نشئات ثلاث؛ ابعاد مختلف برزخ
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
ما انسانهای مکلف با این ادراکاتی که داریم، اولین تقسیمی که از برای این ادراکات که وسیله دریافت مطالب برونی است میکنیم، تقسیم دو بُعدی است. بُعد اول ما ادراک میکنیم با چشم یا با گوش یا با حس یا با عقل که ادراکات درونی است امور ظاهری را. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا»[1] حالا بعدش هیچ. ما این این ظاهر زندگی دنیا را که ادراک میکنیم که قبل از باطن است و قبل از ملکوت است که ملکوت حقیقة الملک است و حقیقت انّیت اشیاء است، ما فعلاً در قدم اول هستیم و نسبت به قدم اول بحث میکنیم تا بعد به برازخ که ملکوتهای مترتبه اشیاء است. در این بُعد ظاهری که ما رؤیت داریم و این رؤیت یعنی ادراک، اعم است از رؤیت با بصر یا رؤیت با بصیرت، رؤیت درونی و یا رؤیت برونی، چه نیازمند به تفکر باشیم یا نباشیم. نیازمند به تعلم باشیم یا نباشیم. نیازمند به شورا باشیم و یا نباشیم. به عبارت دیگر چه این ادراک ما ادراک ضروری باشد که نیازمند به مقدماتی نیست یا ادراک نظری باشد که نیازمند به مقدمات است، درونی باشد که تفکر و تأمل است، برونی باشد که شور کردن است و یا درس خواندن است، از طرق ظاهری یا باطنی مرحله دوم که ضرورت ندارد، بلکه نظری است و اما نظریات و نظریههایی است که چه از نظر باطن و چه از نظر ظاهر برای بشر منهای وحی، برای مکلف عاقل منهای وحی و منهای چیزهای دیگری که مربوط به وحی است امکانپذیر است. این عالم ظاهر. این نه تقوا میخواهد، نه خداشناس بودن میخواهد، ایمان نمیخواهد، میشود انیشتین شد، میشود دیگری شد. مخترعین بزرگ عالم که نوعاً مسلمان نبودهاند و کمتر مسلمان بودهاند، این مخترعین با ادراکات خودشان برخوردهایی با ظاهر این جهان داشتهاند؛ چه ظاهر پنهان و چه ظاهر آشکار. اما ظاهر پنهانی که با تأمل و با تفکر و با درس خواندن و با تجربه کردن مطالبی را به دست آوردهاند که دیگران به دست نیاوردهاند یا نمیشده است؛ چون آن مقدمات را نداشتهاند. این مرحله اولی است.
از مرحله ظاهر که گذشتیم، میرسیم به مرحله برزخ، چون ما سه نشئه داریم؛ نشئه ظاهره که مقداری عرض کردم و نشئه باطنه که دارای دو بُعد است در تقسیم اوّلی، بُعد اول برزخ و بعد دوم قیامت. ما در این سه نشئه ادراکاتی داریم. در حیات دنیا که ما غیر از نشئه ظاهره جهان را چه بهعنوان ضرورت و بدیهت و چه بهعنوان غیر ضرورت و بدیهت که باید اسباب ظاهره یا باطنه منهای وحی را استخدام کنیم و برسیم، آیا میشود قدم به مرحله دوم هم برداریم؟ شما اگر تمام علمای جهان را، علمای ظاهری جهان را، تمام علوم ظاهری جهان را، تمام عقلها و ادراکات ظاهری جهان را یک جا جمع کنید، نمیتوانید از ملکوت خبر بگیرید. از باطنهای اشخاص نمیتوانید خبر بگیرید. از آیندههایی که دلیل فعلی ندارد، دلیل حسی ظاهری فعلی ندارد، نمیتوانید خبر بگیرید. این پله اول ملکوت است که شما… البته پله اول قبل از این پله تکلیف است که ما بحث نمیکنیم. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] که ما با نگریستن در آیات درونی و برونی خودمان که از طرف حق سبحانه و تعالی است، پی به وجود حق میبریم. در آن مرحله دیروز عرض کردم، آن را اینجا فعلاً نمیآوریم.
مرحله ملکوت، مرحله ملکوتی که ما هیچ راهی به رسیدن به آن منهای وحی نداریم. منهای وحی راهها باز است برای رسیدن به ملکوت اشیاء در بُعد تکلیف. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ»،[3] اینکه معلوم است. نه، آنکه منهای وحی است که معلوم، ولکن آن ملکوتی که با دقت کردن، تفکر کردن، «أَبْصَرَ بِهَا»[4] با علم، با شور با تمام وسائل منهای وحی و منهای تقوا و منهای ایمان، با تمام وسائل اگر یک جا جمع شود، ما نمیتوانیم پی به آن ملکوت ببریم، پی به آینده ببریم. پی به باطن جهان، آن باطنی که نمیشود با وسائل ظاهری به آنها پی برد پی ببریم. از این مرحله دوم داریم بحث میکنیم. آیا فقط خواب است و بعداً مرگ است و بعداً حیات قیامت است که انسان در آن حالات میتواند پی به ملکوت ببرد؟ آن ملکوتی که امکان ندارد در بُعد ظاهری و با وسائل ظاهری انسان به آن پی ببرد یا نخیر، در بیداری هم میشود، خواب لازم نیست، در بیداری هم میشود. در پله اول هستیم، قبلاً مقادیری را عرض کردیم. در بیداری هم میشود. شما در حالی که بیدارید میتوانید از دل دیگران خبر بدهید، در حالی که بیدارید شمای نوعی میتوانید از آیندهای که به هیچ وسیله غیر وحی نمیشود فهمید، میتوانید به وسیله تقوا، به وسیله عصمت، به وسیله وحی، به وسیله الهام، وسائلی که غیر ظاهری است، وسائلی است که اگر انقطاع از وحی و الهام و تقوا و تأیید الهی باشد، با هیچ وسیلهای از وسائلی نمیتوانید به دست بیاورید، اما در حال بیداری میتوانید.
