ترتب اصول ثلاثه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
این اصول ثلاثه ادیان که معروف عند الکل است، اصل توحید و نبوت و معاد، اینها با هم ترتب دارند. در رتبه اولی بوجهٍ عام عقیده توحید است. مادامی که انسان معتقد به توحید حق سبحانه و تعالی نباشد، رسالت معنا ندارد. رسول از طرف که؟ و همچنین رسالت بر معاد تقدم دارد، مخصوصاً در بُعد کتب آسمانی. کتب آسمانی مرحله اخیرۀ بیانگری نسبت به تفهم تکلیفی توحید و نبوت و معاد در درجه اول هستند و نسبت به احکام فرعیه در درجه دوم هستند. درجه اول و دوم را و مقایسه آن را دیروز حضور برادران عرض کردیم. فعلاً بحث راجع به ترتب این اصول ثلاثه است. به هر مقدار معرفت توحیدی قویتر باشد، به همان مقدار هم معرفت لزوم رحمت رحیمیه ربالعالمین نسبت به انزال وحی قویتر است. و همچنین هر اندازه معرفت مکلفان نسبت به وحی و مقام عالی وحی بیشتر باشد، طبعاً اعتقاد به معاد زیادتر است. حالا از نظر ترتب: رتبه اولی که عبارت از رتبه توحیدیه است، اگر انسان مادی باشد، اصولاً رسالت و معاد یعنی چه؟ بله، در عمق و کمون فطرتها و عقلها معاد هست، اما رسالت نیست. ولکن در مرحله ظاهرهای که بشود پیجوی از آن بود و نسبت به آن استدلال کرد و کاوش از برای به دست آوردن دلیل کرد، نقطه اولی معرفة الله است. بعد از معرفة الله انسان ملزم میشود که وحی ربانی را عقلاً بپذیرد، چون الهی که واحد است و علیم است و قدیر است و رحیم است و تمام صفات عالیه را دارد، خائن نیست، جاهل نیست، عاجز نیست، و نسبت به ما مکلفان، انسانها و یا غیر انسانها، قصورهایی، کوتاهیهایی، نارساییهایی هست که نیازمند به رهبری و هدایه هستیم، پس «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[1] این هدایت دنباله خالقیت علیمه حکمیه قدیره است.
پس مرحله بعد از توحید مرحله وحی است، که لازمه توحید و معرفة الله است در کل درجاتی که دارد. و از وحی است که معرفت ما نسبت به حیات بعد الموت تبلور پیدا میکند. حالا از اول شروع میکنیم. کسانی که کلاً مادی هستند یا خدا را قبول دارند که خالق است، اما برای او شریک قائل هستند و بعداً کسانی که موحد هستند، اما شریعتی ندارند. و بعداً کسانی که موحد کتابی هستند، نظرات اینها نسبت به اصول ثلاثه چگونه خواهد بود؟ طبعاً در اصل اول با هم فرقها دارند. چون کسی که مادی است، خدا را نپذیرفته است تا بالملازمه رسالت وحی را از طرف او بپذیرد. کسی هم که مشرک است، البته دارای نظرات گوناگون هستند، اما آنچه قرآن شریف نسبت به مشرکین تبیین فرموده است، این است که مشرکین منکر وحی هستند و منکر رسالت هستند، با عذرها و کوتاهبینیها و تقصیراتی که در این جریان دارند. بعداً کسانی که موحد هستند، لازمه موحد بودن، اگر بهطور صحیح و درست باشد، تقبل وحی است. و لازمه تقبل وحی هم تقبل عالم حساب و جزا بعد از حیات دنیویه است.
