جلسه دویست و شصت و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تسبیح اختیاری تمامی اشیاء برای خدا اثباتگر عدم مرگ مطلق

تفسیر آیه 44 سوره اسراء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

احیاناً گمان می‌شود که ایراداتی که ما می‌کنیم و از برادران سؤال می‌کنیم و جایزه قرار می‌دهیم و بعداً اگر جوابی باشد یا کم باشد، ما جواب عرض می‌کنیم. که یک مقداری را دیروز شروع کردیم. گمان می‌شود که واقعاً این اشکال هست و جواب‌هایی هم لازم است داده بشود. اما احیاناً چنین است و احیاناً چنین نیست. و این بحث ما از أحیان دوم است. اگر ما مراجعه جدیدتر و دقیق‌تری به آیه مورد بحث بکنیم، اصولاً کفار از نظر معرفت تکلیفی و عقل و حتی مؤمنین خارج هستند از این «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[1]. دقت در خود آیه این نتیجه را می‌دهد «فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ»[2] اصولاً در مطالبی که بسیار اهمیت دارد، که در قله اهمیت است کل مرادات ربانیه در آیات مقدسات قرآن، به تأمل اول و دوم و… نباید اکتفا کرد. این مطلب را باید دانست که اگر سؤالی و یا معاذ الله اشکالی، اشکال که به قرآن نمی‌شود کرد. حالا اشکالی، اگر کسی معرفت ندارد، اشکال، اگر سؤالی یا اشکالی، فطرتاً، عقلاً، حساً در هر بُعدی از ابعاد نسبت به آیه‌ای از آیات مقدسات قرآن باشد، جوابش در خود قرآن است. تراشیدنی نیست. که ما بیاییم إن و لعل و کأنه و بالا و پایین را با سیریش بچسبانیم. غلط است. این معنایش این است که معاذ الله خداوند ندانسته و ما دانسته‌ایم. یا خداوند دانسته است و ما داناتریم که می‌خواهیم آنچه را سؤال کردند و یا اشکال کردند، پاسخ آن را ما خودمان از خودمان بتراشیم. هنگامی که ما شایستگی داریم در برخورد صحیح با آیات مقدسات قرآن، اگر از خودمان یا از دیگران سؤال‌هایی یا معاذ الله اشکالاتی بکنند یا خیال کنیم که اشکالی در اینجا هست، باید در خود آیه و آیاتی که مورد سؤال یا اشکال است دقت کنیم. اگر شایستگی نداریم، از کسانی که شایستگی دارند، بپرسیم. و اگر به دست نیاوردیم باید بدانیم که این آیات مقدسات بر محور ایمان صحیح، آیات ربانیه است، و اگر ما نفهمیدیم پاسخ بعضی از سؤالات را، یا پاسخ بعضی از اشکالات را، مشکل در فهم ما است، در قصور یا تقصیر فهم ما است.

با مراجعه دیگر به آیه 44 سوره اسراء که قبلش مربوط به اثبات توحید است، بعد از آن: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» قبل را ملاحظه بفرمایید. «قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً»[3] این دلیل و ادله دیگر که ادله قاطعه بر اثبات توحید حق سبحانه و تعالی است. یکی از جهات توحیدیه این است که کل کائنات، خداوند را بوحدته و توحیده، تسبیح بالحمد می‌کند. این مرحله اولی است. «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيراً»[4] بعد: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ»، سماوات، آسمان‌ها، کرات، آیا موجودات عاقلی که در کرات و آسمان‌ها هستند مشمول هستند؟ نه، سماوات، اگر گفتند خانه خراب شد، یعنی هر کس هم در خانه است خراب شد و مُرد؟ نه، مگر قید کنند. خانه و کسانی که در خانه هستند. در اینجا خداوند اولاً ظرف را به میان آورده است. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ»، ارض هم، جنس ارض است، چنانکه در سوره مبارکه طلاق آیه 12 است: «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ». ارض هم چون جنس است، بنابراین ارضون سبع مراد است. سماوات سبع و ارضون سبع به‌عنوان ظرف، اما آن که در سماوات است و آن که در زمین است، از حیوانات و انسان‌ها و جن و ملائکه، اینجا فعلاً مورد بحث نیستند. ولکن «وَ مَنْ فيهِنَّ» این‌ها را مورد بحث قرار می‌دهیم. «وَ مَنْ فيهِنَّ»، «مَن» برای ذوی‌العقول است. طبعاً اگر ذوی‌العقول نباشند مَن گفته نمی‌شود. اگر مَن گفته شود یا فقط ذوی‌العقول است یا با ذوی‌العقول، غیر ذوی‌العقولی که به گمان ما غیر ذوی‌العقول هستند، ولکن در عمقی که «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، آن‌ها دارای ادراک و اختیار و شعور هستند که تسبیح می‌کنند، پس ذوی‌العقول هستند در بُعد تسبیح از روی اراده و ادراک و اختیار، اما «لا تَفْقَهُونَ».

