پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به اینکه اگر تمامی ادراکات درونی و برونی با هم جمع شود هرگز قابلیت دریافت ملکوت و حقایق یا غیب گویی را ندارد. ۲-اشاره به امکان دریافت حقایق و ملکوت اشیاء در بیداری با وسائلی مثل عصمت و تقواء که دریافتش برای همگان امکان پذیر نیست. ۳-اشاره به اینکه استخاره اهل بیت به چه صورت بوده است با بیان اینکه قرآن بهترین وسیله برای استخاره و بطلان سحر است. ۴-توضیح حول رویای صادقه و کاذبه

جلسه دویست و هشتاد و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خواب

نشئات ثلاث؛ ابعاد مختلف برزخ

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما انسان‏های مکلف با این ادراکاتی که داریم، اولین تقسیمی که از برای این ادراکات که وسیله دریافت مطالب برونی است می‏کنیم، تقسیم دو بُعدی است. بُعد اول ما ادراک می‏کنیم با چشم یا با گوش یا با حس یا با عقل که ادراکات درونی است امور ظاهری را. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا»[1] حالا بعدش هیچ. ما این این ظاهر زندگی دنیا را که ادراک می‏کنیم که قبل از باطن است و قبل از ملکوت است که ملکوت حقیقة الملک است و حقیقت انّیت اشیاء است، ما فعلاً در قدم اول هستیم و نسبت به قدم اول بحث می‏کنیم تا بعد به برازخ که ملکوت‏های مترتبه اشیاء است. در این بُعد ظاهری که ما رؤیت داریم و این رؤیت یعنی ادراک، اعم است از رؤیت با بصر یا رؤیت با بصیرت، رؤیت درونی و یا رؤیت برونی، چه نیازمند به تفکر باشیم یا نباشیم. نیازمند به تعلم باشیم یا نباشیم. نیازمند به شورا باشیم و یا نباشیم. به عبارت دیگر چه این ادراک ما ادراک ضروری باشد که نیازمند به مقدماتی نیست یا ادراک نظری باشد که نیازمند به مقدمات است، درونی باشد که تفکر و تأمل است، برونی باشد که شور کردن است و یا درس خواندن است، از طرق ظاهری یا باطنی مرحله دوم که ضرورت ندارد، بلکه نظری است و اما نظریات و نظریه‏هایی است که چه از نظر باطن و چه از نظر ظاهر برای بشر منهای وحی، برای مکلف عاقل منهای وحی و منهای چیزهای دیگری که مربوط به وحی است امکان‌پذیر است. این عالم ظاهر. این نه تقوا می‏خواهد، نه خداشناس بودن می‏خواهد، ایمان نمی‏خواهد، می‏شود انیشتین شد، می‏شود دیگری شد. مخترعین بزرگ عالم که نوعاً‌ مسلمان نبوده‏اند و کمتر مسلمان بوده‏اند، این مخترعین با ادراکات خودشان برخوردهایی با ظاهر این جهان داشته‏اند؛ چه ظاهر پنهان و چه ظاهر آشکار. اما ظاهر پنهانی که با تأمل و با تفکر و با درس خواندن و با تجربه کردن مطالبی را به دست آورده‏اند که دیگران به دست نیاورده‏اند یا نمی‏‏شده است؛ چون آن مقدمات را نداشته‏اند. این مرحله اولی است.

از مرحله ظاهر که گذشتیم، می‏رسیم به مرحله برزخ، چون ما سه نشئه داریم؛ نشئه ظاهره که مقداری عرض کردم و نشئه باطنه که دارای دو بُعد است در تقسیم اوّلی، بُعد اول برزخ و بعد دوم قیامت. ما در این سه نشئه ادراکاتی داریم. در حیات دنیا که ما غیر از نشئه ظاهره جهان را چه به‌عنوان ضرورت و بدیهت و چه به‌عنوان غیر ضرورت و بدیهت که باید اسباب ظاهره یا باطنه منهای وحی را استخدام کنیم و برسیم، آیا می‏شود قدم به مرحله دوم هم برداریم؟ شما اگر تمام علمای جهان را، علمای ظاهری جهان را، تمام علوم ظاهری جهان را، تمام عقل‏ها و ادراکات ظاهری جهان را یک جا جمع کنید، نمی‏توانید از ملکوت خبر بگیرید. از باطن‏های اشخاص نمی‏توانید خبر بگیرید. از‌ آینده‏هایی که دلیل فعلی ندارد، دلیل حسی ظاهری فعلی ندارد، نمی‏توانید خبر بگیرید. این پله اول ملکوت است که شما… البته پله اول قبل از این پله تکلیف است که ما بحث نمی‏کنیم. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] که ما با نگریستن در آیات درونی و برونی خودمان که از طرف حق سبحانه و تعالی است، پی به وجود حق می‏بریم. در آن مرحله دیروز عرض کردم، آن را اینجا فعلاً نمی‏آوریم.

