نفی نسبت ضلالت و گمراهی از پیامبر (ص)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
کل آیاتی که مورد سؤال و یا اشکال علیه قداست قرآن قرار میگیرد و فقط قرآن، اگر خود این آیات درست مورد مطالعه و دقت قرار بگیرد. نوبه به آیات دیگر که «القرآن یفسر بعضه بعضاً» نمیرسد، اما دلالات قرآنی چند جانبه است. چنانکه کراراً حضور برادران عرض کردیم، اولاً، اگر در خود آیه مورد بحث دقت شود و ثانیاً اگر کوتاهی فهم در آیات قبل و بعد باشد، و ثالثاً اگر باز معلوم نگردد در آیات مشابه که در این زمینه بحث دارد، دقت شود. تمام سؤالات و یا ایرادات و یا ابهاماتی که درباره آیه مورد بحث است بهطور کلی از بین میرود. در اینجا نسبت به اتهام ضلالتی که به رسولالله (ص) داده شده است، هر سه بُعد مثبت است. بعد اول: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»[1] اینجا یک ظاهر مستقر دارد و یک ظاهر غیر مستقر، از ظاهر غیر مستقر سوء استفاده میشود و حال اینکه در ظاهر غیر مستقر هم احتمالات متعددهای است. یک احتمال، احتمالی است که مورد سوء فهم است و مورد اتهام است. و اما اگر به ظاهر مستقر بنگریم، در خود آیه «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» استفاده میکنیم که ضلالت عن الدین نیست. چطور؟ اول ظاهر غیر مستقر، اگر مستقلاً در این آیه نظر گردد، مخاطب در اینجا رسولالله (ص) است.
– [سؤال]
– حالا عرض میکنیم، چون احتمالات این قبلاً گذشته است، ما هشت احتمال راجع به هدایت دادیم. این هدایت إلی الاسلام است.
– […] ضلالت هم در بُعد دین است.
– هدایت إلی الاسلام و إلی القرآن است. یعنی در اینجا «عن مادون إلی مافوق» است که قبل از اینکه بر پیغمبر بزرگوار وحی نازل بشود، پیغمبر بود؟ نه، پس «وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» یعنی از هدایت قرآنی بهرهای پیغمبر بزرگوار نداشت، بعد خدا به او داد. و همه انبیاء همینطور هستند. آیاتی که آن روز خواندیم، تمام انبیاء یا بهطور خصوصی و یا بهطور عمومی وحی رسالتی و بعداً وحی نبوتی برای آنها حادث است. اینطور نیست که از آغاز خلقت یا آغاز تکلیف اینها رسول باشند، خیر، این رسالت و وحی بعداً بوده است.
– [سؤال]
– میخواهیم بحث کنیم دیگر. ما اینجا چند احتمال دادیم، حالا روی همان احتمالات میخواهیم بحث کنیم. حرفی که کسانی که میخواهند نسبت ضلالت عن الدین به رسولالله (ص) بدهند. در این ظاهر غیر مستقر است. اما اگر به ظاهر مستقر بنگریم، هیچ این احتمال داده نمیشود. اگر به ظاهر مستقر در بُعد دوم که آیات قبل و بعد است بنگریم، هیچتر احتمال داده نمیشود و اگر به کل آیاتی که راجع به مقام قدسی رسولالله (ص) است بنگریم، بهطور کلی این احتمال ضلالت عن الدین داده میشود. پس اینجا مربعی از بحث است. بحث اول نسبت به ظاهر غیر مستقر، «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» ضلال را انسان خیال میکند که «ضلالة عن الدین» است، «فَهَدى» یعنی «هداک إلی الدین». ضلال، ضلال مطلق، «هدی» هدایةٌ مّا که تو اصلاً گمراه بودی، نه خدا، نه دین، نه توارت، نه انجیل، هیچ چیز، منکر همه اینها بودی، بلکه ملحد بودی. چون کسی که مشرک است یک قدم به راه آمده، که خدای اصل را قبول دارد و برای خداهای فرع شریک قائل است.
اما ضلالت مطلقه یعنی تاریکی مطلقه تمام روزنههای حق که برای ملحدین است. کسی بیاید اینطور خیال کند که «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» از کل هدایتهای ربانیه گم بودی و منکر تمام هدایتهای ربانیه بودی، بعد «فَهَدی» تو را در مرحله آغازین هدایت قرار داد. بعد هم مراتبی و درجاتی که مطلب دیگری است. این ظاهر غیر مستقر است، ولیکن در همین ظاهر غیر مستقر سؤال پیش میآید. «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» اولاً و ثانیاً. اولاً ضلالت نسبی است، هدایت هم نسبی است. هر مقام پایینتری از ایمان نسبت به مقام بالاتر ضلالت است. مقام بالاترِ بالاتر که سلمان است، نسبت به پیغمبر بزرگوار ضلالت است. مقام بالاتر که رسولالله(ص) است، نسبت به ابراهیم که به آن مقام رسیده است، ضلالت «عن مافوق» است. هدایت نسبت به مابعد است. این درجات نبیین را که در نظر بگیریم، بعضیها گمکردهای در بُعد وحی هرگز ندارند و آن خاتمالنبیین (ص) است.
کسانی که از نظر رسالت، از نظر نبوت، از نظر عصمت، عبودیت و معرفت در مقام پایینتر هستند، تمام انبیاء اولوالعزم مادون خاتمالنبیین (ص) هستند. پس آنها نسبتاً در ضلال هستند، بالنسبة. ولکن رسولالله (ص) بهطور مطلق در هدایت ممکنه است. اما خود رسولالله (ص) نیز نسبت به «إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[2] در ضلالت است. منتها ضلالت قاصره است، ضلالت مقصره نیست. یعنی تمام ممکنات، آن بالاترین فرد ممکنات که خاتمالنبیین (ص) است، نسبت به صراط مستقیم ربوبیت در بُعد تکوین و در بعد تشریع، در کل ابعاد ربوبیت ضلال است. منتها ضلال عن تقصیرٍ نیست. و لفظ «ضلال» در قرآن شریف به تمام این معانی نسبیه استعمال شده است.
