جلسه دویست و هفتادم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بقا یا فنا روح پس از مرگ

تسبیح بالحمد تمامی موجودات

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

کل موجودات جهان خلقت آن بُعد اول از حیات را که تسبیح بالحمد و شعور تسبیح بالحمد است، دارند. همان‌طور که عوارض ذاتیه چهارگانه ماده هیچ‌گاه قابل انفصال از ماده نیست که ترکّب و تغیّر و زمان و این‌ها باشد. همچنین جهت معنوی و شعوری و حیاتی تسبیح بالحمد از ماده قابل انفصال نیست. در نشئات سه‌گانه؛ نشئه دنیا، هر جای دنیا، زمین‌ها و آسمان‌ها و نشئه برزخ و نشئه آخرت، انفصال‌پذیر نیست. زیرا همان‌طور که ذاتیت مادی ماده قابل انفصال از ماده نیست، مگر آنکه ماده منفصل از وجود گردد، همین‌طور هم از باب «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[1] این یک استغراق عامی است که ما در غیر بُعد حیات تکلیفی عرض می‌کنیم. در بُعد حیات تسبیح بالحمد که شعورٌ مّایی در اینجا لازم است. تسبیح بالحمد تمام موجودات جهان، ذواتشان، بلکه ظلالشان، عوارضشان، چنانکه در آیاتی ما می‌بینیم، این لازمه کون و لازمه کیان ماده است. از هنگامی که ماده آفریده شده است، مادۀ اولیه است و عناصر دیگر از آن آفریده شده است، بعد انتقال به عالم برزخ است، بعد انتقال به عالم قیامت است، بعد الی غیر النهایة در بهشت است، ولو در جهنم محدود است، تا هنگامی که مادةٌ مایی وجود دارد، این ملازمه صددرصد ذاتیه چنانکه بین ماده و آن چهار عارضه ذاتیه است، بین ماده و «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیز هست. حتی روح، ارواح دارای دو جنبه‌اند، ارواح مکلفین را داریم بحث می‌کنیم. ارواح مکلفین ماده است، چنانکه بحثش شده، شاید هم بحث بشود. یعنی نیروی مادی است. ارواح مکلفین، غیر مکلفین که معلوم، ارواح مکلفین که نیروهای مادی هست، دارای دو بُعد از حیات است. در یک بُعد از حیات «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» دارند «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[2] ماده روح انسان، خمیرمایه و ماده روح انسان که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[3] این «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است. این وجهه اولای روح چون ماده‌ای است از مواد جهان، مشمول استغراق «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است.

«وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، خود روح نمی‌داند که خود روح تسبیح بالحمد عن شعورٍ غیر تکلیفی می‌کند. چون شعور روح مکلفان دارای دو بُعد است. منافات با هم ندارد. ترکب هم هست. یک شعور روح است من حیث هی مادةٌ، «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است. و مانند سایر جمادات عالم، نباتات عالم، حیوانات عالم، مواد عالم، «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»، روح از جهت ادراک و شعور تکلیفی این را نمی‌فهمد. خودش است، اما نمی‌فهمد. اما بُعد دوم روح، بُعد «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» روی تکلیف است. این می‌فهمد، انجام می‌دهد، نمی‌دهد. انجام می‌دهند، نمی‌دهند. این را می‌فهمد. روی این اصل کل موجودات جهان خلقت که تمام ماده و مادی هستند، در کل مراحل جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی، «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» هستند، فقط روح در بُعد جهت حیات تکلیفی گاه «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است و گاه نیست.

– [سؤال]

– به همین معنا که عرض کردم. متوجه نیست، روح کافر از نظر جهت مادی آن که شعور تسبیح بالحمد است، «مسبح بالحمد» است. اما روح کافر از نظر تکلیفی «مسبح بالحمد» خود نیست و نمی‌داند مانند سایر نادانان که کل اجزای جهان آفرینش از نظر ماده دون تکلیف، چه حیوانی چه نباتی، چه جمادی، این‌ها «مسبح بالحمد» هستند. اینجا یک سرزنش بسیار بزرگی است نسبت به عالی‌ترین موجودات جهان، که ارواح مکلفان باشد، چطور کل موجودات جهان تسبیح بالحمد عن شعورٍ دارند، اما شما ارواح مکلفه که دارای بالاترین حیات و دارای بالاترین شعور و کمال و بهترین وسایل هستید، گاه تسبیح بالحمد دارید و گاه نه، بلکه «أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ»[4]

