جلسه سیصد و پنجاه و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«حوالی أکثر من سنة نتحدّث حول المعاد و البرزخ و الرّجعة و قد وصلنا و حصلنا علی معارف من الذّکر الحکیم حول الإحیاء بعد الموت للمعاد و الحساب و الثّواب و العقاب. بقیة بحوثٌ عدّة و قد بُحث عنها فی بدایة الإسلام عن رسول الله (ص) و بعده عن أئمّة أهل البیت (ع) منها و قد أشرنا إلیه فیما قبل أین مکان الجنّة و أین مکان النّار؟ نقول: علی ضوء القرآن طبعاً، نقول: الجنّة و النّار البرزخیّتان طبعاً هما فی هذه الأرض و فی هذه الأجواء المحیط علی الأرض و لکن الجنّة و النّار الأخرویّتین لهما امکنةٌ أخری و السّؤال کان هکذا إذا کانت الجنّة «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[1] فی آیة «وَ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»[2] فی آیةٍ أخری فأین النّار؟ لأنّ السّماوات و الأرض تعبیران عن الکون کلّه طبعاً إلّا، فیه إلّا، السّماوات و الأرض أینما ذکرتا فی آیة الذکر الحکیم هما تعبیران عن الکون کلّه و فی هاتین الآیتین الّتین تقولان أنّ أرض الجنّة یعنی سعة الجنّة، السّعة المثلّثة الطول و العرض و العمق و لیس العرض مقابل الطّول طبعاً و لا مقابل العمق «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» أو «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» هذا أصرح، إذا السّماوات و الأرض برمتهما هما مکان جنّة الخلد فإذا لا نار، فإذا فی نار فَإنّ النّار».

این سؤالی است که از اوّل مطرح شده است و جواب‌های نادرستی هم متأسفانه برحسب روایاتی چه از طریق سنّت و چه از طریق شیعه نسبت به این داده شده است. «نحن نقف ناقدین، ناقدین و لسنا حاقدین و لسنا فاقدین الدّلیل، إنّما نقف ناقدین أمام مختلف الرّوایات سنّیّةً و شیعیّةً و لسنا نعتبر الأسناد إنّما نعتبر المتون، إذا متن الرّوایة توافق کتاب الله سبحانه و تعالی نصّاً أو ظاهراً مستقرّاً نتقبّل و إذا لا توافق و لا تخالف و کذلک لا تخالف الحسّ و العقلیّة الثّابتة العامّة إذا کانت متواترةً نصدّقها لقوله سبحانه تعالی: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»[3] و أمّا إذا کانت الرّوایة حتّی إذا کانت مستفیضةً متواترةً إذا کانت خلاف کتاب الله تعالی نعرضها عرض الحائط و کانت الخلاف الحس و خلاف العقلیّة الثّابتة کذلک نعرضها عرض الحائط. بالنّسبة لکثیر من العقائد و التّواریخ و الحوادث و الأحکام فقهیّة فلسفیّة و ما إلی ذلک نحن نقف حائرین متسائلین».

این مکرّراً حضور برادران عرض شده و تعجبی که احیاناً وجود دارد از کسانی که جاهل هستند و یا متجاهل هستند. راجع به این‌که مکان جنّة الخلد کجا است سؤال شده، دو آیه در قرآن شریف وجود دارد، آدرس آن را ملاحظه بفرمایید، اگر در خدمت قرآن باشید، یکی «الآیة مائة و ثلاث و ثلاثین آل عمران: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ‏َ». «و کذلک آیةٌ أخری فی الحدید الآیة الواحد و العشرون: «سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ». آن «السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» بود، «و الثّانیة: «سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» هل فیهما أو خارجاً منهما؟ طبعاً هنا احتمالاتٌ» که احتمالات است. «أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» أوّلاً نفکّر و نتحقّق حول هاتین الآیتین المبارکتین المنقطعتی النّظیر فی کل الذکر الحکیم».

