جلسه سیصد و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رجعت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث ما در موضوع معاد و برزخ و قیامت که همان معاد است و تعبیرات گوناگون در قرآن شریف دارد، شاید حدود پنجاه تعبیر است. بحث محوری در معاد است، اما قبل از معاد برزخ است و قبل از برزخ رجعت و نوم است. راجع به نوم مقداری بحث کردیم و بحث ما فعلاً راجع به رجعت در دولت با سعادت ولیّ امر (عج) است.

ما از دو زمان یک زمان را درک کرده‌ایم، زمان دوم که زمان درخشان طلوع دولت اسلامیه و دولت کل پیامبران است که زمان ظهور مهدی (عج) است، ما می‌فهمیم و می‌شنویم و فکر می‌کنیم، اما هنوز درک نکرده‌ایم، إن‌شاء‌الله درک خواهیم کرد. ولکن یک زمانِ مقابل آن را با کمال تأثر درک کرده‌‌‌ایم. با وفات آخرین مرجعی که «مقبول عند الکلّ» بود، مرحوم آقای گلپایگانی (رض)، فی‌الواقع مرجعیت آن‌طور که بین نوع مردم مقبول است، سقوط کرده است. در تمام زمان‌های مرجعیت اگر یک نفر و یا دو نفر شاخص بودند کسان دیگر در مرتبه دوم و بعد بودند که سقوطی در کار نبود. مانند هواپیما که در چاه‌های هوایی سقوط می‌کند و خیلی خطرناک است. مرجعیت‌هایی که بعداً امکان دارد باشند یا فرض کنید هستند و یا خواهند بود، از سه حال خارج نیستند؛ یا هم از نظر سیاسی و هم از نظر دینی، از نظر رسمی مطرود هستند و یا از نظر دینی مطرود هستند از نظر سیاسی نه، یا از نظر سیاسی مطرود هستند از نظر دینی نه، نتیجه این مثلث در هندسه مرجعیت این است که جا خالی است.

هنگامی که جا خالی است در فقه سنتی عرض می‌کنم، فقه قرآنی که جا ندارد، در میان حوزه‌های ما و مجتمعات ما، نه علمی و نه غیر علمی، قرآن که جا ندارد. ما راجع به اجتهاد و تقلید از فقه سنتی عرض کردیم، فعلاً زمینه بسیار خالی است. اما در زمینه خالیِ از این نظر چه باید کرد؟ باید سخنان خصوصی یا عمومی یا کل کشور یا ایرانی، برخلاف عقل، برخلاف مذهب، برخلاف عدالت پخش شود و گوش و دل مردم را کر و کور کند؟ اگر این‌گونه است، انسان تقلید نکند بهتر است، بدون تقلید راه خود را برود. یا نه، مرحله دوم است که اگر مقلد بوده است، بر تقالید کسانی که اعلم اتقی بوده‌اند باقی باشد، یا اگر اکنون می‌خواهد تقلید کند، از میت اعلم اتقی تقلید ابتدایی کند. اما حرف‌هایی که اکنون گفته می‌شود و متأسفانه از رسانه گروهی اسلامی، ضد اسلامی و ضد انسانی سخن‌پراکنی می‌گردد «السّاكت‏ عن‏ الحقّ‏ شيطان‏ أخرس‏»[1] سکوت موجب شیطنت است، ما اگر بخواهیم شیطان باشیم چرا اصلاً در حوزه باشیم؟

مکرراً عرض می‌کنم که ما دو زمان مقابل یکدیگر داریم، یک زمان، زمانِ بسیار درخشان ولیّ امر (عج) -بر حسب اشاره‌ای که به روایات می‌کنم چند دقیقه‌ای عرض می‌کنم- و یک زمانی، زمان مقابل که زمان ما است. البته بر حسب احتمالاتی که قبلاً عرض کردیم رجوع‌کنندگان در دولتِ آخرین که دولت حقۀ آخرین است، ترتیب رجوع آن‌ها از نظر احتمال گوناگون است، اما احتمال که دلیل نمی‌شود. این مسلّم است که تمام انبیاء، تمام معصومین، تمام مؤمنین که «مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»[2] هستند، رجوع می‌کنند، اما یک جا یا متتابعاً؟ نسبت به مؤمنین بحث دیگری است که «مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»، اما نسبت به انبیاء و لا سیّما خاتم‌الانبیاء (ص) و ائمه معصومین (ع) و بعداً چهار پیغمبر اولوالعزم دیگر و بعداً انبیاء و بعداً رسل با درجات و مراحلی که دارند، یک‌جا رجعت می‌کنند؟ یعنی زمانی خواهد آمد که تمام نور خواهد بود؟ از آدم تا خاتم، از علی تا قائم (عج)، در بُعد معصومین همه یک‌جا رجعت می‌کنند؟ احتمال است. از نظر احتمال عرض می‌کنیم، یکی‌یکی رجعت می‌کنند؟ احتمال است. بزرگان رجعت می‌کنند، کوچکتران تحت‌الشعاع هستند؟ احتمال است. برای هر یک از این احتمالات ما دلیل خاص نداریم، فقط نسبت به بعضی از مراحل دلیل داریم.

