جلسه دویست و شصت و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تسبیح اختیاری تمامی اشیاء برای خدا اثباتگر عدم مرگ مطلق

تسبیح و تحمید خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رب‌العالمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بین تسبیح بالحمد البته بحث ارادی و اختیاری آن مهم است. حالا کلاً، بین تسبیح بالحمد و سجده عموم مطلق است. چون موجود و یا کسی که سجده می‌کند، یعنی تمام خضوع را در برابر حق سبحانه و تعالی انجام می‌دهد. پس تسبیح بالحمد نسبت به سجود مقدمه‌ای است نسبت به ذی‌المقدمه. اما ممکن است موجودی تسبیح بالحمد بکند، اما غایة الخضوع نداشته باشد. چون خضوع در برابر حق سبحانه و تعالی -عرض کردم بحث تکوینی نیست- خضوع اختیاری است. خضوع اختیاری در برابر حق سبحانه و تعالی مراحلی دارد. از مرحله اخیره خضوع اختیاری تعبیر به سجود و سجده می‌شود. چه با ارکان مخصوصه باشد، چنانکه در انسان، یا با ارکان مخصوصه نباشد که خضوع قلب است و خضوع عمل است در هر چهره و در هر وضعی که برای هر موجودی ممکن و میسور است. اما تسبیح بالحمد، اعم از سجود است. آنچه مربوط به کل موجودات جهان خلقت است، تسبیح بالحمد است، چه جمادات باشند و چه نباتات، انسان‌ها، جن و ملائکه و غیر. اما آیا سجود هم چنین است یا نه؟

از جمله آیات در باب سجود کائنات و تسبیح کائنات «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» سوره انبیاء، آیه 79: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ» نه لداود، نه بداود. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ» این معیت به این معنا است؛ همان‌طور که داود مسخر بالاختیار است که تسبیح بالحمد کند رب‌العالمین را، جبال هم با طیر که جبال جمادات هستند و طیر بعد از نباتات هستند، پس نباتات هم بین الامرین هستند. پس سه مرحله از مراحل حیات تسبیح بالحمد را خداوند متعال در اینجا ذکر فرموده است. حالا تسخیر داود، تسخیر تکوینی و تسخیر تشریعی، تشریعی به معنای اختیاری، اما نسبت به جبال و طیر، تشریعی به معنای اختیاری نیست. سه مرحلۀ تسبیح بالحمد یا سجود است که بعد از خواندن این آیات عرض می‌کنیم و بعد در جواب آن اشکال و سؤالی که عرض کردیم صحبت می‌کنیم. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ» یعنی «یسبح معه» نه خودشان «يُسَبِّحْنَ»، اینجا صحبت معیت است. نه اینکه ما جبال را تسخیر کردیم که «يُسَبِّحْنَ» و طیر را تسخیر کردیم «يُسَبِّحْنَ»، خودشان. خودشان که هست، «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[1] خودش است. خیر، مع یعنی طوری که جناب داود (ع) هم صدا و ندای تسبیح بالحمد را از جبال که نمونه جمادات است و از طیر که نمونه حیوانات است بشنود.

این مربوط به تسبیحی که در آن سجده وجود ندارد. آیه دیگر، سوره 18 (ص)، آیه 38: «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ» همان است. «يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ»، چگونه تسخیری است؟ تسخیر «يُسَبِّحْنَ»، که «معه»، یعنی جناب داود تسبیح این جبال را «بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ» می‌شنود. این آیات مربوط به تسبیح بالحمد است و آیه ‌ام و آیه محوری در تسبیح بالحمد آیه سوره اسراء است که «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[2] که کل کائنات را شامل است و محور بحث هم آن آیه است، با نظر به سایر آیات. آیاتی هم راجع به سجود داریم. ببینیم آیا در آیات سجود لله، سجود تکوینی هم مراد است یا سجود تشریعی است، یا سجود سوم است که اختیاری است و تشریعی نیست.

این تسبیح بالحمد و سجود سه دسته است؛ گاه تسبیح بالحمد و سجود تکوینی اضطراری است. یعنی موجودی که تسبیح بالحمد می‌کند یا ظاهراً یا باطناً، و موجودی که سجود می‌کند و غایة الخضوع دارد، یا اختیار و شعور در این جریان ندارد، مثل دست کسی را که تکان می‌دهند. این دست تکان می‌خورد، اما دیگری تکان می‌دهد و خواب هم هست. این آدم خواب است، با اراده‌اش، با شعورش، با اختیارش دست تکان نخورده است. اما دست تکان خورده، دست را تکان دادن، این تکوین بدون اختیار و بدون تشریع است. این یک معنا است. کل کائنات در برابر حق سبحانه و تعالی «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً»[3] خاضع هستند و اراده حق سبحانه و تعالی در تمام آن‌ها نافذ است. این یک مطلب است.

