جلسه سیصد و شصت و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خلود در جهنم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

نتیجه بحث‌های گذشته درباره خلود ابدی إلی غیر النّهایه در جنت و نار به این نقطه رسید که خلود ابدی إلی غیر النّهایه در جنت مقتضای «جَزاءً وِفاقاً»[1] نیست، اما مقتضای استدعای خود اهل جنت است و لا سیّما «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[2] آخر ندارد. با اینکه جنت دارای درجاتی است، هم از نظر معنوی و هم از نظر مادّی. اما راجع به نار؛ نار هم دارای درکاتی است و زمان این درکات سه مرحله‌ای است؛ چه ما باید از نظر زمانی بحث بکنیم و چه از نظر مادّه عذاب و چه از نظر کیفیت عذاب. کیفیت عذاب و مادّه عذاب و زمان عذاب نسبت به نار سه بعدی است.

بُعد اوّل نسبت به کسانی است که هم استحقاق نار دارند و هم استحقاق جنت. اگر استحقاق نار آن‌ها طوری بود که نار برزخ جبران نکرد و شفاعت و توبه و سایر جهات جبران نکرد که دارای معاصی کبیره آنچنانی بودند که قابل عفو و قابل شفاعت نبود، اما در عین حال دارای ایمان هم بودند، ولو ایمان پایین، این‌ها هم استحقاق جنت دارند و هم استحقاق نار. استحقاق نار و خود ورود در نار بر ورود در جنت تقدّم دارد. در نار قرار بگیرند تا مقداری که تطهیر شوند، آن عذاب‌هایی را که استحقاق دارند عدلاً، بلکه مادون استحقاق فضلاً، ببینند و بعداً به جنت بروند. این یک دسته. این دسته هم زمان عذاب آن‌ها، هم کیفیت عذاب آن‌ها و هم کمّیت و مقدار عذاب آن‌ها طبعاً از دیگران کمتر است، چون بالاخره به جنت خواهند رفت. کسانی که جنت خواهند رفت، هم زمان عذاب، هم کمّیت عذاب، هم کیفیت عذاب طبعاً کمتر خواهد بود.

دسته دوم کسانی هستند که در بین کار عذاب این‌ها تکمیل می‌شود، اما چون شایستگی جنت ندارند، اصلاً ایمان ندارند و کفر آن‌ها و انحراف آن‌ها به اندازه‌ای نیست که مادامت النّار در نار بمانند، بلکه مقتضای جزای وفاق آن‌ها این است که به مقدار کمتر از دیگران که از نظر زمان و از نظر مادّه انحراف و از نظر کیفیت انحراف بوده‌اند، این‌ها در بین کار بمیرند. چون رفتن به جنت معنا ندارد، چون هیچ‌گونه جهت استحقاق جنت در آن‌ها نیست. بقای با کسانی که مؤبّد در نار هستند، مادامت النّار نیز معنا ندارد؛ چون ظلم است. جزاء باید «جَزاءً وِفاقاً» باشد. زنده بودن آن‌ها در نار بدون عذاب نیست. معنا ندارد اگر هم بدون عذاب باشد، بودن در جایی که همیشه عذاب است، ولو انسان عذاب نبیند، این عذاب است.

بنابراین مقتضای عدالت الهی و بالاتر مقتضای رحمت الهیه این است که این دسته دوم در نار اماته‌ بشوند. حالا زمان هر فرد، بیشتر، کمتر، چون درکات این دسته دوم فرق می‌کند، کما اینکه درکات دسته اوّل هم فرق می‌کرد. چنانچه دسته اوّل که استحقاق جنت خواهند داشت، استحقاق نار آن‌ها در این مثلث چه زمان و چه مادّه عذاب و چه کیفیت عذاب، بر حسب اختلاف درکات استحقاق فرق می‌کند. دسته دوم نیز چنین هستند، دسته دوم که هرگز عقیده و عمل جنتی ندارند و فقط استحقاق نار دارند، اما از دسته سوم محدودتر است، نه زمان آن تا آخر زمان نار است، نه کیفیت عذاب او مانند آن‌ها است و نه کمّیت عذاب مانند آن‌ها است. ولکن در عین حال این دسته دوم هم دارای درکاتی هستند. زمان بیشتر و کمتر، مادّه بیشتر و کمتر، کیفیت بیشتر و کمتر عذاب. این دسته دوم را ما بر مبنای عدل و فضل الهی و بر مبنای نصوص آیات از قبیل «جَزاءً وِفاقاً» استفاده می‌کنیم که این هم ابدیت عمری است، نه ابدیت ناری. سوم ابدیت ناری است.