مرحله ملکوت، مرحله ملکوتی که ما هیچ راهی به رسیدن به آن منهای وحی نداریم. منهای وحی راه‏ها باز است برای رسیدن به ملکوت اشیاء در بُعد تکلیف. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ»،[3] اینکه معلوم است. نه، آنکه منهای وحی است که معلوم، ولکن آن ملکوتی که با دقت کردن، تفکر کردن، «أَبْصَرَ بِهَا»[4] با علم، با شور با تمام وسائل منهای وحی و منهای تقوا و منهای ایمان، با تمام وسائل اگر یک جا جمع شود، ما نمی‏توانیم پی به آن ملکوت ببریم، پی به آینده ببریم. پی به باطن جهان، آن باطنی که نمی‏شود با وسائل ظاهری به آنها پی برد پی ببریم. از این مرحله دوم داریم بحث می‏کنیم. آیا فقط خواب است و بعداً مرگ است و بعداً‌ حیات قیامت است که انسان در آن حالات می‏تواند پی به ملکوت ببرد؟ آن ملکوتی که امکان ندارد در بُعد ظاهری و با وسائل ظاهری انسان به آن پی ببرد یا نخیر، در بیداری هم می‏شود، خواب لازم نیست، در بیداری هم می‏شود. در پله اول هستیم، قبلاً مقادیری را عرض کردیم. در بیداری هم می‏شود. شما در حالی که بیدارید می‏توانید از دل دیگران خبر بدهید، در حالی که بیدارید شمای نوعی می‏توانید از آینده‏ای که به هیچ وسیله غیر وحی نمی‏شود فهمید، می‏توانید به وسیله تقوا، به وسیله عصمت، به وسیله وحی، به وسیله الهام، وسائلی که غیر ظاهری است، وسائلی است که اگر انقطاع از وحی و الهام و تقوا و تأیید الهی باشد، با هیچ وسیله‌ای‏ از وسائلی نمی‏توانید به دست بیاورید، اما در حال بیداری می‏توانید.

البته مطالب را دو بخش می‏کنیم. یک مطالبی است که احکام الله است، احکام الله فقط از طریق وحی است بر انبیای خدا و از طریق الهام است بر سایر معصومین و از طریق کتاب وحی است بر غیر معصومین، در سه بُعدش مربوط است به وحی، آن را ما الآن بحث نمی‏کنیم، بحث در باب نبوت شده است. مطالب دیگر؛ احکام غیر تکلیفی یا غیر احکام تکلیفی، موضوعات، موضوعاتی که از ما پنهان است و راهی از برای کشف آنها از غیر طریق ربانیت نداریم، آیا می‏شود در حال یقظه و بیداری ما راه پیدا کنیم؟ بله‏، راه‏هایی هست، خواب مرحله دوم است. ما می‏توانیم برزخ را در حال یقظه و بیداری دریافت کنیم؟ بله، می‏شود، چون برزخ یعنی بین الدنیا و الآخرة. ظاهر دنیا نیست، اسباب ظاهری دنیا نیست، چه اسباب ضروریه باشد و چه اسباب غیر ضروریه باشد، اینها نیست. اما می‏توانیم با پشت سر گذاشتن این اسباب ضروریه با یک اسباب دیگری در حال بیداری و زندگی تکلیف و دنیا به حقایق برزخی و به ملکوت اشیاء تا اندازه‏ای برسیم؟ بله. نسبت به معصومین که بیّن است. معصومین هر قدر مقام عصمت علمی و عملی‏شان بالاتر باشد، اتصال به وحی است، بیّن است. از قلب شما خبر دادن، البته کلیت نیست ولی می‏شود. از قلب شما خبر دادن، مثلاً‌ منافقین را، قرآن می‏فرماید: «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[5] ولکن ما به شما معرفی می‏کنیم چه کسی منافق است و چه کسی منافق نیست. وجه کلی که نیست. چون کلیِ علم غیب مربوط به حضرت اقدس ربوبیت است.

معصومین قبل از برزخ رفتن برزخ را می‏بینند و قبل از قیامت رفتن قیامت را می‏بینند با ارائه وحی و یا ارائه الهام نسبت به معصومینی که دارای مقام نبوت و وحی رسالتی نیستند. پیغمبر بزرگوار برای دیدن ملکوت نیاز به خواب ندارد، البته بعضی وقت‏ها هم در خواب خدا نشان می‏دهد. برای دریافت حقایق برزخ احتیاج به موت ندارد، می‏بیند، خداوند ارائه می‏کند. برای دریافت حقایق قیامت احتیاج به این ندارد که بعد شاید قیامت را ببیند، نخیر، الآن هم خداوند به او ارائه می‏کند. این مقام، مقام محفوظ، اما مقام پایین‏تر چطور؟ مقام پایین‏تر که مقام الهام است و وحی نیست، آن هم به همین حساب. ائمه معصومین (ع) که تالی تلو رسول‌الله (ص) هستند در دریافت حقایق چه احکام چه غیر احکام، به همان منوال.

مرحله سوم، در مرحله سوم آیا ما راه داریم که مقام عصمت و رسالتی نداریم و مقام عصمت غیر رسالتی هم نداریم، اتصال مستقیم صددرصد به وحی یا به واسطه نیست، خطا داریم، صواب هم داریم. آیا ما می‏توانیم در بُعد قوت ایمان و قوت تقوا اتصال به ملکوت پیدا کنیم؟ بله، می‏شود. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[6] «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً».[7] تقوا یک وسیله ربانیه‏ای است که با تقوی‌الله فرقان حاصل می‏شود. فرقان بین الحق و الباطل، چون در بُعد احکامی انسان بهتر کتاب الله را می‏فهمد، بهتر سنت رسول‌الله را می‏فهمد. نور را با نور بیشتر بهتر می‏توان دریافت کرد. اینکه در مرجع تقلید تقوا هم بسیار نصیب عظیمی دارد، بلکه تقوا بالاتر از علم است که بین الهلالین اگر دو نفر مجتهدند که بر محور کتاب و سنت نظر می‏دهند، هر دو عالمند و مجتهد و فقیه و هر دو با تقوا، اما اگر یکی اتقای از دیگری باشد و دیگری اعلم باشد، کدام مقدم است؟ آقایان می‏فرمایند اعلم، ما عرض می‏کنیم اتقی. چون تقوا تعهدآور است، علم کاشف است. کشف استلزام بما تعهد ندارد. با این نورانیت تقوا است که به اضافه بر نورانیت علم می‏شود مرادات رب‌العالمین را انسان به دست بیاورد در بُعد احکام، در بُعد غیر احکام هم همچنین. آیات در این باب متعدد است. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» این فارق بین حق و باطل با نور است. هر قدر نور بیشتر باشد فرق و تمییز بین حق و باطل طبعاً بیشتر خواهد شد. یا «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»، این «اتَّقُوا اللَّهَ» ابعادی دارد یکی از ابعاد و نتایجش «وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» است. این علمی را که الله به ما تعلیم می‏کند که طرق ظاهری در آن اثری ندارد، طریق باطنی که تقواست در آن اثر دارد.

