…ندارند، اما استحقاق ابدیت ناری هم ندارند، استحقاق ابدیت عمری دارند. عمر آنها هم که تمام میشود قبل از اینکه عمر نار تمام شود، این مربوط است به مقدار استحقاقی که اینها دارند. باید پنجاه سال عذاب بکشد، پنجاه سال عذاب میکشد، یک سال است، یک سال است، ده سال است، ده سال، کمتر است، بیشتر است. با قید اینکه اینها اصلاً استحقاق جنت ندارند و استحقاق نار هم بر مبنای فضل الهی کمتر از استحقاق و کمتر از استحقاق، کمتر از مدّت عمر نار است.
پس مدّت عمر نار برای چیست؟ آمدیم و خاموش خواهد شد، تا چه زمانی وجود دارد؟ تا آن وقتی که «خالِدينَ فيها أَبَداً»[1] درجه اوّل استحقاق عذاب را دارند و عذاب میشوند، تا آن وقت که در قرآن شریف میگوید که «لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى»[2] فقط، «الْأَشْقَى». «صَلْی» برای اشقی است، شقی نه. ما اشقی داریم، شقی داریم، اشقای از نظر فکری، علمی، اخلاقی، عملی، عقیدتی و غیره، درجه اوّل کسانی که تمام لعنتها در آنها جمع شده است، اشقی این است، اشقای کلّی. کسانی که اشقای کلّی هستند و تمام ملعنتها در آنها جمع است، اینها با خاموش شدن نار خاموش میشوند. کسانی که اشقی نیستند چطور؟ شقی. خوب بعضی شقیها داخل نار میشوند و بیرون میروند، یا زیاد یا کم، بعضیها اصلاً استحقاق جنت ندارند. این شقی که بدترین مراحل نیست که اشقی صدق کند. همه آیات را نوشتیم و تمام را بحث خواهیم کرد.
این شقی که صَلی جحیم نیست، این بنیانگذار فساد و انحراف و ضلالت و ظلم نیست، بلکه تابع است. به مقدار تابعیت خود، آن هم بر مبنای عدل یا بالاتر فضل، مدّتی در نار عمر کند، آن هم در دَرَکی که، در درْکی که مناسب با استحقاق عذاب او است، بعداً هم خداوند او را بمیراند. یعنی قبل از اینکه نار بمیرد، اینها باید در نار بمیرند. اگر در نار بمانند ظلم است، اگر به جنت بروند این خلاف است، چون اصلاً استحقاق جنت ندارند. کسی که استحقاق جنت ندارد و لا سیّما تا آخرین مرحله استحقاق نار دارد، اصلاً جنت رفتن او برای اهل جنت نار است. این در مورد نار.
جنت، جنت هم دارای این چهار احتمال است، البته جنت عدن. یک احتمال این است که ما فکر میکنیم و دوست داریم که «إلی غیر النّهایة الحقیقیّة الرّبانیّة» باشد، تا ندارد، این هم میشود، خوب اینکه وجود دارد، ولی دلیل میخواهد، میشود. میشود خداوند به شما همین امروز صد میلیون بدهد، ولی حتماً باید بدهد؟ رجحان دارد؟ اگر داشت میداد دیگر. هر میشودی که شود نیست. میشود خداوند اهل جنت را که خیلی صالح هستند و خیلی شایسته هستند در جنت «إلی غیر النّهایة الحقیقیّة الربّانیّة» نگه دارد، خوب میشود، واجب است؟ راجح است؟ حکمت است؟ چه کسی گفته؟ شاید حکمت او است که ده هزار تومان بدهد، شاید صد هزار تومان بدهد. میفرمایید که دائم الفیض است، بسم الله! یعنی دائم الفیض در یکی است؟ خوب این برای دیگری، این برای دیگری، همینطور إلی غیر النّهایة. دوام فیض هم معنا دارد، دوام فیض به معنای ابدیت واقعی که معنا ندارد، ابدیت افاضهای است. ابدیت افاضهای ربالعالمین که شما بیایید بگویید.
نمیشود که ربالعالمین هنگامی بیاید که هیچ خلقی ندارد، چرا نمیشود؟ مگر «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٌ»[3] نداریم؟ خدا بود و هیچ چیز نبود. نمیشود یا میشود؟ خوب بعد هم خدا باشد و هیچ چیزی نباشد، حالا بعد خلق کند یا نکند. حالا فرض کنید که دوام فیض است.
- [سؤال]
- میفهمم، این معنای دوم آن است، من معنی زمانی آن را عرض کردم. اصلاً خلق نبود، خدا بود، بودن زمانی را نمیگویم، بودن اصلی، کون زمانی نه، کون کیانی، نه کون زمانی.
- [سؤال]
- یادم نرود، چون من تنظیم میکنم حضور برادران عرض میکنم. حالا در جنت «إلی غیر النّهایة الواقعیّة» که اصلاً آخر ندارد امکان دارد، اگر هم در تفسیر یا در حوار اشکال کردیم، جواب آن را دادیم که بعد مراجعه کنید. اشکال عقلی ندارد، امکان دارد. وانگهی این لانهایت یک جا جمع نیست، چون لانهایت یک جا جمع نیست، میشود بدایت داشته باشد و لانهایت شود. چون یک جا جمع نیست، مثل عدد، عدد نهایت دارد؟ نه، ولی یک جا که نیست. این البته مفصّلاً در حوار آمده است، شما مراجعه کنید. ولی بر این مطلب دلیل داریم؟ ما هرگز بر این مطلب دلیل نداریم. من تاکنون پیدا نکردم، آقایان اگر از کتاب الله پیدا کردید استفاده میکنیم.
- [سؤال]
– نه، من میگفتم، ولی حالا عرض میکنیم خیر. چون منِ امروز غیر از منِ دیروز است. تا اینجا من به دلیل پیدا نکردم، خیلی زیاد هم گشتم، تمام قرآن را گشتم که موضوعاً هم میشود گفت تقریباً قرآن را حفظ هستیم، ولیکن به حفظ اکتفا نمیکنیم و وابسته به المعجم هم هستیم. یک آیه دلالت داشته باشد، نه از آیه استدلال بتراشیم، استدلال تراشیدن غیر از دلالت داشتن است. دلالت یعنی اینکه جنت «إلی غیر النّهایة الحقیقیّة الرّبانیّة» است که اصلاً آخر ندارد؟ دلیلی ما بر این مطلب نداریم.
