جلسه سیصد و پنجاه و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به نعمت‎های جنّت هر قدر از نظر ماده و مُدّه زیاد و لانهایت باشد، چون مقتضای فضل الهی است، سؤالی ندارد و لذا تفاسیری که در قرآن شریف است، بحث می‎کنیم، اما طوری است که ایراد داشته باشیم. «الاصل الاوّل أنّ فضل الله سبحانه و تعالی المطبّق فی الجنّة لا حدّ له لا مادّةً و لا مدّةً، لا عِدّةً و لا عُدّةً» این بحث است.

بحث راجع به نار و اهل نار است که چند بحث در این‎‎جا است. بحث اوّل دنباله بحث دیروز است که آیا عذابهای جهنّم و نار جهنّم قبل یوم القیامة الکبری است یا نیست؟ «القاعدة عدالةً و نصوصاً و ظواهر من الذّکر الحکیم لدلنّا علی أنّ العذاب فی نار الآخرة لیس موجوداً حتّی یدخل اهل النّار فی النّار» این مدّعای ما است و چرا؟ اصولاً عذاب برای چیست؟ این بحث جدید است.

«لماذا فرض ربّنا سبحانه و تعالی علی نفسه أن یعذّب العصات و العاصین إذا لم یتوبوا و لم یؤوبوا و لم تکن شفاعة و لم یکن تکفیر»، «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً»[1] انسانی که مشمول شفاعت نشده است و یا شده است و کافی نبوده است و بالاخره داخل نار شده است، این نار برای چیست؟ «هنا احتمالاتٌ عدّة نحتملها ثمّ نفکّر فی کلّ واحدٍ واحدٍ منها علی ضوء العدالة الربانیّة و علی ضوء آیةٍ من الذّکر الحکیم» یکی یکی سؤال می‎کنیم.

آیا خداوند متعال که وعده عذاب نسبت به گناهانی داده است چون عصبانی شده است، ناراحت شده است؟ چون عصبانی و ناراحت شده است، فلان کس که تخلّف کرد خداوند او را عذاب می‎کند؟ این غلط است. «لیس لله سبحانه و تعالی تأسّف و لا یتغیّر بانغیار المخلوقین و لو أنّ جمیع الکون اسبحوا مثل الشّیطان الرّجیم و عصوا ربّ العالمین لیل و نهار إلی غیر النهایة فرداً لا تصطدم ذات ربّنا و لا صفات ربّنا و لا أفعال ربّنا و لا مشیئة ربّنا» چیزی از او کم نمی‎شود. این ما هستیم که اگر کسی به ما اذیت کرد، تخلّفی کرد، بر خلاف امر و نهی ما کاری انجام داد ما اذیت می‎شویم، ناراحت می‎شویم، عصبانی می‎شویم یا همان جزای موافق را می‎دهیم یا معاذ الله بیشتر. «و لکن ربّنا سبحانه و تعالی لا یتغیّر بانغیار المخلوقین ولو عَکَسَ الأمر أنّ من فی السماوات و الأرض و ما فیهما و ما بینهما کلّهم عطاء الله سبحانه و تعالی طاعةً محمّدیّة (ص) لم تجد هذه السّاعة فی کیان ربّنا فی ذاته، فی ربوبیّته، الوهیّته و لیست له حال حتّی تتغیّر بانغیار المخلوقین و لذلک یروی عن اماماً الباقر (ع) أنّ غضب الله عذابه». یکی از آیات متشابهات است، «یَغْضِبُ»، «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»[2] این غضب خدا باید تجرید شود. غضب نسبت به ما ناراحت شدن است، اذیت شدن است، عصبانی شدن است، رگ‎ها باد کردن است، گاه عادلانه جواب می‎دهیم، گاه ظالمانه جواب می‎دهیم «و لکن ربنا سبحانه و تعالی لا یغضب بمعنی انقیاد فی حالة، لیست له حالة و لیس له انقیاد و لیس له تغیّر یغیّر و لا یتغیّر، یبدّل و لا یتبدّل یؤثّر و لا یتأثّر» این عقیده ما نسبت به حق سبحانه و تعالی است. بنابراین «غضب الله عذابه. الغضب بالنّسبة لربّنا سبحانه و تعالی یجرّد أمّا للمخلوقین الفانی الآدمین الفقراء المتحوّلین المتغیّرین» معنی تجرید تشابه این است. لفظ غضب که هم در خدا و هم در خلق استعمال می‎شود، در خلق معنای کلّی خود را دارد، درونی و بیرونی و…

