«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
راجع به سفر سریع سوم ذوالقرنین (ع)، هر که بوده است و هر چه بوده است واقعاً علیه السلام بوده است. در سفر سوم که بین مشرق اقصی و مغرب اقصی بوده است، برخوردی که ذوالقرنین داشت با گروهی بود که از خصوصیات آنها «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»[1] بود. بعد دارد: «قَالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»، ما این سؤال را جواب ندادیم، بعد تتمه مطلب را آنطور که دیروز عرض کردیم، عرض میکنیم. چطور کسانی که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، نه میفهمند و نه نزدیک به فهم هستند، توانستهاند با ذوالقرنین صحبت کنند؟ با ذوالقرنین صحبت کنند و حرف ذوالقرنین را نیز بفهمند. جواب این است که «لا یفهمون» نیست، «لا یفقهون» است. فقه اخص از فهم است، فهم چه فهم ضروری باشد و چه فهم نظری باشد، هر دو فهم است، اما فقه فهم نظری است.
– [سؤال]
– نه، اینها «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً». ذوالقرنین فرمود چنین کنید، چنان کنید، چطور «فقهوا»؟ جواب این است که «فقهوا» نیست.
– [سؤال]
– «لا يَكادُونَ»، میشود به آجر فهماند؟ اگر مراد از «يَفْقَهُونَ» فهم باشد، میشود ذوالقرنین به آجر بفهماند؟
– عمداً نخواستند بفهمند، عناد است.
– نه، عناد نیست. جواب این است که «لا یفهمون» نیست، بلکه «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً». صحبت از فقه است، نه فقاهت ما. و فقه از نظر لغت عبارت است از اینکه انسان امور معلومهای را طوری ترتیب بدهد که یک مجهولی در این میان استفاده گردد. پس فهمیدن مجهولات با ترتیب معلوماتی عبارت از فقه است و لذا فقیه احکامی از نظر اسلام کسی است که ادلهای را از کتاب و سنّت طوری بشود ترتیب دهد و طوری بتواند ترتیب دهد که آن مسئله نظریه مورد اختلاف را بفهمد. اما کسی که نمیتواند این کار را انجام دهد که از کتاب و سنّت استدلال و استفاده کند، باید از کسی تقلید کند که دارای آن مقام فقاهت است. این در بُعد احکامی.
ولکن در کل ابعاد معرفتی، فقه یعنی چه؟ معرفت دو معرفت است، یک معرفت ضروریه است که هر انسانی، بلکه هر حیوانی میفهمد، حتی اگر لال باشد یا کر باشد و یک معرفت نظریه است که از نظر لغت به آن فقه میگویند. یعنی اگر شما میخواهید مطلبی را بفهمید و نظری است، خودْ مقدمات ضروریه را ترتیب بدهید تا در نتیجه آن مطلب نظری را بفهمید، یا دیگری مقدمات ضروریهای را برای شما ترتیب بدهد که شما بتوانید راه اجتهاد او را دریابید و معنا را به دست بگیرید. چون حال انسان سه نوع است: یا انسان طوری است که نه خود «یَفقَهُ» و نه از دیگران، نه خود میتواند برای یک مطلب نظری پنهان، مقدماتی را با علم خود، فهم و استعداد خود ترتیب بدهد که آن مطلب را بفهمد و نه میشود دیگران این کار را انجام بدهند. دیگران هر چه کنند، هر قدر مقدماتی را بچینند تا آن مطلب نظری را به این شخص بفهمانند نمیتوانند، این «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، «لا من أنفسهم» و «لا من غیرهم».
این دو بُعدی است. یک مرتبه نه، این مقلّد مطلق است، یک مرتبه خود نمیتواند که مقدمات ضروریه را ترتیب بدهد که آن مطلب نظری و مجهول را بفهمد، اما قدرت فهم آن را دارد که اگر کسی مقدمات ضروریهای را ترتیب بدهد و برای این فرد تبیین کند، این فرد میتواند با القاء این ترتیب خاص مقدمات ضروریه، مطلب نظری را بفهمد. بحث اجتهاد و تقلید همین است، بحث تقلید اعلم همین است. تقلید اعلم واجب است، این مسئله تقلیدی نیست، قبلاً عرض کردیم مسئله اجتهادی است. برای اینکه اگر این مسئله تقلیدی باشد، تقلید اعلم واجب است، چون اعلم میگوید: تقلید اعلم واجب است، این دور مصرّح است که این اعتراض به کل رسالههایی که آقایان نوشتهاند وارد است، نمیخواهیم بحث کنیم. پس انسان سه مرحله دارد.