– «أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» در باب تکلیف، در باب افرادی که اینها عن اختیارٍ…

– ما هم همین را عرض می‌کنم. این یک مطلب. ما هر حیاتی از حیات‌ها را حساب کنیم، احیاناً جدایی‌پذیر است، احیاناً نه. از این مراحل حیات که حیات جمادی در تسبیح بالحمد عن شعورٍ باشد و بعد نامی‌ها باشند، نباتات باشند و بعد حیوانات باشد، بعد انسان‌ها باشند، بعد حیات ایمان باشد، بمراتبه و درجاته، بعد حیات عصمت باشد به سه درجه؛ چون حیات عصمت و روح عصمت سه درجه است. یک درجه عصمتی که خداوند به مناسبت ظرفیت معصوم در روح او عصمت قرار می‌دهد که فوق عدالت است. این جهت درونی است. جهت دوم که برونی است و درونی می‌شود، کتاب وحی است. جهت سوم، که اکتفای به این عصمت درونی و عصمت برونی نیست، «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً»[5] آن دو عصمت هست. این روح معصوم شده است، ولی صددرصد نیست. آیات وحی هم بر این قلب نازل شده است، صددرصد هست، اما عصمت به این آیات وحی صددرصد نیست. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ» و آیات دیگر.

این‌ها مراحل روح است. و روح الارواح عبارت است از قرآن لا شک. یک تنظیمی را در نظر گرفتم عرض می‌کنم، بعد استفاده کنیم. نقصان از من است. این مراتب مختلفه روح است. بعضی از این روح‌ها مادام الموجود و مادام صاحب الروح اصلاً قابل انفکاک نیست. روح تسبیح بالحمد، همان‌طور که تغیّر و ترکّب و زمان و چه، این چهار صفت ذاتیه مواد، قابل انفصال از هم و قال انفصال از ماده نیستند، مگر با انفصال از اصل وجود، همان‌طور هم تسبیح بالحمد قابل انفصال نیست و نه فقط در عالم تکلیف، اینها مکلف نیستند. در عالم دنیا، برزخ -اگر دارند- آخرت که همه دارند، تسبیح بالحمد ملازم ذاتی است با کل موجودات، مگر موجود کلاً از بین برود. اصلاً ماده از بین برود.

در اینجا این سؤال مطرح می‌شود: آیا اگر خداوند متعال که جای اگر نیست، خداوند متعال که این مواد عالم را آفریده است، آیا هنگامی خواهد آمد که این مواد را کلاً نابود کند و مانند همان جریانی گردد که «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ»[6] خوب نمی‌دانیم. تا حالا ندانستیم. آیا کلاً ممکن است از بین برود یا کلاً باشد؟ امکان از بین رفتن نزدیک‌تر است. چرا؟ برای اینکه بودن نیازمند به مئونه دلیل است که همان‌طور که خداوند مواد عالم را آفریده است، همین‌طور الی غیر النهایة نگه می‌دارد. دومی دلیل ندارد. این دلیل ندارد. اما آنی که طبیعة الحال است لولا الدلیل، طبیعة الحال است در مواد عالم، این است که خداوند آفرید، بعد هم نگهبان است، آیا نگهبانی استمرار دارد؟ دلیل نیست. وقتی نگهبانی نبود، بنابراین اصل ماده هم نخواهد بود. این هم یک مطلب. تا هنگامی که این مواد هستند، یا الی غیر النهایة باشند، چنانکه در اهل جنت داریم، برای آن دلیل داریم. یا اینکه فرض کنید مادامی که نار است، برای مؤبدین در نار، برای آن هم دلیل داریم. سوم را دلیل نداریم. موجوداتی که نه اهل جنت هستند نه اهل نار، آیا مواد موجوداتی که نه اهل جنت هستند و نه اهل نار، چون مکلف نیستند، آن‌ها هم الی غیر النهایة باید باقی باشند یا نه، ما اینجا دلیلی بر نفی و اثبات نداریم، بلکه نفی آن نزدیک‌تر است، چرا؟ برای اینکه دلیل دوم لازمه است، بعد الدلیل خلق که خداوند این‌ها را نگهبان است الی غیر النهایة. ولکن راجع به اهل جنت دلیل داریم «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[7] و راجع به اهل نار هم ادله‌ای داریم که هنگامی خواهد آمد که نار و اهل نار روحشان از بین می‌رود، جسم چطور؟ جسم را حرف داریم. روح از بین می‌رود.