دو آیه بیشتر نداریم، مکان و این‌ها است. سعه جنّة، مکان آیه داریم، سعه جنّت خلد سماوات و ارض را کلّاً شامل است، یا «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یا «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، این را بحث می‌کنیم. از نظر مکان سوره مبارکه نجم: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى *‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏».[4] «سدرة المنتهی تعنی منتهی الکون، منتهی الکون مکانٌ یفوّق و یحلّق و یحیط علی الکون کلّه و هذه راجعٌ إلّا الآخرة». این کون دو بخش است، بحث جدید، این کون ما دو بخش است، یک بخش آن به عالم تکلیف مربوط است و عالم دنیا بوجهٍ عام که برزخ را نیز شامل است. از آن تعبیر به ارض می‌شود، تعبیر به سماوات و ارض می‌شود و تعبیر به سماء و ارض می‌شود و…

«فالکون کونان کون نحاشره و نعاشره و نحن مکلّفون فیه قبل الموت أو محاسبون مصابون معاقبون بصورة برزخیّة موقّة بعد الموت هذا کون الأوّل و کلّ الآیات الّتی تتحدّث عن السّماء و الأرض و السّماوات و الأرض أو من الأرض مثلهنّ الأرضین مثل السّماوات السّبع کلّها تتحدّث عن هذا الکون الأوّل فقط إنّما آیةٌ واحدةٌ فی الذّکر الحکیم تعنی کوناً ثانیاً هو راجعٌ إلی القیامة الکبری «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» نعم، فی الحیاة الدّنیویّة شخصٌ وحیدٌ فریدٌ منقطع النّظیر حلّق علی ما فوق الکون و دخل الجنّة المأوی و دخل السّدرة المنتهی و هذه أمرٌ منقطع النّظیر».

پیغمبر بزرگوار در چند جهت نظیر ندارد؛ از نظر معرفتی روحاً و از نظر مکان که «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى *‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى». «فی السّدرة المنتهی و هی المکان و المکانة الرّاقیة المرموقة الّتی هی تحلّق علی الکون کلّه، الکون الأوّل «عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» ما دخل فیها حتّی الآن ما دخلها حتّی الآن ما رآها حتّی الآن و إلی یوم القیامة الکبری إلّا رسول الهدی (ص)». گفتم مطلب جدید است، چون باید جای آن را دقّت کنید. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى *‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى». «و هنا مراحل ثلاث، المرحلة الأولی عبارةٌ عن مرحلة السّماوات و الأرض برمّتهما، المرحلة الثّانیة السّدرة المنتهی الّتی عندها جنّة المأوی و المرحلة الثّالثة فوق السّدرة المنتهی و فوق الجنّة المأوی نستفید من آیات النّجم «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» لا صعدةً أخری «نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى»‏ من قوله تعالی: «نَزْلَةً أُخْرى» نستفید أنّه کان لرسول الهدی (ص) فی معراجه نفسیّاً و جسمیّاً صعودان اثنان فنزلتان اثنتان «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» من أین؟ من فوق السّدرة المنتهی و من فوق الجنّة المأوی. هذا مکان ثالث و هنا أمکنةٌ ثلاث، المکان العام الشّامل لکلّ المکلّفین حسب الآیات عبارةٌ عن السّماوات و الأرض». آیات «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»[5] زیاد داریم، صدها آیه که سماوات و ارض… انجم در سماء اولی است، کواکب در سماء اولی است و چه و چه.

«و الکون الثّانی یحلّق علی هذا الکون بالحدّ الآن و إلی یوم القیامة الکبری ما دخله أحدٌ لا سکوناً و لا مروراً لا صاعداً و لا نازلاً إلّا رسول الهدی (ص)». مخصوص پیغمبر است. «و المرحلة الثّالثة فوق السّدرة المنتهی و فوق الجنّة المأوی نستفید من نصّ آیة النّجم «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى»‏ عند رؤیة… رؤیة معرفیّة طبعاً، رؤیة بالبصیرة لا بالبصر، رؤیة غیر محیطة، رؤیة معرفیّة، أعلی قمم المعرفة بالله سبحانه و تعالی حصلت برسول الهدی (ص) فی ذلک المعراج» قبلاً در این‌جا بحث شده است «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى». این بحث‌ها را بعداً خواهیم داشت.

– [سؤال]

