پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-مذمت اعتقاد داشتن به عقیده ای و تحمیل آن بر قرآن ۲- اشاره به گروهایی که در زمان ظهور امام زمان (ع) رجعت می کنند. ۳-اشاره به آیاتی که وعده ی رجعت به رسولان و مومنین داده شده است. ۴- ادامه ی شرح آیه ی محوری در بحث رجعت « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...» ۵-بیاناتی حول خلیفة الله و اثبات خلافت آدم (ع) از انسان های منقرض شده.

جلسه دویست و نود و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رجعت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

هر قدر هم که این مطلب با عبارات گوناگون تکرار گردد، باز نیازمند هستیم. برخوردهایی که با آیات مقدسات قرآن شریف می‌شود چند نوع است: گاه آیه‌ای را برای تفهیم و تفهم مورد نظر قرار می‌دهیم، یک مطلبی را در نظر داریم و می‌خواهیم آیه را طبق نظر خود تفسیر کنیم، تحمیل است. گاه یک نظر اوسعی داریم بر آیه‌ای که معنای اوسع ندارد، تحمیل می‌کنیم. گاه معنای ضیّقی در نظر ما است، بر این آیه که ضیق ندارد، تحمیل می‌کنیم. گاه معنایی در نظر می‌گیریم که آیه نه اثبات می‌کند و نه نفی می‌کند، همه این‌ها تحمیل است. گاه مطلبی در نظر داریم، دنبال دلیل می‌گردیم، آیه‌ای را مورد نظر قرار می‌دهیم که آیه را به دلالت آوریم، خیلی شده آیه‌ای را با اصرار، این طرف و آن طرف، هر طوری که امکان طرف است آیه را به دلالت آوردن. کأنّه آیه دلالت ندارد یا آیه در دلالت خود بر مراد رب‌العالمین کند است، می‌خواهد آیه را به دلالت آورد. این دو گناه است.

گناه اول تحمیل رأی است بر آیه‌ای که دلالت بر این رأی ندارد. گناه دوم: می‌خواهید آیه را به دلالت بیاورید؟ آیات دلالت ندارد؟ می‌خواهید آیه را تزیین کنید؟ آیه زینت ندارد؟ بالاترین زینت‌ها از نظر فصاحت و بلاغت و روشن‌بیانی و به جا بیان کردن که فوق آن و نه مانند آن تصور نمی‌شود، قرآن شریف است. پس به دلالت آوردن یعنی چه؟ یا احیاناً مشاهده می‌کنیم آیه نص است یا ظاهر مستقر کالنص در مطلب است، جدیت می‌شود که آیه از دلالت بیفتد. آیه را به دلالت آوردن، آیه را با جدیت از دلالت انداختن، آیه را از نظر مناقض یا مضاد تحمیل کردن، تحمیل کردن از نظر توسعه، با اینکه آیه آن توسعه را ندارد، تحمیل کردن از لحاظ تضییق که آیه آن ضیق دلالی را ندارد، تمام این‌ها تفسیر به رأی است. ما به آیات قرآن که برخورد می‌کنیم، حق نداریم به دلالت بیاوریم چون دلالت دارد، ما خود را باید به دلالت بیاوریم، ما باید خود را تفسیر کنیم.

ما حجب و موانع را از پیش چشم عقل و معرفت لغوی و ادبی و فقهی و فلسفی و منطقی و عرفانی و غیره، آن اصطلاحاتی را که برای خود ساخته‌ایم، این‌ها را کنار بزنیم، با چشم و بصیرت صاف به آیات مقدسات نگاه کنیم. این سخن هم به شیعه گفته می‌شود و هم به سنّی. شیعه به عنوان شیعی‌گری به آیات نظر کند، مدام از آیات ولایت بیرون بیاورد، سنّی به آیات نگاه کند، ضد ولایت بیرون بیاورد. هر دو مسلمان هستند و قرآن کتابی نیست که در دلالت گنگ باشد، در دلالت مجمل باشد. اگر احتمالاتی در آیاتی داده می‌شود، اگر همه احتمالات با هم منسجم است طبعاً مراد است، اما اگر احتمالات متضاده و متخالفه‌ای در بعضی آیات داده می‌شود، این‌جا باید سبر و تقسیم دلالی کرد، باید دید که آیه به حق بر چه معنایی دلالت دارد. احتمالات دیگر کنار می‌رود و با آن احتمالی که بر مبنای لغت آیه و ادب آیه، نظر به خود آیه و آیات قبل و بعد و نظر به کل آیاتی که در قرآن است، مطلب را حل می‌کنیم.

در باب رجعت گروهی از اموات در دولت ولیّ امر (عج) آیات و روایاتی داریم، حدود ششصد روایت است، از طریق شیعه و سنّی، از طریق شیعه بیشتر. اما اصل و پایه دلالی نسبت به این بشارتی که نسبت به کل مؤمنین تاریخ است، در قرآن شریف مکرر ذکر شده است. در دو بُعد به طور خیلی روشن و در بُعد وسط هم آیاتی بر این مطلب دلالت دارد. اما این‌طور نیست که چون من و ما شیعه هستیم با نظر شیعه‌گری به آیات بنگریم، مطلبی را که آیات دلالت ندارد، نه نصاً، نه ظاهراً، نه اطلاقاً، نه عموماً، به آیات تحمیل کنیم، این غلط است. هر که باشیم و هر چه باشیم، باید با نظر بسیار مستقیم، صراط مستقیم، در کل ابعاد ظاهری و باطنی، معرفتی، به آیات بنگریم، با آن شرایطی که در آن شرط است، ما مقصود رب‌العالمین را به همان مقداری که دقت می‌کنیم و جدیت داریم به دست بیاوریم.