بحث در این بود که آیا این ارواحی که از برای کل موجودات است و لازمه ذوات موجودات، چه موجودات مرئیه باشند و چه موجودات غیر مرئیه که از آن‌ها تعبیر به روح می‌شود، چه روح جمادی و چه روح نباتی، چه حیوانی و چه انسانی، آیا این ارواح با هم فرق دارند؟ بله، فرق دارند. روحی که «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، که شعور نسبت به کل کائنات عالم است، حتی ارواح کفار در جنبه غیر تکلیفی، دوام دارد و از بین رفتنی نیست. مرگ ندارد، مرگ ندارد. مرگ از برای «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» هرگز وجود ندارد. این مرحله اولای روح است. مرحله نباتی و حیوانی را بعد عرض می‌کنم. مرحله انسانی؛ مرحله انسانی روح انسان، آیا مرگ به معنای فات به‌طور کلی دارد یا ندارد؟ امکان دارد روح تکلیفی که خداوند برای مکلفین مقرر کرده است، این روح به‌طور کلی بمیرد، هیچ گونه حیاتی نداشته باشد؟ در یک بُعد خبر داریم بله، در اهل نار که مؤبّد فی النار هستند، اگر هم اجسامشان باقی بماند یا نماند، نمی‌دانیم. اگر هم بماند، اما ارواح کفار مؤبد در نار، افناء خواهد شد به‌طور کلی، نه افناء نسبی. این معلوم است. اما ارواح مکلفان از هنگامی که این روح خلق شد، در رحم مادر که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» این روح لاروح نخواهد شد. مادامی که هست، هرگز لا روح نخواهد شد. مادامی که در رحم مادر است، زنده است. ولو در آن محدوده، به عالم دنیا که می‌آید زنده است در این محدوده، وقتی می‌میرد انتقال روح است از این جسم دنیوی به استمرار جسم برزخی در آن محدوده، هنگامی که «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[8] صعقه است، صعقه، اعدام نیست. این آیه از ادله بسیار بسیار روشن است بر اینکه دو نفخ در صور و در ناقور خواهد شد. یعنی یک ضربه محکمی که از نظر ظاهر صدا است، ولکن به قدری این صدا عمیق است که در اعماق ذوات موجودات مؤثر است که موجودات زنده را به حالت صعقه می‌آورد. إماته نیست. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» نفخه اولی است که نفخة الإماتة است. کل کسانی که در عالم تکلیف هستند و کل کسانی که در برزخ هستند و بحث مربوط به مکلفین است. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»، صعقه است، صعقه از نوم بالاتر است، موت نیست. ما یک حالت بیدار بودن داریم، حالت نوم داریم، حالت بیهوشی داریم، حالت موت داریم. در هر چهار حالت روح زنده است، اما شعورش کم می‌شود، زیاد می‌شود، چطور می‌شود، ولی مرگ در کار نیست که به‌طور کلی روح از روح بودن و از حیات منسلخ گردد، گرچه درجات گوناگون و متفاوت حیات از برای روح در نوم و در صعقه و در برزخ و در قیامت در این چهار مرحله است.

«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»، دو مورد از «مَنْ شاءَ اللَّهُ» را قرآن شریف صریحاً ذکر فرموده است؛ یحیی و عیسی (ع) و بالاتر که ارواح محمد و محمدیین (ص) انبیاء خدا که آن صعقه شامل حال این‌ها نمی‌شود، این‌ها همان حیاتی که در برزخ دارند، آن روحشان که دارای حیات برزخی است، این صعقه شامل حالش نمی‌شود. بلکه آن روح منتقل می‌شود به بدن قیامتی با برزخی یا غیر، بحث دیگر است که خواهد آمد. پس این‌طور نیست که روح از بین برود. این مرحله بعد از نباتی و حیوانی است. اما نباتی و حیوانی چطور؟ خوب از بین می‌رود. درختی که روح نباتی دارد، نباتی را داریم بحث می‌کنیم نه روح تسبیح بالحمد. درخت و روییدنی که روح نباتی دارد، خشک که شد، نمی‌شود گفت روح نباتی خواب است، نیست، اصلاً نیست. مگر اینکه آدم خیال کند این خشک شده بعد سبز بشود، این از بین نرفته است. یا حیوانی که می‌کشند روح حیوانی در اینجا کلاً از بین می‌رود، نه اینکه روح حیوانی هست، و باقی می‌ماند. به‌طور کلی از بین رفته است.