مطلب دوم: خیر، تسبیح بالحمد بالاختیار است، تشریع نیست. خداوند شرعی برای آن‌ها مقرر نکرده است. مثل جمادات، جمادات شرع ندارند. جمادات و نباتات که شرع ندارند. حیوانات هم شرع به آن معنایی که ما داریم ندارند. اما جمادات حالا، جمادات که تسبیح بالحمد می‌کنند حق سبحانه و تعالی را، آیا تکوینی صرف است؟ اضطرار است؟ که نیست. اگر اضطرار باشد همگان می‌فهمند، همگان می‌دانند که این جمادات و این موجودات عالم اگر نظر به این‌ها درست شود، در برابر اراده حق خاضع هستند. تسبیح انفصالی و تسبیح ذاتی اضطراری. پس ما بعد از تسبیح بالحمد و سجود اضطراری که اختیار در آن نیست تا چه رسد تشریع باشد، بعداً مرحله دوم تسبیح بالحمد را داریم که تسبیح بالحمد اختیاری است، اما تشریع نیست. اما اختیاری است که تخلف ندارد. در جمادات این‌طور است. در نباتات این‌طور است. در جمادات و نباتات تخلف نمی‌توانند بکنند، یا نمی‌کنند. اما با اختیار تسبیح بالحمد می‌کنند. اختیار و شعور، تشریع نیست. این مرحله دوم است.

مرحله سوم: اختیار و شعور، بالاتر است، مسئولیت زیادتر است، بنابراین تسبیح بالحمد مورد تشریع است. این سه قسم را آقایان داشته باشید. منحصر نکنیم به اینکه تکوین و تشریع. خیر، تکوین، تشریع، اختیار بین التکوین و التشریع. چون اختیار که بعد از تکوین اضطرار است، دارای دو بُعد است؛ گاه اختیاری است که در آن تشریع است، الزام است، گاه خیر، اختیاری که در آن الزام نیست و این جریان کلاً انجام می‌شود. غیر ممکن است جمادات تسبیح بالحمد نکنند، اما با اختیار است و با شعور است و با ادراک تسبیح بالحمد است، اما تخلف ندارند. مثالش؛ معصومین مأمورند، تخلف ندارند. این‌ها مأمور نیستند و تخلف ندارند. معصومین مأمور هستند و تخلف ندارند، می‌شود که تخلف کنند بر فرض محال، اما این موجودات، خداوند به‌طوری اتوماتیکی تسبیح بالحمد را در اختیار آن‌ها قرار داده است که تخلف نمی‌کنند. بله، در نحل ممکن است، در حیوانات ممکن است. این سه بحث است.

در آیات سجده، آیا سجده که غایة الخضوع در هر موجودی است، این فقط بُعد اول است؟ فقط بُعد دوم است؟ فقط بُعد سوم است؟ بُعد اول که کل کائنات بدانند و ندانند، بخواهند و نخواهند، در برابر اراده حق خاضع هستند. این کاری به شعور و لاشعور و این حرف‌ها ندارد. این یک بُعد است. دوم، سجود انفصالی، یعنی ما وقتی نظر می‌کنیم به کائنات، کاری به دانا بودن و نادان بودن نداریم. به جبال، به دریاها وقتی نظر می‌کنیم می‌فهمیم که این‌ها خودپا نیستند و خودکفا نیستند، در برابر اراده خالق و رب‌العالمین خاضع هستند. این خودکفای به این معنا، البته انفصالی نیست. مرحله سوم خیر، مرحله سوم این‌ها سجود عن اختیارٍ دارند، با اختیار سجود دارند، چه در این اختیار تشریع باشد، مانند ملائکه و جن و انس و غیر، یا تشریع نباشد مانند جمادات و نباتات.

آیات را ملاحظه کنید. در سوره 13 (رعد)، آیه 15: «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». «مَن» در اینجا است. از «مَن» ما جمادات و نباتات نمی‌فهمیم، حتی حیوانات هم نمی‌فهمیم. در سجده داریم بحث می‌کنیم. چون سجده از تسبیح بالحمد اخص است. «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً». «طَوْعاً»: آن‌هایی که اختیار دارند، تشریع باشد یا نه. «كَرْهاً»: چه آن‌هایی که اختیار دارند و چه ندارند. آن‌هایی که اختیار ندارند، «كَرْهاً»، تکویناً خداوند طوری کرده است که نهایة الخضوع در برابر اراده رب دارند، چون کل «مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است. مؤمن، کافر و غیره. «طَوْعاً وَ كَرْهاً» ولی آیه دیگر که سوره نحل 16، آیه 49 است، «مَن» تبدیل به ما شده است. این سجود عمومی‌تر شده است، کل ما فی السماوات و الارض را شامل است. «لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ». پس از تشریع و اختیار تشریعی اعم شد. این «ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» کل کائنات را شامل است. جبال و دریاها و نباتات و حیوانات، آن موجوداتی که «مَن» به آنها از نظر لغوی ظاهر استعمال نمی‌شود، «لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ».