یا «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[8] این پیوند همان است. «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»، اینکه با زبان گفتند، با قلم گفتند، با امور مبیّنه ظاهریه گفتند «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» استقامت بر «رَبُّنَا اللَّهُ» در درون و در برون فردشان، اجتماع‌شان، حیاتشان، موتشان، بازارشان، هر جا «ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ» وحی نیست، الهام است. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ». بعضی آقایان این باقی را توجه نفرمودند، می‏گویند وقت موت است، نخیر، «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ»؛ «أَوْلِياؤُكُمْ»، اولیاء چه کسانی؟ اینها، یک ولایت الهامی است، یک ولایت کلی است. معیت رب‌العالمین هم «و انا معکم اینما کنتم» یک معیت کلی است که بر محور قیومیت است و علم مطلق است و قدرت مطلق است، یک معیت خاص است؛ معیت با رسول، معیت با مؤمن. در اینجا هم «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ» چه کسانی؟ «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» آنها. این یک معیت خاص است، معیت ولایت خاص است. «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ» هم در دنیا و هم در آخرت.

یا «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»،[9] نصرت در بُعد تحقق دادن رسالت رب‌العالمین، چه رسالت‏های اصلی بالوحی است و چه رسالت‏های ایمانی است. پس تقوا کاربُر است و کارگر است. هر قدر تقوی‌الله بالاتر باشد بر مبنای حق، بر مبنای کتاب و سنت، نه آنکه دلم می‏خواهد، هر قدر تقوا بالاتر باشد، قوی‏تر باشد، نورانیت زیادتر است. اناره حق سبحانه و تعالی نسبت به قلوب متقین و اسماع و ابصار و افکار و عقول متقین طبعاً بیشتر خواهد شد. آنچه را ظاهربینان نمی‏بینند و نمی‏توانند ببیند با کل وسائل علمی، آنها دریافت می‏کنند. این یک مرحله برزخ است. مرحله دوم برزخ نوم است. مرحله سوم خود برزخ است. ما پنج برزخ داریم دیروز عرض کردم، در سه برزخ همه مشترک هستند، در سه برزخ کلاً مشترک هستند، در دو برزخ نه. در آن سه برزخ که کلاً مشترک هستند، 1- برزخ در حال یقظه؛ بیدار است؛ اما می‏تواند ملکوت را با وسیله تقوا دریافت کند. 2- در حال خواب، 3- بعد از موت. این سه برزخ همه مشترکند، اما دو برزخ دیگر است که اختصاصی است. اضافه بر این سه برزخ که هر دو، مورد بحث موضوعی خواهد بود در همین رشته‏ای که داریم بحث می‏کنیم. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ»،[10] میراند، بعد زنده کرد. در این حالت مرگ برزخ است دیگر، این برزخ را همه ندارند.

– [سؤال]

– آن یک جای دیگر است، آن آیه مربوط به اینجا نیست. دیگر کسانی که مرده بوده‏اند و در زمان ولی امر (ع) إحیاء می‏شوند، این مدت موت برزخ است. ولکن برزخ کلی برای کسانی است که می‏میرند و الی یوم القیامة مرده‏اند و زنده می‏شوند. پنج برزخ وجود دارد. ما در قدم اول برزخ یعنی ارتباط با ملکوت جهان، آن ارتباطی که با وسائل ظاهری برای انسان و یا غیر انسان -فعلاً بحث انسان است- ممکن نیست. هر قدر علم بالا رود، تجربه بالا رود، فکر بالا رود، دقت بالا رود، هر چه می‏خواهد بالا رود، دیگر بالاتر از شیطان که نیست، شیطان همه علوم را وارد است. علوم ظاهری را، اصولی فقیه فیلسوف عارف منطقی ادیب، از همه بهتر اینها را بلد است دیگر و لذا همه این‏ها را گمراه می‏کند. ما را از همین راه‌ها گمراه می‌کند. این پوسته علم اهمیت ندارد، این یک کلیدی است که کند می‏شود احیاناً‌ مّا، احیاناً‌ کثیراً، نمی‏تواند در‏های باب معرفت را و درهای باب ملکوت را باز کند. «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ»[11] ابواب سماء معرفت برای این‌گونه اشخاص باز نمی‏شود.

