«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
معاد به تعبیرات گوناگون در آیات مقدسات قرآن آمده است، از جمله خلق جدید است، خلق الانفال است، انشاء «في ما لا تَعْلَمُونَ»[1] است، «خَیْراً مِنْهُمْ»[2] است و این تعبیرات گوناگون آن ریزهکاریهایی که در اعاده یوم القیامة الکبری است، بیان کرده است. هم به طور کلی آیات مقدسات معاد بیان کرده است که عود جسم است به چه کیفیت؟ عود روح به جسم است به چه کیفیت؟ چه مقداری از جسم است به طور اجمال و به طور اشاره کالصریح که کل اجزای بدن انسان نیست. چنانکه چند روز قبل احتمالات را عرض کردم که آیا انسان در معاد از نظر عود بدنی با کل اجزاء، با بعض اجزاء، این بعض چه بعضی است، این را بحث کردیم و باز هم صحبت میکنیم.
راجع به انشاء مثل، سوره مبارکه اسراء آیه 99: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً» در اینجا تغییر است. اوّل «أَ وَ لَمْ يَرَوْا»، آیا رؤیت بصری و رؤیت بصیرتی و رؤیت عقلی و علمی، رؤیت فطری و سایر رؤیتها و ادراکهایی که انسان دارد یا حصولاً یا تحصیلاً، این رؤیتها را نداشتند و این حرف را میزنند؟ که آیه قبلی «وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً» اینها میگویند که هنگامی که ما استخوان شدیم و رفات، استخوانهای ما و گوشتهای ما نیز خاکستر شدند «إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً» انگیزش جدیدی در آفرینش برای ما حاصل خواهد شد و این انگیزش جدید که در یک بُعد محال است و در بُعد دیگر نسبت به ربالعالمین ممکن و امکن است و اهون است.
ما بُعد محال را کاری نداریم که همان صورت انسانیهای که در عالم زندگی دنیا بوده است، عین آن صورت را خداوند اعاده کند. معلوم است، اما آنکه ممکن است این است که بدن انسان به صورت انسانیِ نخستین در حالت فقهی، به مثل آن صورت اعاده گردد و روح انسان از حالت صعقه ثانیه اعاده گردد و روح انسان به این بدن که خداوند شکل و مثل بدن اوّل را داده است، اعاده گردد. این چهار اعادهای که فقط در یک اعاده «مَنْ شاءَ اللَّهُ» شریک هستند. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[3]، «مَنْ شاءَ اللَّهُ» یک اعاده دارد. اعاده روح است که صعقه او را در برزخ در لحظات آخر نگرفته است، اعاده روح است به همان جسمی که در همان جسم مردهاند با تفاصیلی که بعداً عرض میشود.
اما بقیه مردگان سه اعاده دیگر دارند. یک اعاده روح است از حالت صعقه اولی به ثانیه «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» این برای «مَنْ شاءَ اللَّهُ» نیست و در جسم هم دارای دو اعاده هستند که اجسام «مَنْ شاءَ اللَّهُ» همانطور است، تازه است و اعاده ندارد که دیروز بحث کردیم. حالا اینها به عنوان استئجاب، نه به عنوان استحاله، دلیل عقلی و دلیل علمی و هیچ دلیلی بر محال بودن خلق جدید ندارند که دلیل عقل، دلیل حس، دلیل عدل، دلیل علم، نصوص قرآنیه اثبات میکند که این خلق جدید ضروری است.
اگر خلق اوّل انسان به مقتضای رحمت و عطوفت و رجحان بود، اما خلق ثانی انسان که به حسابِ حساب است و جزائاً و ثواباً و عقاباً این واجب است. مستحب را انجام بدهد، واجب را نه؟ اگر کسی مستحب و راجح را انجام بدهد و واجب را نه، این چطور میشود؟ «وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً»[4] این خلق جدید در بُعد امکان و در بُعد تحقق «أَ وَ لَمْ يَرَوْا»[5] و عطف به سایر ادله است. حالا آن دلیل حاضری که این آیه میفرماید: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» شما که قبول دارید «الله» که به او اشراک ورزیدید؛ با مشرکین صحبت میکند دیگر، «الله» که خالق السماوات و الارض است و خالق کل کائنات است که میلیاردها برابر انسانها است «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» چطور؟ مرّةً ثانیة.
حالا بر فرض اگر خداوند تمام جهان آفرینش را آفریده بود، آسمانیها و زمینیها، آسمانها و زمینها و… آیا میشد در این تشکیک کرد که آیا خدا میتواند انسان خلق کند؟ «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ»[6] هم از نظر بُنیه، هم از نظر کثرت، هم از سایر جهات، چون در این سماوات و ارض انسانهایی که در فضیلت مانند انسان هستند، در بعضی از کرات برحسب اشاره صریح بعضی از آیات، موجود هستند و اگر هم نباشند، کسی که این همه جهان وسیع خلقت را آفریده است، قدرت ندارد انسان را بیافریند؟ این مرحله اولی که خلق نکرده است. اما حالا که خداوند کل جهان را آفریده است و یک جزء بسیار ریز ناچیز جهان از نظر کون –کیان مطلب دیگری است- از نظر خلقت، انسان است، نمیتواند مجدداً این انسان را بیافریند و از برای حساب و جزاء انشاء کند؟ مانند اینکه اینها اولویت قطعی را هم نمیفهمند! اولویت قطعیه را هر بیشعوری میفهمد.