در اینجا این مبدأ احتمالاتی است که در بُعد ظاهر غیر مستقر آیهای است که هنوز فکر نکردهایم. «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» ضالاً عن اصل عقیده به اله، ضالاً عن الوحدة، ضالاً عن شریعة الله، ضالاً عن شریعة القرآن، کدام است؟ ما احتمالاتی دادیم. در اینجا هشت احتمال هست که یک احتمالش همان است که آن آقایانی که میخواهند اعتراض کنند میگویند. که «ضالاً مطلقاً» ضلال، ضلال مطلق در برابر تمام درجات هدایت است، یعنی هیچ درجهای از درجات هدایت تکلیفیه که برای کل مکلفین است نداشته است. این یک احتمال است. این احتمال در میان هشت احتمال، اولاً این احتمال هفت رفیق دارد. ثانیاً این احتمال مؤید ندارد. ثالثاً مگر به محتمل میشود استدلال کرد؟ اگر کسی دارد غذایی میخورد، چند احتمال است؟ غذای خودش است و حلال است. غذای خودش است و حرام است. غذای مردم است و دزدی کرده است. احتمالاتی هست. میشود اینجا گفت که این غذای مردم است و دارد به حرام میخورد؟ نه، نمیشود به چیزی که محتمل است و دلیل هم هرگز ندارد، مرجح هم هرگز ندارد، انسان استدلال کند. در اینجا در بُعد اول ظهور غیر مستقر، هشت احتمال است که ما این هشت احتمال را در اینجا مقداری عرض کردیم.
این در ظهور غیر مستقر و اما مستقر، «وَجَدَكَ» مخاطب کیست؟ مخاطب کسی است که بالفعل چه مقامی دارد؟ اگر کسی بالفعل دارد جامع المقدمات میخواند و قبلاً نخوانده بود. فرض کنید که صرف میر خوانده بود. در حالی که جامع المقدمات میخواند و تمام کرده است، نمیدانستی، بعد به تو یاد دادیم. یعنی امثله هم نمیدانستی؟ صرف میر هم نمیدانستی؟ نه، اینکه الآن داری، نمیدانستی. الآن به این شخص خطاب میشود در وضع فعلی که آنچه را دارد، آنچه را فعلاً دارد. قبلاً نداشته است. بله، تو نداشتی به تو دادیم. نمیدانستی به تو یاد دادیم. در اینجا مخاطب «وَجَدَكَ» رسولالله (ص) است که در بالاترین مقام عصمت و رسالت و نبوت و معرفت و عبودیت است. در این حالت خطاب میشود: ای پیغمبر بزگوار که بزرگترین پیغمبر هستی، تو را یافت که نداشتی و به تو داد. هدایت نداشتی، یعنی اینکه داری، یعنی این مقامی که داری، این قرآن محمد و این محمد قرآن و این مقام عالی که اعلای مقامات است علی الإطلاق نسبت به کل ممکنات در کل ابعاد فضیلت، این ظاهر مستقر است. این ظاهر مستقر، آن یک احتمال را هم که در بُعد ظاهر غیر مستقر بود بهطور کلی کشت و از بین برد.
آیات قبلی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» زمینه این است که «تقول الروايات أن الوحي انحبس عن النبي (ص) ردحاً من الأيام، فقال المشركون: إن محمداً ودعه ربه و قلاه»[3] که این بغضاً است. «و قالت خديجة أم المؤمنين: لعل ربك قد تركك!» این غصه است. «يقوله المشركون هزءا، و المؤمنون ترحماً، و لقد أغتم النبي (ص) غماً شديداً و كان حقاً له إذ يراه بعيداً عن زاده الوحيد و روحه الأليفة الأنيسة في وعثاء السفر» این سفر رسالتی، سفر بسیار سخت و مشکلی است که از تمام اسفار نبیین مشکلتر است و زاد و راحله رسول در این وعثاء سفر، وحی قرآنی است که منقطع شده است. «و لأواء التكذيب و التأنيب، و عن ريّه في هذه الهاجرة المحرقة» هاجرة محرقة؛ داغ است ضلالتها بر ضد رسالت. به هوای داغ کاری نداریم، ولی وضع مردم و ظرف ضلالتها در مردم بسیار داغ و شدید است. «و الأذى المنصبّ على الدعوة، فقد انقطع عنه ينبوع الماء: الحياة الرسالية القدسية، منزعجاً بين العدو و الحبيب، فما ذا يصنع إذا؟ كان في حالته تلك المزرية المضرعة، إذ بدر الوحي الحبيب بعد انمحائه و انقطاعه، مسلياً خاطره الشريف أن الوحي لم ينقطع بدافع الودع أو القلى، و إنما لحكمة، كما في الليل» که این را روز چهارشنبه حضور برادران عرض کردیم.