ما چهار، پنج رشته آیات داریم که از این آیات بشارت به زمان مهدی موعود (عج) و خصوصیاتی از جمله رجعت اموات -که بحث ما است- و رجعت گروهی از اموات دلالت دارد. اولاً تقسیمی که قبلاً عرض کردیم این‌جا مناسب است که بین‌الهلالین عرض کنیم. البته فعلاً نسبت به مؤمنین است، نسبت به «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[1] بحث دوم است. رجعت گروهی از اموات که ایمان بالله دارند دارای سه مرحله است، بر مبنای آنچه که از کتاب اصالتاً و از سنت رسالتاً می‌فهمیم: مرحله اولای رجعت، رجعت اخص‌الخاص است، بالاترین درجات رجعت است که مربوط به رجعت کل مرسلین و کل انبیاء است. کل انبیاء و رسل الهی در طول تاریخ تکلیف، در دولت ولیّ امر (عج) زنده می‌شوند و رجعت می‌کنند. این دولتی است که فرمانده کل قوای آن، فرمانده کل قوای معنوی و معرفتی و رسالتی است و تشکیل دولت جهان‌شمولِ تکلیف می‌دهد. همان‌طور که محور بهترین اصالت را دارد، ابزار بالفعل آن و ابزار بعدی آن الی یوم القیامة بعد از اینکه امام زمان وفات فرمودند، باید بهترین ابزار در طول تاریخ رسالت‌ها و تکلیف باشد. این مرحله اولی است.

مرحله دوم طبقه دوم هستند، در زمان هر رسول یا نبی، از اولوالعزم یا از غیر اولو‌العزم باشد، هر رسول و هر نبی‌ که در هر زمانی بوده است کسانی که تالی‌تلو عصمت هستند و در درجه ایمان و عمل صالحات بالاترین مقام را دارند، برحسب آیات: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»،[2] که دیروز عرض کردم ایمان کامل، عمل الصالحات هم کامل، «عَمِلوا صَالِحاً» نیست، «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و وعده‌های دیگر. این رجعت خاص است.

رجعت اولی و رجعت ثانیه رجعت بالاستعداد است، خواهی نخواهی این رجعت وجود دارد. صحبت اینکه مثلاً یک پیغمبری نخواهد، یک مؤمن درجه اوّلی نخواهد، البته چنین چیزی نمی‌شود، بر فرض داریم عرض می‌کنیم. «لَو»، بر فرض محال نخواهد این نمی‌شود، این حتمیت دارد. کما اینکه یوم القیامة الکبری برای همه حتمیت دارد، موت برای همه حتمیت دارد، حیات در عالم دنیا برای کسانی که خدا اراده دارد حتمیت دارد، برای تشکیل دولت جهان‌شمول عدلِ کاملِ شاملِ کل عالم تکلیف را، لازم است کل دُعات الی الله رجعت کنند. همان‌طوری که اصل بهترین اصل است، همچنین ابزار، فرماندهان این دولتِ آخرین، فرماندهان، مدرسان، معاونان، کل کسانی که ابزار این دولت آخرین هستند، باید از کل عالم تکلیف جمع شوند. این مرحله اولی که انبیاء هستند.

مرحله دوم: «مَنْ‏ مَحَضَ‏ الْإِيمَانَ مَحْضاً»،[3] از مؤمنین کل تاریخ. مرحله سوم که إن‌شاء‌الله ما می‌خواهیم باشیم که رجعت بالاستدعاء است. در مواقع خاصه استدعاء کنیم که پروردگار عالم دو عنایت استمراری به ما بفرماید، یک عنایت: تبلور بیشتر ایمان، تبلور بیشتر معرفت، ایمان و معرفت و عمل صالح بیشتر شود. اگر به درجه علیا نمی‌رسیم که بعد از انبیاء رجعت بالاستعداد داشته باشیم، رجعت بالاستدعاء داشته باشیم، استدعاء کنیم. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ‏»،[4] برای آن‌ها است، آن‌ها در دسته اول هستند. دسته اول و دسته دوم هستند، دسته اول انبیاء، خلفاءالارض و دسته دوم فرمانداران و استانداران دولت ولیّ امر (عج).

اما مرحله سوم که رجعت بالاستدعاء است رجعت عام است. اول رجعت اخص‌الخاص بود، بعد رجعت خاص بود، بعد رجعت عام است. این سه مرحله مربوط به راجعین مؤمنین است. اما مرحله چهارم که فقط یک رجعت است، رجعت بالاستعداد است، رجعت بالاستعداد یعنی: بخواهند و نخواهند رجوع می‌کنند. «مَنْ‏ مَحَضَ‏ الْإِيمَانَ مَحْضاً». آیاتی دارد. «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ * حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ * وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذينَ كَفَرُوا».[5] قبل از وعد الحق این رجعت است. البته بحث می‌کنیم. آیاتی راجع به رجعت «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» در دولت ولیّ امر (عج) ما داریم و همچنین آیاتی در سه رجعت اول و دوم و سوم، بین الاستدعاء و الاستعداد. از جمله این آیه محوری است که داریم بحث می‌کنیم: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ».