حالا «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»[7] پس اصل قدرت است. اگر در اصل قدرت تشکیک دارید که خداوند که همه جهان را آفریده است، قدرت ندارد انسان بیافریند یا شک داریم که قدرت دارد انسان بیافریند، این مطلبی بود که باید بحث کنیم. اما هنگامی که این مطلب بیّن است، کسی که آن کون اقوی و کون اوسع و کونی که از نظر عِدّه و عُدّه و افراد و همه چیز اوسع هستند، خلق کرده است، نمیتواند مانند انسانها انسان را خلق کند؟ این یک مورد است. دوم اینکه در بعضی از آیات «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»[8] داشتیم. خلق اوّل انسان که مسلّم است. آیا خلق دوم انسان از او قویتر است؟ آیا قدرتی که در خلق دوم لازم است، قدرت بیشتر است؟ اگر هیّن اهونی در برابر قدرت ربانیه باشد، این اهون است و «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» این از نظر امکان و از نظر وجوب به حساب عدالت ربالعالمین است و آیاتی که قبلاً بحث کردیم مقتضای عدالت ربالعالمین معاد و حساب و جزاء است.
حالا «عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» چند بُعد دارد و چند احتمال دارد: یک احتمال «عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» آن است که ما داریم بحث میکنیم. «یخلقهم» که نیست، «يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» است. این «يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» مرحله ثانیه است، مرحله اولی نیست. ما یک مرحله اولی داریم که «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ * إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»[9] یک مرتبه این است که شما ننازید که چنین و چنان! نه، خدا اگر بخواهد شما را از بین میبرد «بِخَلْقٍ جَديدٍ» این «مِثْلَهُمْ» شد. این «مِثْلَهُمْ» غیر از آنها است هم در بنیه مادی و هم در روح و هم در… ولی با آنها مماثل است.
این یکمرحله است که خداوند که خالق کل عالم آفرینش است، این فرض اوّل، مانند اینها را انسانهای دیگری بعد از بین بردن؛ به معاد کاری ندارد، در این دنیا، اینقدر بر خود ننازند، نمیتواند مانند اینها را خلق کند؟ این مورد اوّل است. مورد دوم: «عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»[10] در بُعد معاد، در معاد خداوند خلق المِثل میکند. خلق آنکه از بین رفته است محال است. اگر هم امکان داشت که لزوم نداشت. «مِثْلَهُمْ» یعنی مثل این کسانی که منکر خلق جدید هستند، آیه قبلی: «وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً»[11] در این خلق جدید، این خلق جدید را که خدا میکند، خلق مثل میکند.
آنکه خلق نیست که بحث ندارد، آنکه خلق است خلق مثل است. آنکه خلق نیست اصلِ اجزای بدن اصلی است، خلق نمیکند، چون تحصیل حاصل است و آنکه خلق نیست، اصل روح است و این هم خلق است. خلق مثل چیست؟ یعنی همان صورتی که انسان در عالم تکلیف داشت، صورت انسانی که داشت، بعد رفات و رماد و خاک شد، خداوند مانند آن صورت را در این خاک میپوشاند و مانند شکل اوّل را به خود میگیرد، عین آن نیست. پس مُعاد فی المَعاد عین همان نیست، بلکه مثل آن است. مانند آن صورت انسانیه، صورت استخوان و گوشت و پوست و… مانند آن صورت را خداوند میپوشاند، لباس دوم است. ما دو لباس داریم: یک لباس در عالم تکلیف است و یک لباس در عالم قیامت است. در برزخ لباس دوم در کار نیست. در برزخ استمرار لباس اوّل است. استمرار لباس اوّل که خداوند وقتی ما را آفرید «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[12] به این روح لباس بدن برزخی و لباس بدن دنیوی پوشانید.
وقتی که انسان میمیرد، یک لباس کنار میرود. خلق لباس نشد. یوم القیامة الکبری که میخواهد احیاء شود، شبیه لباس عالم تکلیف را خداوند خلق میکند و روح در آن مواد اصلی بدنِ عالم تکلیف با لَبس جدید «بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ»[13] لبس، پوشش. اینها عمیقاً فرو رفتهاند بدون اینکه ترددی در کار باشد و تغیّری در کار باشد، لبس جدید در کار است. آن لباسی که در «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» انسان پوشید، روح لباس بدن، بدن لباس روح که تلابس در کار بود -یکی اصل است و دیگری فرع- پوشید، وقتی که این روح از این بدن جسمانی به وسیله حادثه موت بیرون رفت، یوم القیامة الکبری مجدّداً روح لباس بدن نخستین را میپوشد.
