«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمه بحث در تبدیل انسان و سایر مکلفان یومالمعاد در آیه 40 سوره 70، سوره معارج است: «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ» این تثبیت قدرت مطلقه حق سبحانه و تعالی است و مورد آن در اینجا «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ»[1] یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَهُم خَيْراً مِنْهُمْ». این «هُم» در اینجا محور بحث است؛ «هُم» منکرین معاد است. البته این تبدیل اعم است از اینکه نسبت به منکرین معاد و کافرین باشد و یا مؤمنین و مسلمین باشد. چون تبدیل و احیاء و خلق الأمثال نسبت به تمام مکلفان عمومیت دارد «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ».
اصولاً این سه مرحله زندگی دارای درجات است. درجه اولی حیات تحصیل است که یومالتکلیف و یومالدنیا است و درجه ثانیه حیات برزخیه است که بین الموت و یوم القیامة الکبری است و درجه ثالثه یوم القیامة الکبری است. هر سه خیر است، اصل حیات خیر است. خداوند که انسان را آفرید «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[2]ٍ اصل خلقت در احسن تقویم است چه از نظر تقویم روحی و چه از نظر جسمی و چه مکانی که انسان در آن مکان زندگی میکند و مکلف است و مسئول است و امر و نهی دارد، آنچه را و آنکه را که پروردگار عالم خلق فرموده است «بما أنّه من خلق الله» خیر است.
اصلاً خداوند شر مطلق خلق نمیکند، شر نسبی هم که شر آن بیشتر از خیر است، خلق نمیکند. شر برابر با خیر هم خلق نمیکند و اگر شیطان و سایر شیاطین را آفریده است، خدا شیطان را شیطان نیافریده است، شیطان شیطنت کرد. خدا انسان را کافر نمیآفریند. انسان را با فطرت توحیدیه و عقل بر همین مبنا و سایر آیات آفاقیه و انفسیهای که انسان را متوجه إلی الله میکنند -اگر توجه کند- خلق میکند. «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ»[3] این مشیتی است که خداوند به مکلفان عنایت فرموده است، میخواهد ایمان فطرت و عقل را تبلور دهد «فَلْيُؤْمِنْ» به وحی الهی. «وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» بپوشاند چهره فطرت را و چهره عقل را و چهره آیات بیّنات ربانیه را که در آفاق است و در انفس است بپوشد، خود را بپوشد از این ادلّهای که خداوند مقرر کرده است که پوشش دوم حاصل میشود.
پوشش اوّل انسان این است که دید فطرت را و دید عقل را و دید نفس انسان را نسبت به آیات درونی و برونی که نشانه حق هستند و دلیل بر حق هستند، بپوشد. وقتی انسان کور شد خورشید را نمیبیند. اگر چشم را پوشاند، نور را تمیز نمیدهد. آنچه در خارج مورد دیدن و دریافت است نمیتواند تشخیص بدهد. مرحله اولی که مرحله عالم تکلیف است که قرآن شریف از آن بسیار زیاد به «الْحَياةِ الدُّنْيا» تعبیر فرموده است. دنیا مؤنث است، هم از برای دنی مؤنث است و هم از برای دانی مؤنث است. نزدیکترین زندگی عقل و شعور و مسئولیت به انسان همین زندگی عالم تکلیف است. پس دنیا مؤنث دانی است.
و اما همین زندگی دانی انسان که زندگی تکلیف و مسئولیت است و خداوند تمام شرایط ترقی انسان را و اهتدای انسان را در آیات آفاقی و انفسی مقرّر کرده است، اگر انسان تخلّف کند این دانی، دنی هم میشود. ممکن است این حیات دانیه که نزدیک است از «دُنوِّهِ»، این حیاتی که به انسان نزدیک است، ممکن است حیات علیا گردد و بعداً در برزخ بالاتر تبلور و در عالم قیامت بالاتر، تبلور ثانی و همیشگی است که زندگی مؤمن در دنیا زندگی نور است و زندگی کمال است. «المؤمن دنیاه الآخره».[4] و اما اگر همین نعمی که خداوند در دنیا از برای ترقی انسانها و مکلفان مقرّر کرده است، استفاده از این نعمتها به طور صحیح نکند. نِعمت را نَعمَت و نقمت کند، شیرین را تلخ کند و آنچه نور است و هدایت است به ضلالت تبدیل کند این کفر است و انسان در هر دو اختیارٌ مّائی دارد. نه اختیار مطلق است و نه جبر مطلق است «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».[5]
امیرالمؤمنین (ع) بر گروهی گذر میفرمود که در مسجد از دنیا بد میگفتند و مذمّت میکردند. فرمود: چرا از دنیا بد میگویید؟ خداوند شما را آفریده است و این زندگی دنیا را که نزدیکترین زندگی عقل و ادارک مسئولیت با تمام نعم شایسته و بایسته است، خداوند آفریده است، چرا به دنیا بد میگویید؟ «الدّنیا دار الصّالحین» اگر دار دنیا نبود، آن مقاماتی که انبیاء و اولیاء و مقرّبین و سابقین بعد الموت در برزخ و قیامت دارند، نخواهند داشت.