مثلاً چهار پیغمبر اولوالعزم اگر بخواهند با هم رجعت کنند و فقط این چهار نفر باشند، یعنی یک نفر از آن‌ها فرمانده و مرجع کل در تشکیل دولت الهی باشد و بقیه تابع باشند، این نمی‌شود، اولوالعزم هستند. ائمه (ع) با هم رجعت کنند منهای رسول‌الله، امیرالمؤمنین و ائمه تا امام یازدهم و دوازدهم هم در ضمن آن که اگر روی احتمال بماند، باز «أَنَّ الْأَئِمَّةَ فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ التَّقْوَى سَوَاءٌ»،[3] مقام عصمت و مقام علم و مقام معرفت یکسان است و در یک زمان نمی‌شود.

– [سؤال]

-‌ خیر، همه اولوالعزم هستند، حضرت عیسی قوی‌تر است، شاید ابراهیم‌ قوی‌تر باشد، روی احتمالات داریم عرض می‌کنیم. پس چه باید کرد؟ چه چیزی است؟ اولاً: «دَوْلَتُنَا آخِرُ الدُّوَلِ»[4] این‌ «نَا» چه کسانی هستند؟ «نا» معلوم است که رسول‌الله و ائمه (ع) هستند که جمعیت عصمت محمدیه (ص) است. اما بقیه معصومین نیستند؟ هستند. ما با احتمالاتی که داریم بعضی را قطعاً طرد می‌کنیم و نفی می‌کنیم که با وجود چند نفر معصوم برابر، یکی محور باشد و دیگری حاشیه باشد. ولی در طرف مقابل اگر یک معصومی که در بالاترین قله‌های عصمت‌ها است رجعت کند که خاتم‌النبیین (ص) است، تمام انبیاء و تمام اوصیاء و تمام ائمه رجعت کنند، ما محذوری نداریم. محذوری در کار نیست، بلکه جوّ و دولت الهیه نورانی‌تر خواهد شد.

در طول تاریخ که انبیاء در دعوات خود صدمه دیدند، انکار دیدند، تکذیب دیدند، اذیت‌ها و زحمت‌ها کشیدند، در یک زمانی کل انبیاء رجعت کنند و تحت ظل خاتم‌النبیین (ص) شریعت اسلام که آخرین شریعت و بزرگ‌ترین شریعت است، بر کل عالم تکلیف حکومت کند. ابراهیم‌ها، نوح‌ها،‌ موسی‌ها، عیسی‌ها، ائمه (ع) که از آن چهار نفر بالاتر هستند، سایر پیامبران که از این چند نفر پایین‌تر هستند، همگان در مقامات مخصوص خود از نظر ترتیب و تنسیق وحی فرمانده باشند. این احتمال مانعی ندارد، بلکه روایات تأیید می‌کند.

در روایات، من سه جلد بحار الانوار را در این چند روز دقیقاً مطالعه کردم تا حتی یک روایت پیدا کنم که ائمه (ع) یکی یکی رجعت می‌کنند، پیدا نکردم، روی احتمال عرض کردم، اما با هم رجعت می‌کنند، وجود دارد. انبیاء یکی یکی رجعت می‌کنند پیدا نکردم، با هم رجعت می‌کنند، وجود دارد. رسول‌الله (ص) تنها رجعت می‌کند نیست، رسول‌الله و همه انبیاء و همه ائمه و همۀ «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً» یک‌جا رجعت می‌کنند وجود دارد. ولیّ امر (عج) که این قیام اولین را در تشکیل دولت اسلامی دارند، ایشان که رجعت می‌کنند ائمه هم با ایشان که رسول نباشد؟ نه، آن‌ها تحت فرماندهی امام زمان نخواهند بود. اما امام زمان (عج) که نقطه آغازین تأسیس این دولت اسلامی هستند تا مدتی تشریف دارند؟ یا وفات می‌فرمایند بعد رجوع کل خواهد بود؟ یا در زمان ایشان که زمینه را می‌سازند، رسول‌الله و امیر المؤمنین و ائمه تا یازدهم و زهرای نازنین (س) و چهار پیغمبر اولوالعزم و تمام انبیاء «بدرجاتهم و مراتبهم» در زمان رسول‌الله (ص) رجوع می‌کنند و زمام‌های گوناگون دارای مراتب و درجات اختیار دعوت «الی الله» را در کل پست‌های دولت اسلامی در دست خواهند گرفت.

من اشاره می‌کنم، رجوع رسول‌الله (ص) در پنج حدیث: 2، 10، 24، 33، 51، جلد اول از سه جلدی که از بحار الانوار راجع به ولیّ امر (عج) است. مفرداً، البته ندارد با بقیه، این مفرداً و مفرداً نمی‌گوید، رجوع. دوم: امیرالمؤمنین (ع) در ده حدیث. سوم: امام حسین در ده حدیث، چهارم: عامة‌النبیین در چهار حدیث. پنجم «محمّدٌ و جمیع الرّسل» در چند حدیث. ششم: الائمه (ع) کلاً در پنج حدیث. تفاصیل آن را بعداً عرض می‌کنم. این یک مقدمه‌ای بود که خود مؤخره است و خود ذی‌المقدمه است برای تبیین این مطلبی که فعلاً ما مسئولیت بسیار بزرگ و حساس در برابر مسلمانان و لا سیّما شیعیان داریم. این فقط رسم این نقطه نورانی بود که در تأسیس دولت ولیّ امر (عج) کل رسل با هم رجعت خواهند کرد. حتی در بعضی روایات دارد: «علیٌ و اهلوه، حسینٌ و اهلوه، محمّدٌ و الأئمّة»، جمع است. تمام انوار مقدسه ربانیه با درجات گوناگون که دارند، پس از تأسیس دولت مهدی (عج) رجوع خواهند فرمود. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ».[5]