دوم: جنت بر مبنای فضل، بله. جنت بر مبنای فضل است ولکن «إلی غیر النّهایة الابدیّة الالهیّة» نیست. مقدار زیادی، مقداری زیادی، همینطور «أُكُلُها دائِمٌ»،[4] دوام الله یا دوام خلق؟ «أُكُلُها دائِمٌ» اگر مُرد باز دائم؟ «أُكُلُها دائِمٌ» هم یکی است، مثل «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ».[5] «أُكُلُها دائِمٌ»، اگر به کسی گفتیم که مهمان فلانی مرتب میخورد، یعنی اگر مرد هم میخورد؟ بعد از مردن هم میخورد؟ دیگر «أُكُلُها دائِمٌ» که نمیگوییم نمیمیرد! یعنی مادامی که وجود دارد میخورد، چون باید خورندهای باشد تا بخورد. اگر مرده است دیگر کسی که مرده است، نمیخورد. این که بر مطلبی دلیل نمیشود. پس این احتمال دوم راجع به جنت که فضل بسیار زیاد است.
سوم: عدل، اگر بر مبنای عدل باشد با وعده اصل جزا، اگر نباشد که هیچ. اگر خداوند وعده اصل جنت را و وعده مزد را به ما نمیداد، ما طلبکار بودیم؟ مثل پدری که به پسر خود میگوید: آقا این یک میلیون را بگیر، این راه، این چاه، برو کار کن. کار کرد از پدر طلب دارد؟ نه. به نفع خودش است.
مکلّفان هر چه کردند و هر کاری کردند، هر طور بوده است، به نفع خود آنها است. به طور اتوماتیکی و بر مبنای عدل بدون وعده اینها استحقاق ندارند؟ ولی خداوند وعده داده، چون وعده داده داریم بحث میکنیم. حالا اگر خداوند وعده داد و خواست به مقدار عدل جزاء بدهد، این همه «جَنَّاتٍ تَجْري»[6] است؟ نه، یک حسنه، یک ثواب، مقدار آن چقدر است؟ مقدار آن خیلی کم خواهد بود. این هم احتمال سوم.
احتمال چهارم: ظلم است. احتمال را میگوییم. به اهل جنت ظلم بشود. اهل جنت را به نار ببرند یا به جنت نبرند. هم در اصل و هم در فرع، بر مبنای وعده و بر مبنای لاوعده این درست نیست. آنچه که ما میتوانیم از کتاب الله استفاده کنیم و صحیح است، نقلاً و عقلاً درست است، «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» است، «أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» است، اما «إلی غیر نهایة الواقعیّة» را ما نمیتوانیم از قرآن به دست بیاوریم، تا اینجا که من نتوانستم پیدا کنم. آقایان بگردید، شاید شما پیدا کنید و استفاده کنیم. این بحث محوری است که ما چند روز روی این مبنا صحبت داریم.
– [سؤال]
- کمکم بحث میکنیم، ما الآن در مورد اهل نار بحث میکنیم، اهل جنت که شما هستید برای بعد است، ما الآن در مورد اهل نار بحث میکنیم. آیاتی که درباره خلود است، کلّاً 84 آیه در قرآن شریف مربوط به خلود یوم القیامة است، نه هر خلودی «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ»[7] برای دنیا است، آنها را نمیگوییم، نه. شما نگاه نکنید که هر جا خ و لام و دال بود، همه را به حساب بیاورید، نه، خلود راجع به دنیا است، خلود راجع به کجا است نه، خلود در ثواب یا عذاب یوم القیامة الکبری، بعد الاحیاء، آن را داریم بحث میکنیم، حدود 84 آیه با اختلاف صیغ ما راجع به خلود داریم.
از این 84 آیه فقط سیزده آیه، یعنی تقریباً یک دهم، یک نهم، لفظ ابد را دارد. آنجایی هم که لفظ ابد دارد، از این سیزدهتا، ده مورد آن مربوط به ابدیت خلود اهل جنت است، به لفظ ابد. البته آیات «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» و «أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» آنها هم ابدیت میرسانند، ولی لفظ ابد را عرض میکنیم. به عنوان لفظ ابد که بعد از خلود میآید ما راجع به اهل جنت ده مورد داریم و راجع به اهل نار سه مورد داریم. اما آیات دیگر خلود هم از برای اهل جنت داریم و هم از برای اهل نار داریم. از برای اهل نار چند رشته آیات خلود ابدی است: دو آیه در قرآن شریف است که این دو آیه تثبیت میکند که «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»،[8] «حَصَبُ جَهَنَّمَ»،[9] «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» یا «لِجَهَنَّمَ حَطَباً».
اگر حصب و حطب جهنّم از بین برود دیگر جهنّم آتش ندارد، اینها کندههیزمهای جهنّم است. یک آیه دیگر: «أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ».[10] «وَقُودُ النَّارِ»، «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»، سه تعبیر است و یک معنا و آن یک معنا ابدیت است، ابدیت در آن بُعدی که صحیح است. ابدیت بر مبنای فضل، نه بر مبنای عدل و نه بر مبنای ظلم و نه بر مبنای اظلم، بلکه ابدیت بر مبنای فضل، یعنی مادامی که این زنده است یا مادامی که نار است، منتها مادامی که نار…
– [سؤال]
- کمتر از عذاب مستحق فضل است دیگر. اگر بنا است صد سال عذاب شود، اگر نود سال شود، این فضل است، اگر بنا است که صدتا چوب بزنند نودتا بزنند، دهتا فضل است. حالا این آیات «وَقُودُ النَّارِ»، مثلاً سوره بقره، آیه 24: «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» وقود ابد است. چه ابدی؟ ابد نار است. چون دو ابد داریم: یک ابد نار است یک ابد عمر است، ابد عمر قبل از ابد نار است. ممکن است عمر عذاب او در نار پنجاه سال باشد، ولی خود نار صد سال باشد. پس این ابدها با هم فرق دارد. آن ابد صحیح بخش میشود، یک ابد مربوط به ابد نار است، برای «وَقُودُ النَّارِ» است، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» است، «الْأَشْقَى» است و تعبیرات دیگر که آیات گوناگون داریم.