آیه دیگر سوره الرحمن 55، آیه 6: «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ»، نجم به هر یک از دو معنا باشد، چه نجم در مقابل شجر به معنای این باشد که آن روییدنی و نباتی که سر بلند نمی‌کند، بلکه سرش به زیر می‌افتد، نجم. شجر آن است که خودپا است. دوم؛ و نجم ستارگانی که در آنها تمدن هست، کواکب نیست. نجم ستارگانی که در آنها طلوع تمدن است، آن‌ها و شجر، یعنی آسمان و آسمانی‌ها و زمین و زمینی‌ها در برابر حق سجده دارند چه نجم باشد که جماد است و چه شجر باشد که نبات است، بنابراین این توضیح می‌دهد آن کلیِ آیه قبل را که «لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ». بعد به همین سوره 16 سوره نحل، آیه 48 توجه کنید: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ»، هر چه، «مِنْ شَيْ‏ءٍ»، مثل آیه اسراء، در آیه اسراء «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، فهمیدیم تسبیح عمومیت دارد. ولکن آیه‌ای که سجده را عمومیت دهد تا اینجا نیافتیم. مگر آیه «لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»، اما در اینجا مطلب را روشن‌تر تبیین می‌کند. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ» هر شیئی یک اصل دارد و یک ظل دارد، اینکه ظل چیست، بحث موضوعی آن در جای خودش. «عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ». کل ما خلق الله من شیء، خودش و فیئش، اضافه دارد. خود موجود و فیء آن، آثار آن، آثار سایه‌ای ظاهری آن، یا آثار عملی و فکری و هر چه که آن هم جزء شیء است. منتها یک شیء اصل داریم؛ محوری، و یک شیء حاشیه داریم. «يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ». بعد: «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ» کلی است که قبل خواندیم. «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ».

این آیات، برای جواب از این سؤالی که حضور برادران عرض کردیم. سؤال را تکرار می‌کنم. سرجمع مطلب به‌طور عام استغراقی در آیه مبارکه 44 سوره اسراء است. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» چه تسبیحی است؟ چون چند مرحله دارد. آیا تسبیح تکوینی است؟ که این تسبیح تکوینی دو بُعد دارد؛ یک بُعد تسبیح تکوینی متصل، یک بُعد تسبیح تکوینی منفصل. تسبیح تکوینی متصل یعنی ذات این‌ها، بدانند و ندانند، بخواهند و نخواهند، ذات این‌ها مسبح حق است. کسی بداند، کسی نداند. این کتاب، کتاب علم است، شما مطالعه کنید نکنید، علم در اینجا هست. ولو خود کتاب نداند، ولی این کتاب که کتاب علم است، گاه علم منفصل است، شما مطالعه می‌کنید، علم متصل به شما می‌شود، یا نه، کسی مطالعه نمی‌کند یا مطالعه می‌کند و نمی‌فهمد، این کتاب، کتاب علم است، علم در آن موجود است اختیار هم ندارد. عبارات فهم ندارند، عبارات علم ندارند، ادراک ندارند.

در اینجا آیا بُعد اول تسبیح است که تسبیح تکوینی تعبیر می‌کنیم؟ یعنی، خداوند این موجودات را طوری خلق کرده است که ذاتاً فریاد می‌زنند که فقر الی الله دارند. ذاتاً ندا می‌کنند چه کسی بشنود چه نشود. چه ببیند چه نبیند. خورشید ذاتاً روشن است، ببینید یا نبینید. این‌ها در ذاتشان فقر الی الله است. در ذاتشان دلیل لا اله الا الله است. در ذاتشان سلب و ایجاب است. در ذات این‌ها شما چه بنگرید، اینکه گفتم اگر بنگرید منفصل است. در ذات این‌ها شما چه بنگرید و چه ننگرید، کون این‌ها و کیان این‌ها تنزیه می‌کند رب‌العالمین را و تحمید می‌کند رب‌العالمین را. این در اینجا مراد نیست، چون «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» ما که می‌فهمیم. باید بفهمیم.

تسبیح منفصل؛ تسبیح منفصل این است که ما وقتی به این موجودات می‌نگریم، به‌طور منفصل دریافت می‌کنیم که این موجودات حادث هستند و فقیر الی الله هستند و وضع این موجودات کوناً و کیاناً تنزیه می‌کند خالق را از نقص و تحمید می‌کند خالق را در جهت اثباتی. این حمد در اینجا مراد نیست. به چند علت که عرض کردیم. یکی «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» این دوم. سوم اینکه خیر، این موجودات همه واقعاً تسبیح می‌کنند. با چه زبانی تسبیح می‌کنند، ما نه زبانشان را می‌دانیم، نه خودش را می‌دانیم، نه کمّ و کیف آن را، نه وقت آن را، نه وضع آن را. این «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، «تَسْبيحَهُمْ» مادتاً، هیئتاً، مدتاً، کیفیتاً، اصلاً ما خبر نداریم. مگر اینکه خداوند وحی کند، کما اینکه «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ»[4] و سلیمان و غیر و غیر، آن استثنایی است که به وحی انجام می‌شود.

