پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-مقایسه ای میان قرآن و احادیث از نظر تحکیم و صحت و سقم ۲-بیان علت خارج شدن حیوانی از زمین در آخرالزمان برای صحبت با کفار در آیه ی «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ» ۳-شرح برخی از احادیث جعلی که دابة الارض را امیرالمومنین دانسته است. ۴-اشاره به ارث بردن زن از اموال منقوله و غیر منقوله ی شوهر

جلسه سیصد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رجعت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما در تغیّب عصمت طاهره محمدیه (ص) و ائمه معصومین (ع) دارای یک حجت اصلیه هستیم. در زمان رسول‌الله (ص) اصلِ حجت قرآن بود که از تمام جهات معصوم بود و رسول‌الله مبیّن معصومِ حجت بود که «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ»[1] بود. و در زمان ائمه (ع) نیز چنین بود، گرچه مهجور بودند و محصور بودند و نمی‌شد مورد توجه عام باشند، اما حجتین بالغتین که حجت کبرای الهی قرآن و حجت بعدی، اهل بیت قرآن، از رسول‌الله تا بقیه ائمه هستند. به جای قرآن، قرآن دیگری نمی‌شد جعل شود و خداوند این کتاب را که به عنوان آخرین کتاب آسمانی فرستاده است، طوری فرستاده و طوری منظم کرده و طوری ترتیب داده است، از جهات درونی قرآن و از جهات برونی قرآن که مستحیل است این قرآن إلی یوم القیامة الکبری نسخ گردد.

اما حجت دوم عوارضی دارد، یکی از عوارض حجت دوم موت آن‌ها است، «موت رسول الله، موت الأئمّة (ع) من العوارض النّافیة لکونهم لا لکیانهم». این مرحله اولی. اما موت شامل حال قرآن نمی‌شود، بلکه هر قدر عقل و علم ترقّی کند، حجت بالغه قرآنیه روشن‌تر می‌گردد. مطلب دومی که راجع به حجت ثانیه است، این است که بعد از موت آن‌ها هم، مطالب آن‌ها صددرصد و دست‌نخورده نمانده است. کسانی از روی جهالت و یا از روی عناد روایاتی علیه رسول‌الله (ص) و ائمه اهل بیت نقل کرده‌اند، چون این راه بسته نبود، این راه باز بود. «طریق الجعل بالنّسبة لآیة الذّکر الحکیم کانت مسدودةً منذ بزوغ الوحی إلی یوم الدّین و لکن طریق الرّوایات کانت مفتوحةً، باب الرّوایات کانت مفتوحة بمصراعیها لکلّ دجّالٍ و دغّالٍ». این مطلب دوم است، کسانی که طبعاً می‌خواستند مطلبی را از معصوم نقل کنند که برای خود مقام و حیثیتی در مجتمع داشته باشند، نمی‌شد آیه‌ای را جعل کنند، اما جعل روایت امکان داشت.

در روایات جعل احیاناً یک بُعدی است و احیاناً دو بُعدی است. جعل یک بُعدی این است که متنی را جعل می‌کنند، اما سند درست است و روایت مستند است به کسی که خود او فریب خورده و یا دروغ گفته یا خود را درست نشان داده و یا اشتباه کرده است. «عن فلان عن فلان عن فلان» متنی را نقل می‌کنند که این مطلب برخلاف کتاب‌الله است، اما سند درست است. احیاناً سند غلط است و متن درست است. چند نفر فاسق از یکدیگر مطلبی را نقل می‌کنند و به یک معصومی منتهی می‌کنند، ابتدای سند غلط است، اما احیاناً چون متن با کتاب‌الله موافق است، قابل قبول است. احیاناً سند و متن هر دو جعلی است. نوعاً گمان می‌شود که ممکن است متن جعلی باشد، اما سند سر جای خود است، نمی‌شود جعل شود، این‌طور نیست. «جعل السّند اسهل من جعل المتن» سند جعل کردن هیچ سوادی نمی‌خواهد، «فلان عن فلان عن فلان» کما اینکه ما مبتلا هستیم. سندی را جعل می‌کنند و بعد متنی که جعلی است، به صاحبان سند نسبت می‌دهند که هم متن جعل است و هم سند جعل است.

گاهی اوقات هم متن درست است و هم سند درست است، و این اخیر سنّت رسول‌الله (ص) است که هم گویندگان «فلانٌ عن فلانٌ عن فلان عن رسول الله (ص)» واقعاً از یکدیگر نقل کرده‌اند تا خود پیغمبر بزرگوار و هم واقعاً خود پیغمبر بزرگوار این مطلب را فرموده‌اند. «فنحن فی مربّع من الأحادیث المرویّة عن مصادر الوحی (ع)». فقط دوتا از آن‌ها قابل قبول است، آن متنی که با کتاب‌الله موافق است باید قبول کرد، «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[2] چه سند درست باشد و چه نباشد. و اگر سند درست باشد قبول بالاتری است. ما دو نوع قبول داریم: یکی سند غلط، سند فاسق، اما متن درست، ولکن آیا متن درست را فقط معصوم باید بفرماید؟ نمی‌شود غیر معصوم متن درست بگوید؟

پس اگر سند درست نباشد و متن درست باشد، متن را قبول می‌کنیم، نه از این لحاظ که مسندٌ إلیه فرموده، از لحاظ اینکه خود آن درست است. اما قبول بالاتر در جایی است که هم سند درست است و هم متن درست است، که با جرأت می‌گوییم: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»،[3] حتماً پیغمبر بزرگوار فرموده‌اند. اما اگر سند، سند درستی نباشد و این نقل‌ها اطمینان‌بخش نباشد، ولکن خود متن درست است، موافق با کتاب‌الله است، می‌گوییم متن را قبول داریم، نمی‌گوییم پیغمبر فرموده، قبول داریم، ممکن است پیغمبر فرموده باشد، ممکن است نه. چون کسانی هم که نادرست هستند، صددرصد حرف‌های آن‌ها نادرست نیست. اصولاً نمی‌شود کسی صحبت کند و صددرصد نادرست باشد، چون اگر صددرصد نادرست باشد، قابل قبولِ نادرست‌ها هم نیست تا چه رسد قابل قبول درست‌ها. «بناءً علی ذلک فوا ویلاه من خضمّ الأحادیث، بعض الأحادیث أحداث، اُحدوثات، اکاذیب، بدَع، خرافات، انجرافات، اختلقت ضدّ الشّرعة المقدّسة الإسلامیّة».