بدن نخستین است، روح است، بدن برزخی است، اما این روح که از این بدن اصلی خارج شده است، اینجا لباس دوم را خدا خلق میکند. یعنی شکل انسانی نخستین که از بین رفت، نسبت به غیر «مَنْ شاءَ اللَّهُ» آن شکل انسانی نخستین را خداوند خلق… این خلق جدید است، این خلق قبلی نیست، شبیه است. اگر یک کارخانهای بلوری ساخت و کارخانه دیگر بلوری مانند او، این عین آن نیست، شبیه آن است. منتها بحث ما اینجا است که اگر آن بلوری که کارخانهای ساخت او را بشکنند، مجدد ذوب کنند و شبیه آن بلور بسازند، این خلق جدید در اصل جرم بلور نیست، بلکه در شکل بلوری است که به او داده شده است. حالا در اینجا «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»[14] فقط خلق مثل است. بله اعاده روح به بدن هم باز خلق است. چون یک خلق اصلی است و یک خلق نسبی است که الآن عرض کردم. خلق اصلی مانند شکل انسانی گذشته که از بین رفته است ایجاد شد، حالا عرض میکنم. ایجاد «لا من شیء» است. ایجاد «لا من شیء» بر مبنای اجزای اصلی بدن مکلّف است، اما اعاده دادن روح به این جسم که به مانند شکل اوّل آمده است، این هم خلق است، منتها خلق اوّل با خلق دوم فرق دارد. خلق اوّل اصل شکل را ایجاد فرموده است که مشابه با شکل اوّل است و خلق دوم که خلق نسبی است، روح را مجدد به این بدن برگرداندند. نه برگرداندن به این معنا که همانطور که روح انسان در عالم تکلیف در بدن بود و این روح از بدن خارج شد، آن خارج شدن عیناً جبران میشود! عیناً که نیست، خارج شد. الآن که روح به این بدن برگشت داده میشود، این دخول در بدن است به مانند دخول قبلی و این چهره ظاهری بدن را خداوند به مانند چهره ظاهری قبلی خلق میکند.
چهره ظاهری قبلی که از بین رفت، پوسید، خلق جدید است و روح که در این بدن وارد میشود، ورود مجدد است، همان ورود تکرار نمیشود. آن ورودی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[15] تکرار شود غلط است، این رفت، گذشت. «عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً»[16] کفراً و کفراناً. اینها به عقل خود ظلم کردند، به حقیقت ظلم کردند، به فطرت ظلم کردند، به عقل ظلم کردند، به حس ظلم کردند، به ادراک انسانی ظلم کردند، به ادراک حیوانی ظلم کردند، حیوان هم این مطلب را قبول دارد که چون صد آمد، نود هم پیش ما است.
آیه دیگر سوره مبارکه یس، آیه 81. البته از هر آیهای، از کل این آیات ما اصل خلق جدیدی را استفاده میکنیم. ولکن نکتههای خاصهای در هر یک از این آیات است که ما مطالب دیگری هم در بُعد معاد استفاده میکنیم. آنچه یوم القیامة الکبری احیاء میگردد و روح در او قرار میگیرد، چیست؟ بدن برزخی است که نیست، همین بدن است عیناً با تمام اجزاء؟ نه، نه را از آیات دیگر استفاده میکنیم، ولی اصل آن که این بدن است اینجا است: «أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» مثلهم در چهره نه در مادّه، مادّه بدنی انسانها همان است، اما چهره بدنی انسانها که از بین رفته است و پوسیده شده است، آن چهره خلق المثل است. در بعد اصل خلقت و در بعد برگشت روح به بدن نیز مماثلت است. یک واقعیت و یک مماثلت.
واقعیت این است که روح به همان اجزای اصلی بدن که بدن شده است برمیگردد و مماثلت این برگشت مماثل است. قبلاً خداوند انشاء بر بدن کرده بود، اینجا برگشت مماثل است. «أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ» اگر علم، علم مطلق است، چرا اینجا تبدیل به جهل میشود؟ علم مطلق مساوی با قدرت مطلقه است. مادام که علم مطلق و قدرت مطلقه است، آن خلقی که امکان دارد و بالاتر در بدایت خلقت رجحان دارد، و بالاتر در خلق جدید یوم القیامة الکبری وجوب دارد، در اینجا «بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ» علم او از بین رفت؟ علم او محدود شد؟ قدرت او از بین رفت یا محدود شد؟ نسیان، فراموش شد؟ مانعی در کار بود؟ «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[17] معطّلی ندارد. کما اینکه در ایجاد مادّه اوّلیه به صرف اراده «لا من شیء» ایجاد گردید و برحسب مصالح در ولادت یوم الدنیا شش ماه یا نه ماه طول کشید اما یوم القیامة الکبری مانند اوّل است.