در دنباله بحث دیروز سؤالاتی است، من عرض کردم که انبیاء را «آمَنَ» و «الَّذینَ آمَنُوا» نمی‌گویند، این توضیح می‌خواهد. چون ممکن است کسی اشکال کند که «الَّذينَ آمَنُوا» پایین‌تر از مقام انبیاء است، مقام انبیاء مقام تسلیم است، تسلیم بعد از کمال ایمان است. اگر «الَّذينَ آمَنُوا» شامل انبیاء و رسل نشود، پس این وعده خلافةالارض که خداوند داده است به «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» داده است، پس شامل رسل نمی‌شود. پس این آیه دلالت بر رجعت اخص‌الخاص که رجعت انبیاء و مرسلین در طول تاریخ است، نخواهد بود.

و همچنین اگر استدلال شود به آیات دیگر، ما اگر را می‌گوییم، چون اصلاً بحث نمی‌شود، ما از جایی نمی‌خواهیم نقل کنیم، بر محور کتاب‌الله. ما اگرها را عرض می‌کنیم، از قرآن جواب می‌دهیم، اگرنه تسلیم می‌شویم، در هر دو صورت تسلیم هستیم. اگر کسی به یک آیه دیگر استدلال کند که این رجعت مربوط است به عکس، مربوط است به اخص‌الخاص که انبیاء است، این دو حرف است. یک حرف این است که «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» انبیاء را اصلاً در برنگیرد، چون ایمان مقام پایین‌تر از تسلیم است. حرف دوم این است که این‌ها فقط انبیاء باشند. چرا؟ برای اینکه «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ».[6] «إِنَّا» دو تأکید، «لَنَنْصُرُ» دو تأکید، «رُسُلَنا» یک تأکید، پنج تأکید است. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ».

بُعد اولِ این نصرت «فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» کدام است؟ این است که انبیاء در بُعد دعوت إلی الله موفق باشند، کوتاه نیایند، سست نشوند، خوب این وجود دارد. مرحله دوم ظهور و غلبه ادیان و مذاهبی است که انبیاء آورده‌اند. مرحله دوم هنوز اتفاق نیفتاده است. در قرآن «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، آیه این است: «وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»[7] جواب: آیه اوّلی است که خواندم: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ»، فقط مرسلین که انبیاء را هم به طریق اولی دربرمی‌گیرد. «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»، غلبه جند این است که کتک بخورد و کشته شود؟ ایمان او محفوظ است؟ بله آن هست، صبر کند تا جایی که کشته شود. ولکن بُعد دوم غلبه که غلبه ظاهر است، حتماً در این‌جا مراد به نص اطلاق یا ظهور اطلاق است.

پس باید یک زمانی بیاید که تمام رسل الهی حالت غلبه در دعوت و غلبه در رسالت داشته باشند، اگر کسی اشکال کند، جواب این است، که باز هم از آیات است؛ جواب اول آیه‌ای که قبلاً خواندم: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا» هر دو هستند، فقط «رُسُلَنا» نیست، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»، نصرت در بُعد دوم که بُعد بروز و غلبه دعوات انبیاء است، اول برای انبیاء است که رهبران هستند و بعداً «وَ الَّذينَ آمَنُوا» در سایه آن‌ها، پس هر دو هستند. سؤال: اگر باز کسی بگوید در این آیه سوره نور که مورد بحث محوری است «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ‏»، این «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ‏» دلیل بر این است که «الَّذينَ آمَنُوا» فقط انبیاء هستند. إن‌قلت و قلت‌هایی است که باید بشود، به حساب اینکه اگر مطلب می‌خواهد دلیل باشد، دلیل صددرصد باشد، دلیل علیل نباشد. اشکالی که یا کرده‌اند و ما ندیده‌ایم؛ چون چندان این‌ بحث‌ها نمی‌شود، یا می‌کنند یا خواهند کرد یا احیاناً ممکن است بکنند، اشکالاتی که در بُعد احتمال ممکن است تحقق پیدا کنند باید گفت و قرآن جواب می‌دهد. قرآن جوابگوی تمام اشکالاتی است که در مخیلات بگذرد یا نگذرد یا بوده است یا خواهد بود یا هست یا نیست. ما بر محور استدلال از قرآن بحث می‌کنیم.

کسی این‌طور بگوید که: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ‏» دلیل بر این است که مراد از «الَّذينَ آمَنُوا» انبیاء هستند، چون به سه شکل است: یا «الَّذينَ آمَنُوا» فقط غیر انبیاء هستند، یا فقط انبیاء هستند، یا هر دو هستند، ما با دلیل می‌گوییم هر دو هستند. کسی بگوید: «الَّذينَ آمَنُوا» انبیاء هستند چون «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ». دو جواب داریم:

1- «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» خلافة‌الله به معنای نبوت که نیست، خلافت در نبوت استعمال شده، در مراحل دیگر هم استعمال شده، در بحثی که خواهیم کرد عرض می‌کنیم.