و ما متأسفانه این توجه را نکرده‌ایم، متأسفانه به دو شکل عمل کردیم، نسبت به کتاب‌الله احیاناً اهانت شده که زیاد دارد و کم دارد و چه دارد، این را بحث نمی‌کنیم. اما کسانی که قبول دارند کتاب‌الله، همان که نازل شده همین است، از نظر مفردات و از نظر ترتیب، وحی است که «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» است، اما روی کتاب‌الله کار نمی‌شود، ولکن روی احادیث بله. سند را، رجال را و غیره را حتماً طلبه باید بداند. «لو أنّ طالب الفقه لم یعرف شئون الرّجال فلیس طالباً للفقه و لو لم یعرف الأصول اللّفظیّة و العملیّة لیس طالباً للفقه و لو لم یعرف الأقوال و الأقاویل لیس طالباً للفقه و لکن إذا لم یعرف القرآن هو طالبٌ للفقه». کسانی که می‌گویند قرآن کتاب تشریع نیست، کتاب احکام نیست و… چقدر از مرحله دور هستند.

این‌گونه مطالب را در سالیانی که در خدمت برادران بوده‌ایم و در حوزه هزاران نفر در جاهای گوناگون در درس‌ها و غیر درس‌ها این مطالب را از این گوینده شنیده‌اند، وجود دارد، اما این مقدمه است برای مطلبی که ما دیروز بحث کردیم، راجع به دابةالارض. انسانی که رسول الهی است یا امام معصوم است یا داعی الی الله است، عادل است، «ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»،[4] وقتی این انسان‌هایی که دارای مراتب کمالی گوناگون هستند با مردمانی صحبت می‌کنند، با نسناسی صحبت می‌کنند که آن‌ها را ناس کنند، اما آن نسناس زیر بار نمی‌رود باید بی‌اعتنایی کرد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في‏ خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ».[5] اگر بنا است به جای گوش کردن، اهل باطل و اهل ضلالت مسخره کنند، اهانت کنند، اذیت کنند، این‌جا دعوت منقطع نمی‌گردد، اما «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»،[6] اعراض است، امیدی به آن‌ها نیست، روزنه امید وجود ندارد، مع ذلک دعوت متواصل است.

مطلبی که خواستم در آغاز جریان دابةالرض عرض کنم این است: گوینده باید با شنونده تناسب داشته باشند، وقتی که گوینده انسان است، انسان بر مبنای وحی، بر مبنای ادب و بر مبنای معرفت دعوت می‌کند و طرف مقابل گوش نکرد، به تکذیب خود ادامه داد، جا دارد است که یک حیوان با او صحبت کند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ»،[7] وقتی این انسان به صورت حیوان، «قلوبهم قلوب الدّواب و صورهم صور الآدمیّین» «وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الْآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ»[8] در نهج است. صورت، صورت انسان است، اما «قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ» وقتی انسان، داعی الی الله با این‌ها سخن گفت، اما زیر بار نرفتند دو کار با این‌ها خواهد شد، یک کاری یک مرتبه می‌شود و یک کار علی طول الخط می‌شود. آن کاری که علی طول الخط با این‌ها می‌شود «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»،[9] این فطرت خواب که او را خواب کرده است، او را کور کرده است و او را کر کرده است که «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[10] شده است، باز هم حجت بالغه الهیه در بعضی از موارد او را می‌خواهد آگاه کند، «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ».

این «خَتَمَ اللَّهُ» شده، ولکن وقتی در دریا یا در هوا از همه‌جا ناامید شد و خطر از همه جانب به او توجه کرد، فطرت در این‌‌جا زنده می‌شود، اما به کار او نمی‌آید. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»، این حجت فطریه همیشه وجود دارد، حتی آن‌جایی که رفض شده است و قبول نکردند، این همیشه وجود دارد، برای کفّار همیشه این اتفاق می‌افتد. اما حجت دوم که حیوان با این دواب صحبت می‌کند. با ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها، با «من کذّب تکذیباً»، با «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»،[11] بخواهد صحبت کند، این یک مرتبه قبل از رجعت مهدی (عج) خواهد بود که آیات همین را می‌گوید. آیه 82، سوره نمل: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ»، آن‌جایی که صددرصد عذاب خداوند به این شراره‌ها، به این آتش‌ها، به این مکذبین به آیات‌الله که جهان را پر از ظلم کرده‌اند.