آنها چه کسانی بودند؟ «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، نه قول خود را، چون «قَوْلاً» مطلق است، نه میتوانند مطلبی که از برای آنها نظری و مجهول است، خویشتن مقدمات ضروریهای را ترتیب بدهند که آن مطلب مجهول را بفهمند و نه اگر دیگری از برای آنها ترتیب بدهد، میتوانند بفهمند. پس اینها دارای فقاهت نیستند، مطالب نظری را نه خود میتوانند بفهمند و نه اگر دیگران ترتیب بدهند، اینها بفهمند، اینها اینطور بودند. ولکن یعنی «لا یفهمون»؟ خیر، لغت نمیفهمیدند؟ یعنی لال بودند؟ خیر. بله، ممکن است لغت خاص ذوالقرنین را نمیفهمیدند، معلوم است، ممکن است کسی فقیه بسیار بزرگواری باشد، اما عربی و فارسی میداند، انگلیسی نمیداند، این را «لا یَفقَهُونَ» نمیگوید. اینجا انتظار این معنا نمیرفت که این قومی که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، لغت خاص ذوالقرنین را بفهمند. بنابراین اگر لغت ذوالقرنین لغت اینها نبوده که همینطور هم هست، لغت دیگر داشته، مسافر بوده است؟ بنابراین ذوالقرنین با لغت خود اینها، با اینها سخن میگفته است.
و وضع انبیاء هم همینطور است، انبیایی که از برای دعوت و هدایت اقوامی که مختلفاللغة هستند مبعوث میشوند، حتماً باید لغات آنها را بدانند و باید با لغات آنها، با آنها صحبت کنند. البته اگر قوم آنها قومی است که لغت آنها فقط لغت این نبی است، لزومی ندارد لغت دیگری بداند، مگر مراجعه شود. اما اگر اقوام گوناگونی هستند چه در بعثت نبوّت، چه در بعثت مَلِکیت که ذوالقرنین داشت و باید با کسانی که در اقصای شمال بودند، در اقصای جنوب بودند و در اقصای مغرب بودند برخورد کند، همچنین با این قومی که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»، باید بتواند با زبان آنها با آنها سخن بگوید. اما سخنی که با زبان آنها و بسیار ساده و بسیار مفهوم با آنها میگوید، طوری نیست که به آنها فقاهت دهد، خیلی بسیط بودند، خیلی ساده بودند. نمیخواهیم بگوییم ابله بودند، انسانهای بسیار قاصر و بسیار ساده بودند که اینها نمیتوانستند مطالب مجهوله را به وسیله ترتیب دادن مقدمات معلومه، چه از خود آنها و چه از دیگران باشد، بفهمند.
اما این را میفهمیدند که به آنها هجوم میشود، آنها را اذیت میکنند. «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ»،[2] این را میفهمند. اگر کرم را هم اذیت کنند میفهمد، اگر کرم هم زبان داشته باشد میگوید: به من کمک کنید، من را اذیت میکنند. پس اینطور نبوده که اینها هیچ حسی ندارند، حس داشتند، فهم داشتند، انسان بودند، اما مقام «يَفْقَهُونَ قَوْلاً» در کار نبوده است. آنها گرفتار بودند، بر حسب روایتی که خواهیم خواند. گرفتار بودند، زراعت میکردند، مواشی داشتند، نه معاند با حق بودند، نه فقاهت حق داشتند. در برخورد با ذوالقرنین وقتی مشاهده کردند، فهمیدند ذوالقرنین یک انسان عادی نیست، یک انسان خارقالعاده است، دارای علم و دارای قدرت و دارای رحمت و دارای خصوصیاتی است که از عهده او برمیآید جلوی هجومهای مکرره دو قومی که یأجوج و مأجوج هستند، بگیرد. اگر این را نمیفهمیدند، چرا «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا»؟ پس این را فهمیدهاند.
ما دیروز راجع به مکان سد ذوالقرنین مقداری صحبت داشتیم. البته قبل از آن این مطلب را باید بفهمیم «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»، آیه 94: «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ»، هنوز نرسیدهایم که اینها چه کسانی بودند. امروز دنباله بحث ما است که این سد ذوالقرنین کجا بوده؟ وجود دارد؟ نیست؟ میتوانیم پیدا کنیم؟ از بین رفته است؟ سه احتمال که دیروز عرض کردیم احتمال سوم درست است و بحث میکنیم. «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»، احتمال اینکه ذوالقرنین کوروش باشد قوی است. همانطور که استاد علامه بزرگوار ما، علامه طباطبایی فرمودند، تقلیداً عرض نمیکنم، ما هر چه تلاش کردیم دیدیم کسی که میتواند با او تطبیق میکند میتواند کوروش باشد. منتها حرفهایی که ایرانیها برای کورش گفتهاند مطلب دیگری است، آنچه که خداوند برای ذوالقرنین میفرماید مطلب دیگری است. نمیخواهیم بگوییم تأکیداً این است، هر کسی که بوده است.
