«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
جایی که قابل انطباق است با سد یأجوج و مأجوج، ظاهراً همان سد بابالحدید دومی است که در لغت ترکی دمیر قاپو میگویند. هم فعلاً واقع جریان چنین است. کسانی که میروند، میبینند و هم تاریخ این مطلب را تثبیت کرده است که بین جبلین شاهقین یک سد بسیار رفیع آهنینی است که این مانند سایر سدها نیست، سد آب نیست، بلکه سد هجمات است و از نظر تاریخی هم در همان محل سد بابالحدید دوم که دمیر قاپو است، گروهی بودند که از آن طرف به این طرف هجوم میکردند و مزارع و حیوانات و انسانها را در این طرف که «قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»[1] را اذیت میکردند و افساد میکردند. ما فعلاً تا همین مقدار میفهمیم و اگر هم نفهمیم که این سد بابالحدید کجا است، مطلبی نیست.
مرحله دوم بحث یأجوج و مأجوج است. اگر ما از نظر لغت و از نظر خارج و تاریخ فهمیدیم که یأجوج و مأجوج چه کسانی هستند، فهمیدیم، اگر هم نفهمیدیم، مطلبی است که قرآن فرموده است و هر گاه که آشکار شد، آن وقت انطباق آن برای ما وجود دارد. ما در اینجا یک مقدمه کلی داریم که نسبت به اسماء معرّبه قرآن است، اینطور نیست که قرآن شریف فقط اسماء عربی را ذکر بفرماید؛ چون بعضی از اسماء عبرانی است یا سریانی است یا سوریت است یا کلدانی است یا اوستایی است یا عبرانی است یا یونانی است و غیره. و قرآن شریف که مهیمن است و محیط و مسلط است بر کل کتب انبیاء و بر کل تاریخ که قَصّ تاریخی و برش مهم تاریخی دارد، طبعاً این اسماء را باید ذکر کند. چگونه ذکر کند؟ ذکر کردن این اسماء چند حالت دارد: یک حالت اینکه خود لفظ عبرانی یا سوریت در قرآن بیاید یا پهلوی که همان اوستایی است یا یونانی یا هر زبان دیگری، این درست نیست.
گاه معرّب میآید، این معرّب هم دارای دو جهت است؛ یکی اینکه فقط ملاحظه لفظ میشود و به معنا توجه نمیشود که این تعریب لفظی است. گاهی اوقات به لفظ توجه نمیشود، داریم احتمالات را عرض میکنیم. گاهی اوقات به لفظی که در زبان دیگر است، توجه نمیشود، معنا را به لغت عربی میآورند. گاهی اوقات هر دو جهت است؛ در تعریب هم ملاحظه لفظ میشود، هم ملاحظه معنا میشود. اجمل تعریبات از اسمائی که در لغت دیگر بوده است، طبعاً تعریب سوم است. نه لفظ فدای معنا گردد و نه معنا فدای لفظ شود، بلکه هم لفظ و هم معنا محفوظ باشد. لفظ محفوظ باشد، نه آنکه به همان لغت گذشته، بلکه تعریب لفظی. معنا محفوظ باشد، با تعریب لفظی معنا از بین نرود؛ چون احیاناً با تعریب لفظی معنا از بین میرود. اما اگر تعریب لفظی آنقدر دقیق و لطیف باشد و با حساب باشد، از نظر دلالت لغوی لفظی، در اینجا هم تعریب لفظی است و هم حفظ جهت معنوی. و قرآن این کار را کرده است. مثلاً اسرائیل که در قرآن شریف چند بار ذکر شده است، اصل آن لغت عبرانی است که ییشرائیل یا یسرائل است. یسرائل شد اسرائیل. اسرائیل یا ییشرائیل یا اسرائل، اینها از نظر تعریب قریبالافق هستند، از نظر معنا هم همینطور هستند. اسرائیل یعنی عبدالله، ئیل الله است، اسرا عبد است. ییشرائیل هم همینطور است. ئیل الله است و ییشرا عبد است. همین معنا را از نظر تعریب لفظی خداوند حفظ فرموده است که هم از نظر لفظی تعریب شده و هم از نظر معنوی محفوظ است که این لفظ خیلی خراب نشود. همچنین مثلاً در یعقوب، یعقوب یک لفظ عربی نیست. درست است یفعول است, لفظ عربی نیست. این یک لفظ عبرانی است که به تعبیر عربی آمده و تعریب شده است، اما همان معنا محفوظ است.