در یوم القیامة الکبری آناً «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»[18] اوّلاً، «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» آناً، آن آنِ واقعی و حرکت آغازین مادّه که حتی از ثانیه الکترونی کمتر است تا چه رسد ماه و سال و الکترونی. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» این «هُ» که خداوند قول را نسبت به او توجه میدهد که به قول امام باقر (ع) «قوله فعله»[19] لفظ نیست. به تعبیر ما صحبت کرده است، چقدر بلیغ است. فلانی لب تر کند شد، لب تر نمیکند، اصلاً لب هم ندارد. این لب تر کند شد، یعنی به صرف اراده. با لب تر کردن که ساختمان درست نمیشود، با لب تر کردن چیزی درست نمیشود. این یعنی به صرف اراده این جریان انجام شد. حالا تعبیری که قرآن شریف راجع به ایجادی که زمان نمیخواهد، بلکه همان نقطه آغازین و واحد آغازین زمان که هرگز ما به او علم و اطّلاع نداریم و نزدیک هم نیستیم، این تعبیر میشود: «أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» منتها این مخاطب «کُن» که خطاب لفظی نیست خطاب تکوینی است. خطاب تکوینی، اراده که چیزی ایجاد گردد. این اراده که چیزی ایجاد گردد، اگر مادّه نخستین است خالق و مخلوق است، مخلوقٌ منه در کار نیست، چیزی نبوده است. اگر خلقهای بعدی است، چه در خلق ما انسانها یوم التکلیف و چه در خلق امثال ما یوم القیامة در اینجا هم آناً اراده میکند که این خاک بدن انسان که پخش شده است، آناً در همان یک آن جمع میشود و اجزای اصلی منظور میگردد. آن اجزای اصلی تبدیل به شکل انسان اوّل میگردد و روح در او وارد میشود. در او همان یک آن، دیگر اینجا فاصله زمان چیست؟! عالم تکلیف، عالم ابتلاء نیست که فاصله زمان داشته باشد. این فاصله زمان در عالم تبادل است و «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ»[20] الی آخر است.
اینجا مخاطب دارد. اینجا مخاطب تکوینی دارد، مخاطب تکوینی موجود است که چیست؟ همین خاک است. در بعد تبدّل خاک به مثل صورت اوّل، صورت اولی و در بعد برگشت روح به جسم، اما در مادّه اولی که خلق نخستین باشد این مخاطب ندارد. نه مخاطب لفظی دارد نه مخاطب تکوینی دارد، بلکه خالقٌ و مخلوق است، چون «خَلَقَ لا من شيء» گاه «خَلَقَ شیئاً مِن شیء» است اما «خلق من لا شیء» باطل است. خلق من لا شیء، از هر شیئی نمیشود چیزی خلق کرد تا چه رسد…
- [سؤال]
- این را بحث کردیم. بله، من نگفتم این میشود، این نمیشود. من گفتم به دو شکل است. بعد سوره مبارکه واقعه، همه آیات مهم است، مهمترین آیه در آن بُعدی که ما میخواهیم استفاده کنیم، آیه 60 سوره مبارکه واقعه است: «نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ» خدا همیشه سابق است. در میادین قدرت و در میادین علم، در میدان تدبیر و در میدان قیومیت، هیچ قدرت و علم و قیومیتی نه موازات با قیومیت حق دارد، نه استقلال دارد که این کمتر و او بیشتر، بلکه خداوند همیشه سابق است «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»،[21] «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ» در چه بعد؟ در این بُعد که عرض میکنیم «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ»[22] یک مطلب است شما میدانید محال است، خوب محال است، یک مطلبی محال نیست، قدرت میخواهد و قدرتهایی در برابر قدرت خدا است که این پارازیت میدهد و نمیگذارد که خداوند خلق الامثال کند. چنین قدرتی هم وجود ندارد. «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ» بر قدرت ما و بر علم و قیومیت ما سابقی وجود ندارد که ترمز کند و جلو بگیرد که ما خلق جدید نکنیم مگر خیالات واهی اینها. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» مگر بدّل دو مفعولگیر نیست مثل «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[23] بدّل دو مفعولگیر است؟ پس مفعول دوم آن کجا است؟! بعضیها خیال میکنند که «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» یعنی ما یک انسانهایی شبیه شما درست کنیم. خوب فایده آن چه شد؟! اگر خداوند یک انسانهایی یوم القیامة الکبری درست کند که در جسم شبیه جسم ما و در روح و در شکل شبیه ما، فایده آن چیست؟
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
زید بن عمرو گناه کرده است و خدا یک شخص دیگری را درست کند! نه، این نیست.
- [سؤال]
- تأیید است. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» یعنی این در حقیقت بمباران دلیل است.