این مدرسه، مدرسه تحصیل است و مدرسه تکامل و تکمیل است، دنیا بد نیست. اگر شما با دنیا خوب عمل کنید، این دنیا مقدمه آخرت است، مقدمه رحمت متوالیه و متواصلیه ربانیه است منتها این شرط وجود دارد که «جزناها و هی خامدة»[6] رسول الله (ص) بر حسب نقل فرمودند: «جزناها و هی خامدة» از این دنیای پر از آتش شهوت و حیوانیت عبور کردیم، نسبت به ما خاموش بود، بلکه نسبت به آنها «يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً»[7] بود.
این دنیا نار است برای کسانی که نظر درست به این دنیا نکنند. «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا»[8] باشند. اما نور است نسبت به کسانی که «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا» باشند. زندگی دنیا را که زندگی تحصیل است از برای حیات عالی برزخیه و حیات علیای یوم القیامة الکبری، وسیله و مقدمه قرار بدهند.
این مقدمات را عرض میکنم قبلاً هم گفتم، منظور دارم که این آیه مبارکه میفرماید: «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ»، «خَيْراً» در چه بُعد است؟ به یک معنا این خیر مقابل شر است و به معنای دیگر مقابل خیر کمتر است. یا بوجهٍ عام در بُعد اصل آفرینش و خلقت مقابل خیر است. خداوند حیات دنیا را و دنیا را و شرایط آن را مقرر فرموده است، اما عالیتر از او حیات برزخیه است و اما عالیتر از حیات برزخیه، حیات یوم القیامة الکبری است. بدن مکلف، روح مکلف، مکان مکلف، زندگی مکلف، حساب او، جزای او، ثواب باشد یا عقاب باشد، تمام خیر است.
در هر بُعدی از ابعاد که انسان حساب کند خیر است. درست است محصّل که در دانشگاه تحصیل میکند، این زمان برای او خیر است. اما بهتر از آن هنگامی است که فارغالتحصیل میشود و مشغول نتیجهگیری میگردد. دار دنیا خیر است، اصل آفرینش بر مبنای خیر است و تمام وسایل ترقی روحی و جسمی و معرفتی را خداوند برای انسانها و سایر مکلفان مقرر فرموده است. خیر است، همان خیر مقدماتی است.
نتیجه اولی این خیر در برزخ بعد الموت است و نتیجه علیای این خیر یوم القیامة الکبری است. پس «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» در این آیه مبارکه که این تعبیر در کل قرآن شریف منحصر به فرد است: «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ * عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ»[9]، «مِنْهُمْ» در اختصاص کفّار نیست. چه کفّار و چه غیر کفّار «خَيْراً مِنْهُمْ» در کل ابعاد است. بدن بهتر از بدن برزخ و دنیا است؛ روح بهتر از روح در برزخ و در دنیا است؛ مکان بهتر از مکان دنیا است، چه در بُعد تکلیف، چه در بُعد برزخ؛ حساب کاملتر است؛ جزاء کاملتر است؛ جوّ عدالت مطلقه است. خواب در آنجا اصلاً وجود ندارد پس خیریتی که در حیات یوم القیامة الکبری است کلاً چه نسبت به صالحان و چه نسبت به طالحان خیر است.