در عالم دنیا؛ ملکوت اول و برزخ اول، اشخاص گوناگون‏ هستند، اگر تقوا عادی باشد به‌طور عادی وصول به ملکوتٌ مّا. اگر تقوا بالاتر باشد، بالاتر کسانی را می‏شناسم هنوز هم هستند، شاید اینجا هم باشند که از دل‏ها خبر می‏دهند، از قلب خبر می‏دهند. خبر دادن از قلب با هیچ میکروسکوپی،‌ تلسکوپی، اسپرسکوپی، با هیچ وسیله‏ای امکان ندارد، مگر مقام تقوا و نورانیت بالا برود. بیدار است و خبر می‏دهد. مثلاً فرض کنید چیزهایی که انسان گم کرده یا گم است در نظر انسان، نسبت به بالفعلش، احکام را عرض نمی‏کنیم، نسبت به بالفعلش یا نسبت به آینده‏اش می‏خواهد پیدا کند و وسائل ظاهری در کار نیست، یک بُعد تقواست؛ بالاتر عصمت.

در باب استخاره روایات داریم که زیاد هم سؤال شده عرض می‏کنیم. در باب استخاره ائمه استخاره می‏کردند، منتها چگونه؟ استخاره بدون وسیله برونی، ما استخاره می‏کنیم با وسیله برونی که قرآن است، چون ما قرآن نیستیم، توسل می‏کنیم به وسیله برونی که وحی است. در روایات متعدده دارد که ائمه (ع) که استخاره می‏کردند، در یک امری گیر بودند که بعداً‌ چه خواهد بود، گیر است دیگر، علم کلی از اول که نیست، باید خدا تعلیم کند. در یک امری گیر است که بعداً چه خواهد شد، الآن در فلان جای جهان [اوضاع] چگونه است. ما تفأل را کار نداریم. بعداً‌چه خواهد شد، این کار را بکنم یا نکنم، حکم بیّن است، ولکن اثرش بیّن نیست. ولکن استخاره می‏کردند، چگونه؟ اتجاه قلبی صددرصد به الله پیدا می‏کردند، بعد الهام الهی در قلب نقش می‏بست؛ این کار را بکن یا نکن. آن استخاره است، استخاره درونی است. ولی کسانی که در آن مقام نیستند، استخاره آنها برونی است. چون رسول‌الله (ص) و ائمه معصومین (ع) مجمع الثِقلین‏اند، خود قرآن در قلب اوست صددرصد، بیش از آنچه ما در ظاهر مشاهده می‏کنیم. کل معارف قرآنی در قلب رسول‌الله (ص) و ائمه و زهرا (س) موجود است. پس به قلب خود مراجعه می‏کنیم. منتها این قلب را «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَوْمِ سَبْعِينَ مَرَّةً»[12] این اغانه احیاناً حاصل می‏شود برای دعوت، برای برخورد، برای برخورد با اشخاص مختلف که آن هم باز حجاب نور است، اما حجاب نوری است که لازم است در بُعد دعوت، چون خلوت کلی نیست. روی این حساب است که امام وقتی با مردم مشغول است و در همین زندگی دنیا مشغول است، اگر جایی گیر کند اینجا همه را کنار می‏زند، قلب صددرصد متجه به الله است. در اینجا نقطه‏ای در قلب، در قلب روح یا این کار بکن یا نکن، یا می‏شود یا نمی‏شود.

ولی ما نمی‏توانیم، ما باید به قرآن استخاره کنیم و استخاره به تسبیح معنا ندارد. یکی از مصادیق بسیار بسیار عالی قرعه قرآن است دیگر. قرعه به وحی. چون آیات داریم، روایات داریم، شاید بیش از صد روایت داریم و سه چهارتا آیه داریم که همان یکی هم کافی است که در آنجایی که کار برای شما مشکل می‏شود، نه حکم، حکم را که با قرعه نمی‏شود درآورد،‌ موضوعات، در موضوعاتی که شما گیر می‏کنید، در اینجا قرعه. بهترین قرعه کتاب الله است. اگر انسان در جای خودش استخاره کند، یعنی در جایی که هر چه فکر کند نمی‏تواند بفهمد، مشورت کرد نمی‏تواند، دقت کرد نمی‏تواند و… هیچ راهی وجود ندارد. ولی باید این کار را بفهمد، باید این راه را برود یا نرود. یک بایدی در کار است سلباً‌ یا ایجاباً‌، حکم معلوم است؛ مباح است، مباح یا مرجوح یا هر چه یا مستحب، ولکن نتیجه چه خواهد شد. این نتیجه موضوعی این حکم را نمی‏داند در جایی که باید بداند، راه دارد یا نه؟ در بحث قرعه مفصل بحث کردیم. برای معصوم راهش درونی است، خودش قرآن است، برای ما راهش برونی است به وسیله خود آیات مقدس قرآن. حتی در ازاله سحر، نمی‏خواهم بگویم تجربه کردم، تجربه یعنی چه؟ برای مؤمن که تجربه نمی‌شود. ازاله سحر، بدترین سحری که کوه‏ها را نابود می‏کند با خواندن آیاتی از قرآن، روایت دارید صد آیه، صد آیه از قرآن بخوانید آن سحر را به کلی از بین می‌برد. آیا معجزه قرآن قوی‏تر است یا معجزه عصای موسی؟ عصای موسی معجزه خیلی پایین‏تر از قرآن و سحر‏های سحره موسی خیلی بالاتر از سحرهای دیگران. وقتی عصای موسی به دست موسی اژدها می‏شود، قرآن به دست همه قرآن است منتها با اخلاص. عصای موسی که سحر سحره را از بین برد و همه را بلعید، اگر قرآن که از نظر اعجاز بسیار بالاتر است از عصای موسی و غیر موسی، به دست کسانی که اینها ارتباط معنوی دارند و بیشتر پیدا می‏کنند، با مقدماتی خودشان را آماده می‏کنند برای دریافت و تلقی الهام ربانی بر مبنای قرآن، مطلب خودش درست می‏آید، نمی‏خواهم ادعا کنم. مطلب آنقدر درست می‏آید که اگر انسان حال داشته باشد اصلاً قرآن خود مطلب را می‏گوید. طرف که تلفن می‏کند یا استخاره می‏کند، تعجب می‏کند که شما از کجا می‏دانستید. یک شخص عراقی استخاره کرد، می‏خواست زن بگیرد، پنج دختر در نظر داشت، می‏خواست یکی را بگیرد. آن موقع حال داشتم، حالا هم بعضی وقت‏ها حال داریم. پنج استخاره کردم، گفتم او این‌طور است، دیگری این‌طور است، این پول دارد به درد نمی‏خورد، این پول ندارد به درد می‏خورد، این ظاهرش این‌طور است. گفت شما از کجا می‏شناسی؟ گفتم از هیچ‌جا، کتاب الله است. البته بعضی وقت‏هاست، ارتباط با قرآن کلیت ندارد.