در مقابل، زمان ما است، اول عرض کردم در زمان ما مرجعیت رسمی مقبول رفت. الآن منحرفان، نادانان، لامذهبان، دیوانگان و بی‌شعوران شروع کرده‌اند مطالبی را بر ضد عقل و بر ضد عدالت و بر ضد اسلام و بر ضد کتاب و سنت نشر کرده‌اند. ما راجع به تقلید هم نوشته‌ایم -به زبان‌های عربی و فارسی و شاید دیگر زبان‌ها چاپ شده است- و هم بحث کرده‌ایم. اما مطالبی را به طور فهرست وظیفه داریم که حضور برادران عرض کنیم، شما برادران گمراه نمی‌شوید، اما برای سد گمراهی دیگران، افراد شما کم است، اما دعوت شما بسیار می‌تواند قوی باشد. ما در ده بخش راجع به مرجعیت صحبت داریم که مطالعه مفصّل را شما در جزوه اجتهاد و تقلید که بخش اول از رساله عملیه‌ است، ملاحظه خواهید فرمود. مفصّل‌تر آن در تبصرة الفقهاء است که شاید دو برابر این بحث، بحث شده است. اما ما در ده قسمت عرایضی حضور برادران داریم.

بخش اول: آیا مسئله تقلید، خود تقلیدی است؟ این‌که باید کسانی تقلید کنند و احکام خدا را از کسانی دیگر بگیرند، خود این مسئله تقلیدی است؟ یا خود این مسئله اجتهادی است؟ اگر خود این مسئله تقلیدی باشد دور مصرّح است، این اول.

دوم: مسلّماً خود این مسئله اجتهادی است، تقلیدی نیست، منتها اجتهادی در دو مرحله است: یک بُعد در محکمه عقل، عقلا اگر درست بفهمند، طبعاً عقلای مؤمنین؛ ما راجع به مؤمنین صحبت می‌کنیم، عقلای مؤمنین و بالاخص عقلای شیعه که بحث می‌کنیم، بر مبنای عقل ایمانی، چه قوی باشد، چه ضعیف باشد، چه متوسط، چه فرداً، چه با شورا و دقت و هم‌فکری یکدیگر، می‌فهمند حتماً باید تقلید کرد و تقلید از اعلم اتقی باید کرد. نه زنده بودن شرط است، نه مرد بودن شرط است، نه هر چه بودن شرط است، فقط شرط است که شیعه اثنی‌عشری باشد که مرجع شما باشد. اگر هزار سال پیش هم فوت کرده و اعلم اتقی است، تقلید او ابتدائاً واجب است، این بحث دوم است.

مرحله سوم –فهرست‌وار عرض می‌کنم- ما از آیه زمر چه می‌فهمیم؟ آیه‌ای که مانند کل قرآن در زاویه است و در گوشه است و مورد استدلال نیست، آیه مبارکه سوره زمر که بحث کلّی در نوشته‌های فارسی و عربی است، ملاحظه خواهید فرمود، نقش تقلید را در کل ابعاد تعیین می‌کند. یک آیه است، اما در کل ابعاد نقش تقلید را تعیین می‌کند. «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ».[6] هم وجوب تقلید اعلم اتقی را می‌فهمیم و هم عدم اشتراط حیات را می‌فهمیم و هم عدم اشتراط رجولیت را می‌فهمیم و هم وجوب تقسیم در تقلید را می‌فهمیم و هم وجوب تقسیم در اجتهاد را می‌فهمیم و تمام این مطالب را از همین یک آیه به طور مختصر استفاده می‌کنیم. این مرحله سوم است.

چهارم: اگر احیاناً گفته می‌شود که تقلید باید یگانه و یکسان باشد، از یک نفر باید تقلید کرد، نه اینکه آن یک نفر در عبادات اعلم است و این در معاملات اعلم است و دیگری در سیاسات، اگر شما در این تقلید تجزیه قائل شوید… چنانکه شنیدید، حرفی برخلاف عقل، برخلاف عدل، برخلاف ایمان، برخلاف اسلام، برخلاف شعور، برخلاف انسانیت در کل کشور و در کل دنیا پخش شد که اگر شما از آقای گلپایگانی در مسائل عبادی تقلید کنید -مثال می‌زنم- و از آقای خمینی در مسائل سیاسی تقلید کنید، این تفکیک بین دین و سیاست است و چون تفکیک بین دین و سیاست است، پس ضد انقلاب است. تمام تقلید‌ها را زیر سؤال گرفتند، آیا اگر شما بیماری قلب دارید، بیماری چشم دارید، بیماری استخوان دارید، فقط باید به دکتر قلب مراجعه کنید که بیماری چشم را هم دکتر قلب بگوید؟ بیماری استخوان را هم دکتر قلب بگویید؟ یا برای بیماری قلب به طبیب قلب، بیماری چشم به طبیب چشم، بیماری استخوان به طبیب استخوان مراجعه می‌کنید؟

اگر یک کسی احسن‌القول دارد، اعلم و اتقی در بُعد عبادات است، اما در بُعد معاملات، دیگری اعلم و اتقی است و در بُعد سیاسات دیگری، باید سه تقلید کرد. این چه حرف نادرستی است که شما پخش می‌کنید و هیچ کس جوابگو نیست؟ این تقلید باطل است و این تقلید حرام است و از یک نفر باید تقلید کرد. در پنج درصد مسائل این اعلم است، پنج درصد او، پنج درصد شخص دیگر، مگر از همه نباید تقلید کرد؟ چون او در بعضی اعلم است، دیگری در بعضی اعلم است، دیگری در بعضی اعلم است، این چه حرفی است که گفته می‌شود؟ اگر ما حالت عادی خود را از دست بدهیم، از این مزخرفات منفجر می‌شویم.

