پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به امکان ورود به بهشت برای کودکانی غیر مکلف که حداقل یکی از والدینش مومن هستند بر مبنای آیاتی همچون آیه ی ۲۴ طور «یطوف علیهم غلمان لهم...» وآیه ی ۱۷ واقعه «یطوف علیهم ولدان مخلدون» و «لهم فیها ما یشاءون» ۲-بیاناتی حول خلود ابدی در جهنم که نسبت دادن بزرگترین ظلم به خدای متعال است. ۳-توضیحاتی حول کلمه ی خلود و ابدی ۴-بیان اینکه آیا عذاب الهی نسبت به جهنمیان در حد ظلم است یا عدل یا فضل.

جلسه سیصد و شصت و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث إحیاء بعد الموت فی الحساب و بحث حساب و بعد الحساب که یا به سوی جنت است یا به سوی نار، بسیار حساب دقیق دارد، اما ما روی آن حساب درستی نکرده‌ایم. آنچه شنیده‌ایم و دیده‌ایم، بدون فکر صحیح درستی که یابنده حق باشد، مطالبی در ذهن ما آمده است. بحث جنت و نار که بعد الحساب است و بعد الإحیاء است، بر محور فضل و عدل الهی است «و لا سیّما العدل» ما باید در چند بُعد صحبت کنیم.

کسانی که احیاء می‌شوند و بعد الحساب یا داخل جنت می‌شوند و یا داخل نار، از نظر احتمال از این چند شخص خارج نیستند؛ یا مکلّف هستند و یا غیر مکلّف هستند. وضع مکلّف روشن است، ولو اگر سفیه باشد، بر حسب اثر قول باقر العلوم (ع) «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي‏ الْحِسَابِ‏ يَوْمَ‏ الْقِيَامَةِ عَلَى‏ قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[1] جنت هم منازل دارد. کسانی که مکلّف هستند، إحیاء و حساب و جزاء جنت یا نار یا هر دو، برای آن‌ها حتمیت دارد.

بحث در کسانی بود که مکلّف نبودند، از انسان‌ها. انسان‌هایی که مکلّف نبوده‌اند و در همین سن عدم تکلیف از بین رفته‌اند، آن‌ها هم چند دسته هستند. یک دسته کسانی که فرزندان مسلمانان هستند یا پدر مسلمان است یا مادر مسلمان است یا هر دو، و یک دسته کسانی هستند که فرزندان غیرمسلمانان هستند. آن‌ها که فرزندان مسلمانان هستند، بر حسب آیات غلمان و آیات ولدان، این‌ها مخصوصاً به خواهش و میل پدران و مادران قطعاً به بهشت خواهند رفت. «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ»[2] «غِلْمانٌ لَهُمْ» ظاهر «لَهُمْ» چیست؟ ظاهر «لَهُمْ» این است که فرزندان همین‌ها هستند، منتها این پسر است، «غِلْمانٌ» پسر است. «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ‏ٌ» بعد هم دو آیه راجع به ولدان داریم که اعم از پسر و دختر است «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»[3] در سوره 56، آیه 17 و در سوره 76 آیه 19.

«بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ‏ٍ» این هم احترام بر بُعد اوّل از برای پدران و مادران آن‌ها است، که به اکرام آن‌ها و بر حسب خواهش‌ آن‌ها خداوند آن‌ها را زنده کرده است، اکرام که اشکالی ندارد. لازم نیست، ولی در گاهی اوقات لازم است. تا این‌جا که دارد: «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏»[4] الی آخر، آیات متعدده‌ای که این مطلب را تبیین می‌کند که آنچه را اهل بهشت بخواهند فراهم است، به وضع عادی است که میل دارند که فرزندان آن‌ها هم که قبل از تکلیف از بین رفتند، آن‌ها هم باشند و با آن‌ها مأنوس باشند. و مطلب دیگر این است که در جای آن‌ها خواهند بود.

کسانی که در بهشت هستند بر اساس مجموع آیات سه دسته هستند: یک دسته کسانی هستند که اصالتاً به بهشت می‌روند «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ»[5] یک دسته کسانی هستند که این‌ها رئوس‌الایمان نیستند، محورهای اصلی ایمان نیستند، ولی در جریان ایمان تابع هستند و تبعیت در جریان ایمان اگر ذرّیه باشند، دو بُعد دارد. «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ»[6] این افرادی که اصولالایمان نیستند و محورهای اصلی ایمان نیستند، این‌ها دو دسته هستند: یک دسته که از ایمان خارج هستند نه کافر هستند و نه مؤمن هستند که مادون تکلیف هستند. یک دسته کسانی هستند که ایمان دارند ولکن در حاشیه و در زیر سایه رئوس‌الایمان دارای ایمان هستند. وضعیت بهشت این‌ها دو بُعد دارد: یک بُعد اصل دخول در جنت است، یکی هم بُعد دیگر است. چون در جنت درجات دارد، همان‌طور که نار درکات دارد، جنت هم درجات دارد، نمی‌شود درجات شما که بالاتر است، کسی که درجات پایین‌تر دارد در درجه شما قرار بگیرد، حتی جسماً هم این‌طور نیست.