2- جواب دوم آیه دیگری است که «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ * إِنَّ في‏ هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدينَ * وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»،[8] جواب این است. «القرآن یفسّر بعضه بعضاً».[9] این وعده‌ها همه یکی هستند. بعضی آیات این قسمت را، بعضی آیات آن قسمت را، بعضی آیات هر دو را، بعضی به‌طور عموم، بعضی به‌طور اطلاق. «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ»؛ «وَ لَقَدْ»، لام تأکید، «قَد» تأکید، «فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ»؛ کل ارض، «يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ». «عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» فقط انبیاء هستند؟ فقط انبیاء صالح هستند؟ غیر انبیاء صالح نیستند؟ انبیاء تراز اول هستند و تراز بعد: «عِبادِيَ الصَّالِحُونَ».

«إِنَّ في‏ هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدينَ * وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» کدام عالمین؟ عالمین یعنی چه؟ یعنی عالمین بعد؟ خیر. به تمام جهانیان مکلف باید رحمت رسالت محمدی برسد، منتها این در سه بخش تقسیم می‌شود: درجه علیا انبیاء، درجه بعد مؤمنینِ درجه اول که هر دو رجعت بالاستعداد دارند، درجه سوم مؤمنین متوسط که رجعت بالاستدعاء دارند. رحمت رسالت محمدیه (ص) باید یک زمانی بیاید که شامل همه بشود. «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» همه این‌ها بحث دارد، من دارم فهرست می‌دهم، به آیات مراجعه کنید و مطالعه بفرمایید.

باز به آیات وراثة‌الارض اشاره می‌کنیم: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ».[10]‏ «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ»، کل ارض تکلیف «لِلَّهِ»، خصوص این ارض نه، تمام جاهایی که مکلفین هستند، آن مقداری که ما فعلاً می‌فهمیم. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ»، چند وراثةالارض است؟ یک وراثةالارض که خداوند وارث است، یعنی چه؟ یعنی همه خواهند مرد، کس دیگری نخواهد ماند. باطنی در بُعد اول معلوم بود، در بُعد دوم ظاهری هم چنین است. ولکن با صرف نظر از این وراثت ارضی که در اختصاص الله است، وراثت ارض برای عباد صالحین هم خواهد بود. یعنی چه؟ یعنی زمین مملوک صالحین می‌شود؟ این هم باشد، زمین در یک زمانی مملوک صالحین می‌شود، پس باید یک زمانی بیاید که زمین مملوک شود. این‌جا صحبت ملک نیست، صحبت سیطره بر ارض است، سیطره و فرمان‌فرمایی و فرماندهی و دعوت بلامنازع الی الله در یک زمانی باید مربوط به اهل ایمان باشد. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏»، همه عباد نه، همه مؤمنین هم نه، وارثِ ارض که سلطه‌های ارضی را از پادشاهان، از رئیس‌جمهورها، از شیخ‌ها، شیخ‌نشین‌ها، از مدیرکل‌ها، از وزرا، نخست‌وزیرها می‌گیرد. کسانی که به ظلم دارای مقاماتی بودند و با قدرت آن مقامات ظلم می‌‌کردند، به طور کلی از بین می‌روند.

سوره اعراف: «قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ‏»[11] قوم نگران بودند که چه می‌شود؟ ما همیشه تحقیر می‌شویم، اذیت می‌‌شویم، فرعون و فرعونیان چنین می‌کنند، یک وعده‌ای است نه برای قوم موسی، این وعده‌ای است که به لسان انبیاء بوده و در کتب انبیاء وجود دارد، این‌جا به عنوان یک قاعده کلی می‌فرماید: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ‏ِِِِ»، مأیوس نشوید. این کتک خوردن‌ها، ناراحت شدن‌ها، اذیت شدن‌ها پایان دارد. «اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا»، چطور؟ «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏».

عبارت «يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏ِِِِ» فقط عباد اسرائیلیین و ارض اسرائیل نیست، بلکه «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ‏َََََََ». چند آیه داریم. «الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ‏َََََََ» چیست؟ همین زندگی در این ارض تکلیف است نه عاقبت قیامت، عاقبت قیامت معلوم است. «الْعاقِبَةُ» صفت برای محذوف است، یعنی «الحَیاةُ العاقِبَة»، یعنی زندگی تکلیفِ آخرین. این زندگی تکلیف یک حالت آغازین دارد که از آغاز تکلیف است و یک حالت وُسطی دارد که ما در آن زندگی می‌کنیم و یک حالت آخرین دارد که بعد از آن قیامت کبری حاصل خواهد شد. و روایات زیاد است، ما فعلاً از آیات استفاده محوری می‌کنیم.

«إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ»، یعنی کل زندگی خیر در عالم تکلیف با تمام قدرت‌ها و نیروها و سلطه‌ها، «لِـ الْمُتَّقينَ». دستگاه کل طغات تاریخ برچیده می‌شود، یک زمانی خواهد آمد که کل طغیان‌گران تاریخ و کل ظالمان تاریخ به هر قدرتی که بوده‌اند، اگر هم باشند باید تحت‌الشعاع باشند، اگر هم نباشند که معلوم است، تفصیل است و جای بحث دارد. آیات «الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ‏َََََََ» یکی از این آیات هم باشد کافی است، ولکن متعدد است، از جمله همین‌جا، یعنی: «الحَیاةُ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ‏َََََََ»، کدام متقین؟ نه هر متقی، آن متقینی که آیه نور و آیات مشابه بیان می‌کند: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْض‏» آیه 55، سوره نور.