در لغات عبرانی -هرچه هست یادم نیست- به معنی آنکه پاشنه پا را میگیرد, یعقوب. یعقوب یفعول است. یعنی آنکه عقب را میگیرد، پاشنه پا را میگیرد, معنا محفوظ است و لفظ مقداری تعریب شده است. پس در میان این چند جریان که در تعریب لفظ فدای معنا شود یا معنا فدای لفظ شود, این سومی است. یعنی نه لفظ فدای معنا میشود و نه معنا فدای لفظ میشود، بلکه لفظ مقداری تغییر میکند که حالت معرّب به خود میگیرد. اما نشانگر و نمایانگر اصل است و در قرآن زیاد داریم، مثلاً: موسی. موشه، مو سی، مو شه، مو، ماء است و شه، شجر است. چون موسی را از بین آب و درخت گرفتند، وقتی که فرعون فرستاد و موسی را که در آن وسیلۀ مائی بود که مادر او انداخته بود، این بین ماء و شجر بود. مو شه شده موسی. اینجا تعریب لفظی است، اما معنا هم محفوظ است. نمیخواهم زیاد نمونه بیاورم.
ما الآن در یأجوج و مأجوج بحث میکنیم. یأجوج و مأجوج دارای چند بُعد است: یک بُعد تعریب لفظی است، یک بُعد تغییر معنوی است. تغییر معنوی که معنا ندارد، که لفظ تعریب بشود و معنا از بین برود. خیر. اینجا تعریب لفظی شده است و معنا هم در لغت عربی محفوظ است. یأجوج از «أَجَّ، یَئِجُ» است و أجّ چند معنا دارد. یک أجّ داریم که ثلاثی مجرد است، یک أجّج داریم که ثلاثی مزید است. حالا أجّ. یأجوج و مأجوج یعنی یفعول و مفعول. شما دارید. مگر ما این وزن را در عربی نداریم؟ ما این وزن را در عربی داریم. اصل آنکه «أَجَّ، یَئِجُّ» است. أجّ در لغت عربی یعنی آتش زد، این یک معنا. «أَجَّ، یَئِجُّ»: آتش زد، آتش گرفت. «أَجَّجَ، یُؤَجِّجُ»: آتشِ زیاد زد. یا از نظر کیفیت یا از نظر کمّیت یا از هر دو نظر تکثیر است. اما میگوید أجّ که الف و جیم است و ثلاثی مجرد است، به معنی آتش زدن است. یأجوج و مأجوج، یأجوج حالت فاعلی دارد و مأجوج جهت مفعولی دارد. حالا یاگوگ و ماگوگ بوده، چه بوده؟ در مورد آن بحث میکنیم. اصل لغت چینی بوده، چینی به عبرانی منتقل شده، عبرانی به عربی منتقل شده و طبعاً این انتقالات متعدد تعریب را مشکل میکند. وضع لغت کار مشکلی نیست.
– [سؤال]
– آن با عین است. ما داریم با همزه بحث میکنیم. حواس شما کجا است؟ یأجوج و مأجوج، یأجوج یفعول است، حالت فاعلی است. مأجوج مفعول است، حالت مفعولی است. در اینجا چه مقدار رقّت در تعریب است؟ دقت و رقّت در تعریب چه مقدار زیاد است. البته دقت نسبت به خدا نمیشود داد، اما ما از نظر خود داریم بحث میکنیم. آن لفظ هر چه بوده حالا بحث میکنیم. این لفظ در چینی و بعداً هم عبرانی، چه بوده است و تعریب به یأجوج و مأجوج شده است. کلاً دو مورد هستند. حالا دو فرد یا دو حالت در یک فرد، بحث میکنیم، در تقسیماتی که عرض خواهیم کرد. پس یأجوج یعنی کسی که آتش میافروزد. مأجوج که در آتش افروخته شده میسوزد، سوزنده و سوخته شده؛ یأجوج و مأجوج.
حال مقداری از نظر معنوی بحث کنیم و بعد از نظر لفظی بحث میکنیم. پس دو طایفه «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ»[2] و غیره. این یأجوج و مأجوج از نظر معنوی دارای دو جریان است، یک جریان که دو طایفه مخصوص بودند، یکی یأجوج و دیگری مأجوج. اصل چینی هر چه بوده است و اصل عبرانی هر چه بوده است، دو طایفه بودند. بُعد دوم، دو طایفهای که نام آنها نشانگر معنا است. احیاناً اسم، اسم جامد است، احیاناً اسم، اسم وصفی است. اسم وصفی، اسمی است که دوبله است، دو مرحلهای است. هم اسم است از نظر لفظ که نشانگر لفظی است و هم از نظر معنا. اسمائی که روی معرفت بر مسمیات نهاده میشود، دو جهت پیدا میکند. اینطور نیست که به کچل بگویند گلزری، خیر. اسم وصفی را قرار میدهند، اسم وصفی که نشانگر وصفی است که در آن شخص وجود دارد. چه زیاد باشد، چه کم باشد.