– نزول دوم. پیغمبر به جایی رفت که از آن‌جا دو مرتبه نزول کرد؛ یک مرتبه نزول کرد بالا رفت باز نزول کرد، نَزله، نزول است. نزول از کجا؟ نزول از فوق سدرة المنتهی و فوق دنیا. «نزلت فلان إلی فلان» یعنی بالا بود، پایین آمد. این نزله معرفتی که نیست، چون معرفت صعود است، معرفت نزله نیست، این نزله مکانی است. «و لقد رآه نزلةً مکانیّة فی مکانة المعرفة الرّبانیّة». چون هم جسم پیغمبر بزرگوار بر فرق کلّ کائنات پا گذاشت، نه فقط بر سدرة المنتهی که «عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» است که ربطی به ما ندارد، بلکه بالاتر از سدرة المنتهی و جنّة المأوی. این را باید بحث کنیم، این را به عنوان اشاره عرض کردم روی آن فکر کنید. این اوّلین مرتبه است که در طول عمر خود داریم این بحث را این‌طور بیان می‌کنیم، معنای آن این نیست که قبلاً نمی‌فهمیدیم نمی‌دانستیم، خیر، ولکن فهم کمتر و زیادتر می‌شود و کم کم دقّت بیشتر می‌شود و مجال بحث هم الآن این‌جا وجود دارد.

سؤال این است: «إذا کانت الجنّة المأوی و هی فوق السّماوات طبعاً حسب آیات النّجم، إذا کانت الجنّة المأوی «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» أو «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏» فأین النّار». این‌جا مانده بودند و نمی‌دانستند چه جوابی بدهند، همین‌طور جعل کردند. «رووا عن فلانٍ عن فلان عن فلان عن جعفر الصّادق أو غیر من الأئمّة أنّه قال کذا و کذا و کذا و لکن هذا القال لیس إلّا غال، لیس قال»، قابل قبول نیست. مثلاً از جمله حرف‌ها «إذا ذهب النّهار فأین اللّیل؟»، جواب: نهار، ما یک فضا داریم، این فضا یا روشن است و یا تاریک است، در همین فضای روشن افق ما خورشید متحوّل می‌شود، همین فضا تاریک می‌شود. «إذا ذهب النّهار فأین اللّیل» جواب این نیست که جنّت و نار باید با هم در یک افق متداخل شوند. «هل الجنّة و النّار متداخلتان ملتحمتان بعضهما مع بعض ففی الجنّة أهلها و فی النّار أهلها، لا یُعقل». نمی‌شود، یک مکان است.

«هل یمکن أن یکون النّهار و اللّیل فی حالةٍ واحدة فی آنٍ واحد فی أفقٍ واحد» نمی‌شود، باید لیل برود نهار بیاید، نهار برود لیل بیاید. این افق یا روشن است یا تاریک است، روشن است روز است، تاریک است شب است، این جواب نشد که «إذا جاء اللّیل فأین یذهب النّهار و إذا جاء النّهار فأین یذهب اللّیل؟». این غلط است، نمی‌شود گفت که نهار و لیل با هم هستند. «الأفق الّذی یطرح علیه اللّیل أحیاناً و یطرح علیه النّهار أحیاناً أُخری متلاحقتان و لیستا متوافقتان فی وقتٍ واحد و فی آنٍ واحد». فضا، این فضا گاه روشن است روز است و گاه تاریک است شب است، امّا هم شب باشد و هم روز نمی‌شود. و لکن جنّت، این جنّت که «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» أو «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» هذه جنّةٌ من ناحیة و نارٌ من ناحیة أخری نستحیل تناقض الجنّة و النّار و تناقض اهل الجنّة و النّار و هذا المثال لیس مثالاً یذکر» با مثال خواستند مطلب را بگویند، اوّلاً با مثال مطلب گفتن جایی است که مطلب را بگویند، تحقیق کنند، استدلال کنند، بعد مثال بیاورند.

«المثال لیس بنفسه دلیلاً إلّا علیلاً إلّا إذا أثبت ببرهان حقیقة من الحقائق ثمّ تقریباً لهذه الحقیقة إلی الأذهان تمثّل المثال، هذا مثالٌ لا یحوی حقیقة أبداً و لا یناسب هذا المثال الممثّل، أین الممثّل؟ أین المثال؟ الممثّل: «إِذَا الجنّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» أو «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»‏ فأین النّار؟ یقول: النّار داخل الجنّة و الجنّة داخل النّار کأنّه إذا ذهب اللّیل فأین النّهار إذا ذهب النّهار فأین اللّیل؟ هذا المثال لا یمثّل تلک الحقیقة و لا یمثّل الجواب عن تلک الحقیقة لأنّه الفضاء هو الأصل، هذا الفضاء إمّا حقیقة الجنّة و إمّا حقیقة النّار و لکن حقیقة الجنّة و حقیقة النّار فی وقت الواحد؟ حتّی بالنّسبة للمثال، إذا جاء اللّیل فأین النّهار إذا جاء النّهار فأین اللّیل، هل اللّیل و النّهار متحقّقان فی زمانٍ واحد فی أفقٍ واحد لا، فلا بدّ أن لا تکون الجنّة و النّار موجودتین فی زمانٍ واحد و مکانٍ واحد فی وحدة الزّمان و فی وحدة المکان و لا سیّما فی وحدة المکان لا یمکن تناقض بین المتمکّنین». لیل یا این‌جا است یا نیست، هم شب هست و هم روز است، شب یک وقت است، روز وقت دیگری است.