«لأنّ الإمام المهدی (عج) لا یقوم حتّی یشمل الظّلم کلّ البسیط» «تُمْلَأَ الْأَرْضُ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[12] عاملین پر کردن جهان تکلیف از ظلم و جور «مَنْ‏ مَحَضَ‏ الْكُفْرَ مَحْضاً» هستند، چه در بُعد اسرائیلی برحسب آیات اولای سوره اسراء و چه در بعد یأجوج و مأجوج بر حسب آیات سوره کهف و آیات سوره انبیاء و چه در بُعد «كَذَّبُوا بِآياتِنا»[13] بر حسب آیات گوناگون، جمعیتی که رسم آن‌ها و وضع آن‌ها و حیات آن‌ها و فکر آن‌ها و کار آن‌ها و دعوت آن‌ها معارضه با شریعتِ الله است، در آن موقعی که شعله آن‌ها جهان‌گیر خواهد شد. هنگامی که شعله ظلم، شعله کفر، شعله انحراف جهان‌گیر خواهد شد که قبل از ظهور مهدی (عج) است، آن‌جا جای بزنگاه است که خدا حیوان از زمین بیرون می‌آورد که با این‌ها صحبت کند، این‌ها حیوان هستند، با حیوان، حیوان سخن می‌گوید.

با حیوان، حیوان سخن می‌گوید در دو جهت، این‌ها زبان انسان که نمی‌فهمند. «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ»،[14] زبان انسان را که نمی‌خواهند گوش بدهند، هنگامی که نخواستند زبان انسان را گوش بدهند و در طول تاریخ همین‌طور «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[15] شد. تا قرب ظهور مهدی (عج) که ظلم جهانگیر شد و ظلمت تمام جهان را فرا گرفت، گرچه در طرف مقابل یک اقلیت مهدویه‌ای هستند که «یوطئون طریق المهدی»[16] اما در آن‌جا باید با کسانی که زبان انسان نمی‌فهمند، خداوند ناانسان را، دابه را، حیوان را، خر را، اسب را، سگ را، گربه را، هر حیوانی که هست، «دابّةٌ» یک دابه است که خداوند از زمین بیرون می‌آورد. به دو جهت این یک دابه با آن‌ها صحبت می‌کند:

1- حیوان هستند، حیوان با آن‌ها سخن بگوید.

2- خود این‌که حیوان به زبان انسان سخن بگوید، آیت ربانیه است. انسان به زبان انسان‌ با آن‌ها سخن گفت و با آیات ربانیه‌ در برابر آن‌ها، در دعوت إلی الله ایستاد و در طول تاریخ تا نزدیک زمان رجعت قبول نکردند.

اکنون حجت ربانیه دو بعدی می‌شود: حجت اولی حیوان با حیوانات سخن می‌گوید، این حیوانی است که برای اولین مرتبه خداوند حیوانی را زنده می‌کند «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»، «أَخْرَجْنا» یعنی در زمین. اسب و الاغ و گاو و شتر که داخل زمین نیستند، روی زمین هستند، یا در دریا هستند یا روی زمین هستند یا در هوا هستند «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ» یعنی حیوانی که در زمین است، مرده است، این حیوانی که مرده است خداوند زنده می‌کند، یک اعجاز.

دوم: این حیوان با حیوانات سخن می‌گوید، سخن انسانی می‌گوید. برحسب اعجاز و اعجاز و اعجاز «أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ».[17] اما استعمار، استحمار، استکبار و غیره، هفت اِست داریم، استحمار و استضعاف و استکبار و غیره با هم کمک کردند، دست به دست هم دادند، فکر کردند که این اسلام عزیز را ذلیل کنند، بدترین تعبیرات را از بزرگ‌ترین ولیّ بزرگوار الهی نسبت به قرآن می‌دهند. که «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ»،[18] از پیغمبر مکرراً، از امیرالمؤمنین مکرراً، از امام صادق مکرراً، از دیگران مکرراً نقل کرده‌اند که دابةالارض امیرالمؤمنین است. احمق! تو دابةالارض هستی، دابةالارض الاغ است، اسب است، شتر است، سگ است، گربه است، موش است، خنزیر است، تو همه این‌ها هستی، تو این را نسبت به بالاترین و والاترین مقام عصمت داده‌ای.

من یک قسمتی را عرض کردم، حالا به روایات توجه کنید. روایات را ما در جلد نمل که جزء 19 و 20 است، در سه بُعد در این‌جا نقل کرده‌ایم. «الصّحیفه مائتین و ستّین الهامش: نور الثّقلین المجلّد الرّابع الصحیفة الثّامنة و التسعون فی تفسیر القمّی و أعوذ بالله من هذا التّفسیر التّعتیر و من کثیرٍ من التّفاسیر» «فی تفسیر القمّی فی الآیة حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ». ابی‌بصیر انسان خوبی است، ابن ابی‌عمیر انسان خوبی است، این‌قدر احمق نیست که این روایت احمقانه را بگوید، پس سند جعلی است. هم متن جعل است هم سند جعل است. ما نمی‌توانیم متن را توجیه کنیم، بگوییم متن درست است، بعضی هستند به یک روایت که رسیدند، هر چه بخواهد باشد، می‌گویند بالاخره باید این را یک کاری کرد، اما به آیه نه. آیه را محو می‌کند، نابود می‌کند، از نظر لغوی، از نظر ادبی، از نظر فصاحت، بلاغت، خراب می‌کند تا این روایت جعلی درست شود. این روایت از روایاتی است که متن غلط و سند غلط است و «اغلط من الغلط» جناب قمّی است که در تفسیر خود آورده است. چرا شما این روایت را در تفسیر خود آورده‌اید؟! این مقام شامخ امیرالمؤمنین این‌قدر برای قمّی بزرگوار ارزش ندارد که شما فحش هرزه علیه امیرالمؤمنین در کتاب خود آورده‌اید؟

حالا این یک نمونه، احیاناً انسان کتابی می‌نویسد، مطالبی که یقینی است یا مشکوک است در آن می‌آورد که یقینی، یقین و مشکوک را اشخاص بروند ببینند درست است یا نادرست است. اما مطالبی که صددرصد غلط است، برخلاف حس است، برخلاف عقل است، برخلاف فطرت است، برخلاف کتاب و سنّت است، چرا نقل می‌کنید؟ علامه بزرگوار مجلسی، شما در اواخر جلدهای بحارالأنوار که هشتاد و چندم است راجع به شب کشتن عمر روایت جعل کرده‌اید و روایات مجعول را نوشته‌اید، دو سه صفحه روایت «عن الإمام الصّادق (ع) کلّ المحرّمات حلٌّ فی تلک اللّیلة»، همه محرّمات.