بنابراین این دسته دوم که «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ»، «وَ اتَّبَعَتْهُمْ» دو بُعد دارد: یک بُعد «وَ اتَّبَعَتْهُمْ» این است که به دنبال آن اصول ایمان به بهشت می‌روند، اما جای آن‌ها که نه. دوم: خیر، به جای آن‌ها هم می‌روند. این به جای آن‌ها رفتن اکرام به کیست؟ اکرام به اصول الایمان است، اصول الایمان میل دارند که ذرّیه ایمانی آن‌ها، فرزندان و برادران و خواهران و کسانی که در تحت ظلّ آن‌ها و در حاشیه آن‌ها بودند، آن‌ها هم در مقام این‌ها باشند. به مقام معنوی کار نداریم، مکان، مکان مختلف است. این بهشت با این عظمت که دور کل کره کون با آن قطر عظیم است که «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»،[7] «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[8] این هم از نظر مقامات معنوی درجات دارد که آن مکان مهم نیست، مکان، مکانت، مکان خیلی مهم نیست، در حاشیه است، مکانت، مکانت در هر جا باشد مکانت است، این‌جا باشد، آن‌‌جا باشد ولکن مکان. خود مکان که در شرف مکانت دارای درجات است، نمی‌شود که در مقام محمّد بن عبدالله (ص) همین‌طور لوط را بیاورند، بله می‌شود زیارت کرد، اما در همان مقام قرار بگیرد؟ مقتضای درجات این است، مقتضای درکات نار هم که بحث بسیار بسیار مهم است که خواهیم کرد، همین است که درکات مختلف بر حسب استحقاقات مختلفی است که اهل نار دارند.

این دسته دوم که ذرّیة الایمان هستند، دخول آن‌ها در جنت دو بُعدی است: بُعد اوّل باید داخل در جنت شوند که ایمان دارند. مگر فقط کسی که کامل الایمان است، می‌رود؟ خیر، کسانی که ایمان آن‌ها ناقص است یا در نار جبران شده است یا اهل نار نشده است، بالاخره ایمان او کمتر است، این موقعیت ثواب او در بُعد اصل کمتر است، نباید در درجه آن‌هایی که اصول الایمان هستند قرار بگیرد، بنابراین اصل دخول او در جنت قاعده است، اما «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ» آن‌هایی که به ایمان اتّباع پیدا کردند، این‌ها را داخل جنت می‌کنیم و در همان درجه کسانی که اصول الایمان هستند، آیات آن را قبلاً خواندیم.

-‌ جسمانی است یا روحانی؟

-‌ هر دو، روحی که معلوم است، حرف در جسمانی است.

-‌ [سؤال]

-‌ نمی‌توانند، معلوم است، شکی ندارد. «وَ الَّذينَ آمَنُوا».

– [سؤال]

– این بحث دوم است، گفتیم کسانی که به جنت می‌روند سه دسته هستند: «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» الحقاق بُعد دوم است، الحاق فی الجنّة غیر از اصل دخول در جنت است، اصل دخول در جنت به حساب «وَ اتَّبَعَتْهُمْ» است، الحاق از باب «ذُرِّيَّتُهُمْ» است و چون این‌ها میل دارند که ذرّیه آن‌ها با آن‌ها باشند، فرزندان آن‌ها که در دو بُعد ذرّیه هستند: یکی ذرّیة الایمان هستند، در حاشیه ایمان هستند، چون فرزندان آن‌ها هستند، در مکان یک‌جا خواهند بود، در مکانت نه، «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ». سؤال: «وَ الَّذينَ آمَنُوا» مقام بالا دارند، اجر بالا، «ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ» مقام پایین‌تر دارند، اجر پایین‌تر، اگر این «ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ» را «أَلْحَقْنا بِهِمْ» شدند، آیا در این‌جا از مقام و استحقاق اصول الایمان کم می‌کنند و به ذرّیه می‌دهند؟ می‌گوید: خیر «ما أَلَتْناهُمْ» خیر، کم نمی‌کنند، به این‌ها زیاد می‌دهند. زیاد از نظر مکانی، نه از نظر مکانتی «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ‏ٌٌٌ» ببینید قاعده کلّی است «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»، «الذین آمنوا کسب الایمان» به مقدار ایمان رهین هستند، «ذُرِّيَّتُهُمْ» رهین ذرّیّة الایمان هستند، مقام پایین‌تر، ولکن از مکاسبِ «الَّذينَ آمَنُوا» این استحقاق است که خدایا، ذرّیه ما را هم به مکان ما بیاور، مگر این نیست؟ از مکاسب و از استحقاق‌های «الَّذينَ آمَنُوا» این است که تقاضا کنند: خدایا این ذرّیه ما را هم نزد ما بیاور.

