. مقدمات ایجاد عقل را فراهم کند؛ عقل داد. مقدمات تشریع شریعت را فراهم کند؛ شریعت داد. اینها هدایت‌های اولیه بر حسب درجات و مراتب مخلوقات است.

هدایت در بُعد ثانی داریم که این هدایت بر مبنای اختیار ملحق می‌شود، اگر انسان بر مبنای اختیار در طریق حق در هر بُعدی از ابعاد هدایت اولی که «ثُمَّ هَدى» است، در هر بُعدی از ابعاد هدایت اولی قدم بردارد، خداوند آن هدایت را بیشتر می‌کند. مثلاً فرض کنید راجع به آیات ایمان، آیات ایمان، آیات معرفت، آیات عبودیت، آیات… تمام این آیات نشانگر و بیانگر این معنا است که هر مقدار انسان جلوتر رود، خداوند به او بیشتر کمک می‌کند که اگر خداوند کمک نکند، این فعالیت‌های انسان‌ها با تمام قابلیت‌هایشان، با تمام فاعلیت‌هایشان کال و کند است. حتماً باید مورد عنایت حق سبحانه و تعالی قرار بگیرد تا اینکه هدایت فوق الهدایه بشود. پس این دو دسته هدایت؛ چه هدایت اولی که خلقی است بعد الخلق، اختیاری در کار نیست، مقدمه‌ای از مهدی -شخص هدایت‌یافته- نیست و چه هدایت ثانیه که این عارض است. منتها در هدایت اولی، اختیار و فاعلیتی در کار نیست. در هدایت ثانیه اختیار و فاعلیت در کار است. در هدایت اولی چه بخواهند و چه نخواهند، چه آنها که بتوانند بخواهند یا نتوانند بخواهند، هدایت اولی هست «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» ولکن در هدایت ثانیه که هدایت عارضه دوم بر هر موجودی مخصوصاً انسان است. این مربوط است به اینکه چه مقدار اختیار کند قدم در راه هدایت بردارد. هر مقدار اختیار کند، قابلتش هر چه بیشتر و فاعلیتش هر چه بیشتر باشد، در صراط مستقیم حق، خداوند هم «زِدْناهُمْ هُدى» بیشتر به او کمک می‌کند.

این مقدمات ثابت می‌کند که همه موجودات در خلق بدون هدایت ضال‌اند، اگر خداوند خلق می‌کرد و هدایت نمی‌کرد، ضال بودند. این هدایت را نداشتند. این مرحله اولی. مرحله ثانیه: همه موجوداتی که خداوند خلق کرده است و هدایت اولیه را کرده است که به انسان‌ها فطرت داده است و عقل داده است و شریعت فرستاده است. همه انسان‌ها قبل از اینکه به عقل برسند، هدایت عقلیه ندارند؟ عاقل می‌شوند. قبل از اینکه شرع به آنها برسد، هدایت شرعیه ندارند، بعد که می‌آید هدایت می‌شوند. قبل از اینکه انسان به حد عقل برسد، عاقل نیست و ضال است، مقصر است؟ نه چون تمام ضلالت‌ها از تقصیر نیست.

قبل از اینکه شرع مقدس الهیه به شخص مکلف برسد و هر چه هم بگردد، مکلف هنوز نرسیده است، آیا این مهدی است یا در ضلالت است؟ در ضلالت است. ولی ضلالت مقصره نیست، بلکه ضلالت قاصره است. همین‌طور برویم بالاتر، بعد از اینکه شرع آمد، انسان به دنبال تفهم شرع رفت. اگر به دنبال تفهم شرع نرود، ولی متشرع به شریعت قرآن باشد، آیا در هدایت است؟ نه، اما اگر به دنبال آن رفت. «زِدْناهُمْ هُدى» در درجات ایمان، انسان در هر درجه پایین‌تری از ایمان باشد. درجه بالاتر هست. اگر قصوراً و یا تقصیراً به درجه بالاتر نرود، در این درجه پایین‌تر ضلالت است یا نه؟ بله، منتها این ضلالت‌ها فرق می‌کند. بعضی از ضلالت‌ها است که نمی‌شود تبدیل به هدایت گردد. هیچ‌کس نمی‌تواند خاتم‌النبیین (ص) بشود. همه از بُعد عصمت و طاعت و معرفت خاتم‌النبیین (ص) ضلالت دارند. برای اینکه اصلاً نمی‌شود، نشدنی است، در ابعاد گوناگون نشدنی است. پس هر ضلالتی تقصیر نیست. ضلالت قصوری است. ضلالت تقصیری است. ضلالتی است که اصلاً امکان ندارد تبدل به هدایت پیدا شود.

