احتجاج در بحث حیات بعد الموت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تمام احتمالات و یا ظنون و یا یقینها و علمهایی که میتواند دلیل باشد از برای اثبات امور ربانیه، همه دلیل است و از تمام دلیلها ادل است. در باب معاد ما از احتمال آغاز میکنیم، بعد به علمها و یقینهای فطری و عقلی و حسی و علمی و وحی و وحی آخرین منتهی میگردیم.
احتمال: احتمالات احیاناً تنجیز میکند و احیاناً نه. محتملات فرق میکند. گاه محتمل بسیار مهم است، احتمالش منجّز است. گاه مظنون است و مهم نیست. طبعاً منجّز نیست. گاه یقینی است، بسیار پیش پا افتاده است، اصلاً منجّز نیست. اینگونه نیست که تمام اموری که انسان علم دارد، منجّز باشد. کسی که دنبال کار میرود، برای اینکه زندگی مادی خود را تأمین کند. میداند یقیناً زحمت دارد، رفت و آمد دارد، گفت و شنود دارد، با این حال میرود، چون اهم را در نظر میگیرد. پس اینطور نیست که ما یک خط از برای کل یقینیات قائل باشیم، آنچه یقینی است، ناراحتی و ضرر یقینی است و منجّز است، ما ترک کنیم. خیر، محتملات فرق میکند. موارد یقین، موارد ظنون، شکوک و احتمالات فرق میکند.
قضیه معاد یک محتملی است، یعنی صف اول، یقین نه. دلیل فطری، دلیل عقلی، دلیل حسی، دلیل وحی، اینها مرحله بعد است. قضیه حیات بعد الموت با حساب کشیدن از ظلمهایی که احیاناً شخص مکلف کرده است. این محتمل بسیار بسیار مهم است. کسانی که منکر خدا هستند، منکر نبوتها هستند. اصلاً نظر به ادله عقول و فطرتها و حس و… اصلاً ندارند، بلکه این ادله را طرد میکنند. چشم ظاهر و باطن را میپوشند و اصلاً به ادلهای که اثبات میکند استمرار حیات را بعد از انفصال روح از بدن توجه نمیکنند. ما از قدم اول شروع میکنیم که احتمال میدهید. آیا کسی در کل عالم حتی سوفسطایی، استمرار حیات بعد الموت را محال میداند؟ محال بودن دلیل میخواهد. باید انسان به جریان برسد، اثباتش کند، یا برسد به نفی جریانی قطعاً تا نفیش کند. مگر جریان موت چیست؟ هنگامی که انسان میمیرد، یک بُعد از مرگش محسوس است. و بُعد دیگر نامحسوس است. بُعد محسوس مرگ، مرگ بدن است، همگان میبینند. اما بُعد اینکه این روحی که در بدن بود، با مردن بدن، انفصال و ترک توجه حیاتی روح به بدن، آیا روح هم به دنبال مرگ بدن میمیرد؟ این دلیل میخواهد. استمرار حیات روح اصل است. انقطاع حیات روح بعد از مرگ بدن نااصل است. این دلیل میخواهد. اگر ما رجحان را بپذیریم، رجحان دارد که روح بعد از انفصال از بدن بقا داشته باشد. کما اینکه قائلین به نسخ و قائلین به مسخ قائلاند. نسخ و مسخ. نسخ که روح یک انسان که از بدن جدا میگردد متصل به بدن دیگری میشود؛ نسخ. و قائلین به مسخ هنگامی که روح از بدن انسان جدا میشود، متصل به بدن حیوانی میشود؛ مسخ. قائلین به نسخ و قائلین به مسخ، استمرار حیات بعد از انفصال روح از بدن را قائلاند، چه ملحد باشند، چه مشرک باشند، موحد باشند، کتابی باشند، هر چه باشند و هر که باشند، اینطور است. کسانی که ادعا میکنند حیاتی بعد الموت نیست، دلیل ندارند. ادعا باید دلیل داشته باشد. شک هم باید دلیل داشته باشد. ظن همچنین، احتمال همچنین، یقین همچنین، بسته به قدرت برهان است. اگر قدرت برهان صددرصد است، یقینی است، اگر درصد بیش از پنجاه است، ظن است، اگر پنجاه درصد است، شک است. اگر کمتر است، احتمال است. چه در بُعد ایجاب؛ یقین و ظن و شک و احتمال، چه در بُعد سلب.