پس خلود سه بخش است؛ یک بخش از خلود ابدیت ندارد، زنده به جنت خواهند رفت. بخش دوم خلود عمری است، به مقداری خداوند در نار به این‌ها عمر می‌دهد، آن مقدار زمانی و آن مقدار عذابی و آن کیفیت عذابی در این سه بُعد خداوند این‌ها را تعذیب می‌کند که نیازمند مقتضای عدل و بالاتر، فضل الهی است، این ابدیت عمری است، عمر هم معیّن نیست چقدر است، ابدیت عمری. خداوند عمری را برای این فرد در نار معیّن می‌کند، تعیین این عمر بر مبنای «جَزاءً وِفاقاً» است. صد سال است، پنجاه سال است، سی سال است، چهل سال است، هزار سال است، هر مقدار که مستحق عذاب است در بُعد زمانی و در بُعد مادّه عذاب و در بُعد کیفیت عذاب، این ابدیت عمری است مادام العمر.

همان‌طور که خداوند در دنیا و عالم تکلیف عمرها را بر مبنای عدالت و رحمت و فضیلت مقرّر کرده است، در نار هم عمرهای عذاب دیدن را برای معذّبینی که شایسته جنت نیستند و بایسته عذاب إلی آخر حدّ نار نیستند، عمر معیّن می‌کند. یکی پنجاه سال است، یکی صد سال است، یکی ده هزار سال است، یکی دو هزار سال است، یکی کمتر، یکی بیشتر. این دسته دوم است.

دسته سومی که ابدیت دوم است، ابدیت ناری دارند، نه ابدیت عمری. به عبارت دیگر ابدیت عمری یا ابدیت ناری آن‌‌ها یکسان است. گاه ابدیت ناری اطول است، گاه ابدیت ناری و عمری یکسان است. نسبت به دسته دوم این دو ابدیت با هم فاصله داشتند. ابدیت عمری قبل از تمام شدن نار است، چون تمام شدن نار برای آن عابدین دسته دوم است. اما ابدیت ناری دسته سوم با ابدیت عمری آن‌ها برابر است. یعنی در یک حال هم می‌میرند و هم آتش خاموش می‌شود؛ نه این‌ها خارج از آتش می‌مانند و نه آتش بدون این‌ها می‌مانند بلکه با هم افناء می‌شوند و از بین می‌روند.

سؤالاتی در این‌جا وجود دارد؛ آن‌طور که مثلاً طبق آنچه فهمیده شده است و می‌گویند و می‌نویسند، نار هزاران هزاران سال مثلاً دوام دارد. از نظر مدت این‌طور است. از نظر مادّه عذاب هم سخت‌ترین عذاب‌هایی که در دنیا نظیر ندارد. «وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ‏»[3] عذابی که با دست بشر ایجاد می‌گردد، به اندازه قدرت بشر است -سؤال را تأیید می‌کنم- اما عذابی که به دست خداوند ایجاد می‌گردد و بر حسب آنچه گمان شده است و گمان می‌شود، این عذاب‌ خیلی بالاتر از دنیا است. ظلم کرده است، ظلم بالاتر. عذاب کرده است، عذاب بالاتر. بد کرده است، بد بالاتر. مدّت کم، مدّت بالاتر. آنچه را که احیاناً از کتاب و سنّت وانمود می‌کنند که زمان جهنّم خیلی طولانی‌تر از زمان عمر ابولهب و فرعون است. فرعون چهارصد سال عمر کرد، بیشتر است. عذابی را که به فرعون و فرعونیان می‌دهد، بیشتر از آن عذاب‌هایی است که در دنیا به دیگران داده است. مادّه عذاب و کیفیت عذاب. این ظلم نیست؟ مگر «جَزاءً وِفاقاً» قاعده نیست؟

-‌ [سؤال]