پس ما اینجا چند بُعد در بحث داریم و چند مقدمه داریم؛ یکی اینکه هدایت ثانیه مربوط است به فعالیت شخصی که چقدر فعالیت کند و چقدر قابلیت داشته باشد. 1- فعالیت؛ 2- قابلیت؛ 3- زمینه لزوم. مثلاً آیا همگان قابلیت دارند خاتم‌النبیین گردند؟ نه، فاعلیت ممکن است؟ نه، فرض کنید هم قابلیت است و هم فاعلیت. فرض کنید، بر فرض محال، هم قابلیت‌ها و هم فاعلیت‌ها به اندازه خاتم‌النبیین (ص) انجام شود. امکان دارد خداوند هدایت وحی اخیر کند؟ نه، چون یک محمد (ص) بیشتر نیست. در موسی‌ها و عیسی‌ها و نوح‌ها و ابراهیم‌ها هم چنین است، پس یک مراحلی دارد. زمینه‌هایی است که تحصیلش امکان ندارد؛ چون تحصیل نبوت، تحصیل عادی نیست، اجتهاد نیست، فقیه شدن و فیلسوف شدن و مفسر شدن نیست. نبوت زمینه می‌خواهد، ولی زمینه صددرصد نمی‌تواند آن حالتی را که بر این زمینه باید وارد شود وارد کند. اگر انسان درس جبر بخواند به حد چنان می‌رسد. فیزیک بخواند به حد انیشتین و بالاتر می‌رسد و… اما اگر تمام علوم الهی را انسان بعد از خاتم‌النبیین (ص) بخواند، نمی‌شود که خاتم‌النبیین گردد. نمی‌شود علی گردد و حسن و حسین و فاطمه شود. نمی‌شود. پس هم قابلیت و هم فاعلیت و هم زمینه مناسب حتمی، اگر فاعلیت است انجام شود، اگر قابلیت است، بر مبنای این قابلیت فاعلیت انجام شود و زمینه مناسب در حکمت ربانیه موجود باشد، خداوند عصمت می‌دهد، عصمت به مراتبش، مراتب رسالات و مراتب نبوات و مراتب ائمه معصومین (ع)، این مراتب را خداوند می‌دهد.

این مقدمات را عرض کردم با ملحق کردن جمله‌ای که دیروز عرض شد. هدایت طبعاً به‌عنوان صراط مستقیم است، یا صراط حیات معوج است یا صراط مستقیم است. و این صراط مستقیم دارای مراحلی است. نقطه اولای صراط المستقیم صراط رب است. «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[13] «وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً»[14] «قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ»[15] رب من بر صراط مستقیم ربوبیت است. ربوبیت دو بُعدی نیست، کما اینکه الوهیت دوتا نیست. نمی‌شود الوهیت تکرار شود و ربوبیت تکرار شود. رسالت و عبودیت و معرفت از ممکنات نسبت به الله تکرار می‌شود، برابر می‌شود، بالا می‌آید، پایین می‌آید، ولکن ربوبیت تکرارپذیر نیست. «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» آیا صراط مستقیم ربوبیت به‌عنوان ربوبیت الوهیت، امکان دارد تعدد ذاتی داشته باشد؟ نه، تعدد اعطایی داشته باشد که خداوند بخشی از ربوبیت خود را در جهت تکوین یا در جهت تشریع ولو یک در بی‌نهایت به اشرف بندگان خودش بدهد؟ خیر، اینها رسول هستند، رب رسول نیستند.