1- «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»؛
2- سوره 66 (تحریم)، آیه 6: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»؛
3- سوره آلعمران، آیه 10: «وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ».
«وَقُودُ النَّارِ»، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»، «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، «صَلیُ الجَحیم». چند تعبیر شد؟ «وَقُودُ النَّارِ»، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»، «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، «صَلیُ الجَحیم». این چهار مورد مرحله دوم ابد هستند، چون ابد دو مرحله دارد، خیلی بحث دقیق است، آقایان دقت فرمایید و کار هم بکنید، فقط به عهده من نباشد. این چهار تعبیر حساب دارد، این چهار تعبیر که «وَقُودُ النَّارِ»، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»، «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، «صَلیُ الجَحیم» که الآن میخوانیم، «صَلیُ الجَحیم» 22 آیه دارد.
اشقی برای «صَلی» است. 22 آیه راجع به «صَلیُ الجحیم» داریم. راجع به «وَقود» سه آیه داریم، راجع به «حَصَب» یک آیه داریم، راجع به «حَطَب» یک آیه داریم. تمام این آیات مربوط به ابد دوم است، ابد دوم «فی النّار» یعنی «ما دامت النّار». ابد اوّل چیست؟ ابد اوّل یعنی مادامی که آدم زنده است و زنده بودن این مقدار برای دیدن عذاب است و تا نار، نار است، استحقاق ندارد. اگر تا نار، نار است این بماند، ظلم است، آن را داریم بحث میکنیم. چون درکات عصیانها و درکات احدیت نار که احدیت جنت اصلاً در کار هست یا نیست، اینها با هم فرق دارد.
آیات «صَلی» که 22تا است، این جا هم باز یک ظلمی به کتاب الله شده است حتی از ناحیه مفسّرین. «صَلی»، «صَلی» را در تفسیر ترجمه کردند ورود، صلی یعنی ورود. یک ورود جهنّم است «إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّاً»[11] ورود است. هم اهل عذاب و هم اهل ثواب، منتها آن طرف عذاب است این طرف ثواب است. ما یک ورود داریم، دخول داریم، یک «صَلی» داریم، مثلاً «تَصْطَلُونَ»[12] که راجع به موسی (ع) است، اصطلاء یعنی آتش زدن. «وَقُودُ النَّارِ»، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»، «لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، «صَلی» جهنّم، تمام یعنی گیرانه جهنّم. گیرانه جهنّم خود این انسانهایی هستند که باید عذاب شوند. غیر از جنت است، جنت دو بُعدی است. نار یک بُعدی است. نار عذاب، فقط خود عمل بد است که ملکوت آن ظاهر میشود، ولکن ثواب اینطور نیست. ثواب مقداری خود آن، مقداری زیادتر، «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[13] این مربوط به حق است و این بُعد دوم حالا وجود دارد. بُعد دوم جنت الآن وجود دارد، بر مبنای آیه نجم: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى».[14] آن قطر دایره جنت که در دور تمام کون فعلی موجود است. زمین آن وجود دارد، درختان آن وجود دارد و غیره. آن مقداری که نیست ما باید با خود ببریم.
اما در نار فقط با خود بردن است. در نار که فقط با خود بردن است، اگر جایی گیرانهای نباشد، آتش وجود دارد؟ باید گیرانه باشد تا آتش باشد. پس گیرانههای جهنّم «وَقُودُ النَّارِ» هستند، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» هستند، حطب جهنّم هستند، «صَلیُ الجحیم» هستند که فردا إنشاءالله بحث میکنیم. آیات 22گانه «صَلی» تمام آنها دلالت دارد بر اینکه «صَلی» یعنی آتش زدن، «يَصْلَوْنَها»[15] آتش میزنند، نه آتش میگیرند. گروهی آتش میزنند و گروه دیگر آتش میگیرند. کسانی که جهنّم را آتش میزنند، هم خود با آتش خود میسوزند، هم دیگران با آتش آنها میسوزند، برای اینکه اینها تابع بودند، از آن رئوس ضلالت و رئوس انحراف اتّباع کردند. آیات «صَلی» کلّاً، آیات «وَقُود» کلّاً و آیات «حَصَب» و «حَطَب» کلّاً، تمام اینها فقط مربوط به ابد دوم است. آیات را مراجعه کنید، ابد دوم.
ابد دوم که از نظر لفظ ابد سه آیه دارد و از نظر معنای ابد 22 آیه «صَلی الجحیم» دارد و سه آیه «وَقود» دارد و یک آیه «حَصَب» دارد و یک آیه «حَطَب» دارد و این آیات جمعاً، تماماً، بلااستثناء و بدون احتمال دیگر، مربوط به کسانی است که ابد اینها ابد سوم است که قابل قبول بود. ابد سوم یعنی مادامی که نار وجود دارد، این کُندهها که گیرانه نار هستند در جهنّم وجود دارند. اما کسانی که با نار اینها میسوزند، لزوم ندارد با اینها باشند، لزوم دارد با اینها نباشند، چون کمتر هستند، دَرَک آنها و درْک آنها کمتر است. تتمّه این بحث إنشاءالله برای فردا باشد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
بررسیهایی که به طور مکرر در آیات مقدّسات مربوط به حشر و لا حشر غیر مکلّفین کردیم، تا لحظات آخر بحث دیروز این بود که لزومی ندارد که غیر مکلّفین محشور گردند، مگر با خواهش کسانی که اهل جنت هستند «رجالاً و نساءً».
- پیغمبر بخواهد که بچههای کفار….
- حالا عرض میکنیم. خود این خواستن، خواستن کفرآمیزی است، نخواهد خواست. حالا بحث میکنیم. مانند این است که پیغمبر بخواهد ابوجهل بیایید در ردیف او در جنت باشد.
- بچه او که ابوجهل نبوده است.