مثلاً مدینةالرسول را فرض کنید. مدینةالرسول چرا مدینه است؟ مگر غیر از اینجا مدینه نبود؟ یثرب بود، بعد مدینه شد. چرا یثرب مدینه شد؟ چرا یثرب، یثرب نماند؟ چرا یک اسم جالبی به خود نگرفت؟ مدینه شد که اسمی است که این اسم وصفی است. چرا؟ برای اینکه شهر بودنِ شهر دو بُعد دارد؛ یک بُعد مادّی دارد و یک بُعد معنوی دارد. بُعد معنوی اهم از بُعد مادّی است. بُعد معنوی یثرب از هنگامی که رسولالله (ص) نزول اجلال فرمودند و هجرت کردند، از آن هنگام که حکومت اسلامی تأسیس کردند، مدینه شد. قبلاًً یثرب بود، این اسم وصفی است. درست است مدینه برای سایر مُدُن اسم جامد است «بِسْمِ اللَّهِ». ولکن نسبت به مدینةالرسول اسم جامد نیست، اسم وصفی است. یثرب از نظر معنوی و از نظر فرماندهی جهات معنوی و رسالتی شهریت پیدا کرد، مدینةالرسول شد. روی حساب مدینه است. مکه مکرمه، مکه است. مکه و بکّه در قرآن کریم داریم. هم مکه داریم و هم «بِبَكَّةَ»[3] داریم. در اینجا هم بکّه اسم وصفی است و هم مکه اسم وصفی است. نمیخواهم زیاد توضیح و تفصیل بدهم. اینها به عنوان نمونهها است.
این یأجوج و مأجوج که از نظر لفظی تعریب شدهاند، از نظر معنوی دو بُعد دارند: یک بُعد شخصی، دو قوم بودند، دو طایفه بودند که وراءالصدفین، در آن فتحه و فاصلهای که بینالصدفین بود، اینها هجوم میکردند در مواقع زراعت و میوه و غیره. جان و مال و زراعت را از بین میبردند که این «قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» به ذوالقرنین پناه آوردند و ذوالقرنین در آنجا این سد را بنا فرمود. این دو قوم «بِسْمِ اللَّهِ». ولی دو قومی که یکی از آنها یأجوج بود -از نظر معنایی داریم عرض میکنیم- دیگری مأجوج. یا هر دو هم یأجوج بودند، هم مأجوج. چگونه بود؟ یأجوج کسی است که «یَئِجُّ الخَطَا» آتش میگیراند، آتش میزند. جانها را، مالها را، نوامیس را، عقلها را، عقاید را آتش میزند. این «يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً»[4] مگر نیست؟ سعی افساد در زمین چیست؟ نوامیس بشریه که نوامیس خمسه اصل نوامیس است، این نوامیس واجب الحفظ است. اگر کسی ضد نوامیس آتشافروزی کند، جنگ سرد و جنگ گرم بر ضد نوامیس که فقط خود فاسد نیست، بلکه دیگران را هم فاسد کند، آتش بیفروزد که دیگران را در این آتش از نظر انحراف عقیدتی، انحراف جانی، انحراف عرضی، انحراف مالی, این پنج ناموس را شعله بزند و آتش بزند، این عبارت از یأجوج است. پس معنی دوم کلی است. معنی اول، فرض کنید که یکی از علامات ساعت ظهور دجّال است. دجّال چه کسی است؟ فقط یک فرد است؟ بله، یک فرد است. دجّال از دجل است. تمام کثافتکاریها، تمام دغلکاریها، تمام مکاریها، تمام افسادها در او جمع است. این دو بُعد دارد: یک بُعد یک فرد است، هر چیزی که هست یا هرکسی که هست […] بُعد دیگر: هر کسی که به دنبال آن دجّال برود، در دجل و در دغل و در مکر و در افساد، او هم دجّال است.