نقطه اولای بحث ما با تمام کسانی که نسبت به استمرار حیات بعد الموت سخن دارند، نفی یا اثبات دارند، قدم اول احتمال است. این احتمال را چه چیزی از بین میبرد؟ بعد از اینکه احتمال ثابت شد، حرف داریم. در موت انسان، مرگ انسان آنچه یقینی است، مرگ بدن است. اما مرگ روح از کجا یقینی است؟ کسانی که قائل به مرگ روح هستند بعد از مرگ بدن، که مادامی که روح در بدن است، زنده است و هنگامی که بدن مُرد، روح هم میمیرد. این مرگ روح را مشاهده میکنند؟ حس میکنند؟ دلیل حسی دارد؟ عقلی دارد؟ فطری دارد؟ دلیل تجریب به علمی دارد؟ دلیل اینکه آن کسی که مرده است، میگوید روح من هم مرده است؟ این تناقض است. دلیل ندارد. بنابراین حداقل احتمال اینکه روح استمرار داشته باشد بعد از مرگ بدن هست.
حالا که استمرار دارد، در این استمرار، اشخاص مختلف هستند. یا ملحد و مادی هستند، احتمال هست، چرا؟ برای اینکه به حساب احتمال بقای بعد الموت این مبنا بر شخص ملحد و مادی حاصل میشود که این مادهای که تطورات جهان را آفریده است، از جمله انسانها از روح و جسم، این شعور دارد، عقل دارد، ادراک دارد، قدرت دارد، از ما بیشتر عقل دارد، از ما بیشتر علم دارد، از ما بیشتر قدرت دارد. بنابراین این تطورات جهان که کلاً سراسر خانواده آن خالق نخستین هستند که اینها میگویند ماده است، باید مورد مراعات او باشند. اگر در این عالم جزای ظالم را له مظلوم نداد، در عالم دیگر باید بدهد. اگر نداد پس جاهل است، پس عاجز است، پس ظالم است. و حال آنکه قدرت و علم و عدالت او فوق انسانهای قادر و عالم و عادل است. این مرحله اولی است. مرحله بعدی روشنتر، کسانی که خدایی قائل هستند که اکثریت هم چنین است. ولکن مشرک هستند. کسانی که خدایی قائل هستند، ولکن مشرک هستند، احتمالات زیاد است. ولکن آنچه که تاریخ اشراک به ما نشان میدهد، بوده است و هست، این است که اینها یک خدای اصل قائلاند، و معتقدند که این خدای اصل کسانی را بهعنوان آلهه اتخاذ کرده است. یا «وَلَدَ»؛ قول بعضی از مسیحیان، یا «اتَّخَذَ» که خداوند تدبیرٌ مایی در امور به اینها داده است. تدبیری در امور، نفی و اثباتی، شعبههایی از ربانیت را خدای اصل به اینها داده است. باید به اینها گفت: پس خدای اصل همه کاره هست و اینها تابع هستند. این خدای اصل که همه کاره است، قبول دارید که خالق است، عالم است، قادر است، عادل است و احتجاج با اینها هم همینطور است. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»[1] در بُعد توحید، ما در بُعد معاد داریم صحبت میکنیم.
کسانی که مشرک هستند، موحد که نیستند، پس وحی را هم قبول ندارند. معلوم است قیامت را هم قبول ندارند. ولکن همینجا روی احتمال با آنها صحبت میکنیم. میگوییم شما که خدایی قائلید که اصل است و اشراک به این خدا قائل هستید، احتمال میدهید که بعد از انفصال روح از بدن زندگی استمرار داشته باشد یا نه؟ بله، احتمال، کاری نداریم که این یک ضرورتی است که اگر کسی معتقد به وجود خدا باشد، این یک ضرورت قطعی است که حتماً باید جزا بدهد. این را فعلاً بحث نمیکنیم. احتمال است، این بحثها همه روی احتمال است. احتمال میدهید که بعد از مرگ استمرار حیات باشد؟ بله. پس احتمال حساب هست؟ بله. پس احتمال عقاب هست؟ بله. عقاب بر چه؟ یکی از سؤالات دیروز همین بود. کسی که قائل به شرع نیست، قائل به وحی نیست، نبوت به او نرسیده است، یا قصور دارد، فرض کنید قصور دارد و وحی به او نرسیده است، در جوّی است که در آن جوّ قصور دارد، این آدم وحی را قاصراً منکر است، مقصراً که بالاتر است. ولکن تخلفات مکلفان دو نوع است؛ یک نوع تخلف است که این تخلف در زمان حساب، حساب میشود و عقاب. رسالت نمیخواهد. حتی در حیوان هم همینطور است. در میان حیوانات چون همه حیوانات میدانند ظلم بد است. بنابراین اگر یک خری به خر دیگر ظلم کرد، اگر یک گوسفندی به گوسفند دیگر ظلم کرد، میداند ظلم است، خدا را هم میشناسد، برای این «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[2] اگر حشر نشود، خدا ظالم است، جاهل است و غیره.