- [سؤال]
- جای این، اینجا نیست، اگر هم باشد یکی از معانی است. ببینید آخر بحث سر چه چیزی است؟ بحث سر خلقت اولی که نیست، بحث سر خلقت وُسطی نیست که شما بروید و کسی را به جای شما بیاورد. بله این هم مشمول باشد. اما آن که محطّ بحث است خلق آخر است یوم القیامة الکبری.
«وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ * عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ».[24] خوب «أَمْثالَكُمْ» مفعول دوم است، مفعول اوّل کجا است؟ یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکم أَمْثالَكُمْ» به دلیل «وَ نُنْشِئَكُمْ» انشاء روی «کُم» قرار میگیرد، تبدیل هم روی «کُم» است. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکُم أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ» مرحله اولی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکُمْ» «کُم» تبدیل به مثل میشود. کجای «کُم» تبدیل به مثل میشود؟ خود «کُم» را خداوند مماثل اوّل درست میکند. یک «کُم»، «کُم» جسم است و یک «کُم»، «کُم» روح است. «کُم» روح رقیقتر است. «کُم» جسم که «نُبَدِّلَکُمْ» این جسمی که رفات و رماد و خاک شده است، خود این جسم را به مانند چهره اوّل میآورد. این خلق جدید است، اما «کُم» روح هم تبدیل روح است مثل روح، یعنی خداوند خود روح را نابود میکنند، مماثل به جای آن؟ نه، خود روح که در صعقه ثانیه در برزخ مصعق شده است، تبدیل به مثل میشود.
اگر یک روحی خواب است و بیدار شد، تبدیل به مثل است. بیدار همان خواب است و خواب همان بیدار است، منتها حال فرق میکند. اگر این روح در صعقه اولی بیهوش مطلق شد «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»[25] این صعقه وقتی برطرف شد، این روح مصعوق به مثلِ اوّل تبدیل شد، همان حالی که اوّل بود. قبل از صعقه چه بود؟ بعد از صعقه هم خدا برمیگرداند «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» این هم تبدیل اوّل روح است.
تبدیل دوم روح این است که در همان مکان بدن تکلیفی که روح بود، در همان بدن برگشت میکند. برگشت مماثل اوّل است. همانطور که در دنیا روح در این بدن بود و فعال بود، همینطور هم در عالم قیامت روح به این بدن برگشت داده میشود «فَعاقِبُوا»،[26] منتها فعالیت عالم تکلیفی با فعالیت جزاء طبعاً فرق میکند. پس همه اینها «خلق المثل» است. خلق المثل در اصل بنیه که نیست، خلق المثل در چهره است. چهره روح که صعقه بود، به حالت روحی برگشت. چهره روح که خارج از بدن بود به مماثل بودن در بدن برگشت. چهره جسم که خاک شده بود، به چهره نخستین برگشت.
پس تمام این خلقها، خلق الامثال است. خلق المثل روح خود روح، خلق المثل جسم خود جسم، هیچ چیزی از ما کم نمیشود، نه از روح کم میشود، نه از جسم. هر قدر این جسم ضللنا باشد «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ»[27] در قبضه ملک الموت است تا چه رسد به قبضه قدرت و علم حضرت حق (سبحانه و تعالی). «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ»؛[28] «لا تَعْلَمُونَ» چند بُعد دارد: یک «لا تَعْلَمُونَ» کسانی که منکر خلق جدید هستند، منتها «لا تَعْلَمُونَ» عن تقصیرٍ است. چرا نباید بدانند که خلق جدیدی خواهد بود با این همه ادله آفاقیه و انفسیه و آیات و دلالات و این حرفها؟
– [سؤال]
- بله، «في ما لا تَعْلَمُونَ»، در آنچه نمیدانیم، مای موصوله است. «وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ» ظرف، ظرف لا تعلمون است. خداوند «کُم» را انشاء میکند. انشاء «کُم» در بُعد جسمی جهاتی دارد و انشاء «کُم» در بُعد روحی جهاتی دارد که دو جهت در روح است و دو جهت در جسم است، الّا نسبت به «مَنْ شاءَ اللَّهُ» که یک جهت است و آن یک جهت نقل روح به اصل جسم است، همه در این انشاء و خلق جدید شرکت دارند «وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ» «لا تَعْلَمُونَ» در کسانی که منکر معاد هستند، آن «لا تَعْلَمُونَ» عن تقصیرٍ است، «لا تَعْلَمُونَ» در کسانی که دیوانه هستند، مکلّف نیستند، قصور است، به آن کاری نداریم و یک «لا تَعْلَمُونَ» دیگر داریم.
«لا تَعْلَمُونَ» دیگر این است: کسانی که به معاد یقین دارند، یقین دارند که عودهای خلق جدیدی برای جسم است، برای روح است، اما چطور؟ احاطه دارند؟! به ملکوت احیاء ربالعالمین احاطه دارند؟ نه، اینجا «لا تَعْلَمُونَ» قصور مطلق است و تقصیر نیست. حتی اعقل و اقوای عقلاء و رسل جهان خلقت که رسول الله (ص) است، او هم نمیداند. نه وقت ساعت را میداند، نه حقیقة الإماته را میداند و نه حقیقة الإحیاء را میداند، ملکوت صددرصد احیاء را فقط خداوند میداند، یک گوشهای را به ابراهیم و بالاتر آن را به محمد و محمدیون (ص) مثلاً نشان داده باشد. پس این «لا تَعْلَمُونَ» دارای مراحلی است.