«وَ مَنْ فيهِنَّ» تا اینجا که… «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ». این «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» یک کلیتی دارد. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، قبول است که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» استغراق صددرصد کلی غیر قابل استثناء دارد در بُعد تعبیر «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ». اما این «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» را برای چه کسی خداوند دارد می‌فرماید؟ اگر گفتند که مردم چنین هستند، ولکن شما توجه ندارید. آیا مردم شما را هم می‌گیرد؟ نه دیگر، مردم کجا چنین هستند. اما شما توجه ندارید. یعنی همان مردم؟ نه، پس مردم دو بخش شدند؛ یک بخشی که چنین هستند و بخش دوم شما که توجه ندارید، پس قاطی نباید کرد. نه بخش اول نفی توجه نسبت به بخش دوم است. و نه در بخش دوم نفی توجه نسبت به بخش اول است. مردم چنین هستند، اما شما توجه ندارید، این شما مردم را شامل نیست، و مردم هم شما را شامل نیست. چون دو دسته هستند. این‌ها اینگونه هستند و شما توجه ندارید. در اینجا اینطور است. شیء در اینجا درست است از نظر تعبیر «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» این استغراق عام و بلااستثناء دارد. اما از اول تخصص است، ما یک تخصیص داریم، یک تخصص. اگر گفته شد «جئنی برجلٍ إلا فلان» الا فلان تخصیص و استثناء است. اما اگر گفته «جئنی بعالمٍ» از اول غیر عالم را شامل نمی‌شود.

در اینجا «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» اگرچه از نظر چهره ظاهر کل اشیاء را، چه «ما» باشند و چه «مَن»، چه خود سماوات و ارض باشند که «ما» است و چه «مَنْ فيهِنَّ» باشد که ذوی‌العقول هستند، البته همه این‌ها مشمول است. «تُسَبِّحُ»، درست. «تُسَبِّحُ» این مرحله اولی است که تسبیح حق سبحانه و تعالی نسبت به کافه موجودات است. عاقل باشند، غیر عاقل باشند، نامی باشند، حیوان باشند، جماد باشند، سماواتی باشند، ارضی باشند، این قاعده کلی است. اما «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» همه را می‌خواهد بگوید؟ خیر، در «ِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» تخصص است. چرا؟ «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ»، یعنی «إن من شیء من السماوات و الارض»، قبول کردیم «وَ مَنْ فيهِنَّ»، ولکن، «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ». مخاطب «لا تَفْقَهُونَ» غیر از «شیءٍ» باید باشد. چون دو بخش است. هر کسی در قم چنین است و شماها توجه ندارید. شما غیر از هر کس است. البته اگر شماهایی در کار نبود، هیچ کس نیست در قم، مگر چنین است. قاعده لفظی و لغوی و ادبی این بود که بلااستثناء است. اما اگر گفته شد: هیچ‌کس در قم نیست، مگر چنان است. بعد دنبال آمد: ولکن شما توجه ندارید. یعنی شما غیر از آن هیچ‌کس هستید. برای اینکه یک متوجه الیه است…

– [سؤال]

– «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، این تسبیح بالحمد همه مراتب اربعه را می‌گیرد. حالا به‌طور کلی مرتبه اولی تسبیح منفصل، مرتبه دوم تسبیح کونی، مرتبه سوم تسبیح عن شعورٍ بلاتکلیف، مرتبه چهارم تسبیح عن شعورٍ با تکلیف، بسم الله، همه را می‌گیرد. فعلاً اینطوری است. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به کیست؟ آیا خطاب به کل شیء است؟ خطاب به جمادات می‌شود؟ کتاب الله خطاب به کیست؟ آیا خطاب «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به جمادات است و نباتات است و حیوانات است؟ و مجانین از انسان‌ها است؟ و صغار از انسان‌ها است؟ نه، خطاب به مکلفین است. پس بُعد تسبیح بالحمدی که مربوط به مکلفین است، یک بُعد است. و ابعاد دیگر که تسبیح بالحمد بدون تکلیف بُعد دیگر است.

«وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، یعنی کل مکلفین، کل مکلفین آسمانی و زمینی «و من بینهما من الجنة و الملائکة و الناس بغیرهم أجمعین» همه شما «لا تَفْقَهُونَ». «لا تَفْقَهُونَ» تسبیح خودتان را؟ اولاً «لا تَفْقَهُونَ» غیر از «لا تعلمون» است. چون یک وقت می‌گویند «عَلِمَ» دانست، اعم از این است که بدون مقدمه بداند یا با مقدمه بداند. اما «فَقِهَ» یعنی چه؟ یعنی ترتیب امور معلومه‌ای را داد، که به وسیله ترتیب امور معلومه یک امر مجهول را بفهمد. بنده و شما داریم تسبیح می‌کنیم، نفقه تسبیحنا یا نعلم؟ نعلم، نفقه نمی‌خواهد. چون تسبیح بالحمد گاه معلوم است، برای کسانی که حالت تکلیف دارند و شعور تشریعی دارند و گاه معلوم نیست، می‌تواند معلوم شود. گاه نمی‌شود معلوم شود. غیر از این است؟ دانستن تسبیح بالحمد هر چه باشد، این تسبیح بالحمد هر چه باشد، البته در بُعد اول و دوم که آن مأموریت است. دانستن تسبیح بالحمد موجودات از سه حال خارج نیست؛ یا مکلف تسبیح بالحمد را باید بداند. «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[5] باید نگاه کنیم، بنگریم، توجه کنیم. تا تسبیح بالحمد را که منفصل است بفهمیم. گاه اوقات نگاه کردن هم نمی‌خواهد. توجه کردن هم نمی‌خواهد. تا چه رسد تفقه کردن و ترتیب امور معلومه، این‌ها را نمی‌خواهد. اینجا «لا تَفْقَهُونَ» معنا ندارد. بنده و شما که عبادت می‌کنیم، من نماز می‌خوانم، تسبیح بالحمد دارم، شما هم نماز می‌خوانید تسبیح بالحمد دارید. من برای خودم را و دیگران را، شما برای خودتان و دیگران را می‌فهمید. دیگر «تَفْقَهُونَ» نمی‌خواهد.