این مرحله سوم تسبیح است که تکوینی به آن معنای اضطراری نیست. در بُعد اول و در بُعد دوم تکوینی به معنی اضطراری برای این موجودات بود، نه برای ما. این موجود در کون خود مسبح بالحمد است، چه بدانیم، چه ندانیم. و اگر هم بدانیم، او مثلاً نمی‌داند. اما بُعد سوم، بُعد سوم این است که شعورٌ مّا، ارادةٌ مّا، اختیارٌ مّا، دارند از برای تسبیح بالحمد، اما ترک نمی‌کنند. زیرا «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» دلیل است بر اینکه این جریان ثابت است و استمرار هم دارد. «يُسَبِّحُ» استقبال استمراری است. حتی اگر کسی از ما سؤال کند که این «يُسَبِّحُ» فقط در عالم دنیا است؟ می‌گوییم چرا؟ و در عالم برزخ است فقط، چرا؟ و در عالم آخرت است؟ می‌گوییم هر سه، چرا؟ «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» خدای کائنات که دارای سه نشئه است. نشئه دنیا که دار التکلیف است، نشئه برزخ که جزای موقت است، و نشئه آخرت که جزای دائمی اصلی و وافی است، تمام این نشئات شیء هستند و تمام این نشئات لله است و خداوند، «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» اولاً، «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» اخیراً، «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» وسطاً، چه در دنیا، چه در برزخ، چه در آخرت، «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ». اول و دوم را ما اینجا قبول نکردیم. هست، اما مراد نیست. چون «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، این‌ها را می‌دانیم. تسبیح منفصل و تسبیح متصل را در بُعد تکوینی که این موجود شعور ندارد، نمی‌فهمد، اراده ندارد، آن را مأموریت داریم بفهمیم و هر کدام به درجات تفکر خودمان و مراجعه خودمان می‌فهمیم.

از سوم شروع می‌شود. سوم و چهارم، سوم: «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، با شعورٌ ما، ارادةٌ ما، اختیارٌ مّا که آن‌ها این کار را با اراده و اختیار می‌کنند و با شعور می‌کنند که «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» در اینجا تحقق پیدا کند. و الا، اگر شعور و اراده‌ای در کار نبود، بلکه اتوماتیکی و بلااختیار بود. خواست و نخواستی در کار نبود. در اینجا «لا تَفْقَهُونَ» معنی نداشت، بلکه «علیکم ان تفقهوا» «تفقّهوا فی الدین»، واجب است که در دین تفقه کنیم چه از عوامل درونی و چه از عوامل برونی وحی یا از عوامل برونی کون، ما باید استفاده کنیم. این مرحله سوم، «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» پس اراده دارند، شعور دارند، تسبیح می‌کنند و همه وجود آن‌ها لسان است. اگر ِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ»[5] نمی‌دانیم با چه چیزی قال، با آن زبان کوچکش قال؟ امواجی بود که خداوند این امواج را به وحی از برای سمع سلیمان یا سمع ظاهرش یا سمع قلب رساند، «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، ما هیچ خبر نداریم. فقط قرآن شریف استثناء می‌کند آن کسانی که به آن‌ها وحی می‌شود. این مرحله سوم است.

مرحله چهارم؛ تشریع، تشریع برای چه کسی است؟ انبیاء برای چه کسانی آمدند؟ انبیاء الهی برحسب آیات مقدساتی که نبوئت، رسالت، نبوت، امامت در نبوت، همه این‌ها است. تمام برای «مَن»‌ها است، نه «ما»ها. من: کسان، ما: چیز. چیزها رسول ندارند. البته خداوند احکامی که برای این‌ها مقرر است، در خود آن‌ها قرار داده است. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»[6] همه عبادات را این پرندگان می‌آورند. پیغمبر برای این بیاید که به او وحی بشود، به شما نشود و او به شما این وحی را برساند. اما خداوند وحی متصل به این حیوانات دارد. حیوانات دارای وحی متصل هستند، در جزئیاتی که برای آن‌ها است و در کلیات می‌دانند عدل لازم است و می‌دانند ظلم بد است و می‌دانند خدا هست، و می‌دانند خدا از عدل خوشش می‌آید؛ الزام کرده است، و از ظلم بدش می‌آید؛ نهی کرده است. این کلیات و جزئیات را هم بر حسب آیه مبارکه الانعام ما استفاده می‌کنیم که این‌ها مکلف هستند، تکلیفٌ مّا. ولکن اینکه مکلف هستند و تکلیفٌ مّا، رسول دارند؟ گاوها پیغمبر دارند، خرها پیغمبر دارند، گرگ‌ها پیغمبر دارند، سگ‌ها پیغمبر دارند؟ نه، خودشان، «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» نمونه است.

– فرمودید اینها امت هستند و هر امتی نذیری دارد.