در بُعد اول، این «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»[3] در شریعت مفصله است. ما عذابی که بر مبنای ترک واجبات در شریعت مفصله و فعل محرمات در شریعت مفصله است، بر ترک توحید در شریعت مفصله، در ترک اصول عقاید در شریعت مفصله است. آن عقابهایی که مبتنی بر ترک شریعت مفصله است اصولاً و فروعاً، ما عذاب نمیکنیم «حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً». رسول برای اینکه اثبات حجت در شریعت مفصله بکند، اما شریعت فطریه، شریعت عقلیه، که هر عاقلی و هر دون عاقلی میداند ظلم بد است و میداند خدا هست، اگر هم نداند، آن بحث قبلی است. میداند خدا هست، ولو مشرک است و میداند ظلم بد است. چون میداند خدا هست و میداند ظلم بد است، بنابراین هر کس و ناکسی که میداند -و صددرصد اینطور است- که ظلم بد است و اگر قدرتی در کار باشد از طرف مظلوم یا غیر مظلوم باید معاقبه بشود و این ظالم دنبال بشود، بنابراین در این حیات بعد الموت ولو منکر وحی است، منکر شریعت است، اما میداند خدا هست، در این بُعد دوم داریم بحث میکنیم. فرض کنید میداند وحی نیست، میداند شریعت نیست. اما میداند خدا هست.
این خدایی که تمام جهان هستی، مخلوق او و عائله او و تحت رحمت رحیمیه و رحمانیه او هستند، آیا این خداوند ظلمها را نمیبیند؟ نمیداند؟ قدرت بر جزا ندارد؟ یا میبیند و میداند و قدرت بر جزا دارد، ولکن عالم دیگری هست. در این عالم دیگر اگر احتمال هم شما بدهید، احتمال وجود عالمی دیگر، با یقین به اینکه اگر ما ظلم کردیم، ولو قائل به وحی نبوت نیستیم، در آن عالم به ما جزا داده میشود. این احتمال منجّز است. مثال: اگر من احتمال عقلایی یا بعید فرض کنید، اگر من احتمال معمولی میدهم که اگر در خیابان بروم ماشین من را زیر میکند. باز هم میروم؟ ولی بروم خیابان کسی به من تو میگوید، مطلبی نیست. چون قضیه اهم و مهم است. اما اگر من بروم خیابان، چاقوها میآیند و من را میزنند و میکشند. چرا تو وهابی هستی و دنبال کتاب خدا میروی؟ پس به خیابان نمیروم. کما اینکه من نمیروم. چون الواط مأموریت دارند که این ندای قرآن را خفه کنند.
احتمال: احتمال اینکه حیات بعد الموتی و حسابی باشد، پس جزا نسبت به به ظالمها علیه ظالمها و له مظلومها، احتمال منجّز است. این یقین نمیخواهد. بعضی از یقینها منجّز نیست. تا چه رسد ظنون، شکوک، ولی بعضی از احتمالات منجّز است. چون محتمل بسیار مهم است. از نظر اهمیت بسیار بالای محتمل که در حیات بعد الموت که استمرار دارد، همینطور انسان معذب بشود در آتش غضب و آتش عذابی که متوجه به ظالمین است، فرض کنید یک انسانی میگوید من اگر چنین کاری را بکنم، ولو لازم است، لزوم حیاتی دارد. اما اگر این کار را بکنم که چند ساعت، چند روز، چند سال راحت هستم، بعداً احتمال دارد هزار سال من را بسوزانند. این کار را نمیکند. محتمل قوی است. چون محتمل بسیار قوی است در دوران امر بین مهم و اهم، محتمل چون بسیار قوی است، اهم است. از این عملی که انسان میکند و یقینی است، ولکن بهره موقت و بهره فانی دارد.
پس ما در بُعد احتمال اگر هم فقط احتمال بدهیم که بعد الموت این روح ما استمرار حیات دارد، پس احتمال میدهیم که این ظلمهای ما را جبران کنند و اگر جبران کنند، دیگر معلوم است چه وضعی خواهد داشت. تمام ظلمها جبران شود. یکی از استدلالات امامرضا (ع) با آن شخص زندیق این بود. فرمود آخر قضیه این است؛ یا آنچه ما میگوییم حق نیست یا حق است. بالاخره احتمال حق که هست. اگر آنچه را ما میگوییم حق نباشد، «نحن و انتم علی شرع سواء» بگوییم موت و فوت است. حق نیست، آخرت نیست، ثواب نیست، عقاب نیست. «نحن و انتم علی شرع سواء». اما احتمال حق بودن هست. چون احتمال حق بودن هست، محتمل بسیار مهم است، بنابراین باید ما خیلی احتیاط کنیم. نه خدا، نه پیغمبر، نه هیچ چیز دیگری، اما احتمال اینکه بعداً ظلمهای ما و تخلفهای ما گریبانگیر ما گردد، این محتمل چون بسیار مهم است تنجیز میکند. طرف هم قانع شد. همین است. در باب احتمال چنین است. این مرحله اولی است.