این «لا تَفْقَهُونَ» در کجا است؟ ما چند قید از برای تسبیح بالحمد داریم که تخصص ایجاد می‌کند. یکی «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» هر چیزی تسبیح بالحمد است. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» این بُعد اول، یعنی «لا تَفْقَهُونَ» و «لا تَفْقَهُونَ» گروهی هستند «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» گروه دیگر، نه این است که تو تسبیح بالحمد می‌کنی و نمی‌فهمی، یعنی چه؟! نبات تسبیح بالحمد اختیاری عن شعور می‌کند و نمی‌فهمد. مورچه نمی‌فهمد، این نیست. نبات این کار را می‌کند و نمی‌فهمد. صحبت این نیست. از خود به خود نیست، بلکه از دیگران به دیگران است. در اینجا دو دسته هستند که برحسب این آیه در مقابل هم قرار گرفتند. اول: «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، تمام موجودات عالم برحسب تعبیر لغوی، تعبیر ادبی، این‌ها تسبیح بالحمد دارند. «وَ لكِنْ»؛ این «وَ لكِنْ» چه می‌خواهد بگوید؟ «وَ لكِنْ» چند بُعد دارد؛ یا این موجودات که تسبیح بالحمد دارند، تسبیح بالحمد را اصلاً نمی‌فهمند نه از خودشان و نه از دیگران. اینکه غلط است. این تسبیح بالحمد نیست. مورچه یا درخت یا سنگ که تسبیح بالحمد از روی شعور و اختیار می‌کند، خود که می‌فهمد اگر دیگران نفهمند. این اولاً، ثانیاً: «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، غیر از «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» است و «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» هم غیر از «لا تَفْقَهُونَ» است. این‌ها تقابل بینشان قرار گرفت. تمام موجودات عالم تسبیح بالحمد دارند، ولی شما مکلفان تسبیح آن‌ها را نمی‌فهمید. تمام اشکالات در اینجا برطرف می‌شود. ما مکلفان تسبیح بالحمد خودمان را می‌فهمیم. دیگران مانند خودمان را می‌فهمیم و «فَقِهَ» هم نمی‌خواند. «عَلِمَ» است، «أبصَرَ» است، «سَمِعَ» است و… چون تقابل در اینجا در کار است، بنابراین عام، خاص می‌شود و خاص خاص‌تر می‌شود. اول عام است؛ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»، استثناء ندارد، چه جمادات، چه نباتات، چه حیوان‌ها، انسان‌ها، ملائکه جن و غیر. بعد مرحله دوم: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» باز عموم محفوظ است. هیچ موجودی نداریم مگر اینکه تسبیح بالحمد می‌کند حتی روح کافر مثلاً. ولکن روح کافر و روح مؤمن و ارواح کل مؤمنین از «وَ لكِنْ» استثناء خواهد شد. استثناء نیست، بلکه تخصص است. یعنی از «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به کیست؟ به کل مکلفین، مکلفینی که مؤمن باشند. مکلفینی که کافر باشند، «لا تَفْقَهُونَ» تسبیح چه کسانی را؟ غیر را، که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» اعم از مکلفین و غیر مکلفین است در تسبیحات تکلیفی و تسبیحات غیر تکلیفی، اعم است یا نه؟ ولکن این «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» چه می‌کند؟ جدا می‌کند از «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» گروهی را که مورد خطاب تکلیفی هستند. ای مکلفان که مورد خطاب تکلیفی هستید، شماها نمی‌فهمید تسبیح آنها را، نه اینکه «لا تفقهون تسبیحهم و تسبیح أنفسهم»، مطلب این نیست.

اینجا چهار بُعد دارد. ما مکلفان در مقابل کل موجودات نسبت به آن تسبیحی که مورد بحث است. تسبیح در بُعد سوم مورد بحث است که تسبیح بالحمد روی شعور و اختیار من دون تکلیف است. این چهار بُعد در این دو دسته دارد؛ یکی کل موجودات، دوم مکلفان. مکلفان در بُعد روح که ادراک دارد، در بُعد جسم نه، آیا ما می‌فهمیم جسممان تسبیح بالحمد دارد؟ نه. یکی ارواح مکلفین این طرف، چه مؤمن باشند و چه کافر. یکی اجساد مکلفین و کل موجودات جهان که غیر مکلف به تکلیف شرع هستند، آن هم در طرف مقابل. در اینجا چهار بُعد است؛ 1- مکلفان می‌فهمند تسبیح بالحمد غیر مکلفان را. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» نفی می‌کند. 2- مکلفان نمی‌فهمند تسبیح بالحمد آن‌ها را، آیه همین مطلب را تصریح می‌کند که نمی‌فهمند. 3- آن موجودات که دارای تسبیح بالحمد هستند، تسبیح بالحمد مکلفان را می‌فهمند. آیه ساکت است. 4- موجودات دیگر که مکلف نیستند، می‌فهمند تسبیح بالحمد خودها را، معلوم است. اگر نفهمند تسبیح بالحمد نیست.