«نقل لکم ما ذکرناه فی التّفسیر یفکّروا فیه، المجلّد الخامس من الفرقان: «سارعوا» هي سباق في السرعة»[6] ربّنا سبحان و تعالی یأمرنا أولاً أن نحقّق الخیرات فی أنفسنا، أفکارنا، عقولنا، ذویاتنا، نیّاتنا، قلوبنا، تصامیمنا، اراداتنا». ما باید واجبات را تحقیق کنیم. «و المرحلة الثّانیة أن نحقّق الواجبات الخارجیّة صلاةً صیاماً زکاةً حجّاً جهاداً أمراً نهیاً و ما علی ذلک […] «سارعوا» یعنی میدان التّکلیف لیس میداناً فردیّاً شخصیّاً، میدان السّباق. احیاناً الإنسان یعرف و هو […] فی کرة القدم و لکن لحاله؟ لا، مع الجماعة». فوتبال تنهایی که نمی‌شود، والیبال تنهایی نمی‌شود، باید چند نفر باشند، این ببرد یا آن ببرد، و الّا تنهایی خود او بزند و بعد بیاید، این مطلبی نیست. «کذلک الخیرات و مغفرة الله سبحانه و تعالی نتیجة التّحقیق الخیرات هذا الخیرات لها أبعادٌ عدّة البعد الأوّل أن تحقّق أنت الخیر الواجب تفرض علی نفسک امریّاً و تبطّل المحرّمات لا تقترفها، مرحلة ثانیة میدان السّباق مع الرّفاق، الرّفاق هم المرافقون معک فی الایمان بشرعة الله سبحانه و تعالی و فی الصّلاة و فی الصّیام و فی الجهاد و فی تعلّم العلم و فی التّقوی و فی کذا و فی کذا لابدّ لک و لک و لک أن تسابق فی میدان السّباق مع الرّفاق».

آیاتی که امر به مسابقه در خیرات می‌کند از جمله «سارِعُوا» «سابِقُوا». در «سابِقُوا» «سارِعُوا» نهفته نیست، «سَابِقوا» ممکن است، آرام آرام راه بروم، من جلوتر بروم، «سَارعوا» سرعت. «فسابقوا و سارعوا مراحل ثلاث، المرحلة الاولی تحقیق الواجب شخصیّاً و ترک الحرام شخصیّاً و المرحلة الثّانیة تحقیق الواجب و ترک الحرام اجتماعیّاً بصورة التّماشی». با هم راه برویم، تو جلوتر بروی من عقب‌تر بروم با هم راه برویم. «المرحلة الثّالثة سارعوا تسرّعاً فی تحقیق الخیرات فی میدان السّباق مع الرّفاق و تسرّعاً و سعیاً فی میدان ترک المحرّمات و «سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ» هنا «إِلى‏ مَغْفِرَةٍ» مغفرة نتیجة الأعمال الصّالحة. الآیة أخری تقول: «سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ» تعبیران اثنان هما یعنیان معنیً واحداً و لا یختلف من حیث تضییق و السّعة «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا» ماذا یعنی عرضها؟».