مرحله دوم که مرحله یقین است. در بُعد فطری بحث کردیم. در بُعد حسی هم هست. در بُعد عقلی هم هست. در بُعد حسی، کسانی که استبعاد میکنند یا طبعاً بدون دلیل محال میدانند، که چطور میشود موجودی زنده شود، بعد بمیرد، بعد زنده شود، بعد بمیرد. این دائماً در پیش چش ما است. از حیات نباتی و حیوانی که هست. حیات حیوانی با حیات انسانی در اصل حیات چه فرق دارد؟ هست. در نباتات، در پاییز و زمستان حیات نباتی از بین میرود، نه رشدی است، نه درخت سبز است، اصلاً حیات نباتی وجود ندارد. بعداً بهار که میشود، حیات نباتی دمیده میشود. دائماً در سال در مرحلهای حیات نباتی میرود و در مرحله دیگر حیات نباتی میآید. و قرآن استدلال میکند به این تواتر و تتابع موت و حیات. در حیوانها نیز چنین است. حیوانی که زنده است. بعد میمیرد، یا میکشند. بعداً از جسم همان حیوان، نباتی و از آن نبات، حیوانی و از آن حیوان، نطفهای و از آن نطفه، جنینی و بعد حیوان میشود. پس حیات میآید و میرود. ممات هم میآید و میرود. پس استمرار حیات نباتی و استمرار حیات حیوانی چه استبعادی دارد؟ این یک واقعیتی است. این واقع میشود.
و لا سیما با کسانی که قائل به نسخ هستند و یا قائل به مسخ هستند، استمرارٌ مای حیات را قائل هستند، که روح از بدن این انسان بیرون میرود، بدن میمیرد و این روح متصل به بدن دیگر میشود، پس استمرارکی را قائل هستند. یا متصل به بدن حیوانی میشود. باز استمراری را اینها قائل هستند. بنابراین از بُعد نظر حسی محسوس ماست، ولو عقل نداشته باشیم. فطرت نه، عقل نه، علم نه، فکر نه، حس داریم. برهان به قدری قوی است که تمام مراحل ادراکی انسانها را شامل است. مرحله درونی و مرحله برونی، مرحله درونی که فطری و عقلی است. و مرحله برونی که حسی است و علمی است و وحی است و غیره، تمام مراحل را شامل است. بعبارةٍ اخری ربانیات به قدری قوی هستند که آنچه بر رد ربانیات گفته شده و آنچه میگویند و آنچه گفته خواهد شد و آنچه امکان دارد گفته بشود، تمام را ربالعالمین به منطق وحی جواب داده است. حتی اگر عمیق و درست بنگریم، در منطق فطرتها و عقلها و حسها و علمها، رد تمام آنچه که بر خلاف ربانیات در مثلث زمان گفته شده است، یا میشود، یا خواهد شد یا احتمال دارد، هست.
جریان معاد بسیار بسیار قوی است در کل ابعادی که ما حساب کنیم. در بُعد احتمال که عرض کردیم. محتمل بسیار قوی است، منجّز است. مخصوصاً راجع به کسانی که ربالعالمین را قائل هستند. مرحله دوم، کسانی که مشرک هستند در مرحله اولی و بعد موحد هستند. موحد کتابی است یا غیر کتابی، میگوییم در هر صورت، این خدا را که شما قائل هستید، چه مشرک، چه موحد، کتابی، یا غیر کتابی، مسلم یا غیر مسلم، شما که قطع دارید، از احتمال گذشتیم. قطع دارید که این خدا عالم است و عادل است و قادر است. قطع دارید، پس به مقتضای عدالت ربالعالمین منهای وحی داریم بحث میکنیم. منهای وحی رسالتی، رسالت هیچ، فرض کنید، یقین کنید رسالت نیست. ولکن با اعتراف و اعتقاد به اینکه ربالعالمین در هر عقیدهای از عقایدی که شما نسبت به رب دارید، اشراکاً، توحیداً، کتابیاً، غیر کتابی، این ربالعالمین عالم است که بین مکلفین چهها میشود. قادر است که جبران کند، عاجز نیست. عادل است و طبق عدالت باید جبران بکند و خائن نیست. اگر در این نشئه ما مشاهده نمیکنیم که ظلمها را خداوند برطرف کند یا جلوی ظلمها را بگیرد، یا ظلمها را جبران کند. مظلومیتها را جبران کند، پس عالم دیگر باید باشد. چیزی که همه میدانیم. اگر عالم دیگری نباشد، به هر وضعی است، بهطور اجمال اگر عالم دیگری نباشد، این خدا جاهل است، خائن است، ظالم است، عاجز است. اینکه با رأی شما تناقض است. اینجا حتمیت است. مرحله اولای حتمیت در بُعد اعتقاد به وجود خدا منهای نبوت حتی، منهای وحی و منهای کل کتابهای آسمانی، این مطلب ثابت است. پس بنابراین معاد در این بُعد هم ثابت است.