بعد «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»[29] دو نشئه دارد: یک نشئه اولی است که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» یک نشئه ثانیه است که خلق جدید است و خلق امثال در دو بعد روح و دو بعد جسم است. میفرماید که شما در اصل نشئه ایراد دارید؟ در اصل مخلوق بودن خود که خداوند شما را خلق کرده است یا نه؟ قبول داریم. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»،[30] یا «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ»[31] این را که قبول دارید. با مشرکین دارد بحث میکند. مادّیین مطلب دیگری است، مادّیین خدا را قبول ندارند تا چه رسد به اینکه بخواهند معاد را بحث کنند. کسانی که پلّه اوّل را قدم نهادند و خالق را قبول دارند که خالق کل جهانِ خلقت است «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ»[32] لقد به دو تأکید، همه شما میدانید، توحید لازم نیست، موحد بودن و کتابی بودن لازم نیست «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى» شما دانستید که خداوند در مرحله اولی شما را در عالم تکلیف خلق کرد. «فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» آیا این خلق نشئه اولی موجب تذکر برای نشئه ثانیه نیست؟ در چند جهت است. در یک جهت، اصل امکان و رجحان بر امکان، همانطور که در نشئه اولی امکان داشت و مصلحت بود و خداوند خلق کرد، آن دلیل است بر اینکه نشئه ثانیه هم امکان دارد و بالاتر امکان دارد. چون اوّل طبعاً با دوم فرق دارد. اگر کسی بدون سابقه و بدون الگو یک ساختمانی را ساخت، بعد ساختمان خراب شد، دوباره مانند او بسازد، این مشکلتر است یا اوّلی؟ اوّلی مشکل است، این یک جهت است. دوم اگر مثلاً نشئه اولی وجوب نداشت و رجحان داشت و اگر هم خدا چیزی خلق نمیکرد، مثلاً ترک راجحی بوده است، اما در نشئه ثانیه به مقتضای عدالت قطعیه ربالعالمین در بُعد اوّل، به مقتضای وعدهای که خداوند در بُعد دوم داده است و مقتضاهای دیگر حتماً باید نشئه… پس تذکّر به نشئه ثانیه تذکّر ضروریه است که به دلیل اولویت قطعیه عقلیه و خارجیه این مطلب ثابت است.
آیه دیگر سوره معارج آیه 40: «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ» واقعاً لا، ما میگوییم لا، میگویند لا معنا ندارد، ما میگوییم که شما معنا ندارید، واقعاً لا، «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» اگر خورشید را حساب کنید، خورشید 365 مشرق دارد، چون هر روز از یک نقطهای شروع میکند و 365 مغرب دارد.
- کرات آسمانی هم مشرق و مغرب دارند؟
- بله، آن هم هست. میگوید تمام کراتی که مشرق و مغرب دارند «وَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»[33] هیچ کائنی نیست که دارای مشرق و مغرب نباشد، دارای حرکت نباشد، یعنی «فَلا أُقْسِمُ بالکائنات» من به کائنات قسم نمیخورم. چرا قسم بخورم؟ قسم از باب عدم دلیل که نیست، چون خداوند دلیل دارد. اگر هم «بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» قسم بخورد، این قسم به خود دلیل است، اما نه، اینجا میگوید: «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ» خود رب، خود رب که «یُقسم به» است، صحیح است، ولیکن به رب مشارق و مغارب قسم نمیخورم، کسانی که رب را ندانستند و نفهمیدند و معتقد نشدند، داریم با آنها بحث میکنیم.
- «فَلا» یعنی نه، چنین نیست، قسم میخورم که اینطور باشد یا نه.
- این را شما میفرمایید، ولکن «فَلا أُقْسِمُ» است. ببینید «كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ * فَلا»[34] یعنی چه؟
- [سؤال]
- نشد. بعد از آن بیان شد. آنطور نیست که شما خیال میکنید. «أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيم»[35] نه، اینطور نیست که هر کدام وارد بهشت شوید، این مربوط به چیز نیست، «كَلاَّ» اینطور نیست «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ»[36] از آنچه میدانند که نطفه قذره است، او را خلق کردیم. بعد از آن «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ * عَلى أَنْ نُبَدِّلَ» «لا» کاری به قبل ندارد. در اینجا لا نفی قسم است. چرا نفی قسم است؟ این که قسم نمیخواهد. آیا قسم خوردن بر کائنات و ربّ کائنات لازم است؟ نه بر کائنات و نه بر ربّ کائنات قسم خوردن لازم نیست، ولو قسم به دلیل، برای اینکه «نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُم»، قدرت مطلقه لا نهاییه حق (سبحانه و تعالی) ولو ربوبیت بارز هم نباشد، ولو ما ربوبیت را نبینیم، قدرت کامله این مطلب را تثبیت میکند که «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُم»[37] این بحث اصلی ما نبود.