-‌ الحاق ندارند؟

-‌ بله، الحاق دارند.

– یعنی درخواست آن‌ها الحاق است؟

– ‌اصل که درخواست نمی‌خواهد، اصل، اصل است «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ»، صرف «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ» مقتضای این است که این‌ها داخل بهشت بشوند، اما «أَلْحَقْنا» مقتضای عمل ذرّیه نیست، مقتضای عمل «الَّذينَ آمَنُوا» نیست، مقتضای تقاضای «الَّذينَ آمَنُوا» است که تقاضا کنند و خداوند این «ذُرِّيَّتُهُمْ» را که البته این‌ها مکلّفین هستند، عمو و پسرعمو و دایی و خاله و غیره که در حاشیه ایمان، ذرّیة الایمان هستند، دوست دارد با این‌ها باشد، در مکان واحد، اما درجات معنوی، «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏»[9] آن جنت معرفت آن دیگر دادنی به کسی نیست؛ این دوم.

سوم: سوم غیر مکلّفین هستند. کسانی که مکلّف نیستند، آیا بر مبنای عدل لازم است به جنت بروند؟ نه، کاری نکردند، نه کار بد کردند، نه کار خوب کردند، نه جزای بد دارد و نه جزای خوب، مقتضای عدل یعنی چه؟ آیا مقتضای فضل است که حتماً به کسانی که هیچ طلب ندارند، چیزی بدهیم؟ به فضل نیست، درجات فضل در اختیار ما نیست. بله، کسانی که استحقاق جنت دارند، خداوند وعده داده است که به آن‌ها اضافه خواهیم داد، اما کسانی که هیچ استحقاق ندارند، نه اصل، نه اضافه. کسانی که استحقاق جنت دارند خداوند «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[10] اضافه، اضافه، اضافه، اضافه بر مبنای اصل، اما کسی که اصل را ندارد که نمی‌تواند مؤمن باشد، چنانکه نمی‌شود کافر باشد، کسی که اصل ندارد، اصل را به او نمی‌دهند، تا چه رسد اضافه، او نه اضافه ندارد و نه اصل دارد.

ولکن اگر غلمان و ولدان مؤمنین باشند، غلمان المؤمنین و ولدان المؤمنین «یدخلون الجنّة بما التمس المؤمنون» این‌طور می‌شود. بر حسب آیاتی که «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[11] دو بُعد است: شما میل دارید در جنت فلان پسر، فلان دختر، فلان، فلان که در سن دون تکلیف فوت کردند و از بین رفتند بیایند، بقیه را از یاد بردید. «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» که خوشحال هم می‌شوید، او که از یاد رفته است، آن فرزندانی که کوچک بودند، سقط شدند، خبر ندارید، از یاد شما رفته است، آن‌ها «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» همه این‌ها را که خوشحال هم می‌شوید، خداوند برای شما می‌آورد و این‌ها نه از بُعد اوّل که «ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ»[12] باشد، استحقاق دارند، خیر، در بُعد دوم استحقاق فرعی پیدا می‌کنند، چرا؟ برای اینکه پدر و مادر تقاضا می‌کنند که این‌ها داخل بهشت بشوند که غلمان و ولدان این‌طور است. غلمان یک آیه و ولدان هم چند آیه است. و اما اولاد کفّار.

-‌ «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»[13] این شامل اطفال هم می‌شود؟

– کلّاً راجع إلی الله هستند، منتها رجوع إلی الله مراحلی دارد؛ نمی‌دانم بحث کردیم یا نه. یک رجوع إلی الله است که ولو در همین دنیا بمیرند و زنده نشوند، باز رجوع إلی الله است. وقتی می‌میرند، به کجا می‌روند؟ وقتی می‌میرند مرگ آن‌ها هم إلی الله است. یک مرتبه رجوع إلی الله برزخ است، یک مرتبه رجوع إلی الله حیات بعد البرزخ است.

– «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» راجع به قیامت است.

-‌ چه کسی می‌گوید؟

– [سؤال]

– نه نشد. ببینید رجوع الی الله، مبدأ الله است، مرجع او است، درست است، از او آمدیم و به او برمی‌گردیم، به او برمی‌گردیم حتماً باید تا جنت و نار زنده باشیم و بمانیم، این بحث است، باید بحث کنیم.

– [سؤال]

-‌ خوب باشد «ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ»[14] چه کسی؟ «تُرْجَعُونَ» به چه کسی دارد می‌گوید؟ به مکلّفین، خدا با غیر مکلّفین حرف نمی‌زند. «تُرْجَعُونَ» چه کسی است؟ رجوع برای چه کسی است؟ رجوع برای کسی است که خدا با او حرف می‌زند.