اصولاً مراحلی است که بعداً باید صحبت کنیم، فعلاً در بحث منظم علمی نکاتی وجود دارد که باید عرض کنیم. اولاً: این مسئله تقلید اجتهادی است، تقلیدی نیست، زیرا اگر مسئله وجوب تقلید، تقلیدی باشد یعنی من باید از مجتهدی تقلید کنم که آیا تقلید واجب است یا نه، این دور شد، دور مصرّح است. همان‌طور که اصول عقاید تقلیدی نیست. این‌که خدا واحد است، پیغمبر هست، معاد هست، باید این‌ها را تقلید کرد؟ باید خود انسان بتواند باور کند، یا خود او اگر کشش فکری دارد و اگر ندارد دیگری به او اجتهاداً بفهماند، با برهان برای او ثابت کند که خدا واحد است، پیغمبر هست. چه بُعد اول و چه بُعد دوم، اگر کسی است که خود دنبال قبول کردن و دریافت اصول عقاید است، اما کوتاهی دارد، بر شرع‌مداران است که او را با دلیل راهنمایی کنند. نه اینکه بگویند از ما تقلید کن خدا یکی است، دیگری می‌گوید خدا دوتا است، دیگری می‌گوید خدا پنج تا است. دیگری می‌‌گوید ابن ‌الله است. همان‌طور که در اصول معارف و اصول دین تقلید غلط است، اما معنی غلط بودن تقلید این نیست که اگر کسی کوتاهی دارد، دیگری نباید با دلیل برای او اثبات کند، باید دیگران برای او با دلیل اثبات کنند تا به مقداری که کشش دارد بپذیرد.

در بعضی فروع هم همین‌طور است. مسلّم است بعد از اینکه ما اصول ثلاثه را قبول داریم، خداوند احکامی دارد، مسلّم است همه ما مخاطب و مورد این احکام هستیم، بعد از این دو مسلّم بودن، پس مسلّم است باید یاد بگیریم. چون یاد نگرفته چطور عمل کنیم؟ ما می‌دانیم در بُعد احکام فرعیه خداوند واجباتی دارد، محرّماتی دارد، این را مسلّم می‌دانیم. بعد از اینکه مسلّم دانستیم، ما باید بدانیم آیا همه می‌توانند صددرصد بدانند؟ با بُعد از زمان عصمت، بُعد از زمان رسول‌الله و بُعد از زمان ائمه (ع) که مرجع مطلق صددرصدی وجود ندارد، همه خطا می‌کنند قصوراً یا تقصیراً، یا قصوراً و تقصیراً با هم، چه باید کرد؟ چند حال است؛ حال اول، حال اصلی و محوری و قاعده‌ای است. قاعده این است که خود ما برویم احکام را از مصادر اصلی کتاب و سنت به دست آوریم، قاعده این است. من مکلف هستم، شما تکلیف من را انجام بدهید؟! من مکلف به نماز هستم، مکلف به روزه هستم، مکلف به حج هستم، من مکلف نسبت به فعل واجبات و ترک محرّمات هستم، وکیل بگیرم شما انجام دهید؟ من که مکلف هستم عمل کنم، پس مکلف هستم یاد بگیرم، مکلف هستم که یاد بگیرم، نقطه اولای یاد گرفتن این است که خود من بروم یاد بگیرم. اگر توانایی دارم، بروم و از کتاب و سنت به طور صحیح و قانع‌کننده و به طور علم، «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[7] یاد بگیرم. این مرحله اولی است و بُعد اول است.

اگر نشد، اگر کوتاهی ذاتی دارم و نمی‌توانم، قدرت ندارم، یا وضع معاشی طوری است که خود من نمی‌توانم بروم احکام را از مصادر اصلی یاد بگیرم، این‌جا است که باید از کسی که می‌تواند و تواناتر از دیگران است پیروی کنم. این‌جا هم دلیل عقل و هم دلیل کتاب و سنت این مطلب را تثبیت می‌کند. عقل ایمانی می‌گوید: در پله اول که شما اصول ثلاثه را قبول دارید، پله دوم: خدا احکام دارد، پله سوم: باید احکام را یاد بگیرید. پله چهارم: اگر نتوانستید خود شما یاد بگیرید، کنار بگذارید؟ اگر من نتوانستم احکام را از کتاب و سنت بفهمم و دیگران هستند که می‌فهمند و خوب هم می‌فهمند، «أَحْسَنُ قَوْلاً»[8] هم در میان آن‌‌ها است، من سراغ او نروم؟ یک کاری است که حتماً باید انجام شود، اگر من نتوانم کمک می‌گیرم، اگر خود من نتوانم از دیگری خواهش می‌کنم که انجام دهد، اگر یک نفر در آب دارد خفه می‌شود من اگر بتوانم باید نجات دهم، نتوانم باید فریاد بزنم تا دیگران که می‌توانند او را نجات دهند.

«قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»،[9] ما باید خود و دیگران را از نار غضب خداوند نجات دهیم، باید به تکلیف‌هایی که متوجه ما است عمل کنیم. در نقطه اول خود من باید بروم و یاد بگیرم، اگر نتوانستم اصلاً نه؟ باید دیگری باشد. دیگری چه کسی است؟ دیگری را عقل می‌گوید، کتاب می‌گوید، سنت می‌گوید، کسی که «أحسن قَوْلاً» باشد. البته این‌ها در مسائلی است که ضروری نیست. در مسائلی که ضرورت اسلامیه ثابته است، نه غیر ثابته، چون بعضی از ضرورت‌های اسلامیه غیر ثابته است که وقتی انسان با دلیل برخورد می‌کند، می‌بیند که خلاف آن ضروری است. مانند مسئله حرمت رضاعیه که آقایان می‌گویند هفت تا چهارده‌تا است، قرآن می‌گوید دوتا است، آن را عرض نمی‌کنم. آن مسائل ضروریه صددرصد که نمازهای پنج‌گانه چه وقت است، به چه شکل است، این‌ها قابل تقلید و اجتهاد نیست، نه اجتهاد و نه تقلید. اجتهاد برای به دست آوردن است؟ بله هست، تقلید برای چیزی است که من به دست نیاورده‌ام از دیگری بگیرم؟ هست. مسائل ضروریه صددرصد که هر قدر انسان تفتیش کند، عقلاً و کتاباً و سنتاً غیر از آن‌ها نیست، این‌که از مرحله تقلید خارج است.

مرحله تقلید مسائلی است که در آن اختلاف است، نه در نصوص آن اختلاف است، البته در نصوص روایتی اختلاف است، در نصوص فتاوی اختلاف است، در شهرت‌ها اختلاف است، در اجماعات اختلاف است، در نظرات اختلاف است، اما در کتاب اختلاف نیست. ولکن اولاً چون همگان نمی‌‌توانند احکام را از کتاب دریافت کنند و ثانیاً، جزئیات مسائلی که در سنت است، همگان نمی‌توانند بررسی کنند و به مقصود و مراد معصومین برسند، این‌جا باید به زحمت افتاد و به دست آورد و استنباط کرد. قرآن می‌گوید استنباط، شما می‌گویید اجتهاد، در تقلید هم قرآن «فَيَتَّبِعُونَ» است و شما می‌گویید تقلید. ما نه لفظ تقلید را می‌خواهیم و نه لفظ اجتهاد را می‌خواهیم، استنباط و «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» را می‌خواهیم.

آن مسائلی که مورد تقلید و اتّباع است، مسائلی است که خود شخص نمی‌تواند به دست بیاورد، اگر می‌تواند طبعاً سراغ دلیل می‌‌رود، اگر نمی‌تواند باید از کسی اتخاذ کند که آن شخص بهترین است. اگر چند مغازه چند نوع جنس دارد که مورد احتیاج شما است و قیمت همه آن‌ها یکسان است، شما از بدتر می‌گیرید یا از وسط می‌گیرید یا از بهتر می‌گیرید؟ اگر از بدتر یا وسط بگیرید این سفاهت و دیوانگی است. اگر چند نفر هستند که بعضی اعلم اتقی هستند، بعضی پایین‌تر هستند، بعضی پایین‌تر هستند، شما اگر از اعلم اتقی نگیرید، خود این جنون در تقلید است، این سفاهت در تقلید است. از نظر عقل تقدیم مفضول علی الفاضل است و از نظر قرآن که متأسفانه عرض کردیم در زاویه است و در گوشه است و به آن توجه نمی‌شود. من به یاد دارم قسمت اول تبصرة الفقهاء که در باب اجتهاد و تقلید است، ما دادیم زیراکس کردند و در شهرستان‌ها پخش شد. یکی از علمای بزرگ تهران که خیلی هم به او علاقه دارم و در فقه سنتی بسیار بزرگ است، گفته بود بسیار عالی و دقیق است، اما حوزه‌ای نیست، چون إن‌قلت و قلت ندارد، قرآن است، قرآن که حوزه‌‌ای نیست. چون استدلال به قرآن شده و این آیه هم معروف نیست، حوزه‌ای نیست.

آیه مبارکه سوره زمر که از اول تا آخر مباحث اجتهاد و تقلید در همین یک آیه موجود است، آقایان به آن مراجعه نمی‌کنند، در کل بحث اجتهاد و تقلید آقایان یک آیه استدلال نمی‌کنند، فقط به آیه‌‌ای استدلال می‌کنند که در این زمینه نیست «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»،[10] اعلم نگفته است. اگر بخواهند استدلال کنند فقط به آن استدلال می‌کنند، اما به این آیه که تبیین می‌کند در چهار بُعد باید ارجح باشد، کسی که شما می‌خواهید از او اتّباع کنید و از رأی او اتخاذ نظر کنید و عمل کنید، باید چهار بُعد در او باشد. «وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ».[11] «عِبادِ» بندگان من، بندگان شیطان نه، بندگان من. «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»، خدا دارد صحبت می‌کند، کسانی که سخن را و رأی را و نظر را استماع می‌کنند، نه سِماع می‌کنند، به دنبال آن می‌روند که بشنوند، «یَسمَعونَ» نیست «يَسْتَمِعُونَ» است. کسانی که به دنبال سخن احسن می‌روند و سخن احسن را به گوش فرا می‌گیرند، «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» اتّباع می‌کنند.