-‌ این یکی از جواب‌هایی است که باید داد، بله. یکی از جواب‌هایی است که ما باید عرض بکنیم. وکالتاً از طرف شما من توضیح می‌دهم. ببینید پس اصل اشکال این است؛ این آدمی که پنجاه سال، شصت سال، چهل سال زمان این‌قدر و ظلم این‌قدر، مادّه ظلم این‌قدر و کیفیت ظلم این‌قدر، خوب «جَزاءً وِفاقاً» یعنی همان پنجاه سال؟ همان چندتا توسری که زده است؟ همان ظلم‌هایی که کرده است؟ این جواب دارد، جواب این است که این اعمالی که اهل نار را مستحقّ نار کرده است، دارای دو بُعد است؛ یک بُعد مربوط به زمانی که در عالم تکلیف زنده بودند و این کار را می‌کردند، یک بُعد استمرار آن است. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[4] هر کسی این حسنه را انجام بدهد، اجر دارد. «وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» اگر کسی یک مبنای گمراهی را گذاشت، بهائیت درست کرد، قادیانیت درست کرد، کسرویت درست کرد، مادیت درست کرد و سایر ایت‌های منحرف را درست کرد، مادامی که خود او زنده است، مشغول گمراه کردن است و اینکه گروهی را گمراه کرد و گمراه شدند و شدند و شدند «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ‏»[5] هم اثقال خود را، گناهانی که خود مستقیم کردند، کسانی که خود مستقیم منحرف کردند، کسانی که خود مستقیم ظلم کردند، کسانی که خود مستقیم اذیت کردند. مدّت عمر او پنجاه سال است.

اما اگر این منحرف کردن‌ها و ظلم کردن‌ها و اذیت کردن‌ها با مردن او نمرد، بلکه بعد از مردن او هم استمرار پیدا کرد، آن کسانی که به دنباله این شراره‌های آتش ظلم و انحراف می‌روند، کار آن‌ها دو بُعدی است؛ یک بُعد: خود آن‌ها ظلم می‌کنند و عذاب خواهند دید. بُعد دیگر: مانند ظلم آن‌ها، عذاب مضاعفی از برای آن شخص اوّل خواهد بود. پس زمان، زمان عمر نخواهد بود، کما اینکه در حسنات این‌طور است. در حسنات اگر هم استحقاق را حساب بکنیم، اگر کسی خودش خوب است و خوب درست کرد و إلی مدت زیادی خوب‌هایی درست شدند که «من أهدی نسمةً فکأنما أحیا من فی وجه الأرض» از این تعبیرهای گوناگون «لَئِنْ يَهْدِي اللَّهُ عَلَی يَدَيْكَ نَسَمَةً»[6] اگر خداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت بکند، مثل اینکه یک امّتی را… چون این فرد، فردی را، افرادی را و افرادی را، همین‌طور این ادامه خواهد داشت. همان‌طور که در بهشت است، در جهنّم نیز. منتها در بهشت فضل الهی بالاتر از «جَزاءً وِفاقاً» بر حسب وعده «لَدَيْنا مَزيدٌ» همچنین. ولکن در جهنّم یا به مقدار عدل یا کمتر از عدل این مطلب خواهد بود که این را عذاب می‌کنند.

بنابراین لزومی ندارد که اگر ما بالاترین عمر عالم تکلیف را پیدا بکنیم که فرعون است، بگوییم چهارصد سال، خیر. خیر به چند جهت؛

1-‌ چه کسی گفته است گمراهانی بیشتر از چهارصد سال عمر نکرده‌اند؟ گمراهان بحث ما است.

2-‌ مگر جهنّم فقط جای انسان‌ها است، مگر اجنّه نیستند؟ اجنّه که هزاران سال عمر می‌کنند. عمر اجنّه خیلی بیشتر از انسان‌ها است. آن‌قدر زیاد عمر می‌کنند که انسان‌ها به خواب نمی‌بینند. خوب در این آتش جهنّم هم وقود هم هست، حصب است و حطب است و صلی است از برای انسان‌ها و هم از برای جن‌ها و هم از برای سایر مکلّفین که ما نمی‌شناسیم. کلّ مکلّفین، آن‌هایی که استحقاق نار دارند و استحقاق ناری آن‌ها مادامت النّار است، ممکن است ده هزار سال طول بکشد، ولکن این‌طور نیست که جریان خلط بشود. هر کسی از نظر مدّت عذاب و مادّه عذاب و کیفیت عذاب «جَزاءً وِفاقاً» را خواهد دید.