بنیاسرائیل مفسدین فی الارض، اینها بنیاسرائیل هستند، اینها در افساد زاویه اولی هستند. اما حتی اگر شیوخ خلیج هم از بنیاسرائیل تبعیت کردند، اینها هم بنیاسرائیل هستند. مثل شیطان که برعکس ملائکه است. از ملائکه شیطان نمیشود. این مثال به عکس است، شیطان در زمره ملائکه قرار گرفت و اعمال ملائکی را انجام داد و به خیال بعضی ایستاد و ملائکه را فریب داد. پس این معنا یک اصل دارد که دارای مصداق است «بِسْمِ اللَّهِ» و یک فرع دارد که این هم دارای مصداق عام است. یأجوج و مأجوج دو قوم بودند «بِسْمِ اللَّهِ». این دو قوم را به دو احتمال بحث میکنیم، دو قوم بودند یک قوم یأجوج، اضلال میکردند، برای افساد آتشافروزی میکردند و قوم دیگر این افساد را قبول میکردند. مضِل و مضَل هر دو گمراه هستند. کسی که اضلال کند، آتشافروزی کرده است. کسی با آنکه میداند و میفهمد، ضلالت را بپذیرد، کسی که بر سر کسی میزند, ظلم کرده است و کسی که سر خود را نگه میدارد که کتک بخورد، او هم ظلم کرده است. بلکه به فرموده امیرالمؤمنین (ص): «الظّالم و المظلوم کلاهما فی النار»[5] ظالم در آتش است، مظلوم چرا؟ فرمود: آن مظلومی که میتواند از خود دفاع کند ولی انظلام را میپذیرد، او دو ظلم کرده است: یک ظلم به خود کرده است و یک ظلم به دیگران که ظالم را تقویت کرده است که بر سر دیگران بزند، مظلومین را گمراه کرده است که شما هم سر خود را بگیرید, کتک بخورید. بلکه بعضی اوقات حتی عنوان شرعی هم داده، بگذارید ظلم شود، بگذارید ظلم کنند تا امام زمان بیاید. بگذارید ظلم کنند، در قیامت چنین میشود. ظالم فی النار است، مظلومی هم که در مقابل ظالم قیام نمیکند و میتواند جلوی ظلم را بگیرد یا کم کند، این کار را نمیکند. فعالیت در مقابل ظلم ندارد، بلکه در مقابل ظلم خضوع و خنوع دارد.
اگر جایی را آتش میزنند، مثلاً خانهای را و اهل خانه وسیله دارند که این آتش را خاموش کنند یا وسیله دارند که آتش نگیرد، اما سکوت میکنند. آتشزننده یأجوج است، آتشگیرنده مأجوج است. یأجوج کسی است که ظلماً آتش زده است، مأجوج کسی است که آتشگیری را پذیرفته است. این مظلوم در دو بُعد ظالم است، اگر ظالم در یک بُعد ظالم است. نمیخواهیم بگوییم مظلوم، ظالمتر از ظالم است. اما در اینجا هم ظالم ظالم است و هم مظلوم ظالم است.
همچنین در باب اضلال، کسانی که اضلال میکنند، اضلال از نظر نوامیس خمسه میکنند، چه اضلال نفسی، اضلال عقلی، اضلال عقیدتی، اضلال مالی , اضلال ناموسی, اینها یأجوج هستند. یعنی أجّ، آتشافروزی میکنند، اما کسانی که مورد اضلال قرار میگیرند، میخواهد بکشد، فرار نمیکند. میخواهد عقل او را از بین ببرد، باشد. ناموس او را، حرفی ندارد. عقیده او را، با اینکه میتواند، حرفی نمیزند. اینها کسانی هستند که مستضعف معاند هستند, مستضعف مقصر هستند. چون ما دو نوع مستضعف داریم: یک مستضعفی است که از اول تا آخر مقصر است، اما یک مستضعف است که اینگونه نیست «قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها»[6] کسی که در بُعدی از ابعاد نوامیس خمسه مستضعف قرار گرفته است، ولی میتواند فرار کند که استضعاف تمام شود، قدرت ندارد. قدرت عقلی ندارد که انحراف عقلی را نپذیرد. قدرت مالی ندارد که مال او را نبرند، قدرت جانی ندارد که خود را نگه دارد، قدرت حفظ نوامیس ندارد، اما قدرت فرار کردن دارد. جواب این است که «قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» اینها مأجوج هستند. کسانی که استضعاف را میپذیرند، در هر بُعدی از ابعاد ناموسی، کسانی که استضعاف را میپذیرند، اینها مأجوج هستند.
پس مردم در تقسیم اوّلی سه دسته هستند: یا یأجوج و مأجوج نیستند، یا یأجوج هستند و مأجوج هستند یا یکی از این دو هستند. یأجوج و مأجوج کسانی هستند که فرض کنید دو دسته هستند؛ یک دسته یأجوج هستند، آتش میافروزند، دسته دوم آتش افروخته را قبول میکنند، این یک نوع. یک مرتبه خیر، این آدم هم یأجوج و هم مأجوج است، هم مفسد است و هم فسادپذیر است.