ما نظراتی به قبل و بعد کرده‌ایم و می‌کنیم و نظراتی به کل آیاتی که حامل وعده ربانی است خواهیم کرد. این یک وعده قطعی و حتمی به کل رسل تاریخ است، به کل مؤمنین درجه اول تاریخ در یک آینده‌ای که مجهول است، حتی برای حضرت صاحب‌الامر (عج) مجهول است، در همین عالم تکلیف، دولت جهان‌شمول اسلامی تشکیل می‌گردد و کارگزاران و فرماندهان و استانداران و تمام کسانی که دارای مقامات رهبری بر حسب درجاتش هستند -آن‌هایی که زنده هستند که کم هستند- زنده خواهند شد.

آیه قبل را ملاحظه بفرمایید: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»،[12] حساب جدا کردن این است. رسول که از خدا جدا نیست، پس چرا «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» شد؟ حساب دارد. «أَطيعُوا اللَّهَ» الوهیتاً: قرآن. «أَطيعُوا الرَّسُولَ» رسالتاً. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»،[13] معلوم است، اما این‌طور نیست که فقط کتاب‌الله و فقط سنت باشد، نه، محور کتاب‌الله و در حاشیه سنت است. در کتاب‌الله، الله با ما سخن می‌گوید، وحی است، وحی کتاب است و در سنت ثابتۀ رسول‌الله، رسول‌الله رسالتاً، نه ربوبیتاً، نه مخلوط از رسالت و ربوبیت، برای اینکه فقط رسول است، از خود چیزی جعل نمی‌کند.

«قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا»، معمول هم چنین است؛ انبیاء که دعوت می‌کنند، اکثریت مردم اعراض می‌کنند. «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ»،[14] اگر رویگردان شدند «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ» رسول که نمی‌تواند به اجبار این‌ها را به هدایت بیاورد. تکلیف اول، بلکه تکلیف اول تا آخر همین است که رسول دعوت رسالتی خود را تا آن‌جایی که ممکن است انجام دهد، «عَلَيْهِ ما حُمِّلَ» و مرسلٌ إلیهم این دعوت را قبول کنند تا آن‌جایی که امکان دارد. اما اگر کسانی تولّی کردند، نمی‌شود که به اجبار ایمان را در قلب آن‌ها وارد کرد. «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ‏». ««عَلَيْهِ ما حُمِّلَ» دعوةً رسولیّة «وَ عَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ» تقبّلاً لهذه الدّعوة». این مسئولیت رسالتی است، ما هم مسئول قبول کردن هستیم.

«وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ».[15] این جهت خاص آن زمان که نیست، مربوط به کل زمان‌های رسالت اخیره است، اما آیا ایمان‌های قبل و رسالت‌های قبل هم «عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ‏ْ» است؟ همچنین «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» فقط این رسول است یا کل رسالت‌ها در طول تاریخ تکلیف است؟ آیه این است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ»، گفتیم «مِنْكُمْ» سه بُعد دارد: بُعد اوسعی که از «مِنکُم» استفاده می‌‌شود خطاب به کل مکلفین است، این وعده برای کل مکلفین در طول تاریخ تکلیف و رسالت‌ها است. اگر هم از این آیه نمی‌شد استفاده کنیم که می‌کنیم، آیات دیگر دلیل بر توسعه است.

از جمله: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ»،[16] زبور که قرآن هنوز نیامده بود، برای قبل است. «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» یعنی صالحون اخیر؟ نه، حداقل از زمان زبور. پس بنابراین کل عباد صالحین حکومت و سیطره بر ارض تکلیف در آینده پیدا خواهند کرد. پس «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» را آن آیه معنا می‌کند، اگر این‌جا مشکل پیدا کنیم که تصور کنیم فقط ایمان به رسالت اسلامی است، نه، کل مؤمنین تاریخ، موعود هستند. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ».

در «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» که عرض کردم باید توضیح بدهیم. کسی بگوید: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‏» یعنی خداوند به «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» وعده داده است که این‌ها را خلیفه خود قرار دهد. خلفاء‌الله چه کسانی هستند؟ مؤمنین که خلفاءالله نیستند -ما سؤال را بیان می‌کنیم- انبیاء خلفاءالله هستند. «السلام علیک یا ابن محمّدٍ رسول الله» خلیفة الله «یا ابن آدم» خلیفة الله، همه خلیفة‌الله هستند، این‌ها خلیفة‌الله هستند چون خدا این‌ها را خلیفه کرده است. در سؤالی که می‌کنیم خلیفة‌الله یعنی انبیاء، انبیاء خلفاء‌الله هستند و وحی خدا را به مرسلٌ إلیهم می‌رسانند، پس وعده آیه در انحصار انبیاء است.