ممکن است کسی بیاید بگوید: آیاتی در قرآن شریف در یازده الی دوازده آیه -که در سوره اسراء بحث کردیم- دلالت دارد که انسان در نار نمی‌میرد. یا «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏»[7] یا آیات دیگر. ما دانه به دانه آیات را مورد بحث قرار می‌دهیم. آیه 167، سوره بقره: «وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ» اوّل این جمله را عرض بکنم. اصولاً آیاتی که ابدیت ناری را ثابت کرده است، برای همه اهل نار نیست. دسته اوّل اهل نار که بیرون می‌روند و به جنت می‌روند که معلوم است. دسته دوم اهل نار که -بر حسب تقسیمی که از آیات استفاده خواهیم کرد- بیرون نمی‌روند و در نار می‌میرند، این هم مشمول آیاتی که خواهیم خواند، نیست.

ما ابدیت ناری در سه آیه بیشتر نداریم از نظر لفظ ابد و در آیات صلی و در آیات وقود و حصب و حطب هم داریم. پس یک دسته خاصّ از اهل نار هستند که به جنت نمی‌روند و در نار هم نمی‌میرند، بلکه ابدیت ناری دارند، با نار می‌میرند.

از جمله این دو آیه است؛ سوره 92، آیات 14 و 15: «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى‏ * لا يَصْلاها» صلی که در آیات صلی بود. «إِلاَّ الْأَشْقَى‏». اگر صلی دخول است -یکی از ادلّه ما این است که صلی دخول نیست- اگر صلی دخول نار است، پس اشقی باید داخل نار بشود، شقی داخل نار نمی‌شود. کسی که اشقی است، کسی که در بالاترین قله شقاوت است از نظر عقیدتی، اخلاقی، عملی، بالفعل بعد از خود، در تکذیب اوّل است، در کفر اوّل است، در عمل فاسد اوّل است، در ترک واجبات اوّل است، در ظلم اوّل است، «الْأَشْقَى‏». اگر ورود در نار به اشقی منحصر است، بنابراین خیلی‌ها راحت هستند، برای اینکه ما اشقی کم داریم. کسانی که در شقاوت در کلّ ابعاد درجه اوّل هستند، ما زیاد نداریم. درصد این‌ها خیلی کم است. پس افراد جهنّم خیلی کم هستند. «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ»[8] و سایر آیاتی که ادخال در جهنّم… شقی‌ها را، شقی‌هایی که در جهنّم داخل می‌شوند، این‌ها اشقی هم نیستند.

این آیه از آیاتی است که ابدیت ناری جهنّم را منحصر به تراز اوّل از کفّار قرار داده است، نه تراز دوم. تراز اوّل ایمان داریم، معلوم است، تراز دوم ایمان داریم، کسانی هستند که نه، داخل نار می‌شوند، شقی هم هستند ولی بیرون می‌روند. کسانی هستند که داخل نار می‌روند و بیرون نمی‌روند، استحقاق جنت ندارند، اما اشقی نیستند. این تابع ابوجهل است، این تابع ابولهب است، این تابع معاویه است. خود این اشقی نیست، اشقی آن کسی است که متبوع است. آن‌هایی که پرچم‌داران ضلالت و کفر و علم‌داران انحراف هستند، آن‌ها هستند که در کلّ ابعاد این‌ها استحقاق عذاب دارند.

از این آیه و از آیات صلی کلاً، از کلّ آیات صلی استفاده می‌کنیم که یک دسته خاصی هستند که گیرانه جهنّم هستند. مادامی که گیرانه باید بسوزد، آتش وجود دارد. اگر گیرانه دیگر تمام شد، آتش چیست؟ چون آتش به آن گیرانه است. و اما کسان اوّل و دوم که می‌سوزند به وسیله آتش این گیرانه می‌سوزنند. کسانی که با این صلی و وقود و حصب و حطب جهنّم برابری دارند تا آخر. آن کسانی که کمتر هستند، کمتر. کسانی که باز کمتر هستند، کمتر و وارد بهشت خواهند شد.

بنابراین آیات سه‌گانه ابد و آیات صلی کلاً و آیات حصب و حطب و وقود جهنّم و آیات اشقی همدیگر را معنا می‌کنند، پس ابدیت ناری در انحصار بدترین کفّار و درجه اوّل کفّار است، بقیه تا آخر نخواهند بود. ما با این مبنا این آیات را خوب می‌توانیم بفهمیم. «وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً»[9] تابعین «فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا» در نار بیاییم تبرّی بکنیم. «كَذلِكَ يُريهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ».