البته مطالب را دو بخش میکنیم. یک مطالبی است که احکام الله است، احکام الله فقط از طریق وحی است بر انبیای خدا و از طریق الهام است بر سایر معصومین و از طریق کتاب وحی است بر غیر معصومین، در سه بُعدش مربوط است به وحی، آن را ما الآن بحث نمیکنیم، بحث در باب نبوت شده است. مطالب دیگر؛ احکام غیر تکلیفی یا غیر احکام تکلیفی، موضوعات، موضوعاتی که از ما پنهان است و راهی از برای کشف آنها از غیر طریق ربانیت نداریم، آیا میشود در حال یقظه و بیداری ما راه پیدا کنیم؟ بله، راههایی هست، خواب مرحله دوم است. ما میتوانیم برزخ را در حال یقظه و بیداری دریافت کنیم؟ بله، میشود، چون برزخ یعنی بین الدنیا و الآخرة. ظاهر دنیا نیست، اسباب ظاهری دنیا نیست، چه اسباب ضروریه باشد و چه اسباب غیر ضروریه باشد، اینها نیست. اما میتوانیم با پشت سر گذاشتن این اسباب ضروریه با یک اسباب دیگری در حال بیداری و زندگی تکلیف و دنیا به حقایق برزخی و به ملکوت اشیاء تا اندازهای برسیم؟ بله. نسبت به معصومین که بیّن است. معصومین هر قدر مقام عصمت علمی و عملیشان بالاتر باشد، اتصال به وحی است، بیّن است. از قلب شما خبر دادن، البته کلیت نیست ولی میشود. از قلب شما خبر دادن، مثلاً منافقین را، قرآن میفرماید: «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[5] ولکن ما به شما معرفی میکنیم چه کسی منافق است و چه کسی منافق نیست. وجه کلی که نیست. چون کلیِ علم غیب مربوط به حضرت اقدس ربوبیت است.
معصومین قبل از برزخ رفتن برزخ را میبینند و قبل از قیامت رفتن قیامت را میبینند با ارائه وحی و یا ارائه الهام نسبت به معصومینی که دارای مقام نبوت و وحی رسالتی نیستند. پیغمبر بزرگوار برای دیدن ملکوت نیاز به خواب ندارد، البته بعضی وقتها هم در خواب خدا نشان میدهد. برای دریافت حقایق برزخ احتیاج به موت ندارد، میبیند، خداوند ارائه میکند. برای دریافت حقایق قیامت احتیاج به این ندارد که بعد شاید قیامت را ببیند، نخیر، الآن هم خداوند به او ارائه میکند. این مقام، مقام محفوظ، اما مقام پایینتر چطور؟ مقام پایینتر که مقام الهام است و وحی نیست، آن هم به همین حساب. ائمه معصومین (ع) که تالی تلو رسولالله (ص) هستند در دریافت حقایق چه احکام چه غیر احکام، به همان منوال.
مرحله سوم، در مرحله سوم آیا ما راه داریم که مقام عصمت و رسالتی نداریم و مقام عصمت غیر رسالتی هم نداریم، اتصال مستقیم صددرصد به وحی یا به واسطه نیست، خطا داریم، صواب هم داریم. آیا ما میتوانیم در بُعد قوت ایمان و قوت تقوا اتصال به ملکوت پیدا کنیم؟ بله، میشود. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[6] «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً».[7] تقوا یک وسیله ربانیهای است که با تقویالله فرقان حاصل میشود. فرقان بین الحق و الباطل، چون در بُعد احکامی انسان بهتر کتاب الله را میفهمد، بهتر سنت رسولالله را میفهمد. نور را با نور بیشتر بهتر میتوان دریافت کرد. اینکه در مرجع تقلید تقوا هم بسیار نصیب عظیمی دارد، بلکه تقوا بالاتر از علم است که بین الهلالین اگر دو نفر مجتهدند که بر محور کتاب و سنت نظر میدهند، هر دو عالمند و مجتهد و فقیه و هر دو با تقوا، اما اگر یکی اتقای از دیگری باشد و دیگری اعلم باشد، کدام مقدم است؟ آقایان میفرمایند اعلم، ما عرض میکنیم اتقی. چون تقوا تعهدآور است، علم کاشف است. کشف استلزام بما تعهد ندارد. با این نورانیت تقوا است که به اضافه بر نورانیت علم میشود مرادات ربالعالمین را انسان به دست بیاورد در بُعد احکام، در بُعد غیر احکام هم همچنین. آیات در این باب متعدد است. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» این فارق بین حق و باطل با نور است. هر قدر نور بیشتر باشد فرق و تمییز بین حق و باطل طبعاً بیشتر خواهد شد. یا «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»، این «اتَّقُوا اللَّهَ» ابعادی دارد یکی از ابعاد و نتایجش «وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» است. این علمی را که الله به ما تعلیم میکند که طرق ظاهری در آن اثری ندارد، طریق باطنی که تقواست در آن اثر دارد.