-‌ «الَّذي فَطَرَني‏ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».[15]

-‌ می‌فهمم، آن هم همان‌طور است. می‌دانم التفات است، ولی التفات به خاص است، التفات به عام نیست، التفات به إحیای کلّی است.

-‌ یعنی در همان زمینه عمومی هم…

 -‌ التفات خاص است، «رجوع إلی الله، ترجع إلی الله»، «تَرجِعُونَ إِلَی الله، تُرجَعُونَ» همه مکلّف هستند، مگر کفّار باشند. بچه کافر یک ماهه سقط شده است، این نه بُعد اوّل است و نه بُعد دوم است و نه بُعد سوم است. بُعد اوّل: «الَّذينَ آمَنُوا» نیست، بُعد دوم: ذرّیة الایمان نیست، بُعد سوم پدر و مادر او اهل جنت نیستند که تقاضا کنند بچه بیاید، پدر و مادر در آتش بالا و پایین می‌روند. این پدر و مادری که در آتش بالا و پایین می‌روند، نه پدر و مادر آتشین می‌توانند تقاضا کنند که بچه ما را به آتش بیاورید که با هم باشیم، ظلم است، نه کسانی که در جنت هستند، این‌ها فرزندان آن‌ها هستند. فرزندان چه کسانی هستند؟ فرزند کسانی که هستند آن‌ها اهل نار هستند و تقاضای آن‌ها قابل قبول نیست که بله، خدایا بیا به این‌ها ظلم کن، این‌ها که کاری نکردند و گناهی نکردند، دل ما می‌خواهد با هم باشیم و نه پدر و مادر اهل جنت دارند که پدر و مادر در جنت تقاضا کنند که این‌ها باشند که «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ»[16] یا «وِلْدانٌ مُخَلَّدُون‏»[17] یا چه و چه…

-‌ [سؤال]

– نه نمی‌شود، مطرح می‌کنیم.

– «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» شامل اطفال نمی‌شود؟

-‌ خیلی خوب، ولکن «أَسْلَمَ»، اطفال «أَسْلَمَ»؟

-‌ «طَوْعاً وَ كَرْهاً».

-‌ «أَسْلَمَ»، «طَوْعاً» تکلیف است، «كَرْهاً» که تکلیف نیست.

– بالاخره.

– بله بالاخره، سنگ هم «طَوْعاً» نیست، بلکه «كَرْهاً» است.

– «مَنْ فِي السَّماواتِ».

-‌ می‌فهمم، «مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً». «كَرْهاً» چه کسی را می‌گیرد؟ «كَرْهاً»، در تسلیمِ «كَرْهاً» تکلیف نیست.

-‌ [سؤال]

– «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» بسم الله، کجا «أَسْلَمَ»؟ «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» «طَوْعاً» در بُعد تکلیف است، «كَرْهاً» چیست؟ در بُعد لاتکلیف است. در بُعد لاتکلیف دیگر جزاء یعنی چه؟

-‌ با «إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ‏» تناقض دارد.

-‌ می‌فهمم، «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ‏» مگر رجوع إلی الله إحیاء و جنت و نار است، شما چه می‌گویید؟ باید بحث کنیم. تمام این‌ها بحثی است که من سؤالات را مطرح می‌کنم، عرض می‌کنم. ببینید این اولاد الکفّار. سؤال مهم‌تر: مگر نه این است که «جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»،[18] «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[19] پس باید جزای سیّئه با سیّئه برابری داشته باشد کوناً، کیاناً، مادّةً، مُدّةً. تساوی بین است. اگر کسی یک مرتبه به سر کسی زده است، آن‌جا هم یک مرتبه به سر او می‌زنند، نه ده مرتبه. اگر کسی یک ماه کسی را اذیت کرد، آن‌جا هم یک ماه او را اذیت کنند، چرا دو ماه؟ اگر کسی، کسی را آتش زده است و کشته است، آن‌جا هم او را زنده کنند، آتش بزنند و بکشند، دیگر چرا مدام آتش بزنند و بکشند، چرا؟ این سؤال را توجه داشته باشید. ما این سؤال را نسبت به کل نظراتی که در باب معاد است داریم و ببینیم از قرآن چه استفاده‌ای می‌کنیم.

ببینید در باب تعذیب، عذاب چند احتمال دارد؟ یک: عذاب بیشتر از استحقاق است، غلط است، البته دو بُعد هم دارد: عذاب بیشتر از استحقاق بیشتری است که آخر دارد، ظلم است. عذاب بیشتر از استحقاق آخر ندارد، ظلم لانهایت است. یک ظلم عادی داریم و یک ظلم لا نهایت. ظلم عادی: کسی که یک روز باید عذاب ببیند ده روز شود، صد روز شود، ده سال شود، این ظلم محدود است و ساحت مقدّس خداوند بری است. یک مرتبه نه، این کسی که گناه او مدّت محدودی است، إلی غیر النهایة بسوزد، این ظلم إلی غیر النهایة است. «ینسبون إلی ربنّا سبحانه تعالی ظلماً إلی غیر النّهایة هؤلاء الّذین یخلّدون أهل النّار فی النار إلی غیر النهایة». یعنی یک معارضه‌ای است که علیه رب‌العالمین شده است، بدتر از الحاد است، بدتر از شرک است، بدتر از هر فکر نحسی است که شما حساب ‌کنید، اگر مغز مطلب را بشکافید.