– نذیر رسولی است، متصل است، منفصل است، این بحث دیگری است. از آیه انعام این استفاده که می‌کنیم در وضع مختصر «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[7] بی‌جهت روی خر نشسته و کاری ندارد. ظلم است. قیامت خر برمی‌گردد و روی آدم می‌نشیند، همان مقداری که او روی آن نشسته است. و همچنین و همچنین. خری بی‌جهت خر دیگر را گاز گرفته و بعد فرار گرفته است. فرار کرده و می‌داند گاز گرفتن بد است، و خدا هم هست، بنابراین اینجا که نتوانست گاز را جواب بدهد، یوم القیامة دو خر زنده می‌شوند، آنی که گاز گرفته شده دیگری را گاز می‌گیرد. این ملازم با تکلیف منفصل و رسالت نیست. «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»[8] بله، خلا دو نوع است؛ یکی «خَلا فيها نَذيرٌ من امثالهم»، نوح است، ابراهیم است، انبیای جزء. یک‌مرتبه خودش نظیر خود است. چنانکه از آیه «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» ما این مطلب را می‌فهمیم. تشریع نیست، نفی نمی‌کنیم، تشریع که هست، امری که هست، نهی‌ای که هست، کتاب هست، رسالت هست، ما در بُعد ذوی‌العقول معروف نزد خودمان می‌فهمیم که بعد از حیوانات هستند؛ انسان‌ها، جن، ملائکه و من اشبه چنانکه در بعضی آیات استفاده می‌کنیم که در بعضی از سماوات، موجوداتی هستند که مانند انسان‌ها عاقل هستند و دارای مراتب عالیه بالفعل و بالشأن هستند.

مطلب به اینجا می‌رسد که بُعد اول که نفی شد؛ تسبیح تکوینی متصل، چون «لا تَفْقَهُونَ» نیست. بُعد دوم تسبیح تکوینی منفصل نفی شد. بُعد سوم؛ تسبیح تکوینی قدر مسلم بُعد سوم هست. در موجودات غیر مکلف معلوم، یعنی در حیوانات، در نباتات، در جمادات. در این سه بُعد که حیوانات و نباتات و جمادات باشند، چه این حیوانات دریایی باشند، زمینی باشند، هوایی باشند، جوی باشند، هر چه باشند، تمام این‌ها. در بُعد سوم توقف می‌کنیم، بالاتر دلیل می‌خواهد. بُعد سوم که محور سؤال همین بُعد سوم است، چهارم باشد محور بالاتر می‌شود. محور سؤال بُعد سوم است که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» «هُم» است، «تسبیحها» نیست. باید «ها» باشد، «تَسْبيحَهُمْ» یعنی این‌ها به اندازه‌ای شعور دارند و ادراک و اراده دارند که می‌توانند تسبیح کنند. ماده تسبیح را، مقدارش را، زمانش را، وضعش را، کمیت آن را، کیفیت آن را ««لا تَفْقَهُونَ» نمی‌دانید، مگر اینکه ما تفقیه کنیم و به وحی برای بعضی از انبیاء این مطلب را اعلام کنیم و وحی کنیم.

یک سؤالی است که بالاتر از آن چطور؟ بالاتر از آن که انسان‌ها و جن هستند، این تسبیح مرحله رابعه است. تسبیح بالحمد «عن اختیارٍ و شعورٍ و تشریع»، این مسلم است. «عن اختیارٍ و شعورٍ و تشریع». کافرها را چه کار کنیم؟ من سؤال را تکرار می‌کنم. کفاری که یا ملحد هستند، یا مشرک هستند، یا کتابی هستند، یا چه هستند، کسانی که تسبیح بالحمد نمی‌کنند، کدام تسبیح بالحمد را؟ اوّلی و دومی که مورد بحث نیست، اوّلی و دومی عن اختیار نیست. تسبیح بالحمد سوم را می‌گویید؟ سوم که برای مکلفین عالی مورد بحث نیست. تسبیح بالحمد من دون تشریع را بحث نمی‌کنیم. تسبیح بالحمدی که اختیار دارند و مأمور هستند، امر و نهی از طریق شریعتِ الله به وسیله انبیاء بر آن‌ها وارد شده است. اینجا «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، این روح کافر، روح ملحد، روح ابولهب، این روح کافر شیء است و داخل «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» هست یا نه؟ بله، خوب «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» چه را؟ این «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» وضع چهارم تسبیح بالحمد را دارد که بالاختیار تکلیف الهی را برحسب شرع در اینجا انجام بدهد. اکثراً انجام نمی‌دهند. مگر اینطور نیست که قرآن شریف می‌گوید اکثر ناس کافر هستند، اکثر فاسق هستند، اکثر جاهل هستند، اکثر چه هستند. اکثریت در کل دوران‌های تاریخ تکلیف نسبت به مکلفین چنان است که این‌ها اکثریت تخلف دارند. حتی در میان مؤمنین هم در سوره مبارکه یوسف: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[9] این زنگ خطر برای همه ما است. ایمان دارد، ولی مشرک است. «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»، که مراحلی دارد.