- حالا عرض میکنیم. بچههای کفّار را میگوییم. این بچهها اگر بچههای مؤمنین هستند، یک مطلب است، اگر بچههای کفّار هستند مطلب دیگری است. غیر از آن مرحلهای که متوسط مادون تکلیف و عدم تمییز هستند که مانند حیوانات محشور میگردند، «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»،[16] برای ثواب و عقابی که در بُعد تکلیف انسانی یا حیوانی است، نه در بُعد تکلیف شرعی. منهای این مراحل ورود اطفال مؤمنین در جنت که نابالغ هستند، ادلّهای دارد. از جمله این ادلّه آیاتی است که قبلاً هم اشاره کردیم، از جمله «ِلَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ».[17] کدام مؤمن یا مؤمنه بهشتی است که نخواهد فرزند معصوم نابالغ او محشور گردد؟ این علاقهای است.
حتی اگر فرزند انسان خیلی هم بد باشد، اصلاً دل او نمیخواهد او بمیرد. البته در دنیا حجبی وجود دارد و موانع فهم صحیح وجود دارد، ولکن در جنت که «يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ»[18] آنچه که اصالت دارد و باقی میماند، این است که مؤمن علاقه دارد فرزند او که نابالغ یا خیلی کوچک از دنیا رفته است، برگردد و با او در جنت باشد، یک انسی است. آیا انس با فرزندان بهتر است یا انس با دیگران؟ انس با دیگران انس ایمانی است که مؤمن هستند و مکلّف هستند و به استحقاق وارد جنت شدهاند، اما انس با اطفال نه انس لا ایمانی است و نه انس ایمانی است، انس نَسَبی است. انس نسبی نقطه اولای انس است و انس ایمانی نقطه ثانیه انس است. اگر در انس نسبی کفری در کار باشد که در جنت نیست، معنا ندارد. اما اگر در انس نسبی کفری در کار نباشد، بچه چند ماهه یا چند ساله انسان مادون تکلیف و لا سیّما اگر به حدّ تمییز نرسیده باشد، انس انسان نسبت به این فرزند انس نَسَبی است، ولی ایمانی هم هست. آیا مقتضای ایمان نیست که انسان به بچه خود علاقهمند باشد؟
– [سؤال]
- در آخرت انساب نیست، این معنا دارد. «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ»[19] نمیخواهد بگوید که فرزندیها و پدریها و مادریها نابود میشود، وجود دارد، نه. اما این به درد نمیخورد، یعنی پدر من مؤمن بوده است و من معاذ الله مؤمن نبودهام، ایمان پدر من به درد من نمیخورد و به عکس، معنای آن این است. «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ * لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيه».[20] أُم وجود دارد، أب وجود دارد، أُخت وجود دارد، أَخ وجود دارد، صاحبه وجود دارد، ولکن نافع نیستند. در جنت هم چنانچه زن یا مرد مؤمن بخواهند فرزندان مادون تکلیف برگردند، این برگشت برای نفع نیست، بلکه برای انتفاع است. چون برحسب نصوص آیاتی «فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ».[21]
یکی از سادهترین و حتمیترین و همگانیترین و همیشگیترین چیزهایی که انفس طاهره میل دارند، این است که فرزندان مادون تکلیف آنها که مقصّر نیستند، برگردند. منتها اینجا دو مرحله است، مرحله اولی: «ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ» انسان بخواهد، طبعاً مؤمن میخواهد. مرحله ثانیه، اگر؛ مرحله ثانیه اگر است. اگر چنانچه انسان فراموش کند، از یاد او برود، آنقدر در نعمت بهشت فرو رفته که فرزندان خود را از یاد برده است، «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ». «لَدَيْنا مَزيدٌ» یعنی آنچنان که شما متوجه نیستید بخواهید، ولی شایستگی برای شما دارد، اگر برای شما بیاورند خوشحال میشوید، «لَدَيْنا». مانند یک انسانی که به یک سور رفته است، یک چیزهایی در نظر او خوب است چون یک چیزهایی معیّنی خورده است. یک کسی در لبنان به یاد دارم که میگفت من هنوز پانصد لیرهای ندیدهام. آن وقتی که پانصد لیرهای خیلی قیمت داشت. یک پانصد لیرهای هنوز ندیدم، دل او صد لیرهای، پنجاه لیرهای میخواست.
آن چیزی که میخواهد اینهایی است که دیده، آن چیزی که نمیخواهد، پانصد لیرهای به او بدهید برای او حظّ بیشتری است. حالا کسانی که حدّ فکری آنها، حدّ حبّ آنها، آن چیزی که دم دست آنها است، این است و این است و این است، ولی آن چیزی که نمیداند و اگر به آن برسد، خوشحال میشود و خوشحالتر میشود، این «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» است.
حالا «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»[22] یا «غِلْمانٌ لَهُمْ»[23] که در جنت هستند چند بُعد هستند:
بُعد اول: پسران و دختران انسان که مادون تکلیف بودند و قبل از وصول به تکلیف از بین رفتهاند، مخصوصاً اینهایی که کوچک هستند که مورد ترحّم بیشتری هستند، اینها «غِلْمانٌ» یا «وِلْدانٌ لَهُمْ» که غلمان پسرها و «وِلْدانٌ لَهُمْ» اعم از پسر و دختر. «فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ»،[24] انسانهای مؤمن میخواهند که اینها زنده شوند. خدا هم طبق خواستههای آنها عمل میکند.
آنها را که احیاناً نمیخواهند، به یاد ندارند، توجه ندارند، غرق در نعمت هستند، نمیدانند، عرض میشود که این «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ». مثال: یک انسانی یک زنی گرفت، بعد او را طلاق داد، بعد هیچ خبری از آن زن ندارد، فرزندی از آن زن متولّد شد و این پدر از آن هیچ اطّلاعی ندارد، این دیگر «تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ» نیست. خدایا، آن پسر من که نمیدانم برگردان، نه، اینجا «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ». یکی از موارد «لَدَيْنا مَزيدٌ» این است.