بحث اصلی ما این جمله است که در کل قرآن بینظیر است که وقتی خداوند تبدیل میکند مثل همان است؟ کمتر از آن است یا بهتر از آن است؟ بهتر از آن است. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ» یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکُم خَیراً مِنکُم» روح شما را، جسم شما را در آن عالمی که همه چیز آن بهتر از عالم تکلیف است. روح حریت بیشتری گرفته است، بدن تخلیص شده است، آن بدنی که عوارض داشت، منافی با خلود بود، مرض داشت، مرگ داشت و… در عالم قیامت مرضی در کار نیست که انسان بمیرد، مراجعه به پزشکی لازم نیست که انسان؛ عوامل موت وجود ندارد، عوامل موت بر این بدن وارد نمیشود چون این بدن «خیراً» است. این «خیراً منهم» هم خیر در بعد بدن است و هم خیر در بعد روح است که یک مقداری که وقت داریم صحبت میکنیم.
«فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ * عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ»[38] این دو بعد دارد. یک بعد «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» ما گفتیم ننازید، گفتیم شما را از بین میبریم و انسانهایی بهتر از شما میآوریم، این یک مطلب است. ولکن در این بُعدی که جای بحث است که بُعد اعاده یوم المعاد است.
– […] تبدیل به خیر نمیشود.
- آن هم تبدیل به خیر است. برای اینکه حقیقت بروز میکند و خلود دارد. این خیر است، مگر در نظر آنها باید خیر باشد؟ در نظر اهل تقوا خیر است.
- نه، خود شما را تبدیل به خیر میکنیم.
- خدا میفرماید: «خَيْراً مِنْهُمْ» در نظر چه کسی؟ حداقل در نظر…
- آیه که «نُبَدِّلَکُم» ندارد.
- میفهمم. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکُم خیراً منکم» در نظر چه کسی؟ من شما را میبرم و بهتر از شما میآورم آن را قبول ندارد، حتی در همان احتمال اول.
- احتمال دوم را عرض میکنم که خود این شخص تبدیل به خیر شود.
- این را بحث میکنیم. حالا مرحله اولی که «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» در احتمال دوم که معاد است یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَکُم خیراً منکم» «خیراً منکم» در نظر چه کسی؟ این مرحله اولی است.
- اینها که نظر ندارند، خودشان خیر هستند.
- خدا دارد میگوید. میگوید من شما را به بهتر تبدیل میکنم. تبدیل بهتر از نظر شما یا از نظر واقع؟ به واقع. از نظر واقع «خیراً منکم» است، چرا؟ برای اینکه اگر خداوند شما را تبدیل نکند، پس حساب و جزائی نخواهد بود، پس ظلم خواهد بود، هم نسبت کسانی که…
– جنبه دیگر.
– ما هم جنبه دیگری را عرض میکنیم.
– خودش تبدیل به خیر بشود، خودش که تبدیل به خیر نشده است.
- میفهمم. تبدیل به خیر برای خود او یا از نظر واقع؟
- خود او، خود واقع این موجود انسان تبدیل به خیر بشود.
- شما دارید اینطور میگویید، آیه که اینطور نیست. آیه «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ».[39] نفرموده است که «خیراً منهم» در نظرخود اینها! وقتی در نظر خود اینها است، این شر است. چرا؟ برای اینکه «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً»[40] خیرش آن است. پس خیر از نظر او که نیست، معلوم است، ولکن مگر خیر فقط از نظر کافر است؟
- اصلاً نظر مطرح نیست.
– نه، مطرح نیست، پس واقع مطرح است. واقع این است که کافر اگر احیاء شود از نظر عدالت واقع خیر است یا احیاء نشود؟ پس واقع مناط است، نظر مناط نیست. حالا نظر مناط نیست، نظر صحیح مناط است. اگر هم نظر مناط نباشد، اینجا واقع مطرح است. خداوند واقعبینی میکند. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» بدن بهتر، روح بهتر، برای روح؟ برای بدن؟ نسبت به اهل جنت اینطور است که جزای خود را میبینند و ثواب میبرند. اما نسبت به کسانی که ظلم کردند، بهتر در بُعد واقعیت و در بُعد علم و عدالت ربالعالمین چیست؟ اگر کسی یک عمل بدی کرده است و شلاق میزنند، برای او بد است، اما از نظر مصلحت اسلام و اجتماع خوب است؟ بله، از نظر واقع خوب است. اگر دندانی را میکشند، درد دارد، بد است، اما اگر عقل داشته باشد خوب است، چون دندانهای دیگر او خراب میشود. این دیگر مثال نمیخواهد. حالا «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» هم در بعد کسانی که احیاء میشوند، اهل جنّت هستند و هم کسانی که اهل نار هستند هر دو «خَيْراً مِنْهُمْ» است.