– [سؤال]
– بنده میخواهم همین را عرض کنم. مگر کسی که ضلالت را قوی میکند، مفسد نیست؟ مفسد دو بُعدی است. ما مثال ظلم را میزنیم، اگر کسی در حضور دیگران به کسی ظلم میکند, داریم جمع را عرض میکنیم. کسی در حضور دیگران به کسی ظلم میکند، ظالم، ظالم است، یأجوج است. ولکن آن کسی که مظلوم واقع میشود و ظلم را میپذیرد و در حضور دیگران فعالیت و مقابله ندارد، چه چیزی میفهمیم؟ او در دو بُعد مفسد است؛ هم مفسد خودِ است و هم مفسدِ دیگران است. مفسد خود است؛ ظلم را پذیرفته است. مفسد دیگران است؛ هم ظالم و هم مظلوم دیگران است. ظالم را ظالمتر میکند، مظلومی میکند، ظلم را بیشتر میکند، پس افساد را بیشتر میکند. مفسدِ دیگران است، دیگران خیال میکنند، مخصوصاً در مواقعی که توجیه کند, میگوید: مظلوم شدن ثواب دارد. توجیه کند با این مظلوم قرار گرفتن خود، مخصوصاً اگر در مقابل ظالم عنوان شود. سر خود را پایین بیاورد که بزن، بیشتر بزن. این مردم را در وجوب دفاع فاسد میکند. وجوب دفاع را از ذهن مردم و از مغز بیرون میبرد، بنابراین هر دوی اینها مفسد هستند، هم فاسد هستند –مراتب را کاری نداریم- هم فاسق هستند, مضل، فاسد و مفسد است. کسی که گمراه میشود و با گمراهکننده و گمراهی معارضه نمیکند, او هم فاسد است، ضلال را پذیرفته است و هم مفسد است، خود را و دیگران را، با قبول ضلال خود را افساد کرده است و راه را برای مفسدین باز کرده است که مفسدین در افساد قویتر میشوند. ظالمین در ظلم کردن قویتر میشوند و ممکن است کسانی که مظلوم هستند، از این آدم تبعیت کنند. هرچه مقام آن انسان بالاتر باشد، تبعیت در این جریان بیشتر میشود.
من فکر کردم، دارم عرض میکنم. حالا آقایان میبینید چه فکر کردم. این را از جایی نقل نمیکنم، فکر کردم و در طول شب که از خواب بیدار میشوم، هم خدا توفیق دهد ممکن است انسان نماز شب را بخواند و هم ممکن است یک فکرهایی که مثل نماز شب است بکند. من فکر کردم که این یأجوج و مأجوج که دارم بحث میکنم، چیست؟ حالا اگر درست درآمد که «بِسْمِ اللَّهِ» و اگر درست درنیامد «أَعُوذُ بِاللَّهِ». پس این یأجوج و مأجوج، یأجوج عامل افساد هستند، آتش میزنند و مأجوج آتش میگیرند. این آتشزنندهها و آتشگیرندهها، گاه دو دسته هستند: یک دسته اینطرف، یک دسته آنطرف.
یک دسته مدام ظلم میکنند و آتش میزنند، یک دسته هم ظلم را قبول میکنند و آتش میگیرند. هر دو مفسد فی الارض هستند در آتش و آتش این است که این کسانی که آتش میزنند، هم ظلم میکنند و هم ظلم میپذیرند، هر دو هم یأجوج هستند و هم مأجوج هستند. این دومی است که عرض کردیم. هر دو هم یأجوج هستند و هم مأجوج هستند. یا ظلم آن بیشتر است، یا ظلمپذیری آن بیشتر است، یا برابر است. «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» ممکن است یک نفر آدم دارای دو مقام باشد، دارای دو فاعلیت باشد، اگر کسی دارای دو فاعلیت است، میگویند: «اصولیٌّ فقیهٌ مفسّرٌ» یک نفر است، چند جهت را دارد.
– پس اگر اینطور باشد، سد باید بین یأجوج و مأجوج باشد.
– ما داریم هم همین را عرض میکنیم. این یأجوج و مأجوج چه دو دسته باشند و چه یک دسته باشند، یک طرف هستند و آن طرف هم، یک طرف هستند. ما هم همین حرف را داریم میزنیم.
– «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ» به هر دو برمیگردد.