مشرک شو، خرپرست شو، زنا کن، لواط کن، عرق بخور، نماز نخوان، برقص، همه محرّمات را در این روایت مفصّل با سند «عن الإمام الصّادق (ع)» شما حلال کردید، پس آن احمق، آن لات، آن بی‌شعوری که شب‌های عیدِ عمر این کارهای حرام را انجام می‌دهد به استناد روایتی است که شما نقل کرده‌اید، چرا این روایت را نقل کرده‌اید؟ من به یاد دارم به مرحوم صاحب الذریعة، شیخ آقابزرگ تهرانی که در نجف خدمت ایشان زیاد می‌رسیدیم، گفتم: این فصل‌الخطابی که استاد شما حاج حسین نوری نوشته، چرا نوشته است؟ و به آیات هم که استدلال کرده است، اصلاً آیه را غلط نقل کرده است، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»[19] را نوشته: «إنّا أنزلنا الذّکر». در حالی که «أنزلنا» «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً»[20] ممکن است این ذکر رسول باشد، آیه را هم غلط نقل کرده است. ایشان جواب دادند که مرحوم حاجی نوری هم معتقد به تحریف نبود، خواست روایاتی که از ائمه اهل‌بیت متفرّق است، این‌ طرف و آن طرف است… گفتم دبستان مذاهب هم جزء آن‌ها است؟ الدبستان المذاهب و دبیرستان المذاهب و دانشگاه المذاهب و از هر کتابی جمع کرده است و علیه بزرگ‌ترین ناموس عالم تکلیف که قرآن است، مطالبی را نوشته و مزخرفاتی را جمع کرده است، این چیست؟ گفت: بله او می‌خواسته… گفتم: این یک مطلب.

به همان حاجی نوری باید گفت: اگر نسبت به ناموس شما که خانم شما است، در خانه شما است، حرف مختلف است، بعضی می‌گویند نمازشب‌خوان است، بعضی می‌گویند روی آن حمّال بالا رفته، عمله بالا رفته، همه را بنویسند؟ این شعور است که حاجی نوری بردارد خوب و بد را علیه زن خود بنویسد؟ آیا زن حاجی نوری ناموس‌تر است یا قرآن شریف که ناموس کل نوامیس است؟ چرا ایشان چنین کار اشتباهی را انجام داده است؟ برای بعضی ناراحت‌کننده است، می‌گویند چرا شما به علماء بی‌احترامی می‌کنید؟ علماء چیست؟ به ساحت قدس ربوبیت اهانت شده است، به ساحت قدس رسول‌الله اهانت شده است، به بزرگ‌ترین ناموس اسلام که قرآن است اهانت شده است، بگوییم بارک الله که گفته‌اید؟ بله، این‌طور است. علامه مجلسی، چرا شما در باب مثالب می‌نویسید عمر هفت‌تا از پشت زایید؟! از پشت که نمی‌شود زایید، این خلاف نصّ قرآن است. زن می‌تواند بدون شوهر بزاید، جناب مریم یک نمونه، اما مرد بدون زن نمی‌تواند بزاید، در حکمت رب‌العالمین محال است، شما نقل کردید که هفت‌‌تا زایید! یک نفر از همان احمق‌ها اصرار داشت که چنین است، برای اینکه من را بیشتر اذیت کند گفت: یکی را نشان بدهید، گفتم: یکی تو! تو از ماتحت عمر درآمده‌ای!

با این روایات چه کنیم؟ ما کتاب‌الله را که بزرگ‌ترین ناموس است کنار گذاشته‌ایم، در حوزه‌های ما رنگ ندارد، حاشیه هم نیست، نه متن است نه حاشیه. اما پشت سر هم فتوا می‌دهیم، در عقاید، در فلسفه، در اخلاق، در عرفان، در فقه، در همه چیز، برخلاف نصّ قرآن فتوا می‌دهیم. آتش بگیرد حوزه‌هایی که بر ضد قرآن قیام کرده است! به جهنم برود حوزه‌هایی که قرآن در آن محوریت ندارد! که می‌بینید دارد به جهنم هم می‌رود، این حوزه است؟ این روایت.

 خدا می‌داند که من لِلّه فریاد می‌کنم و دادرسی هم در کار نیست، یک مقدار هم که انسان به قول بعضی داغ می‌شود می‌‌گویند به علماء اهانت کردی؟ شما به شیخ حسن صاحب معالم اهانت کردی؟ قرآن ظنّی‌الدلالة است. خود او قطعی‌الحماقة است، ظنّی‌الدلالة است؟ قرآنی که بالاترین اعجاز است ظنّی‌الدلالة است؟ خود او قطعی‌الحماقة است.