معاد را چه کسی میتواند بپذیرد؟ کسی که این دو مرحله را بهطور بیّن طی کرده است. کسی که در بُعد تکلیفی و توان خود و تا آن اندازهای که قابل قبول است، معرفت توحیدی را دارد و بعداً معرفت رسالت را دارد، او میتواند و ملزم است که معرفت معادی را داشته باشد. چون تمام رسالات ربالعالمین یک پایه اصلی از دعوتهایشان دعوت به این است که یوم الحساب و یوم الجزایی بعد از حیاة الدنیا است، که این جریان ادله فطریه و عقلیه و سایر ادله درونی و برونی مکلفان را تأیید و تأکید میکند. اما سؤال اینجا است که اگر کسی نبوت را قبول ندارد، میشود معاد را قبول کند؟ اگر کسی توحید را قبول ندارد، میشود معاد را قبول کند یا نه؟ این بحث را فعلاً میخواهیم بکنیم. اصلاً منکر خدا است، یا مشرک است و موحد نیست. آیا چنین افرادی میشود معاد را بپذیرند، ولو نبوت را قبول ندارند؟ چون نبوت مربوط به عقیده توحید و معرفة الله است بهعنوان توحید و شایسته. اینجا هم میشود گفت میشود و هم میشود گفت نمیشود. چگونه میشود؟
کسی که منکر الله است، خدا را اصلاً قبول ندارد و مادی است «وَ قالُوا إِنْ هِيَ»[2] یا «ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا»[3] یک چنین انسانی چرا معتقد به معاد باشد؟ و همچنین مرحله دوم، کسی که خدا را قائل است و مشرک است، چرا میتواند معتقد به معاد باشد؟ جوابش این است که هر کسی یا منکر الله است، یا معتقد به الله است. آن کسانی که منکر الله هستند، اینها بالاخره جهان را حادث میدانند، خود را و دیگران را، این مکلفان خودهایشان را و دیگران را حادث میدانند. از برای این موجودات که حادث شدهاند که حالا خودهایشان را بحث میکنیم، خالق قائل هستند یا نیستند؟ بله، فرق بزرگ این است که الهیین خالق را الله میدانند که از تمام مواد و حیثیات عالم خلقت مجرد است، اما اینها ماده اصلیه را خالق تطورات و چگونگیها، عناصر و ترکیبات مختلف میدانند. از اینها که معتقدند به اینکه ماده اولیه یا اصل ماده خالق تطورات است و خود ماده ازلیت دارد و آغاز ندارد، و بعداً خالق تطورات است که این تطورات حادث هستند، و یکی از تطوراتی که در عالم خلقت ایجاد کرده است، این است که انسانها را که مهمترین مکلفان هستند، با تطوراتی که روی دانستگی و روی فهم و روی قدرت ایجاد کرده است، پس او باید از این مادیین عاقلتر باشد که عقل آفریده است و اینها نمیتوانند بیافرینند. از مادیین باید قادرتر باشد، عادلتر باشد، عالمتر باشد، مادیین ناگزیر هستند که این مطلب را بپذیرند. مخصوصاً مادیینی که دارای علم و دارای معرفت و سواد هستند. چون بیسوادی کارهای مهم و منظم را انجام نمیدهد. بلکه باید بداند و بتواند تا کارهای مهم را به اندازه دانستن و توانستن خودش انجام بدهد.
بنابراین این ماده چه اولیه و چه غیر اولیه که در نظر مادیین ازلیت دارد، این ماده از روی علم، از روی قدرت، از روی حکمت، از روی نظم، این تطورات را در خود ایجاد کرده است. خود خویشتن را متطور نموده است. نه اینکه یک موجود دیگری که شما الهیین میگویید الله است. خود خویشتن را متطور کرده است. کما اینکه هر انسانی خود خویشتن را به حرکات درونی و برونی میآورد. تکامل یا تناقصی ایجاد میکند. البته این مثال است. همچنین ماده خود خویشتن را به تطورات گوناگون آورده است و چون این تطورات عاقلانه است و حکیمانه است، بر محور عقل است و علم است و قدرت است و حکمت است و نمیشود جهالت این کارها را بکند. اگر جهالت و عجز این همه کارهای عاقلانه و قادرانه و عالمانه میکند، بنابراین درِ دانشگاهها را ببندند و بروند دنبال بیسوادی، چرا درس میخوانند؟ درس نخواندن و سواد نداشتن، علم نداشتن و فهم نداشتن و نیرو نداشتن و حکمت نداشتن که موجب این همه داراییها و اعمالی که از روی داناییهای بسیار عالی است که انجام نمیشود. ما از اینجا نمیخواهیم برسیم به این مطلب که آفریننده جهان ماده نیست. نه، در همینجا با اینها توقف میکنیم.