استفاده میکنیم که زمینه این حرفها اصلاً چیست؟ تسلیه خاطر پیغمبر است. خاطر خطیر رسولالله (ص) که مدتی بر آن وحی نازل شده است، با صدمات و لطمات، و الآن وحی منقطع میشود. مؤمنین ناراحتند. بعضی احیاناً ممکن است مأیوس بشوند. بعضیها با «لعلک خدیجة» و مشرکین خیلی خوشحال هستند. این حالِ بسیار بسیار غمناککنندهای برای رسولالله (ص) است. در اینجا خدا باید چه بفرماید؟ بگوید تو ملحد بودی و ما موحدت کردیم؟ ربطی به هم ندارد. حال فعلی چیست؟ حال فعلی را در نظر بگیرید. در حال فعلی که خطاب به رسولالله است، حالا وحی منقطع شده است. اینکه الآن وحی منقطع شده است مطلبی نیست. «وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى» همانطور که وحی روز روشن است، ترک وحی هم نصف شب است. همانطور که روز روشن مصلحت است، نصف شب هم مصلحت است. آمدن وحی بر تو مصلحت است، برای اینکه رسالت است. نیامدن وحی در یک مدت مختصری مصلحت است، برای اینکه دیگران بدانند که این حرفهای خودت نیست. اگر حرفها مربوط به خودت بود، چرا منقطع شد؟ هیچ عاقلی این کار را نمیکند. اگر یک شخص عاقلی، یک شخص عادی یک ادعای غلطی بکند. مطالبی که دارد، باید مرتب بگوید. منقطع نشود. چون انقطاع دلیل بر این است که از خدا نبوده است، اگر ادعای رسالت الهی است، یا اگر بندهای که دارد به او تعلیم میکند، از او نبوده است. برای اینکه اثبات کند از خودش است باید بهطور متواتر و پشت سر هم این مطالب را که مبنای دعوت او است بگوید.
در اینجا بعد از «وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» بعد چه؟ «وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى * وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»[4] الآن هم راضی هستیم. ولکن، الآن عطا دو بُعدی است: عطای ایجابی است، عطای سلبی است. حالت امتحان در بُعد تکلیف است. ولکن بعد از مرگ همهاش عطیه است. دیگر بدهیم، ندهیم، کم بدهیم، زیاد بدهیم نیست. اما اینجا که در حالت دعوت الی الله هستی، برای مصالح دعوتی، خود رسالت؛ اعطای وحی، تثبیت رسالت؛ انقطاع وحی است. «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» بعد عطیههایی که پروردگار عالم به پیغمبر داد. «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى»[5] یعنی «فآواک الی من یربی». «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» به چیزی که گم شده یتیم میگویند. آیا اینطور نبود که در میان مردم گمشده بودی و مجهول بودی؟ عالم در انتظار یک رهبری بود. چون تمام عالم پر از فساد شده بود. در عمق قلبهای آگاه و نیمهآگاه و حتی ناآگاه یک روزنه امیدی بود. بنابراین گمشدهای در کار بود، «فَآوى» «فآوی الناس الیک».
«وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»[6] آخرین مرحله، آخرین مرحله از عطایای ربالعالمین این حالت را، همین وحیای که میآمد و حالا مدتی است که نیامده است، حالا دوباره میآید. همین وحی از این وحی ضال بودی، «فَهَدی». اینجا «فهداک» نیست. چرا؟ چون اگر «فهداک» بود فقط یک معنا داشت. یعنی «و وجدک ضالاً عن شرعة القرآن فهداک الی شرعة القرآن» نه، «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» دو بعدی است: 1- ضال؛ وحی قرآن را نداشتی، خداوند قرآن را بر تو وحی کرد. «فهداک إلی ما لم یکن عندک». 2- «وَجَدَكَ ضَالاًّ» ضاله منشوده چیست؟ ضالهای که منشوده است؛ چیزی گم شده است. گم شده است و دنبالش میگردند. اگر پیدا کردند بیشتر احترام میکنند.
همچنین این بُعد دوم «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً» در میان مردم گمشده بودی، کسی تو را نمیشناخت. قبل از اینکه بر پیامبر بزرگوار وحی قرآن نازل گردد، کسی نمیشناخت که این چه خواهد بود و در میان این مردم جاهل چه وضعی دارد؟ «فهدی؛ فهدی الناس الیک» پس هم «فهداک الی الحق المبین» است که قرآن است هم «فهدی الناس الیک» منتها اوّلی مرحله اولی است، دومی مرحله ثانیه است. اول «هداک الی وحی القرآن» بعد از اینکه قرآن بر تو نازل شده است «هدی الناس الیک» که مرحله دوم است. «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى»[7]
– میشود هر دو معنا را اینجا اراده کرد؟
– بله، هر دو مراد است.
– [سؤال]
– نه، هر دو یک فاعل است، «هدی الله»
– فاعلش یکی است، ولی مفعولهایش فرق میکند.
– خیر، «فهدی الله» مفعول فرق میکند. «فهدی» یعنی «فهداک الله الی الحق» «فهدی؛ هدی الناس الیک» پس مفعول فرق میکند. فاعل فرق نمیکند.
– مفعول فرق میکند.
– بکند، چه اشکال دارد؟ اطلاق «فَهَدی» دلیل است بر اینکه دو مفعول هر دو مراد است. زیرا اگر فقط یک مفعول مراد بود، او را تنصیص میکرد. «فهداک»، نه، «فَهَدی»، کما اینکه «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» «آواک الی عبد المطلب، آوی الناس الیک» هر دو را میگیرد. و در کل قرآن اینطور است. اینطور نیست که خداوند متعلق را ذکر نکند که مختصر است. خیر، این مختصر مخل است. اگر متعلق ذکر نشد، آنچه از نظر ادبی و معنوی امکان دارد متعلق باشد، مراد است و خدا هم بلد است استعمال لفظ در اکثر از معنا بکند. «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى».