روایت این است، آقای قمّی چرا این روایت را نقل کرده‌ای؟ این‌قدر شعور نداری که علی را دابةالارض نمی‌گویند؟ هیچ حیوانی به علی دابةالارض نمی‌گوید، ناصبی نمی‌گوید. ناصبی که به علی می‌رسید می‌گفت حیوان؟ می‌گفت گربه؟ می‌گفت شتر؟ می‌‌گفت اسب؟ تو داری روایت را نقل می‌کنی. «حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ انْتَهَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع)‏»،[21] -یا رسول‌الله معذرت می‌خواهم، یا امیرالمؤمنین معذرت می‌خواهم- «وَ هُوَ نَائِمٌ فِي الْمَسْجِدِ قَدْ جَمَعَ رَمْلًا وَ وَضَعَ رَأْسَهُ عَلَيْهِ»، امیرالمؤمنین در مسجد خوابیده بودند مقداری ریگ جمع کرده بودند روی ریگ به جای متکا خوابیده بودند. «فَحَرَّكَهُ بِرِجْلِهِ‏ِ»، اگر یک مرد محترمی را بخواهند بیدار کنند با پا این کار را انجام می‌دهند؟ چقدر باید شخص حمّال باشد؟ حمّالی از این روایت جعلی می‌بارد. با پا؟! شما با پا کسی را بیدار می‌کنید؟ با پا حیوان را بیدار نمی‌کنند.

با پا بزرگ‌ترین خلیفه رسول رب‌العالمین را، رسولی که «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ»[22] است، بر کل اخلاق‌ها محیط است، اخلاق در مقابل او کوچک است، این «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ» که با دشمن‌ها با اخلاق رفتار می‌‌کند، احترام می‌‌کند، در لفظ، در عمل، «حَرَّکَ بِرِجلِهِ»؟ بله دابّة را این‌طور بیدار می‌کنند. با دابّة هم این کار را انجام نمی‌دهند، پیغمبر قاتل خود را هم بخواهد بیدار کند با پا نمی‌زند، با دست بیدار می‌کند. «فَحَرَّكَهُ بِرِجْلِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ قُمْ يَا دَابَّةَ اللَّهِ»، پیغمبر به علی گفت: «قُمْ»!؟ ای حیوان بلند شو، با پا زد. «فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ»، درست هم کرده‌اند، درست کرده‌اند که این غلط به جایی برسد و درست شود، «فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَ يُسَمِّي بَعْضُنَا بَعْضاً بِهَذَا الِاسْمِ»، ما هم حق داریم این کار را انجام دهیم؟

اگر من به دوست بسیار نزدیک خود رسیدم بگویم یا الاغ، یا اسب، یا شتر، یا گاو، ای حیوان؟! می‌توانیم بگوییم؟ ما این بی‌ادبی را نسبت به یکدیگر که افراد عادی هستیم، می‌توانیم انجام دهیم؟ یا این بی‌ادبی را شما که بزرگ‌ترین رسول الهی هستید نسبت به بزرگ‌ترین خلفای معصوم انجام می‌دهید؟ «بائک تجر و بائی لا تجر» «أَ يُسَمِّي بَعْضُنَا بَعْضاً بِهَذَا الِاسْمِ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا لَهُ خَاصَّةً»، این اهانت فقط برای علی است! شما نسبت به هم انجام ندهید. یعنی باید گریه کرد. «فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا لَهُ خَاصَّةً»، محمد بن عبدالوهاب هم این غلط‌ها را نمی‌کند، شما به محمد بن عبدالله نسبت می‌دهید؟ «فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا لَهُ خَاصَّةً وَ هُوَ الدَّابَّةُ الَّذی». دابة که «الَّتی» است، چطور «الَّذی» شد؟ چون می‌خواهد دابة را به علی نسبت بدهد، علی هم «الَّذی» است. «وَ هُوَ الدَّابَّةُ الَّذی ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»، تو دابة هستی که جعل کرده‌ای، تو که نقل کرده‌ای دابة هستی، تو اسب هستی.

«اولئکَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً»[23] این‌ها هستند، این «أَضَلُّ سَبيلاً» است، با ریش، با عمامه، با مقام و تشکیلات، کتاب نوشته، علامه است، این است، آن است… باشعور نوشتی یا بی‌شعور نوشتی؟ اگر باشعور نوشتی که خیلی بی‌شعور هستی! اگر بی‌شعور نوشتی که باز هم بی‌شعور هستی! دوبله بی‌شعور است! «ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ إِذَا كَانَ آخِرُ الزَّمَانِ أَخْرَجَكَ اللَّهُ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ»،[24] از قبر تو را در بهترین چهره بیرون می‌آورد. «وَ مَعَكَ مِيسَمٌ تَسِمُ بِهِ أَعْدَاءَكَ».

«و فیه»، باز قمّی، «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع)» ما می‌گوییم «و لا سمح الله».

– این «وَ مَعَكَ مِيسَمٌ» یعنی چه؟

– «و مَعَكَ مِيسَمٌ»، یک چیزی را داغ می‌کنی اشخاص را داغ می‌کنی، یکی داغ ایمان یکی داغ کفر. نمی‌خواهم همه را بگویم چون از نادانی آن‌ها غش می‌کنید، داغ می‌کنید. روی پیشانی مؤمن داغ می‌گذاری که این مؤمن است، داغ می‌گذاری که این کافر است. الاغ را داغ می‌کنند، گوسفند را داغ می‌کنند، انسان را که داغ نمی‌کنند. «و فیه: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ رَجُلٌ لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ»،[25] این عمّار را هم در این تشکیلات انداخته‌اند. تا حرف غلط را از انسان خوب نقل نکنند که نادان‌ها قبول نمی‌کنند، «فلان عن فلان عن فلان» که دو سه‌تا شانزده‌تا است، بله، درست است چون فلان نمی‌شود دروغ بگوید. بخواهند متن غلطی را جعل کنند باید از اشخاص درست جعل کنند، نمونه آن را در فقه داریم، مگر در فقه نسبت به ارث زن نمی‌گویند از منقولات است، از ثابتات نیست؟ چرا، روایت جعل کرده‌اند. «عن الإمام الصّادق عن الإمام الباقر» که من دو نمونه را نقل می‌کنم.