پس این برای دیگران محال است. محال ذاتی، نه محال در حکمت. ما یک محال ذاتی داریم، یک محال در مصلحت، همان‌طور که محال است در اصل، در اصل جوهر ذات تعدد اله محال است، تعدد ربوبیت اله هم محال است. چه ربوبیت در عالم تکوین، چه ربوبیت در عالم تشریع. پس همه موجودات غیر الله، علی صراطٍ مستقیم در ربوبیت نیستند. گناه است؟ نه، به عکسش گناه است. محال است که بر صراط مستقیم ربوبیت در تکوین باشند، محال است بر صراط مستقیم ربوبیت در تشریع باشند. اگر کسی ادعای تکوین کند یا ادعای تشریع کند، این در حقیقت ادعای ربوبیت کرده است. یا ادعای ربوبیت اصلیه، که رب چندتا است، یا ادعای ربوبیت متخذه از فرعیه، که خداوند این ربوبیت تکوینی و یا تشریعی را به این شخص داده است. این مرحله اولی، کل موجودات غیر الله اینها «في‏ ضَلالٍ مُبينٍ» هستند. «مبینٌ فطریاً، مبینٌ عقلیاً، مبینٌ ذاتیاً مبین افعالیاً، مبین صفاتیاً» به هر دری بزنند، امکان ندارد که آن صراط مستقیم رب برای اینها حاصل گردد.

پس اینجا تقصیر نیست. حتی تعبیر قصور هم شاید صحیح نباشد. چون قصور در جایی گفته می‌شود که می‌شود، اما او نمی‌تواند. نخیر، این نمی‌شود. گاه اصلاً نمی‌شود، خارج از قصور و تقصیر است. آیا ما از خدا بودن قاصریم؟ قاصر در جایی است که بشود. پس این نه قصور است و نه تقصیر. گاهی اوقات قصور است. ما قاصریم از اینکه خاتم‌النبیین بشویم، می‌شود، امکان دارد. امکان در بُعد اصلی ذاتی دارد، اما این قصور است. گاهی اوقات تقصیر است. مقصر است کسی که کافر است و هنوز مؤمن نگردیده است. مقصر است کسی که مؤمن شده، ولی بر ایمان بالاتر قدم نگذاشته است و همچنین. پس این بُعد اول صراط مستقیم عبارت است از «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» بُعد اول، همه گمراهند، اینجا دیگر «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» حتی نسبت به اول العارفین و العابدین که رسول‌الله است نمی‌آید. «وَجَدَكَ» نیست، همیشه این‌طور است. این کنار رفت.

مرحله دوم، مرحله دوم صراط مستقیم، صراط مستقیم شخص رسول‌الله (ص) است که «إِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[16] «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً»[17] که خواندیم. نه إلی است، نه مع است، نه فقط «علی» است، بلکه فقط «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً». خود صراط مستقیم رب است. کما اینکه محمد (ص) خود قرآن است و خود قرآن صراط مستقیم رب است، تحقق قرآن در کل ابعاد معرفتی در قلب رسول‌الله (ص) است. بنابراین این خود صراط مستقیم است. این «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً» ابعاد دیگری است که موانعی از تقدم اسلام و تبلیغ اسلام و چه و… بود و با فتح مبین این جریان حاصل شد و الا صراط مستقیم رسالت خود رسول‌الله (ص) است. غیر رسول‌الله ضال هستند. امیرالمؤمنین (ع) از این صراط ضال است. البته صراط وحی، به امیرالمؤمنین وحی رسالتی نمی‌شود. امیرالمؤمنین مرحله دانیه است. مرحله اولی رسول‌الله است، این مرحله دوم است. درست است عصمت رسول‌الله، عبادتش، معرفتش در پله دوم، منتقل است قابلیتاً و فاعلیتاً و به اراده حق سبحانه و تعالی به امیرالمؤمنین و حسن و حسین و ائمه (ع)، به آنها وحی رسالتی می‌شد؟ نه، نقطه اولای رسالت که بود؟ پیغمبر بزرگوار، نقطه اخیره که بود؟ خودش، نقطه اولای رسالت ختمیه محمدیه خودش و نقطه اخیره خودش، وقتی که وفات کرد «خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ»[18] «خَتَمَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ الْوَحْيَ»[19] دیگر وحی رسالتی بر احدی نازل نگردید.