کسانی که به عنوان تقدّس تدنّس می‌کنند، به عنوان اینکه بله این ذاتاً ناری است، این حرف را می‌زنند. مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی در المیزان و دیگران و دیگران. این ذات، ذات ناری است. خوب ذات ناری یعنی چه؟ مثلاً زغال را فرض کنید، آتش زدن در زغال ذات ناری است، می‌سوزد و تمام می‌شود، ذات ناری محدود است، ذات محدود است، نار محدود است اوّلاً؛ ثانیاً این ملکوت ذات ناری را چه کسی آفریده است؟ آقایان دقت کنید، شاید این را قبلاً نگفته باشم. این ملکوت عملی که عمل سیّئه است، ملکوت ذات ناری را چه کسی آفریده است و چه کسی مقرّر کرده است؟ در دو بُعد تکوین و تشریع ظلم إلی غیر النّهایه است.

در بُعد تشریع ظلم إلی غیر النّهایة است که این آدمی که گناهِ محدود کرده است، إلی غیر النّهایة عذاب شود، تشریع و عمل. در بُعد تکوین مگر خدا قادر نبود که این ظلم تکوینی را نکند که این کسی که در یک مدّت معیّنی کافر است و مکذّب به آیات الله است، روح او، قلب او، عقل و فطرت او و عمل او و چه و چه یک ظاهری دارند، خداوند آفریده است و یک ملکوتی است که این ملکوت نتیجه این ظاهر است به خلق الهی، نه اتوماتیکی. به خلق الهی و قدرت الهی و علم الهی است. چرا خدا یک تکوینی کرد که این تکوین ظلم إلی غیر النّهایة شود؟ پس این هم غلط است.

آقایان که می‌خواهند در فلسفه خود این مطلب را اثبات کنند. آقایان فلاسفه، آقایان عرفا و… که از جمله علامه بزرگوار طباطبایی (رض) است، در تفسیر اصرار دارند و در کتاب‌های خود اصرار دارند کسی که ابداً خالد فی النّار است، ذات او ذات ناری است، به استدلال نگاه کنید! ذات او ذات ناری است. چون ذات، ذات ناری است، نمی‌شود ناری نشود. نمی‌شود چند احتمال دارد:

1- ذات ناری نوری گردد، نمی‌شود؛

2- ذات ناری اعدام گردد، نمی‌شود؛

3- ذات ناری إلی غیر النّهایة بسوزد.

چه کسی گفته؟ چه کسی این ذات ناری را خلق کرد؟ از سه حال خارج نیست. مطلب خیلی حساس است آقایان دقت کنید. این ابوجهل را، این ابولهب را، این شیطان رجیم را چه کسی خلق کرد؟ خداوند. خداوند این‌ها را لامحدود خلق کرد؟ عمل آن‌ها محدود است، گناه آن‌ها محدود است، تکوین آن‌ها محدود است، ملکوت اعمال سیّئه آن‌ها محدود است، نمی‌شود برای اعمال سیّئه محدوده، خداوند ملکوت لامحدود قرار بدهد که ذات ناری باشد إلی غیر النّهایة، این ظلم است. «ظلمٌ إلی غیر النّهایة الهیاً»، «ظلم إلی غیر النّهایة» را نسبت به خدا دادند، کسانی که می‌گویند: کسی که اهل آتش است و شایستگی جنت ندارد إلی غیر النّهایة که آخر ندارد، می‌سوزد. «هذا ظلمٌ إلی غیر النّهایة منسوب إلی ربّنا سبحانه و تعالی»، چه عملاً، چه تشریعاً، تکویناً، یعنی قضیه اتوماتیکی است؟ یعنی از کنترل خدا خارج می‌شود؟ یعنی وقتی که این آدم ظلم کرد، مشرک شد، بت‌پرست شد، چه کرد، چه کرد، چه کرد؛ اگر خداوند در تحقّق این ظلم فاعل است، در آن بُعدی که ظلم نیست، همچنین در خلق ملکوت این عمل فاعل است که «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏»، «الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً»[20] همان نار است. این جوجه‌کباب مال یتیم ظاهرش جوجه‌کباب مزعفر خیلی خوشمزه است، با لذّت و ولع می‌خورد. باطن آن که بیشتر از این نمی‌تواند باشد. عقلاً هم نمی‌شود باشد. در چند بُعد نمی‌شود:

1- نمی‌شود ملکوتی که بر مبنای مُلک است، باطنی که بر مبنای ظاهر است، ظاهر محدود، باطن لامحدود.