آنوقت احتمالاتی که ما در اینجا ما ذکر کردیم. «وجدك ضالاً عن وحي الإسلام و نبوته، فهداك اليه، ضلالاً عن الهداية الفعلية بوحي القرآن»[8] فعلیه را از کجا درآوردیم؟ از «ک» «أَ لَمْ يَجِدْكَ» «ک» کیست؟ رسول است. رسول بالفعل دارای بالاترین هدایت است. «وَجَدَكَ ضَالاًّ» یعنی از این حالت فعلی، «فهدی» یعنی «فهداک» به این حالت، بعد «فهدی الناس الیک». «لا عن كل هداية و أبسطها»[9] ابسط هدایت، هدایت الی الحق است، ولو حالت اشراط باشد. «ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»[10] «ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ»[11] «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ»[12] «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ»[13] کدام کتاب؟ قرآن، «ما كُنْتَ تَدْرِي» این کتاب «وَ لاَ الْإيمانُ» این ایمان. ایمان بود و رسولالله (ص) بالاترین ایمان در زمان خودش بود، ولکن این ایمانی که بهوسیله وحی قرآن برای تو آمد و این مراحلی که با آیه قرآن آمد، این ایمان نبود. نه کل ایمان. «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»[14] چه را؟ این قرآن را، این قرآن را، نه اینکه سایر مراحل هدایت که از قبل بوده است.
1- «أجل: إنك كنت ضالاً عن هذه الهدى، لا عن كل هدى، فلقد كنت أهدى الناس قبل وحي القرآن، بما كان يسلك بك روح الأمين محاسن أخلاق العالم ليلك و نهارك».
2- «وجدك ضالة الناس» گمشده بودی «و كما الحكمة ضالة المؤمن، فما كانوا يعرفونك، فهداهم إليك بما أرسلك برسالة الإسلام». اینجا هر دو مراد است.
3- «وجدك ضالاً: فريداً في الناس» فرید، شخص ضال شناختهشده نیست. این «وحید فی الناس» است و همه باید به او توجه کنند. شناختهشده نیست. «كما الشجرة في الفلاة تسمى ضالة» درخت بسیار عالی و بسیار خوب در یک بیابانی که خشک و بیآب و گیاه است، این «ضالة» است. «و لقد كانت أرض الجزيرة قاحلة لا ماء فيها و لا كلأ» واقعاً همینطور است. ارض جزیره نه از نظر مادی چیزی داشت، نه از نظر معنوی، عقلی، علمی، معرفتی. «بلا شجرة إنسانية تحمل ثمار العلم و الإيمان، و أنت الشجرة الطيبة الضالة في هذه المغارة، فهدى الناس إليك».
بعد اینجا چهار احتمال دیگر در پاورقی داریم. «و لقد ضل عن الطريق مرات عدة فهداه اللّه إلى نجده كما يقول: ضللت عن جدي عبد المطلب»[15] در سفری که به شام میکردند، چون ایشان تاجر بودند. کار تجارت… آنجا راه را گم کردند «و أنا صبي ضائع كاد الجوع يقتلني فهداني اللّه، و كان يقول جدي: يا رب رد ولدي محمداً أردده ربي و اصطنع عندي يداً، فما زال يردد هذا البيت حتى أتاه ابو جهل على ناقة» ابوجهل پیغمبر را سوار کرد، چون نمیشناخت. ابوجهل او را سوار کرد «على ناقة و بين يديه محمد (ص) و هو يقول: ما ادري ماذا نرى من ابنك! فقال عبد المطلب و لم؟ قال: اني أنخت الناقة» ناقه را خواباندم. «و أركبته من خلفي» خودم جلو -معمولاً اینطور است- و محمد را عقب. «فأبت الناقة ان تقوم» شتر حاضر نشد بلند شود، شتر فهمش رسید که اینطور نیست که محمد عقب بنشیند و تو جلو. «فلما أركبته أمامي قامت الناقة كأن الناقة تقول: يا أحمق هو الامام فكيف يكون خلف المقتدي، قال ابن عباس: رده اللّه الى جده بيد عدوه كما فعل بموسى (ع)» که در دامن فرعون و در کاخ فرعون ایشان بزرگ شدند.
این قضیه نسبت ضلالت، از اینجا به آیه تحریم منتقل میشویم. آیه تحریم در سوره مبارکه تحریم، اینجا هم همان وضع را دارد. «بسم الله الرحمن الرحیم» «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»[16] اینجا سرزنش است دیگر، باز ظاهر غیر مستقر. قدم اول که نوعاً به این ظاهر هم نمیرسند، حالا ظاهر غیر مستقر که نمیرسند. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» «لِمَ» سرزنش است یا نه؟ ظاهر مطلب این است دیگر، چرا این کار را کردی؟ «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» رسولالله (ص) ماریه قبطیه را که به ایشان هدیه شده بود داشت. ولکن زنها شروع کردند قال و غوغا کردن، مخصوصاً عایشه و حفصه. عایشه و حفصه در مدینه اینقدر جنجال کردند، اینقدر قال و غوغا کردند و قال وغوغای زنها چه میکند! یک کار حلالی رسولالله کرده بود. این کار حلال را که رسولالله به امر خدا کرده است. حالا زنها -عایشه و حفصه- چه کار دارند میکنند، که اگر خداوند کمک و تأیید خاص نمیفرمود، چه بلاهایی سر رسولالله درمیآوردند. حالا کاری نداریم به اینکه کسانی جاهلند یا غیر جاهل، جاهلها، عالمها، عاقلها، فهمیدهها، داناها، باتقواها، بیتقواها، همه، سراغ فلان آقا نروید زن گرفته است، و حال اینکه در اصل حلالش هم دروغ بوده است. در اصل حلالش هم دروغ بوده است. حالا اگر حلال بوده است.