بنابراین در اینجا ائمه، دوازده امام، سیزده معصوم… البته لفظ ضلالت یک مقداری رکاکت دارد، مثل سیاست، ولکن اینچنین است. از نظر لغوی و از نظر استعمال یعنی به آن راه نرسیده است یا نمی‌تواند برسد یا محال است برسد. «رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» یا نمی‌تواند برسد، یا خدا نمی‌خواهد برسد، چون یک نقطه درخشان مقرر کرده است که نقطه محمدیه (ص) است. بنابراین ائمه (ع) و انبیاء، همه همین‌طور هستند. تمام انبیاء اولوالعزم در صراط مستقیمِ دون صراط مستقیم محمد (ص) هستند، پس آنها نسبت به این مقام ضال هستند، در معرفت محمدی، در عبادت محمدی، در شریعت محمدی، به این معنا ضال هستند. ولیکن ضلال عن تقصیرٍ نیست. بلکه ضلال عن قصورٍ است. هم در فاعلیت، هم در قابلیت، هم در حکمت تشریعی، در هر سه بُعد ضلال عن قصورٍ؛ دوتا از طرف خودشان است و یکی عن مصلحةٍ ربانیة است که محمد یکی می‌خواهد، دوتا نمی‌خواهد، ابراهیم یکی می‌خواهد، موسی یکی می‌خواهد، عیسی یکی می‌خواهد، سلیمان یکی می‌خواهد و از همین قبیل. پس این‌ها همه ضلالت است.

و ما در آیات مقدسات قرآن بوجهٍ عام این مطلب را شاهد هستیم و برای ما بسیار روشن است که وحی‌ها، رسالت‌ها، نبوت‌ها، عصمت‌ها، تمام بعد از نبودن از طرف خدا آمده است، پس قبلاً ضلالت است. البته عن تقصیرٍ نیست. یک ضلالت عن تقصیرٍ است، کافر است، مؤمن نشده، مؤمن است عالم نشده، عادل است، اعدل نشده، ضلالت عن تقصیر، گرچه این تقصیرات درکات است. اما اگر ضلالت عن قصورٍ باشد. راه کاشان را به من نشان نداده‌اند که بروم، می‌خواهم بروم لازم است. من قاصرم، مقصر نیستم. اما اگر نشان دادند و من نرفتم با اینکه لزوم دارد، این ضلالت عن تقصیرٍ است. این‌طور نیست که هر جا لغت ضلالت باشد، تقصیر باشد. ضلالت سه بُعدی است؛ یک بُعد ضلالت است و عمقاً حتمیت دارد. ضلالت عن صراط مستقیم رب. بُعد دوم: ضلالت است که در بُعد حکمت ربانیاً و در بعد قابلیت و فاعلیت قصور است. نمی‌توانند انبیاء دیگر خاتم‌النبیین بشوند. این ضلالت، قصور است، تقصیر نیست.

بعضی از ضلالت‌ها تقصیر است. کسانی که می‌توانند به مقام بالاتر بروند و نمی‌روند. اگر مقصر باشند، این ضلالت ضلالتی است که روی آن عقاب است و روی آن توبیخ و تندید است. بنابراین کل ضلالت‌ها، سه نوع ضلالت است؛ ضلالت عن تقصیرٍ و ضلالت عن قصورٍ و ممکن است هدایت حاصل شود و ضلالتی که نه تقصیر است و نه قصور است، امکان ندارد هدایت ربوبیت در بُعد تکوین و تشریع حاصل بشود. این از نظر بحث مقابله ضلالت با هدایت و اینکه بعضی عوام‌الناس و بعضی از کسانی که به صورت عالم هستند و عامیانه سخن می‌گویند، می‌گویند پیغمبر از وقتی که در رحم مادر بود پیغمبر بود. از این حرف‌ها، یا فرض کنید در روایتی ما داریم که وقتی امیرالمؤمنین (ع) متولد شدند، شروع کردند سوره مؤمنون را خواندن «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[20] و شروع کردند به خواندن توارت و انجیل. این خدمت به علی نیست. این خیانت به وحی است. برای اینکه از چند حال خارج نیست: یا اینکه به امیرالؤمنین قبل از پیغمبر وحی شده است، امیرالمؤمنین فرع است. دوازده سال مانده است که بر پیغمبر قرآن نازل شود که از جمله سوره مؤمنون است. آن‌وقت امیرالمؤمنین در ولادت… البته «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»[21] به جای خودش، چون در آن موقع یحیی را پیغمبر کرد. ولو پیغمبری یحیی از ولایت علی خیلی پایین‌تر، باشد، ولی روی حساب باید صحبت کرد. اینکه روایات متعددی را در تفاسیر نقل کرده‌اند، این تفسیر از آن تفسیر، از آن تفسیر نقل کرده‌اند و ما همه را در الفرقان نقل کردیم و رد کردیم. این خدمت به مقام امیرالمؤمنین نیست، این خیانت است. کما اینکه رد الشمس خیانت است. کما اینکه آن آیاتی که تطبیق می‌کنند «دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ» امیرالمؤمنین است، این خیانت است. این اهانت است. آنچه از برای ما اصالت دارد مقام عصمت است، آنچه بر خلاف مقام عصمت است ما قبول نداریم. رد الشمس خلافت عدالت است. یا فرض کنید که «دابة الارض» اهانتی است که شما از طرف رب‌العالمین به بزرگترین شخص عالم امکان بعد از رسول‌الله نسبت می‌دهید که «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»[22] از خدا نقل می‌کنند. از پیغمبر، از امیرالمؤمنین، از دیگران. آن‌وقت یک سنی ناصبی که می‌خواهد امیرالمؤمنین را مسخره کند. رسید در راه و سلام کرد: السلام علیک یا دابة الارض! شیعه‌ها دارند می‌گویند دیگر، فرمود: «إن لدابة الأرض ذنبٌ و زغبٌ» دابة الارض دم دارد، مو دارد، من دم ندارم. اینطور اهانت؟ و ما در کتاب‌های خودمان نوشتیم که بله، ایشان دابة الارض است.