2- اگر بر فرض بشود، اگر هم بشود که ملکوت این عمل را که خود این عمل در کل ابعاد محدود است، اگر هم امکان داشته باشد که خداوند ملکوت خود را إلی غیر النهایة نار کند، این ظلم إلی غیر النهایة در خلق ملکوت است.

– ‌[سؤال]

– این اگر را آن روایت جعلی می‌گوید. فلان کس ممکن است دزدی کند، آدم‌کشی کند، از حالا دست او را ببرید، نمی‌شود، اگر و مگر در کار نیست. «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏»، نه «ما کنتم تَلوون» نیست که عمل نیست، این بحثی است که در باب معاد شده است. بناءً علی هذا نار ابدیت ربانیه ندارد.

این بحث خلود است که بعد هم باید بحث کنیم. تغییر جا که دادیم برادران دیگری که راه دور هستند و تشریف آوردند، اعلام عام می‌کنیم و بحث خلود را کمّاً و کیفاً بحث می‌کنیم، چون که در نجف یک مقداری بحث کردیم سیصد نفر، هفتاد نفر شد، بشود حالا هفت نفر هم یک نفر بشود، هیچ کس نیاید. ما که در ابرقو بحث نمی‌کنیم، در چاله میدان که بحث نمی‌کنیم، در حوزه است و باید این معارف الهی در حوزه مطرح بشود نه فقط مقدّمه واجب، واجب است، یعنی شش ماه با کمال جهالت… حتی گربه هم می‌داند مقدّمه واجب، واجب است.

مطلب دیگر این است که جزای سیّئه دو حالت دارد، دو حالت بر مبنای عدل دارد:

1- به مقدار سیّئه جزا است زماناً، مادّتاً، کمّیتاً، کیفیتاً. یک سال کفر، یک سال عذاب، دو سال کفر، دو سال عذاب، بیشتر نیست. ممکن است یک آن کفر، یک آن آدم کشته است، ولی یک عمر او را محروم کرده است، مطلبی نیست. کمّیتاً، کیفیتاً، به هر حال آن مقداری که به کسی ظلم کرده است، همان مقدار باید به او بشود، این حدّ اعلی است.

2- پایین‌تر، مقتضای رحمت الهی چیست؟ این است که از عدل مقداری پایین‌تر بیاید و رحمت شود. یعنی آن مقداری که امکان دارد تخفیف بدهد. «قدر ما یمکن یخفّف ربنّا سبحانه و تعالی عن العذاب إذا لم یکن ظلماً بالآخرین» این مقتضا است، چون «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[21] و… و غضب خدا و عذاب خدا بر مبنای این است که اگر خداوند این‌جا غضب نکند، عذاب نکند به دیگران ظلم خواهد شد و الّا اگر ظلم به دیگران نبود خداوند ابولهب را هم به نار نمی‌برد، ولی ظلم به دیگران است که هیچ اتفاقی برای ابولهب نیفتد، دیگران که این‌قدر زحمت کشیدند، این‌قدر رنج و این‌قدر… پس پایین‌تر از عدل یا بالاتر از عدل. بالاتر از عدل که فضل است، کسانی که استحقاق عقاب دارند با توبه، با تکفیر حسنات سیّئات را.

سوره نساء: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً»[22] به عکس ندارد. نمی‌گوید اگر شما واجبات بزرگ را ترک کردید، کوچک را قبول نمی‌کنند، قبول می‌کنند، قبول می‌کنند. اما به عکس «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً»، «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى‏ لِلذَّاكِرينَ»[23]‏ که این مقتضای لطف است، مقتضای عطف است.

توبه «تكفير السّيئات‏ بالحسنات‏» شفاعت، تازه بعد از تمام این مراحل که قدرت توبه کنار رفت و قدرت تکفیر سیئات بالحسنات نبود، قدرت شفاعت نبود، توبه باز جا دارد، تا آن مقدار جا دارد که اگر خداوند این عذاب را نکند، ظلم به دیگران است به خود او که ظلم نشده است، خداوند که اذیت نمی‌شود. بنابراین باید که عذاب نار کمتر از استحقاق باشد، چرا شما می‌گویید بیش‌تر است؟ چرا شما این‌قدر مدّت آن را زیاد می‌کنید که پیغمبر بزرگوار در معراج نار را مشاهده کردند و جنت را مشاهده کردند، دیدند که زن‌هایی را با یک دانه موی سر میان عقرب و مار و فلان آویزان کردند. این چیست؟ یک دانه مو، تازه بی‌حجاب هم راه بروی گناه کبیره نیست، گناه صغیره است. این مبالغات چیست که شما می‌کنید و مردم را از دین خارج می‌کنید؟ با یک دانه مو این زن را آویزان کردند و همین‌طور عذاب می‌کشد و پیغمبر دید. این حرف‌ها چیست که شما می‌زنید؟ اصلاً کسانی که در نار خواهند ماند، زیاد نیستند، کم هستند. جنت خیلی بزرگ‌تر از نار است، یعنی بزرگ‌تر از نظر مکان نه، بلکه از نظر مکانت. حالا اهل النّار مانند اهل الجنة است. ما اهل الجنة را اوّل می‌گوییم، بقیه را عرض نمی‌کنیم، چون مطالب مقداری جدید است.