به امام صادق یا امام باقر (ع) گفتند که زن چرا از ثوابت نمی‌برد، از ارض نمی‌برد، چرا از غیر منقولات نمی‌برد؟ حضرت آن‌ها، حضرت ما که این حرف‌ها را نمی‌گوید، حضرت جعلی آن‌ها این‌طور گفته باشد: زن وقتی که شوهر کرد، داخل نسب او شد؟ نسب اصل است، نه، پس حالا هم از اصل نمی‌برد. می‌گوییم مرد وقتی زن گرفت، داخل نسب او شد؟ نه، پس مرد هم نمی‌برد، چطور «بائک تجر بائی لا تجر»؟ این را «عن فلان عن فلان عن زرارة»، از افراد بزرگ نقل می‌کنند، برای اینکه مطلب در مغزهای نادان‌ها جا بگیرد. این یک.

دوم، روایت دیگر که آقایان فتوا داده‌اند، علماء و فقهای شیعه به این دو روایت فتوا داده‌‌اند، به این دو روایت نادرست فتوا داده‌اند، به این دو روایت خلاف عقل فتوا داده‌اند که زن از اصل نمی‌برد، خلاف نص قرآن است. خلاف نص قرآن، خلاف عقل، خلاف فطرت، خلاف حس. روایت دوم، نمی‌خواهم تفصیل بدهم، فقط اشاره است؛ چرا یا ابن رسول الله زن از اصل نمی‌برد؟ حضرت آن‌ها گفته: زیرا شوهر این زن که مُرد، ممکن است شوهر کند، ممکن است با شوهر خود به خانه این اولاد برود و غصب کند، روی این امکانات پس از کل محروم است. آقا ممکن است دزدی کند، پس از حالا دست او را ببُر! از حالا به او دزد بگو! جواب: می‌گوییم زنی که شوهر او مرده است، امکان ازدواج بیشتری دارد یا مردی که زن او مرده است؟ دومی، هفته هم نشده می‌گیرد، عیبی هم ندارد. پس احتمال ازدواج مردی که زن او مُرده در زن گرفتن بیشتر است تا زنی که شوهری او مرده است. آیا قدرت غصب در مرد بیشتر است یا در زن؟ در مرد. پس اگر زن به یک حساب احتمال از اصل نمی‌برد چون ممکن است شوهر کند و ممکن است با شوهر به خانه بروند و غصب کند، پس زن از اصل نمی‌برد، پس مرد نه از اصل می‌برد نه از فرع، اصلاً مرد نباید ارث ببرد، چرا؟ برای اینکه احتمال ازدواج مرد از نظر کمّیت بیشتر است و هم حالت غصبی او زیادتر است.

روایت دیگر، «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ» معاذ الله، «قَالَ رَجُلٌ لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ»، ممکن است «یَقطان» باشد. «إِنَّ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ قَدْ أَفْسَدَتْ قَلْبِي وَ شَكَّكَتْنِي‏»، کما اینکه «أَفْسَدَتْ» تفاسیر را. «قَالَ عَمَّارٌ وَ أَيُّ آيَةٍ هِيَ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ الْآيَةَ فَأَيُّ دَابَّةٍ هِيَ». اولاً چرا «أَفْسَدَتْ»؟ بله «أَفْسَدَتْ» دو بُعد دارد: یک بُعد «أَفْسَدَتْ» را ما نمی‌دانیم، یعنی چه؟ سابقه ندارد. سابقه ندارد که یک حیوانی را که مرده است، خداوند از زمین بیرون بیاورد، زنده کند و با این کفّار هم‌‌سخن شود، «أَفْسَدَتْ» به این معنا، این پایین‌تر است. بالا که افساد بالاتر است، افساد بالاتر را حساب می‌کند. افساد بالاتر ‌که این دابةالارض امیرالمؤمنین (ع) باشد. حالا «أَفْسَدَتْ».

«قَالَ عَمَّارٌ وَ اللَّهِ مَا أَجْلِسُ»، حالا عمّار دارد بازی درمی‌آورد، عمّار که بازی درنمی‌آورد، ولی عمّار و این‌ها. عمّار می‌خواهد بازی دربیاورد، مقدمه درست کند برای اینکه این دابةالارض معاذ الله امیرالمؤمنین (ع) است. «قَالَ عَمَّارٌ وَ اللَّهِ مَا أَجْلِسُ وَ لَا آكُلُ وَ لَا أَشْرَبُ حَتَّى أُرِيَكَهَا»، نمی‌خورم، نمی‌آشامم، نمی‌نشینم تا دابةالارض را به تو نشان دهم که «أَفْسَدَتْ قَلْبَکَ».

«فَجَاءَ عَمَّارٌ مَعَ الرَّجُلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَ هُوَ يَأْكُلُ تَمْراً وَ زَبَداً». زبد کجا به دست حضرت می‌رسید؟ کاری نداریم. داشت زبد می‌خورد، کره می‌خورد. «فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ هَلُمَّ فَجَلَسَ عَمَّارٌ وَ أَقْبَلَ يَأْكُلُ مَعَهُ فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ مِنْهُ فَلَمَّا قَامَ عَمَّارٌ قَالَ لَهُ الرَّجُلُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ حَلَفْتَ أَنَّكَ لَا تَأْكُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ لَا تَجْلِسُ حَتَّى تُرِيَنِيهَا»، دابة کجا است؟ چرا من را پیش علی آورده‌ای؟ علی که دابة نیست، دابة کجا است؟ «قَالَ عَمَّارٌ قَدْ أَرَيْتُكَهَا»، مؤنث هم کرده، بعضی وقت‌ها نادانی زیاد است. «قَالَ عَمَّارٌ قَدْ أَرَيْتُكَهَا إِنْ كُنْتَ تَعْقِلُ‏»، چه کسی بود؟ معاذ الله امیرالمؤمنین.