از آنهایی که متصلب هستند در مادیت و ازلیت ماده و اینکه خالق کل تطورات عاقلانه و حکیمانه همین ماده است، ما میپرسیم: آیا شما که عقلتان از آن مطور شما کمتر است، علمتان کمتر است، عقلتان کمتر است، قدرتتان کمتر است، شما قبول دارید در محیطی که زندگی میکنید و گروهی تحت سرپرستی شما هستند، بعضی به بعضی ظلم کنند. شما دانسته و توانسته تقاصی نکنید؟ نه، ولو شما ظالم باشید، اما گروهی که در تحت سرپرستی شما هستند و زیر سایه شما زندگی میکنند و با رحمت شما، عنایت شما، مال شما، دستور شما، فکر شما که خودهایشان نمیتوانند، اینها دارند زندگی میکنند. اگر کسی به دیگری ظلم کند، مظلوم همینطور مظلوم بماند و ظالم، ظالم بماند و شما با اینکه میدانید و قدرت دارید، تقاص ظالم را هرگز نگیرید و ظلم ظالم را جبران نکنید؟ نه، بالاتر از شماها یعنی مادیین که منکر الله هستند، همان ماده است که تطورات عالمانه و حکیمانه و عاقلانه را ایجاد کرده است. او هر چه هست و هر که هست، در این جهان که ما مشاهده میکنیم ظالمها و مظلومها میمیرند. مظلومها هرگز نمیتوانند که جبران ظلم را بکنند. و ظلم ظالمها هم جبران نمیشود. اگر عالم دیگری نباشد که این ماده اولیه، این نیروی مطور که خالق است و ازلی است، اگر عالم دیگری نباشد، پس این ماده اولیه جاهل است؟ جاهل است؟ عاجز است؟ خائن است؟ اگر جاهل و عاجز باشد… به این دو تکیه میکنیم. اگر جاهل و عاجز باشد، پس چگونه این همه علم و این همه قدرت و این همه عقل را با تطورات حکیمانه خود آفریده است؟ پس مادی هم باید معتقد به جهان آخرت باشد. حتی مادی، این نقطه اولی، حتی مادی بر مبنای اینکه مادهای که او را آفریده است، عقلها و حکمتها را و علمها و قدرتها را، اعقل و اعلم و احکم از کل این انسانهایی است که اینها دارای عقل و علم و قدرت هستند. پس چگونه او ظلم ظالمین را توجه نمیکند و مظلومیت مظلومین را؟ این در بُعد مادی است.
بُعد دوم، کسانی که خدا را قائلاند، همینقدر که خدا را قائل باشند، این جریان نسبت به خدا و لا سیما خدای واحد تقویت میشود. چطور خدایی که محور کل قدرتها و علمها و رحمتها است، ظالم نیست «وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ»[4] بر حسب فرموده امام زینالعابدین (ع) در صحیفه سجادیه که چقدر حکمت در این کتاب است. کتابی که یک کلمه غلط در آن نیست، از نهج قویتر است، چون یک کلمه، یک لفظ غلط در این کتاب وجود ندارد. «وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ» کسی که ظلم میکند، چرا ظلم میکند؟ کسری دارد، کسری فکری دارد، کسری نیرو دارد، کسری کمال دارد. ظلم میکند که آن کسی که مقابل او است از بین برود. بالاتر از او نباشد، شریک با او نباشد. ما که عقیده توحیدیه داریم، خداوند متعال که تمام رحمتها و حکمتها و قدرتها و علمها در انحصار او است، آیا عالم نیست این ظلمها را، این تعدیها را عالم نیست؟ عالم است، قادر نیست؟ عالم است و قادر است، اما ظالم است؟ «وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ».