جنت درجات دارد، درجات مکانی، درجات مکانتی، این‌طور نیست که هر کسی را، همه را در یک باغ ببرند. آیت‌الله‌العظمی آن‌جا می‌برند، پایین‌تر از او را به آن‌جا می‌برند، البته اگر زیارت باشد، مطلب دیگری است. در نار هم همین‌طور است «لَها سَبعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»[24] هفت طبقه است، شیطان، گاو، پلنگ، شیطان‌گاو، شیطان‌پلنگ، گاو‌شیطان و اسب، هفت مرحله است، درندگی، خورندگی، شیطنت که هفت مورد را قبلاً عرض کردیم.

هر درْکی هم مراحل دارد، اگر گفتند هفت نوع زندان است، این هفت نوع زندان با هم فرق دارد، هر یک از این هفت نوع هم اتاق‌های گوناگون دارد، مفرد دارد، غیر مفرد دارد، با اعمال شاقّه دارد، غیر دارد، طول دارد، کم است، زیاد نیست. بر حسب درکات مسیئین و درکات کفّار و درکات انکار و درکات تکذیب، در نار درکات است، منتها هفت درْک اصلی دارد و هر درکی و هر طبقه‌ای هم دارای مراحلی است. حالا سؤال. این سؤال را جواب بدهید. «الانسان الّذی یستحقّ النار فقط و ما یستحقّ الجنة اطلاقاً علی درکاتٍ عدّة احیاناً یستحق النار سنةً واحدة ثم الموت سنتین مع السنین السنین ثم الموت» این کسی است که حسنه ندارد، هیچ حسنه‌ای ندارد. ولکن مثل ابولهب نیست، پایین‌تر از ابولهب است، اما استحقاق جنت را ندارد، هر دو یکسان می‌مانند؟ إلی غیر النّهایة که غلط است، هر دو «خالِدينَ فيها أَبَداً» یکسان می‌مانند، چرا؟ ابولهب باید عذاب ابولهبی بشود و خیلی زیاد.

این آدمی که اگر یک سال او را عذاب کنند کافی است، بعد او را إماته کنند و بمیرانند، کافی است، چرا إلی غیر النّهایة باشد؟ چرا ابداً به این معنا که مادامی که نار است، اهل ناری که استحقاق جنت ندارند، باید در نار باشند.

چیزی که مزاحم این مطلب است، احیاناً فکر می‌شود یازده، دوازده آیه‌ای است که ما در جلد 15 تفسیر آوردیم، از این‌جا گمان می‌شود که مادامی که نار است، اهل نار هم هستند. «قد یخیّل الانسان ما دامت النار فالعابدون فی النار خالدون ابدیّاً فی النار أیّاً کان، منها قوله تعالی: «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏»[25] «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها» ما قبلاً استدلال می‌کنیم، این «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» چه کسی است؟ «وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذی يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى‏»[26] «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»، «فإذا مات انسانٌ لا یستحقّ الجنة اذا ذاق عذابه فی النّار و قبل أن تخمد النار أماته الله تعالی خلاف هذا الآیة»، «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» آقایان روی این آیه فکر کنید، چه کار باید کرد؟ ما که می‌خواهیم بر مبنای قرآن بحث کنیم، قرآن هم که بر خلاف فطرت و عدالت و نآن این‌ها مطلبی ندارد. همه این‌ها امام عدالت و امام فضیلت است. در میان یازده آیه، آن آیه‌‌ای که روی آن می‌شود بایستند و هیچ وقت نمی‌ایستند، چون با آن هیچ وقت کاری ندارند «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها» چه کسی؟ «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» «من لا یستحقّ الجنة و انه یستحقّ النار و المستحقون النار درکات عدّة لمذا یسوّی بینهم بالخلود ابدیّاً مادامهم احیاء و ما دامت النار موجودة» این سؤال را باید جواب بدهیم، یازده آیه دیگر است که باید به جلد 15 مراجعه کنید و آن‌جا بحث کردیم، ولی آیه محوری سؤال مطرح نیست، در بحث مطرح نیست.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