ما از نظر هندسی می‌گوییم: عرض و طول و عمق، «العرض یقابل الطّول، طول یقابل العرض، العرض و الطّول یقابلان العمق، العمق یقابل العرض و الطّول، هندسی یعنی هکذا و لکن هل مقصود هنا من العرض مقابل الطّول؟ مقابل العمق؟ لا، نقول العرض و الطّول و العمق و لا سیّما العرض، العرض مقابل الطّول و العمق کالظّرف و المجرور، إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا، الظّرف و المجرور، الجار و المجرور ظرف و لکن لیس کلّ ظرف جار و مجرور، إذا اجتمعا افترقا مثلاً «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»[7] الحجّ و العمرة إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا، إذا اجتمع الحجّ و العمرة الحج یعنی اعمال عرفات و منی و مشعر و کذا، العمرة الأعمال الأخری الّتی قبلها لمن یحجّ حجّ التمتّع أو قبلها أو بعدها بفصلٍ أو غیر فصل. و لکن إذا ذُکر الحجّ بلا مقابل یستفاد من الحج زیارة بیت الله الحرام أعم من الحجّ المعروف و العمرة المعروفة و لذلک تقول لمّا یقول ربّنا سبحانه و تعالی «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً» حجّ یشمل الحجّ و العمرة، حجّ البیت یعنی زیارة البیت، العمرة ما هی الزیارة البیت؟ أو «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ»[8] حَجّ أو حِجّ، حِجّ إِسم المصدر، حَجّ نفس المصدر أیٍّ کان حَج یعنی قصد. الزیارة المقصودة لبیت الله الحرام و هذا هو رکن الأرکان بالنّسبة لکلا الحجّ و العمرة، کلا العمرة و الحج، کذلک إذا ذکر العرض مقابل الطول یراد من الأرض السّعة الصّغیرة القلیلة، الطوّل السّعة الکبیرة». مستطیل این‌طور است.

مستطیل عرض دارد، طول دارد، در مربع عرض و طول نمی‌گویند، هر دو یا عرض است یا طول است، در مقابل هم است. «و لکن إذا ذکر العرض من دون مقابل لا یقابله لا طولٌ و لا عمقٌ، بل و فوق هذا نستفید من نفس العرض أنّه یعنی کلّ السّعة طولیّةً عرضیّةً عمقیّةً». عرض، به تعبیر فارسی پهنا، ما یک عرض داریم، پهنا، در مقابل درازا، یک عرض داریم پهنا در مقابل درازا نیست. پهنا یعنی «سعة». وسعت این زمین چند متر است؟ تعبیر عرض برای آن می‌شود، وسعت زمین هشتاد متر است، هشتاد متر طول و عرض است. احیاناً وسعت این کره چقدر است؟ وسعت این توپ چقدر است؟ وسعت توپ عرض است و طول است و عمق است، فرق می‌کند. مربّع باشد، مدوّر باشد، کره باشد، چه باشد، چه باشد. این‌جا آیه می‌فرماید که «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ». «هل السّماوات و الأرض فقط عرض دون طول أو مقابل الطّول؟ نفس السّماوات و الأرض «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» أوّل شیءٍ نستفید أنّما السّماوات و الأرض هذه سعة جنّة الخلد و سعة من الخلد کالسّعة السّماوات و الأرض و السّعة السّماوات و الأرض لا تختصّ بالطول و لا بالعرض مقابل الطّول، بل الطّول و العرض و العمق یعنی مجموعة، مجموع هذا المثلّث فی المثلّثات الهندسیّة» که عرض و طول و عمق همه را شامل می‌شود. «فاذا لا یُعنی من العرض مقابل الطّول هنا سؤال: سؤال عن الأئمّة الهداة (ع) إذا کان عرض الجنّة السّماوات و الأرض، فکیف طولها؟ نقول العرض لیس مقابل الطول».

«سارعوا» هي سباق في السرعة، و «إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» تعم مغفرة الدنيا و الآخرة، كما و تعمّ إلى مغفرة السّيئات الحاصلة مغفرة السيئات الهاجمة و لمّا تحصل في الأولى».[9] غفر بمعنی الدّفع أو بمعنی الرّفع، إذا سیّئة حاصلة رفعٌ، إذا سیّئة غیر حاصلة سیّئة مهاجمة أن لا یغفر، یعنی یدفع «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» شُمَعنا؟ «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»[10] یعنی اطلب غفراً عن الذّنوب الّتی تهاجم علیک حتّی لا تتدنّس بالذّنوب المهاجمة».

– [سؤال]

– آن هر دو بُعد را می‌گیرد. اگر ذنوب ذنب معصومین باشد، اصلاً نمی‌گذارد سراغ آن برود. اگر ذنب غیر معصومین باشد دو شکل است، یک شکل نمی‌گذارد سراغ آن‌ها بیاید، یک شکل اگر آمد او را پاک می‌کند. چون مِغفر چیست؟ مِغفر کلاهخود است، آیا کلاهخود برای این است زخمی که آمده است درست شود یا زخم نیاید؟ «المِغفر حفاظ أن لا یصطدم رأس الإنسان بالشّیء، أوّل شیء، ثانی شیء، إذا اصطدم یبقی هکذا حتّی یصح حتّی یصلح، لا یکرّر الصّدمة علی الرّأس». شما کلاهخود می‌گذارید اگر چنانچه تیری آمد به سر نخورد، اگر هم تیری به سر خورده تیر دوم نیاید آن را خراب‌تر نکند، مِغفر این است.