پس در میان این چهار قسم روح یک روح است که مادام الوجود، این روح موجود است که تسبیح بالحمد است. و بعد هم روحی است که این روح از آغاز نمی‌آید، از هنگام تکلیف می‌آید. از آغاز خلقت نمی‌آید. از هنگام تکلیف و قبل از هنگام تکلیف در جنین و در رحم مادر به‌عنوان تهیه و آماده‌باش است. بعداً در ادوار ثلاثه تکلیف دنیوی و برزخی و اخروی این هست. اما، آیا روح نباتی و حیوانی چنین است؟ خیر. روح نباتی از بین می‌رود. این عوان بینهما است. نه مانند اوّلی است که همیشه هست، نه مانند دومی است که بعد می‌آید و دوام پیدا می‌کند در نشئات ثلاث دنیا و برزخ و قیامت. این عوان بینهما است، روح نباتی می‌آید و می‌رود در همین دنیا، و روح حیوانی می‌آید و می‌رود در همین دنیا. این مراتب گوناگون روح است. بحث ما در کدام است؟ بحث ما در معاد است که روح تکلیفی بحث است.

– [سؤال]

– روح حیوانی را عرض می‌کنم، باید بحث کنیم. روح حیوانی از بین می‌رود، ما در حیوان که عرض نکردیم. در انسان روح حیوانی است. من مطلب را هنوز باز نکردم. روح حیوانی در الاغ از بین می‌رود، روح حیوانی در انسان چطور؟ این را بحث می‌کنیم. اینجا مطلب دیگری است که باید صحبت کنیم. بحث ما، محور بحث ما و رکیزه بحث عبارت از روح تکلیف است. در این روح تکلیف یک روح تکلیف بسیار قوی است که در مکلفانی همچون انسان و ملائکه و جن و دیگران است و یک روح تکلیف پایین‌تر که قرآن از تعبیر به معنای تکلیف می‌کند، ارواح حیوانات است. انعام: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[9] ما فعلاً روح انسان را بحث می‌کنیم. آیا در انظار گوناگونی که نسبت به روح انسان است، آیا این روح با موت کلاً فوت است؟ چنانکه مادیین می‌گویند. یا فوت نیست، جهات دیگری است، برزخاً یا قیامتاً یا در قیامت فقط، چنانکه مشرکین هم قائل‌اند، ولی نه آن قیامتی که واقع است و حق است. مشرکین هم قیامتکی را قائل هستند، ولو نه به آن معنایی که انبیاء الله آوردند. در نقطه اولی مکلفین دو طرف هستند، دو دسته هستند. یک دسته «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا»[10] مادیین. یک دسته دیگر می‌گویند: خیر، ما با مرگ از زندگی دنیا کلاً نمی‌میریم. منتها کلاً نمی‌میریم هم چند صورت دارد؛ یکی اینکه این زندگی روح در دنیا استمرار پیدا می‌کند، با انتقال از بدن دنیوی به برزخ، پس مرگش به معنای انتقال منزل است در دو بُعد؛ یک منزل دنیا، یک منزل این بدن. از منزل این دنیای تکلیف و از منزل این بدن مورد تکلیف خارج می‌شود و متصل به بدن برزخی انسان است. بعد می‌گویند این استمرار پیدا می‌کند. دسته سوم می‌گویند خیر، در برزخ حیات نیست. حالا در برزخ حیات نیست، باید سؤال کرد که شما چه می‌گویید؟ آیا روح انسان با مرگ از حیات روحی کلاً می‌میرد، هیچ‌گونه حیاتی ندارد؟ اشکال بسیار زیاد می‌شود. خدا در قیامت چه کار می‌کند؟ همان روح را دوباره خلق می‌کند؟ نمی‌شود، روح دیگر خلق می‌کند؟ فایده‌اش چیست؟ یا نه، در حیات برزخیه وقتی انسان می‌میرد، روح مبتلای به صعقه می‌شود. هست، ولکن چیزی نمی‌فهمد، عذابی ثوابی، صعقه است، بیهوشی است. هست و یوم القیامة از بیهوشی بیرون می‌آید. این در چند بُعد باطل است. یکی همین آیه که خواندیم. که صعقه بعد است، با مرگ صعقه حاصل نمی‌شود و دیگر حدود پنجاه آیه در قرآن شریف حداقل دلالت می‌کند بر حیات برزخی.