«و فیه»، باز در همین تفسیر قمّی، «و فيه عن المجمع عن العياشي هذه القصة بعينها»،[26] تفسیر عیّاشی که آن هم… «عن أبی ذر أیضاً وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ كَعْبٍ الْقُرَظِيُّ قَالَ سُئِلَ»، از خود علی، حالا نوبت خود علی است، خود او هم می‌گوید من هستم. «قَالَ سُئِلَ عَلِيٌّ (ع) عَنِ الدَّابَّةِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا لَهَا ذَنَبٌ» این دابة که قرآن می‌گوید دم ندارد. «وَ إِنَّ لَهَا لَلِحْيَةً»، دم ندارد، ریش دارد و آن هم من هستم. این از تفسیر نورالثِّقلین است که از این‌ها نقل کرده است. تفسیر برهان، «تفسیر البرهان المجلّد الثّالث الصّحیفة ثلاثین عشراً: «محمّد بن العبّاس بسندٍ عن أبی عبد الله الجدلی قال دخلت علی علیٍّ (ع) فقال أنا دابّة الأرض»،[27] راحت! مثل اینکه علی هم مثل آن شیعه نادانی است که از ناصبی قبول کرده دابة است. چرا دابةالارض است؟ دابة که حرف نمی‌زند، پس باید آقای من علی باشد که حرف می‌زند، آقای من علی حرف بزند که معجزه نیست.

«و فیه عنه بسندٍ عن الأصبغ بن نباتة»، متأسفانه، «قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَ هُوَ يَأْكُلُ خُبْزاً وَ خَلًّا وَ زَيْتاً فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ اللَّهُ‏»[28] آیه را خواند: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ‏» «فَمَا هَذِهِ الدَّابَّةُ قَالَ هِيَ دَابَّةٌ تَأْكُلُ خُبْزاً وَ خَلًّا وَ زَيْتاً»، من هستم. حیوانی است که نان می‌خورد، زیت می‌خورد، سرکه می‌خورد، خری که هم سرکه می‌خورد، هم زیت می‌خورد!

«و فیه عن الاصبغ بن نباتة قال قال لي معاوية» «بن عمار طبعاً» «يا معاشر الشّيعة تزعمون أنّ عليّاً (ع) دابّة الأرض»،[29] قضیه را بالاتر برد، گمان کنید دابةالارض… تصور می‌کردند این دابةالارض مقام دارد، چون دارد صحبت می‌کند مقام دارد، این حیوان مقام دارد، این مقام را این می‌گفت برای من است دیگری می‌گفت برای من است. عمری‌ها نگفتند برای عمر است، عمری‌ها شعور داشتند، نگفتند برای عمر است، برای عمر، برای ابوبکر، برای این‌ها نگفتند، این مقدار شعور داشتند. ولی این شیعه نادان این‌قدر بی‌شعور بوده که دابةالارض را به امیرالمؤمنین نسبت داده است. «قال لي معاوية يا معاشر الشّيعة تزعمون أنّ عليّا (ع) دابّة الأرض فقلت: نحن نقوله و اليهود يقولون».

من در تورات چندین مرتبه گشته‌ام، در تورات ایلیا دارد. در تورات، در کتاب ادریس -به بشارات عهدین مراجعه کنید- در کتاب ادریس، در کتاب تورات ایلیا دارد، «فارقلیطا ایلیا طیطة شبّر شبّیر، محمّد علیّ فاطمه حسن و حسین»، دیگر دابةالارض چیست؟ «نحن نقوله و اليهود يقولون‏ قال فأرسل إلى رأس الجالوت»، رأس‌الجالوت هم مثل خود آن‌ها رأس‌الجالوت بود، رأس‌الحمار بود. «فقال له ويحك تجدون دابّة الأرض عندكم مكتوبة فقال نعم فقال ما هي؟ أ تدري ما اسمها قال نعم اسمها إيليا»، درست شد. دابة را در تورات ندارد، اسم این دابةالارض ایلیا است، ایلیا هم علی است، ایلیای با همزه است، این‌جا علی می‌شود. «قال فالتفت إليّ فقال ويحك يا اصبغ ما اقرب إيليا من عليٍّ‏»، درست شد.

«و فيه سعد بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن يسار قال قال أبو عبد اللّه (ع) قال رسول اللّه».[30] می‌خواهند خراب کنند از بزرگان شروع می‌کنند. کما اینکه یهودی‌ها می‌خواستند شراب را حلال کنند، گفتند فلان پیغمبر خورده است، در تورات دارد نوح شراب خورد، لوط شراب خورد، حضرت سلیمان زنا کرد، حضرت سلیمان بت‌پرستی کرد، می‌خواهند بت‌پرستی و گوساله‌پرستی و شراب خوردن و زنا کردن و لواط کردن را درست کنند، نسبت به انبیاء می‌دهند. این‌جا هم می‌خواهند این فکر احمقانه را درست کنند از پیغمبر گرفته تا امیرالمؤمنین تا بقیه نقل می‌کنند. «قال رسول الله (ص) فی حدیثٍ قدسی»، به خدا نسبت داده‌اند، بالا رفت، حدیث قدسی! «يا محمد عليٌّ أوّل من أخذ ميثاقه من الأئمة (ع) يا محمد عليٌّ آخر من اقبض روحه من الأئمة (ع) و هو الدابة الّتي تكلّم الناس‏». خدا، پیغمبر، علی، امام صادق.