«و المسارعة إلى المغفرة تعني المسارعة إلى أسبابها المعنيّة في الكتاب و السنّة جملة و تفصيلاً»[11] کلّ أعمالنا خیرةً کانت تحقیقاً شریرة کانت سلباً و نفیاً کلها تعنی معناً واحداً مغفرة و المغفرة إمّا دفعاً أو رفعاً و إذا کان دفعاً أو رفعاً أحیاناً فی مزید کما فی بعض الآیات القرآنیّة «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ»[12] إذهاب لا بمعنی السیّئات موجود یذهبن، لا بمعنی الدّفع أو أحیاناً ربّنا سبحانه تعالی یزیل السّیئة و یثبّت بدیل السیّئة حسناً «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[13] یعنی بعض، بعضنا طبعاً «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ» بالحسنات، أحیاناً حصلت لهم سیئة صغیرة و لکن یعمل حسنة کبیرة کبیرة کبیرة جدّاً لحدٍّ تنسی حسنة الکبیرة السیّئة الصّغیرة و مع ذلک لا یمحّی الحسنة، لا تمحّی السیّئة الصغیرة، بل بدیل السّیئة الصغیرة، تحصل حسنة کبیرة».

مثال آن هم بیّن است که اگر کسی به شما خدمت‌هایی کرده، نوکر شما است، چنین و چنان، فرزند شما در آب افتاده، در آب رفت و خود را به خفگی انداخت و بچّه را نجات داد، بعد اگر مخالفتی کند، این مخالفت هیچ معنایی ندارد، بلکه شما بارک الله می‌گویید، او را نوازش می‌کنید، به او پول می‌دهید، چرا؟ چون حسنه زیاد دارد.

«هنا «سارعوا» و في الحديد: «سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ[14]»[15] السّماء طبعاً تعنی السّماوات کلّها «أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فلا بدّ من سباقٍ في سرعة و سرعةٍ في سباق على مدار حياة التّكليف «إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» و هي كما لمّحنا إليه لا تخصّ مغفرة عن عصيان، بل و عن عروضه، ثمّ مغفرة في ترفيع درجة».[16]

مثلاً اگر انسان گناه ندارد یا گناهی دارد برطرف شده، گناه ندارد یا برطرف شده چیزی نیست، ولکن احتیاج به مقام بالاتر دارد یا ندارد؟ این مغفرت است. یعنی می‌پوشاند، حالت دانیه وجود را بالاتر ببرد، بعد بالاتر، بعد بالاتر. هر مقام بالاتری مغفرت مقام پایین‌تر است، یعنی نقص را می‌پوشاند و کمال می‌شود. صد تومان را دویست تومان، سیصد تومان، چهارصد تومان می‌پوشاند، این صد تومان نسبت به او ناقص است.

پس مغفرت هر سه مرحله را در این‌جا شامل است. «و قد يروى عن رسول الهدى (ص) في سبب نزول هذه الآية أنّها تفضيلةٌ للأمّة المرحومة على سائر الأمم».[17] حدیث را قبول کنیم که «و سابقوا» و «سَارِعوا» در اختصاص امّت مرحومه است. «هل یمکن أن یصدّق هذا أنّ السّباق و المسارعة إلی مغفرةٍ من الله سبحانه و تعالی الّتی نتیجتها «جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» و «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض»‏ هذا یختصّ بأمّة المرحومة یعنی أنّ السائر الأمم لیست لهم الجنّة لیست لهم المسابقة و المسارعة فی الخیرات بدایةً و لیست لهم نتیجة المغفرة و لیست لهم غایة المکان و غایة المکانة «جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» […]». جنّت فقط به ما اختصاص دارد؟ این نمی‌شود، این ظلم است. پس این حدیث را چه کنیم؟

«و قد يروى عن رسول الهدى (ص) في سبب نزول هذه الآية أنّها تفضيلة للأمة المرحومة على سائر الأمم و لكنّها مؤوّلة بما لا ينافي عدل اللّه فانّما هي مزيد الرحمة». «کلّ ما زادت المسارعة و المسابقة و الخیرات تزید المغفرة و الرّحمة و الجنّة کیاناً و کوناً طبعاً هکذا أنّه أوّل الحدیث و إلّا کان حدثاً حائلاً». «و أمّا «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» فتراه عرضاً و جاه الطول؟ و ليس «السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» هما فقط عرضاً حتى يقابل عرضهما طولهما»[18] خود نفس سماوات و ارض که عرض این جنّت قرار گرفته، دلیل بر این حرف است که مراد از ارض کلّ سعة است، طول و عرض و عمق، چون خود سماوات و ارض طول و عرض و عمق است.