خدا که می‌فرماید احسن، مراد قیاس است؟ آن شخصْ بهتر قیاس می‌کند؟ استحسان است؟ استصلاح است که برای سنّی‌ها است؟ اجماع است؟ عقل است؟ شهرت است؟ خدا نیاز به این کارها دارد؟ خدا برای اصدار حکم و تبیین حکم و تحقق حکم نیازمند به عقل و اجماع شیعه و نیازمند به استحسان و استصلاح و قیاس سنّی است؟ آیا کتاب‌الله «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[12] نیست؟ آیا «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[13] نیست؟ آیا سنت قطعی رسول‌الله (ص) آن‌طور که باید به ما برسد تا حجت بالغه الهی باشد، کسری دارد که شیعه عقل و اجماع اضافه کنند و سنّی‌ها به سراغ قیاس و استحسان و استصلاح بروند؟ استصلاح، مجلس شورای تشخیص مصلحت، یا هر اسمی که می‌خواهید روی آن بگذارید.

«أَحْسَنَهُ» چیست؟ ما یک احسن داریم، یک حسن داریم، یک قبیح داریم، یک اقبح داریم، اتّباع در این چهار مرحله است:

اتّباع اقبح این است که ما پیروی کنیم از نظری که، از اجماعی که، از شهرتی که، از قیاسی که، از استحسانی که، از استصلاحی که، از عقلی که برخلاف نص قرآن فتوا می‌دهد. این اقبح است، این محادّه است. یعنی خدا تو در یک حد هستی ما در حد دیگر. تو می‌گویی: «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ‏»[14] من از شهرت و از اجماع اقتباس می‌کنم که نه، مرجوح است، این‌که اقبح است. خدا اجازه می‌دهد که ما از اقبح اتّباع کنیم؟ از آنچه اقبح‌القول است اتّباع کنیم؟ قصوراً باشد، تقصیراً باشد، قصوراً و تقصیراً باشد، هر چه باشد، اجازه می‌دهد؟

قبیح: قبیح کمتر است، قبیح آن است که برخلاف نص کتاب و سنت نیست، اما کتاب و سنت آن را نمی‌گوید، چیزی را نسبت بدهیم. «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ»،[15] این قبیح است.

بالاتر حَسَن: حسن کدام است؟ حسن آن است که ما بر محور قال فلان و قال فلان فتوا بدهیم. کجای این حسن است؟ «عند الله» حسن است؟ عندالله قال فلان و قال فلان حسن است یا عندالله «قال الله و قال رسول الله و قال امیر المؤمنین» حسن است؟ حسن این است، حُسن فقط این است. حُسن شریعتِ الله در شریعتِ آخرین این است که بر مبنای کتاب و سنت باشد، سنت قطعیه، فقط این است. کار عقل چیست؟ بحث مفصّلی است، در اصول استنباط ملاحظه کنید.

عقل مگر می‌تواند احکام جزئیه جعل کند؟ یا عقل می‌تواند کشف کند؟ اگر عقل ما می‌توانست بدون کتاب و سنت احکام را کشف کند، پس کتاب و سنت برای چه بود؟ اگر عقل ما می‌رسید و می‌توانست علل احکام را بفهمد و خود احکام را کشف کند، یا با خواب یا با بیداری یا با شعور یا با غیره، پس کتاب و سنت برای چیست؟ خود پیغمبر حق ندارد. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏».[16] خود پیغمبر که عقل او فوق کل عقول است، حق ندارد یک مستحب بگوید، یک مرجوح بگوید، «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ».[17] یعنی ما از پیغمبر بالاتر هستیم؟ پیغمبر با عقل خود که فوق کل عقول جبرئیل‌ها و میکائیل‌ها و ملائکه و انبیاء است، منهای وحی حق ندارد کلمه‌ای بگوید. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»،[18] الی آخر. همه این‌ها اشاره است و شما مفصّل آن را ملاحظه خواهید فرمود. چون تکلیف است عرض می‌کنم، به هر جا می‌خواهد برسد.

بنابراین حَسَن کدام است؟ قائل این قول خدا در کتاب خود است. حسن آن است که در مرحله اولی از کتاب، در مرحله ثانیه از سنت. اما برداشت‌های مستنبطان و مجتهدان از کتاب‌ و سنت حَسن و احسن دارد یا ندارد؟ دارد. اگر غیر از کتاب و سنت است یا مخالف کتاب و سنت است یا نه موافق کتاب و سنت است و نه مخالف، یا قبیح است یا اقبح، یا سیّئ است یا اسوء، این کنار رفت. بنابراین درِ گوش آن‌ها باید بگویم که همه تقلید‌ها دارد کنار می‌رود. به مرحله حَسن می‌رسیم، مرحله حسن که قرآن می‌گوید احسن، احسن در مقابل چه چیزی است؟ «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏»، احسن در مقابل سیّئ نیست، احسن در مقابل حسن است. احسن در مقابل حسن است، اسوء در مقابل سیّئ است، نمی‌شود گفت «أَحْسَنَهُ» یعنی بد و بدتر، خوب و خوب‌تر را بشنود، خوب‌تر را بگیرد، چه کسی فرصت دارد این کارها را بکند؟ برای خصّیصین بله، برای اینکه بد‌ها را رد کنند، بدترها را رد کنند، حسنه‌ها را رد کنند. اما تکلیف عام مردم، عام مردمی که نمی‌توانند خود بر محور کتاب و سنت استدلال کنند، این فقط بر محور حَسن و احسن می‌گردد. حسن و احسن دارای یک پایه است یا دارای دو پایه است، یک پایه از کتاب‌الله است، دو پایه از «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»،[19] سنت موافقه با کتاب‌الله، سنت قطعیه.