دیروز اشارهای نسبت به طالحان کردم. این از برای خود طالحان و هم از برای صالحان خیر است. چرا؟ برای اینکه اگر کافر و فاسق در عالم زندگی دنیا بیشتر بماند، در برزخ و آخرت عذاب بیشتر نیست. کمتر بماند، آنجا کمتر است. پس اگر شخص کافر زودتر به عالم آخرت و برزخ برود، حتی برای او خیر است چون تقلیل عذاب است. این در بُعد خود او است و در بُعد واقعیت آنچه که صددرصد مقتضای عدل است و آنگونه که پروردگار عالم اراده دارد مقتضای فضل است «ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى»[10] از مرحله برزخیه و از مرحله دنیویه خیر است و این یک ضابطه عقلیه علمیه معرفتیه اقتصادیه در کل ابعاد زندگی و نشئات ثلاث است که «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»[11] اما در این عالم درست عمل نمیشود. «وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى»[12] به طور وفی در برزخ عمل میشود. «ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى» یوم القیامة الکبری به طریق اوفی چه ثواباً و چه عقاباً.
پس در هر بُعدی از ابعاد کون و کیان انسان در روح او، در جسم او، در مکان او، در حساب اوفای او، در جنت و نار او، در هر مرحلهای از مراحل حساب کنید «خَيْراً مِنْهُمْ» است. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَهُم خَيْراً مِنْهُمْ» دو بُعد است. بدن و روح را عرض نمیکنم. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ» یعنی «عَلى أَنْ نُبَدِّلَهُم خَيْراً مِنْهُمْ»؛ «عَلى أَنْ نُبَدِّلَهُم خَيْراً مِنْهُمْ» دو بُعد است: یک بُعد «هُم» نسبت به خود که روح و جسم است. یک بُعد نسبت به زمان و مکان و حساب و جزاء ثواباً و عقاباً هم در بُعد متّصل «خَيْراً مِنْهُمْ» است و هم در بُعد منفصل.
در قرآن شریف نسبت به حیات آخرت وقتی خداوند بحث میفرماید، بیّن و روشن است که حیات آخرت افضل از دو حیات قبلی برزخ و دنیا است. کسانی که برزخ را قبول ندارند از حیات قبلی که حیات تکلیف است این برتر و بالاتر در کل جهات است، چه در این بدن باشد، چه در این بدن نباشد، حیات روح اقوی است.
اگر در همین بدن هم باشد که هست، هم حیات روح اقوی است و هم ظرف روح که بدن آنجا است اقوی و خیر است؛ چه در بُعد درونی و ذاتی روح و جسم و در بُعد برونی ساعت قیامت، غیر از ساعات قبلی. مکان آن غیر از مکانهای قبلی است. این مغایرتها و غیریتها در بُعد خیر بودن و افضل بودن و اعدل بودن و اکمل بودن و اوفی بودن در حیات آخرت است. مثلاً در سوره مبارکه فجر ببینید تعبیر چقدر عمیق و قوی است، از روی حساب است.
– [سؤال]
- این بحث دارد «خَيْراً مِنْهُمْ» «مِن» تبعیضیه است، «من» نشویه است، این را بحث میکنیم. در سوره مبارکه فجر «كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا * وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى».[13] آن کسانی که غافل بودند، چند غفلت است: غفلت قصور است، غفلت تقصیر است، غفلت مجموع قصور و تقصیر است، کسانی که غفلت داشتند، اما کسانی که هیچ غفلت نداشتند و حضور داشتند مانند مقرّبین و سابقین، محمد و محمدیین (ص)، اینها نه دیگر. «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» برای چه کسی است؟ برای کسی است که در حیات دنیا خواب مطلق بوده است، «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» یا نیمه خواب و نیمه بیدار بوده است. فسق و طاعت مخلوط، باز «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» یا نخیر طاعت، طاعت حسابی و عادلانه بیشتر میخواسته است «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى»، اما در مرحله چهارم «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» نیست.
مرحله چهارم آنگونهای که شاید و باید و امکان داشته است و خدا خواسته است، در ترقی همگانی تکاملی کوشیدهاند و خداوند هم کمک کرده است که اتصال دو بُعد از عصمت است که عصمت خلقی و عصمت خالقی در هم مدغم شدند و محمد و محمدها درست کردند، آن «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» نیست. برای ما «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» است، برای عدول «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» است، برای سلمانها «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» است. کسانی که میتوانستند تا آن ذره آخرین مادون عصمت ترقّی کنند و نکردند تقصیراً یا جمع بین قصور و تقصیر «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» است. هم از برای کسانی که کم نگذاشتند، اگر قصور بوده، قصور ذاتی از خدا نشدن بوده است، مطلبی نیست. تقصیری هم در کار نبوده است تا چه رسد جمع در قصور و تقصیر. بین قصور و تقصیر باشد «أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» نیست.