– میفهمم. ببینید «إِنَّ يَأْجُوجَ» شاید عرض من رسا نباشد یا رسا باشد، اما برای عدهای از شما مطلب جدید باشد. ما نمیخواهیم فشار بیاوریم و به قرآن شریف تحمیل کنیم. میخواهیم بگوییم میشود اینگونه شود یا خیر؟ ما این فکر را میکنیم که میشود این یأجوج و مأجوج با تمام مفسدین فی الارض که افساد فاعلی باشد، یا افساد مفعولی باشد، میتواند بر اینها اطلاق پیدا کند یا خیر؟ نمیگوییم چون دل ما میخواهد اینگونه شود، میگوییم از نظر لغوی اینگونه میشود یا خیر؟ این یأجوج و مأجوج، دو طایفه، «بِسْمِ اللَّهِ» دو طایفه خاص. این دو طایفه خاص مگر جمع نیستند؟ پس مفسدین فی الارض هستند. این دو طایفه خاص، یک طایفه یأجوج هستند که آتش میافروزند و یک طایفه مأجوج هستند که آتش میپذیرند. هر دو مفسد هستند. این دو دسته هم فسادکننده، هم فسادپذیر، هم فساد کردن افساد است، هم فسادپذیری افساد است. همانطور که یأجوج افساد میکنند و این «قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»[7] را به فساد میکشانند، مأجوج هم به فساد کشاندن را نشان میدهند که، بله فساد را باید قبول کرد. این یک بُعد است.
بُعد دوم این است که خیر، یأجوج و مأجوج، این مردم، این صد نفر، این دویست نفر، این چند هزار نفر، اینها هم یأجوج هستند و مأجوج هستند. هم آتش میزنند و هم آتش میگیرند. این آدم در بُعدی یأجوج است و در بُعد دیگری مأجوج است. این آدم در بُعد کشتن، یأجوج است، در بُعد عقیده را از دست دادن، مأجوج است. در بُعد کشتن یأجوج است و در کشته شدن هم مأجوج است. هم میکشد و هم به کشتن میدهد. تمام ابعاد آتش زدن و آتش گرفتن در فرد فرد اینها جمع است، منتها با مراحل و درکات گوناگون، نه درجات گوناگون. پس با این هم میسازد.
در تقسیم کلی، این شخص مکلف طبعاً وظیفه اصلاح هم برای خود و هم برای دیگران دارد. اصلاح یا بر مبنای فطری و عقلی و مردمی عادی، یا بالاتر بر مبنای وحی است. ما مکلفین مأمور هستیم که بر مبنای وحی، دارای حالت اصلاح باشیم، اما اگر ما افساد کنیم و ما اصلاح کنیم، در یک بُعد گناه است و در یک بُعد ثواب است. در آن بُعدی که ما اصلاح نکردیم، گناه است، در بُعدی که اصلاح در خود ما است، ثواب است. ما صالح هستیم، اما اصلاح نکردیم. این مقدماتی است که در این مراحل گوناگون یأجوج و مأجوج میخواهم عرض کنم.
انسان یا فاسد است و غیر مفسد. خود او فاسد است، نماز نمیخواند، عرق میخورد، دزدی میکند، اما دیگری را وادار نمیکند. فاسد است اما غیر مفسد، این یأجوج است. یا مفسد است، اما خود او فساد نمیکند، خود او دزدی نمیکند، نماز میخواند، روزه میگیرد، اما دیگران را امر به دزدی میکند, امر به ترک صلاة میکند. این مفسد است، فاسد نیست؟ خیر، این هم خود فساد است. مفسد بودن خود فساد است. ما در بُعد خودش عرض میکنیم. این خود، عمل فساد را صورتاً انجام نمیدهد، مال حرام نمیخورد، زنا نمیکند، چنین نمیکند، اما دیگران را وادار میکند. کاری نداریم که چنین فردی هست یا نیست. او کسی است که افساد میکند، ولی فساد نمیکند. گاه آدمی است که هم افساد میکند و هم فساد را میپذیرد، این یأجوج و مأجوج است. او هم نوامیس را آتش میزند و اگر نوامیس کسی را هم آتش بزنند، میپذیرد، این هم یأجوج است و هم مأجوج است.
آدمی است که نه فساد دارد و نه افساد دارد. نه خود او فاسد است و نه افساد میکند. خود او انسان صالحی است, اصلاح میکند. آدمی است که صالح است، اصلاح نمیکند. تقریباً ده قِسم میشود. صالح است, اصلاح نمیکند. معروفات را انجام میدهد، افساد هم نمیکند، اما اصلاح هم نمیکند. آدمی است که اصلاح میکند، اما خود را صالح نمیکند. آدمی است که دیگران را امر به صلاة و صوم و حج و زکات میکند، اما خود او فاسده است. به نظر آقایان از بین این اقسام مختلف, بدترین آنها کدام است؟ به نظر حق بدترین کسی است که هم یأجوج باشد و هم مأجوج باشد. هم افساد کند و هم افسادپذیر باشد. پس بدترین اقوامی که انسان میتواند در میان مکلفین پیدا کند، «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» هم فاسد است و هم مفسد و هم فسادپذیر است و افسادپذیر است.