«أم هو عرض السعة السّطحية؟ فكذلك الأمر»[19] «أم هو أرض السّعة سطحیّة و کذلک الأمر لأنّ السّماوات و الأرض لیستا سطحاً فقط مع الطّول و العرض بل سطحاً مع الطّول و العرض و کذلک العمق» «فإنّهما كرتان معمقتان دون سطح فقط كما ليستا عرضا فقط! أم هو سعة السماوات و الأرض بمثلث العرض و الطول و العمق الدائرية أماهيه؟ و هذا هو المعنى الصّالح هنا للعرض»[20] در سبر و تقسیم احتمالات این احتمال قابل…

«حيث العرض في المسطحات هو أقل الامتدادين و أكثرهما» اقل عرض، اکثر طول «و في المجسمات هو أقصر الامتدادات الثلاث و أطولها، و في الأسطوانات و المخروطيات عن امتداد قواعدها و سهامها، فعرض السّماوات و الأرض هو الأبعاد الكروية الأسطوانية» چون سماوات و ارض حالت استوانه‌ای، حالت کروی است. «ثمّ ترى أن السماوات و الأرض هما بنفسهما مكان الجنّة فأين إذاً النار؟» در یک آیه که نیست «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» معلوم است، و لکن «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ». آن‌جایی که «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» است، ممکن است جای دیگر باشد، مثلاً کون دیگر ولکن «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» که در همین آیه اوّل است، جنّتی که مجموعه طول و عرض و عمق آن و سعه آن خود سماوات و ارض است.

«فکلّ السّماوات و الأرض عبارة عن جنّة الخلد فأین النّار؟ لا مکان للنّار بل جواب أمّا من الآیة «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» یفسّرها قوله سبحانه و تعالی فی الآیة الأخری کعرض السّماء و الأرض». این مقدار است نه خود آن. می‌گویند خانه شما خانه ما است، ولی وسعت آن را می‌گویند، نه خود خانه را. در این‌جا «القرآن یفسّر بعضه بعضاً «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» و المجموع سعة السّماوات و الأرض طولاً و عرضاً و عمقاً عبارةٌ عن الجوّ المحیط علی کلّ السّماوات و الأرض الجوّ الّذی فی السّدرة المنتهی عندها جنّة المأوی». معلوم است، کره‌‌ای به این شکل کره‌ای است که مجموع عالم است، اگر یک پوسته این‌جا باشد این پوسته سعه طول و عرض و عمق و مضروب مساحت آن این‌قدر نیست. ولکن اگر ضخامت داشته باشد، ضخامت ممکن است به اندازه‌ای باشد که بیشتر از آن هم باشد. ولکن می‌گوید به اندازه سماوات و ارض، یعنی به اندازه کلّ سماوات و ارض که میلیاردها و تریلیاردها کیلومتر است. این «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏» یک ضخامتی دارد و این ضخامت یک حالت دایره دور کل دارد، این حالت دایره کلّ دور که این‌طور باشد، به اندازه کلّ سماوات و ارض است. «فأین النّار؟ النّار داخل السّماوات و الأرض». توضیح دادیم که اگر نهار رفت، لیل کجا می‌رود و لیل رفت، نهار کجا می‌رود، آن آقایی که به او نسبت داده‌اند به معصوم (ع) گفته: «إذا جاء اللّیل فأین النّهار و إذا جاء النّهار فأین اللّیل» حواس او جمع نبوده که جای جنّت عدن در سوره نجم کجا است.