از نظر تاریخ آن کسی که این سد را در احتمال سوم بنا کرد هنوز هم موجود است، دمیر قاپو که عرض کردم همان سدی است که ذوالقرنین بنا کرده است. «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ»، کدام ارض؟ همانجایی که این قومِ «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» هستند. آنها از خود چندان اطلاعی ندارند، تا چه رسد از کل ارض، پس کل ارض در اینجا نیست، اینجا افساد، افساد موضعی است. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً»، حساب کردند که این کار واقعاً پرزحمتی است، این مهندسی است، مهندسی خارقالعاده است، هیچ مهندسی نمیتواند این کار را انجام دهد. این در بُعد مهندسی، مهندسی خارقالعاده است و در بُعد اینکه موادی که باید آورد را چطور باید آورد، چطور باید استخراج کرد، چطور باید این را ذوب کرد تا بین این دو کوه بسیار بلند را بگیرد، تا جلوی یأجوج و مأجوج گرفته شود. این یک شخص خاصی باید باشد.
«فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا»، تقاضای آنها از سد بود، رَدم نبود، بین سد و ردم فرق است. شما سد کرج و سدهای دیگر را ملاحظه فرمودهاید، اینها سد است، ردم نیست، سد جلوی آب را میگیرد ولی تا بالای کوهها که نمیرود، ردم آن است که تا نوک کوهها را میگیرد. یک مرتبه سد قرار میدهند که هر چند متر است، پنجاه متر است، صد متر است، هر چند متر است، این سد است، سد است برای خاطر اینکه یا پل بزنند یا فرض کنید که جلوی آب را بگیرند. اما آن تقاضایی که آنها کردند جناب ذوالقرنین بالاتر را اجابت فرمود، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا»، این سد برای صد است، این سد جلوی آنها را میگیرد تا آنها مسدود شوند و نتوانند.
سؤال: ذوالقرنین با آن قدرت عظیمی که داشت، مگر خودش نمیتوانست آنها را ادب کند؟ یا آنها اگر مستحق اعدام هستند، اعدام شوند، اگر «يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً»،[3] یا آنها را زندانی کند یا آنها را تهدید کند، مگر نمیشود این کارها را بکند؟ عرض میکنیم میشد، ولکن اولاً: همه آنها که مستحق اعدام نبودند.
ثانیاً: کسانی هستند که آنها مستحق اعدام در بُعد اول هستند، اما ممکن است از آنها موالیدی درست شود که این موالید مسلمان هستند و درست هستند، ممکن است آن مانع از استحقاق اعدام آنها شود.
ثالثاً: چه کسی گفته تمام آنها مفسدین فی الارض بودند؟ گروهی از آنها مفسدین فی الارض بودند. «ثمّ» چه کسی گفته ذوالقرنین میتوانست آنجا بماند تا در آنجا آنها را تهدید کند، محدود کند، طوری که با وجود ذوالقرنین آنها نتوانند هجوم کنند؟ بنابراین آخرین راه و ثابتترین راهی که میتواند جلوی هجوم آنها را بگیرد، این است که یک ردمی که فوق سد است در اینجا درست کند. تفصیل بحث را به تفسیر مراجعه بفرمایید.
– ذوالقرنین پیغمبر که نبود؟
– نبود. ولیکن مثل آن مَلِک، طالوتی که خداوند فرستاد، آن طالوت پیغمبر نبود، ولی مبعوث الهی بود. یک مرتبه رهبر معنوی مبعوث الهی است، پیغمبر است، یک مرتبه رهبر سیاسی مبعوث الهی است، بعضی وقتها هر دو رهبری در او جمع است مثل داود و سلیمان و ولیّ امر، اینها دو رهبری دارند. این رهبر سیاسی بود، اما رهبر سیاسی که بر مبنای وحی رهبری میکند. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا»،[4] خرجی بگذاریم. این خرج دو بُعدی است: یکی مواد است. «أَنْ تَجْعَلَ»، کار تو را میخواهیم خرج بدهیم، کار تو را مزد بدهیم، نه مواد را. جواب: «قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ»،[5] اینجا دو چیز است، یکی آن مکنت و قدرت و معرفت و امکانیتی که پروردگار من به من داده است که میتوانم این کار را انجام دهم، این بهتر است یا آن مقدار پولی که میخواهید به من به عنوان اجر بدهید؟ من اجر نمیخواهم. انبیاء همینطور هستند، حالا این ملک است، ولی انبیاء هم همینطور هستند. یکی از عنوانهای دعوات انبیاء (ع) این است که «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً»،[6] از نظر مادّی من اجر نمیخواهم و از نظر معنوی با آیات و بیّنات عقول شما را، فطرتهای شما را، افکار شما را به سوی حق رهبری میکنم.
«قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ»، پول نمیخواهم، فقط یک کاری انجام دهید: «فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً»،[7] نه «سَدّاً». ردم این است، ردم دارای چند خصوصیت است: یک خصوصیت این است که این دو کوه بسیار بلند که یأجوج و مأجوج از وسط آن عبور میکردند و افساد میکردند، تا سر این دو کوه که با فاصله زیادی هم بود، کاملاً یک چیزی قرار داده شود. این چیز قرار داده شدن سه مرحلهای است: گاه سدی است که با آجر و با خاک و با گچ و با سنگ است، نه، اینجا ردم یعنی آهنین، ردم آهنین است. سد هم میشود آهنین باشد، کما اینکه سدها الآن آهنین است، ولکن سابقاً اینطور نبود. مرحله دوم این است که این یک مقداری ارتفاع پیدا کند. اما خیر، ارتفاع این بالا است و سر کوهها را میگیرد. بنابراین بین این دو کوه را تا بالا و تا سرهای کوهها پر میکند و از آهن است. چطور آهنی؟
اینجا تخصص سدسازی است که در اینجا جناب ذوالقرنین (ع) به کار برده است. «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً». اینجا یک سؤال پیش میآید، ذوالقرنین که کارهای او خارق بوده است، «فَأَتْبَعَ سَبَباً»،[8] «أَتْبَعَ سَبَباً»،[9] «أَتْبَعَ سَبَباً»[10] اسباب سهگانهای است که پروردگار عالم در اختیار ذوالقرنین گذاشته که از شرق تا غرب، از غرب تا غرب رفته، و آن مسافتی که سالها باید انسان طی کند یا یک سال یا چند ماه باید طی کند. مثل جناب سلیمان که وسیله هواپیمایی ایشان ابر بود. در اینجا هم جناب ذوالقرنین که وسایل ربانیهای پروردگار عالم در اختیار او گذاشته، آیا نمیتواند با معجزه، با سبب ربانی یک ردمی درست کند، بدون اینکه این بندگان خدا به زحمت بیفتند؟ این سؤال است.
– [سؤال]
– چرا قوّت گرفت؟ دو قوّت گرفت: 1- مواد را بیاورد، 2- «قالَ انْفُخُوا»،[11] نفخ کنند، آتش بزنند، چه بیاورند. جواب: مگر ذوالقرنین خواسته اثبات نبوّت کند که همه کارها را خدا برای او انجام دهد؟ خیر. کار ذوالقرنین در یک بُعد کار خارقالعادهای است که دیگران نمیتوانستند انجام دهند و در بُعد دیگر نمیخواهد تنبل بار بیاورد. اصولاً معنای توکّل چیست؟ ما یک تَکلان داریم، یک توکّل داریم، یک استقلال داریم. تکلان غلط است، استقلال هم غلط است، توکّل صحیح است. تکلان به این معنا است کاری را که ما میتوانیم کلاً یا بعضاً انجام دهیم، بنشینیم که خدا انجام دهد، خدا که هست، این تکلان است، تکلان غلط است، اتّکال.
و استقلال به این معنا کاری که ما صددرصد نیستیم، درصدهایی هستیم، اما صددرصد نمیتوانیم با این مقدمات آن مقصود را انجام دهیم، استقلال داشته باشیم، بگوییم صددرصد خود من هستم، این هم غلط است. توکّل این است: کارهایی را که انسان میخواهد انجام دهد، مثلاً کارهای دینی است، مذهبی است، معرفتی است، احکامی است، عقیدتی است و حتی کارهای دنیوی، مگر کسانی که کارهای دنیوی انجام میدهند و مقدماتی را انجام میدهند، صددرصد به مقصد میرسند؟ خیر، در اینجا توکّل است. و لذا با توکّل زانوی اشتر ببند، زانو نبسته تکلان است، اگر شما زانوی اشتر را نبندید بگویید خدا زانوی اشتر را میبندد که نرود، این نمیشود، اینجا باید توکّل کرد، یعنی من زانوی اشتر را میبندم، ممکن است کسی بیاید باز کند، ممکن است شتر قوی باشد بلند شود فرار کند، پس این بینابین است.
کما اینکه در باب ثواب و عقاب انسان بین خوف و رجاء است، این وظیفه ما است که بین خوف و رجاء باشیم، در هر مقامی از مقامات که هستیم. اگر تنها خوف باشد انسان میسوزد، اگر تنها رجا باشد تنبل بار میآید، اما بین الخوف و الرجاء، بین الطرفین است. در اینجا هم اگر بنا بود که جناب ذوالقرنین دست بالا میزد و با اراده الهی و سبب غیبی این ردم را درست میکرد بدون اینکه آنها زحمت بکشند، پارههای آهن بیاورند و مس آبشده بیاورند. این «زُبَرَ الْحَديدِ»،[12] بعد «قِطر»، قِطر عبارت است از مس آبشده. البته اینجا چیزهای دیگر هم امکان دارد، ولکن اخیراً این مطلب را ثابت کردهاند که بهترین قدرتی که امکان دارد سدی یا ردمی با آن ایجاد شود این است که پارههای آهن را با مس آبشده با هم التحام کنند و این قویتر از آهن میشود، مثل فولاد میشود. اینجا در حقیقت جناب ذوالقرنین ردم فولادین درست کرد. اینجا برای اینکه اینها تنبل بار نیایند، به کار بیفتند، آن کاری که میتوانند انجام دهند، البته اینطور نبوده که آنجا پر از آهن یا پر از مس باشد طبعاً، الآن شهرها و اجتماعات ما پر از آهن و پر از مس نیست تا بتوانند سدی را ایجاد کنند، مقدمات لازم است.