دوم: اگر کسی عقیم مرده است، زن است یا مرد است، در دنیا رنج کشید که فرزندی از او متولّد نشد، یا زن یا مرد، علاقه داشت متولّد شود، اما نشد. خوب در بهشت چه کسی گفته است که دل او نخواهد؟ فرزندان دیگران در اطراف آنها جمع هستند «غِلْمانٌ لَهُمْ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»[25] «غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ».[26] اگر بخواهد، نمیگوییم حتماً؛ اگر بخواهد خداوند در آنجا ایجاد دختر و ایجاد پسر مادون تکلیف میکند. مگر «غِلْمانٌ لَهُمْ» در انحصار ولادت دنیا است؟
سوم: چه کسی میگوید که در جنت توالدی نیست؟ در نار حال آن نیست. کما اینکه بعضیها که دو سال در مکّه بودند حال آن نبود، اما در لبنان حال آن بود، در نجف حال آن بود، در قم حال آن بود، در تهران حال آن بود. در نار اصلاً حال این حرفها نیست، اما در جنت چطور؟ چرا در جنت توالد نباشد؟ کدام آیه نفی کرده است؟ بلکه آیات «فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» این یک چیزی است که دل انسان میخواهد داشته باشد. حالا دل او میخواهد نه اینکه آنها به او کمک کنند، چه کنند، نه این انسی است، یک انسی است که انسان با کسانی که از خود او متولّد میشوند دارد. بعد هم مگر نمیشود خداوند فرزندی را… مانند حور، حور العین، حور العین که در آنجا خلق الساعة هستند، خلق الساعة در آنجا را خداوند خلق میکند و زن شما خواهند بود.
یک زنی خدمت رسول الله (ص) عرض کرد که ما اگر بهشت برویم، اینقدر حور العین آنجا زیاد هستند که شوهرهای ما به ما توجه نمیکنند. فرمود: نه، توجه میکنند، به این طریق که عرض کردم، توجه میکنند و بیشتر، چرا؟ برای اینکه زنهای شما با ایمان و عمل صالح بهشتی شدهاند، اما حور العین خلق السّاعة هستند، بلا عملٍ صالح برای خاطر شما، بنابراین توجه مرکزی شما از نظر زناشویی با زنهای خود شما است و توجه حاشیهای با دیگران است. در آنجا دیگر حسادتی در کار نیست، ارثی نیست، کمبودی در جنس نیست، کمبودی در مال نیست، عوامل این ناراحتی و حسادت در آنجا وجود ندارد. بنابراین تمام این مراحلی که انسان بخواهد. کسی میگفت آنجا انسان بخواهد سیگار بکشد چطور است؟ تریاک، چرس، بنگ. خوب نه دیگر، آنجا مزاجها سالم است، مزاج سالم که سیگار نمیخواهد. دل کسی میخواهد زنا کند، اصلاً معنا ندارد، چرا؟ برای اینکه هر چیزی بخواهد وجود دارد. چون مزاجها در آنجا سالم است و انحرافی و اعوجاجی ندارد، بنابراین تقاضای بد نمیکند. اگر تقاضا کند تقاضای خوب میکند و اگر عقل او نرسید، فکر او نرسید، خداوند برای او مقرّر میکند. اما اولاد کفّار چه؟
– [سؤال]
– سالم میشود، یعنی بدهای او کنار میرود و خوبهای او و خوبترهای او میماند.
- یک زنی بخواهد دوتا شوهر کند، چطور؟
- نمیشود. چرا؟ برای اینکه خداوند طبع مرد را طوری خلق کرده که تعدّد میخواهد و طبع زن را طوری خلق کرده که تعدّد نمیخواهد. پس خلاف خواست زن است، ولو توالدی در کار نباشد. ولو توالدی در کار نباشد، پنجاه مرد عقیم مثلاً با یک زن عقیم.
- در خود قرآن دارد آنجا لغو و تأثیم نیست.
- مگر زن گرفتن لغو است؟
- نه، برعکس آن.
- که چه؟
- که یک زن و دو مرد.
- خوب آن لغو است؟
– تأثیم است.
– چرا تأثیم است؟ مگر آنجا تکلیف است؟ شما از باب دیگری وارد شدید.
- نه، آیه قرآنی دارد.
- میفهمم. خوب؟
– «لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأْثيماً».[27]
– این چه میخواهد بگوید؟
– به شما کمک میکنم.
- میفهمم، من میخواهم کمک را استفاده کنم، این چه کمکی بود؟
- شما فرمودید ذوق ناسالم در آنجا نیست.
- بله. «رحم الله ناصرنا اهل البیت». نه، چه برخلاف باشد چه بر وفاق، ما میخواهیم حق را پیدا کنیم، اگر حق دو طرف بود، استقبال میکنیم و استفاده میکنیم.
این مربوط به ولدان و غلمان اهل جنت است. نار چطور؟ سؤال: مگر نه این است که در جنت «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»[28] که «الَّذينَ آمَنُوا» در بُعد متنی اصلی اهل جنت هستند و «ذُرِّيَّتَهُمْ» هم در بُعد اصلی اهل جنت هستند و هم در بُعد فرعی، بُعد اصلی چون «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإيمانٍ». در بُعد فرعی که قبلاً بحث کردیم و اشاره میکنیم، این است که در مکان «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ» خواهند بود، چون این مورد علاقه «وَ الَّذينَ آمَنُوا» است. «الَّذينَ آمَنُوا» که محور دعوت إلی الله بودند، ذرّیه نَسَب، ذریه غیر نسب، کسانی که زیر پر و بال او و زیر دعوت تربیتی او به ایمان رسیدهاند. دوست دارد همانطور که اینجا جلسه تفسیر قرآن است، آنجا هم باشد، اگر اینجا در خدمت برادران هستیم آنجا باشیم، طوری است؟ حالا هر کدام ما جلوتر رفتیم، جلوتر. هر کدام از من و شماها جلوتر رفتیم و مردیم و مقام بالاتری داشتیم، همین جریان در جنت باشد. چقدر خوب است که انعکاس واقعی و ملکوتی همین جریان در جنت باشد.
سؤال، خوب در نار هم همینطور است. همانطور که در جنت:
1- رئوس الایمان «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ» وجود دارد؛
2- «غِلمانٌ لَهُم» و «وِلدان لَهُم» وجود دارد.