بنابراین در این چهار بُعد آن را که قرآن شریف نفی می‌کند، و به‌عنوان مذمت است که نمونه هم در سوره مبارکه احزاب دارد بحث می‌کنیم. چون روز چهارشنبه است، خدا خواست مطلب به اینجا برسد، یک مقداری در مباحث اخلاقی وارد شویم. این است که «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، شما که نمی‌دانید، شما مکلفان، شما مکلفان ولو می‌دانید تسبیحات خودهایتان را، تسبیحات شخص خود و دیگران را. بله، باید بدانید. اگر ندانید که مکلف نیستید. مکلف به آنچه می‌دانید و می‌شود بدانید. ولکن شما مکلفان، شما جن، شما انس، شما ملائکه و غیر، به‌عنوان قاعده کلی شماها بطبیعة الحال «من دون وحی من الله»، «من دون أن تفقّهوا» شما نمی‌فهمید این جمادات و نباتات و حیوانات تسبیح بالحمد در بُعد غیر تکلیف، ولکن با اختیار و شعور دارند. واقعاً نمی‌فهمید. بنابراین اشکال به کجا وارد است؟ کافر، مؤمن، فرق نمی‌کند. کافر و مؤمن، مگر مؤمن می‌داند تسبیح کل موجودات را؟ نه. تا چه رسد کافر، پس بحث به آن جاهایی که ما دیروز ما وارد شدیم نمی‌رسد و جواب‌های دیگری که در نظر گرفتیم اصلاً گفتنی نیست، برای اینکه از خود آیه این را مطلب کاملاً به دست می‌آوریم که «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» این «هُم» به چه کسی برمی‌گردد؟ به مخاطبین؟ نه، تسبیحکم که نفرمود، تسبیحکم و إیاهم نفرمود، بلکه شما تسبیح آن‌ها را نمی‌فهمید، پس یک آن‌هایی هستند و یک شمایی هستید. آن‌ها در اینجا ارواح مکلفین را نمی‌گیرد. البته اجساد را می‌گیرد. اجساد مکلفین و ارواح و اجساد غیر مکلفین از حیوانات و نباتات و جمادات و آسمانی‌ها و زمینی‌ها، همه را می‌گیرد، ولکن آن که در اینجا مخاطب است، غیر از آنی است که مورد بحث است که شما «تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» یا «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».

– باز هم این سؤال پیش می‌آید راجع به جمله قبلی آن که «وَ مَنْ فيهِنَّ».

– استثناء شد، «لا تَفْقَهُونَ» استثناء کرد. چرا؟

– [سؤال]

– آن بحث دیگری است. تمام موجودات تسبیح می‌کنند، معلوم است. همه موجودات از انسان و جن و ملک و حیوان و نبات و غیر و جسم و روح، همه، قبول است. ولی بعد تخصص.

– [سؤال]

– «مَنْ فيهِنَّ» بله، ولکن این «مَنْ فيهِنَّ» یک «مَنْ فيهِنَّ» است که مکلف است، یک «مَنْ فيهِنَّ» غیر مکلف. چون من به غیر مکلف از حیوانات هم صدق می‌شود. «مَنْ فيهِنَّ» مکلف و غیر مکلف مشمول «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ» است و مشمول «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» هست، ولکن «وَ لكِنْ» تخصص ایجاد می‌کند. چرا؟ «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» تمام موجودات عالم تسبیح بالحمد دارند. اما «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» می‌گوید: مراد از اینکه همه موجودات عالم تسبیح بالحمد دارند در ابعاد اربعه، اینجا «لا تَفْقَهُونَ» مکلفین را استثناء می‌کند. مکلفین، نه اینکه شما تسبیح بالحمد ندارید، بدن‌های شما دارد، ارواح شما هم بعضاً مّا دارد؛ چنانکه در بعضی آیات است، ارواح شما هم که قلیلی از مکلفین باشند دارد. ولکن «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به کیست؟ «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به کل مکلفین است. در اینجا مربعی از موجودات هست؛ جمادات، نباتات، حیوانات، مکلفین. در اینجا درست است کل جمادات و نباتات و حیوانات و مکلفین تسبیح بالحمد دارند، ولکن تسبیح بالحمد دارند. «لا تَفْقَهُونَ» خاص است، تسبیح بالحمد عام. تسبیح بالحمد عام است.

– یعنی از «لا تَفْقَهُونَ» می‌فهمیم که «وَ مَنْ فيهِنَّ» غیر ذوی‌العقول هستند؟

– خیر، ذوی‌العقول هستند، شما توجه نکردید. این سؤال را شما جواب بدهید، خیلی روشن است.

– شما دیروز گفتید روح کفار تسبیح دارد.

– روح دو جنبه دارد. یک جنبه «یشعر» و یک جنبه «لا یشعر» که تتمه حرف دیروز است. روح کافر دارای دو جنبه است؛ یک جنبه «یشعر» و یک جنبه «لا یشعر». در جنبه «لا یشعر» این تسبیح ندارد. ولی در جنبه «یشعر»، ولو به آن توجه نکند که جهت فطرت باشد، این تسبیح را دارد.

– [سؤال]

– مطلب به آنجا نمی‌رسد. حرف به آنجا نمی‌رسد. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» چه کسی؟ مکلفین. مکلفین که «لا تَفْقَهُونَ» یعنی مکلف تسبیح خودش را نمی‌فهمد؟ شما نمی‌بینی، فلانی‌ها چنین کردند، شما نمی‌بینی یعنی خودت را هم نمی‌بینی؟ شما نمی‌بینی، این شما غیر از آن کسانی هستند که تسبیح آن‌ها مفقّه نیست، مفقوه نیست. این تسبیح نسبت به کل موجودات جهان هست. اما شما انسان‌ها کمالتان بیشتر، عقلتان بیشتر، مقدمات زیادتر و… که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[6] شما در دو بُعد از کل موجودات دور هستید. با اینکه کمال شما از کل موجودات بیشتر است. یک بُعد اینکه آن‌ها همه تسبیح می‌کنند و ترک تسبیح ندارند، حتی بدن کافر، حتی بدن کافر تسبیح دارد. اما روح مسلمان و روح کافر یا تسبیح دارد، یا تسبیح کم دارد و اکثراً تسبیحشان کم است. این در حقیقت تندید و سرزنش است نسبت به ارواح مکلفان.