آن کاری که اینها میتوانند انجام دهند، اینها انجام دهند و آن کاری که نمیتوانند جناب ذوالقرنین انجام دهد. چیزی که میتوانند انجام دهند فلانجا بروید حفر کنید، آهن به دست میآید، فلانجا مس به دست میآید، پارههای آهن که از معدنهای مختلف به دست آوردید و همچنین مسهایی که از جاهای مختلف به دست آوردید، بردارید به اینجا بیاورید، در این محل بین الجبلین بگذارید بعد آتش بزنید، بعد نفخ کنید، اینها آب میشود، ملتحم میشود، بعد این ردم درست میشود. «آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ»، زبر نه براده ریز است، زبر پارههای آهن است. مگر چقدر کارخانه آهن داشتند که براده آهن ریز باشد؟ لفظ براده در آهنهای ریز استعمال میشود. پارهآهنهای بزرگ یا کوچک یا هر چه که صدق پارهآهن کند بیاورید، «حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ»،[13] نه «بَینَ الجَبَلین»، صدف مرتفع است، بالاترین ارتفاع این دو کوه را «ساوی»، صاف شد. از بالا اگر ماشین میخواست برود، جاده صاف بود، منتها آهنها صاف نبودند.
«حَتَّى إِذا ساوى» چه کسی؟ «حَتَّى إِذا ساوى» ذوالقرنین. این اراده ذوالقرنین بود که با سبب الهی، این «ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» حاصل شد. «قالَ انْفُخُوا»، نفخ کنید. نفخ کنید یعنی آتش بزنید که این آهنها داغ شود، تا آهن داغ نشود نمیشود مسهای ذوب شده با آنها ملتحم شود. «قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً»، این «بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» که «ساوى» شد، نار شد، یعنی آهنها سرخ شد. «قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»، مس آبشده. چون آب کردن مس خیلی آسانتر از آب کردن آهن است. آب کردن آهن و ذوب کردن آهن در قدرت اینها نبود، ولی ذوب کردن مس آن هم با کمک جناب ذوالقرنین امکانپذیر بود. «قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»، تمام شد؟ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»،[14] دو مرحلهای است. نه دیگر یأجوج و مأجوج قدرت داشتند بالای این ردم بروند، چون خیلی بلند بود، پله پله هم نبود که از پلهها بروند، بالای ردم به طوری صاف بود که امکان نداشت بتوانند از آن بالا بروند، هم از نظر ارتفاع، هم از نظر اینکه این آهنین است.
«وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»، قدرت نقب و سوراخ کردن نداشتند که این ردم را سوراخ کنند و به آن طرف بروند. «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي»،[15] اینجا تبلیغ خود را انجام داد. تصور نکنید منِ ذوالقرنین یک انسان قلدر و زورمندِ مهندسِ معمارِ مخترع -به حساب خود ما- هستم، نه، «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي». همانطور که جناب یوسف برای سائلهای سجن تبلیغ کرد، از او سؤال خواب و تعبیر خواب کردند، اینجا فرصت را غنیمت شمرد و شروع به دعوت و بحث توحید و نفی شرک کرد. و اینطور است که اگر کافری و مشرکی و منحرفی به انسان نیازمند شد، اگر این انسان ربانی است باید از نیاز او حُسن استفاده کند و قبل از اینکه نیاز او را برآورده کند، تبلیغاتی کند که فکر او روشن شود، از ضلالت و گمراهی دور شود. باید تمام وسایلی که وجود دارد یا نیست و میشود ایجاد کرد، انسان استخدام کند برای اینکه مردم گمراه را به سوی حق دعوت کند. «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي»، دو وعد از برای رب است، دو وعد است که دو انفجار در جهان که افساد شده، این دو وعد را خداوند انجام میدهد و دو افساد را از بین میبرد، اینجا وعد دوم مراد است.
وعد دوم که مره دوم افساد جهانشمول بنیاسرائیل است، برحسب آنچه قبلاً عرض کردیم و حالا هم دنباله آن را عرض میکنیم. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي»، به آنها فرمود. «جَعَلَهُ دَكَّاءَ»، به طور کلی این ردم از بین میرود، یک زلزالی یا هرچه پیش میآید و این ردم از بین میرود و تمام سلاحهای اتوماتیکی که در مرحله اخیرهای از افسادین عالمیین، بنیاسرائیل یا غیر بنیاسرائیل درست کردهاند، تمام وسایل جوّی و برّی و بحری با این «وَعْدُ رَبِّي» از کار میافتد و دیگر نمیتواند در افساد فعالیت داشته باشد.
«وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا * وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ».[16] سؤال: این «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ»، این دو بعض هر دو یأجوج و مأجوج هستند؟ بودند. یأجوج و مأجوج هر کسی که هستند، که بعد خواهیم فهمید، یأجوج و مأجوج که مفسدون فی الارض بودند و در آن طرف جبلین بودند به این طرف جبلین میآمدند و افساد میکردند، «يَمُوجُ» بود. پس این سد را از بین بردن و این ردم را از بین بردن، میخواست ردم باشد، نباشد، قبل از اینکه ردم ایجاد شود، بعد از اینکه ایجاد شد، بعد از اینکه از بین رفت، در هر سه بُعد اینها مفسد بودند و «بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ» با همدیگر بودند.
پس این مراد نیست. دوم: «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ»، «هُم» چه کسانی هستند؟ مکلفان. بعضی از مکلفان را طرد کردیم، «يَمُوجُ في بَعْضٍ». اینهایی که داعیه افساد جهانشمول دارند هم در بُعد اول «تَرَكْنا» و هم در بُعد دوم. اینجا بُعد دوم است، اینجا جایی است که «يَمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً».[17] این «مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» عوامل افساد طوری در عالم منتشر خواهند شد و طوری در تمام عالم پخش خواهند شد که هیچ سدی مانع نیست، ردمی مانع نیست، حجابی در کار نیست، وسیله مانعهای در کار نیست. تا هنگامی است که این هنگامههای افساد جهانشمول موانعی در کار دارند. ولی در اینجا یکی از موانعی که در کار بود و جلوی یأجوج و مأجوج را -هر که بودند- گرفته بود، از بین میرود، وقتی از بین رفت «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ»، این تموّج جهانشمول و عالمی از برای ایجاد افساد مره ثانیه ایجاد خواهد شد. ما دیروز به مرحله سوم سد رسیدیم.
– اینکه در سوره انبیاء دارد: «حَدَبٍ يَنْسِلُونَ»[18] […]
– مرحله اولی است، یعنی لزومی ندارد که ردم از بین برود.
– در اینجا این آیه شریفه میفرماید: «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» که نمیتوانند بالا بروند.
– این مرحله اولی است.
– آن آیه میفرماید که از هر بلندی عبور میکنند.
– آن آیه مرحله اولی است، این مرحله دوم است.
– [سؤال]
– خیر، دیروز عرض کردم. صفحه 209 تفسیر که جزء 15 و 16 است، آقایان مفصل مراجعه بفرمایند. «ام سدّ ثان»،[19] چون سه سد است، یکی از آنها سد نیست، دیوار چین سد نیست. این سد کجا است؟ میتوانیم آن را پیدا کنیم یا نه؟ اگر توانستیم که توانستیم، نتوانستیم سدی است، مگر بنا است ما همه چیز را بدانیم؟ مگر تمام آنچه بر ما پنهان است میتوانیم به دست بیاوریم؟ دیروز مقدمات آن را عرض کردم. چیزی که نزدیک به دانستن است، صفحه 209، «ام سد ثان في مضيق جبال قفقاز». دوم سد باب الحدید بود که دو سد است و قبل از آن دیوار چین بود که هیچ احتمال داده نمیشد دیوار چین باشد، از نظر بانی، از نظر مقدار، از نظر جسم دیوار چین که آهن نیست. ولکن مرحله دوم که سد اول است «فهل هو بعد سدّ باب الحديد في عمالة بلخ وراء جيحون بمقربة من مدينة ترمذ كما جاء في بعض المؤلّفات»، این را قبول نکردیم. چرا؟ «و لم يتّضح لنا بعد وجود هجمات تَصُدُّ بذلك السدّ» یا «تُصَدُّ بذلك السدّ». سد است، ولی هجماتی آن موقع نبوده، چون «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» باید هجماتی باشد.
«و هو خلاف اسمه ليس فيه حديد»، این سد، سد حدیدی است و آن سدی که در عماله بلخ وراء جیحون است حدیدی نیست، حجری است. این دو اشکال. سوم: «ام سد ثان في مضيق جبال قفقاز الممتدة من بحر الخزر الى البحر الأسود المسمّى بمضيق داريال». در پاورقی داریم که: «لعلّه من اصل داريول بمعنى المضيق بالتّركية و يسمّى باللّغة المحليّة دمير قاپو»، الآن ترکها دمیر قاپو میگویند.