این ارتباط با ملکوت در بُعد اول برای بُعد پایین که تقواست. در بُعد بالا معصوم؛ معصوم استخاره به قلب خود می‏کند متصل، ما استخاره به قرآن می‏کنیم منفصل. استخاره به قرآن شرایط دارد؛ اگر عقل کند است، فکر کند است، شور کند است،‌ الآن باید بشود، چه باید بشود با این شرایط و مقدماتی که قلب انسان حالت تحذیری نسبت به رب‌العالمین داشته باشد، این نور اناره می‏کند، این اتصال با ملکوت است، با تورات نمی‏شود استخاره کرد، با خواجه حافظ هم نمی‏شود استخاره کرد. خود ایشان هم باید با قرآن استخاره کند. استخاره با قرآن شریف مطلب را می‏گوید، حتی تفأل، آینده شما را قرآن را بیان می‏کند منتها با شرایط. پس می‏شود در حالت بیداری انسان اتصال به ملکوت پیدا کند. این مراحل حالت یقظه.

بعضی وقت‏ها نمی‏شود یا من عرضه ندارم یا بالاخره اتصال به ملکوت برای من حاصل نشد، در اینجا خواب، در خواب تجرد بیشتر است. چون تجرد هر چه بیشتر باشد، اتصال به ملکوت زیادتر است. اگر انسان قدرت دارد و عرضه دارد در حال بیداری اتصال به ملکوت پیدا کند با تجرد، اما اگر نشود که نوعاً این‌طور نیست، خواب. و خواب چند نوع است: یک خواب است که انسان می‏خوابد و از خدا می‏خواهد که اتصالٌ مّایی به ملکوت پیدا کند و مطلبی را بفهمد، حکم را عرض نمی‏کنم. موضوعی را دریافت کند، این از رؤیاهای خیلی خوب خواهد بود. گاهی اوقات خواب بدون اختیار است، انسان آنقدر کار کرده و خوابش برد. در خواب هم درب‏هایی از ملکوت به سوی انسان باز می‏شود که اگر در روایت داریم که «الرؤیا شعبةٌ من الوحی» روی این حساب است. و شما در لغت رؤیا ملاحظه کنید، در کل‌ قرآن پنج جای قرآن لفظ رؤیا ما داریم. رؤیا چیست؟ رؤیا فُعلا است دیگر، یعنی رؤیت قوی‏تر، مگر این‌طور نیست؟ ما یک رؤیت داریم یک رؤیا داریم، رؤیا فُعلا است. کبری یعنی بالاتر از کبیر، رؤیا یعنی رؤیت قوی‏تر. وقتی که روح انسان از این بدن فاصله می‏گیرد و در برزخ قرار می‏گیرد و تجرد بیشتری پیدا می‌کند، انفصال از این غشاوات عالم ظاهری طبیعت پیدا می‏کند، این بیشتر به حقایق نزدیک می‏شود. رؤیا، این رؤیت قوی‏تر است، رؤیت با چشم قوی‏تر است. آنچه را در این بیداری با چشم نمی‏دید و خیال بود، حالا با چشم برزخی می‏بیند. آنچه را با گوش در حالت بیداری نمی‏شنید و خیال بود، الآن با گوش برزخی می‏شنود و آنچه را لمس خیالی داشت در حالت یقظه، در حال نوم یا برزخ قوی‏تر، این قوی‏تر می‏شود و این اعم است از کافر و مؤمن حتی، ولی رؤیاها‏ی حقه مؤمنین حساب دیگری دارد.

در حالتی که انسان خواب است، این بصیرت قوی‏تر است و حتی بصر قوی‏تر است نسبت به کسانی که مرده‏اند و غافل مرده‏اند و کافر مرده‏اند، خدا می‏فرماید: «لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا»،[13] یعنی «هذا» بود و تو غافل بودی. این حقایق بود و تو غافل بودی. تغافل داشتی و غفلت عن تقصیرٍ بود. «لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ». دو نوع کشف غطاء است؛ یک کشف غطائی که شده است و تو توجه نکردی. یک کشف غطائی که این اتوماتیکی است. دو کشف غطاء؛ کشف غطاء اول و کشف غطاء دوم. خود زندگی دنیا و زنده بودن در این بدن و در این اجتماعات بودن، خودش غطاء است. ولی می‏شود این غطاء را برطرف کرد، با تقوا؛ بالاتر، عصمت و غیره. تو این کار را نکردی. دوم؛ غطاء دیگری در کار بود که این نوعیت دارد. ما نمی‏توانیم برزخ را ببینیم، نماز شب هم می‏خوانیم مثلاً. «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ» غطاء اول کشف، غطاء دوم کشف «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» حدید آهن نیست، تیزبین است، آنجا کند بود. آنجا با اکسپرسکوپ هم نمی‏توانستی حقایق را ببینی، اینجا با همین چشم کلیل می‏بینی. «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ». پس برزخ اتصال بهتری است با ملکوت و اتصال بهتری است با حقایق که انسان می‏تواند مطالب در آنجا دریافت کند.