پس پیغمبر بزرگوار اگر الآن تشریف داشتند، باید ایشان را اعدام کنیم، چون 26 تا زن گرفت. همین جریان را این احمقها، عایشه و حفصه علیه رسولالله (ص) شروع کردند باد زدن. پیغمبر باید چه کار کند؟ ما اینجا چند احتمال داریم. احتمالات را عرض میکنم. تحریم «ما أَحَلَّ اللَّهُ». فعلاً روی «لَكَ» بحثی نداریم. تحریم «ما أَحَلَّ اللَّهُ» چند بُعد دارد: 1- در مقابل اینکه خداوند چیزی را حلال کرده است، چیزی که، من هم مشاقه و محاده با خدا دارم. من هم میگویم این حرام است. خدا گفته است حلال است، من میگویم حرام است. این تشریع است. این بدترین موردی است که در قرآن شریف بهعنوان مشاقه و محاده است. یعنی «الله فی شقٍ انا فی شقٍ الله فی حدٍ انا فی حدٍ» او به ربوبیت تحلیل کرد، من هم خودم عقلم میرسد و تحریم میکنم، هم بر خودم و هم بر کسانی که از من تبعیت میکنند. این بدترین مورد تحریم است.
2- من خودم تحریم نمیکنم، اما به خدا نسبت میدهم که تحریم کرده است. دروغ، این افترا است. اگر کسی نسبت به خدا بدهد که حلالی را تحریم کرده است، در هر درکی از درکاتش باشد. درک اول؛ میداند خداوند حلال کرده است، نص قرآن است که حلال است. میگوید خدا حرام کرده است. دوم؛ نمیداند خدا حلال کرده است یا حرام کرده، روی نادانی میگوید خدا حرام کرده است. هر دو افترا است. یکی افترا عن علمٍ است. یکی افترا عن جهلٍ است. هر دو افترا است. این بُعد دوم تحریم است که نسبت میدهد خداوند این را تحریم کرده است.
در قرآن شریف نسبت به مشرکین خیلی این سرزنش وجود دارد که تحریم میکنند ما احل الله لهم. «لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ»[17] و از این قبیل آیات بسیار زیاد است که خواندن ندارد، چون در قرآن شریف بسیار از این آیات است، که آنچه را خدا حلال کرده است تحریم میکنند. حالا حلال کرده دو بُعد دارد: یک مرتبه حلال کرده است، بیّن است، در کتاب وحی است که حلال کرده است. این میآید حرام میکند. یک مرتبه نخیر، در کتاب وحی نه حرام کرده است، نه حلال کرده است. اصل این است آنچه که نیست معلوم خداوند حلال کرده یا حرام کرده است، بگوییم که حلال است. چون اگر حرام بود ذکر میکرد. در اینجا انسان بیاید تحریم کند، میگوید من احتیاطاً آنچه را که نمیدانم حلال است یا حرام، تحریم میکنم و نسبت به شرع میدهد. این هم یک تحریم است. مرحله اول که تشریع مشاقه و محاده است، مرحله دوم افتراء علی الله است که هر دو تحریم تشریعی است.
سوم: تحریم عملی، میدانم خدا حلال کرده است. حلال است که […] ولی من این حلال را انجام نمیدهم. مثل یک آدمی که خودش را عارف میداند، خیلی عارف، از خدا عارفتر، اینطور بین است. میگوییم چرا زن نمیگیری؟ اصلاً یعنی چه انسان کثافتکاری کند، شهوترانی کند. گفتیم این عادت پیغمبر است احمق، بگو من مرد نیستم. اما اینکه انسان شهوترانی کند و کثافت کاری کند یعنی چه؟ این تحریم عملی است. نمیگوید خداوند حرام کرده است. میگوید چون یک کاری است که انسان را از ذکر خدا میاندازد، انسان را به شهوت بدن میاندازد، انسان را به چه میاندازد، بنابراین این کثافتکاری یعنی چه؟ این تحریم عملی در بُعد اول، تحریم عملی در بعد اول، آنچه را که خدا… و بر همین مبنا است که روایت متواتره از رسولالله (ص) است که «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي»[18] «حَرَّمَ» نیست، تحریم تشریعی نیست، نسبت افترای تحریم نیست. «فَمَنْ رَغِبَ عَنْهُ» این عمل است. عملاً از سنت من اعراض کند، با اینکه آمادگی برای ازدواج، برای او از نظر مادی هست، از نظر مالی است. اشکالی ندارد. مرجحی برای ترکش در کار نیست. او اصرار دارد که من ازدواج نخواهم کرد تا آخر، در این صورت «فَلَيْسَ مِنِّي» اصلاً مسلمان نیست، به این حد است. نه اینکه مسلمان نباشد، یعنی این تهدید بسیار بزرگی است که کسی عملاً بخواهد آنچه را خداوند تحریم کرده و برای تکثیر نسل راجح دانسته است، این را بر خودش تحریم عملی کند.
بُعد چهارم، بعد چهارم این است که بله، حلال است، مستحب هم هست. اما یک اهمی در کار آمده است. چون اهمی در کار آمده است، من هرگز ازدواج نمیکنم. عیسی هم همین کار را کرد. یحیی و عیسی ازدواج نکردند. نمیشود گفت که مستحب الهی را بدون اینکه مجوزی برای ترک باشد، ترک کردند. نخیر، عیسی (ع) چون دائماً [بهخاطر] رسالتش در رفت و آمد بود. نمیشد زن داشته باشد، نمیشد واجبات زن را اداره کند. نه اینکه عیسی ناقص بود و نمیشد زن بگیرد. خیر، بعضیها خیال میکنند ناقص بود، چون پدر نداشته است. معلوم میشود خدا بلد نبوده که دومی را درست کند. اوّلی را درست کرده، بدون پدر درست کرده است، ولی برای دومی، نطفه رجولیت را در عیسی قرار نداده است. اینها غلط است. «غلطٌ علی غلط و ظلماتٌ بعضها فوق بعض» زن نگرفتن عیسی معلوم است. ایشان فقط سه سال در دعوت جاهره بود که بعداً صعود الی السماء کرد. در این سه سال که شب و روز اینطرف، آنطرف، دنبالش میدویدند، بگیرند، بزنند، بکشند، آخرش هم لیلة الصلب که به حواریون فرمود: «كلكم تشكون فيّ في هذه الليلة»[19] او نمیتوانست زن بگیرد. در اینجا زن نگرفتن یک رجحانی دارد، یعنی در دوران امر است بین این کار راجح که ازدواج است و کار واجب که تبلیغ دعوت رسالتی است.