اینکه امیرالمؤمنین در وقت ولادت سوره مؤمنون را خواندند، اگر نبوتی در کار نبود و امیرالمؤمنین نبی بود، به روی چشم، مطلبی نیست. صدتا قرآن، صدتا تورات، صدتا انجیل، ولکن هنوز دوازده سال مانده است که مقتدای امیرالمؤمنین در بُعد رسالت و عصمت و طهارت، هنوز رسول نشده است. هنوز بر او وحی نازل نشده است. آیا قبل از پیغمبر بر علی (ع) وحی نازل شد و سوره مؤمنون را ‌خواند؟ این دروغ است. نسبت به کل انبیاء چنین است. نبوت یک هدایت ثانیه‌ای در مرحله علیا است، چون هدایت ثانیه مراحلی دارد. هدایت اولی هم مراحلی دارد. هدایت اولی هدایت حجر است، هدایت حیوان است، هدایت انسان است و… هدایت اولای حجر «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها»[23] هدایت اولای نبات این است که بروید و این ریشه‌ها آن آب صالح و آن مواد صالحه را بگیرد، تا آن زردآلو بشود و آن چه بشود. هدایت زنبور عسل «أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»[24] و همچنین و همچنین، هدایت‌ها فرق می‌کند. این هدایت‌ها که دارای فرق است، هدایت اولی است.

در هدایت ثانیه که راجع به هدایت انسان داریم بحث می‌کنیم و صراط مستقیم الی الرب -نه صراط مستقیم رب- داریم صحبت می‌کنیم. این هدایت ثانیه آینده است، قبلاً نبوده است، بعداً آمده است. پیغمبر قبل از نزول قرآن بلد بود. عیسی قبل از اینکه انجیل بر او نازل شود انجیل بلد بود. قبل از اینکه پیغمبر شود پیغمبر بود. قبل از نزول وحی، وحی بر او می‌شد. اصلاً این تناقض است. آیه همین را می‌خواهد بگوید. «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» «هَدی» روی چه؟ «هَدی» روی رسالت. روی رسالت، این قرآن، این عصمت، این معرفت، این طاعت، اینها نبود. بعد از رسالت «هداک بالوحی» نه اصل هدایت. یک مرتبه است اصل هدایت است، گاهی اوقات یک موجودی بصورةٍ مطلقه «فی ضلالٍ مبین» است، در هر بُعدی از ابعاد هدایت ثانیه گمراه است. ثانیه، اولی نه، در هر بُعدی از ابعاد هدایت ثانیه گمراه است. نه خدا، نه پیغمبر، نه معاد، نه طاعت، نه نماز، نه صوم، نه… هیچ. این یک ضلالت مطلقه است. گاه هدایت مطلقه در برابر ضلالت مطلقه است، وقتی رسول‌الله می‌خواست از دنیا برود، دارای هدایت مطلقه ممکنه در کل عالم تکلیف، در طول زمان و در عرض مکان بود، مانند نداشت. «وبینهما». «بینهما» مراحلی است. «بینهما» مراحلی از هدایت است که هر مرحله‌ای بر حسب فاعلیت و قابلیت و عنایت ربوبیت رب سبحانه و تعالی «جَزاءً وِفاقاً»[25] حاصل می‌گردد.