«ثمّ ترى أنّ السماوات و الأرض هما بنفسهما مكان الجنّة فأين إذاً النار؟» «احتمالات هل الجنّة و النّار هما متداخلتان فی أفقٍ واحد و مکانٍ واحد من ناحیة أهل النّار، نار و من ناحیة أهل الجنّة، جنّة» «دون زحام بينهما مكاناً و لا مكانة، فهما لأهل الجنة جنة و لأهل النار نار»[21] مثال: «كما الغارقون في النار «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً»[22]» ظاهر آب سرد است و برزخ آن داغ است، می‌شود این‌طور باشد؟ فکر کنید. «بلا زحامٍ بين الماء و النّار الكامنة فيه بتدبيره تعالى؟ و هكذا تؤول الروايات القائلة «إذا جاء النّهار فأين اللّيل» و لكنها بعد غير مرضية»[23] ممکن است تأویل به این شکل بشود که در ظاهر آب است، در ملکوت نار است. منافات هم ندارد که در ظاهر آب است، خنک می‌کند خیلی هم خوب است، سرد است، ولکن در باطن که حالت برزخی است:

«و لکن یوم القیامة الکبری کلّه ملکوت و لیس فیها ظاهرٍ و باطنٍ ظاهرٌ من ناحیة و باطنٌ من ناحیة لا، نعم. عالم الدّنیا ملک و ملکوت ظاهره ملک ولکن باطنه ملکوت فی تغایر بین الظّاهر و الباطن من حیث الأحکام، الأحکام المادّیة جنّةً و ناراً کذا. و لکن الملکوت نفس الملکوت، یوم القیامة الکبری کلّه ملکوت، فلا یمکن أن یقال أنّ السّماوات و الأرض من ناحیة الظّاهر الجنّة و الباطن النّار أو من ناحیة الظّاهر النّار و الباطن الجنّة. ثمّ آیات عدّة تدلّنا علی أنّه مکان الجنّة و النّار متباینان و لو کان تخاطب و تشاجر و تکلّم بین أهل الجنّة و النّار أهل الجنّة فی الجنّة و أهل النّار فی النّار».

در این‌جا روایت برای شما می‌خوانم: «الدّر المنثور المجلد الثّالث الصحیفة اثنتین و سبعین: «اخرج ابن جرير عن التّنوخي رسول هرقل قال قدمت على رسول اللّه (ص) بكتاب هرقل و فيه أنّك كتبت تدعوني إلى جنّةٍ عرضها السّماوات و الأرض أعدّت للمتقين فأين النار؟ فقال رسول اللّه (ص) سبحان اللّه فأين الليل إذا جاء النهار؟»[24] «هذا القول و لو أوّلناه و أوّلناه و أوّلناه و لکن غیر مروی حسب نصوص من آیة ذکر الحکیم أنّ الجنّة و النّار لیستا فی افق واحد و مکان واحد و مکانتین متخالفتین». حدیث آخر: «فيه اخرج البزّار و الحاكم و صحّحه عن أبي هريرة»[25] نحن لا نصدّق هرّة فکیف بأن نصدّق هریرة؟ «قال: جاء رجلٌ إلى رسول اللّه (ص) فقال: أ رأيت قوله: و جنّةٍ عرضها السماوات و الأرض فأين النّار؟ قال: أ رأيت اللّيل إذا لبس كلّ شي‏ء»، «کلّ شیءٍ» غلط است، آفاق مختلف است، بله، در افق ما. «إذا لبس كلّ شي‏ء فأين النهار؟ قال: حيث شاء اللّه، قال: فكذلك حيث شاء اللّه». این جواب نداده است. نار کجا است؟ جواب نداده است. ما نار و جنّت را از آیات دیگر استفاده می‌کنیم.

«و روى في المجمع ما رواه في الدر المنثور أوّلاً بزيادة و هذه معارضة فيها إسقاط المسألة لأنّ القادر على أن يذهب بالليل حيث شاء اللّه قادرٌ على أن يخلق النّار حيث شاء»[26] «حیث» باید مکانی باشد یا نه، این مکان در کجا است؟ خارج از کلّ مکان‌ها است که نیست، داخل در این مکان است؟ این مکان که «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» است.

– [سؤال]

– مکان فرق می‌کند. کلّاً از آیات ما این مطلب را به خوبی استفاده می‌کنیم. تتمه مطلب هم إن‌شاء‌الله برای فردا باشد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. حدید، آیه 21.

[2]. آل‌عمران، آیه 133.

[3]. نساء، آیه 59.

[4]. نجم، آیات 13 تا 15.

[5]. انعام، آیه 1.

[6]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 381.

[7]. بقره، آیه 196.

[8]. حج، آیه 27.

[9]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 381.

[10]. محمد، آیه 19.

[11]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 381.

[12]. هود، آیه 114.

[13]. فرقان، آیه 70.

[14]. حدید، آیه 21.

[15]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 382.

[16]. همان.

[17]. همان.

[18]. همان.

[19]. همان.

[20]. همان.

[21]. همان.

[22]. نوح، آیه 25.

[23]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 383.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. همان.