ولکن به خداوند که نسبت داده می‎شود از آن خصوصیاتی که برای مخلوقین است، تجرید می‎شود. «اخواننا کلّهم یعرفون لغة العربیة أنا أجمع بین اللغتین رعایتاً للطرفین. ربّنا سبحانه و تعالی أمرنا بواجبات کما یراها فی حکمته الربانیّة و نهانا عن محرّمات کما یری فی حکمته الربانیّة تحقیق الواجبات لصالحنا نحن، لا ربّنا و ترک المحرّمات لصالحنا نحن، لا ربّنا و لیس الله لیغضب و لو کان له غضب کمثل غضبنا» اگر بر فرض محال بنا بود خداوند غضبی داشته باشد، این‎جا غضب معنا ندارد.

«الغاضب إنما یغضب علی شخصٍ عصاه و تخلّف عن امره لأنّ هذا التخلّف یضرّ به أو یغیّره أو یحوّله أو یبدّله أو ظلمٌ به أو ینقص عنه و ما إلی ذلک من أو و أو و أو بعضی کلّها مرفوضةٌ عن ذات ربّنا و صفات ربّنا و افعال ربّنا سبحانه تعالی فلیس عذابه الموعود بالنّسبة للعاصی لأنه یغضب کغضبنا. ثانی: انتقام» انتقام کجا است؟ انتقام جایی است که کسی به من ظلم کند و در مواردی که شایسته است، جواب بدهم. «إذا ظلمتُ أنا احیاناً أنتقم من الظّالم اضربوه کما ضربنی اقول له کما طاعة و کذلک»، «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ»[3] «و لکنّی الله لا یعتدی علینا و لا یظلم» در کلّ آیات قرآنی که ظلم است، ظلم نسبت به خدا نیست، ظلم انتقاص است.

«النّبی مظلوم، أئمة مظلومون، مؤمنون مظلومون و لا ینتقص منهم لا من کمالاتهم، ینتقص من کونهم، ینتقص من ریاحتهم ینتقص من مالهم ینتقص من حیاتهم ینتقص کذا» انتقاصی در کار است. «و لکن ربّنا لا ینتقص من ربوبیّة؛ لا من ذاته، لا من افعاله و لا من صفاته کما لا یجزاه ربّنا سبحانه و تعالی علی ضوء الطاعات المحمّدیّة و لو حلّقت الطاعات المحمّدیّة علی کلّ الکائنات» انتقام نمی‎شود.

-‎ [سؤال]

– کون کشتن است. کیان نه، کون یعنی کشتن. اگر این امام را نمی‎کشتند که نمی‎مرد، او را کشتند. مال او را بردند، فدک را بردند، فدک را بردند یا نبردند، فرق نکرد؟ فرق می‎کند. بنابراین انتقام هم نیست.

«و فی الدور الثانی، الاحتمال الثانی لیس عذاب الله سبحانه و تعالی بالنّسبة لمن وُعَد انتقاماً منه و انکساراً بنفسه، هذا هو الاحتمال الثّانی. الاحتمال الثالث: أنّ ربّنا سبحانه و تعالی نکایةً علی الظالم ینتقم منه للمظلوم و هذه قویة العدالة و الولایة الربانیّة» در حالت عادی هم همین‎طور است. اگر شما در یک خانه‎ای قدرت دارید علم دارید، معرفت دارید، اگر فردی از افراد که تحت سیطره شما است، به دیگری ظلم کند، او را نهی می‎کنید و اگر قبول نکرد، جلوی او را می‎گیرید.