پس چه باید کرد؟ آیا بگوییم استثناء است، همان‌طور که نسبت به «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، استثناء داشت، «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» استثناء داشت، که «لا تَفْقَهُونَ» یعنی کسانی که اتصال به وحی ندارند. اما کسانی که مانند داود و سلیمان و بالاتر؛ پیغمبر بزرگوار ما اتصال به وحی دارند، «الله یفقّههم». اینجا را هم استثناء کنیم که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»؟ می‌شود استثناء کرد؟ نه، استغراق است. اگر گفته شد «لا رجل فی الدار»، نمی‌شود گفت «الا زید» غلط است. بگویید «لا رجلٌ»، «لا رجل» استغراق است. یعنی یک فرد باقی نمی‌گذارد. و استثنای منقطع هم کارش همین است. در استثنای منقطع که «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»[10] مگر «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» اکل به باطل است؟ نه، می‌گوید: «لا تَأْكُلُوا»، کلاً به‌عنوان قاعده «لا تَأْكُلُوا»، اموال را نباید خورد، مگر «إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ». یعنی اکل بالباطل به‌طور مستغرق صددرصد من دون هیچ استثنایی حرام است. نمی‌خواهد در جهت ایجابی حصر کند. حصر در جهت سلبی است. حصر در جهت ایجابی نیست که اگر تجارت عن تراضٍ شد، فقط حلال است. اگر تجارت نشد، هبه شد، حرام است. نه، این به عکس است، با استثنای متصل معاکس است. در استثنای متصل حصر یک جهت دارد، در استثنای منفصل حصر طور دیگری است. حصر در استثنای منفصل یعنی مستثنی منه صددرصد بدون هیچ استثنایی، آن حکم سلبی یا ایجابی را دارد. در اینجا هم این‌طور است، در اینجا استغراق است. «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» مثل لا رجل است، فرق نمی‌کند. «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» قابل استثناء است. چون داخل استغراق نیست. ولکن بُعد اول که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» است، این استغراق دارد.

من اینجا در چند بُعد فکر کردم و حضور برادران عرض می‌کنم. این تسبیحی که کفار ترک می‌کنند که بُعد اول و بُعد دوم نیست که لا شعورٍ است و بُعد سوم که مورد بحث ما راجع مکلفین نیست، بلکه بُعد چهارم است. چند احتمال در این است. یعنی هر یک از این احتمالات برای جواب کافی است. جعل هم نیست. سؤال: اینکه می‌فرماید: «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، یعنی هر فردی اینطور است. هر فرد موجودی تسبیح بالحمد دارد. انسان دارای روح است، دارای جسم است. جسمش تسبیح بالحمدِ در بُعد سوم دارد. و روح اطلاعی ندارد. شکی نیست. جسم ابولهب، جسم ابوسفیان، جسم شیطان، جسم هر کافری، این جسم تسبیح بالحمد دارد، و روح این مکلفان اطلاعی از جریان نفی و اثبات جسم در بُعد معنوی تسبیح و لا تسبیح ندارند. این شکی نیست. این مربوط به جسم است. پس در این شیء جسم اعتراضی نیست، چرا؟ برای اینکه این شیء جسم آیا مکلف به تسبیح اختیاری است؟ خیر.

– [سؤال]

– این انسان که دارای دو شیء ممتزج است که شیء روح است. بحث بسیار رقیق است. من باید بسیار فکر کنم آقایان هم عنایت بفرمایید، بعد من گوش می‌دهم. این شیء انسان که یک واحد است مرکب از شیء روح و شیء جسم. شیء روح و شیء جسم ممتزج هستند، اما شیء روح جزء «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» هست یا نه؟ و شیء جسم هست یا نه؟ در شیء جسم که ما اشکال نداریم، ایراد نداریم. چرا؟ برای اینکه جسم ابولهب‌ها و کافرها و ملحدها و مشرک‌ها، این جسم «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» در بُعد سوم؛ تسبیح عن شعورٍ و اختیارٍ بلا تکلیف «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» ارواح خبر ندارند، ارواح مؤمنین هم خبر ندارند. مگر ما خبر داریم؟ مگر ارواح مؤمنین اطلاع دارد این انگشتر دست شما، این انگشت شما، این سر شما، این پای شما تسبیح بالحمد می‌کند؟ در هیچ جهت اطلاع ندارد. پس این ارواح که بُعد مخفی هر وجود انسانی و مکلف است. اطلاع بر تسبیح بالحمد اجسادشان که بُعد سوم است، ندارند. اما در بُعد اول و دوم باید داشته باشند. در بُعد اول که این اجسام ما خودکفا نیستند، حادث هستند، خالق دارند، خالق آن‌ها منزه است، خالق آن‌ها محمود است. در آن بُعد که مکرر عرض کردم آن مورد بحث نیست. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» در غیر مکلفین رسمی می‌خورد به مرحله سوم تسبیح بالحمد که با اختیار و با اراده واقعاً تسبیح می‌کنند و ترک هم نمی‌کنند. اجسام کفار چنین است.