دیگر سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم که شیعه چهارتا کرده، سنّی هشت‌تا کرده، این‌ها نیست، آن را که ما از کتاب‌الله و سنت رسول‌الله استفاده می‌کنیم، حَسن، اجتهاد کردن و استنباط کردن بر محور کتاب اصالتاً و بر محور سنت فرعاً است. این‌جا اشخاص فرق می‌کنند. فقیه است، تقی است، اما فقاهت و اجتهاد درجات دارد، تقوا درجات دارد. فقیه است و تقی است، استعدادها فرق می‌کند. فقیه است و تقی است و مستعد است، کارها فرق می‌کند. استعداد دارد اما کاری نکرده، از او تقلید کنیم؟ چهار رکن دارد، این مرجعیت که شما می‌توانید به او رجوع کنید و خداوند می‌فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ» مورد بشارت است، «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»، مقابل آن چه کسی است؟ مقابل آن ضال هستند. مغز ندارند، شعور ندارند، عقل ندارند، عقل شرعی ندارند، مغز شرعی ندارند. دو دسته هستند: یا «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»، می‌روند کاوش می‌کنند، جدیت می‌کنند تا بهترین رأی را بیابند که نزدیک‌ترین رأی به کتاب خدا و سنت است «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ». یا نه، اصلاً دنبال آن نمی‌روند، یا دنبال آن می‌روند و آنچه در این چهار محور احسن نیست، اخذ می‌کنند.

محور:

1- فقاهت؛

2- تقوا؛ فقاهت نمایانگر واقع است، تقوا تعهد واقع است.

3- استعداد؛ هر قدر فقیه است و هر قدر باتقوا است ولی استعداد ندارد، اخفش است.

4- کارکرد.

اگر یک نفر قوانین قضا را می‌داند اما قضاوت نکرده است، «وَ لَمْ یَعْرِفْ شَيْئاً مِنْ أَحْكَامِنَا»،[20] حق ندارد قاضی باشد. یک نفر مهندسی خوانده، اما مهندسیِ بنا نکرده است، حق ندارد نقشه بدهد، باید یک کاری کرده باشد. این چهار محور وجود دارد. منتها این چهار محور دو گونه است: یک گونه آن‌که وارد شده است و بر مبنای کتاب و سنت نظر می‌دهد، فقیه است، تقی است، استعداد دارد و کار می‌کند، اما بالاتر از او هم وجود دارد چون درجات دارد. ایمان درجات دارد، علم درجات دارد، تقوا درجات دارد، استعداد درجات دارد، کار درجات دارد، در این چهار مرحله «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏»، این است، این دیگر مرده است.

من یک موقع به آقای مرعشی (رض) عرض کردم، کسی هم نبود و می‌شد خوب صحبت کنیم، ایشان هم از کسانی خجالت نمی‌کشید. گفتم: شما که این‌قدر زحمت می‌کشید می‌خواهید رأی چه کسی را به دست آورید؟ فرمودند: معصومین. گفتم: معصومین مرحوم شده‌اند، مرده‌اند، شما چرا تقلید از میت می‌کنید؟ شما چرا تقلید ابتدایی میت می‌کنید؟ ایشان کمی فکر کردند و گفتند: ما از روات، روات از ائمه، ائمه از پیغمبر، پیغمبر از خدا، پس خدا حیّ است. گفتم: کسانی هم که مثلاً از شیخ انصاری تقلید می‌کنند که 130 یا 140 سال است که مرده، شیخ انصاری هم از روات، روات از ائمه، ائمه از پیغمبر، پیغمبر از خدا، همه حی شد، «بائک تجرّ و بائی لا تجرّ»؟ شما به چه حسابی می‌گویید شخصی که ما از او تقلید می‌کنیم باید زنده باشد؟ در دو بُعد صحبت می‌کنیم، بُعد اول که مشکل دارید، بعضی نه و بعضی بله، آیا بقاء بر تقلید میت جایز است یا نه؟ بعضی می‌گویند حرام است، بعضی می‌گویند راجح است، بعضی می‌گویند واجب است اگر اعلم باشد.

مرحله دوم تقلید ابتدایی است، تقلید ابتدایی از امام جعفر صادق چطور است؟ می‌شود گفت از امام جعفر صادق که فوت کرده‌اند، ما در زمان ایشان هستیم و ایشان فوت کرده‌اند و امام دیگری هم نیست، حالا ما از ایشان تقلید کنیم یا از زراره تقلید کنیم، چون ایشان فوت کرده‌اند؟ جسم که فوت کرد مگر رأی هم فوت می‌کند؟ شما چرا مطلب را خلط کرده‌اید؟ شما چرا اجماع کردید؟ علمای بزرگوار شیعه یا هر چیزی، به چه حساب اجماع کردید که تقلید ابتدایی میت اعلم اتقای ادق حرام است؟ خود این حرف شما حرام است، به چه حساب می‌گویید حرام است؟ برخلاف عقل، برخلاف کتاب، برخلاف سنت.