«بين بلدة تفليس و ولادي كيوكز و هذا السدّ المسمّى باللّغة المحليّة دمير قاپو»، اینجا «دمیر قاثو» نوشته، «اي باب الحديد يقع في ذلك المضيق بين جبلين شاهقين يمتدّان من جانبيه»، الآن این سد موجود است. «و هو الفتحة الوحيدة الرّابطة بين جانبي الجنوبيّ و الشّمالي»، بین جنوب و بین شمال را رابط بوده است. «مع ما ينضمّ إليها من بحر الخزر و البحر الأسود حاجزٌ طبيعي بطول ألوف من الكيلومترات يحجز جنوب آسيا من شمالها»، این دو کوه بلند فاصله بین طرف جنوب و طرف شمال است که هزاران کیلومتر است. صد هزاران کیلومتر نیست، این هزاران کیلومتر است، ردمی را که ذوالقرنین ایجاد کرد بین شمال و جنوب را سد کرده است. «و كان يهجم في تلك الأعصار أقوام شرّيرة من قاطني الشّمال الشّرقيّ من آسيا من مضيق جبال قفقاز الى ما يواليها من الجنوب فيغيرون على ما دونها من أرمينستان ثمّ ايران حتى كلدة و الآشور»، این بوده، تاریخ هم تصدیق دارد.
«كما هجموا حوالي المائة السّابعة قبل الميلاد فعمّموا البلاد قتلاً و سبياً و نهباً حتّى بلغوا نينوى عاصمة الآشور و ذلك في عهد كورش و يذكر المؤرخون في كهردوت اليوناني سير كورش الى شمالي ايران لإخماد نائرة الفتن المشتعلة هناك و كأنّه هو باني ذلك الرّدم في هذا المضيق». البته کأنّه، ممکن است ذوالقرنین همان کوروش باشد و آنچه در تاریخ است کوروش این سد آهنین را ایجاد کرد، ردم را. «و هو الرّدم الوحيد الّذي بني بالحديد بين جبلين»،[20] در کل عالم غیر این نیست، در کل عالم که دو جبل شاهق باشند و سد برای آب هم نباشد، قضیه در آنجا آب نیست، سد برای جلوگیری از آب نیست، بلکه برای جلوگیری از این است که از این طرف به آن طرف بیایند. در کل عالم نیست.
– [سؤال]
– ذوالقرنین عربی است، کوروش فارسی است. «و يذكره يوسف اليهودي».
– [سؤال]
– گفتم کسی را که ایرانیها میگویند، قبول نداریم. نمیخواهیم بگوییم کوروش بوده، عرض میکنیم: اگر کوروش بوده کوروش ایرانی نیست، یعنی کوروشی که ایرانیها معرفی میکنند نیست. کما اینکه امیرالمؤمنین دو نفر نیست، یکی است، ولی امیرالمؤمنین از نظر ما بالاترین مقامات عصمت دارد، از نظر شامیها چطور بود؟ میگفتند مگر علی به مسجد میرفت؟ او که نماز نمیخواند، چطور علی را در مسجد کشتند، علی که نماز نمیخواند.
مثل همین که قبلاً گذاشتند سال حمله به مسجد امام رضا است. واقعاً همانطور که عرض کردم -نمیخواستم صحبت کنم، آمد، خدا خواست- همانطور که جسم امام حسین را پاره پاره کردند و ما همیشه عزادار هستیم، قرآن را جسماً و معناً پاره پاره کردند، ما عزا داریم. دو مرتبه در مجلس تفسیر قرآن در مسجد امام رضا حمله شد، با سه سال، دو سال فاصله، چقدر فاصله، نمیدانم. مرتبه اول میدانید هفتاد، هشتاد نفر پاکستانی، نجسستانی، پاکستان که پاک است، اینها مأمور بودند بیایند و به مسجد حمله کنند، عدهای از پاکستانیها را زدند. گفتند ما نیامدیم درس آقای صادقی را تعطیل کنیم، آمدیم این پاکستانیهای ضد انقلاب را… اگر میشناسید، پس چرا سؤال میکردید؟ شما پاکستانی هستید؟ میزد، نیستید؟ نمیزد. بعد دسته راه انداختند، چه کردند، قرآن پاره کردند، شیشه مسجد شکستند، الآن هنوز در پاکستان آن روز را عزا میگیرند و قهوه میدهند و چای میدهند.
مرحله دوم یک عده از لاتهای چهارراه مولوی حمله کردند، ده، پانزده نفر لات حمله کردند که شما صدای آنها را قبلاً شنیدید. ما باید برای قرآن، برای اهانتی که به قرآن به نام شیعه مرتضی علی میشود، اهانتی که به قرآن شریف میشود، جسماً و روحاً، مخصوصاً روحاً، در خانه خدا، کتاب خدا، بندگان خدا نشستهاند، شما عربده میکشید؟ فحش میدهید؟ خانه مفسّر قرآن را شما سنگباران میکنید، هیچ کس هم اعتراض نمیکند، یک تلفن به ما نشد، یک نامه نوشته نشد، یک نفر نیامد. همه شما راضی بودید؟
ای حوزه مبارکه علمیه پنجاه هزار نفری شما راضی بودید؟ نفهمیدید؟ نشنیدید؟ خدا میداند دفاع از شخص خودم نمیکنم. ما در یک چنین زمانی و زمینی و زمینهای داریم زندگی میکنیم. خدایا، جرم ما چه بود جز اینکه با قرآن تو آشنا هستیم؟ جز اینکه با خریتها و حماقتها معارضه داریم؟ با انحرافات معارضه داریم؟ آیا کار ما به جایی رسیده است که درِ خانه لاتها برویم و بگوییم: جناب لات بزرگوار، نظر مبارک در مورد این مطلب چیست که ما بگوییم؟ این است؟ در فقههای شما این بازی را درنمیآورند، در فلسفه شما این بازی را درنمیآورند، در ادبیات درنمیآورند، در عرفان درنمیآورند، در خرفان درنمیآورند، چون مقداری از آنها مطابق با حرف آنها است، مطابق میل آنها است.