یا «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[8] این پیوند همان است. «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»، اینکه با زبان گفتند، با قلم گفتند، با امور مبیّنه ظاهریه گفتند «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» استقامت بر «رَبُّنَا اللَّهُ» در درون و در برون فردشان، اجتماعشان، حیاتشان، موتشان، بازارشان، هر جا «ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ» وحی نیست، الهام است. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ». بعضی آقایان این باقی را توجه نفرمودند، میگویند وقت موت است، نخیر، «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ»؛ «أَوْلِياؤُكُمْ»، اولیاء چه کسانی؟ اینها، یک ولایت الهامی است، یک ولایت کلی است. معیت ربالعالمین هم «و انا معکم اینما کنتم» یک معیت کلی است که بر محور قیومیت است و علم مطلق است و قدرت مطلق است، یک معیت خاص است؛ معیت با رسول، معیت با مؤمن. در اینجا هم «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ» چه کسانی؟ «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» آنها. این یک معیت خاص است، معیت ولایت خاص است. «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ» هم در دنیا و هم در آخرت.
یا «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»،[9] نصرت در بُعد تحقق دادن رسالت ربالعالمین، چه رسالتهای اصلی بالوحی است و چه رسالتهای ایمانی است. پس تقوا کاربُر است و کارگر است. هر قدر تقویالله بالاتر باشد بر مبنای حق، بر مبنای کتاب و سنت، نه آنکه دلم میخواهد، هر قدر تقوا بالاتر باشد، قویتر باشد، نورانیت زیادتر است. اناره حق سبحانه و تعالی نسبت به قلوب متقین و اسماع و ابصار و افکار و عقول متقین طبعاً بیشتر خواهد شد. آنچه را ظاهربینان نمیبینند و نمیتوانند ببیند با کل وسائل علمی، آنها دریافت میکنند. این یک مرحله برزخ است. مرحله دوم برزخ نوم است. مرحله سوم خود برزخ است. ما پنج برزخ داریم دیروز عرض کردم، در سه برزخ همه مشترک هستند، در سه برزخ کلاً مشترک هستند، در دو برزخ نه. در آن سه برزخ که کلاً مشترک هستند، 1- برزخ در حال یقظه؛ بیدار است؛ اما میتواند ملکوت را با وسیله تقوا دریافت کند. 2- در حال خواب، 3- بعد از موت. این سه برزخ همه مشترکند، اما دو برزخ دیگر است که اختصاصی است. اضافه بر این سه برزخ که هر دو، مورد بحث موضوعی خواهد بود در همین رشتهای که داریم بحث میکنیم. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ»،[10] میراند، بعد زنده کرد. در این حالت مرگ برزخ است دیگر، این برزخ را همه ندارند.
– [سؤال]
– آن یک جای دیگر است، آن آیه مربوط به اینجا نیست. دیگر کسانی که مرده بودهاند و در زمان ولی امر (ع) إحیاء میشوند، این مدت موت برزخ است. ولکن برزخ کلی برای کسانی است که میمیرند و الی یوم القیامة مردهاند و زنده میشوند. پنج برزخ وجود دارد. ما در قدم اول برزخ یعنی ارتباط با ملکوت جهان، آن ارتباطی که با وسائل ظاهری برای انسان و یا غیر انسان -فعلاً بحث انسان است- ممکن نیست. هر قدر علم بالا رود، تجربه بالا رود، فکر بالا رود، دقت بالا رود، هر چه میخواهد بالا رود، دیگر بالاتر از شیطان که نیست، شیطان همه علوم را وارد است. علوم ظاهری را، اصولی فقیه فیلسوف عارف منطقی ادیب، از همه بهتر اینها را بلد است دیگر و لذا همه اینها را گمراه میکند. ما را از همین راهها گمراه میکند. این پوسته علم اهمیت ندارد، این یک کلیدی است که کند میشود احیاناً مّا، احیاناً کثیراً، نمیتواند درهای باب معرفت را و درهای باب ملکوت را باز کند. «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ»[11] ابواب سماء معرفت برای اینگونه اشخاص باز نمیشود.
در عالم دنیا؛ ملکوت اول و برزخ اول، اشخاص گوناگون هستند، اگر تقوا عادی باشد بهطور عادی وصول به ملکوتٌ مّا. اگر تقوا بالاتر باشد، بالاتر کسانی را میشناسم هنوز هم هستند، شاید اینجا هم باشند که از دلها خبر میدهند، از قلب خبر میدهند. خبر دادن از قلب با هیچ میکروسکوپی، تلسکوپی، اسپرسکوپی، با هیچ وسیلهای امکان ندارد، مگر مقام تقوا و نورانیت بالا برود. بیدار است و خبر میدهد. مثلاً فرض کنید چیزهایی که انسان گم کرده یا گم است در نظر انسان، نسبت به بالفعلش، احکام را عرض نمیکنیم، نسبت به بالفعلش یا نسبت به آیندهاش میخواهد پیدا کند و وسائل ظاهری در کار نیست، یک بُعد تقواست؛ بالاتر عصمت.