پس لازمه شناخت خدا معاد است. نبوت را هنوز جلو نیاوردیم. درست است لازمه شناخت خدا وحی است، معاد هم هست. ولی آنچه درجه اول است، معاد است. درجه بعد وحی و نبوت است. و لذا خداوند در قرآن شریف این دو محور را همیشه ذکر میکند. مبدأ، معاد؛ مبدأ، معاد. بله، وحی و رسالت و نبوت در وسط است. برای تکامل دادن به تکالیفی است که بر ما هست. چون تکالیف دو نوع است. یک تکالیف سلبی و ایجابی است که وحی نمیخواهد، وحی برونی نمیخواهد. وحی درونی حتی از برای حشرات و حیوانات هم کافی است. ظلم بسیار بد، مخالف ظلم بسیار خوب، ظلم خیلی خیلی بد، قابل قبول نیست. و مقابل ظلم هم بسیار خوب و قابل انکار نیست. این را همه میدانند. وحی نمیخواهد، نبوت نمیخواهد، این یک مرحله است که هر کس ظلم بکند و میداند که ظلم میکند، یا بداند که ظلم میکند و خدا را قائل است، حتماً باید بداند که بعد جبران میشود، اگر نشود، خدا خدا نخواهد بود، بلکه از قسمتی از بندگان پستتر است. این مرحله اولی است.
مرحله دوم تفاصیل است، واجباتی است که فطرتها و عقلها و حسها و علمها نمیتوانند بفهمند. شکلیات واجبات، محرماتی است که نمیتوانند بفهمند. مخصوصاً شکلیات و صور محرمات، صور واجبات و اصولش، و صور محرمات و اصولش در بُعدی از ابعاد در انحصار تبیین شریعت است. که قبل از تبیین شریعت ما واجبات اصلیهای داریم که شریعت بیاید تبلور میدهد، تفصیل میدهد. اما شریعت نیامده، معلوم است عدل لازم است و معلوم است که ظلم غلط است. ما در بُعد منهای وحی بحث میکنیم. حتی اگر کسی یقین کند وحی در کار نیست. یقین کند، بر فرض محال یقین کند که اصلاً وحیای در کار نیست. اما حالا که یقین دارد خدا هست، پس معادی در کار است. برای چه؟ برای این درکی که رسول باطنی ما نسبت به وجوب عدل و حرمت ظلم دارد، ولو دیوانه باشد. گروهی گمان بردهاند که دیوانگان اصلاً تکلیف ندارند. این دروغ است. ما دو تکلیف داریم. یک تکلیف بر مبنای ادراک، یک تکلیف بر مبنای وحی. تکلیف بر مبنای وحی که از ادراکات درونی و برونی انسانها منفصل است، این برای مجنون نیست، برای مادون تکلیف هم نیست، لا شک. اما آنچه که وحی اصلش را ثابت نمیکند، بلکه تبلور میدهد و تکامل میدهد، این انسان مکلف است. بچه هم مکلف است. اگر بچه پنج شش ساله، هفت هشت ساله تخلف کند، میداند که تخلف بد است و میدانید، شما تأدیب نمیکنید؟ حرام است تأدیب کنید؟ اگر مکلف نیست، پس این حرام است که تأدیب کنید. این مکلف است در این بُعد حسی، در کل ابعاد مکلف است. منتها تکلیف دارای مراتب است. هر قدر دریافت انسان، زمینه دریافت انسان بیشتر باشد، مسئولیت انسان بالاتر است. پس مجنون هم در بُعد ادراکش در همان حالت جنون مکلف است. مجنون که میداند بر سر مردم زدن بد است، ولو نماز نمیداند. روزه نمیداند، حج نمیداند. میداند بر سر مردم زدن بد است، خر هم میداند. مجنون که بهتر از خر میداند. این مجنون اگر زد بر سر مجنون دیگر، رئیس تیمارستان ادبش میکند، ظلم کرده که ادبش کرده است؟ این که مکلف نیست! بله، در این حد که مکلف است. یوم القیامة هم همینطور است. یوم القیامة هم مجانین را دراز میکند. ظلمهایی که کردند، منهای شرع و منهای تکالیف شرعیه جبران دارد، منتها جبرانش زیاد نیست. چون «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا»[4] صغیر همچنین است، مجنون همچنین است.