در اینجا خداوند با چه کسی دارد صحبت می‌کند؟ با شخص اول عالم امکان. خود آیات در دلالت بر مرادات حق سبحانه و تعالی خودکفا و خودپا است. اگر ما از آیات دیگر می‌آوریم، برای کسانی است که نمی‌خواهند دقت در آیه کنند و چون بحث، بحث عام است و بعد پخش خواهد شد و دیگران خواهند شنید، ما دو بُعدی بحث می‌کنیم، که بعد اول از خود آیات و بعد دوم که عمیق‌تر است و بعد دوم از آیات دیگر. از اینجا «وَ الضُّحى» که این بحث مفصلی است که آقایان مراجعه می‌کنند. «وَ الضُّحى‏ * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى‏ * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» چه بوده است؟ روایت دارد که چهل شب یا کمتر، یا کمتر، یا کمتر، «انقطع الوحی عن رسول الهدی (ص)» مفصلش را مراجعه کنید، این اشاره است. اینجا آن کسی که ایمان داشت و خیلی علاقه داشت و خیلی ایمان داشت و مانند خدیجه‌ها و مانند علی‌ها و مانند غیر، ناراحت شد که چطور شد وحی منقطع شد؟ غصه می‌خورد. بالاترین شخصیت که رسول‌الله است، وحی قرآن منقطع شد، نه امروز، نه فردا، نه پس فردا. مشرکین خوشحال بودند. که «ودعه ربه و قلاه»[26] خدا به محمد غضب کرد، خداوند وحی را از او قطع کرد. آنچه را به او داده بود که بهترین داده‌ها بر بهترین دریافت‌کنندگان بود از او قطع کرد. سوره «ضحی» جواب داد: «بسم الله الرحمن الرحیم» مثال هم می‌زند، مثال به صورت قسم، «وَ الضُّحى‏ * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» «ضحی» وسط روز است. «لیل إذا سجی» نصف شب است. آیا می‌شود گفت که وسط روز مصلحت تدبیریه ربانیه است و نصف شب نه؟ هم روز نعمت است و هم شب نعمت است.

اگر خداوند همه را روز قرار می‌داد، نقصان در راحت بود. اگر همه را شب قرار می‌داد، نقصان در حیات و راحت بود. آن مناطقی که شب و روز طولانی است مطلب دیگری است. نوع را عرض می‌کنیم. پس همان‌طور که روز که روشن است و وسط روز که «ضحی» است که موقعی است که شمس فی رایعة النهار است، نعمت است، خداوند این نعمت را درست کرده است. وقتی هم که نصف شب می‌شود، نعمت است. این «ضحی» که دو ضحای مادی است، مثال است به‌عنوان قسم برای «الضُّحى‏ * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» معنوی. خداوند که «ضحی» و روز روشن و وسط روز روشن وحی را به تو داد، چون به همه انبیاء وسط روز روشن نداده است. وحی‌هایی که نسبت به سایر انبیا است مادون این وحی است، وسط روز روشن و روشن‌ترین و بیان‌کننده‌ترین وحی را و گویاترین وحی را و دائمی‌ترین وحی را به این شخص بزرگوار داده است. «وَ الضُّحى» این وحی را هم که داد، از او یک مدتی گرفته است، دادن این وحی رحمت است. گرفتنش هم رحمت است. دادنش علامت رسالت و واقع رسالت و ماده دعوت است. گرفتنش هم برای تسهیل در رسالت است «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ»[27] […]

اگر این وحی از پیغمبر بزرگوار منقطع نمی‌شد، عده‌ای می‌گفتند که این خودش دارد حرف می‌زند، خودش نابغه است. وقتی که منقطع شد، آدم عاقل که دروغی را به نوبت گفته، می‌شود رها کند؟ نه، مطلب بالاتر می‌رود. ولکن اینکه منقطع شد، انقطاع وحی عن رسول‌الله یا چهل شب یا کمتر یا هر چه، که از آن وضع عادی خارج شود. برای مشرکین ثابت می‌کند که نه، این حرف‌های خودش نیست. اگر حرف‌های خودش بود چرا ادامه نداد؟ «ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» جلوی ارتیاب و تشکیک مبطلین رسالت را گرفته است.