در باب استخاره روایات داریم که زیاد هم سؤال شده عرض میکنیم. در باب استخاره ائمه استخاره میکردند، منتها چگونه؟ استخاره بدون وسیله برونی، ما استخاره میکنیم با وسیله برونی که قرآن است، چون ما قرآن نیستیم، توسل میکنیم به وسیله برونی که وحی است. در روایات متعدده دارد که ائمه (ع) که استخاره میکردند، در یک امری گیر بودند که بعداً چه خواهد بود، گیر است دیگر، علم کلی از اول که نیست، باید خدا تعلیم کند. در یک امری گیر است که بعداً چه خواهد شد، الآن در فلان جای جهان [اوضاع] چگونه است. ما تفأل را کار نداریم. بعداًچه خواهد شد، این کار را بکنم یا نکنم، حکم بیّن است، ولکن اثرش بیّن نیست. ولکن استخاره میکردند، چگونه؟ اتجاه قلبی صددرصد به الله پیدا میکردند، بعد الهام الهی در قلب نقش میبست؛ این کار را بکن یا نکن. آن استخاره است، استخاره درونی است. ولی کسانی که در آن مقام نیستند، استخاره آنها برونی است. چون رسولالله (ص) و ائمه معصومین (ع) مجمع الثِقلیناند، خود قرآن در قلب اوست صددرصد، بیش از آنچه ما در ظاهر مشاهده میکنیم. کل معارف قرآنی در قلب رسولالله (ص) و ائمه و زهرا (س) موجود است. پس به قلب خود مراجعه میکنیم. منتها این قلب را «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَوْمِ سَبْعِينَ مَرَّةً»[12] این اغانه احیاناً حاصل میشود برای دعوت، برای برخورد، برای برخورد با اشخاص مختلف که آن هم باز حجاب نور است، اما حجاب نوری است که لازم است در بُعد دعوت، چون خلوت کلی نیست. روی این حساب است که امام وقتی با مردم مشغول است و در همین زندگی دنیا مشغول است، اگر جایی گیر کند اینجا همه را کنار میزند، قلب صددرصد متجه به الله است. در اینجا نقطهای در قلب، در قلب روح یا این کار بکن یا نکن، یا میشود یا نمیشود.
ولی ما نمیتوانیم، ما باید به قرآن استخاره کنیم و استخاره به تسبیح معنا ندارد. یکی از مصادیق بسیار بسیار عالی قرعه قرآن است دیگر. قرعه به وحی. چون آیات داریم، روایات داریم، شاید بیش از صد روایت داریم و سه چهارتا آیه داریم که همان یکی هم کافی است که در آنجایی که کار برای شما مشکل میشود، نه حکم، حکم را که با قرعه نمیشود درآورد، موضوعات، در موضوعاتی که شما گیر میکنید، در اینجا قرعه. بهترین قرعه کتاب الله است. اگر انسان در جای خودش استخاره کند، یعنی در جایی که هر چه فکر کند نمیتواند بفهمد، مشورت کرد نمیتواند، دقت کرد نمیتواند و… هیچ راهی وجود ندارد. ولی باید این کار را بفهمد، باید این راه را برود یا نرود. یک بایدی در کار است سلباً یا ایجاباً، حکم معلوم است؛ مباح است، مباح یا مرجوح یا هر چه یا مستحب، ولکن نتیجه چه خواهد شد. این نتیجه موضوعی این حکم را نمیداند در جایی که باید بداند، راه دارد یا نه؟ در بحث قرعه مفصل بحث کردیم. برای معصوم راهش درونی است، خودش قرآن است، برای ما راهش برونی است به وسیله خود آیات مقدس قرآن. حتی در ازاله سحر، نمیخواهم بگویم تجربه کردم، تجربه یعنی چه؟ برای مؤمن که تجربه نمیشود. ازاله سحر، بدترین سحری که کوهها را نابود میکند با خواندن آیاتی از قرآن، روایت دارید صد آیه، صد آیه از قرآن بخوانید آن سحر را به کلی از بین میبرد. آیا معجزه قرآن قویتر است یا معجزه عصای موسی؟ عصای موسی معجزه خیلی پایینتر از قرآن و سحرهای سحره موسی خیلی بالاتر از سحرهای دیگران. وقتی عصای موسی به دست موسی اژدها میشود، قرآن به دست همه قرآن است منتها با اخلاص. عصای موسی که سحر سحره را از بین برد و همه را بلعید، اگر قرآن که از نظر اعجاز بسیار بالاتر است از عصای موسی و غیر موسی، به دست کسانی که اینها ارتباط معنوی دارند و بیشتر پیدا میکنند، با مقدماتی خودشان را آماده میکنند برای دریافت و تلقی الهام ربانی بر مبنای قرآن، مطلب خودش درست میآید، نمیخواهم ادعا کنم. مطلب آنقدر درست میآید که اگر انسان حال داشته باشد اصلاً قرآن خود مطلب را میگوید. طرف که تلفن میکند یا استخاره میکند، تعجب میکند که شما از کجا میدانستید. یک شخص عراقی استخاره کرد، میخواست زن بگیرد، پنج دختر در نظر داشت، میخواست یکی را بگیرد. آن موقع حال داشتم، حالا هم بعضی وقتها حال داریم. پنج استخاره کردم، گفتم او اینطور است، دیگری اینطور است، این پول دارد به درد نمیخورد، این پول ندارد به درد میخورد، این ظاهرش اینطور است. گفت شما از کجا میشناسی؟ گفتم از هیچجا، کتاب الله است. البته بعضی وقتهاست، ارتباط با قرآن کلیت ندارد.