«هذا صحیح شیئاً ما و لیس صحیح بصورة عامة، کیف؟ أیّاً کان إذا ظلم مکلّفٌ مکلّفاً آخر و ما جبر هنا ربّنا سبحانه و تعالی علیه ربوبیّةً عدالةً مصلحیّةً قیّومیّةً أن ینتقم للمظلوم من الظّالم لا ینتقم فیه حالة التّکلیف فی دون التکلیف فلا بدّ أن ینتقم بعد الموت برزخاً و قیامةً و هذه من الادلّة العقلیّة العدلیّة علی ضرورة المعاد، ضرورة الحساب و الجزاء بعد الموت» این قبول است، درست است. در این سومی توقف می‎کنیم. جهت اینکه خداوند وعده عذاب به گناهکاران داده است، این است که قاعده ولایت عادله رب‌العالمین و علم و حکمت او و قدرت او و ربوبیت او این است که اگر کسی به کسی ظلم کرد، انتقام در این‎جا نیست، به خدا ضرر نرسیده است، به خدا ظلم نشده است، باید جزاء بدهد.

«ولکن هل المعاصی کلّها من الظّلمات الانسان الّذی ترک الصّلاة و ترک الصّوم و ترک الحجّ، صلاة رباط بین العبد و بین المعبود و الصوم کذلک و الحج کذلک و لا سیّما العبادات الشخصیّة العبادات الفردیّة هذا الانسان الّذی لا یصلّی، هل ظلم ربّنا؟ ربّنا لا یظلم، ظلم غیره؟ لا، لأنّ الصّلاة لیست لغیر الله، إنّما الصّلاة هی لله فهنا نص جواب و نص لا جواب» در این احتمال سوم، مظالم همین‎طور است که ظلم‎ها در دنیا هم احیاناً جزایی دارد. گرچه غیر ظلم‎ها در دنیا لزومی ندارد.

«المکذبون بآیات الله، الّذین «يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً»[4] فساداً فی أیٍّ من النوامیس الخمس هؤلاء ظالمون ظلماً بالأشخاص أو ظلماً بالمجتمعات أو ظلماً بالعقائد ظلماً بالأموال و ما إلی ذلک و فی هذا عذاب» اگر خداوند انتقام مظلوم را از ظالم نگیرد خود این ظلم است. خود این مورد سؤال است.

ولکن بحث در این است، در کارهایی که اوّلاً انسان به احدی ظلم نکرده است، ترک نماز و ترک صوم، ترک توحید «الإنسان المشرک بالله إذا لم یظلم احداً أو إذا ظلم، لا بدّ أن یعذّب لظلمه و لا یعذّب لإشراک بالله، هذا رباط قدسی بینه و بین ربّه أو ترک الصلاة أو ترک الصیام بالنّسبة للأعمال التّی لیست ظلماً أبداً لا بالله لأنّ الله لا یظلم و لا ظلماً بغیر الله من ناحیة عبادة شخصیة فی هذا الموارد کیف ربّنا یعذّب و کیف یقول «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»[5] الإشراک هو النقطة الرئیسیّة لبعض العذاب، کیف؟ ربّنا لا یغفر».

چهارم این است که این‎طور نیست انتقام باشد، به حساب ظلم باشد، به حساب اوقات تلخی باشد، عصبانی باشد، به این حساب‌ها نیست. بلکه خود این عمل که عصیان است، ظاهر آن لذت‌بخش است اما ملکوت عمل عذاب است. «کما تدلّ علی هذه آیةٌ من الذکر الحکیم: «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً»[6] هم ظلم است، هم دومی است. دو جنبه دارد هم ظلم است که انتقام دارد، هم اصل این عمل اکل مال یتیم که ظاهر آن لذّت‎بخش است باطن آن نار است.