مرحله پنجم، اگر چنانچه یک رسولی ببیند که اصل رسالتش از بین میرود. در مورد عیسی اصل رسالت از بین نمیرفت. اصل رسالت از بین میرود، اصل رسالت و مقام عصمت را لکهدار میکنند. اینجا مگر اهم از آن چیزی هست؟ اینجا لازم است که سراغ ماریه نرود. پیغمبر بزرگوار که بطبیعة الحال میبیند که نسبت به ماریه که رفتوآمد طبعاً داشت و هدیه بود و زنی بود روی زنها، این عایشه و حفصه شروع کردند مرتب تبلیغات کردن و حرفزدن و… مخصوصاً در میان زنها اثرش زیاد است. این آقا زن گرفته است، پس این کافر است، پس این فاسق است. در میان مردها هم که مانند زن فکر میکنند چنین است. این عایشه و حفصه شروع کردند دهان را باز کردن و تبلیغ کردن، از اینطرف، آنطرف، پیغمبر بزرگوار که تازه به مدینه وارد شده است. تازه میخواهد نفس بکشد و تازه میخواهد تشکیل دولت اسلام بدهد. همینجا در نطفه شریعت مقدسه خاتمالنبیین را خفه کردن و در میان انظار مردم که تازهمسلمان هستند، در اینجا یهود هم وجود دارند، کسان دیگر هم هستند. در اینجا برای حفظ اصل شریعت اسلام واجب است پیغمبر ترک کند. مگر اینطور نیست؟ مگر وحی بیاید. اگر وحیای آمده بود که به پیغمبر بگوید اعطا نکن، ما حساب را داریم.
چون در اینجا دو حساب در هست؛ یک حساب این است که پیغمبر طبق وظیفه شرعی خودش آنچه را راجح بوده است، قطعاً رها کند و بر خود عملاً تحریم کند. چرا؟ برای حفظ اصل نبوت، این مرحله اولی. ولی مادامی که وحی نیامده است به مرحله ثانیه نمیرسد. مرحله ثانیه این است که ای پیغمبر، مطلبی نیست. همان ترتیبی که قبلاً با ماریه داشتی داشته باش، ما تو را حفظ میکنیم. تبلیغات عایشه و حفصه را بهطور کلی نابود میکنیم. اینکه نیامده است، پس بر پیغمبر در این مرحله واجب بود که ماریه را رها کند. ولی پیغمبر بالاتر را حساب کرد. حساب کرد که درست است، حرام است الآن من عملاً سراغ ماریه بروم، برای اینکه نبوت الآن دارد لکهدار میشود. واجب است برای حفظ رسالت این کار را نکنم. اما اینجا قسم هم خورد. از آیه داریم که قسم خورد. پیغمبر قسم خورد، برای چه قسم خورد؟ البته متعلق قسم باید راجح باشد. متعلق قسم یا باید رجحان اصلی داشته باشد یا رجحان ثانوی داشته باشد. در اینجا رجحان ثانوی دارد. ترک ماریه قبطیه برای حفظ مقام رسالت، رجحان ثانوی دارد. نه رجحان ثانوی استحبابی، رجحان ثانوی وجوبی دارد، قبل از اینکه وحی نازل شود. درست است که در رجحان اوّلی یا در رجحان ثانوی اگر صرف استحباب باشد زمینه نذر است، قسم است و عهد است. اما اگر چنانچه رجحان اوّلی و یا رجحان ثانوی وجوب بود، اگر اینجا انسان نذر کند چطور است؟ خوب است دیگر، اگر انسان نذر کند نمازش را اول وقت بخواند چطور است؟ خود واجب را نذر کند، مگر اشکال دارد؟ ممکن است در واجب که یک بُعد دارد، انسان تهاونی بکند. اما اگر خود واجب را نذر کرد که اگر این واجب را من ترک کردم، چه میکنم. مگر نذر واجب محقق نیست؟ نذر واجب برای حفظ واجب است. یعنی اگر شما یک آبی را دیدید از یک جایی میآید، اگر یک مانع اینجا بگذارید آب نشت میکند، پس دو مانع میگذارید، پس سه مانع میگذارید که آب اصلاً نشت نکند.
پیغمبر از بابت خودش و از بابت تعلیم به دیگران در جایی که دوران امر بین اهم بسیار اهم است که حفظ رسالت است و آنجایی که مهم است، مهم شخصی است. اهم، هم اهم شخصی است و هم اهم اجتماعی و رسالتی است، ولی مهم، مهم شخصی است، مهم اجتماعی نیست، مهم ازدواجی است. در اینجا در هر بُعدی از ابعاد حفظ رسالت رسولالله (ص) واجب قطعی است. این واجب قطعی را اگر هم فرض کنید که این متعلق مستحب بود. متعلق نذر بود. اما این متعلق نذر یعنی واجب است. متعلق نذر که واجب است که حفظ رسالت و ترک ماریه است، این متعلق نذر شده است، پس واجب، اوجب شده است که وجوب دو برابری حساب میشود.
– […] راجح یا واجب است، اشتباه کرده است.
– اشتباه در موضع یا در حکم؟ در هیچکدام، چرا؟ در حکم اشتباه نکرده است، چون دوران امر بین اهم و مهم است.
– اینجا در واقع عمل پیغمبر را چیز میکند.