«وَ الضُّحى» ضحای وحی، که البته ضحای جسمی مثال است. «وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» و واقعاً وسط شب است که هیچ روشنایی نیست، چون وحی قرآن که بر پیغمبر نشود، دیگر کجا روشنایی دارد؟ روشنایی عقل که رسالت نیست. روشنایی عقل عالی که رسالت نیست. روشنایی شور رسالت نیست. آن رسالت که قمه فضائل رسول‌الله است و در قمه رسالت‌ها است، این «وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» در انقطاع وحی است. «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ» ربت تو را رها نکرده است. «وَ ما قَلى». فرمود: «ربک»، نفرمود الله. چون ربوبیت دو بُعدی است؛ بعد سلبی، بعد ایجابی، نفی، ایجاب. کما اینکه در بُعد معرفت رب لااله الاالله، در اینجا هم آمدن وحی، نیامدن وحی، آمدن برای مصلحت اصلی و نیامدن برای مصلحت استمراریِ اثبات اینکه این وحی، وحی ربانی است.

«ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى‏ * وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى» این اولی است که سلب و ایجاب می‌شود، بالا و پایین می‌شود، ابتلا می‌شود، امتحان می‌شود. آخرت که بعد الموت است در برزخ و در قیامت دیگر این ابتلائات نیست، تمامش نور است، بیاید و برود نیست. گرچه در اینجا آمدن قرآن نور است و نیامدنش نیز نور است، چون هر دو در یک سبیل است. اما «وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى ‏* وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» تفاصیل بماند. «أَ لَمْ يَجِدْكَ». «أَ لَمْ يَجِدْكَ» چه کار می‌خواهد بکند؟ می‌خواهد نعمت‌ها را بگوید.

آیا این نعمت‌های بزرگ را در هنگامی که نداشتی ما به تو ندادیم؟ «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏» به معانی مختلف، پدر که از دنیا رفته بود، مادر هم که در صغر از بین رفت. کسی که پدر و مادر باشد که درجه اول است نداشتی، «فَآوی» «آوی» کرد 1- «الی من یؤویک» 2- «آوی الناس الیک» 3- «آواک الی الرسالة» ایواءها؛ نجات‌ها. کسی که در زمین و آسمان یک ستاره ندارد، بر همه ستارگان حکومت کند. این رحمت خاصه ربانیه است. کسی که پدر ندارد، مادر ندارد. یتیم ابی‌طالب است، اما همین شخص را خداوند را بالاترین مقام نبوت برگزیده است.

«أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» هدایت پیغمبر چیست؟ این قرآن و این نبوت است، این قرآن و این نبوت در چه زمینه‌ای می‌تواند بیاید؟ در زمینه‌ای که افضل زمینه‌ها باشد. چون وارد شدن اصل ایمان در زمینه ایمان است. وارد شدن رسالت در زمینه مناسب رسالت است. وارد شدن نبوت در زمینه مناسب نبوت است که بالاتر از رسالت است. وارد شدن بالاترین انوار وحی که وحی قرآن است، در زمینه مناسب است. این زمینه مناسب بود، تمام مناسبت‌ها در محمد (ص) از همه شایستگان عالم هستی، در مثلث زمان؛ گذشته و آن زمان و آینده بود. اما نبوت بالفعل نبود. قرآن بالفعل نبود. «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ * وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى».