مثال: «فی الجواب: الاحتمال الرابع أنّه نفس الاعمال الشرّیرة لها ظواهر و لها ملکوتات فی بطون الظواهر مُرضیة و مریحة و ملذّة و لکنّی الباطن طبعاً عذاب و لکن هذا العذاب الباطن لا یظهر الّا یوم القیامة الکبری، مثال: الانسان یمرض یذهب عند الطبیب و الطبیب یرید یعالجه، یکتب نسخة الدواء تأکل هذا لا تأکل هذا، زرق الإبرة کذا لازم، زرق الإبرة کذا غیر لازم و کذا و کذا، اوامر و نواهی إذا خالف المریض أوامر الطبیب أو نواهیه، هل للطبیب أن یعذّبه أو هو یتعذب بنفس التّخلّف» اگر او مریض‎تر شود به نفع طبیب است، چون باز سراغ طبیب می‎رود. کار بعضی از دکترها این‎طور است. بعضی دوای نامناسب می‎دهند که مریض مرتّب برود و یک قلّکی برای آن‎ها بشود. البته در مثال این‎طور است.

«و لو خالف المریض الطبیب، نحن مرضاء و ربّنا سبحانه و تعالی طبیب أمرنا بما یصلحنا روحیّاً، جسدیّاً اجتماعیّاً، فردیّاً کذا و کذا و نهانا نحن عدّة و لکن إذا انسان خالف أمر الله سبحانه و تعالی و نهیه، هو ینضرّ بنفسه و لماذا یعذّبه ربّنا سبحانه و تعالی یوم البرزخ و یوم القیامة الکبری؟ جواب: لأنّ کما أنّ تخلّف الانسان المریض جسمیّاً لا یخلّف تعزیر الطبیب إنّما یخلّف بروز ملکوت التخلّف. لمّا الانسان مبتلی بوجع الصّدر، مزکوم و یشرب الخل، هذا طبعاً یصعب مرضه، هذا عذاب اتوماتیکیّاً مو بحاجة إلی أن یعذّبه الطبیب یضربه الطبیب و کذا» تخلّفاتی که مریض‎ها از دستورات دکترها می‎کنند خود این عذاب است.

«و کذلک قد یقال أنّ المحرّمات التّی بیّنها ربّنا سبحانه و تعالی لنا و حذرّنا عنها و الواجبات التّی فرضها ربّنا سبحانه و تعالی علینا، إذا خالفنا أی الواجبات الاصلیّة –أصلیة طبعاً- و ترکناها و خالفنا المحرّمات الاصلیّة و اقترفناها، هنا عقابٌ عقوبةٌ انتقاماً؟ لا، عقوبة دفاعاً؟ لا، عقوبة تحوّلاً و تغیّراً؟ لا، عقوبة فی نفس العصیان، هذا العصیان یظهر بعد الموت بملکوته، یظهر بعد الموت فی البرزخ و فی القیامة الکبری بملکوته».

در چهارمین مورد می‎شود انسان مقداری راضی شود. اما یک سؤال وجود دارد: «من هذا الذی جعل العصیان فی باطنه و ملکوته ناراً؟ ربّنا الذی جعل لأکل اموال الیتامی مرحلتین متتالیتین مندغمتین بعضهما مع بعض، المرحلة الظاهرة یلتذّ الانسان» از مرغ بریان کرده مزعفر سرخ کرده آبلیموزده مال یتیم لذّت می‎بریم. در باطن 1- چون به او ظلم است و 2- چون گناه است. اگر ظلم نباشد، گناه باشد. خودِ ترک نماز، مثال در ترک نماز است. ترک نماز راحتی است و وقت را همین‎طور گذراندن و خود را مقیّد نکردن است، ولی ترک نماز بذاته وقتی ظهور پیدا کند و حقیقت ترک نماز ظاهر گردد، این خود نار است. منتها نار در این‎جا ظاهر نیست، یوم القیامة ظاهر است. برای اینکه سؤال می‎شود: «من هذا الذی خلق فی ترک الصّلاة ناراً بملکوتها؟ خلق فی ترک التوحید ناراً بملکوته، خلق فی ترک الواجبات نیراناً علی درکاتها کدرکات العصیان، ربّنا خلق، لماذا خلق؟» بعضی مطالب را قبلاً عرض نکردیم، الآن عرض می‎کنیم.

-‎ [سؤال]

-‎ در این‌جا این را خلط کردم، هر دو را جواب دادم که خداوند هم در ظلم، هم در آنچه ظلم نیست، فقط تخلّف است، خداوند در باطن نار قرار داده است. جواب این است.