پس اگر نبوتی هم نباشد، حتماً باید معاد باشد، حتی نبوت نباشد. این را در بُعد اول عرض میکنیم. در بُعد دوم که بُعد تبلوری است ما هم توحید را و هم نبوت را و هم معاد را از کتابهای وحی بهطور تبلور میفهمیم. که آنچه در درون ما از ادله و در برون ما از ادلۀ منهای وحی است، کشف میکند، نشان میدهد، تبلور میدهد و تکامل میدهد. ما در بُعد اول داریم این بحث را میکنیم که حتی اگر کسی مادی باشد، چنین است. تا چه رسد اگر موحد باشد. کسی که موحد است، به طبع موحد بودن که خدا را خالق خود میداند و تمام داراییها را در اختصاص او میداند و تمام ناداریها را مربوط به خود و عالم خود، طبعاً، فطرتاً، عقلاً، انسانیتاً، حیوانیتاً در مقابل او خاضع نیست؟ چرا، اگر خاضع نباشد، برخلاف فطرت است. یکی از احکام فطرت احترام کامل است. اگر انسان کمالی را در کسی سراغ دارد که از او بالاتر است، ولو نفعی از او به این شخص نمیرسد، این احترام کامل یک چیز فطری و به تعبیر دیگر اتوماتیکی است. احترام کامل، این احترامی که فطرتاً و عقلاً و در کل ابعاد شعوری نسبت به خداوند قائل است، این خدای بزرگوار آیا حکمی برای این شخص ندارد که چگونه مرا احترام کن؟ چگونه زندگی کن؟ حالا شرعی هم ندارد، کتابی نیست، قرآنی نیست. فقط موحد است. آیا این خداوند وحیای نمیرساند که چگونه زندگی کن؟ ولو این وحی ربطی به عالم آخرت اصلاً نداشته باشد. اصلاً عالم آخرتی را منکر و فرض کنید عالم آخرتی نباشد. اما ما که موحد هستیم و خدا را به وحدانیت قبول داریم و منهای رسالتها و منهای چیزها داریم فکر میکنیم، آیا این خداوند نباید ما را حداقل در امور زندگی دنیا کمک کند؟ نمیتواند کمک کند؟ نمیداند؟ خائن است؟ میداند و میتواند و عادل است و بالاتر از عدالت ذوالفضل و الرحمة است، «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»[5] است. بنابراین این خدا باید شرعی بفرستد که طبق این شرع، چون به خودهایمان وحی نمیکند، باید به وسایلی شرعی و احکامی را بفرستد که قصورهای ما را، تقصیرهای ما را، کوتاهیهای ما را از بین ببرد تا ما راه را پیدا کنیم. حداقل این است که زندگی دنیای ما آباد شود و اگر نفرستد، زندگی دنیای ما آباد نخواهد بود. این مرحله اولی است.
بعد مرحله دیگر، بر محور توحید این وحی که میخواهد بیاید، به وسیله انبیا باید بیاید. به وسیله انبیا آمده است، با ادله و براهینی که وجود دارد. با این ادله و براهینی که در کتابهای وحی است، آنچه در فطرتها، در کمون فطرتها و عقلها از ادله توحید و وحی و معاد موجود است، این تکامل پیدا میکند به عقیده به معاد. عقیده به معاد چهار بُعد دارد یا به تعبیر دیگر سه بُعد. به تعبیر روایات سه بُعد است، اما این سه بُعد را میشود چهار بُعد گفت. ولی در عین سه بُعدی بودن هم مطلبی نیست. یک بُعد عقیده، منظم زندگی کردن و طاعت خدا را انجام دادن. طاعت خدا را انجام دادن که بر مبنای معرفت توحیدی است و بعداً بر مبنای معرفت وحی و رسالت است، اطاعت کردن از وحی خداوند که به وسیله رسل میآید، این چند مبنا دارد. اول، چون خدا، خدا است، من او را اطاعت میکنم. کافی است؟ درصد کسانی که این بالاترین مرحله معرفت و عبودیت را دارند، چقدر است؟ خیلی کم است. بعد از آمدن شرایع، بعد از تبلیغات، بعد از مجاهدات، بعد از تقوا، بعد از ریاضات این بسیار کم است. در محمد و محمدیون و عیسی و عیسویون و موسی و موسویون، انبیاء بزرگوار و تربیتشدگان خاص انبیای بزرگوار است که میشود: «اعبدک لأنک الله» به خود برنمیگردد. فقط «اعبدک لأنک الله»، نه چون بهشت داری، نه چون جهنم داری، نه چون رزق میدهی، نه چون… چون ندارد. «اعبدک لأنک الله». عبادت محضه، عبادتی که هیچ غایتی جز خود عبادت و جز عظمت ربالعالمین ندارد. میشود شخص موحد منهای شرع یا به اضافه شرع چنین معرفتی را در عبودیت داشته باشد؟ نه. این یک بُعد که بسیار کم است. حتی در میان متشرعین به شرایع الهیه که دارای مراتب عالی تقوا هستند. این کافی نیست.