در نار هم باشد. میگوییم در نار یکی درست است دومی غلط است، آن چیزی که درست است این است که اصول الضّلالة که صلی جحیم، وقود نار، حطب جهنّم، حصب جهنّم هستند، اینها آتشزننده جهنّم هستند، معلوم است و کسانی که أتباع آنها در ضلالت بودند، بسم الله، چه فرزندان آنها […] اما اینجا سوم ندارد. دیگر فرزند کافر که یک ماهه مرده است، این به تقاضای چه کسی وارد نار شود؟ به تقاضای مؤمنین در جنت اطفال وارد میشدند؛ چون «فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»،[29] «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»،[30] اما در نار که خداوند طبق میل ناریها عمل نمیکند. چون این آدم که جهنّمی است بخواهد؛ چون خود او با تقصیر جهنّمی شده دوست داشته باشد که فرزندان بیتقصیر او جهنّمی شوند، بیخود میکند، این ظلم است. آن عدل است، آن فضل است، دلخواهی عدل و دل خواهی فضل در جنت جای خود، اما دلخواهی ظلم، مگر خداوند به دلخواهی ظلم کسی عمل میکند؟ فرزندان کافر را که مکلّف نبودند، مخصوصاً اهل تمییز نبودند، این کافر میخواهد که با هم بسوزند، غلط میکند که میخواهد! در آنجا اصلاً دل بخواه نیست، و لا سیّما دلبخواهی که ظلم باشد و استجابت این دلخواهی تحقّق دادن به ظلم باشد.
بنابراین اولاد کفّار نه جهنّمی هستند نه بهشتی هستند، نه در بهشت نه در جهنّم. ما هر چه گشتیم برخلاف آنچه را که قبلاً عرض کردیم، هرچه گشتیم نص پیدا نکردیم، ولکن مُطلَب پیدا کردیم، «فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ» و إلی غیر ذلک. اما راجع به بچههای کفّار که اینها بر حسب روایات محشور شوند، خداوند بچههای کفّار را محشور میکند، نعمت جنت را و نار را به معرض آنها میگذارد، اگر به نعمت توجه کردند جنت میروند، اگر به نار، نار. آنجا جای تکلیف نیست. اوّلاً جای تکلیف و امتحان نیست، ثانیاً در چه حالی آنجا این امتحان میشود؟ در حالی که بالغ میشوند؟ وقتی إحیاء میشوند، دیگر بالغ شدن چیست؟ فرض کنید بالغ شدند. اگر بالغ شدند، مگر بالغ در عالم قیامت تکلیف دارد؟ یا در حالی که بالغ نیستند، اگر بالغ نیستند، کرم هم میفهمد که مربّا بهتر از چاقو است، چطور این بچه نمیفهمد؟
– [سؤال]
- تمام آیات میگوید: «جَزاءً وِفاقاً»،[31] «جَزاءً وِفاقاً»، «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[32] و اگر بچههای مؤمنین بروند، جزای عمل خود مؤمن است نه جزای عمل بچه او.
- این موؤده هم بچه کفار است. چرا آنها را نمیبرند؟
- بچه کفّار چرا بمانند و جنت بروند؟ چون بر حسب کلّ آیاتی که ثواب و عقاب را مربوط به عمل میداند، این قاعده کلّی است. استثناء کجا خورده است؟ استثناء نیست، استثنای منقطع است. استثناء آنجا است که غلمان و ولدان وارد میشوند، نه برای استحقاق خود، برای استحقاق پدران و مادران. اگر شما را دعوت کردند، شما را محترم میدانند، میگویند بچه خود را هم بگویید، بچه شما را برای خود بچه نمیگویند، برای خود شما میگویند. در حقیقت استحقاق شما است که «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ».
- [سؤال]
- نه، ببینید کسانی که اهل بهشت هستند، چه مرد باشند چه زن باشند، مکلّفین هستند. مکلّفین مذکّر و مؤنّث بهشت بر همه آنها «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» «يَطُوفُ» که اقسام آن را عرض کردیم. یا فرزندان خود آنها هستند که آنجا توالد میشود یا خدا برای آنها ایجاد میکند. بالاخره یک فرزندانی که برای آنها خواهد بود. در هر بُعدی از ابعاد ثلاثه.
– [سؤال]
- آخر ولدان، «يَطُوفُ»، محور نیستند، طائفه هستند، ذرّیه نیستند، بچه هستند دیگر، ولدان یعنی بچهها هستند، ولدان یعنی بچهها، اصلاً خود ولدان یعنی بچهها، لفظ ولدان در لغت عربی…
- غلمان اعم است.
- غلمان بسیار اعم است. ولکن این غلمانی که اعم است، قسمتی ولدان هستند، قسمتی میخواهیم بگوییم بالاتر از ولدان هستند. بالاتر از ولدان خود آنها محور هستند، چرا «يَطُوفُ» باشند؟ خود آنها محور هستند.
- [سؤال]
- یک ساله هم ولدان هستند، شش ماهه هم ولدان هستند، مادون تکلیف همه ولدان هستند. بچه؛ اصولاً به بالغ که نمیگویند، ولی به غلام میگویند. کما اینکه در سوره کهف وجود دارد. در سوره کهف همان غلامی است که «فَقَتَلَهُ»[33] و البته در آنجا قرینه داریم که آن غلام مکلّف است.
بحث بسیار مهمی که عرض کردیم، ما سابقاً بحث نکردیم، ظاهراً دیروز و دو روز قبل شروع کردیم، مراحل جنت است. این از یاد من رفت، من این سؤال را دیروز عرض کردم که جنت آخر دارد یا نه؟ جنت آخر دارد یا ندارد؟ ما آیهای نداریم که آخر ندارد. ولکن از «فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ» استفاده نمیکنیم؟ از «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» استفاده نمیکنیم؟ چه کسی است که اهل سعادت است و نخواهد همیشه بماند؟ چه کسی است که اهل سعادت است؛ آن هم سعادت در جنت. در دنیا است و میخواهد بماند، در دنیا با نان و سبزی انسان میخواهد بماند. کیست که اهل جنت باشد و در جنت علاقه به مرگ داشته باشد یا از مرگ فرار نکند؟ کیست که نخواهد بماند؟ پس طبق خواستههای اهل جنت بقاء «الی غیر النّهایة الابدیّة الرّبانیّة» خواهد بود. نظر آقایان چیست؟
- […] این استفاده میشود.