ما دو رشته ادله داریم برای اثبات حیاةٌ مّا بعد الموت، بحث این است. یک زندگی بعد الموت خواهد بود. قبل از اینکه بحث در این دو رشته دلیل بکنیم که رشته اول ادله عقلیه است که منکرین خدا و مادیین هم قبول دارند، تا چه رسد به مشرکین و موحدین و مسلمین، و دلیل دوم آیات کتب سماویه است، مخصوصاً قرآن شریف و سنت مبارک محمد (ص). ولکن نکته‌ای که ما باید بحث کنیم و خیلی کمک است از برای نفی و اثبات‌های ما با ادله عقلیه و نقلیه، این است که این روح که آقایان فلاسفه می‌فرمایند: مجرد عن المادّة است که بارها هم اشاره شده است. مجرد عن المادّة این است که نه ماده است، نه مادی. این یک حرفی است. یا خیر، مادی هست، ماده نیست. دعوا نداریم. همه موجودات عالم، حتی حیوانات هم می‌دانند، همه انسان‌های عالم می‌دانند که روح ماده نیست، یعنی مشت‌پرکن نیست. بحث سر این است که مادی است یا ضلع سوم است که مجرد عن المادّة و المادی است، مجرد عن المادّة و المادی نه از ماده درست شده است و نه مادی است و نه از مادی درست شده است. بلکه این یک موجودی است در مقابل مواد عالم و نیروهای مادی عالم.

در این جریان که ما می‌خواهیم بحث کنیم، باید ما اول سؤال کنیم از آقایان که روح را به معنی حیات کلاً، روح به معنی حیات کلاً چه این حیات، حیات تسبیح بالحمد باشد، در کل جهان، چه حیات نباتات باشد، چه حیوانات و چه انسان‌ها، آیا این روح کلاً مجرد است؟ باز این بحث نشده است. آیا روح نباتی و روح حیوانی هم مجرد است؟ و بالاتر ارواح جمادات که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» این هم مجرد است؟ یا روح انسان تنها مجرد است؟ خوب یکی از ادله‌ای که آقایان دارند که البته دلیل نیست، مثال است و خیال است. می‌گویند: اگر روح مجرد نباشد چرا می‌فهمد؟ ماده که نمی‌فهمد. چه کسی این حرف را گفته است؟ چرا نمی‌فهمد؟ مگر همه ماده‌ها یکسان هستند؟ مگر طلا با حلبی پوسیده یکسان است؟ چه کسی گفته مواد یکسان‌اند؟ مواد دو دسته هستند؛ یک موادی که دارای شعور هستند، موادی که دارای شعور نیستند و موادی که دارای شعور هستند درجات دارند در شعور تا حد عقل و عدالت و تا حد عصمت و تا حد عصمت علیا. یک موادی هستند که شعورشان در اختصاص شعور مادی «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است. «و بینهما متوسطات عوانٌ بین ذلک». شما که می‌خواهید به‌عنوان دلیلی از ادله که پنج شش دلیل ذکر می‌کنند، یک دانه‌اش دلیل نیست. به‌عنوان دلیلی از ادله می‌خواهید اثبات کنید که روح انسان مثلاً که مورد بحث است، این مجرد عن المادّة است و مادی هم نیست. می‌گویید چون روح می‌فهمد و جسم نمی‌فهمد، چه کسی گفته جسم نمی‌فهمد؟ دعوا است، تو با دعوا می‌خواهی مطلب را ثابت کنی. اولاً، ثانیاً، ثالثاً الی غیر ذلک، کل آیاتی که خلق انسان را خداوند ذکر کرده؛ «خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ»[11] «مِنْ طينٍ لازِبٍ»[12] این «کُم» کیست؟ کُم روح نیست؟ انسان که مرکب از جسم و روح است، خدا می‌گوید: «خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ»، قدم آغازین در خلقت انسان تراب است. هر چه بشود، این «مِنْ تُرابٍ» است. پس روح هم «مِنْ تُرابٍ» است. وقتی جسم «مِنْ تُرابٍ» است، روح هم «مِنْ تُرابٍ» است. یا «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[13] و از این قبیل آیاتی که بر این مطلب دلالت دارد.