مرحله دوم: «أعبده لا لأنه الله» فقط، بلکه چون من اگر او را بپرستم، در پرستش او زندگی مادی من حل میشود. فرض کنید قیامت را کار نداریم. اینکه گفتم چهارتا، به این حساب میگوییم چهارتا. بعد سه بُعدی خواهد بود که دوتایش یکی میشود. زندگی مادی من اداره خواهد شد. من که میدانم خدای واحد هست و این خدای واحد به وسیله انبیا، رحمت رحیمیه خود را بهعنوان وحی برای مکلفان فرستاده است، خودش که نیازمند نیست، ما نیازمند هستیم، من برای اینکه قصورها و تقصیرها و کوتاهیها و نارساییها و نابسامانیهای زندگی فردی و دنیوی جبران شود، پس من از وحی تبعیت میکنم. این مرحله اخیر است. آن مرحله اول است. بعد دو مرحله وسط است. مرحله اولی که طرفدارانش از نظر عملی و حتی فکری هم بسیار کم هستند. مرحله اخیره؛ من که معتقد به خدا و وحی هستم، مسواک میزنم دندانم سفید شود، کاری به استحباب ندارم. کاری به آخرت نیست که بعداً جزا میدهد برای فعل واجب و ترک حرام، فعل مستحب، ترک مرجوح و… بعد را کار ندارم. فعلاً چون این حق مطلب است که اصولاً شرایع برای دو مرحله است؛ یک مرحله آباد کردن زندگی دنیا و مرحله ثانیه آباد کردن دو نشئه برزخ و قیامت، اما آنچه مسلم است این است که اینطور نیست که احکام خداوند اجنبی باشد از نظر تأثیر در تبلور حیات و درست کردن زندگی دنیا، قدم اول زندگی دنیا است و بعداً زندگی برزخی که بین النشئتین است و بعد زندگی آخرت.
موحد اینچینی، موحدی است که خدا را به توحید پذیرفته و وحی و نبوت را پذیرفته، اما به آنجا نرسیده است که حالا آخرتی چنین، نه، میگوید: من این احکام را میپذیرم برای اینکه زندگی دنیوی من آباد شود، برای نفع دنیوی. سوم این است که خیر، من نبوت را به تمام معنا پذیرفتم. در دو بُعد معتقد به قیامت هستم. که بحث اصلی ما این است. در دو بُعد عقیده به قیامت دارم. بُعد اول: ادله فطریه و عقلیه که بحث میکنیم. بُعد دوم: ادله شرعیه. انبیای پرودگار که با آیات قاطعهای که دلالت میکند بر اینکه الله هست و اینها در افکارشان و در وحی الهی هستند، معاد را ثابت کردند. اینجا هم دو دسته هستند نسبت به معاد، یک دسته کسانی که «خوفاً من ناره» عبادت میکنند. دسته دوم «طمعاً فی جنته» عبادت میکنند.