یکی از کارهایی که این تاریکی زمان ما را کم می‌کند و مقداری نور می‌بخشد، بروید و بگردید هر کدام از علماء که فتاوای آن‌ها دست شما است، آقای بروجردی، آقای حکیم، هر کدام در هر بحثی اعلم و اتقی هستند، از او تقلید کنید. چه لزومی دارد از شیخ علی‌اکبر تقلید کنید، از شیخ محمدعلی تقلید کنید که تا دیروز نمی‌توانست مقلد شود، حالا می‌خواهد مرجع شود؟ وقتی که می‌خواست رئیس‌جمهور شود در تبلیغات خود مقلّد امام بود، بعد پشت میز ریاست‌جمهوری مجتهد شد و اعلم شد! این چه اشتباهی است که شما در عالم پخش می‌کنید؟ این چه حماقتی است؟ این چه لا‌مذهبی است؟ مقداری شعور داشته باشید، مقداری مسلمان باشید، احتمال بدهید که خدا هست، احتمال بدهید دین هست، احتمال بدهید جزایی در کار است. این دیوانگی‌ها یعنی چه؟ خدا می‌داند من اصلاً به فکر خود نیستم، اگر بودم هیچ حرفی نمی‌زدم. اگر روزها هزاران لگد بزنند، هزاران ناسزا بگویند، هزاران تهمت، هزاران مرتبه این ناچیز را بکشند که یک آیه قرآن نمود کند، این قرآن لگدخورده، این قرآن گازگرفته، این قرآنی که از حوزه‌های ما دور افتاده است، من افتخار می‌کنم، در برزخ می‌خندم، صدای من را خواهید شنید.

تقلید این چهار مرحله را دارد. این چهار مرحله را که دارد، در آن نگفته که زنده باشد، حر باشد، مرد باشد، خواجه نباشد. اگر حضرت عباس الآن تشریف داشتند و هیچ امامی نبود، از چه کسی تقلید می‌کردیم؟ تمام مراجع باید از ایشان تقلید کنند، برای اینکه ایشان با سه معصوم محشور است و تمام تکالیف را از سه معصوم می‌داند، خود من غلط می‌کنم که اجتهاد کنم! گرچه درصد غلط اجتهاد بر محور قرآن و سنت کم است، اما او درصد غلط ندارد. اگر امّ‌کلثوم تشریف داشتند، زینب (س) تشریف داشتند، می‌شد آقای خویی، آقای گلپایگانی، آقای خمینی، آقای بروجردی بگویند که این زن است؟ نه، باید شما از ایشان تقلید کنید. شما پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال می‌گردید، تازه احوط و اقوی دارید، ایشان احوط و اقوی ندارد. ایشان از برادر خود، از پدر خود، از جد خود نقل می‌کند و اشکالی در این مطلب نیست. چرا مقید کردید که باید مرد باشد و قیود دیگر؟ البته «لَا شَکَّ» از یهودی نمی‌شود تقلید کرد، اگر شما از تورات تقلید کنید، از توراتی که بر موسی نازل شده، نه آن تورات غلط، از توراتی که بر موسی نازل شده است، از شریعتِ الله در زمان تورات تقلید کردید، اما حالا که مسلمان هستید از کسی که بر محور کتاب و سنت فتوا نمی‌دهد، تقلید کنید، تورات خیلی بهتر از این است، وحی است، این فکرِ غیر وحی است و آن وحی است.

یا اگر از کسی تقلید کنید که خود او باید تقلید کند، خود او بلد نیست تقلید کند. یک نفر از من سؤال کرد -بنا نیست که اسم برده شود- گفت: ایشان چطور است؟ گفتم: خود شما بروید و ببینید چطور است. گفتم: در زمان آقای خمینی ایشان مسئله‌گوی آقای خمینی بود، در تلویزیون مسئله می‌گفت. یک روز شنیدم -من شنیده‌ها را که خودم شنیدم می‌گویم، از کسی نمی‌گویم- گفت: خون شهید پاک است، مثل آب خوردن است، آقای خمینی فرمودند: آقا، تو مسئله نگو. مسئله بلد نبود بگوید، رساله نوشته است! خاک بر سر این حوزه‌ها، خاک بر سر این تقلید و اسلام، خاک بر سر این اجتهاد‌ها! «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏».

من می‌خواهم حرف‌هایی بگویم که این حرف‌ها باید در تمام ایران پخش شود و مطالبی که دیگران برای حفظ دکان خود نمی‌گویند، یا فرض کنید که نمی‌فهمند، یا می‌فهمند تقیه می‌کنند، ولی ما تقیه بلد نیستیم، حتی نمی‌دانیم تقیه را چطور می‌نویسند! ما تقیه را قبول نداریم. چهارده قرن اسلام را لگدمال کردند، مخصوصاً حالا، چهارده قرن به قرآن صدمه زدند، مخصوصاً حالا، باید تقیه کنیم؟ آقای شیخ علی‌نقی یک غلطی کرده است، ما ساکت شویم؟

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏16، ص 384.

[2]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[3]. الكافی، ج ‏1، ص 275 (با اندک تفاوت).

[4]. بحار الأنوار، ج 52، ص 332.

[5]. نور، آیه 35.

[6]. زمر، آیات 17 و 18.

[7]. اسراء، آیه 36.

[8]. فصلت، آیه 33.

[9]. تحریم، آیه 6.

[10]. نحل، آیه 43.

[11]. زمر، آیه 17.

[12]. نحل، آیه 89.

[13]. آل‌عمران، آیه 138.

[14]. نور، آیه 3.

[15]. نحل، آیه 116.

[16]. نجم، آیات 3 و 4.

[17]. انعام، آیه 50.

[18]. حاقه، آیات 44 تا 46.

[19]. نساء، آیه 59.

[20]. عوالی اللئالی، ج ‏4، ص 67 (با اندک تفاوت).