بعد در انسانها، انسانهایی که عاقل هستند و مکلف هستند، مجنون نیستند، صغیر نیستند اما منهای وحی. فرض کنید یقین دارند وحی نیست، یا یقین ندارند که وحی هست، اما در این بُعد یقینی است که باید این روح انسان بعد از انفصال از بدن استمرار داشته باشد و با استمرارش چون خدا را قائل هستیم، بر مبنای علمش و عدلش و قدرتش حتماً باید جزای مظلوم را از ظالم بستاند. و اگر چنین نکند این خدا نیست. این منهای وحی است، با وحی چطور؟ بالاتر میشود. با وحی تکلیف سنگینتر میشود. اگر منهای وحی بود، یا مجنون بود یا صغیر بود، فقط یک تکلیف در بُعد ادراک داشت که معاد را طبعاً باید قائل باشد. اما در بُعد وحی که لازمه عقیده صحیحه به ربوبیت است، در بُعد وحی مخصوصاً وحی اخیر که تفاصیل آنچه ما در درون از نظر فطرت و عقل و از برون از نظر حس و علم دریافتهایم تفصیل میدهد. واجباتی را بر واجبات اصلی اصلاً و صورتاً و محرماتی را بر محرمات اصلیه اصلاً و صورتاً بیان میکند، در اینجا وضع روشنتر است و یقین به یوم القیامة بالاتر است. این یک بحث است. البته وقتی به آیات مبارکات قرآن شریف در این جریانات رجوع میکنیم، این مطالب را کلاً تبلور میدهد.
مطلب دیگر، ما بعد الموت مراحلی داریم که باید بحث بشود. یک مرحله، مرحله فی الدنیا است که دو نوع است. یک مرحلۀ بعد الموت است که دو نوع است. یک مرحله یوم القیامة است که باز دو نوع است. مرحله فی الدنیا دو نوع است که یک نوع آن را قرآن ذکر فرموده و اگر ذکر نمیکرد ما نمیدانستیم. و یک نوعش را هم ذکر فرموده و اگر ذکر هم نمیفرمود، میدانستیم. نوع فی الدنیا؛ این مرگی که در دنیا میشود، قابل رجعت در حیات دنیا است؟ بله، بحث رجعت را خواهیم داشت. رجعت در یک زمانی، گروهی از مکلفان برحسب روایات و محور اصلی آیات «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً وَ مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[5] در دولت مهدی (عج) فی یوم الدنیا رجوع خواهند کرد. بُعد دیگر حیات بعد الموت در دنیا عبارت است از آنچه قرآن ذکر فرموده است. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ»[6] اینها رجعت نیست. رجعت در دولت مهدی (عج) یک جریان خاصی است. این رجعتی است که بعد استمرار حیات تکلیف دارند، و در آن موت اخترامی یا موت مفرّع خواهند مرد. این دو بُعد در حیات دنیا است.
در حیات برزخی، وقتی که انسان از حیات دنیا چه نوع دومِ تکراری، چه نوع اول تکراری و چه نوع دوم تکراری آن خلاص شد، بعد بهطور مستمر حیات بعد الموت بود، این استمرار حیات بعد الموت چگونه است؟ قبلاً عرض کردیم، حال میخواهیم وارد تفاصیل بحث بشویم. این چگونه است؟ آیا استمرار حیات بعد الموت، واقعاً این زنده هست و هست، مانند زندگی دنیا، با فرق اینکه بدن دنیوی را رها کرده است و عالم تکلیف و دنیا را رها کرده است، به مرحله متوسطه که مرحله برزخیه است رسیده و روح در بدن برزخی است. همانطور که در دنیا میخوابید و بیدار بود، در برزخ هم میخوابد و بیدار است. کم و زیادش البته مطلبی است. در حیات دنیا، حیات تکلیف بیداری بیشتر و خواب کمتر و در حیات برزخی نوعاً آدم خواب است. سوره یس: «قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»[7] مرقد، آیا خانههای شما کلاً خوابگاه است؟ نه، یک اتاق داریم که اتاق خواب است. بعضی وقتها انسان میخوابد. ولی کل برزخ مرقد است. برحسب این آیه مبارکه، اگر درست بنگریم، اینها میگویند: «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا»، خدا هم نگفته بیخود میگویید. برزخ مرقد است. یعنی نوعاً ما در برزخ خواب هستیم. و لذا «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»[8] بینهما خواب هستند. الا آن کسانی که همیشه بیدار هستند، چه در دنیا، چه در آخرت، ارواح محمد و محمدیین (ص) که هر وقت سلام کنیم جواب میدهند. هر وقت توسل کنیم، اگر قابل باشیم عنایت میکنند.
بعد از مرگ، البته فرقهایی با عالم دنیا و عالم تکلیف و عالم آخرت دارند. اما این روح استمرار حیات دارد، میخوابد چنانکه میخوابید، ولو بیشتر. بیدار است، چنانکه بیدار بود ولو کمتر. این است که ما قائل هستیم یا خیر، حالت صعقه به روح دست میدهد که حیات برزخی نیست؟ حیات برزخی هست در این بُعد که عرض کردم. حیات برزخی نیست، صعقه است، همانطور که در اختتام برزخ «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[9] آیا این صعقه از اول حاصل میشود؟ گروهی اینطور خیال میکنند. منکرین حیات برزخی همین را میگویند. کسانی که از خود مسلمانان و از خود شیعهها و از خود مفصرین شیعه منکر حیات برزخی هستند، نمیشود این را بگویند که با مرگ از دنیا کلاً روح انسان میمیرد، بعد یوم القیامة روح دیگری ایجاد میشود، یا همان ایجاد میشود؟ این که نمیشود. «إعادة المعدوم مما امتنعا»[10] این نمیشود. یکی از حرفهای درستی که حاجی سبزواری زده این است. چون نوعاً درست نیست. «إعادة المعدوم مما امتنعا» آن که معدوم شد، برنمیگردد. مثل قضیه رد الشمس، زمانی که رفت دیگر برنمیگردد.