پس در اینجا جریان تعبد و پیروی از وحی ربالعالمین را اولاً دو بخش میکنیم. بخش اول مربوط به درست کردن زندگی دنیا است که من میپذیرم این بایدها و نبایدها را برای ترمیم زندگی دنیا، کاری به آخرت ندارد. بخش دوم مربوط به زندگی بعد الدنیا است که چه برزخ باشد و چه قیامت، یا برزخِ فقط باشد، یا قیامتِ فقط، یا هر دو باشد چنانکه تقسیم کردیم. در اینجا عبادت دو نوع است. آن یک نوع اول در اینجا تبلور پیدا میکند و سه نوع میشود. یک نوع اول: امیرالمؤمنین (ع) منطقش این است بهعنوان تلمیذ اول رسولالله (ص) که «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ»[6] چون تو، تو هستی، نه این توی تو ناری را از من برمیدارد، یا جنتی را به من میرساند. در بعضی از کلمات حضرت دارند که خدایا اگر من را به نار ببری به جرم عبودیت خودت، من نگرانی از این ندارم که به جرم عبودیت در نار میسوزم. اهل الله حاضر هستند در همین عالم دنیا در تمام نارها بسوزند. تمام محرومیتها و تحقیر شدنها و حبسها و کشته شدنها و اذیتها را به خود میخرند، برای اینکه قدم در راه حق نهادند و این اتصال دارد و نسبت به عالم برزخ و قیامت تداوم دارد، اگر حتماً در عالم برزخ و قیامت… این عمق کلام امیرالمؤمنین است، اگر حتماً در برزخ و قیامت تو اهل توحید و عبادت را به نار ببری، من دست از عبادت تو برنمیدارم. برای اینکه «وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ» به من برنمیگردد.
اینجا یک مطلبی است که ما در این مطلب تنبه پیدا میکنیم. صراط مستقیم رب، در مرحله علیا و مرحله بسیار بسیار بالا که ما از فهم لفظ آن هم محروم هستیم، این است که صاف و مستقیم راه برود. «مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ»[7] نباشد. «اعبدک لأنک انت». بقیه طور دیگری هستند. ولو متقی است. گناهکار نیست، اهل بهشت است، ولی طور دیگری است. میپرستم تو را که نخودچی کشمش داری. میپرستم که بهشت داری. مذمت نیست، میخواهیم مراتب را عرض کنیم. میپرستم که اگر نپرستم کتک داری. اما میپرستم تو را که تو هستی، چون الله هستی. چون الله هستی، در راه عبودیتی که نسبت به تو دارم، هر قدر هم عذاب ببینم، برای من این عذاب عذب است. در اینجا یک مثالی ما میتوانیم بزنیم، قبلاً هم در بحثهای اخلاقی عرض کردم. در شط کوفه که ما بعضی وقتها نجف بودیم میرفتیم. برای اینکه نخلستانها را آب بدهند، باغها را آب بدهند، یک گاوهایی که گاو آبکش بودند گذاشته بودند، چشمان آنها را میبستند. چون اگر چشمش باز باشد یک دور که میگردد، دوباره بگردد برای چه؟ چشم را میبندند. ولی حمارهای دیگر و گاوهای دیگر که اسمشان انسان است، اینها با چشم باز دور خود میگردند. آن حمار با چشم بسته دور خود میگردد. دیگران حمارتر هستند که با چشم باز دور خود میگردند. خدای من، پیغمبر من، همسایه من، همهاش من، من به کجا؟ هیچ جا، محور من هستم. ولو منِ سلمان، ولو منِ ابوذر. اما آن منهایی که واقعاً منیت خود را در راه حق از دست دادهاند که «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[8] مطالب دیگری است.
اینکه ما خدا را میپرستیم برای دنیا، بدترین است. بدترین که معاد را منکر است که کافر است. روی تصور عرض میکنم. خدا را میپرستیم برای اینکه در نار نرویم خوب است. اینها عبید هستند. خدا را میپرستیم که در بهشت برویم اینها اجراء هستند. اما عبادت احرار، عبارت است از عبادت کسانی که خدا را «مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ» عبادت نمیکنند. «أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». این «سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» دربالاترین قله و درجاتش محمدیون (ص) هستند که علیها و فاطمهها و حسنها و حسینها هستند. امامحسین در حالی که او را میکشند در جنب اینکه اتجاه الی الله دارد اصلاً دردش نمیآید، در جنب بدن دردش میآید. هر قدر این فرزندان میرفتند، برادران و فرزندان و برادرزادهها کشته میشدند، رنگ و رویش زرد نمیشد، رنگ و رویش سرختر میشد، خوشبختتر بود که هر چه داری با دست خودت بده.