این ارتباط با ملکوت در بُعد اول برای بُعد پایین که تقواست. در بُعد بالا معصوم؛ معصوم استخاره به قلب خود میکند متصل، ما استخاره به قرآن میکنیم منفصل. استخاره به قرآن شرایط دارد؛ اگر عقل کند است، فکر کند است، شور کند است، الآن باید بشود، چه باید بشود با این شرایط و مقدماتی که قلب انسان حالت تحذیری نسبت به ربالعالمین داشته باشد، این نور اناره میکند، این اتصال با ملکوت است، با تورات نمیشود استخاره کرد، با خواجه حافظ هم نمیشود استخاره کرد. خود ایشان هم باید با قرآن استخاره کند. استخاره با قرآن شریف مطلب را میگوید، حتی تفأل، آینده شما را قرآن را بیان میکند منتها با شرایط. پس میشود در حالت بیداری انسان اتصال به ملکوت پیدا کند. این مراحل حالت یقظه.
بعضی وقتها نمیشود یا من عرضه ندارم یا بالاخره اتصال به ملکوت برای من حاصل نشد، در اینجا خواب، در خواب تجرد بیشتر است. چون تجرد هر چه بیشتر باشد، اتصال به ملکوت زیادتر است. اگر انسان قدرت دارد و عرضه دارد در حال بیداری اتصال به ملکوت پیدا کند با تجرد، اما اگر نشود که نوعاً اینطور نیست، خواب. و خواب چند نوع است: یک خواب است که انسان میخوابد و از خدا میخواهد که اتصالٌ مّایی به ملکوت پیدا کند و مطلبی را بفهمد، حکم را عرض نمیکنم. موضوعی را دریافت کند، این از رؤیاهای خیلی خوب خواهد بود. گاهی اوقات خواب بدون اختیار است، انسان آنقدر کار کرده و خوابش برد. در خواب هم دربهایی از ملکوت به سوی انسان باز میشود که اگر در روایت داریم که «الرؤیا شعبةٌ من الوحی» روی این حساب است. و شما در لغت رؤیا ملاحظه کنید، در کل قرآن پنج جای قرآن لفظ رؤیا ما داریم. رؤیا چیست؟ رؤیا فُعلا است دیگر، یعنی رؤیت قویتر، مگر اینطور نیست؟ ما یک رؤیت داریم یک رؤیا داریم، رؤیا فُعلا است. کبری یعنی بالاتر از کبیر، رؤیا یعنی رؤیت قویتر. وقتی که روح انسان از این بدن فاصله میگیرد و در برزخ قرار میگیرد و تجرد بیشتری پیدا میکند، انفصال از این غشاوات عالم ظاهری طبیعت پیدا میکند، این بیشتر به حقایق نزدیک میشود. رؤیا، این رؤیت قویتر است، رؤیت با چشم قویتر است. آنچه را در این بیداری با چشم نمیدید و خیال بود، حالا با چشم برزخی میبیند. آنچه را با گوش در حالت بیداری نمیشنید و خیال بود، الآن با گوش برزخی میشنود و آنچه را لمس خیالی داشت در حالت یقظه، در حال نوم یا برزخ قویتر، این قویتر میشود و این اعم است از کافر و مؤمن حتی، ولی رؤیاهای حقه مؤمنین حساب دیگری دارد.
در حالتی که انسان خواب است، این بصیرت قویتر است و حتی بصر قویتر است نسبت به کسانی که مردهاند و غافل مردهاند و کافر مردهاند، خدا میفرماید: «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا»،[13] یعنی «هذا» بود و تو غافل بودی. این حقایق بود و تو غافل بودی. تغافل داشتی و غفلت عن تقصیرٍ بود. «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ». دو نوع کشف غطاء است؛ یک کشف غطائی که شده است و تو توجه نکردی. یک کشف غطائی که این اتوماتیکی است. دو کشف غطاء؛ کشف غطاء اول و کشف غطاء دوم. خود زندگی دنیا و زنده بودن در این بدن و در این اجتماعات بودن، خودش غطاء است. ولی میشود این غطاء را برطرف کرد، با تقوا؛ بالاتر، عصمت و غیره. تو این کار را نکردی. دوم؛ غطاء دیگری در کار بود که این نوعیت دارد. ما نمیتوانیم برزخ را ببینیم، نماز شب هم میخوانیم مثلاً. «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ» غطاء اول کشف، غطاء دوم کشف «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» حدید آهن نیست، تیزبین است، آنجا کند بود. آنجا با اکسپرسکوپ هم نمیتوانستی حقایق را ببینی، اینجا با همین چشم کلیل میبینی. «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ». پس برزخ اتصال بهتری است با ملکوت و اتصال بهتری است با حقایق که انسان میتواند مطالب در آنجا دریافت کند.