این روح اگر کلاً مرد، و در برزخ هیچگونه حیاتی نیست، نه نوم است، نه صعقه است، نه چیز دیگری، اینکه قابل قبول نیست، قابل گفتن نیست. پس ما توجیه میکنیم. ولو نگفتند. ما میگوییم اینطور بگویید تا مسلمان بمانید. تا معتقد به معاد بمانید و معاد برای شما محال نباشد. اینطور باید بگویید -چه بگویید چه نگویید- که اگر حیات برزخی بهعنوان بیدار بودن و نه خواب بودن، نه در برزخ بیدار است و نه در برزخ خواب است، بلکه مرحله سوم هم که موت است در برزخ، نیست، چون در مرحله موت انسان روحش زنده است. نه در برزخ بیدار است و نه در برزخ خواب است و نه موت است در برزخ، بدتر از هر سه صعقه است، یعنی این روح اصل حیاتش هست، اما ادراک و تعقل و شعور و فهم بالفعل معطل است. چرا؟ بماند، بماند، بماند، تا یوم القیامة این روح را خداوند زنده کند و در بدن یوم القیامة قرار بدهد برای حیات حسابی. این هم یک فکر است.
فکر دیگر این است که خیر، روح انسان بعد از مرگ کاملاً خواب است، اصلاً بیداری ندارد. این شقوقی که عرض میکنیم برای اینکه بتوانیم از نظر ادله عقلی و ادله قرآنی و حدیثی بحث کنیم. زیاد میخواهم شقوق کنم، برای اینکه زیاد حرف بزنم نیست. این خواب است. وقتی انسان مُرد، روح خوابید و بدن مُرد. روح خوابید، خوابی که مثل اصحاب کهف که 309 سال خوابیدند، روح خوابید، خواب و خواب و خواب تا یوم القیامة بیدار میشود، این هم یک حرف است. حرف دیگر این است که خیر، همان حرفی که ما از کتاب و سنت استفاده میکنیم که این روح نه کلاً میخوابد و نه کلاً صعقه است، نه کلاً موت است. بلکه این روح نوعاً خواب است و احیاناً هم بیدار است. همانطور که در قیامت ثواب و عذاب است، در برزخ هم ثواب و عذاب است، این هم یک نوع است.
بحث سوم، در آخر برزخ چه خواهد شد؟ در آخر برزخ گروهی گمان بردهاند که انسان همینطور روحش منتقل میشود به بدن اخروی بدون هیچ جریانی. نوعاً اینطور خیال کردند. ولکن آنچه از قرآن شریف استفاده میشود این است که خیر، این روح در آخرین نقطه حیات برزخی، بهطور کلی تمام ارواح مکلفان که بحث روی مکلفان است، تمام ارواح مکلفان مشمول صعقه خواهند شد. بیدار نخواهد ماند. به خواب هم نخواهد رفت. چون در بیداری خوب میفهمد. در خواب هم که انسان در بُعد برزخی خواب میفهمد و ادراک میکند، یا میتواند ادراک کند. بلکه حالت صعقه است. همانطور که انسان در عالم دنیا بیهوش میشود، بیهوش که میشود، نه حس بدنی دارد، نه حس عقلی دارد، نه حس فکری دارد. اما روح نمرده است. روح زنده است و موقتاً یا علی طول الخط تا بمیرد، این احساسات و ادراکات از بین رفته است. فقط حیات نباتی و حیوانی برای این انسان است. این را قرآن میگوید. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» که محمد و محمدیون و عیسی و یحیی و کسانی که در قرآن تصریح شدند، تصریح رسمی عیسی و یحیی است که «يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»[11]؛ «يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا».[12] این را آقایان در تفاسیر عنایت نفرمودند. «أُبْعَثُ حَيًّا»، نه اینکه حی میشوم، در برزخ حی است. «أُبْعَثُ حَيًّا»؛ در حالی که زندهام مبعوث میگردم. پس صعقه شامل حالش نمیشود. «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» صعقه شامل تمام سماواتیان و ارضیان و تمام جن و انس و ملائکه و همه موجودات، مکلف و غیر مکلف خواهد شد. «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» که اینها مربوط به مشیة الله است که صعقه بر آنها حاصل نخواهد شد. بلکه از همان حیات برزخی، روح انتقال پیدا میکند به بدن اخروی، پس استمرار حیات است. یعنی «مَنْ شاءَ اللَّهُ» از آن هنگامی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[13] خداوند مقرر فرمود، الی غیر النهایة حیات دارند. این صعقه، بعد در عالم قیامت هم مردمان دو بخش هستند. یک بخش هستند که در حیات قیامت الی غیر النهایة استمرار دارند. «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[14] کسانی که اهل جنت هستند. در هر درجهای از درجات باشند و در هر مرحلهای که از مراحل باشند. بخش دوم چیست؟ بخش دوم کسانی که اهل نار هستند، اینها آخر دارند. چنانکه در بحث خلود ما این مطلب را بحث کردیم.