حالا آنها غیر از فرقه اخیره جمعاً چه میگویند؟ «يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي»[14] آنجا زندگی را میفهمد. قبلاً زندگی بوده، ولی به حساب نمیآید. یک تومان برای کسی که هیچ پولی ندارد پول است، نان میخرد و میخورد. اما در مقابل یک میلیارد این پول نیست.
حیات دنیا نسبت به خودش، نسبت به موت حیات است. حیات عقل و مسئولیت ادراک و تکلیف حیات است. اما نسبت به حیات برزخیه کمرنگ میشود، نسبت به حیات اخرویه اصلاً حیات نیست. «يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي»، نه «لِحَياتي هذه»، نه «للآخرة». آنجا «يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى»[15] متوجه میشود که حیات آخرین اصل حیات است و تمام اینها مقدمات آن حیات آخرین بوده است که مقدمات تکلیفی یومالدنیا و مقدمات برزخیه یومالبرزخ مقدمه است.
در سوره عنکبوت: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»[16] اینجا خداوند از انسان نقل میکند که انسان متذکر میشود، خدا هم این حرف را تصدیق میکند که «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى * يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي» اما اینجا خود خداوند مستقیماً «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» یعنی برزخ هم کنار رفت. حیات برزخیه هم نسبت به حیات آخرت بینابین است «لَهِيَ الْحَيَوانُ» حیوان نیست، حَیَوان است. حَیَوان حرکت در حیات است. حرکت در حیات در بُعد فعلیت و در بُعد نتیجه، یوم القیامة الکبری است.
در بُعد فعلیةٌ مّا یومالتکلیف است. در بُعد نتیجةٌ مّا یومالبرزخ است اما در بُعد فعلیت و در بُعد نتیجه که «ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى» یوم القیامة الکبری است. آن ترقیاتی که مؤمنین یوم القیامة الکبری خواهند کرد، سرعت آن از ترقیات برزخیه و ترقیات دنیا بسیار زیادتر است.
شما هر چقدر فشنگ را قویتر رها کنید، هم سرعت و هم کیلومتراژ بیرون رفتن آن قویتر خواهد شد. ما هر چه در طریق حق در زندگی دنیا کشف قویتری داشته باشیم، سیر آن بهتر در برزخ برزخاً و سیر آن در یوم القیامة الکبری آخرً با عنایتی که «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»،[17] «عَشْرُ أَمْثالِها»[18] و اکثر از «عَشْرُ أَمْثالِها» در اینجا إلی غیر النهایة بحثهایی است که بعداً عرض خواهیم کرد.
«وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» اصل حیات این است. وقتی که اصل حیات این است بنابراین زندگی عالم تکلیف که روی تکلیف است، مقدمه است و زندگی برزخ بینابین است و نتیجه اصلی که جزای اوفی است یوم القیامة الکبری است. پس این آیه با این توجه و با این نکاتی که از خود آیه بوجهٍ عام میفهمیم «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ».[19]
- […] در مقابل حیات دنیا است.
- مگر من چه گفتم؟
– برزخِ دنیا همان برزخ است.
- برزخ همان دنیا است، چون دنیا یعنی قبل القیامة. برزخ هم دنیا است.
– در برزخ که لهو و لعب نیست.
- برزخ آخرت نیست.
– مگر برزخ قیامت صغری حساب نمیشود؟
– باشد، رجعت هم قیامت صغری است.
– برزخ که لهو و لعب ندارد.
– میفهمم. اینکه «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» درست است حیات دنیا ذکر شده است، اما بعد از حیات دنیا که حیات برزخ است، اگر چنانچه برزخ هم جزء آن بود «لَهِيَ الْحَيَوانُ» در آخرت نمیفرماید. «الدَّارُ الْآخِرَةُ» سومی است. وقتی که حیات سومی که دار الآخرة است «لَهِيَ الْحَيَوانُ»، دنیا قبلاً ذکر شده است؟ در قرآن که چیزی نیست. فرض کنید برزخ ذکر نشده است، در تحت عام نیست. برزخ هم در مقابل آخرت بینابین است. یکی حیات صغری است، یکی حیات وسطی است، یکی حیات علیا است. حیات علیا که «لَهِيَ الْحَيَوانُ» است که حرکت سریع در آنجا از نظر نتیجه اعمالی که چه زشت باشد، چه زیبا در آنجا خواهد بود.