ارواح چطور؟ ارواح کفار تسبیح بالحمد دارند یا ندارند؟ خوب ندارند. البته می‌فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»[11] این تسبیح نیست. «قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ» شما خدا را قبول دارید، اما گاو و گوساله می‌پرستید، تسبیح گاو و گوساله است، خدا را تسبیح نمی‌کنید. قبول هم دارید. اینکه تسبیح نیست. عقیده به این مطلب که قبولش هم ندارد از نظر عملی و از نظر ظهور و حتی از نظر باطن هم عمل عبودیت نسبت به او انجام نمی‌دهند یا تخصیص نمی‌دهند، پس روح کفار این‌طور است. ما سؤال می‌کنیم: این روح دارای مراحلی است یا نه؟ بله، چند روح انسانی داریم؟ یکی، ما روح انسانی را داریم بحث می‌کنیم. روح انسانی کافر یک وحدت است. وحدت مجرد که ما نمی‌گوییم. یک واحد است یا چند واحد است؟ یک واحد است که جنبه‌هایی دارد. این روح فطرت دارد، عقل دارد، لبّ دارد، صدر دارد، قلب دارد، بعضی بالفعل است، بعضی تهیّؤ حاصل می‌شود. لبّ حاضر نیست، باید فکر را به کار انداخت، عقل را به کار انداخت که لبّ حاضر بشود. صدر حاضر نیست، اما زمینه‌اش هست. مطلب وقتی از فطرت به عقل رسید، ناضج شد و درست شد، به صدر می‌رسد. قلب و روح، قلب و روح فعل به این معنا ندارند که مطالب همه‌اش الآن موجود است، باید مطالب را شما تحصیل کنید و در قلب وارد کنید، تا چه رسد به فؤاد. آن که بالفعل است کدام است؟ آنکه بالفعل در جنبه‌های هفت‌گانه یا بیشترِ روح است، و وجود دارد و بالفعل است و تحصیل کردنی نیست، دوتا بیشتر نیست؛ اول فطرت است، عقل هم ثانی است.

این کافر که منکر خداست، در فطرت هم منکر است؟ طبعاً نه، منتها فطرت محجوب است. چون فطرت محجوب است، اگر این کافر منکر حق است و تسبیح بالحمد نمی‌کند و اعمال غلط می‌کند، این برخلاف فطرت است. آگاه از فطرت نیست. لازم است که آگاه شود بر فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[12] واجب است این غشاوات و پرده‌ها را از فطرت بردارد. آن وقت فطرت به لسان ذات که خداوند او را متکلم کرده است به حقایق، فطرت سخن می‌گوید و با این گوش جان باید سخنان فطرت را شنید. اما اگر این انسان مقصر است، ما در مقصر داریم بحث می‌کنیم. قاصر را کار نداریم. قاصر مثلاً دیوانه است. این انسان که مقصر است و نفی و اثبات نکرده است. نفی نکرده است پرده‌هایی که بر چهره فطرت است. باید نفی کند اولاً، بعد احکام فطرت را با عقل بسنجد، از نظر حجت درونی، و با شرع التیام بدهد از نظر حجت برونی تا متشرع کامل بشود، با درجات و مراتبی که این تشرع دارد.

این روح انسان که مراتب فعلی روح بالفعل با هم موجود هستند، که یکی فطرت است و دیگری عقل و در حاشیه آن نفس اماره که بحث می‌کنیم. آیا فطرت‌های کل کفار این‌ها تسبیح بالحمد در بُعد ثالث دارند یا ندارند؟ بله؛ در بُعد رابع دارند یا نه؟ بله؛ در بُعد رابع آیا فطرت‌های ما مکلف هستند یا نه؟ بله؛ به تکلیف خود در کمون عمل می‌کنند، یا نه؟ بله؛ و لذا «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[13] کسانی که در انکار حق اصرار دارند، کسانی که «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ»[14] هستند، «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[15] هستند، اینها هستند. ولکن این ختم، ختم صوری است. طوری که نمی‌توانند این ختم را بردارند. اما «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ» آن آخرین مرز است. آخرین مرز حجت ربانی این است که این آدمی که در طول زندگی‌اش، در درون و برون منکر است و کافر است، این آدم وقتی در دریا دچار طوفان و دچار غرق گردد، و هیچ منجی‌‌ای نبیند، و هیچ منجی را نشناسد و هیچ منجی در کار نباشد، عمق قلب او توجه به این نقطه دارد، آن نقطه الله است. ظهور پیدا کرده است. منتها ظهور نور فطرت و حجت فطرت یا به اختیار است، که ما مکلفیم، یا نه، اتوماتیکی است. خداوند خود را به انسان‌ها نشان می‌دهد در این بُعد. اگر با تمام عواملی که انسان دارد، عامل عقل، عامل فکر، عامل چه، عامل چه، درونی و برونی، با تمام عوامل منکر خدا شد و ختم بر قلب او شد، باز هم خداوند او را به‌طور اتوماتیکی و بلااختیار آگاه می‌کند که خدا هست. حجت اخیره است. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» مثل فنری که کشیدی، بعد برمی‌گردد. کشیدی، فنر اینجا موجود است ولی برمی‌گردد. چرا؟ برای اینکه «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» پس فطرت بالفعل دارای حکم است.