جواب: چه کسی گفته است که در «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‏» خلیفة‌الله مراد است؟ خیر، «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»، «الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» داود و سلیمان که محور بیّن‌ هستند، داود و سلیمان دارای سلطه بسیار وسیعی بودند، خلیفه چه کسی؟ یعنی جانشین آن سلطه‌های کافر و سلطه‌های ظالم که تحت‌الشعاع سلطنت داود و سلیمان قرار گرفته‌اند، جانشین آ‌ن‌ها هستند، نه جانشین خدا. به یک معنا جانشین خدا بودن محال است، از شرک هم بدتر است که کسی جانشین خدا باشد، این را بحث می‌کنیم.

اما کسی را که خداوند جانشین قرار داده است، جانشین بدها قرار داده است که خوبی کند یا جانشین خوب‌ها قرار داده است که خوبی کند؟ هر دو، انبیاء این‌طور هستند. انبیاء مخصوصاً داود و سلیمان که اضافه بر سلطه باطنی و معنوی، دارای سلطه ظاهری هم هستند، دو جانشینی دارند:

1- سلیمان ‌بن داود جانشین داود است در استمرار رسالت داود، رسالت او را ادامه دادن بر محور شریعت تورات، جانشین او است. داود جانشین یِسَّی است. «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ‏».[17] جانشین چه کسی است؟ جانشین یِسّی است. یِسّی که پدر او و پیغمبر قبل از او بود، دعوت نبوت یسّی در داود استمرار پیدا می‌کند، چنانکه دعوت نبوت داود در سلیمان استمرار پیدا می‌کند.

و این دعوت در دو بُعد است: یک بُعد باطنی که کل انبیاء دارند و یک بُعد ظاهری که سلطه دارند، سلطه ظاهری که در دولت سلیمان بیشتر و در دولت داود هم بوده است. این جانشین بودن خوب از خوب دیگر است، او که رفت، زمان او گذشت و فوت کرد، این منقطع نمانَد، بلکه استمرار پیدا کند به وسیله کسی که همان لیاقت را، یا بالاتر یا کمتر دارد. امام جماعت که جانشین می‌گذارد گاه جانشین مانند او است، گاه پایین‌تر است، گاه بالاتر است، اگر هم مُرد که جانشین مستمر است. این جانشین که می‌آید اگر نبی است، نسبت به نبی قبل در استمرار دعوت و رسالت او جانشین است.

اما اختصاص به انبیاء دارد؟ خیر. اگر یک عالم بزرگواری از دنیا رفت، مثلاً مرحوم آیت‌الله بروجردی (رض) از دنیا رفتند و کسانی خواستند تقلید کنند، اگر قبول کنیم که تقلید از اعلم میت ابتدائاً جایز نیست -که ما می‌گوییم واجب است- کسی بخواهد از شخص دیگری تقلید کند، آقای حکیم جانشین آقای بروجردی است، آقای شاهرودی جانشین او است، آقای خویی جانشین او است، آقای خمینی جانشین او است، این‌ها جانشین در مرجعیت هستند، رسالت لزومی ندارد. در جریان‌های خوب اگر بخواهد استمرار پیدا کند، در رسالت باشد، در ولایت عزم باشد، نوح رفت، ولیّ عزم دوم ابراهیم، بعد ابراهیم رفت، بعد موسی، موسی رفت عیسی، عیسی رفت خاتم‌النبیین و این آخرین مرحله است. خاتم‌النبیین جانشین کل رسل الهی و انبیاء الهی است و اولوالعزم است که «انقطع به الوحی‏». در انبیاء این‌طور، در علماء این‌طور، در نیکان دیگر این‌طور، این‌ جانشینی را داریم.

2- این است که نه، چون سلطات ارضی را، سلطه‌ها و فرماندهی‌های مردم را نوعاً کفار و فساق و ظالمین گرفته‌اند، این یک اَمَدی دارد، خداوند سلیمان را می‌آورد تا تمام کسانی که دارای قدرت هستند کنار بروند. لذا سلیمان جناب بلقیس را کاملاً از تخت او کنار گذاشت، تخت به اراده الهی تبدیل به انرژی شد، با بحثی که در سوره نمل می‌شود و بحث مفصّلی است.

خلافتی آمده، یا خلافت نیک از نیکان است که در بُعد نبوت کم است. شما در میان کل انبیاء غیر از سلیمان و داود پیدا کنید که سلطه ظاهری هم داشته باشد، کم است. یا در هر دو سلطه یا در یک سلطه که سلطه معنوی است این وعده را خداوند داده، اما فقط نسبت به انبیاء نیست، بلکه نسبت به مؤمنین هم چنان است. همان‌طور که به جای محمد‌ها، ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها آمده بودند که سلطه‌ برای آن‌ها باشد، همان‌‌طور هم به جای سلمان‌ها و ابوذرها دیگران فرماندهی داشته‌اند، این‌ها هم به جای آن‌ها بیایند. ولی این وقت، در گذشتۀ زمان نبوده است مگر بسیار کم.