مطلبی
که باید بماند و پخش شود، در زمان حیات ما، یا بعد از ممات، در تتمه بحث باید عرض کنم.
سه چهار سال پیش برحسب اصرار بسیاری از برادران، ما کتاب فقهی به زبان فارسی نوشتیم.
آقایانی که تشریف داشتند میدانند من چه عرض میکنم. هر کس سؤال میکرد ما فتاوای فقهی
میخواهیم، من عرض میکردم آقایان مراجعه بفرمایید به تفسیر الفرقان. میفرمودند اولاً
مربوط به کسانی است که عربی خوب بفهمند. ثانیاً ما تمام این تفسیر را باید زیر و بالا
کنیم تا فتاوای فقهی قرآنی را به دست بیاوریم. اصرار کردند، من گفتم: بنابراین من یک
چیزهایی مینویسم و زیراکس میکنیم. شما چند نفر هستید؟ بنا شد صدتا زیراکس کنیم. سؤال
کردم از کسانی که اهل چاپ و زیراکس هستند، معلوم شد که زیراکس خیلی گران است. دادیم
هزارتا چاپ کردند. فکر کردم من چه کنم؟ من که فتاوای قرآنی دارم و این فتاوای قرآنی
با نوع فتاوای فقهای شیعه و سنی اختلاف دارد، اگر من بدون دلیل بنویسم، زمین و آسمان
من را نابود میکند. پس با دلیل بنویسم. با دلیل نوشتن رساله به این حساب است. نمیخواهیم
فضل نشان بدهیم. با دلیل نوشتن رسالهای که رساله عملیه است و اگر کسی تقلید کند، این
تقلید نیست، اجتهاد است، یعنی بر مبنای دلیل میپذیرد، پس با دلیل باید نوشته بشود.
پس با دلیل قرآنی، ما با دلیل قرآنی نوشتیم تا آنجایی که امکان دارد، بعداً هم اگر
زنده ماندیم یا دیگران خواستند چیزی را ترتیب میدهند که در متن مسائل باشند و در پاورقی
ادله باشد. این را چاپ کردیم، من احتمال نمیدادم در جمهوری مبارک اسلامی رساله هم
ممنوع بشود. و رساله را هم به جرم اینکه دلیل قرآنی دارد و به جرم اینکه بر مبنای ادله
قرآنی احیاناً بر خلاف بعضی از فتاوا است، این را سه سال حبس کنند و یا بخواهند دستور
بدهند که خمیرش کنند و از بین ببرند. ما دنبال این رساله اصلاً نرفتیم. قبل از اینکه
بگیریم، کلاً یک 120 تا گرفتیم و گروهی مصرف کردیم. بعد وزارت ارشاد از پخش آن منع
کرد و وزیر سابق ارشاد عذرخواهی کرد که به وسیله یکی از نمایندگان مجلس پیغام فرستاد
که من معذورم، چون حوزه علمیه منع کرده است، جامعه مدرسین منع کرده است. من دنبال رساله
نرفتم، منتها زیراکس زیاد شد، به عدد دو هزار و سه هزار رسید، کسی این را ثبت کرد
[…] من اصلاً اشارهای به وزارت ارشاد نکردم، اخیراً خودشان پیغام دادند که شما
محبت بفرمایید بعضی جاهایی که مثلاً نمیشود، حذف بشود. معاون وزارت ارشاد سه چهار
قسمت را گفت، من گفتم باشد. اخیراً معاونت ارشاد قم به وسیله دو نفر از علما به من
پیغام دادند که شما اگر میخواهید رساله را بگیرید…
[1]. عنکبوت، آیه 61.
[2]. انعام، آیه 38.
[3]. اسراء، آیه 15.
[4]. الكافی، ج 1، ص 11.
[5]. تفسير القمی، ج 2، ص 131.
[6]. بقره، آیه 243.
[7]. یس، آیه 52.
[8]. مریم، آیه 62.
[9]. زمر، آیه 68.
[10]. شرح المنظومة، ج 2، ص 194.
[11]. مریم، آیه 33.
[12]. همان، آیه 15.
[13]. مؤمنون، آیه 14.
[14]. هود، آیه 108.