بنابراین دو، سه جهت در این تعبیر جمع است. دو جهت که در آن جمع است، اولاً تعریب بسیار دقیق است. حال اصل یاگوگ و ماگوگ بوده یا چه بوده است که خواهیم خواند. جهت دوم، جهت معنوی است. این جهت معنوی دو چیز را حفظ کرده است: یکی اینکه آن دو گروه خاصی که در آن زمان بودند و فرض کنید هنوز هم هستند یا نیستند […] که هر دو مفسد هستند، یا همه آنها هم یأجوج بودند و هم مأجوج بودند، این بعد اول معنوی. بعد دوم معنوی؛ تمام کسانی که مفسد هستند و فسادپذیر هستند، آتشزننده هستند و آتش را میپذیرند، کسانی که شعله آتش ضد نوامیس پنجگانه را، آتش را اشتعال میدهند و کسانی که این را میپذیرند، اینها یأجوج و مأجوج هستند. اسرائیلی باشد، آلمانی باشد، آمریکایی باشد، مسلمان باشد، شیعه مرتضی علی باشد معاذ الله، سنی باشد، هر کس باشد، کسانی که عمل یأجوجی و مأجوجی را انجام میدهند, اینها مشمول آیه مبارکه «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» هستند، منتها در بُعد دوم و در بُعد عمومی. این مقداری است که بنده فکر کردم، باز هم فکر میکنیم، شما هم توجه کنید.
اما از نظر لغات، ما در صفحه 215 داریم: «و لانّ اللغات متطورة كما المجتمعات، فقد يقرب القول أنهما المغول و التتار»[8] احتمال است، احتمالات لفظی است. «المغول و التتار» و این احتمال بسیار قوی است برای اینکه این افساد… نه در کل جهان، افساد بسیار عظیمی کردند که چقدر کشتند، چقدر بیناموسی کردند، چقدر خراب کردند، قضیه مغول و تاتار است. «أنهما المغول و التتار و هما من التّرك» نه هر ترکی «و هما من التّرك». «و المغول في الصيني «منكوك»» مغول در زبان چینی منکوک است. «او «منجوك» و كأن الكلمتينٌ نقل عبرانيٌّ و هما في التراجم اليونانية و غيرها للعهد العتيق «كوك» و «ماكوك»» البته اینها تشابهات است، کوک و ماکوک، چون در تعریب این احتمالات است.
– در زمان آنها کسی نبوده که جهانشمول حکومت کنند.
– من نگفتم جهانشمول. بعداً را عرض کردم.
– [سؤال]
– پس زمان چه کسی بوده است؟
– [سؤال]
– میفهمم. ولی معنی دوم عام در نظر بگیرید. «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» اینها کسانی بودند که زمان ذوالقرنین چنین میکردند، ولکن همانها در زمان بعدی زنده ماندند که چنگیزخان و غیره افساد کردند؟ همانها باید باشند؟ خیر، همان رشته آنها که عبارت است از یأجوج و مأجوج که مؤجّج فساد و متأجّجین فساد هستند. این در بُعد دوم. در بُعد دوم که اینها در کل مراحل تحریک فساد میکنند، این در بُعد دوم آن است. پس انطباق از نظر معنای دوم خواهد بود.
– از نظر جغرافیایی هم سد بابالحدید […] مغولستان این طرف است.
– ممکن است در مغولستان باشد، حالا کمکم میبینیم. «و المشابهة الكاملة بين «ماكوك» و «منكوك» يقضي انها متطورة من «منكوك» كما اشتق منه «منغول» و «مغول»» منکوک و منغول و مغول. «فلعل يأجوج هو «كوك» و مأجوج هو «ماكوك» فهذا المغول و ذلك التتار، و قد ذكر بعض المدققين أن المغول و التتار من رجل واحد يقال له «ترك»» البته نه هر ترکی «و هو الذي سمّاه أبو الفداء باسم يأجوج» ابوالفداء در کتاب تاریخ خود آن شخص واحد را یأجوج میگوید. «و قد كانوا يشغلون الجزء الشمالي من آسيا، تمتد بلادهم من «التبت و الصين»» مقارن سد بابالحدید «إلى المحيط المنجمد الشمالي و تنتهي غربا بما يلي بلاد «تركستان»».