روی کتابالله بازی درمیآورند، چون عقاید ما، فلسفه ما، عرفان ما، تاریخ ما، اخلاق ما، فقه ما، اصول ما، دنیای ما، آخرت ما، بر محور کتاب و سنّت است. لاتها که نمیفهمند، شما اینها را تحریک میکنید، اگر شما اینها را تحریک نکرده بودید چرا آمدند؟ چرا وقتی که نامه نوشته شد صد امضا جمع شد، شما چیزی نگفتید؟ چرا فقط بعضی نچنچ گفتید؟ در حالی که مسئول هستید، نچنچ کردید که ما نمیتوانیم. آخر ما نجات پیدا کردیم، سردمدار لاتها را به زندان بردند، او را کتک زدند، گفتند: از این غلطها بکنی، تو را تبعید میکنیم. چه شد نمیدانم.
این جریان تکرار شد. در راه میآمدم یکی از طلاب عزیز پاکستانی رسید، گفت: ما شاگرد شما بودیم، ما تفسیر شما را داریم، ولی طبق مصالحی نمیآییم. گفتم: طبق مصالحی نمیآیید؟ من که نمیگویم بیایید، طبق مفاسدی نمیآیید. چون جو را بر ضد قرآن طوری درست کردهاند، مخصوصاً برای طلبههای خارجی، اگر کسی بیاید شهریه او را قطع میکنیم، دروغ است، شهریه چه کسی را توانستند قطع کنند؟ جو درست میکنند. شهریه او را قطع میکنیم، بیرون میکنیم، اقامت نمیدهیم. پروردگارا، ما در چنین جریانی گرفتار شدهایم، ولکن اینطور نیست که قدرت دشمن بر قدرت ما فائق شود، نخیر، قدرت ما فائق است. این خانه نشد آن خانه، آن خانه نشد آن خانه، خانه را سنگباران کردند، جای دیگر، به اینجا آمدیم. ما تا آخرین قطره خون حاضر هستیم استقامت کنیم که به جای قرآن خرافات شما را نیاوریم، به جای معارف ربانیه مزخرفات شما را به عنوان علم نیاوریم. اگر یک موقعی به گوینده شما پول زیادی داده شود، حرام میدانم که در حوزه پخش کنم. حوزه اسلامی نیست، وقتها مصرف میشود، دقتها مصرف میشود، فکرها مصرف میشود، مالها مصرف میشود، این ره که تو میروی به گورستان است نه ترکستان، اسلام در اینجا تحصیل نمیشود، اسلام نمیشود. امیرالمؤمنین در چاه میگفت، ما آن چاه را هم نداریم که بگوییم، به شما هم عرض نمیکنیم.
پروردگارا، به ما انسانیت بده، به ما اخلاق بده. داده، ما فرار میکنیم، به ما شعور بده، به ما فکر بده، به ما شجاعت بده، به ما صبر بده. صبر سر پایین کردن نه، این حماقت است. یعنی هر بلایی به سر من و شما بیاورند، مثل سد ذوالقرنین بایستیم و نگذاریم یأجوج و مأجوج این کارهای نادرست را انجام دهند. مگر نیروی یأجوج و مأجوج بیشتر از ذوالقرنین است؟ مگر نیروی سَحره موسی بیشتر از موسی است؟ موسی یک نفر بود. مگر نیروی ابوجهلها و ابولهبها بیشتر از محمد بود؟ مگر نیروی معاویهها و یزیدها بیشتر از حسین بود؟ جسم حسین را کشتند، اما روح او باقی است.
«قد غيّر الطّعـن منهم كلّ جارحة سوي المكارم في أمنٍ من الغير»[21]
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. کهف، آیه 93.
[2]. کهف، آیه 94.
[3]. مائده، آیه 33.
[4]. کهف، آیه 94.
[5]. همان، آیه 95.
[6]. انعام، آیه 90.
[7]. کهف، آیه 95.
[8]. همان، آیه 85.
[9]. همان، آیه 89.
[10]. همان، آیه 92.
[11]. همان، آیه 96.
[12]. همان.
[13]. همان.
[14]. کهف، آیه 97.
[15]. همان، آیه 98.
[16]. همان، آیات 98 و 99.
[17]. زاد المعاد، ص 423.
[18]. انبیاء، آیه 96.
[19]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 18، ص 209.
[20]. همان، ص 210.
[21]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 7، ص 394.