سرجمع مطالبی که در باب معاد داشتیم، در ابعادی معاد الجسم است و در ابعادی معاد روح است که چهار بُعد است. در یک بُعد معصومین (ع) شرکت دارند که «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»[20] است و در ابعاد دیگر شرکت ندارند، روح انسان همان روح با تخلیصات و تلخیصات. از نظر مکان، از نظر مکانت، از نظر ادراک، از نظر معرفت، از نظر شعور. چون آنجا کلاً عالم معرفت و شعور است، چه مفید باشد و چه مفید نباشد. «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ * ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ»[21] در اینجا وقتی میبیند و مشاهده میکند، این مشاهده و دیدن برای او فایده ندارد.
کسانی که فقط قائل به معاد روح هستند، از اینها چند سؤال میکنیم، چون چند دسته هستند. بعضی کلاً منکر معاد جسم و روح هستند. بعضی قائل به معاد روح هستند نه جسم، حالا میخواهد جسم برزخی باشد یا نباشد؛ اما کسانی که قائل به معاد جسم باشند، نه روح، اینکه معنا ندارد. جسم برمیگردد یعنی چه؟! اصلاً برای چه جسم برگردد؟!
اگر جسم خالی از حال رماد و تراب به این جسم برگردد و خلق امثال شود و روح نباشد، یعنی چه؟ اصلاً نمیتواند قائل باشد مگر کسی که میخواهد بیجهت حرف بزند. پس سه مرحله است. یک مرحله نفی و سلب کلّی است که اصلاً معادی در کار نیست. مرحله دوم که در مقابل است، معاد جسم و روح است با خصوصیاتی که قرآن شریف تبیین فرموده است و مرحله وسطی این است که معاد روح است و معاد جسم نیست.
اگر معاد روح باشد و معاد هیچ جسمی نه جسم برزخی و نه قیامت نباشد این ظلم است. اگر معاد روح با جسم برزخی باشد و جسمی دنیوی نباشد، باز هم این ظلم است ولو ظلم کمتر است و اما اگر معاد روح با معاد جسم برزخی باشد که مجدّداً در جسم دنیوی و معاد جسم دنیوی داخل میشود با آن تخلیصاتی که است، این معاد کامل و عدالت است.
اما کسانی که میگویند روح بلا أیّ جسمٍ عود میکند، اینها به حساب استبعاد و استنکار است، استبعاد در نتیجه استنکار. این استبعاد را دو دسته میکنند: یک دسته کسانی که بعد الموت منکر حیات مطلق هستند «أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً»[22] که محور هم جسم اسست.
یک دسته دیگر میگویند نخیر برگشت بشود، ولی جسم لازم نیست، روح برگشت بشود. میگوییم اگر روح برگشت میشود، برگشت روح به کجا است؟ روح مرده است إحیاء میشود؟ موت مطلق است که غلط است. اگر روح موت صعقه دارد، در بُعد اوّل اعاده میشود یعنی به هوش میآید و زنده میشود، اما برگشت به بدن در کار نیست.
و نصوص آیات بسیار زیادی است که احیای متعلق به این جسم است، روح جای دیگر نیست، روح در جسم دیگر نیست. روح بدون جسم نیست، بلکه روح در خود همین جسم است. از جمله «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ * قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ»[23] یا اینکه در آیاتی که لفظ خلق جدید «بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ».[24] این یک مطلبی است که ملازمه است و صددرصد است که کأنّ الآن «في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ» لباس خلق جدید را حتماً باید جسم در ابعادی و روح در ابعادی بپوشد و این خیریتی که مشاهده میشود، خیریت هم در دو جزء اصلی است و هم در زمان و مکان و جزاء و حساب و این حرفها است، از جمله بدن انسان.