ما باز هم به روایتی که همین‌طور نقل می‌کنند، ایمان داریم؟ روایاتی که همین‌طور احیاناً… تواتر کاری ندارد، جعل متن، جعل سند، جعل تواتر. یک مطلبی که اصلاً حقیقت ندارد، به عکس این حقیقت دارد، در این حوزه مبارکه ما جعل می‌کنند، تهمت می‌زنند، غیبت می‌کنند، جعل می‌کنند و شیوع پیدا می‌کند! اگر نگویم مثل اینکه درست نیست، چند روز پیش به خیابان آمدم که ماشین سوار شوم و بیایم، ایستادم. دو طلبه رسیدند و من سلام کردم، چون تقدم در سلام می‌کنم، مگر آن‌جایی که بدانم جواب نمی‌دهند. به زحمت جلو آمدند، یکی از آن‌ها شروع به حرف زدن با من کرد، گفت: آقای فلان -می‌شناخت- چرا ماشین نمی‌خرید؟ گفتم: چون الحمدلله قدرت مالی ندارم. گفت: پس اینکه در حوزه مشهور است از سعودی پول می‌آید، جریان چیست؟ گفتم: 67 سال است نمی‌آید. گفت: چطور؟ گفتم: برای اینکه من 67 سال دارم، قبلاً می‌آمده، خبر ندارم. من خود را می‌گویم که به جای دیگر نرویم.

آن‌قدر اجتماع ما خراب است که جعل می‌کنند، فتوا جعل می‌کنند، حرف جعل می‌کنند، جریان جعل می‌کنند. اما در لبنان، من پنج سال لبنان بودم در هجرت هفده ساله ضد شاه (علیه لعنة الله) نیمه شب در می‌زدند: آقای فلان، ما در یک مجلسی بودیم، علماء تشریف داشتند، نظرات آن‌ها مختلف بود که شما از کجا می‌آورید می‌خورید، یکی می‌گفت از اسرائیل می‌آید، یکی می‌گفت از کجا می‌آید، دیگری گفت نمی‌دانم از کجا می‌آید. گفتم این راست گفته است. می‌دانید از کجا می‌آید؟ از طرف خدا، خدا را نمی‌شناسد، از جایی می‌آید که او نمی‌داند. این‌طور انسان نادان می‌شود، این‌طور لامذهب می‌شود و این لامذهبی و این حماقت در روایات ما نمود دارد. در زمان حاضر یک مطلبی را یک نفر جعل می‌کند، در کل زبان‌ها پخش می‌شود، آن وقت شما به شهرت اعتماد دارید؟ حتی به ضرورت اعتماد نداریم. مگر در باب حرمت رضاعیه ضرورت فقهی بین شیعه و سنّی نداریم که هفت‌تا است، بالاتر، چهارده‌تا است؟ قرآن می‌گوید دوتا است. برخلاف نصّ قرآن فقهای شیعه، فقهای سنّی فتوا می‌دهند.

باید این اسلام را از نو مطالعه کرد، ما اسلام را ذلیل کرده‌ایم، نابود کرده‌ایم، روی تقلیدهای خود، روی حماقت‌های خود، روی نادانی‌های خود، روی حساب نکردن‌های خود. برخلاف حساب، برخلاف فطرت، برخلاف عقل، برخلاف حس، برخلاف عدالت، برخلاف ضرورت. دستگاه خود را جمع کنید و دور بریزید، این اسلامی که به مردم نشان می‌دهید، چیست؟ مردم را دارید از دین خارج می‌کنید، هر چه بیشتر به مردم نشان می‌دهید مردم را از دین خارج می‌کنید، مردم را از انسانیت خارج می‌کنید. بیایید از اول کتاب‌الله را مطالعه کنید، والله این کتاب‌الله است، این قال فلان قال فلان مغز ما را خورده، می‌گویند این تعبّد است، تعبّد برخلاف صریح کل عقول؟ مگر می‌شود هواپیما فرودگاه خود را بمباران کند؟ فرودگاه شرایع عقل است، اگر برخلاف نص عقل و صریح عقل و حس و وجدان و غیره مطلبی را از رسول‌الله یا از ائمه نقل کردید، باید از اول بگویید دروغ است، سند هر چه هست دروغ است، متن هر چه هست دروغ است، هر کس گفت دروغ گفته، باید انسان شود، باید درست شود.

این روایات را این‌ها علیه امیرالمؤمنین جعل کردند که دابةالارض است. در مقابل آن سنّی‌ها می‌گویند یک قسمت دابةالارض مثل خر است، یک قسمت مثل اسب است، یک قسمت خنزیر است، یک قسمت گربه است، آن‌ها از آن طرف رفتند. باز برای آن‌ها بهتر است. این دابةالارض که حیوان است، جمعِ حیوانات کرده‌اند، ولی ما شیعه‌ها امیرالمؤمنین (ع) را…


[1]. نور، آیه 35.

[2]. نساء، آیه 59.

[3]. عوالی اللئالی، ج‏ 1، ص 81.

[4]. نحل، آیه 125.

[5]. انعام، آیه 91.

[6]. همان، آیه 68.

[7]. انفال، آیه 22.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 453.

[9]. عنکبوت، آیه 65.

[10]. بقره، آیه 7.

[11]. تفسیر القمی، ج‏ 2، ص 131.

[12]. بحار الأنوار، ج 30، ص 80.

[13]. بقره، آیه 39.

[14]. نوح، آیه 7.

[15]. نور، آیه 40.

[16]. «فَيُوطِئُونَ لِلْمَهْدِيِّ»: بحار الأنوار، ج 51، ص 87.

[17]. نمل، آیه 82.

[18]. همان.

[19]. حجر، آیه 9.

[20]. طلاق، آیات 10 و 11.

[21]. تفسیر القمی، ج 2، ص 130.

[22]. قلم، آیه 4.

[23]. فرقان، آیه 44.

[24]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 130.

[25]. همان، ص 131.

[26]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏22، ص 261.

[27]. همان.

[28]. همان.

[29]. همان.

[30]. همان.