– بالاتر است.
– یک نهایتی دارد، این که نیست لانهایه باشد.
- نه، نشد. ببینید مگر یکی از ادلّه فطریه ما بر بقاء بعد الموت این نبود که انسان علاقهمند به حیات است و این علاقه به حیات با قطع بالموت، منقطع نمیشود؟ یکی از ادلهای که در باب معاد بحث کردیم این بود که اشاره کردم. انسان که علاقهمند به حیات است آن هم حیات درخشان بهشتی، بین الامرین، یا میخواهد همیشه بماند یا نمیخواهد، شما نمیخواهد پیدا کنید، در بین شما چند نفر نمیخواهد وجود دارد؟ نمیخواهد نیست. همه میخواهند. همگان میخواهند که در جنت ربالعالمین، جنت معرفت، جنت جسم، جنت حور العین، جنت غلمان، جنت ولدان، جنت همه چیز، در این جنت همگان میخواهند. پس این نقطه اولای درخشان «فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ» است. از حور بهشت، از نور بهشت، از همه بالاتر است.
– میخواهد همیشه باشد، اگر دنیای دیگری هم نباشد، این دلیل میشود که دنیای دیگری هست، آن دنیای دیگر هم عرضی است. این در کل انسانها هست، در اطفال هم هست.
- اینجا کدام مشیت مطرح است؟ اصل معاد را بله.
- خدا یک چیزی را خلق کرده، اگر غایت نداشته باشد، لغو میشود.
– میفهمم، آن را دو روز قبل عرض کردم که حتی مکلّفین هم این مطلب را خیلی نمیفهمند، باید از نظر فطری به ما فهماند، تا چه رسد بچههای مادون تکلیف.
- همه انسانها میفهمند.
– بچههای مادون تکلیف میفهمند که الی غیر النّهایة باشند؟
- نمیفهمند.
- شما یک نقض دیگر بفرمایید، نقض در اهل نار بفرمایید. مگر اهل نار مکلّف، مکلّفین اهل نار نمیخواهند همیشه باشند؟
– عدالت اقتضا میکند که اینها در جهنم باقی بمانند.
- اینجا هم همینطور است. اینجا هم نه عدالت اقتضای إحیای اینها را میکند، نه فضیلت.
– [سؤال]
- من حرف را میزنم و دلیل را از خدا میطلبم. دلیل شما چه چیزی است که حکمت در اینجا این است؟
- عرض من این است که اگر خدا برای انسان چیزی را خلق کرده باشد که ما به ازاء نداشته باشد که از آن چیز استفاده شود، آن چیز لغو نمیشود.
- نه، لغو نمیشود. ببینید دو مرحله است، یک مرحله بعد الموت نمیرم، این همگانی است. یک مرحله الی غیر النّهایه باشم. اوّلاً چه کسی گفته است که این همگانی است و چه کسی گفته است که این مقتضای عدل است؟ چه کسی گفته است که مقتضای عدل است؟ چه کسی گفته است که مقتضای فضل است؟
– فضل نیست، مقتضای حکمت است.
- چه کسی گفته مقتضای حکمت است؟
– حکمت به این است.
- شما دارید میگویید. مدام تکرار کنید، فایدهای ندارد.
- اگر خدا چیزی را خلق کرد و بیفایده ماند، لغو میشود.
- بیفایده نیست، فایده این است که انسان در دنیا زندگی کرد، خورد، آشامید، مرد و بعد زنده شد، بعد مانند حیوان…
- بحث در مورد حبّ البقاء است، حبّ البقائی که در فطرت انسان است.
- شما حبّ البقاء را صددرصد خلود گرفتهاید؟ خلود ابدی؟ این صددرصد نیست. آن وقت که بحث کردیم نبود، حالا هم بعد بحث خواهیم کرد، باید روی این حبّ البقاء بحث کنیم. آیا کلّاً در هر بُعدی از ابعاد حبّ البقای صددرصد بلااستثناء وجود دارد؟ این را باید بحث کنیم. بگذارید بعداً بحث کنیم.
– ازلیت است یا ابدیت؟
- ابدیت با ازلیت در یک طرف لازم و ملزوم هستند، اما در طرف دیگر نیستند.
– [سؤال]
- ابدیت ذاتی؛ اگر ابدیت ذاتی باشد، ازلیت هم هست، اما اگر ازلی نیست، ابدیت بالغیر است. یعنی خداوند قدرت دارد که الی غیر النّهایة نگهداری کند یا قدرت ندارد؟ این بحث را ما در حوار داریم، در تفسیر هم داریم.
- آیهای که در مورد بهشت است: «وَ فاكِهَةٍ كَثيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ».[34]
- یعنی مادامی که زنده است، وقتی مرد…
- «لا مَقْطُوعَةٍ»
- وقتی آن فلان شخص مرد، به او گلابی نمیدهیم؟ این را دو روز پیش صحبت کردیم. ما غلام دلیل هستیم، دلیل واضحتر، بهتر نیست؟ دلیل واضحتر کسانی که اهل جنت هستند بالاخره؛ حالا اینجا نخواهند، فرض کنید اینجا نخواهند، فرض کنید در اینجا فطری نیست، اما کسانی که بر مبنای معتقَد ما اهل جنت هستند، آیا میخواهند در آن رحمتهای عظیم الهیه باشند و نمیرند یا نمیخواهند؟ بین خود ما إنشاءالله همه ما بهشتی هستیم، در نهایت وقتی که بمیریم، یک نفر از ما است که نخواهد همیشه بماند؟ چه کسی نمیخواهد؟ یعنی آن خواستی که فوق کلّ خواستها است و قلّه محوری کلّ خواستهای اهل بهشت است، این است که بماند تا نعمتهای بهشت بر او استمرار داشته باشد. بنا بر مبنای آیات مشیت که «فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ». بنابراین جنت آخر ندارد اما نار آخر دارد. حالا بحث نار.
– آن آیهای که میگوید: «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ».[35]
- این برای برزخ است.
- نه، برای بهشت هم هست.
- بهشت برزخی و نار برزخی است که این هم بحث دارد.