اگر بدن یوم القیامة الکبری بخواهد از بدن یومالبرزخ بهتر باشد و بالاتر از بدن یومالدنیا بهتر باشد به چه حساب است؟ باید خلود آن قویتر شود. چون بدن هر قدر آمادگی خلود بیشتر داشته باشد، این خیر است. آمادگی بدن در خلود یومالدنیا محدود و کم است. در خلود یومالبرزخ بیشتر باز منقطع الآخر. اما باید این بدن که روح در این بدن برگشت میشود، آمادگی خلود إلی غیر النّهایة در جنت داشته باشد و خلود تا وقتی که نار در نار خاموش میشود را داشته باشد. پس به طبیعة الحال باید این بدن خالصتر باشد. آن فضولات، اضافات و بواعث مرگ و بواعث مرض و بواعث فنا، تمام آنها باید به طور کلّی از بین برود. این بحث را قبلاً مطرح کردیم، تکرار نمیکنیم که آن بدنی که مُعاد یومالمَعاد است، آن حدی که از اقلّ اقل است، نطفه است، بالاتر جنین است در حالی که تکمیل شده است و بالاتر اجزای اصلیه بدنیه انسان که در طول عالم تکلیف بوده است، چه بوده چه کار داریم.
هر فردی از افراد مکلفان اجزای خاصه بدنیه دارند که به مقتضای عدالت، چون روح با آن اجزای خاصه بدنیه کار زشت و زیبا میکرده است، باید در همان اجزای خاصّه بدنیه حساب و جزای زشت و زیبا به او داده شود. کمتر ظلم است، بیشتر غلط است، احیاناً بیشتر ظلم است، اگر اجزای بیشترین انسان اجزای اصلی دیگران باشد یا اجزای مهمان یا هر چه میخواهد باشد.
مراحلی از بحث را در دنباله این جریان ما مطرح میکنیم، آقایان مطالعه کنید، بررسی کنید که از حالا میخواهیم مطالعه کنیم که قرآن چه میگوید و اسلام چیست؟ آنچه را فرمودهاند و در کتب عقاید نوشتهاند، در کتب کلامیه نوشتهاند و اجماع کردهاند و شهرت یا حتی ضرورت در روایات است جای خود. ما میخواهیم از حالا مسلمان شویم. چرا؟ چون ما بلایای این شهرتها و ضرورتها را چشیدهایم و کشیدهایم و بلایای آن روایاتی که جعل شده است سیا تقطیع شده است، در آن بابی که محسوس و ملموس ما نیست، در آن ابوابی که محسوس و ملموس ما است، هر کس که لمس دارد و حس دارد، میتواند لمس کند و حس کند. مگر کسانی که تقلید آنها آنقدر کورکورانه و احمقانه است که بر خلاف ضرورت هم آنها تصوّر میکنند که تقلید است.
مواردی از بحث که موارد اصلی بحث یوم القیامة الکبری است. یوم القیامة الکبری دو بُعد است: یک بُعد انفجار کل جهان، بُعد دیگر برگشت کل جهان. «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ * وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ»[25] این «ذاتِ الرَّجْعِ» در دو بُعد است. «ذاتِ الصَّدْعِ» در دو بُعد است، ذات رجع، ارجاع و رجوع است. «رجوع السماء إلی ما کانت» که «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ»[26] که این رجوع است. موقعی که انفجار نخستین، صعقه و نقره نخستین ایجاد میشود و تمام جهان به حالت اوّلیه و ماده اوّلیه برگشت میکند.
آنکه مورد بحث و مورد حاجت ما در بحث معاد است، صعقه دوم است که جهان به عالم حیات برگشت میکند و مخصوصاً حیات مکلفان و در ضمن مکلفان این حیوانات. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[27] که خود حیوانات هم حشر دارند، منتها حشرشان به اندازه فکر آنها است، به اندازه فهم آنها است. آن هم بحثی که قبلاً داشتیم و اشاره خواهیم کرد.
مکان جنت، مکان نار، فعلیت جنت، فعلیت نار، مدت جنت، مدت نار، وضع حساب، محاسب، زمان حساب، شفاعت، توبه که اینجا جای آن نیست. شفاعت، اثر توبه و تکفیر حسنات و سیئات نسبت به یکدیگر که جبران کنند. تمام اینها مباحثی است که در بحارالأنوار چندین جلد دارد، آقایان خواستید مطالعه بفرمایید، اما بسیاری از روایات قابل قبول نیست.
ما بر محور نصوص قرآنیه این ابحاث را خواهیم داشت. نخستین بحثی که در اینجا وجود دارد، بحث این است که چگونه جهان منفجر گردد، این جهان که به طور کلّی منفجر میشود و موت حاصل میشود «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»[28] قبلاً گفتیم، اما میخواهیم بر حسب ترتیب و نسق بحث با هم هماهنگ باشد.