ما در بحث خلود دوم که در سوره اسراء داریم، این آیات را عنوان کردیم که اگر کسی بخواهد با این آیات استناد بکند به اینکه نار آخر ندارد، بی‌ربط است. «وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ» چیست؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ این‌ها تابع و متبوعی هستند که تقریباً مثل هم هستند. این‌ها باید خلود ناری داشته باشند. خلود ناری داشته باشند، آن‌هایی که متبوع هستند، خلود ناری دارند، چون وقود هستند. اما آن‌هایی که تابع هستند چطور؟ «وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ» هر دو را می‌گیرد؛ آن‌هایی که خلود ابدی ناری دارند، از نار خارج می‌شوند، اما با نار خاموش می‌شوند یعنی چه؟

اگر نار و این اهل نار که متبوع هستند با هم خاموش بشوند، از نار خارج شده‌اند؟ از نار خارج شدن این است که نار باشد و آن‌ها خارج بشوند. اگر این دو تا با هم… مثل یک کسی که در خانه‌ای است. خانه خراب شد، خانه از بین رفت، این هم ماند. می‌گویند: ایشان از خانه بیرون رفت؟ خانه‌ای نماند که بیرون برود، خانه از او بیرون رفت یا او از خانه بیرون رفت؟ خیر، این با خانه… این‌جا چند بُعد دارد؛

1- اینکه آتش است و از این آتش بیرون برود. این را نفی می‌کنیم. یکی اینکه با آتش می‌میرد؛ نفی نمی‌کنیم. این مورد بحث ما است:

2- آتش وجود دارد و این شخص در آتش می‌میرد، اگر کسی در آتش جهنّم بمیرد و آتش هنوز است، این از نار خارج شده است؟ «مات فی النّار» با «خرج من النّار» فرق دارد. «خرج من النّار» یعنی نار وجود دارد، این آدم هم وجود دارد، از آتش بیرون می‌‌آید. پس یک مرتبه نار وجود دارد و این آدم از آتش بیرون می‌رود، یک مرتبه در نار می‌میرد، یک مرتبه با نار می‌میرد. آن که در این آیه نفی است «وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ» هم تابع، هم متبوع. اما متبوع، متبوع از نار خارج نمی‌شود. چرا؟ برای اینکه خود متبوع «حَصَبُ جَهَنَّمَ»[10] است. پس مادامی که این حصب و وقود وجود دارد، آتش وجود دارد. وقتی جزای وفاق را دید، این حصب جهنّم می‌میرد و آتش می‌میرد. از نار خارج شد؟ نه. این دسته آخر است.

دسته قبلی که بین کار در آتش می‌میرند […] خروج من النّار است؟ خیر، این موت فی النّار است. موت فی النّار با خروج من النّار فرق دارد. اگر کسی در نار مرد، آیا می‌شود گفت: از آتش خارج نشد؟ خوب نشد. چون از آتش خارج شدن این است که زنده از آتش خارج بشود. کسی که در آتش مرد و هنوز آتش موجود است، این «وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ». این آیاتی که احتمال داده می‌شود که نفی است، ما آیات مثبته نداریم که آیات ثابت بکند که ابدیت ناری است إلی غیر النّهایه یا الی حدّ النار برای همه، نخیر. این یک آیه.

آیه دوم: سوره مبارکه نساء، 56: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا» خوب این «كَفَرُوا بِآياتِنا» یعنی آن کنده هیزم‌های جهنّم. چون آیاتنا جمع محلّی به لام است. کسانی که به کلّ نشانه‌های رب‌العالمین کفر ورزیدند. درونی، برونی، انبیاء، معجزات، احکام، آیات و… که کفّار درجه اوّل هستند.

-‌ [سؤال]

-‌ جمع مضاف است، جمع مضاف دلیل بر استقرار است. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» یعنی «نوقدهم ناراً»، نه «ندخلهم ناراً». برای اینکه اگر صلی و اصلاء به معنای دخول است «كَفَرُوا بِآياتِنا» نمی‌خواهد. کسانی که به کلّ آیات «كَفَرُوا» نیستند، بلکه مستحق نار هستند، داخل می‌شوند یا نه؟ پس دخول غیر از صلی است. ما 22 آیه راجع به صلی داریم و این 22 راجع به صلی به درجه اوّل کفّار مربوط است که این‌ها کنده هیزم جهنّم هستند. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» چه می‌شود؟ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ».