در اینجا «لا تَفْقَهُونَ» خطاب به ارواح مکلفان است نه اجساد «مَنْ فيهِنَّ»، نه ارواح و اجساد حیوانات، نه ارواح نباتی و اجساد نباتات، نه ارواح جمادی و اجساد جمادات. خطاب به آن‌ها نیست. بلکه خطاب به این است. مثل اینکه شما چند دانشجو را احضار می‌کنید. می‌گویید این و این و این، این دانشجویان چنین هستند، ولکن تو توجه نداری. تو، داخل این‌ها نیست، و آن‌ها هم داخل تو نیست. گرچه از اول بگوییم تمام دانشجویان قم چنین هستند، شماها نه، معلوم است شما جزء آن‌ها نیستید. همه دانشجویان قم چنین هستند، همه طلاب حوزه چنین هستند، در لفظِ همه، همه را شامل شد. ولکن، لکن شما چنین نیستید، یعنی شما مقابل همه هستید. پس همه دیگر صددرصد نیست. شما تخصصاً از صددرصد خارج هستید. در اینجا هم «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ»، بحث جدا شد. بله، همه موجودات تسبیح بالحمد دارند. حتی روح کافر مادتاً، ولو اتجاهاً ندارد.

در اینجا یک نکته را عرض کنم که مربوط به تتمه دیروز است. در اینجا «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» چیست؟ «إن من شیء خلقه الله» است یا «اختلقناه نحن» است، کدام است؟ «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» آنچه خدا خلق کرده است بما خلق الله، یسبح؟ یا نه، آنچه را هم که ما عوضی کردیم، آن کاری که ما عوضی کردیم، فطرت را پوشاندیم، فکر را پوشاندیم، روح، انکار حق است، این هم کار خدا است؟ نه، خدا کار خودش را می‌گوید. این تتمه حرف دیروز است. حتی اگر محتاج به جواب‌های دیروز باشیم، می‌گوییم روح کافر، از نظر فطرت «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است. به خودش توجه ندارد، دیگران توجه دارند. ولکن این روح کافر، آیا کفر روح کافر هم خلق خدا است؟ «شیءٌ خلقه الله» یا نه؟ «شیء اختلقه الکافر»، قصور اختیاری است. اگر کسی آدم کشت، نیروی زدن را خدا داده است، ولکن این که این آدم را کشت، به این خدا امر نکرده این را بکش، تشریع نکرده است، تکوین هم به‌عنوان تسییر و اضطرار وجود ندارد، آن بحث دیگری است که خداوند از نظر توحید افعالی در کل افعال اراده دارد. منتها اراده بعد مشیة المختار.

پس تتمه حرف دیروز که اگر به آنجا برسیم و حرف امروز را ما نزنیم و فکرمان نرسد. می‌گوییم شخص کافر فطرتش تسبیح بالحمد دارد، خود نمی‌فهمد. درِ فهم خودش را گذاشته است. شروری که روح کافر انجام می‌دهد، آیا این شرور تسبیح بالحمد است؟ در بُعد اول. می‌گوییم این شرور تسبیح بالحمد نیست. بر ضد تسبیح بالحمد است. ولکن اولاً روح کافر یک روح است، در یک بُعد فطرت تسبیح بالحمد می‌کند کافی است. ثانیاً، جواب ثانی این است که روح کافر که یک روح است، در بُعد فطری خلق الله است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[7] ولکن در بعد تخلف از فطرت و مخالفت کردن با فطرت این بُعد کار کیست؟ کار کافر است. خداوند شیء مخلوق را می‌گوید، نه شیء مختلق، شیء مختلق را که ما جعل کردیم انحرافاً نمی‌گوید. شیء مخلوق با مختلق را مزجاً نمی‌گوید، بلکه شیء مخلوق، چون «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ» که خدا خلق کرده است، «وَ الْأَرْضُ» که خدا خلق کرده است. «مَنْ فيهِنَّ»، «بما أنهم من فیهن» که خداوند خلق کرده است. اما آنچه ما اختلاق کردیم نه، پس «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» یعنی «و إن من شیءٍ خلقه الله لم یخلق الله الکفر، الظلم»، «إن من شیء یخلق الله» چه زمانی؟ به آنجا دیگر نمی‌رسد. ولکن مطلب دیروزی و جواب‌های دیگری که لزوم ندارد گفته بشود، به‌طور کلی رد می‌شود که این تخصص موضوعی در کار است. چون «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» جدا کرد، دو دسته‌اند؛ اول کل است، اول «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»، کل، ولکن «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» چه شد؟ بلکه به طریق دیگر؛ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» در بُعد «شیءٌ خلق الله» است. پس آنچه در سماوات و ارض کفر می‌ورزد، ارواح کفار، البته حیوانات نه، ارواح کفار که کفر می‌ورزد، این شیء من السماوات و الارض و من فیهن که مخلوق الله است نیست. این اولاً، ثانیاً «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» هم دنبال آن است. «و إن من شیء من السماوات و الارض و من فیهن» به‌عنوان اینکه مخلوق خدا است، این کفر نمی‌ورزد.