– نه، حالا میرسیم، من این احتمالات را فعلاً دارم میگویم، ببینیم چه میشود. این چند احتمال راجع به تحریم هست یا نه؟ آخرین مرحله این است که -از خود آیات استفاده میشود- پیغمبر بزرگوار تحریم عملی کرد، نه تحریم شرعی، نه تحریم تشریعی، نه تحریم افترائی، نه تحریم در بُعد اول، بلکه اینجا نذر کرده است یا حلّ؛ قسم خورده است که سراغ ماریه قبطیه نرود. آیا این نرفتن، راجح است یا نه؟ بله، قبل از آمدن وحی راجح نبود؟ واجب بود.
– «لِمَ تُحَرِّمُ» نشان میدهد راجح نبوده است.
– میرسیم، آن بعد آمده، «لِمَ تُحَرِّمُ» بعد آمده است. قبل از اینکه «لِمَ تُحَرِّمُ» بیاید، چه کار کنیم؟ قبل از اینکه «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» قبل از این پیغمبر چه باید بکند؟ آیا پیغمبر به وحیای که بعداً میآید عمل کند؟ نیامده است. آیا پیغمبر میداند که خداوند تضمین کرده است بدون ترک ماریه قبطیه، عایشه و حفصه ساکت شوند. چنین چیزی در کار نیست. وضع معمولی عادی برای هر مکلفی تا چه رسد به رسولالله که بالاترین مقام تکلیف را دارد، چیست؟ در اینجا دوران امر بین اهم و مهم است. وحی از برای استمرار جریان نیامده است. پس واجب بود بر پیغمبر بزرگوار که عملاً ترک کند و این واجب را پیغمبر اوجب کرد. برای اینکه مقام رسالت بالاترین مقامات اجتماعی در کل تاریخ تکلیف و رسالات است. بنابراین اگر صد ماریه قبطیه هم بود، مگر کره زمین بنا بود نابود بشود؟ خوب بشود، اگر حتی واجب دیگری…
– [سؤال]
– همین را میخواهم عرض کنم. همین فرمایش شما را از آیه درمیآوریم که…
– باشد، باید لحن نوازش هم باشد، بالاخره میگوید این کار اشتباه است.
– خیر، نمیگوید اشتباه شده است. از خود آیات درمیآید که اشتباه نیست. نه اشتباه است، مثلاً در سوره طه: «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى * إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى»[20] چیست؟ این سرزنش است؟ نه، ای طاهر هادی، چرا اینقدر به خودت زحمت میدهی؟ آنقدر «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»[21] یا اینکه «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ»[22] این آیهای است که آن روز در مسجد توهین شد. «وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى» چیست؟ تو خدا را تسبیح کن، در شب، در روز، در آناء اللیل «لَعَلَّكَ تَرْضى» یعنی آنقدر پیغمبر مکب بوده است و مصر در عبادت بوده است که «لَعَلَّكَ تَرْضى» خدا که راضی است. ولی پیغمبر مدام میخواهد در عبودیت جلو برود. در طه هم همینطور است. در روایت دارد که پیغمبر بزرگوار در نماز روی پنجههای پا ایستاد «حَتَّى تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ»[23] «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى».
در اینجا هم لحن طوری است که اگر قرینهای در کار نباشد، انسان گیر میکند. گیر می کند که «لِمَ تُحَرِّمُ» شاید که این مذمت باشد، شاید تجلیل باشد، ولکن، اینجا قرینه قطعیه داریم که تجلیل است. پیغمبر این زنی را که خدا برای تو حلال کرده است، داشتی، چرا؟ بعد میگوید: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ»[24] سؤال: اگر انسان برای فعل حرام قسم بخورد، قسم درست است؟ نه، قسم بخورد برای ترک واجب، درست است؟ نه، مقسم ٌبه و مورد قسم باید راجح باشد یا نه؟ بله، پس «فی شرعة الله» راحج بوده که قسم خورده است که سراغ ماریه نرود. ولذا «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ» یعنی اینجا واجب است قسم را بشکنی، پس قسم بوده است. پس قسم در شریعت خداوند درست بوده است. قسم در صورتی در شریعت خداوند درست است که متعلقش راجح باشد یا واجب باشد، اما اگر متعلق حرام باشد «لِمَ تُحَرِّمُ» اگر حرمت عقیدتی و حرمت عملی محرم بوده و نباید باشد، در اینجا…
– [سؤال]
– دو بُعد داریم، یک بعد قبل از وحی است. قطعاً رجحان بوده است. یک بعد…
– در همان ظرف «لِمَ تُحَرِّمُ»
– خیر «لِمَ تُحَرِّمُ» مربوط به بعد از ظرف است. پیغمبر این تحریم را کرده است. بعد از تحریم میگوید: «لِمَ تُحَرِّمُ». میگوید چرا این کار را کردی؟
– همان، چرا این کار را کردی؟
– پس این کار را کرده است. این کار را که کرده است. گاه چرا سرزنش است، گاه چرا سرزنش نیست. چرای اینجا احترام است. در چند بُعد احترام است؛ اولاً از بعد خود الفاظ خاصه آیه درمیآوریم. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» چرا نگفت: «یا ایها الرسول»؟ مگر در قرآن شریف ما هم رسول نداریم و هم نبی؟ نبی کمتر از رسول است. رسول بُعد رسالت است، فرستادگی است. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ»[25] «یا ایها النبی» نباید بگوید. کما اینکه در میان ما هست. آقای امام جمعه موقت نماز خواندند، آن موقعی که رییسجمهور بودند، آن موقعی که رهبر بودند. ولی نمیگوید رهبر، چون مقام رهبری و مقام ریاست جمهوری به نماز جمعه کاری ندارد، هر کدام در عنوان خودش. خداوند هم دو عنوان، سه عنوان، برای پیغمبر بزرگوار قائل است. گاه عبد، زیرپایه و زیربنای رسالت است، گاه رسول، گاه نبی، «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ»[26] پس رسول با نبی فرق دارد. رسول دست پایینتر است، نبی بالاتر است.