نوم و رؤیا، نوم و رؤیا با هم عموم و خصوص من وجهاند. بعضی وقتها رؤیا هست، نوم نیست؛ یعنی رؤیت قویه است نوم نیست، با تقوا با عصمت با هر چه که عرض کردم. بعضی وقتها نوم است، رؤیا نیست؛ آدم میخوابد و خواب نمیبیند. بعضی وقتها هم نوم است هم رؤیاست. کسی که میخوابد و خواب میبیند. آنجایی که هم نوم است هم رؤیاست، آنجا را داریم بحث میکنیم. حالت این رؤیاها چگونه است؟ این چند مرحله است. یک مرحلهاش که مادیها و ارانیها و اینها خیال کردهاند و حقایق نوم را منکر شدهاند، اتصال به ملکوت را در حالت نوم منکر شدهاند تا چه رسد به حالت برزخ. میگویند انسان در یک خیالی است، در یک کاری است، در یک رؤیتی است، در یک سمعی است، در یک لمسی است، در یک خیالی است، در یک نوشتنی است، حالا حق باشد یا باطل. این در همین حال خوابید، در همین حال خوابید که استمرار همان حالت خواهد بود و لا سیما برای کسانی که در این کاری که هستند اصرار دارند، میخواهد اصلاً نخوابد.
یکی از جوانهایی که در سن شانزده سالگی مرحوم شد، رحمة الله علیه، و نابغه هم بود، اسمش را نمیبرم. ایشان از بس دوست داشت مطالعه کند، سرش را میبست که نخوابد، بعد مرحوم شد. بعضیها اصرار دارند که دائماً بیدار باشند و مطالب را مطالعه کنند، بنویسند بفهمند فکر کنند صحبت کنند. این خواب، این خوابی که خیلی بین است. اگر در کفایه دارد بحث میکند، در مکاسب دارد بحث میکند، در قرآن دارد بحث میکند و فکر میکند، چه حق باشد چه باطل باشد، او در این فکر است و در این فکر میخوابد، در این فکر که خوابید تجرد بیشتری پیدا میشود و آنچه را میفهمید بهتر میفهمد، آنچه را میدید بهتر میبیند، آنچه را میشنید بهتر میشنود، آنچه را فکر میکرد بهتر فکر میکند. اگر باطل است باطل را بهتر را میبیند، اگر حق است حق را بهتر میبیند.
ما در بُعد خیال داریم بحث میکنیم. وقتی انسان در یک خیالی است، در یک تعقلی است، فقط خیال نیست، در یک تعقلی است؛ تفکری است، خیالی است، عملی است، گفتنی است، شنیدنی است، هرچه، به حق و باطل بودنش خیلی کار نداریم. در همین حال و غوری که در این حال دارد، اگر انسان بخوابد، این استمرار پیدا میکند، طبیعی است دیگر، چرا منقطع بشود؟ مگر روح مرد؟ روح که نمرده، مجردتر شد. فاصله از این غشاء پیدا کرد. اگر شما بدون عینک میبینید، با عینک بهتر میبینید، با عینک که چشم از بین نرفت. عینک نوم هم همین است. در حال نوم عینکی به بصر و بصیرت و سمع انسان و لمس انسان داده میشود که این «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»، اینجا تیزبینتر میشود. آنچه که شما با خود بار کردهاید در حال بیداری، این استمرار پیدا میکند در حال نوم. بعضی مواردش غلط است، بعضی صحیح است. اگر در خیال باطل است، در خیال دزدی است، در خیال اذیت کردن است و غیره، خیال است، وقتی میخوابد، این خیال رؤیت مبدل به خود رؤیت میشود. دارد میدزدد. خیال دزدیدن مبدل به خود دزدیدن میشود، دارد میدزدد. این خواب هم واقعیت دارد چرا؟ برای اینکه واقع همان استمرار خیالی است که قبلاً برای انسان بوده است. این یک حالت. در این حالت گاه رؤیا صادقه است و گاه رؤیا کاذبه است. کاذبه است بیشتر در آنجایی که خیال باطل است و صادقه است بیشتر در آنجایی که در فکر حق است و کار حق. این یک بُعد که انسان در این حالت باشد.