بعداً: «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ». «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» درست جدا می‌کند. آن اشیائی که «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» کلاً دارند، که اگر کافر هم وارد بشود جواب دارد. ولی کافر وارد نمی‌شود. آن اشیائی که «یسبح بالحمد» دارند، این اشیاء چه هستند؟ کلاً اشیائی هستند که بُعد اول، دوم، سومِ تسبیح را دارند، چهارم نیست. چهارم تسبیح بالحمد از روی تکلیف است. کسانی که تسبیح بالحمد از روی تکلیف دارند، آن‌ها جدا هستند. چون «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» خطاب به این‌ها است. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» خطاب به کسانی است که تسبیح بالحمد در بُعد رابع دارند و این‌ها روی اختیار و تکلیف تسبیح بالحمد می‌کنند. به این‌ها می‌گوید: شماها که دارای این کمال هستید، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»، «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»[8] شماها از آن‌ها عقب افتادید. روح انسان در اینجا محور سرزنش است. که جسم انسان، کامل‌ترین اجسام در میان کل اجسام موجودات و روح انسان کامل‌ترین ارواح است در وضع فعلی و شأنی در میان کل ارواح حتی ارواح ملائکه، البته ملائکه آن شأنشان فعل است که معصوم هستند، اما انسان‌ها اگر این شأنیت را به فعلیت بزنند، می‌شود محمد و علی و انبیاء و بزرگان که از تمام ملائکه، این‌ها بالاتر هستند. حتی آدم صفی الله که قبل از رسالت عصیان کوچکی کرد، بعد از رسالت که کمترین مرحله رسالت دارد، از کل ملائکه از نظر عصمت بالاتر است، به جهاتی که در جای خودش بحث شده و آقایان باید ملاحظه کنید.

در اینجا خداوند دارد روح انسان را مذمت می‌کند. و آیات زیادی در قرآن شریف داریم. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»[9] ای انسان قلب تو از سنگ سنگین‌تر است. در بعضی آیات سوره مبارکه بقره: «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ»[10] بعضی‌ها منشق می‌شوند، آب خارج می‌شود. چرا آب معرفت از دل‌های شما برون نمی‌رود و آب معرفت به دل‌های شما وارد نمی‌شود؟ این دل‌های ارواح شما چقدر سنگین است که از سنگ سخت‌تر است. این آیه را که انسان مکرر بخواند، یک مقداری می‌تواند متوجه بشود و آدم‌تر بشود و به خودش بیاید. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ»، «لو» می‌آورد، «لو» استحاله ذاتی نیست، استحاله در حکمت است. یعنی می‌شد خداوند شعوری را به اندازه ما، فکری را و قابلیت دریافتی را به اندازه ما در کوه هیمالیا قرار بدهد، کوه البرز، ولی همین‌طور کوه است. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ». خدا برای ما مثل می‌زند که ما را آهوفهم کند. ای بدبخت تو که دلت نرم است از نظر جسمی که معلوم و از نظر روحی که از دل جسمی نرم‌تر است. چطور شد دل تو تصدع پیدا نمی‌کند، بلکه پر از ظلمت می‌شود و کفر می‌ورزی و کفران می‌ورزی به رحمت‌ها و نعمت‌های رحمانیه و رحیمیه حق.

یادم است مرحوم استاد بسیار بزرگوار ما که نقطه اولای درخشان در 53 سال پیش در ورود در حوزه معرفتی اسلام برای ما بود، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی (رض) که استاد آقای خمینی هم بودند و آقای خمینی وقتی صحبت می‌کردند، می‌فرمودند این شیخ اعظم ما، شیخ بزرگ ما و تعبیر آقای خمینی این بود که ایشان «اعلم من فی الارض» است. حقاً هم همین‌طور بود. هم از نظر معرفت و هم از نظر اصول معارف اسلامی و هم از نظر فقاهت «اعلم من فی الارض» بود تا آنجا که ما اطلاع داشتیم، حرف ایشان درست بود. ایشان یادم است در مسجد جامع که هفته‌ای سه شب منبر تشریف می‌بردند و صحبت می‌کردند. منبر آنچنانی نه. یک ساعتی ایشان صحبت می‌کردند. یک سال در این آیه بود. البته فرمایش ایشان همه را در این آیه قبول ندارم. ولی می‌خواهم بگویم ابتدای جریان این بود. یعنی نقطه آغازین نورانی که موجب شد خداوند من را نجات داد از این خرافات حوزویه، از این افکاری که بر ضد کتاب الله بسیار زیاد است در کل علوم، همین بود، و علت کشش ما به حوزه‌ها همین بود و از اول مراقب بودم این حرف‌هایی که این‌ها دارند، باید حواسمان جمع باشد، این‌ها را از کجا آوردند. و لذا نقطه اولای درخشان عبارت بود از شناخت معرفت قرآنی، ولو اول زیاد نبود، بعد کم‌کم ان‌شاءالله به جایی برسد که به طور محیط باشد. ایشان یک سال در این آیه بحث می‌کردند و حق هم هست. منتها بعضی از فرمایشات بود که قبول نداریم. حالا استثنائاً عرض می‌کنم.