وانگهی اگر روح مجرد باشد، مجرد مکان ندارد. اگر بگویید مجرد است به این معنا که مادی است و نه ماده، پس مثل اینکه بحث شما لفظی است، ما بحث لفظی که نمی‌‌کنیم. شما می‌گویید روح نیروی مادی نیست. یا مبتلا به تناقض می‌گردید، مانند ملاصدرا در اسفار که ارواح انسان‌ها، مادی الحدوث هستند و روحانی البقاء، این تناقض است. اگر مراد از مادی الحدوث این است که این از ماده درآمده کما اینکه «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»، پس روحانی البقاء یعنی چه؟ یعنی تکاملش است؟ این را شما نمی‌خواهد بگویید. شما روح را در مقابل ماده آوردید. ماده و مادی در مقابل روح، روح یعنی مجرد به نظر شما. چطور امکان دارد روح را خداوند از نیروی مادی بدن در حالی که جنین است، برحسب آیه مومنون «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» گرفته، بعد این روحی که مادی است و نیروی مادی است، برای این یک مرتبه طفره حاصل می‌شود، قفزه حاصل می‌شود، این روح مادی منتقل می‌شود به روح غیر مادی. یعنی نقیض مبدل به نقیض می‌گردد. جمع بین نقیضین است، ولو در آن واحد. یا این نقیضِ اول از بین می‌رود که روحی است که از بدن خلق شده، بعد نقیض دوم که روح دیگر که از بدن خلق نشده می‌آید، این هم غلط است. هر جا شما بروید، این غلط است.

ما در مقام اثبات مادیت روح در این مجالی که بحث قیامت داریم نیستیم. فقط این سؤال پیش می‌آید که این روح انسان که دارای اراده و اختیار و تکلیف است، آیا این روح با مرگ از بدن، نه مرگ بدن، مرگ بدن هم درست است، بدن خودش حیات ندارد، حیات تکلیفی ندارد. این بدن که دارای حیات تکلیف نیست، این روح که در بدن انسان محط حیات تکلیفی است، چه مستقیماً و چه به واسطه بدن، آیا با موت چه می‌شود؟ اینجا بحث آغازین در معاد است. گروهی منکر هستند. منکر هستند و می‌گویند وقتی انسان مُرد، اصلاً روح مرگ مطلق شد. نه صعقه است، نه برزخ است، نه چه است. مرگ مطلق شد. سه آیه در قرآن شریف دارد. «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»[14] آقایان به تفسیر مفصل مراجعه کنید چون بحث می‌شود. سوره انعام، آیه 29: «وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ». این برای حدود سی سال پیش است یادداشت‌هایی که من در نجف در مورد برزخ داشتم. آیه دیگر: «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ‏» آیه 24 سوره جاثیه. آیه سوم، سوره 44 (دخان)، آیه 34 و 35: «إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ * إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى‏ وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ». این سه آیه ظاهراً در کل قرآن شریف است. راجع به عقیده مادّیین که منکر مبدأ و معاد هستند، چون اقرار به مبدأ -ولو شرکاً- اقرار به معاد را دنباله دارد.

– [سؤال]

– البته بحث‌هایی باید بکنیم. این تناسخ است، منتها ما بحث را دو قسمت کردیم، هر قسمتش قسمت‌ها دارد. یادم است در لبنان که بودیم یک نفر بود این رئیس دروزی‌ها بود، کمال جنبلاط، کمال جنبلاط در عالیه داشت می‌رفت، سوار ماشین بود. یک دفعه گفت ماشین را نگه دار، نگه داشتند. الاغی را کسی سوار بود، رفت و آن آقا را پیاده کرد با کمال احترام، گفت: ممکن است شما الاغ را بفروشید؟ گفت چطور؟ گفت برای اینکه روح پدر من در این خر حلول کرده است. بعضی اینچنین هستند. که می‌گویند قابل تناسخ است که روح انسان به خر، روح خر به انسان. این بحثی است که در اصل بقای روح می‌آید. آن کسانی که اصل بقا را قبول ندارند، یک مرحله هستند، کسانی که بقا را قبول دارند، ولی تناسخ قائل هستند یا وحدت قائل هستند، مطلب دیگری است. ما مراحل قبل الموتی که داریم، و مراحل بعد الموتی که داریم مقداری روی آن بحث کنیم تا این زمینه آمادگی برای بحث کلی باشد. ما در حیات دنیا یک حیات مستمره داریم که معلوم است، بعد نوم داریم، این‌ هم واضح است، قبول است. بعد برزخ داریم که مورد اختلاف است. بعد قیامت داریم که تقریباً مورد اختلاف است. هر کس برزخ را قبول دارد، قیامت را قبول دارد. ولی هر کس قیامت را قبول دارد، ملازم با این نیست که برزخ را هم حتماً قبول داشته باشد. حتی از خود مسلمین، حتی از خود مفسرین احیاناً، کسانی هستند که قائل به حیات برزخیه نیستند، تغافل از آیاتی است که نصّ است در حیات برزخیه. این‌ها مراحلی است.