این حالت را تقسیم میکنیم؛ گاه آنچه که انسان مشغول است در حالت بیداری و با خود بار میکند، گاه باطل است، گاه حق است، گاه هیچکدام. گاه نشسته است همینطور، نه فکر باطل میکند و نه فکر حق و میخوابد و خواب میبیند. این یک بُعد است که محور مهم بحث اینجاست. گاه فکر باطل و کار باطل و جریان باطل است، به همان حالت میخوابد اکثره باطل. و گاه فکر حق است، دارد در آیهای فکر میکند، میخوابد بهتر میفهمد، بلند میشود و مینویسد. ما این کار را زیاد کردیم در تفسیر قرآن و در کتابهای دیگر که با فکر در آیات میخوابیدیم، بهتر میفهمیدیم، از حدت بهتر فهمیدن از خواب… ستارگان که اولین کتابی است که عنوان تفسیری دارد، همین کار را کردیم. از خواب میپریدم، چراغ را روشن میکردم و یادداشت میکردم. چیزی که در بیداری به این آسانی نمیشد فهمید. اگر در راه حق فکر میکند، این استمرار پیدا میکند در حالت نوم و آن غشاوات و عوارضی که احیاناً در حال یقظه است، اینها از بین میرود و انسان درست میفهمد. این حقیقت دارد، واقعیت دارد. گاه اوقات است که هیچکدام، نه در فکر حق است و نه در فکر باطل، نه از این طرف است و نه آن طرف است. خالی از کل خیالات خواب میبیند. این هم دو نوع است. گاه آدمی است که اهل حق است، گاه آدمی است که اهل باطل است. اگر کسی اهل حق باشد و سابقه توجه به حق بالفعل و سابقه توجه به باطل ندارد و خالی از هر دو است بالفعل و خوابید و اهل حق است، نوعاً رؤیاهای او حق است. خداوند باطل به این آدم نشان نمیدهد به دو جهت: 1- آنچه که در آن حالت خوابید که باطل نبود که استمرار پیدا کند. 2- آیا در حال بیداری خداوند به اهل حق باطل نشان میدهد که در حال خواب که تجرد بیشتر است، باطل نشان بدهد؟ این بعید است از رحمت حق. در این خواب طبعاً که خالی از هر دوی حق و باطل است، حق نشان داده میشود تا چه رسد در آنجایی که مشغول با حق است و مربوط با حق است و ملتحم با حق است و در همان حالت انسان میخوابد.
و در میان رؤیاها چه از کافر، چه از مؤمن، چه از فاسق، چه از عادل، در میان رؤیاها حتماً حق وجود دارد که کشف از آینده میکند. و شماها اطلاع دارید دیشب پریشب به من خبر دادند یکی از فرزندانم که پایش شکسته بود، نمیتوانست راه برود. از فرزندان خودم پایش شکسته بود، نمیتوانست راه برود و در عذاب بود، دائماً ناراحت بود. او پریشب خواب دید، خواب دید که این پا را دارند روغن زیتون میمالند. البته خوابها فرق میکند؛ صورت و سیرت بعضی وقتها با هم است، بعضی وقتها نیست. روغن زیتون میمالند، پایش هم یک تِقی صدا کرد و در خواب خوب شد. بلند شد دید خوب نشده، بلند شد و مقداری راه رفت، پایش چندتا تق صدا کرد و خوب شد. حالا دارد میدود. اینها هست، آیا این خیال است؟ مگر با خیال میشود معالجه کرد؟ پای شکسته را یا کسی که آپاندیس دارد، کسی که فرض کنید امراض دیگر دارد مگر با خیال میشود معالجه کرد؟ البته تأثیرات نفسی وجود دارد برای از بین بردن مرضهای نفسی. یک مرضهایی است که مرضهای نفسی است، مرضی است که مربوط به اعصاب روح است، اگر اعصاب روح متهدّر شد و منفجر شد و ناراحت شد، این اعصاب روح را با تأثیر روحانی میشود منضبط کرد و خیلی هم شده و این کارها را شماها هم میکنید، ما هم میکنیم. تأثیر روحی است.
بعضی وقتها نخیر، جسم است، اصلاً روحش هیچ مشکلی ندارد. اصلاً هیچ نگرانی روحی ندارد، در یک حالتی است که خیلی آرامش روحی دارد، ولکن پایش را بریدند، این میسوزد دیگر، نمیشود با تأثیر روحی این برش را از بین برد. بعضی وقتها بینابین است. چون هم بدن در روح مؤثر است احیاناً و هم روح در بدن مؤثر است احیاناً، اینها دست به گردن هستند. اگر چنانکه روح انسان که بسیار ناراحت است، تأثیر کرد در قلب انسان و ناراحت شد، معالجه روحی این کسالت جسمی قلب را از بین میبرد. و اما اگر چنانچه روح ناراحتی ندارد که در قلب یا پا یا در سر تأثیر بگذارد. این صددرصد تا آنجایی که طب میفهمد و از نظر احساس میفهمیم، این ناراحتی جسم است. برای معالجه این ناراحتی جسم هم دو بخش وجود دارد؛ یک بخش ظاهری و یک بخش غیر ظاهری. بخش ظاهری، معالجه ظاهری کردن است دیگر، ما مأموریت داریم. خود امیرالمؤمنین (ع) که ضربت خوردند برایشان پزشک آوردند دیگر. یک مرحله دیگر اینکه خیر، این ناراحتی که صددرصد جسمی است، این هم با توجه روحی خوب میشود. مرده را خداوند اراده فرمود به اشاره عیسی زنده شد، مرده دیگر، جسم بهطور کلی نابود شده و از بین رفته است. و اینها در غیر بُعد وحی هم وجود دارد که شما با خواندن هفت مرتبه آیه مبارکه «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»،[14] با کمال ایمان، با کمال اطمینان، با طهارت قلب، با طهارت ظاهر دست را بگذارید روی موضع درد خوب میشود. چندین مرتبه هم شده، فوری خوب میشود. من کمرم درد گرفته، نمیتوانستم راه بروم، خوب شد. اینها یک چیزهایی است که من نمیخواهم نقل بکنم، نمیخواهم روضه بخوانم، خطابه نیست. مطالبی است که آقایان وارد هستید.