نوم و رؤیا، نوم و رؤیا با هم عموم و خصوص من وجه‌اند. بعضی وقت‏ها رؤیا هست، نوم نیست؛ یعنی رؤیت قویه است نوم نیست، با تقوا با عصمت با هر چه که عرض کردم. بعضی وقت‏ها نوم است، رؤیا نیست؛ آدم می‏خوابد و خواب نمی‏بیند. بعضی وقت‏ها هم نوم است هم رؤیاست. کسی که می‏خوابد و خواب می‏بیند. آنجایی که هم نوم است هم رؤیاست، آنجا را داریم بحث می‏کنیم. حالت این رؤیاها چگونه است؟ این چند مرحله است. یک مرحله‏اش که مادی‏ها و ارانی‏ها و اینها خیال کرده‏اند و حقایق نوم را منکر شده‏اند، اتصال به ملکوت را در حالت نوم منکر شده‏اند تا چه رسد به حالت برزخ. می‏گویند انسان در یک خیالی است، در یک کاری است، در یک رؤیتی است، در یک سمعی است، در یک لمسی است، در یک خیالی است، در یک نوشتنی است، حالا حق باشد یا باطل. این در همین حال خوابید، در همین حال خوابید که استمرار همان حالت خواهد بود و لا سیما برای کسانی که در این کاری که هستند اصرار دارند، می‌خواهد اصلاً نخوابد.

یکی از جوان‏هایی که در سن شانزده سالگی مرحوم شد، رحمة الله علیه، و نابغه هم بود، اسمش را نمی‏برم. ایشان از بس دوست داشت مطالعه کند، سرش را می‏بست که نخوابد، بعد مرحوم شد. بعضی‏ها اصرار دارند که دائماً بیدار باشند و مطالب را مطالعه کنند، بنویسند بفهمند فکر کنند صحبت کنند. این خواب، این خوابی که خیلی بین است. اگر در کفایه دارد بحث می‏کند، در مکاسب دارد بحث می‏کند، در قرآن دارد بحث می‏کند و فکر می‏کند، چه حق باشد چه باطل باشد، او در این فکر است و در این فکر می‏خوابد، در این فکر که خوابید تجرد بیشتری پیدا می‏شود و آنچه را می‏فهمید بهتر می‏فهمد، آنچه را می‏دید بهتر می‏بیند، آنچه را می‏شنید بهتر می‏شنود، آنچه را فکر می‏کرد بهتر فکر می‏کند. اگر باطل است باطل را بهتر را می‏بیند، اگر حق است حق را بهتر می‏بیند.

ما در بُعد خیال داریم بحث می‏کنیم. وقتی انسان در یک خیالی است، در یک تعقلی است، فقط خیال نیست، در یک تعقلی است؛ تفکری است، خیالی است،‌ عملی است، گفتنی است، شنیدنی است، هرچه، به حق و باطل بودنش خیلی کار نداریم. در همین حال و غوری که در این حال دارد، اگر انسان بخوابد، این استمرار پیدا می‏کند، طبیعی است دیگر، چرا منقطع بشود؟ مگر روح مرد؟ روح که نمرده، مجردتر شد. فاصله از این غشاء پیدا کرد. اگر شما بدون عینک می‏بینید، با عینک بهتر می‏بینید، با عینک که چشم از بین نرفت. عینک نوم هم همین است. در حال نوم عینکی به بصر و بصیرت و سمع انسان و لمس انسان داده می‏شود که این «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»، اینجا تیزبین‏تر می‏شود. آنچه که شما با خود بار کرده‏اید در حال بیداری، این استمرار پیدا می‏کند در حال نوم. بعضی مواردش غلط است، بعضی صحیح است. اگر در خیال باطل است، در خیال دزدی است، در خیال اذیت کردن است و غیره، خیال است، وقتی می‏خوابد، این خیال رؤیت مبدل به خود رؤیت می‌شود. دارد می‌دزدد. خیال دزدیدن مبدل به خود دزدیدن می‌شود، دارد می‏دزدد. این خواب هم واقعیت دارد چرا؟ برای اینکه واقع همان استمرار خیالی است که قبلاً برای انسان بوده است. این یک حالت. در این حالت گاه رؤیا صادقه است و گاه رؤیا کاذبه است. کاذبه است بیشتر در آنجایی که خیال باطل است و صادقه است بیشتر در آنجایی که در فکر حق است و کار حق. این یک بُعد که انسان در این حالت باشد.