در پاورقی داریم: «كما في (فاكهة الخلفاء) و ابن مسكوية في (تهذيب الأخلاق) و في (رسائل اخوان الصفا) فقد ذكروا ان هؤلاء هم يأجوج و مأجوج» نمیخواهیم تأکّد کنیم، این احتمالات است. «و يذكر المؤرخون المسلمون و الإفرنج أن هذه الامة النكدة كانت تغير قديمًا و في مختلف الزمن على الأمم المجاورة لها، و منهم المتوحشة كالسيول الجارفة التي انحدرت من الهضبات المرتفعة من آسيا الوسطى و ذهبت الى أوروبا قديما، فمنهم أمة السيت و السمرياق و المسجيت و الهون، و كم أغاروا على بلاد الصين و على أمم آسيا الغربية التي كانت مقر الأنبياء، فكانوا يحذرون قومهم من هؤلاء».
در اینجا در پاورقی مطلبی است که آقایان ملاحظه خواهید فرمود. «لقد فصل في رسائل قديمة ألفت في القرنين الثالث و الرابع ان امة يأجوج و مأجوج هم سكان تلك الجبهة المتقدمة شمال الصين و حددت بلادهم بأنها من نحو سبع و عشرين درجة من العرض الشمالي الى نحو خمسين درجة منه و هذه البلاد الآن جزء عظيم من الصين و فيها بكين عاصمتها الآن و لقد كانوا أغاروا على الأمم جميعاً و كانوا كفاتحين للعالم كلّه».[9]
در متن: «طلب من ذي القرنين أن يجعل بينهم و بين قاطني الشرق الأقصى سدّاً فعمل ردماً فظلوا محجوزين ردحاً من الزمن «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ»[10] في مثلث الإفساد العالمي» احتمالاً. یا مثلث افساد عالمی است یا مربع است یا اثنین است. اثنین «لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ»[11] مثلث افساد عالمی یک افساد نیمه جهانشمول شده است در آن جریان یأجوج و مأجوج «مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» و بعد دو افساد کلی جهانشمول که «اسرائیلیٍّ» باشد. یا چهار افساد است، این بین دو و سه و چهار احتمال است که باید فکر کنیم.
«يتكفل أولاه في داهية دهياء و غارة عشواء «تموجين» الملقب نفسه «جنكيزخان» إنه و كما في القرآن: «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» خرج بجيشه الجرار من الهضبات المرتفعة و الجبال الشاهقة التي في آسيا الوسطى في أوائل القرن السابع من الهجرة»[12] از نظر لفظی و از نظر معنوی با اینها سازش دارد. «جنكيزخان بعد ما يجمع أمة التتار تحت حكمه العارم يخضع الصين الشمالية ثم يذهب إلى البلاد الإسلامية و يخضع سلطان محمد السلجوقي ملك خوارزم، و كان يمتد ملكه على بلاد تركستان و الفرس، فسقطت هذه الدولة بعد عشر سنين من الحرب المتواصلة- جنكيزخان المغول الفاتح بعد هذه المدة يرتكب من المنكرات هناك ما لم يسمع مثله في التأريخ، فقد قتّلوهم رجالاً و نساءً و أطفالاً، و ارتكبوا من الفواحش ما سوّد وجه التأريخ- في مدينة خوارزم وحدها، يفتك بها هدماً و إحراقاً و إهراقاً لدماء الأبرياء فأصبحت أنهاراً من الدماء، كما فعلوا مثلها بسمرقند و بخارى و غيرهما، و فتكوا بأهالي نيسابور و أفنوهم عن آخرهم» تمام مردم نیشابور را کشتند.
«حتى الأطفال و الحيوان و أحرقوا البلد، و أصبحت القتلى في واقعة مرو مليوناً و ثلاثمائة و ثلاثين ألفاً! و هذه نبذة يسيرة من بحر فظايحهم هناك و من ثم كافة البلاد إلّا شذراً: فقد أخضعوا بلاد الهند فمات «جنكيزخان»» الی آخر.
– پس این بعد از پیغمبر بوده که اعراب آمدند.
– بعد از آن. امروز ما به این مقدار اکتفا میکنیم، برای فردا عرض جدیدی داریم. سیاسی نیست. بحثهایی داریم که به عنوان میلاد امام حسین (ع) خدمت شما عرض خواهیم کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. کهف، آیه 93.
[2]. کهف، آیه 94.
[3]. آلعمران، آیه 96.
[4]. مائده، آیه 33.
[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 7، ص 411.
[6]. نساء، آیه 97.
[7]. کهف، آیه 93.
[8]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 18، ص 215.
[9]. همان، ج 18، ص 216.
[10]. انبیاء، آیه 96.
[11]. اسراء، آیه 4.
[12]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 18، ص 216.