ادله فطرت: ادلهای که راجع به معاد هست از جمله دلیل فطرت است. یک روز عرض کردم انسان هر که باشد و هر چه باشد، دارای هر فکر غلطی باشد که غلطترین افکار فکر مادیت و انکار خدا است، این در عمق فطرتش، استمرار حیات را دوست دارد. اینطور نیست؟ این کمونیستها که منکر خدا هستند و میگویند ما چقدر دلیل داریم که خدا وجود ندارد و عالم آخرتی وجود ندارد، اینها برای چه اینقدر میدوند، خود را به کشتن میدهند، به محرومیت میدهند، به ناراحتی میدهند، به حبس میدهند؟ میگویند برای نام نیک. نام نیک چیست؟ اگر شما بعد از مرگ اصلاً نیستید، چه کشی از نام نیک حظ میبرد؟ و حالا که هستید، از نام نیکی که هنوز نیست حظ میبرید؟ اگر نام نیک منحصر به زمان زندگی شما است، این را که شما نمیگویید. شما میگویید الآن خودتان را به کشتن میدهید، برای نام نیک در حالا؟! خیر کشته میشوید که نام نیک بعداً بماند. نام نیک برای چه موقع؟ و لذا در آن آیه مبارکه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما آتاهُمُ»[9] این یرزقون را بعضی میگویند: رزق ذکر است. یعنی نام نیک میماند. یعنی چه نام نیک؟ اگر فرض کنید یک دیوار صاف است، این دیوار صاف است که نام نیک بماند، دیوار که نمیفهمد! کسی که بعد الموت این فات است و هیچ شعوری و ادراکی ندارد و عالمی بعد از عالم دنیا وجود ندارد، معنای این نام نیک چیست؟
این در بُعد فطری از برای کل کسانی که دارای شعور هستند، حالا انسانها را بحث میکنیم. این یک مرحله است که با عقل این مطلب تأیید میشود. اگر عقل بر مبنای فطرت نظر بدهد، این حب بقا که در بحث فطرت ما عرض کردیم، آنها که تشریف نداشتند به آیه فطرت و آیه ذریه مراجعه بفرمایند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[10] یکی از احکام فطرت حب بقا است. سؤال: اینجا سه احتمال است. اینکه حب بقای بعد الموت را و بقای استمراری را انسانها دارند، منهای فکر توحید و این حرفها، این حب بقا سه بُعد دارد:
1- میداند بعد الموت حیاتی نیست و دوست دارد؟ این تناقض است. اگر چیزی را انسان میداند که حتماً نیست، باز دوست دارد؟ اصلاً معنا ندارد. چون دوست داشتن یک محبوبی لازم دارد، محبوبی که بعداً وجود پیدا خواهد کرد یا الآن وجود دارد، و من او را نیافتهام و اگر بگردم مییابم. حب سه طرف دارد: محب، محبوب، آنچه که در محبوب من دوست دارم. من و منها محب هستیم که حیات ما و زندگی ما بعد الموت استمرار داشته باشد، و بغض بسیار زیاد نسبت به چیست؟ نسبت به موت، به معنای فوت کلی است. البته این مطلب باید مقداری باز بشود. این را ما عقیده داریم و حب داریم. اگر حب دارید نسبت به چیزی که شما میگویید نیست، حیات بعد الموت نیست، اینکه حب نیست. این حب باید از بین برود. اگر انسان دوست دارد، شنیده است فلان گنجی در فلان زمین هست که چنین و چنان دارد، اگر بر او روشن شد چنین گنجی نیست، باز حب به عدم دارد و به آنچه که نیست، حب دارد؟ اینکه نیست.