این حالت را تقسیم می‏کنیم؛ گاه آنچه که انسان مشغول است در حالت بیداری و با خود بار می‏کند، گاه باطل است، گاه حق است، گاه هیچ‌کدام. گاه نشسته است همین‌طور، نه فکر باطل می‏کند و نه فکر حق و می‏خوابد و خواب می‏بیند. این یک بُعد است که محور مهم بحث اینجاست. گاه فکر باطل و کار باطل و جریان باطل است، به همان حالت می‏خوابد اکثره باطل. و گاه فکر حق است، دارد در آیه‏ای فکر می‏کند، می‏خوابد بهتر می‏فهمد، بلند می‏شود و می‏نویسد. ما این کار را زیاد کردیم در تفسیر قرآن و در کتاب‏های دیگر که با فکر در آیات می‏خوابیدیم، بهتر می‏فهمیدیم، از حدت بهتر فهمیدن از خواب… ستارگان که اولین کتابی است که عنوان تفسیری دارد، همین کار را کردیم. از خواب می‏پریدم، چراغ را روشن می‏کردم و یادداشت می‏کردم. چیزی که در بیداری به این آسانی نمی‏شد فهمید. اگر در راه حق فکر می‏کند، این استمرار پیدا می‏کند در حالت نوم و آن غشاوات و عوارضی که احیاناً در حال یقظه است، اینها از بین می‏رود و انسان درست می‏فهمد. این حقیقت دارد، واقعیت دارد. گاه اوقات است که هیچ‌کدام، نه در فکر حق است و نه در فکر باطل، نه از این طرف است و نه آن طرف است. خالی از کل خیالات خواب می‏بیند. این هم دو نوع است. گاه آدمی است که اهل حق است، گاه آدمی است که اهل باطل است. اگر کسی اهل حق باشد و سابقه توجه به حق بالفعل و سابقه توجه به باطل ندارد و خالی از هر دو است بالفعل و خوابید و اهل حق است، نوعاً‌ رؤیاهای او حق است.‌ خداوند باطل به این آدم نشان نمی‏دهد به دو جهت: 1- آنچه که در آن حالت خوابید که باطل نبود که استمرار پیدا کند. 2- آیا در حال بیداری خداوند به اهل حق باطل نشان می‏دهد که در حال خواب که تجرد بیشتر است، باطل نشان بدهد؟ این بعید است از رحمت حق. در این خواب طبعاً که خالی از هر دوی حق و باطل است، حق نشان داده می‏شود تا چه رسد در آنجایی که مشغول با حق است و مربوط با حق است و ملتحم با حق است و در همان حالت انسان می‏خوابد.

و در میان رؤیاها چه از کافر، چه از مؤمن، چه از فاسق، چه از عادل، در میان رؤیاها حتماً حق وجود دارد که کشف از آینده می‏کند. و شماها اطلاع دارید دیشب پریشب به من خبر دادند یکی از فرزندانم که پایش شکسته بود، نمی‏توانست راه برود. از فرزندان خودم پایش شکسته بود، نمی‏توانست راه برود و در عذاب بود، دائماً ناراحت بود. او پریشب خواب دید، خواب دید که این پا را دارند روغن زیتون می‏مالند. البته خواب‏ها فرق می‏کند؛ صورت و سیرت بعضی وقت‏ها با هم است، بعضی وقت‏ها نیست. روغن زیتون می‏مالند، پایش هم یک تِقی صدا کرد و در خواب خوب شد. بلند شد دید خوب نشده، بلند شد و مقداری راه رفت، پایش چندتا تق صدا کرد و خوب شد. حالا دارد می‏دود. اینها هست، آیا این خیال است؟ مگر با خیال می‏شود معالجه کرد؟ پای شکسته را یا کسی که آپاندیس دارد، کسی که فرض کنید امراض دیگر دارد مگر با خیال می‌شود معالجه کرد؟ البته تأثیرات نفسی وجود دارد برای از بین بردن مرض‏های نفسی. یک مرض‏هایی است که مرض‏های نفسی است، مرضی است که مربوط به اعصاب روح است، اگر اعصاب روح متهدّر شد و منفجر شد و ناراحت شد، این اعصاب روح را با تأثیر روحانی می‏شود منضبط کرد و خیلی هم شده و این کارها را شماها هم می‏کنید، ما هم می‏کنیم. تأثیر روحی است.

بعضی وقت‏ها نخیر، جسم است، اصلاً روحش هیچ مشکلی ندارد. اصلاً هیچ نگرانی روحی ندارد، در یک حالتی است که خیلی آرامش روحی دارد، ولکن پایش را بریدند، این می‏سوزد دیگر، نمی‏شود با تأثیر روحی این برش را از بین برد. بعضی وقت‏ها بینابین است. چون هم بدن در روح مؤثر است احیاناً و هم روح در بدن مؤثر است احیاناً، اینها دست به گردن هستند. اگر چنانکه روح انسان که بسیار ناراحت است، تأثیر کرد در قلب انسان و ناراحت شد، معالجه روحی این کسالت جسمی قلب را از بین می‏برد. و اما اگر چنانچه روح ناراحتی ندارد که در قلب یا پا یا در سر تأثیر بگذارد. این صددرصد تا آنجایی که طب می‏فهمد و از نظر احساس می‏فهمیم، این ناراحتی جسم است. برای معالجه این ناراحتی جسم هم دو بخش وجود دارد؛ یک بخش ظاهری و یک بخش غیر ظاهری. بخش ظاهری، معالجه ظاهری کردن است دیگر، ما مأموریت داریم. خود امیرالمؤمنین (ع) که ضربت خوردند برایشان پزشک آوردند دیگر. یک مرحله دیگر اینکه خیر، این ناراحتی که صددرصد جسمی است، این هم با توجه روحی خوب می‏شود. مرده را خداوند اراده فرمود به اشاره عیسی زنده شد، مرده دیگر، جسم به‌طور کلی نابود شده و از بین رفته است. و اینها در غیر بُعد وحی هم وجود دارد که شما با خواندن هفت مرتبه آیه مبارکه «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»،[14] با کمال ایمان، با کمال اطمینان، با طهارت قلب، با طهارت ظاهر دست را بگذارید روی موضع درد خوب می‏شود. چندین مرتبه هم شده، فوری خوب می‏شود. من کمرم درد گرفته، نمی‏توانستم راه بروم، خوب شد. اینها یک چیزهایی است که من نمی‏خواهم نقل بکنم، نمی‏خواهم روضه بخوانم، خطابه نیست. مطالبی است که آقایان وارد هستید.