آیاتی که مربوط به انفجار جهان است از آسمان و آسمانیها و زمین و زمینیها و أحیاء، حتی اموات و حتی ارض و نباتات و دریا که این وقت زیادی نخواهد داشت. این اشارهای است که باید بر حسب ترتیب عرض کنیم. این مرحله اولی است.
مرحله دوم: خداوند که حساب میکند برای چیست و برای کیست؟ حساب به معنای صحیح که به معنای استعلام نیست.
1- استفهام است، استعلام نیست.
2- «بینهما» است.
3- ایمان کسانی که بینابین است، نه اهل جنت هستند تماماً و نه اهل نار هستند تماماً، حساب در کار است، برای استعلام نیست، برای استفهام هم نیست، برای ترتیب دادن جزاء در ثواب و عقاب است.
عدهای هستند که حساب ندارند «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ»[29] چه حسابی ندارند؟ حساب استعلام است. عدّه دیگری طرف مقابل هستند، چون اینکه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ * فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ * يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ» اینکه مجرم سؤال نمیشود، سؤال استعلام نمیشود. در مقابل کسانی هستند که نه سابقین هستند، سابقین و معصومین هم حساب ندارند. نه استفهام است نه استعلام است و نه چیز دیگر. «بینهما» حساب است. این حسابی که «بینهما» است، آیا در اختصاص برزخ است؟ در اختصاص قیامت است؟ در مجموع برزخ و قیامت است؟ این هم یک مطلبی است.
مطلب دیگر این است که این جنت و نار کجا است؟ بر حسب آیات مرحله آغازین خلقت انسان روی این کره زمین نبوده است. مرحله نهایی که یوم القیامة الکبری است. جنت کجا است؟ که آن دو آیهای که در قرآن شریف «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[30] یا «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»[31] روایاتی هم در اینجا وارد شده است که متأسفانه آن روایات عجیب و غریب است مگر بعضی از آنها که در اقلیت است. آنکه صحیح است در اقلیت است.
آیا جنت در همین کره ارض ما است و در همین سماء اولی ما است؟ در همین سماوات سبع است یا بر حسب آیه نجم در فوق سماء سابعه است؟ «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى»[32] آن بالا است، یعنی فوق کل جهان خلقت است. نار هر کجا میخواهد باشد.
و همچنین بحث شفاعت. ما به طور مستقل بحث شفاعت را نکردیم. آنگونه که در تفسیر المیزان استاد علّامه آوردند خوب و آنگونه هم که در الفرقان آوردیم خوب است. و آنگونه که در مرحله سوم میآوریم شاید بهتر خواهد شد. چون قرآن شریف کتاب مطالعه و دقت است هر قدر ما دقت و تفکر و توجه کنیم، بیشتر خواهد بود. این مراحل بحث را به یاری خدا پیاپی به سرعت پی میگیریم چون قبلاً به بسیاری از بحثها اشاره شده است و بعد هم به بحث امامت منتقل میشویم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. معارج، آیه41.
[2]. تین، آیه 4.
[3]. کهف، آیه 29.
[4]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 9، ص 89.
[5]. الكافی، ج 1، ص 160.
[6]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 15، ص 125.
[7]. انبیاء، آیه 69.
[8]. بحار الأنوار، ج 70، ص 120.
[9]. معارج، آیات 40 و 41.
[10]. نجم، آیه 41.
[11]. همان، آیه 39.
[12]. همان، آیه 40.
[13]. فجر، آیات 21 تا 23.
[14]. همان، آیه 24.
[15]. همان، آیه 23.
[16]. عنکبوت، آیه 64.
[17]. ق، آیه 35.
[18]. انعام، آیه 160.
[19]. معارج، آیه 41.
[20]. نمل، آیه 87؛ زمر، آیه 68.
[21]. تکاثر، آیات 5 تا 8.
[22]. اسراء، آیه 49 و آیه 98.
[23]. یس، آیات 87 و 88.
[24]. ق، آیه 15.
[25]. طارق، آیات 11 و 12.
[26]. فصلت، آیه 11.
[27]. انعام، آیه 38.
[28]. نمل، آیه 87 و زمر آیه 68.
[29]. الرحمن، آیه 39.
[30]. حدید، آیه 21.
[31]. آلعمران، آیه 133.
[32]. نجم، آیات 13 تا 15.