اولاً باید زمانی در آینده بیاید که تمام سلطه‌های کل کفار و فساق برطرف گردد و به دست عبادی‌الصالحین قرار بگیرد. ثانیاً این مطلب را ما باید درست توجه کنیم که بعضی از قلم‌هایی که قلم نار هم نیست، قلم نور است، اما بر محور درست قرآن نیست، مطالبی مرقوم فرموده‌اند که باید گفت روی این‌ها باید حساب شود. خلیفة‌الله یعنی چه؟ یعنی جانشین خود خدا؟ مگر خدا جانشین دارد؟

خلیفه کسی است که جانشین دیگری شود که کارهای بد او را برطرف کند، این‌که نسبت به خلیفة‌الله معنا ندارد، کارهای خوب او را انجام دهد، این برای چه زمانی است؟ برای زمانی است که اولاً کسی بتواند کارهای ربوبیت را انجام دهد، ثانیاً رب هم از دنیا برود، یا ثالثاً رب خسته شود تا جانشین درست کند، این‌که معنا ندارد. شما که هر روز به نماز جماعت می‌روید، دیگر جانشین یعنی چه؟ اولاً نسبت به رب‌العالمین کسی نمی‌تواند در الوهیت، در ربوبیت، در تکوین، در تشریع جانشین خدا باشد، جانشین یعنی چه؟ اگر جانشین در دعوت رسالتی است، خدا رسول نیست که به جای اینکه خداوند رسالت را انجام دهد، شخص دیگری بیاید، اگر هم بر فرض محال باشد، خداوند نه می‌میرد، نه از بین می‌رود، نه قدرت الوهیت در تکوین و تشریع و تدبیر او از بین می‌رود، نه به خواب می‌رود، «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»،[18] پس جانشین یعنی چه؟ این الحاد است. در جانشین بودن خلیفه، مستخلفٌ عنه، سنخیت شرط است، در وجود، در عمل، اضافه بر سایر جهات.

در آیه مبارکه سوره بقره هم می‌فرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»،[19] «خَلیفَتی» که ندارد، اگر «خَلیفَتی» داشت معنا داشت، «خَلیفَةُ الله» یعنی چه؟ یعنی خلیفه خود خدا؟ نه، «مَن جعله الله خَلفَ نبیّ آخر»، این است. «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ» یعنی خلیفه من؟ نه. رسالت از طرف خدا است، رسول قبلی از طرف خدا است، رسول بعدی هم که به جای رسول قبلی می‌آید از طرف خدا است، این خلیفة‌الله است به معنای… مثل بیت‌الله، بیت‌الله یعنی خدا در آن زندگی می‌کند؟ نه، بیتی که خدا خلق کرده است. «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[20]‏ روح‌الله یعنی روح خود خدا است که در رحم مریم آمد و عیسی شد؟ نه، یعنی روح ممتازی است که خداوند خلق کرده و چون ممتازترین روح است، خداوند به خود نسبت می‌دهد، و الّا خداوند نه روح دارد، نه جسم دارد، نه انتقال دارد، نه امکان دارد که در قالب دیگر قرار بگیرد. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» به این معنی نیست که خداوند می‌خواهد آدم را جانشین خود قرار دهد، یعنی خود خدا برود، آدم جای خدا کار کند؟ آدم که گناه کرد، مگر خود خدا گناه می‌کرد؟ «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ * ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏»،[21] این اصلاً معنا ندارد.

بعضی از قلم‌ها که قلم نور است، مع‌ذلک بعضی وقت‌ها این‌طور می‌شود، خیلی از کسانی که صاحب فکر و دقت هستند که نمی‌خواهم اسم ببرم… این درست نیست. چهار احتمال است:

1- «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً عَنّی» محال است، «خَليفَةً عَن المَلائِکَة» غلط است، چون جای ملائکه در آسمان است، ملائکه در زمین نیستند. وانگهی مگر آدم به جای ملائکه آمد و ملائکه مرده‌اند؟ ملائکه هم در آسمان و هم در زمین نیستند؟ ملائکه مردند؟ ملائکه‌ای که از طرف رب‌العالمین راجع به حمل وحی و کارهای تکوینی و غیره، مؤمّر هستند، این‌ها مرد‌ند، از بین رفتند یا خوابیدند که آدم به جای آن‌ها بیاید؟ پس جانشینی ملائکه هم معنا ندارد. جانشین جن هم معنا ندارد چون جن هستند، «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»،[22] جن قبل از انسان خلق شده و هنوز هم هستند. این جن که وجود دارد، آدم جانشین جن شد؟ یعنی جن مرد؟ نه، هست. کار جن‌ها تمام شد؟ نه، کارهای جن را انسان انجام می‌دهد؟ ما که کارهای جن را انجام نمی‌دهیم و جن هم کارهای ما را نمی‌تواند انجام دهد، ما بهتر از جن هستیم.

لذا در سوره مبارکه جن است که: «وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً».[23] این‌ها غلط می‌روند، می‌روند به جن تمسّک می‌کنند، می‌خواهند از جن استفاده کنند، این غلط است، انس خیلی بالاتر از جن است. لذا بزرگترین بندگان خدا یعنی رسول الله (ص) از انس است، از جن نیست، این‌ جن‌ها مرحله بعدی هستند. پس مرحله چهارم: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».[24] از خود این آیه با این سبر و تقسیم دلالی می‌فهمیم که قبل از این نسل انسانی، نسل‌های انسانی دیگری هم بوده است، روایت هم داریم، اگر هم نداشتیم آیه دلالت دارد، آیات خلافة‌الارض هم زیاد است. نسل‌های انسانی بوده‌اند، منقرض شدند چنانکه ملائکه هم همین را فهمیدند. آیا فهم ملائکه که مخاطب هستند و خدا با آن‌ها صحبت کرده، از این جریان بهتر است یا فهم ما؟