مرحله دوم بحث چه از نظر عقلی و چه از نظر نقلی، امکان حیات برزخیه یا امکان حیاةٌ مّا بعد الموت است. ادله‌ای که اثبات می‌کند، از نظر عقلی امکان حیاةٌ ما را بعد الموت، این امکان دارای دو شق است؛ یا حیاةٌ مایی که استمرار حیات دنیا است، در جای دیگر، در بدن دیگر الی یوم القیام. سه دسته است، دسته دوم: یا حیاةٌ مایی که روح در برزخ حیات یقظه ندارد و حیات نوم ندارد، بلکه روح انسان در برزخ است، حیات صعقه دارد، کما اینکه در قیامت اینطور می‌شود. سوم این است که خیر، نه حیات یقظه دارد و نه حیات نوم دارد و نه حیات صعقه، به‌طور کلی با مرگ انسان، روح انسان می‌میرد. سؤال می‌کنیم: پس قیامت چه شد؟ در قیامت جسم که رفات شده، خاک شده است. روح هم که به‌طور کلی از بین رفته است. نه در برزخ حالت صعقه داشته، نه حالت یقظه داشته، نه حالت نوم داشته، اصلاً روح هیچ وجودی از باب حس و ادراک و این‌ها نداشته است. پس شما باید یوم القیامة را منکر بشوید. کسانی که کل حیات را، در این سه بُعد در برزخ منکر هستند، نمی‌توانند معتقد به قیامت باشند. در قیامت خدا چه می‌کند؟ اگر خدا روح دیگر خلق کند به من چه، خلق نمی‌کند که قیامت نیست. همان روح که اعدام شده می‌آورد که اعاده معدوم است. اعاده معدوم نمی‌شود. اعاده معدوم از ممتنعات است، فلاسفه هم گیر کردند و جا را اشتباه کردند. بعضی هایشان سوراخ دعا را گم کردند. «إعادة المعدوم مما امتنعا»[15] ولی خدا در قیامت اعاده معدوم نمی‌کند. خداوند در قیامت اعاده معدوم نمی‌کند. روح موجود است. حالت صعقه است، از صعقه بیرون می‌آید. «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ».[16]

این روح موجود است و این روحِ موجود را انتقال می‌دهد به بدنی که صورتش را خداوند مجدداً خلق می‌کند، ماده هست. مادۀ بدن هست، قسمتی از ماده بدن که ماده اصلیه است، چنانکه بحث می‌کنیم، قسمتی از ماده بدن که ماده اصلیه است که همیشه با روحِ مکلف بوده است، آن ضبط می‌شود از برای این روح و هست. پس کسانی که قائل به حیات برزخی کلاً نیستند، نمی‌توانند قائل به حیات یوم القیامة باشند. مگر قائل به حیات برزخی باشند، به نحو عادی که جنت است، نار است، که این بیّن است. یا حیات برزخی به حالت صعقه باشد، باز وجود دارد. یا حیات برزخی به حالت نوم باشد، نه نوم است و نه صعقه و نه انعدام کلی. آنچه قرآن شریف ثابت می‌کند، بر حسب حدود پنجاه آیه، استمرار حیات دنیویه است، در قالب متصل دیگر و در قالب منفصل دیگر. قالب متصل دیگر که بدن برزخی است، و قالب منفصل دیگر که جوّ برزخی است و جوّ برزخی با هم جوّ دنیوی تداخل دارند، تنافی هم هرگز ندارند. «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها»[17] آدم دست می‌گذارد، خیلی خنک است، در یخچال هم گذاشتند و یخ زده است. ولی «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا». یا آن کسانی که اهل رحمت و ثواب هستند، نسبت به رحمت و ثواب خودشان. ولو بدن سلمان را معاذ الله در آتش بسوزانند، ولی در آتش خنک است. خنک، چون بُعد برزخی با بعد قیامتی با هم تباعد دارند و تلازم وحدتی ندارند.

ما برای ورود در بحث قیامت چند کار باید بکنیم که همه این‌ها بُعد اولش ادله عقلیه است و بعد دوم ادله کتاب الله است و سنت رسول‌الله در حاشیه. مراحلی که ما داریم، اولاً ببینیم نوم یعنی چه؟ بر حسب روایات «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ»[18] خیلی هم خوب است. این روایت هم از دو آیه قرآن استفاده شده است؛ «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏»[19] «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ» اینجا است. آیه دوم: «هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ»[20] «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ».