– [سؤال]

– «يَهْدِي اللَّهُ» که به عکس شما می‌گویید. فطرت آگاه است، من جلوی آگاهی فطرت را گرفتم، غشاوات گذاشتم، اصرار داشتم و خداوند ختم کرد، یک پرده‌ای روی فطرت گذاشت که من به اختیار پرده را نمی‌توانم کنار ببرم. ولیکن خداوند به اضطرار از بین می‌برد احیاناً، برای اینکه حجت اخیره است و مرحله اخیره است. نمی‌خواهم جواب بتراشیم. انسان حق ندارد جواب بتراشد. تراشیدنی نیست. خدا خودش جواب همه سؤالات و ایراداتی که هست در قرآن داده، ما باید دقت کنیم تا بفهمیم. یک مرتبه نه، انسان فکر می‌کند آیا می‌تواند بر مبنای خود آیات مقدسات قرآن، جواب بدهد؟ خوب این جواب اول، فکر کنید. «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» آیا روح انسان شیء است؟ بله. این شیء روح در جنبه فطرت «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است یا نه؟ بله، اختیار و شعور؟ بله، تکلیف؟ بله، اما روی روح حجاب قرار داده است. روی چهره درخشان فطرت که منشأ تمام ابعاد تسبیح بالحمد از آنجا است […] روی آن مثل یک شخصی که عالم عادل دانای قوی و غیره، این را حبس کردند که مردم نفهمند. عالم نیست، عادل نیست، فهم ندارد؟ حبس کردند، پیغمبر بزرگوار را در شعب ابی‌طالب حبس کردند، نان و آب و غذا و این‌ها نه. آن موقع پیغمبر نبود؟ این فطرتی که در انسان است، این فطرت «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[16]، غیر ممکن است هیچ نیرویی بتواند تبدیل کند. اما پرده می‌تواند بکشد. پرده موقت، پرده دائم، احیاناً پروردگار عالم این پرده را به‌طور اتوماتیکی بدون اختیار، مثل «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ» برطرف می‌کند.

بنابراین ابولهب، ابوجهل، هر کافری «یسبح بحمده فی جانب عمق ذاته و هو فطرته» در بُعد اختیار و فهم، افهم از همه، اختیار از همه بالاتر، و محور و فرودگاه تمام تکالیف هم در بُعد اول خود فطرت است. به آیه فطرت مراجعه کنید. که در دو جای قرآن شریف به‌طور صریح و تفصیل یکی در سوره مبارکه روم است و دیگر در سوره اعراف است ظاهراً یا سوره دیگر است. سوره روم: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»، این «وَجْهَكَ» چیست؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ»، حرف دومی است که عرض می‌کنم. این «وَجْهَكَ» آن نیرویی که انسان با این نیرو به‌طور بسیار درخشان و موفق مواجه می‌شود، با تمام کائنات مواجه می‌شود و درست همراه خود می‌تواند طی کند، فطرت است. «وَجْهَكَ» این نیست، عقل نیست، صدر نیست، قلب نیست، لبّ نیست، این‌ها بعد است. آن مواجهه اولای انسان و نخستین برخورد انسان با حقایق جهان، حاصل فطرت است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»، خدایا «وَجْهَكَ» چیست؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ». مرحوم آقای شاه‌آبادی می‌فرمود: «اعنی فطرت الله»، می‌گوییم خیر، «فِطْرَتَ اللَّهِ» همان است، «وَجْهَكَ» بدل است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، این را خدا خلق کرده، عوض شدنی نیست. البته می‌شود جلوی شهریه‌اش را بگیرند.

نتیجه این مقدمه این است که «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ»، شیء روح را که یک روح است، هر انسان یک روح دارد. این انسان که یک روح دارد، این یک روح در جنبه فطرت «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ». حالا در جنبه تخلف «لا یسبح»، این استثناء نیست. انسانی که هم بقالی می‌کند، هم بنایی می‌کند. اگر گفتیم مردم این شهر بقالی می‌کنند، شامل اینکه بعضی وقت‌ها بقالی می‌کنند هست یا نه؟ بله، کار دیگر هم می‌کنند. در اینجا هم روح دو بُعد دارد؛ یک بُعد فطرت است، بر مبنای فطرت کار نمی‌کند. حجاب و پرده روی فطرت قرار داده است. این «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است، هر کاری بشود هست. بله، آن بُعد دیگر قابل تغییر است. بُعد دیگر مجازی است، بُعد دیگر عارضی است. بعد دیگر تقصیری و تخلفی است. آن بُعد اصل کیان روح چیست؟ فطرت است…


[1]. اسراء، آیه 44.

[2]. اسراء، آیه 44.

[3]. فصلت، آیه 11.

[4]. انبیاء، آیه 79.

[5]. نمل، آیه 18.   

[6]. نور، آیه 41.

[7]. انعام، آیه 38.

[8]. فاطر، آیه 24.

[9]. یوسف، آیه 106.

[10]. نساء، آیه 29.

[11]. زمر، آیه 38.

[12]. روم، آیه 30.

[13]. عنکبوت، آیه 65.

[14]. نساء، آیه 155.

[15]. بقره، آیه 7.

[16]. روم، آیه 30.