اگر خداوند به پیغمبر بزرگوار خطاب میکند و میگوید: «یا ایها الرسول» یعنی مقام رسالتی است، اگر «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» که در اینجاست، مقام رسالتی نیست. پس معلوم است این تحریم، تحریم رسالتی نبوده است. تحریم در بُعد خود شخص است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»، «یا ایها الرسول» نیست، حساب دارد.
– یک احتمال دیگر هم هست. […]
– پس رسالتی نیست، از طرف خدا نبوده است. «بسم الله» یعنی یک وحی خاص میشود. پیغمبر هم نسبت به خدا تحریم را نمیآورد. پس برای خودش بوده است. پس «یا ایها الرسول»نیست، «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» است. پس عنوان «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» قرینه قطعیه اولی است که این تحریم، تحریم عقیدتی نیست. تحریم تشریعی نیست. تحریم عملی ضد «ما انزل الله» نیست، نیست و نیست و نیست. این یک جریان شخصی است. آنوقت «النبی» میگوید؛ ای کسی که در مقام رسالت بالاترین مقام را داری و باید بالاترین مقام را حفظ کنی، ولکن حفظ این بالاترین مقام را در جنجالهای عایشه و حفصه ما متعهدیم. قبلاً نمیدانست. «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» چرا «لَكَ» فرمود؟ پس شخص است. این بُعد دوم، «ما احل الله للمسلین» که نیست.
– «ما أَحَلَّ اللَّهُ» تشریعی است.
– میفهمم، ولی «لَكَ»، برای غیر پیغمبر مگر جایز بود بیشتر از چهارتا زن بگیرد؟ نه، برای شخص پیغمبر جایز بود. دوم، در اینجا «لَكَ» دلیل بر این است که این زنی که پیغمبر گرفته است، این تحلیل خاص پیغمبر است و پیغمبر که تحریم کرده است، تحریم خاص خودش است. تحریم رسالتی و نوعی نیست.
– این «ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» تشریعی نیست؟ برای تو حلال کردیم.
– میفهمم، ولکن نمیخواهد بگوید تشریع…
– [سؤال]
– آخر «لِمَ تُحَرِّمُ» عملی است، تحریم است. خداوند نکاح را تشریع کرده است. اما عیسی (ع) این مشروع الهی را برای کار اوجب ترک میکند، با همدیگر منافات ندارد. اینجا هم همینطور است. «لِمَ تُحَرِّمُ» خداوند ماریه را برای تو حلال کرد. برای شخص تو حلال کرد. اینکه برای شخص تو حلال کرد، تو تحریم کردی، تحریم رسالتی نیست. تحریم تشریعی هم نیست، افترائی هم نیست. بلکه بر شخص خودت حرام کردی که سراغ او بروی. این مطلب اول را تأیید میکند. «تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» مگر ابتغاء مرضات ازواج بد است؟ مگر خشنود کردن زنان انسان که در آن خشنودی خداست، بد است؟ نه، خوب پیغمبر این را میدید، میدید که این زنها را در صورتی میشود راضی کرد که داد و قال نکنند که ماریه را رها کند، ولی اینها غلط کردند، غلط کردند که ناراضی هستند. ولی اینها که غلط کردند که ناراضی هستند، بر همان مبنایی که اینها دارند و غلط است، اگر پیغمبر بزرگوار هیچ چارهای ندارد برای ساکت کردن عایشه و حفصه، چه کار باید بکند؟ باید مهم را ترک کند و اهم را حفظ کند. پس «تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» مذمت نیست.
بعد: «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» مگر غفران و رحمت فقط در جای گناه است؟ نه، ما در جای قصور هم داریم، در جایی که شخصی قاصر است، قرآن بیش از ده آیه دارد که میگوید: «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» شما نمیتوانستید، ممکن نبود این کار را انجام بدهید، خدا هم بخشید. یعنی خداوند کار غیر ممکن را بر شما تحمیل نکرد. بعد: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ» کلاً، نه فقط پیغمبر. «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ» که اینجا میخواهد بگوید که اگر شما قسمی خوردید و قسم درست است، ولی نمیدانستید زمینه آن زمینه راجحی نیست. به حساب شما این موضوع، موضوع راجحی بود و قسم خوردید، بعد معلوم شد که فی عمق الغیب این موضوع راجح نیست. قسم درست است؟ قسم درست است. «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ» تتمه مختصری دارد که عرض میکنم.
– [سؤال]
–
نه، من «کُم» را عرض کردم، شخص پیغمبر را نمیگوید.
راجع به «کُم» اینطور است، ولی راجع به شخص پیغمبر…
[1]. ضحی، آیه 7.
[2]. هود، آیه 56.
[3]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 341.
[4]. ضحی، آیات 4 و 5.
[5]. همان، آیه 6.
[6]. همان، آیه 7.
[7]. همان، آیه 8.
[8]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 345.
[9]. همان.
[10]. عنکبوت، آیه 48.
[11]. هود، آیه 49.
[12]. نساء، آیه 113.
[13]. شوری، آیه 52.
[14]. همان.
[15]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 346.
[16]. تحریم، آیه 1.
[17]. مائده، آیه 87.
[18]. بحار الأنوار، ج 100، ص 220.
[19]. الفرقان فی تفسير القرآن بالقرآن، ج 7، ص 427.
[20]. طه، آیات 1 تا 3.
[21]. ضحی، آیه 5.
[22]. طه، آیه 130.
[23]. الإحتجاج (للطبرسی)، ج 1، ص 220.
[24]. تحریم، آیه 2.
[25]. مائده، آیه 67.
[26]. حج، آیه 52.