- «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» هم همینطور؟
- آن هم همینطور. مثلاً میگویند فلان شخص را ما مهمان کردیم و هیچ وقت او را گرسنه نمیگذاریم. یعنی نمیمیرد؟ وقتی ما بمیریم، زنده است.
– شما فرمودید که این «الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ»[36] اصل خلقت است. این عطاء اصل، اصل بهشت هم عطاء است. این عطاء غیر مقطوع است.
- برای اینجا که نیست، «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» که اصلاً برای اینجا نیست. فقط برای اهل بهشت است.
- اهل بهشت را عرض میکنم.
- عطایی که خداوند به اهل بهشت میدهد غیر مقطوع است. یک موضوع داریم، یک محمول داریم، یک عطاء، باید موضوع باشد تا محمول عطاء باشد یا نه؟
– خود موضوع و خود محمول، همه عطاء هستند.
- میفهمم، خیر.
- همه آنها عطاء است.
- اینجا غیر از آنجایی است که صحبت کردیم.
- مگر خود خلقت انسان عطاء نیست؟ «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ».
- صبر کنید. «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»، این یک مرحلهای است که نص است. اما اگر گفتند به زید ماهیانه ما اینقدر میدهیم، یعنی زید را نگه میداریم؟ یا نه، مادامی که زید هست؟ آنجا دلیل دارد، آنجا «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» خود آن دلیل است، نص است که خود اصل اعطاء است. اما اگر جایی گفتند که ما به فلانی عطا میکنیم، فلانی موضوع است، عطا به فلانی فرع است، یعنی مادامی که فلانی هست. اما اگر گفتند که زید را عطا کردیم و عطاهایی به او دادیم و هر دو عطا استمرار دارد. اگر گفتند هر دو عطا، هم عطای ذات و هم عطای نعمتها استمرار دارد، این درست است. اما اگر عطای ذات با عطای فرعی جدا شد، در اینجا «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ لأهل الجنّة»، اینجا عطای دوم است، عطای اوّل را شامل نمیشود. عطای اوّل که شامل نبود، بنابراین مادامی که اوّل است اگر إلی غیر النّهایة است «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» است، اگر محدود است، باز «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» است مادامی که این حیات دارد.
راجع به اهل نار برخلاف آنچه را که قبلاً همه فهمیدند و ما هم خیال میکردیم، احیاناً اینطور نیست کسانی که خلود ابدی در نار دارند، مادامی که نار وجود دارد در نار باشند. آیات را خوب بررسی میکنیم، اگر امروز خسته شدند بعد تتمّه را عرض میکنیم. با بررسی آیات که چهار لحن دارد، لحن خاص نسبت به کسانی که ابداً اهل نار هستند، وقود، حصب، حطب و صَلی. آیات صَلی که 22 آیه است کلّاً مربوط به کسانی است که جهنّم را آتش میزنند. گروهی جهنّم را آتش میزنند که در قرآن شریف به الاشقی تعبیر شده است. ما اشقی داریم، شقی داریم. شقی دو نوع داریم، شقی که اهل جنت نخواهد بود، ولی شقی است، شقی که بعداً اهل جنت خواهد بود. بحث ما در وسطی است.
شقی که اهل جنت نخواهد بود، چون کار جنتی ندارد و اشقی
نیست که ابد سوم را داشته باشد که مادامت النّار است، این شقی مادامت الحیاة خواهد
بود. مقتضای عدل الهی و بلکه فضل الهی این است که این شقی کمتر از اندازه لازم
گناهان خود عِقاب ببیند و این کمتر هم کمتر زمانی است، هم کمتر کمّی است، هم کمتر
کیفی است. پس چطور این حرف گفته میشود -کما اینکه همه میگویند- کسانی که اهل جنت
نخواهند بود در هر دَرَکی از درکات نار باشند، ابدیت حتی خلود النّار دارند؟ میگوییم
نه، ما سه ابدیت داریم، یک مورد آن را قبول نمیکنیم، دو مورد آن قبول است. آن دو
مورد که قبول است، یکی ابدیت مادامت النّار است برای کسانی که صلی جحیم هستند، «وَقُودُ النَّارِ»
هستند، حصب جهنّم هستند، حطب جهنّم هستند، و یک ابدیت مادام العمر است و عمر هم،
عمر کسانی که در نار هستند و به جنت نخواهند رفت، عمر آنها محدّد به حد استحقاق
عذاب است. یک مرتبه حد استحقاق عذاب مادامت النّار است، برای رئوس ضلالت است، یک مرتبه
حد استحقاق نار یک عمر خاصی، بیست سال است، سی سال است، پنجاه سال است، شصت سال
است، کمتر یا بیشتر است. این مرحله است که مورد بحث است و من تاکنون هیچ جایی
ندیدم که کسی این احتمال را بدهد، ولکن بالاتر از احتمال، ما از آیات مفصّلات قرآن
در…
[1]. مائده، آیه 19.
[2]. لیل، آیه 15.
[3]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج 1، ص 154.
[4]. رعد، آیه 35.
[5]. هود، آیه 108.
[6]. بقره، آیه 25.
[7]. اعراف، آیه 176.
[8]. جن، آیه 15.
[9]. انبیاء، آیه 98.
[10]. آلعمران، آیه 10.
[11]. مریم، آیه 71.
[12]. نمل، آیه 7؛ قصص، آیه 29.
[13]. ق، آیه 35.
[14]. نجم، آیات 13 تا 15.
[15]. ابراهیم، آیه 29؛ ص، آیه 56.
[16]. انعام، آیه 38.
[17]. شوری، آیه 22.
[18]. محمد، آیه 37.
[19]. مؤمنون، آیه 101.
[20]. عبس، آیات 34 تا 37.
[21]. زخرف، آیه 71.
[22]. واقعه، آیه 17.
[23]. طور، آیه 24.
[24]. زخرف، آیه 71.
[25]. واقعه، آیه 17.
[26]. طور، آیه 24.
[27]. واقعه، آیه 25.
[28]. طور، آیه 21.
[29]. فصلت، آیه 31.
[30]. ق، آیه 35.
[31]. نبأ، آیه 26.
[32]. طور، آیه 16.
[33]. کهف، آیه 74.
[34]. واقعه، آیات 32 و 33.
[35]. هود، آیه 107.
[36]. طه، آیه 50.