و سرجمع جریان این است که عالم بعد از عالم ظاهر که ملکوت است، ملکوت دوم، نه ملکوت اول که ما مأموریت داریم «سَنُريهِمْ آياتِنا» یا «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[15] نه، ملکوت دوم یعنی آن عمق باطنی که معرفتی است و ما هیچ وسیله‏ای از نظر ظاهری نداریم، این در خواب می‏شود. در برزخ می‏شود، منتها در خواب که می‏شود جبران است، در برزخ جبران نیست. در برزخ انسان هرچه ببیند چه فایده‌ای دارد؟ اثر ندارد. ولکن در حال خواب، در حالت خواب دید در بیداری بلند می‏شود و جبران می‏کند. و حقیقةٌ مّایی اگر در عالم برزخ خواب انسان دریافت کند که هست، حتی در میان کفار هم هست، حقیقةٌ مّا دریافت کند، می‏شود گفت خیال است. بعضی از علوم هست که واقعیت ندارد تا چه رسد خیال. مگر می‏شود انسان چیزی را خیال کند به قول ارانی و غیر ارانی، چیزی در خیال انسان بود و چون در خیالش بود، حالا در خواب آن خیال از عالم کم‌رنگ احساس بصری یا سمعی یا لمسی یا عقلی کنار رفت و حالت پررنگ به خود گرفت، این خیال مجسم شد و این فایده ندارد، چون خیال است. خیر، بعضی از علوم است که اینها واقعیت ندارد تا چه رسد خیال. شما خیال را می‏خواهید ببرید در خواب که یک صورت واقعی به خود گرفته بگویید واقعیت ندارد. خیر خواب‏هایی است که تماس با ملکوت واقعیت بسیار بسیار درخشانی دارد که قرآن شریف مقداری از نمونه‏های آن را برای انبیاء و برای غیر انبیاء، حتی برای کفار هم ذکر کرده است.

آن دو نفر زندانی که با یوسف در زندان بودند، خواب دیدند و خوابشان واقعیت داشت. البته مؤمن اگر خواب ببیند با شرایط، واقعیتش بیشتر است،‌ اگر کافر خواب ببیند واقعیتش طبعاً کمتر است. اما اینطور نیست که خواب کافر کلاً واقعیت ندارد، خیر، آن ملک خواب دید، این دو زندانی خواب دیدند، خواب دو زندانی برای هر دویشان و خواب ملک هم برای خودش، جناب یوسف تعبیر کرد. منتها خود رؤیا شرایط دارد، مقادیری باید باز هم بحث کنیم. و کسی که تعبیر می‏کند شرایط دارد. همان‌طور که قرآن را هر کس نمی‏تواند تفسیر کند، کسی که با این کتاب آشناست و دارای نورانیت علمی و نورانیت معنوی است، او می‏تواند تفسیر کند. خواب همین‌طور است. خواب‏ها را کفار که نمی‏توانند تعبیر کنند، هر کس کتاب خواب نوشت که نمی‏تواند تعبیر کند. هر قدر کتاب ضخیم باشد، هر کسی نوشته باشد که دیروز بحث بود. چون در خواب اگر صورت با سیرت توأم نباشد، تعبیرش مشکل است. تعبیر بعضی خواب‏ها خیلی بیّن است، خود آدم تعبیر می‏کند و می‏‏فهمد و تعبیرش هم در خارج می‏شود. آنجایی که صورت با سیرت یکسان است. اگر خواب، خواب واقعی است. اما آنجایی که صورت با سیرت یکسان نیست، خوابی که یوسف دید «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي‏ ساجِدينَ».[16] چرا یوسف خود صورت را ندید؟ چون آن وقت نبی نبود، بعد نبی شد، بعد رسول شد. اینجا سیرت را دید در صورت مشابه فی بُعدٍ مّا. چرا «أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً»؟ چرا «الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»؟ شمس: پدر؛ یعقوب و قمر: مادر، «أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً» هم یازده منفصل از شمس و از قمر که منفصل دوازدهمی خود یوسف است، این ارتباط صورت با معنا که تأویلش را خود یوسف ندانست و جناب یعقوب تأویل کرد «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً»[17].

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. روم، آیه 7.

[2]. فصلت، آیه 53.

[3]. اعراف، آیه 185.

[4]‌. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[5]. توبه، آیه 101.

[6]. بقره، آیه 282.

[7]. انفال، آیه 29.

[8]. فصلت، آیه 30.

[9]. غافر، آیه 51.

[10]. بقره، آیه 243.

[11]. اعراف، آیه 40.

[12]. بحار الأنوار، ج 60، ص 183.

[13]. ق، آیه 22.

[14]. اسراء، آیه 82.

[15]. اعراف، آیه 185.

[16]. یوسف، آیه 4.

[17]. همان، آیه 5.