 چون جلود این‌ها دو بُعدی نضج می‌شود: بُعد اوّل نضج می‌شود و جمع می‌شود به حساب ناری که از جلود این‌ها شعله می‌زند، چون «وَقُودُ النَّارِ»[11] هستند. دوم: دیگران هم به نار این‌ها می‌سوزنند. اگر جلود این‌ها نضج شد و با همان سوختن اوّل از بین رفتند، هم عذاب خود آن‌ها جزای وفاق نیست و هم دیگران راحت خواهند بود. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ» آیه خیلی دقیق است. همه آیات این‌طور هستند، ولی این آیه خیلی قوی و دقیق است که نکات آن را عرض می‌کنیم.

 «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» سؤال: مراد از «جُلُودُهُمْ» چیست؟ آیا مراد از «جُلُودُهُمْ» پوست است؟ هر هنگامی که این پوست‌های این‌ها از آتش جمع شد، ما این پوست‌ها را صاف می‌کنیم، پوست‌های دیگر می‌رویانیم. مگر آتش جهنم فقط پوست ظاهری را می‌سوزاند؟ «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ * إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ * في‏ عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ»[12] این چیست؟

-‌ یک جنبه عذاب را بیان می‌کند.

-‌ نه، همه عذاب‌ را بیان می‌کند. یک جنبه چیست؟ این جنبه ساده است. این‌ها که در کفر خیلی خیلی بالا هستند و کنده هیزم‌های جهنّم هستند، فقط پوست‌های آن‌ها؟

-‌ [سؤال]

-‌ نخیر، کافی نیست. ما که از آیات نار استفاده می‌کنیم که داخل و ظاهر و همه را می‌سوزاند. «وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُم‏»[13] «نَضِجَتْ» نیست؟ و از این قبیل. چه پوست ظاهر، چه گوشت، چه استخوان، همه این‌ها از بین می‌رود. منتها طوری نیست که بسوزد و بعد از بین برود. چون جزای وفاق ندیده، خیر، «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ».

جواب این است که ما یک «هُم» داریم، یک جلود داریم. «هُم» چیست؟ اصلاً ارواح است دیگر، «هُم» به ارواح برمی‌گردد؛ بله. «هُم» به جسم و روح هر دو برمی‌گردد مجازاً. به جسم تنها هم «هُم» برمی‌گردد، چون روح در این‌جا داریم، به روح هم «هُم» برمی‌گردد حقیقتاً. چون «هُم» انسان… در اصل من چیست؟ من روح است دیگر. اگر گفتند: من و مراد جسم و روح بود، جسم تابع است. اگر گفتند من و مراد جسم من بود، این مجاز بالاتری است. آن‌ که حقیقت علیا است، عبارت از این است که من، یعنی آن که مکلّف است، آن که حس دارد، آن که عقل دارد که روح است. پس در این‌جا تحمیل هم نیست. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ»، «هُم» ارواح است.

جلود الارواح چیست؟ ابدان است. مگر ابدان جلود الارواح نیست؟ جلد روح بدن است، بدن است که روی روح پوشیده شده است و روح در باطن قرار دارد. بدن است که جلد است از برای روح و روح مجلّد است. کتاب را جلد می‌کنند. جلد کتاب، جلد ظاهری است و بقیه آن نه، اما جلد روح تمام روح انسان را، تمام را بدن می‌پوشاند. روح عقل را مخ، روح قلب را قلب، روح صدر را صدر، روح پا را… تا آخر. روح نباتی را، روح حیوانی را، روح انسانی را تمام این ارواح متدرّجه‌ای را که روح واحده و نفس واحده انسان در ابعاد گوناگون است، تمام آن راجسم می‌پوشاند.