– کاری نکرده است.

– ترک صلاة کار نیست؟ فعل اشراک کار نیست؟ فعل عبودیت وثن کار نیست؟ کار هم ترک است و هم فعل است. هم فعل کار است، هم ترک کار است. لطف نکردن کار نیست؟ زدن کار نیست؟ همه کار است.

– زدن بله، ولی نماز نخواندن نه.

– نماز نخواندن کار نیست؟ یعنی کاری که بر انسان واجب است، ترک کند، این کارِ منکر نیست؟ کار است. مگر کار چیست؟ ما که به دنبال فا و عین و لام نمی‌رویم، آیا به اختیار شما این واجب ترک شد یا بدون اختیار شما منترک شد؟ این فعل است. مگر خود ترک به اختیار شما نبود؟ اگر ترک کاری که واجب است –فعل هم نیست- به اختیار شما بود، این‎جا عذاب دارد.

-‎ [سؤال]

– همین سؤال را می‎کنیم «بالنّسبة للأفعال التی هی ظلم فعلاً أو ترکاً خلق الملکوت الناریٌّ بالنّسبة لهذا الافعال ترکاً، هذا الافعال فعلاً بین واجبٍ و حرامٍ هذا یناسب العدل و لکن الافعال أو التّروک التی لیست ظلماً اطلاقاً» ترک توحید، ترک صلاة، ترک صوم، ترک ذکر، ترک عبادت، این ترک‎ها یا فعل کفر گفتن، تکذیب بالله، این‎ها که ظلم نیست.

– این ظلم به خود است.

– اگر کسی می‎خواهد خود را بزند، به شما چه ربطی دارد؟ او خود را می‎زند و به خود آسیب رسانده است، کافی است، عذاب خود را دید، برای چه دیگری بر سر او بزند؟ این حرف پنجم است. «بالنسبة للاحتمال الرّابع أنّ الفعل الواجب، المفعول و الفعل الحرام، المفعول سواء کان ظلماً أو لم یکن ظلماً خلق ربّنا سبحانه و تعالی له ظاهراً و باطناً، الظاهر مال یوم الدّنیا و الباطن الملکوت لیظهر اتوماتیکیّاً کما خلق الله تعالی بعد الموت برزخاً و فی القیامة الکبری» کما اینکه مثال زدیم، البته این مثال تقریب به مطلب است، شخصی که با دستور پزشک مخالفت می‎کند، پزشک لزومی ندارد او را عذاب کند. خود او ذات‌الریه دارد، سرکه می‌خورد و ذات‌الریه دارد، مرض زیادتر می‌شود. دیگر لزومی ندارد دکتر او را تنبیه کند، نه او را تنبیه کند و نه او را نوازش کند. این مرحله رابع.

«و لکن السؤال خامسة: لماذا ربّنا سبحانه و تعالی خلق هذا الملکوت للعصیانات التّی لیست تعدّیات لیست ظلماً بالغیر، لیست تعدیات، إذا کانت تعدیات و حتّی لو لم یخلق ربّنا سبحانه و تعالی للظّلم باطناً ملکوتاً یظهر یوم القیامة و علیه أن یعاقب لا لأنّه تأثّر، تغیّر، غضب، ینتقم، لا، انتقاماً للمظلوم من الظالم» این‌جا آزاد هستید، چون خودش هم نبود. خود این فعل ملکوتی ندارد، این ظلمی که به غیر شد، ملکوت ندارد، یوم القیامة الکبری ظهور کند، فرض کنید این‎طور نیست، اما چون ظلم به غیر است و آن غیر نتوانست انتقام بکشد […] توانست مطلب دیگری است، اگر نتوانست انتقام بکشد و در این‎جا انتقام کشیده نشد، مقتضای عدل و علم و قیومیت رب‌العالمین این است که در عالم دیگر انتقام بکشد.