– [سؤال]

– آن آیه دیگر است. «هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى» این دو آیه در کل قرآن تناسب بین نوم و موت را ذکر فرموده است. که این نوم می‌شود از آیات مکرره حسیه علی طول خط الحیاة فی الدنیا باشد، برای امکان موت، امکان. ما یک ادله امکانیه داریم، یک ادله اثباتی داریم. خیلی چیزها در عالَم ممکن است، اما هست؟ نه. اگر ممکن است و در مصلحت حکمت ربانیه لازم است، طبعاً خداوند ایجاد می‌کند. ما که مصلحت حکمت ربانیه را نمی‌دانیم. خبر نداریم. ادله امکان حیات بعد الموت اولاً، چه برزخ و قیامت هر دو یا چه قیامت تنها، و ادله اثبات اینکه حتماً حیاتی بعد الموت خواهد بود. نقطه اولای بحث این است، آقایان فکر کنید. آیا ادله امکان و بالاتر اثبات، امکان و بعداً اثبات حیات بعد الموت در اختصاص موحدین است؟ نه، و مشرکین است؟ نه، بلکه کل مکلفین. کسانی که «وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا» هم این دلیل عقلی برای اثبات تحقق حیاةٌ مّا بعد الموت هست. هم ادله فطریه است، هم ادله‌ای که با عدم توجه به فطرت بر حسب ظاهر.

ما سؤال می‌کنیم از این کمونیست‌ها، منکرین خدا، شما که می‌روید و جدیت می‌کنید، زحمت می‌کشید، چه می‌کنید، حتی کشته هم می‌شوید، برای چه؟ می‌گویند نام نیک ما بماند. این نام نیک یعنی چه؟ اگر بعد الموت شما هیچ هستید، چه کسی از این نام نیک حظ ببرد؟ هیچ؟ هیچ که حظ نمی‌برد! هر چه با این‌ها صحبت کنید، از نام نیک خارج نمی‌شوند، نام نیک استالین، نام نیک لنین، نام نیک مالنکوف، خروشچف، این‌ها. این کسانی که منکر مبدأ و معاد هستند و می‌گویند ما ادله‌ای داریم بر اینکه خدا نیست، قیامت نیست، شرع نیست، چه نیست، ما از خود این‌ها می‌گیریم و به خود این‌ها تحویل می‌دهیم. شما که زحمت‌هایی می‌کشید، کارهایی می‌کنید، حتی جان خود را از دست می‌دهید، زخم می‌خورید، برای اثبات مبدأ کمونیستی، چرا؟ برای دیگران، چرا؟ ثوابی دارد؟ اگر ثواب است، پس الهی در کار هست. خیر، ثواب نیست، نام نیک، بگویند بعداً استالین چنین کرد. خوب بعداً بگویند یا نگویند. اگر همه عالم بگویند، همه عالم نگویند، برای حالای شما فایده دارد یا برای بعد؟ برای هیچ‌کدام. بعد که شما نیستید، حالا هم که چه فایده دارد؟ حالا که اگر نیک هستید، نیک، اگر بد هستید، بد. آنچه بعداً حاصل می‌شود، چه نیک باشد، چه بد، نه برای حالا فایده دارد، نه حالای شما نسبت به خودتان، نه حالای شما نسبت به دیگران. بعد هم که شما مات و فات بوجهٍ کلی هستید. این بُعد اول را فکر کنید.

– [سؤال]

– چون منحصر می‌کنند، ردشان می‌کنیم. این حرف اول است، دوم فطرت؛ از احکام فطریه معاد است که موقعی بحث کردیم، باز هم صحبت خواهیم کرد. فطرت؛ ادله بر توحید، ادله بر وجود خدا، ادله بر توحید، ادله بر حیات بعد الموت، در فطرت ما وجود دارد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اسراء، آیه 44.

[2]. همان.

[3]. مؤمنون، آیه 14.

[4]. توبه، آیه 8.

[5]. اسراء، آیه 74.

[6]. الفصول المهمة، ج ‏1، ص 154.

[7]. هود، آیه 108.

[8]. زمر، آیه 68.

[9]. انعام، آیه 38.

[10]. مؤمنون، آیه 37.

[11]. حج، آیه 5.

[12]. صافات، آیه 11.

[13]. مؤمنون، آیه 14.

[14]. جاثیه، آیه 24.

[15]. شرح المنظومة، ج ‏2، ص 194.

[16]. زمر، آیه 68.

[17]. غافر، آیه 46.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏73، ص 189.

[19]. زمر، آیه 42.

[20]. انعام، آیه 60.