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»، دیگر مطالب خارجی در مغز آن‌ها نیامد که حرف ما را نفهمند یا شک کنند که امر در وجوب است یا مقدمه واجب، واجب است یا نه، این‌ها را دیگر نمی‌خواهد، ملائکه می‌فهمند. خداوند با ملائکه صحبت کرده: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً». رذل‌ترین افراد که خدا را قبول دارد، اگر خدا به او گفت که من می‌خواهم برای خود جانشین درست کنم، می‌گوید: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»؟[25] رذل‌ترین افراد هم این را نمی‌گوید، مشرک هم نمی‌گوید. اگر خداوند به مشرکین بگوید، به گاوپرست‌ها و هرچه‌پرست‌ها بگوید: من می‌خواهم برای خود جانشین قرار دهم، نمی‌گویند آیا می‌خواهی مفسد درست کنی؟ مگر خدا مفسد است که جانشین او مفسد شود؟ اصلاً احتمال آن هم در این‌جا نیست. ما به فهم خود و به فهم ملائکه و به فهم ملائکی خود استدلال می‌کنیم که «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی این انسان، انسانی است که خداوند از تراب او را خلق می‌کند، قفزه است. «قَفزةٌ طینیّة»، این‌طور نیست که از میمون باشد، آن کسی که گفته از میمون، خود او میمون است! مربوط به حرف خود او است، ما از اولاد میمون نیستیم، خود او از اولاد میمون است، داروین و غیر داروین.

«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی جانشین کسانی که منقرض شده‌اند، ملائکه این را فهمیدند. اگر ملائکه این را نفهمیده بودند یا اصلاً چیزی نفهمیده بودند، حرفی نمی‌زدند. اگر ملائکه چیزی نفهمیده بودند، در این کلام نفهمی است و ملائکه چیزی نمی‌‌فهمند و حرف نمی‌زدند. ملائکه باید فهمیده باشند که این جانشین، جانشین انسان‌هایی است که قبلاً بوده‌اند، سفک دماء زیاد می‌کردند، افساد زیاد می‌کردند، خدا آن‌ها را منقرض کرد. خدا می‌گوید: ملائکه من می‌خواهم جانشین درست کنم، می‌‌گویند: «أَ تَجْعَلُ فيها»؟ به حساب سابقه آن‌ها، چون سوء سابقه دارند. به حساب سوء سابقه از همین خاک و به همین شکل و همین انسان، از نظر ظاهر «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ‏». شما ظاهر را می‌بینید، او بشر بود و این هم بشر است، ابوجهل بشر است و محمد هم بشر است. کسی که به باطن توجه ندارد، می‌گوید: این بشر است آن هم بشر است، ولی این‌طور نیست. ملائکه هر قدر هم نورانیت دارند، اما نورانیت آن مقدار نبود که ببینند در این خلیفه‌ای که خداوند درست کرده است و درست می‌کند، آن نورانیتی که در باطن آدم وجود دارد، در میان آن نسل‌های منقرضه نبوده است.

در روایت از امام صادق (ع) داریم که: «خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ».[26] سند هم نمی‌خواهیم، این را به تصدیق آیه قبول می‌کنیم، حالا ألف ألف نباشد، کمتر باشد یا بیشتر باشد. پس این اجسادی که درمی‌آوردند و می‌‌گویند برای صد هزار سال قبل است، نقض نمی‌کند که این نسل موجود برای ده یا پانزده هزار سال قبل باشد، اگر ما درست روی قرآن دقت کنیم و بفهمیم، اگر برای یک میلیارد سال قبل هم نسل انسانی، هیکل انسانی پیدا کنند، می‌گوییم از نسل‌های دیگر بوده است. نسل‌هایی بوده است که قبلاً بودند و منقرض شدند. خداوند این نسل اخیر را که آورده است، چون این نسل بهترین نسل خاکی از نوع انسان است الی آخر.

پس «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ‏». «الَّذينَ آمَنُوا» اگر حکومت پیدا کنند حکومت ایمان است، قدرت و علم و مال و تمام استعدادات و نیروها را برای تحقق دادن شریعةالله انجام می‌دهند. مطلبی که دیروز خواستم عرض کنم…


[1]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[2]. نور، آیه 55.

[3]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[4]. نمل، آیه 62.

[5]. انبیاء، آیات 95 تا 97.

[6]. غافر، آیه 51.

[7]. صافات، آیات 171 تا 173.

[8]. انبیاء، آیات 105 تا 107.

[9]. الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 17.

[10]. اعراف، آیه 128.

[11]. همان.

[12]. نور، آیه 54.

[13]. نساء، آیه 80.

[14]. نور، آیه 54.

[15]. همان.

[16]. انبیاء، آیه 105.

[17]. ص، آیه 26.

[18]. بقره،‌ آیه 255.

[19]. همان، آیه 30.

[20]. حجر، آیه 29.

[21]. طه، آیات 121 و 122.

[22]. حجر، آیه 27.

[23]. جن، آیه 6.

[24]. بقره، آیه 30.

[25]. همان.

[26]. بحار الأنوار، ج 8، ص 375.