اما راجع به غیر ظلم چطور؟ راجع به غیر ظلم چرا خداوند جعل کرد در این واجباتی که شخصی است، ترک آن ظلم است، محرّماتی که شخصی است و فعل آن ظلم است «لماذا جعل ربّنا فی الاشراک به حرام شخصی، فی توحیده هذا واجبٌ شخصی، فی ترک الصّلاة حرامٌ شخصی، فعل الصلاة واجبٌ شخصیٌّ. لماذا جعل ربّنا ملکوت الشرّ بالنّسبة للاعمال الشرّیرة الخاصّة، بالنّسبة للعمل الخیر لا بحث جواب: فی آیات عدّة فی الذکر الحکیم أنّه ربّنا أعدل من أن یسوّی بین العادل و الفاسق یوم القیامة الکبری یوم الجزاء إذا سوّی ربّنا بین المصلّی و غیره، بین الصائم و غیره، بین الموحّد و غیره، هذا التسویة أ لیست محرّمة؟ نعم و لذلک قرّر ربّنا سبحانه و تعالی فی فعل الصلاة خیراً ملکوتیاً بعد الموت و فی ترک الصلاة شرّاً ناراً بعد الموت حتّی لا تکون تسویّة» اگر اعتراض دارید بفرمایید، من اعتراض دارم.

این نماز و روزه که عبادات شخصی است، در ترک این‎ها چرا خداوند ملکوت ناری قرار داد؟ یا اصلاً ملکوت نه، چرا عذاب را قرار داد؟ اگر خداوند کسانی که ظلم نکرده‎اند را عذاب نکند، چه نمی‎شود؟ «لو أنّ ربّنا سبحانه و تعالی لم یعذّب غیر الظالمین من العاصین» هیچ چیزی نمی‌شود. آیا ترک تسویه است؟ خیر، آیا تسویه است؟ تسویه نیست. چرا؟ «بمجرّد أن ربّنا سبحانه و تعالی یدخل المطیعین الجنّة التّی قرّرها لهم إلی غیر النّهایة إذا أمات العاصین و لم یحییهم یوم القیامة الکبری هذه ترکٌ للتّسویة» این‎طور نیست؟

– [سؤال]

-‎ چرا وعده داده است؟ صحبت در این است. اگر شما دو عمله دارید، یک عمله خوب کار کرد، شما ده برابر مزد می‎دهید، یک عمله کار نکرد پولی به او نمی‎دهید، نه اینکه بر سر او بزنید.

– [سؤال]

– روی عدالت است.

– بین عاصین و مؤمنین، عاصین را در پایین‌ترین درجه بهشت قرار بدهد، آن‌ها را در بالاترین درجه بهشت.

– این هم یک اشکال است که حتی عاصینی که عصیان کردند و اصلاً استحقاق جنّت ندارند در بهشت باشند.

– [سؤال]

– البته این جواب دارد. جواب این است بهشت رفتن استحقاق می‎خواهد و او اصلاً استحقاق ندارد. اصل اشکال این است. من فکر کردم و صحبت می‎کنم، چون برای هر کدام از افراد شما هزار فرد من قائل هستم. شما که با این همه حواجز و موانع این راه دور را طی می‎فرمایید، می‎خواهیم با هم صحبت کنیم و از معارف قرآنی استفاده کنیم. چشم من به عَدد نیست، چشم من به عُدد است. استعدادات و لیاقت‎هایی که خداوند به برادران عنایت فرموده است. این مرحله پنجم است.

«أم نجعل المسلمین کالمجرمین؟ لا» مسلمین کالمجرمین نیستند، مسلمین و مؤمنین و متّقین در جنّت هستند، آخر ندارد، مادّه و مُدّه آن آخر ندارد ولکن مجرمین اعدام بشود. کلاً اگر اعدام شوند، این‎جا تسویه نخواهد بود. «الجواب: أنّ هذا المسلم الذی اتقی ربّه سبحانه و تعالی یوم التکلیف و ترک الشهوات و ترک اللّهوات و ترک الحیوانات و کانت حیاته صعبةً متویةً جدّاً هذا الإنسان یدخل الجنّة لا یدخل النّار و لکن الإنسان الّذی ترک کل أوامر الله تعالی و اقترب کل نواهی الله تعالی لو أنّ هذا الانسان أمیت عن بکرته، هذا ظلمٌ بالنسبة للمؤمنین».