و سرجمع جریان این است که عالم بعد از عالم ظاهر که ملکوت است، ملکوت دوم، نه ملکوت اول که ما مأموریت داریم «سَنُريهِمْ آياتِنا» یا «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[15] نه، ملکوت دوم یعنی آن عمق باطنی که معرفتی است و ما هیچ وسیلهای از نظر ظاهری نداریم، این در خواب میشود. در برزخ میشود، منتها در خواب که میشود جبران است، در برزخ جبران نیست. در برزخ انسان هرچه ببیند چه فایدهای دارد؟ اثر ندارد. ولکن در حال خواب، در حالت خواب دید در بیداری بلند میشود و جبران میکند. و حقیقةٌ مّایی اگر در عالم برزخ خواب انسان دریافت کند که هست، حتی در میان کفار هم هست، حقیقةٌ مّا دریافت کند، میشود گفت خیال است. بعضی از علوم هست که واقعیت ندارد تا چه رسد خیال. مگر میشود انسان چیزی را خیال کند به قول ارانی و غیر ارانی، چیزی در خیال انسان بود و چون در خیالش بود، حالا در خواب آن خیال از عالم کمرنگ احساس بصری یا سمعی یا لمسی یا عقلی کنار رفت و حالت پررنگ به خود گرفت، این خیال مجسم شد و این فایده ندارد، چون خیال است. خیر، بعضی از علوم است که اینها واقعیت ندارد تا چه رسد خیال. شما خیال را میخواهید ببرید در خواب که یک صورت واقعی به خود گرفته بگویید واقعیت ندارد. خیر خوابهایی است که تماس با ملکوت واقعیت بسیار بسیار درخشانی دارد که قرآن شریف مقداری از نمونههای آن را برای انبیاء و برای غیر انبیاء، حتی برای کفار هم ذکر کرده است.
آن دو نفر زندانی که با یوسف در زندان بودند، خواب دیدند و خوابشان واقعیت داشت. البته مؤمن اگر خواب ببیند با شرایط، واقعیتش بیشتر است، اگر کافر خواب ببیند واقعیتش طبعاً کمتر است. اما اینطور نیست که خواب کافر کلاً واقعیت ندارد، خیر، آن ملک خواب دید، این دو زندانی خواب دیدند، خواب دو زندانی برای هر دویشان و خواب ملک هم برای خودش، جناب یوسف تعبیر کرد. منتها خود رؤیا شرایط دارد، مقادیری باید باز هم بحث کنیم. و کسی که تعبیر میکند شرایط دارد. همانطور که قرآن را هر کس نمیتواند تفسیر کند، کسی که با این کتاب آشناست و دارای نورانیت علمی و نورانیت معنوی است، او میتواند تفسیر کند. خواب همینطور است. خوابها را کفار که نمیتوانند تعبیر کنند، هر کس کتاب خواب نوشت که نمیتواند تعبیر کند. هر قدر کتاب ضخیم باشد، هر کسی نوشته باشد که دیروز بحث بود. چون در خواب اگر صورت با سیرت توأم نباشد، تعبیرش مشکل است. تعبیر بعضی خوابها خیلی بیّن است، خود آدم تعبیر میکند و میفهمد و تعبیرش هم در خارج میشود. آنجایی که صورت با سیرت یکسان است. اگر خواب، خواب واقعی است. اما آنجایی که صورت با سیرت یکسان نیست، خوابی که یوسف دید «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ».[16] چرا یوسف خود صورت را ندید؟ چون آن وقت نبی نبود، بعد نبی شد، بعد رسول شد. اینجا سیرت را دید در صورت مشابه فی بُعدٍ مّا. چرا «أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً»؟ چرا «الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»؟ شمس: پدر؛ یعقوب و قمر: مادر، «أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً» هم یازده منفصل از شمس و از قمر که منفصل دوازدهمی خود یوسف است، این ارتباط صورت با معنا که تأویلش را خود یوسف ندانست و جناب یعقوب تأویل کرد «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً»[17].
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. روم، آیه 7.
[2]. فصلت، آیه 53.
[3]. اعراف، آیه 185.
[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.
[5]. توبه، آیه 101.
[6]. بقره، آیه 282.
[7]. انفال، آیه 29.
[8]. فصلت، آیه 30.
[9]. غافر، آیه 51.
[10]. بقره، آیه 243.
[11]. اعراف، آیه 40.
[12]. بحار الأنوار، ج 60، ص 183.
[13]. ق، آیه 22.
[14]. اسراء، آیه 82.
[15]. اعراف، آیه 185.
[16]. یوسف، آیه 4.
[17]. همان، آیه 5.