2- محتمل است باشد. محتمل است نباشد. آنچه را محتمل است باشد و به آن برسم و محتمل است نباشد، اگر در بُعد احتمال باشد، باز حب عمیق است؟ انسان هر بلایی سرش بیاید، به هر وضعی برسد، این حب حیات از او از بین نمیرود. یکی از چیزهایی که انسان در هر حالتی و در هر صورتی به آن علاقه دارد، علم است. یکی هم حیات است. انسان به علم و حیات علاقه ذاتی دارد. نمیشود این علاقه ذاتی را از انسان گرفت. لذا به شخص جاهل بگویید بیسواد، بدش میآید. بیسواد هم هست، ولی بدش میآید. شخصی که نمیفهمد بگویید نافهم بدش میآید. به دیوانه بگویید دیوانه، بدش میآید. من دیدم، به دیوانه بگویید دیوانه، میگوید خودت دیوانه هستی، بدش میآید. نسبت به حیات بعد الموت، این حیات بعد الموت یا به تعبیر دیگر استمرار زندگی، این حب هست، بُعد اول که غلط است. بُعد دوم، اگر این حیات ممکن است باشد، ممکن است نباشد، ذو احتمالین است، من به ذواحتمالین حب بتی دارم؟ چیزی که ممکن است اصلاً اگر نباشد، ممکن است باشد و در آینده من حب بتی به چیز مشکوک دارم؟! حب بتی و علاقه بتی به چیز مشکوک نمیشود.
3- پس باید آنچه محبوب من است، حتمیت داشته باشد. حتمیت دارد؛ منتها من منکرم، تجاهل میکنم، تفکر نمیکنم. ولی از عمق ذات و از درون فطرت این مطلب تبلور پیدا میکند، چنانکه خداوند متعال در جریان اصل توحیدی از جمله این آیات میفرماید: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[11] اینهایی که باید پردههای فطرت را عقب بزنند و نمیزنند. ما اتوماتیکی پرده را عقب میزنیم. بعضی وقتها است این آدم در زمین و آسمان گیر است، در دریا گیر است. در اینجا عمق ذاتش ظهور پیدا میکند و یک نقطه درخشانی که منکر بود، تجاهل میکرد، یا جاهل بود تقصیراً، به آن نقطه درخشان، بعد که نجات پیدا کرد و رفت به ساحل، «إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ».
در قضیه عشق به حیات بعد الموت که به تعبیر دیگر، تعبیر شرعی آن معاد است، همین است. این علاقه به حیات بعد موت در عمق ذات وجود دارد، ولو برای مادی، برای موحد که طریق بالاتر است و از برای کسانی که موحد کتابی هستند، این مطلب مرحله بالاتر را دارد. چرا؟ برای اینکه کل کتابهای آسمانی، تورات و ملحقات آن، انجیل و ملحقات آن و قرآن شریف که ملحقش سنت مبارکه محمدیه (ص) باشد، اینها بتاً بکلمةً واحدة، آن کوتاهیها و نارساییها و عدم معرفت به تفاصیل حیات بعد الموت را در برزخ یا معاد، بیانگر هستند. و قرآن شریف ادله حسیه، ادله علمیه، ادله عقلیه، ادله فطریه، ادله درونی و ادله برونی را آورده که اگر ما در ادله اعلّه هستیم و کوتاهی میکنیم، تقصیر میکنیم، خداوند آن تقصیرها و کوتاهیها را ازبین ببرد و بر ما روشن کند که این قرآن ذکر است، متذکر میکند ما را که در اعماق فطرتها و عقول شما معاد و حیات بعد الموت هست.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. طه، آیه 50.
[2]. انعام، آیه 29.
[3]. جاثیه، آیه 24.
[4]. الصحيفة السجادية، ص 240.
[5]. انعام، آیه 12.
[6]. بحار الأنوار، ج 67، ص 186.
[7]. ملک، آیه 22.
[8]. نجم، آیات 8 و 9.
[9]. آلعمران، آیات 169 و 170.
[10]. روم، آیه 30.
[11]. عنکبوت، آیه 65.