– در عدم عذاب چطور؟

– در عدم عذاب. در این‎جا دو مطلب است: یک مطلب این است اصولاً انبیاء فقط مبشّر بودند یا منذر هم بودند؟ «مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ»[7] «تبشیر بعد الانذار لانّ العباد ثلاث: انسانٌ یعبد الله تعالی لانّه الله، انسانٌ یعبد الله تعالی رغبةً إلی، طمعاً فی رحمته و جنّته، هؤلاء قلة کذلک، انسانٌ یعبد الله تعالی خوفاً من عذابه. فالمصلحة التربویة الرسالیة تقتضی امرین اثنین التبشیر و الانذار، فلو لا العذاب ما فی الانذار فلا موقع للتبشیر، أسلم […]» دعوات انبیاء بیشتر جان می‎گیرد روی ترس از نار است، علاقه به جنّت بمفرده کاری نمی‎تواند انجام دهد. اگر علاقه به جنّت بخواهد کاری انجام دهد، درصد خیلی کم است حتّی مؤمنین می‎گویند: آخر این است که… ما جنّت نمی‎خواهیم، همین‎جا کافی است، همین جا هر کاری می‎خواهند انجام دهند. مؤمن هم است، ایمان هم دارد.

پس آن‎که نقش بسیار بزرگ و بسیار متین و ریشه‎دار در دعوات انبیاء دارد انذار است «لو لا العذاب کان الإنذار بالعذاب کذباً من ربّنا سبحانه و تعالی».

– در یک جا گفتند که وفای به وعد واجب، اما وفای به وعید لازم نیست.

– چه کسی گفته است؟ شوخی کردند. اگر وفای به وعید نکند که دروغ گفته است.

– دروغ نیست.

– اگر گفت من به سرت می‎زنم و نزد، دروغ گفته است، مگر اینکه جبرانی، توبه‎ای، شفاعتی باشد.

– در کلّ آیات «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[8] همیشه بشارت جلوتر از انذار است.

– بلکه انذار جلوتر از بشارت است. چرا؟ برای اینکه بشارت بعد از این است که آن‎ها ایمان آوردند، بشارت می‌دهد که شما را به جنّت خواهم برد، انذار قبل است. انذار نسبت به کل است، بشارت نسبت به بعض است. «رسل الله تعالی ینذرون کلّ المکلّفین و لا یبشّرون کلّهم، إنما یبشّرون من تأثّر عن الإنذار»

– [سؤال]

– بشارت به بهشت است، یکی فرار از جهنّم است، دوم دخول در بهشت است. اگر جهنّمی در کار نبود و فقط بهشت بود، درصد مؤمنین یک درصد هم کمتر می‎شد، اصلاً نمی‎شد.

-‎ [سؤال]

– آن بحث دومی است که الآن عرض می‎کنم. نه، آن‎که در جای خود درست است. «ربّنا بشّر و أنذر کما بشّر برحمةٍ حقیقیّةٍ تحقّق کذلک أنذر عن زحمةٍ حقیقیّة تحقّق فی النّار» منتها یک مطلب این‎جا است. دو جواب در این‎جا دارد: یک جواب این است که اگر چنانچه عذابی برای غیر ظالمین نباشد، انذار اصلاً معنا ندارد. بنابراین دستگاه نبوّات واژگون شده و از بین رفته است و مردم به خیرات توجه نمی‎کنند، تکاملی در کار نخواهد بود. و حال آنکه «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»[9] «الرکضة الحقیقیة الأولی و الأخیرة بالنّسبة لخلقنا نحن أن نعبد ربّنا سبحانه و تعالی یتکامل» البته مطالبی غیر از این دو است.