سوره احزاب آیه 72: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» امانت به‌طور مختصر در اینجا امانت تکلیف است. منتها تکلیف در بُعد بالا که انسان‌ها و جن و ملائکه، یا تکلیف در بُعد پایین‌تر که حیوانات و حتی نباتات و حتی جمادات. تکلیف که می‌تواند داشته باشد؟ عرض کردم تکلیف را توسعه می‌دهیم. موجودی که دارای اراده و اختیار است، او می‌تواند تکلیف داشته باشد که این کار را بکن یا آن کار را نکن. خداوند تکلیف را متوجه به کل موجودات کرد؛ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» این تکلیف امانت است. با این تکلیف چه باید کرد؟ با این تکلیف به دستوراتی که خداوند فرموده باید عمل کرد و آنچه را نهی کرده، باید ترک کرد که در اثر انجام صحیح امانت تکلیف، موجود حالت تکامل پیدا بکند و بروز این در انسان‌ها بسیار زیاد است. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» این امانت، امانت تکلیف است. مخلوط با آنچه استاد بزرگوار فرمودند و آنچه تبلوراً روی ذوب کردن خودمان در قرآن ما توانستیم بفهمیم و ظاهراً بهتر هم فهمیدیم. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ»، همین بود، «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، اینجا شعر گفتند، نثر گفتند، توجه به آیه نکردند. می‌گویند: «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، یعنی آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه فال به نام من… این واقعاً شعر است. «الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ»[11] بعضی وقت‌ها قصوراً است بعضی وقت‌ها تقصیراً است. این حرف بی‌معنی است.

«فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» معنایش این است که ما به معرض گذاشتیم امانت تکلیف باید و نباید را، با مادۀ انجام باید و نباید، در سماوات و ارض و جبال و جمادات و بالاتر؛ نباتات و بالاتر؛ حیوانات و بالاتر؛ انسان‌ها و جن و ملائکه «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها». سؤال: این ارض، ارض تکوینی است یا ارض تشریعی است؟ ارض تکوینی است، تشریع که برای سنگ و نبات و این‌ها نیست. آیا در ارض تکوینی امکان دارد موجودی تخلف کند؟ نمی‌شود تخلف کند. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»[12] این قوله فعله است. اراده تکوینی حق قابل تخلف نیست. پس «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» یعنی چه؟ این اولاً. ثانیاً ایشان فرمودند: ابا کردند از اینکه حمل کند. این درست نیست. ما دو نوع حمل داریم؛ یک چیزی که به من می‌دهند که متعلق به من باشد، باید نگه دارم و پس ندهم، این حمل درست است. یک مرتبه نه، عبایی را شما به من امانت می‌دهید که به دوش بگیرم، نماز بخوانم بعد پس بدهم، این را مل نباید کرد. یعنی باید نماز بخوانم بعد پس بدهم، چه شما بخواهی چه نخواهی. پس «حمل الأمانة خيانة». یک حرف خوبی را مجمع البحرین در اینجا استثنائاً دارد. می‌گوید «حمل الامانة یعنی خانها». این بیان لغت تفسیری است. بیان لغت با دقتی که ایشان داشته است و در اینجا این را گفته است. نمی‌خواهم بگویم کلاً اینطور است، اینجا است. «حمل الامانة خانها» اینطور نیست که حمل دو معنا دارد. حمل یک معنا دارد؛ بار گرفتن. بار گرفتن یا باری است که مربوط به خود من است، نباید به کسی بدهم، باید نگه دارم. مال من، جان من، یک مرتبه نه، مال دیگری که مربوط به دیگری است، به من داده است، در مدتی به‌عنوان امتحان و باید برگردانم. در اینجا «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» یعنی «فأبین أن یخونها»، این امانت تکلیف که به آن‌ها دادیم، سوء استفاده نکردند. حتی حیوانات، نباتات، سوء استفاده نکردند، بلکه حیوانات و نباتات و این‌ها طبق تکلیف خود تسبیح بالحمد دارند، و حتی «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»[13] نسبت به پرندگان و سایر حیوانات. این‌ها ابا کردند.

– [سؤال]

– عرضه برای حمل بود. این تأیید فرمایش شما است. چون عرضه برای حمل بود، بنابراین عرضه داشت که تکویناً حمل کند، پس حمل باید بکنند. منتها چه حملی؟ دو حمل داریم؛ یک حملی که از این امانت استفاده کنم، طبق منظوری که دهنده امانت دارد. یکی نه، از امانت استفاده کنم برخلاف منظور او و نگه دارم. این «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، یعنی ابا کردند که این امانت را نگه دارند، برنگردانند. ابا کردند از اینکه در این امانت خیانت کنند. چون نگه داشتن امانت، ولو خرابش نکنی، خیانت است. نگه داشتن امانت، خرابش کنی خیانت‌تر است، پس نگه داشتن امانت در دو بُعد خیانت است؛ هم نگهدارید و برنگردانید در وقتش، یا نگه دارید و برنگردانید، خرابش هم می‌کنید. در اینجا امانت تکلیف را این‌ها به‌طور سالم برنگردانند، چون «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[14] ما رجوع الی الله باید داشته باشیم. آنچه که خداوند به ما عنایت می‌فرماید، باید به حساب آنچه خداوند خواسته است، این را مصرف کنیم. برای من نیست، این یک امانتی است که این امانت را طبق اراده رب‌العالمین تشریعاً باید این را انجام بدهند.

«فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها»، اشفاق یعنی خوف مشوب با عظمت. عظمت رب‌العالمین موجب شد که «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ»[15] اینطور بشود. «أَشْفَقْنَ»، هیبت رب‌العالمین و اینکه این امانت است. بنابراین تمام موجودات عالم که دارای اراده و شعور هستند، کم بتوانند، زیاد بتوانند یا هر چه، این‌ها تخلف نمی‌کنند. هیچ‌وقت خورشید تخلف از سیر نمی‌کند. هیچ‌وقت نبات با بودن جریان انباتش و بودن جریان رشدش تخلف نمی‌کند. همه شعور دارند، اراده دارند، فهم دارند، نمی‌کنند.

«وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ». انسان بدترین موجودات و بهترین موجودات است. بهترین موجودات است اگر این امانت را آن‌گونه که خداوند خواسته است، عمل کند، بشود خاتم‌النبیین، که در لیله معراج جبرئیل هم ماند. «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ»[16] «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ». بدترین موجودات است؛ «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ»[17] از کرم و سوسک و سگ و گرگ و هر حیوانی هم این انسان که روحش و جسمش بالاتر بود، بدتر است. این مربوط است به ماده ترقی که خداوند به انسان‌ها داده است. این ماده را بر حسب شریعت ربانیه تبلور بدهد و بدهد تا به قدری این مقام بالاتر برود که پای جسمانی خود را بر فرق کل عالم روحانی و جسمانی، رسول‌الله (ص) در لیله معراج گذاشت.

«وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»، آقای شاه‌آبادی فرمودند: این «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» مدح است. چون باید آنچه خداوند داده است، انسان حمل کند. مدح است. آن وقت «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» را اینطور معنی کردند؛ چون انسان معدن ظلم به نفس است، حمل کرد هدیه الهی را، معدن جهل به خود است در برابر خدا، پس حمل کرد. این دروغ است، به عکس است. مگر انسان معدن ظلم به نفس است؟ خیر، واقعاً انسان معدن ظلم است، و واقعاً معدن جهل است. این انسانی که دارای بالاترین مقامات از نظر فعلیت و شأنیت است، معدن ظلم است. ظلمی که انسان می‌کند، شاید شیطان کمتر بلد باشد. بعضی وقت‌ها ظلم‌هایی می‌بینیم و می‌شنویم که شیطان هم زورش نمی‌رسد اینقدر ظلم بکند. بعضی وقت‌ها نسبت‌هایی به خدا می‌دهیم که شیطان هم این نسبت را به خدا نداده است. هیچ کجا ما ندیدیم و نشنیدیم که شیطان به خدا نسبت بدهد که خداوند گناهکاران را الی غیر النهایة می‌سوزاند، آخر ندارد. شیطان خودش هم بلد نیست این کار را بکند. کارهایی که انسان‌ها می‌کنند از کل مکلفین متخلف عالم واسع هستی بالاتر است. «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً»، معدن ظلم، ظلم به خود، ظلم به امانت، ظلم به حق، ظلم به اهل حق. «جَهُولاً» این فقط خود را می‌شناسد؛ خدا را نه، حق را نه، دیگران را نه. و اگر ما در این مرحله توجه داشته باشیم، از خجالت أمام رب‌العالمین باید آب بشویم.

– [سؤال]

– حمل، خیانت نیست، حمل الامانة خیانت است.

– امانت چیست؟

– تکلیف است، مثلاً خداوند به من جان داده است. حالا تکلیف یک بُعد است. جان داده، روح داده، عقل داده، فکر داده، مال داده، نعمت‌های منفصل، این‌ها متعلق به من است یا متعلق به خدا است و امانت نزد من؟ متعلق به خدا است، چرا برنمی‌گردانم؟ چرا درست نمی‌کنم برگردانم؟ خیال می‌کنم برای من است. «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»[18] «وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»[19] این امانت است. «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ»[20] مالی که به من داده است، این اموالی که خداوند به ما می‌دهد، مال ماست؟ نه ما مستخلف هستیم، امانت است. چرا در امانت خیانت می‌کنیم؟ ما در امانات نوامیس خمسه خیانت می‌کنیم. در ناموس عقل، در ناموس جان، در ناموس عرض، در ناموس مال، در ناموس عقیده. در تمام نوامیس خمسه بدترین خیانتکارها که ظلوماً و جهولاً هستند همین انسان‌ها هستند. و ما با دادن این عطیات بسیار عظیمی که خداوند به هیچ موجودی از موجودات عالم، اینقدر عطیات نداده است، مع ذلک کفر و کفران داشته باشیم، اینجا باید از خجالت آب بشویم. چنانکه خدا به بنی‌اسرائیل می‌فرماید: ما به شما اینقدر نعمت دادیم، اینقدر رحمت دادیم، شما از همه بدتر درآمدید. بنی‌اسرائیل از کل اقوام حتی از مشرکین و ملحدین هم -با اینکه این‌ها مثلاً موحد هستند- بدتر درآمدند. حال شما قبیل انسان و نوع انسان که از آن طرف ما تمام…


[1]. اسراء، آیه 44.

[2]. نحل، آیه 26.

[3]. اسراء، آیه 42.

[4]. همان، آیه 43.

[5]. یونس، آیه 101.

[6]. تین، آیه 4.

[7]. روم، آیه 30.

[8]. مؤمنون، آیه 14.

[9]. حشر، آیه 21.

[10]. بقره، آیه 74.

[11]. شعراء، آیه 224.

[12]. فصلت، آیه 11.

[13]. نور، آیه 41.

[14]. بقره، آیه 156.

[15]. حشر، آیه 21.

[16]. مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏1، ص 179.

[17]. تین، آیه 5.

[18]. اعراف، آیه 176.

[19]. کهف، آیه 28.

[20]. حدید، آیه 7.