در اینجا آیاتی که در قرآن شریف من یادداشت کردم که ضلال را به ضلال قصوری اطلاق کرده‌اند و نه ضلال تقصیری، از جمله سوره 6 (انعام) آیه 90: «أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ» پیغمبران، همه پیغمبران را خدا هدایت کرده است. مگر قبلاً چه بود؟ قبلاً این هدایت نبود. نه ضلالت مطلق، این هدایت خاص نبود. «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ». دوم: راجع به آدم «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ * ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏»[28] وقتی که «تاب علیه» شد، دیگر گناهکار نیست، عادل است. عادل است دیگر، اجتباء هم که شده است. اول توبه است. بعد اجتباء است. بعد چه؟ «هَدی» این هدایت، رسالت است. از این آیه ما رسالت آدم (ع) را استفاده می‌کنیم. قبل از این «هَدی» چیست؟ ضلالت است. عن تقصیرٍ است؟ نه، چرا؟ برای اینکه توبه کرد و عادل شد که سوره بقره آیه 122.

«وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا»[29] لسان انبیاء است. در مقابل انبیاء اعتراضاتی داشتند، انبیاء اینطور جواب می‌دهند. این لسان یک نبی نیست. لسان کل رسل الهی و انبیاء الهی در سوره ابراهیم آیه 12: «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» «نا» چه کسانی هستند؟ انبیاء، نه سبل ایمان، سبل رسالتی و سبل نبوتی، پس نبوده است و بعد آمده است. قبل چیست؟ ضلالت. «قُلْ إِنَّني‏ هَداني‏ رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» سوره انعام آیه 161 «هَداني‏ رَبِّي» قبلاً نبود. قبل از اینکه این صراط مستقیم قرآن نازل شود، این صراط مستقیم نبود، قبلاً صراط مستقیم دیگری بود. چون صرا‌های مستقیم هم دارای مراتب است.

سوره نحل آیه 121: «شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» این «شاكِراً لِأَنْعُمِهِ» مقدم است. «شاكِراً لِأَنْعُمِهِ» قابلیت و فاعلیت با هم است. قابلیت بود که فاعلیت بود که همه انعم حق را شاکر بود. ولی باز ضلالت از اجتباء بود. اجتباء تنها کافی نیست. اجتباء برای غیر معصوم حتی. «وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» که صراط مستقیم رسالت است. سوره انعام آیه 84: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا» اسحاق را هدینا، یعقوب را هدینا، این هدایت قبلاً نبود. کسی نیاید به لفظ ضلالت بچسبد، بگوید ضلالت مثل سیاست، از آن کفر درمی‌آید. نخیر، بلکه از فکر شما کفر درمی‌آید. ضلالت مقابل هدایت است. هدایت که باشد، در مقابلش ضلالت نیست. ضلالت باشد، هدایت نیست و اینها دارای مراحلی هستند.

و از جمله سوره مریم آیه 58: «وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهيمَ وَ إِسْرائيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا». بعد سوره 37 (صافات) آیه 118 مربوط است به موسی و هارون: «وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏». بعضی از آیات کل انبیاء را، بعضی کل معصومین را، اعم از انبیاء و بعضی خصوص انبیاء را، ابراهیم را، نوح را، موسی را، هارون را، عیسی را و خاتم‌النبیین را، «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى». «وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». بصورةٍ عامه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» سوره 29 (عنکبوت) آیه 69: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا» در راه است، نه تنها در راه است، راه را علماً و معرفتاً…


[1]. طه، آیه 50.

[2]. نحل، آیه 68.

[3]. آل‌عمران، آیه 30.

[4]. مؤمنون، آیه 14.

[5]. تین، آیه 4.

[6]. روم، آیه 30.

[7]. یس، آیه 68.

[8]. بقره، آیه 44.

[9]. همان، آیه 52.

[10]. نساء، آیه 82.

[11]. محمد، آیه 17.

[12]. کهف، آیه 13.

[13]. هود، آیه 56.

[14]. انعام، آیه 153.

[15]. حجر، آیه 41.

[16]. زخرف، آیه 43.

[17]. فتح، آیه 2.

[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 191.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏49، ص 149.

[20]. مؤمنون، آیه 1.

[21]. مریم، آیه 12.

[22]. نمل، آیه 82.

[23]. زلزله، آیه 5.

[24]. نحل، آیه 68.

[25]. نبأ، آیه 26.

[26]. تفسير نور الثقلين، ج ‏5، ص 594.

[27]. عنکبوت، آیه 48.

[28]. طه، آیات 121 و 122.

[29]. ابراهیم، آیه 12.