ثانیاً: آیا اهل جنّت به صرف اینکه اهل نار در نار نرفتند، برای آن‎ها کافی است؟ نه. کسانی که این‎قدر عصیان کردند، این‎‎قدر شهوات کردند در دنیا جنّت بوده است، در آخرت هم نار ندارند. در حقیقت این نصف ظلم است، نصف عدل است و نصف ظلم است. «و المرحلة الثالثة أنّ ربّنا سبحانه و تعالی خلقنا لیکمّلنا، هذا الرکضة الحقیقیّة المحور الحقیقی البدائی و النّهائی لخلقنا أن نمحور عبادة ربّنا سبحانه و تعالی و مثالٌ علی ذلک الأب الّذی یرید صلاح ولده یقول إفعل کذا لا تفعل کذا، لانّه ولی و الولد مولّی علیه فلا بدّ للولد أن یعمل ما یأمره أبوه و یترک ما ینهاها أبوه لصالحه شخصیاً، إذا ترک هل یستحقّ التأدیب أو لا؟» مقتضی ولایت این است.

مرحله سوم: «قضیّة الولایة تربویة العادلة الفاضلة، أنّ الشخص ولو کان مخلوق، الشخص الذی تعهّد و یجب علیه أن یتعهّد تربیّة إنسانٍ ولد أو أخ أو کذا أو کذا إذا ترک هذا الانسان المولّی علیه ما أمره و ما نهی عنه و لا بدّ أن یعذّب بالعذاب حتّی یکتمل». برای مصالح خودش است.

– در مورد پدر نسبت به فرزندش هم صادق است، چون او آینده دارد، ممکن است در آینده این کار را نکند و به کمال خودش برسد. اما در مورد جهنّم، در روز قیامت بخواهد عذاب شود، بعدی ندارد که به کمال خودش برسد.

– متوجه هستم، الآن تکامل پیدا می‎کند، اگر نکرد او را عذاب می‎دهد که چرا این کار را انجام ندادی. برای اینکه تو ضربه زدی به مقتضای ولایت و مطلب دیگر هم است مگر ظلم به حق ظلم نیست؟ این نکته چهارم است. یعنی از چند جهت است «الظلم بالحق أ لیس ظلماً و لا نرید من الحق ربّنا لا، الظلم بالحق الظلم بالتوحید الظلم بالعقل الظلم بالفطرة الظلم بکذا، لیس ظلماً» فرض کنید ظلم نباشد، ما از چند جهت وارد می‎شویم، یک جهت کافی است. بنابراین اصل عذاب در جنّت متحقّق است.

-‎ […] تخلف از امر مولا است.

– حرف آخر این بود که باید بعداً توضیح بدهیم. حرف آخر این است این ظلم به حق شده است یا نه؟ ظلم به حق هم ظلم به خودش است و هم ظلم به حق است. به خود ظلم کرده است، به حق ظلم کرده است. بر مقتضای ولایت باید بر سر او بخورد تا اینکه به عنوان انذار خود را تکمیل کند و اگر کسی این کار را نکرد، طبعاً در آن‎جا عذاب است. منتها حرف آخری که ما باید عرض کردیم این است: «و لکن نتسائل حول العذاب، هل لا یجب أن یکون العذاب موافقاً للعصیان کما العصیان محدودٌ زمناً مکاناً مکانةً تقصیراً دوراً فی الحیاة الدّنیا کذلک یجب أن یکون العذاب محدوداً فی النّار فسیأتی یومٌ تخمد النّار و یخمد من فی النّار» این حرف اوّل است، ولی حرف دوم را که مهم‎تر از این حرف است که چند روز قبل عرض کردیم، هزارها سال، ده‎ هزارها سال در نار عذاب است. در بعضی روایات داریم که یک سنگی افتاد، چندین هزار سال طول کشید، گفتند: این سنگ برای جهنّم بود، مثلاً به انتها رسیده است. کاری که او در دنیا انجام داده است، مستحق این عذاب‎هایی است که اگر هم آخر دارد، اما چندین برابر استحقاق است، این مطلبی است که باید فکر کنیم تا ببینیم شنبه باید چه کار کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نساء، آیه 31.

[2]. فاتحه، آیه 7.

[3]. بقره، آیه 194.

[4]. مائده، آیه 33.

[5]. نساء، آیه 116.

[6]. همان، آیه 10.

[7]. بقره، آیه 213.

[8]. فرقان، آیه 56.

[9]. ذاریات، آیه 56.