بنابراین «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» یعنی همه بدن. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها»، «هُم» دوم چیست؟ «بَدَّلْناهُمْ» که نیست. «هُم» دوم. اوّل «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» «هُم» اوّل چیست؟ ارواح است. «هُم» دوم چیست؟ ابدان است. چون ارواح که تبدیل نمی‌شود، ابدان تبدیل می‌شود. آن که تبدیل می‌شود؛ یعنی آن‌که سوخته و جمع شده است، می‌آید به حالت اوّل برمی‌گرداند که باز بسوزاند. کدام است؟ جسم است یا روح است؟ جسم است. پس «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» یعنی «کلّما نضجت جلود الأرواح» که بدن است. «بَدَّلْناهُمْ»، «هُم» به چه برمی‌گردد؟ به جلود. جلود هم، «هُم» است. ارواح هم «هُم» است، با یکدیگر هم «هُم» هستند. مگر این‌طور نیست؟ هم جلود «هُم» است، هم ارواح «هُم» است، هم با یکدیگر «هُم» هستند. اوّل حقیقت بود که «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» یعنی جلود الارواح که ابدان است. بعد «بَدَّلْناهُمْ» آن‌که نضج شده است، جلود الارواح است که ابدان است، کلّ بدن. «بَدَّلْناهُمْ» یعنی «بدّلنا الجلود جلوداً غیرها»، «هُم» در این‌جا حساب دارد؛ دو حساب دارد. یک حساب اینکه اصولاً ضمیر ذوی‌العقول به ابدان برمی‌گردد. دوم: حساب دوم این است که کسی خیال نکند که اوّل که تمام بدن نضج شد، خوب روح است احساس می‌کند و مرتبه دوم که این بدن نضج شد، دیگر روح از بین رفته است. خیر «بَدَّلْناهُمْ» روح متوجه می‌شود و روح در این بدن موجود است و اگر بدن سوخت، روح نمی‌سوزد، روح استقرار دارد در این بدن‌هایی که به طور متواصل به دنبال هم همین‌طور می‌سوزد و برمی‌گردد. «كُلَّما نَضِجَتْ».

در این‌جا امام صادق (ع) سؤال می‌کنند که وقتی که این بدن سوخت، بدن دیگر بیاید فایده آن چیست؟ فرمود: نخیر «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»[14] بسیار روایت لطیفی است. در عقائدنا این را مفصّل بحث کردیم، در تفسیر هم همین‌طور. «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا» بعد: «أَخَذَ لَبِنَةً فَكَسَرَهَا»، یک خشت برداشت و شکست، خشت را شکست، بعد درست کرد. فرمود: «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا» صورتاً دو صورت مماثل است، آن مادّه، همان مادّه. این بدن همان بدن است. هیئت اوّلی این بدن سوخت. بعد هیئت دیگر به بدن دادند. چون همین بدن که تجدید نمی‌شود. هیئت دیگری به همین بدن می‌دهند، ولی همین بدن است.

-‌ چیزی که می‌سوزد، معدوم می‌شود.

-‌ آن چیزی که می‌سوزد معدوم نمی‌شود، هیئت معدوم می‌شود، مادّه که معدوم نمی‌شود. هیئت معدوم می‌شود. اصولاً از نظر قانون اصلی علمی هم همین‌طور است، قانون لاوازیه، هیچ چیز از بین رفتنی نیست. صورت عوض می‌شود، یک چیز دیگر می‌شود. اگر شما یک تخته‌ای را بسوزانید، هیچ چیزی از بین نرفته است، یک مقدار گاز شده است، یک مقدار خاکستر شده است. اگر قدرت خارقه‌ای باشد، قدرت خالقه‌ای باشد، همان برمی‌گردد کما اینکه «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً»[15] یا «أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ»[16] که مادّه کم و زیاد نشده است.

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» چرا؟ «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» این آدم که صد مرتبه باید بسوزد، اگر یک مرتبه بسود و از بین برود که چه؟ خیر «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» عذابی که هم به استحقاق این انحراف عالم تکلیف است و هم به حساب آن نتایج بدی که بعد از جریان تکلیف داشته است. «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً» تتمّه بحث إن‌شاءالله ظاهراً شنبه خواهد بود. فاتحه‌ای هم برای مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی و کل فقها و بزرگان اسلام بفرستید.


[1]. نبأ، آیه 26.

[2]. ق، آیه 35.

[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 347.

[4]. الفصول المختارة، ص 136.

[5]. عنکبوت، آیه 13.

[6]. تفسیر نور الثقلین، ج ‏2، ص 273.

[7]. اعلی، آیه 13.

[8]. ق، آیه 30.

[9]. بقره، آیه 167.

[10]. انبیاء، آیه 98.

[11]. آل‌عمران، آیه 10.

[12]. همزه، آیات 6 تا 9.

[13]. محمد، آیه 15.

[14]. الأمالی (للطوسی)، ص 581.

[15]. ابراهیم، آیه 69.

[16]. اعراف، آیه 117.