حالا این «خَيْراً مِنْهُمْ» در بعد جسمی و در بعد روحی، در بعد جسمی «خَيْراً مِنْهُمْ» چرا؟ برای اینکه جسم خلاصه است. اگر طلایی با مس و آهن مخلوط باشد، اگر این را در کوره ذوب کردند و طلای خالص شد، این از حال اوّل بهتر است یا نه؟ بله، چون حال اوّل فلزات دیگر زود از بین میروند.
حالا این بدن انسان دارای دو مرحله است که در مورد این دو مرحله بحث میکنیم. مرحله دنیوی عمل معیّن خیلی کمی دارد، خیلی برسد به صد و چند سال میرسد یا نهصد و چند سال و این حرفها، اما اگر این بدن را از عوارض موت، عوارض قرب موت تخلیص کنند و بیشتر بتواند بماند، آیا بیشتر ماندن در بعد اصلی خیر است یا کمتر ماندن؟ عوارضی این بدن دارد که انسان بیمار میگردد، در برزخ و قیامت اصلاً بیماری معنا ندارد، مگر ظهور ملکوت اعمال سیئه که مطلب دیگری است. انسان در اثر ناپرهیزی بیمار میشود، در اثر سستی بدن، در اثر عوارض داخلی و خارجی بیمار میشود، در آنجا نیست، پس این خیراً است، این بدن اصلب است و این بدن خیر است از نظر اصل بدنی، نسبت به اهل جنت که معلوم است نسبت به اهل نار و روح. روح که به طور موقت اسیر این بدن بود، خیر است یا روح از آن اسارت بیرون بیاید؟ برزخ را کاری نداریم، در عالم قیامت. در عالم قیامت که اگر اهل جنت است، آخر ندارد. و اهل نار است از نظر بُعد اصلی واقع و حقیقت این به جزای وفاق خودش خواهد رسید. اینطور نیست که تا آتش بگیرد، این مرد و تمام شد.
و لذا قرآن میفرماید: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»[41] این آیه خیلی عالی است. همه آیات همین است. بعضیها خیال میکنند که جلود یعنی پوست، «بَدَّلْناهُمْ»، «بدّلنا لهم» نیست. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» جلود الارواح مراد است، جلود الأرواح یعنی ظاهر و باطن جسم، هر دو و «هُمْ» ارواح است. البته خود این بحث دارد. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» به تعبیر امام باقر (ع) «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»[42] «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» برای اینکه ذوق عذاب شود. اگر یک آن این آدم سوخت و از بین رفت، این جزای وفاق نیست.
بنابراین «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» هم «خیراً منهم» در بُعد خلق شبیه است، شبیه آن را درست میکند، چه زمانی؟ این بدنی که در یوم القیامة شکل و مثل بدن اوّل میآورد، مثلِ در چه زمان؟ مثلِ در چه سن؟ آن مثلی که موافقت دارد با تمام اشکال انسانیِ انسان در طول تکلیف، این خلاصه و کلاس است و مثل در کل ابعاد اربعهای که ما در آن بحث کردیم و إنشاءالله صحبت خواهیم کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. واقعه، آیه 61.
[2]. معارج، آیه 41؛ حجرات، آیه 11.
[3]. زمر، آیه 68.
[4]. اسراء، آیه 98.
[5]. همان، آیه 99.
[6]. غافر، آیه 57.
[7]. اسراء، آیه 99.
[8]. روم، آیه 27.
[9]. فاطر، آیات 15 و 16.
[10]. اسراء، آیه 99.
[11]. همان، آیه 98.
[12]. مؤمنون، آیه 14.
[13]. ق، آیه 15.
[14]. اسراء، آیه 99.
[15]. مؤمنون، آیه 14.
[16]. اسراء، آیه 99.
[17]. یس، آیه 82.
[18]. زمر، آیه 68.
[19]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 171.
[20]. انسان، آیه 2.
[21]. یوسف، آیه 21.
[22]. واقعه، آیه 61.
[23]. مؤمنون، آیه 14.
[24]. واقعه، آیات 60 و 61.
[25]. زمر، آیه 68.
[26]. نحل، آیه 126.
[27]. سجده، آیات 10 و 11.
[28]. واقعه، آیه 61.
[29]. همان، آیه 62.
[30]. عنکبوت، آیه 61.
[31]. زخرف، آیه 9.
[32]. واقعه، آیه 62.
[33]. یس، آیه 40.
[34]. معارج، آیات 39 و40.
[35]. همان، آیه 38.
[36]. همان، آیه 39.
[37]. همان، آیه 41.
[38]. همان، آیات 40 و 41.
[39]. سوره معارج، آیه 41.
[40]. نبأ، آیه 40.
[41]. نساء، آیه 56.
[42]. بحار الأنوار، ج 7، ص 39.