جریان جنت و نار که ثواب و عقاب است از نظر احتمال، هم از برای اهل جنت و هم از برای اهل نار چهار بُعدی است. نسبت به اهل نار ابعاد آن بر حسب تصوّر این‌طور است که عرض می‌کنم. بُعد اوّل اهل نار که استحقاق جنت ندارند، البته آن‌ها، نه همه، اهل ناری که استحقاق جنت ندارند و وعد‌ه خلود ابدی عذاب برای این‌ها داده شده است که در کل قرآن سه آیه بیشتر ندارد و از برای خلود ابدی جنت ده آیه دارد، اما خلود ابدی نار سه آیه به عنوان ابد بیشتر ندارد، نسبت به آن‌ها چهار احتمال است. یک احتمال این است که ابدیت الهیه إلی غیر النّهایة باشد، این ظلم إلی غیر النّهایة است. ظلم إلی غیر النّهایة را به عدل و فضل إلی غیر النّهایة نسبت دادن واقعاً ظلم إلی غیر النّهایة است.

بُعد دوم این است که خلود ابدی و عذاب ابدی آن‌ها بیش از استحقاق عذاب آن‌ها باشد ولی محدود باشد، این ظلم محدود است. سوم این است که عذاب آن‌ها صددرصد در خلود ابدی با گناهان آن‌ها برابر باشد، این عدل است. چهارم فضل است که خداوند متعال اگر وعده خلود ابدی داده است، این عذاب آن‌ها در خلود ابدی کم‌تر از استحقاق آن‌ها است، آن مقدار کم‌تر است که ظلم به دیگران نباشد. تقلیل در عذاب مستحقّین عذاب در خلود ابدی نار، آن مقداری که ظلم به دیگران نباشد و آیات بیّناتی شاهد بر این مطلب است که رحمت خداوند شامل همگان خواهد شد «وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[27] مگر ابولهب شیء نیست، لا شیء‌ است؟ ابولهب و ابوجهل و ابوکذاو ابوکذا که خلود ابدی فی النّار دارند و ابد آن‌ها هم محدود است، آیا مقتضای «رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَیْ‏ءٍ» و آیاتی از این قبیل، این نیست که کمتر از استحقاق خود عذاب شوند به مقداری که این کمتر عذاب کردن، ظلم به دیگران نباشد. این چهار بود.

با این چهار احتمالی که عرض کردیم احتمال اوّل و هم دوم و هم سوم کنار می‌رود، احتمال چهارم است که اگر خالدین ابدی فی النبار هستند مادتاً، مدّتاً، کمّاً، کیفاً عذاب آن‌ها کم‌تر از آن مقداری است که استحقاق دارند، چون مقتضای فضل است و مقتضای شمول رحمت الهیه بر «كُلَّ شَیْ‏ءٍ» است. این به اهل نار مربوط می‌شود.

پس ابدیت إلی غیر النّهایه عذاب، إلی غیر النّهایه الهیه غلط است و بیش‌تر از مقدار استحقاق عذاب درابدیت محدوده غلط است و به مقدار عذاب در ابدیت محدوده نیز غلط است، گرچه غلط آن کم‌رنگ‌تر است. احتمال چهارم می‌ماند که عذاب آن‌ها در خلود ابدی فی النّار کم‌تر از قدر استحقاق است، این یک مطلب است. بحث می‌کنیم، همه را این‌جا نوشتم.

دوم: این ابد چیست؟ خلود معلوم است، نمی‌خواهیم بحث کنیم، نوشتیم. معنای خلود ماندن در یک جا إلی غیر النّهایة نیست، به چند دلیل، به دلیل لغوی، به دلیل واقعی، چون ما یک خلود مربوط داریم، خلق داریم، یک خلود خالق داریم، خلود خالق، خلود خالقی إلی غیر النّهایة است ازلاًٌ و ابداً إلی غیر البدایة و إلی غیر النّهایة است. خلود خلقی چیست؟ هم اوّل دارد و هم آخر دارد. این یک دلیل، دلیل لغوی: خلود در قرآن شریف یا خلود ابدی است یا خلود غیر ابدی است، 84 آیه لفظ خلود فی الجنّة و فی النّار را دارد، در این 84 آیه سیزده قید ابدی خورده است، در ده مورد قید ابدی خلود در جنت و در سه مورد قید خلود ابدی در نار است.

اگر چنانچه معنای لغوی خلود بقاء إلی غیر النّهایة بود، به هر یک از این سه معنا که عرض می‌کنیم، چون ابد سه معنا دارد، اگر چنانچه خلود در نار که داریم بحث می‌کنیم، این خلود إلی غیر النّهایة بود یا عمراً یا چه یا چه، ابد که دیگر معنا نداشت، ابد مطلب اضافه می‌رساند. از نظر لغت هم که «یقال للأثافی خوالد»[28] و این پایه‌های اجاق که آهنی یا سنگی است را خوالد می‌گویند، یعنی إلی غیر النّهایة است؟ هزار سال است؟ نه، می‌ماند، این چوب نیست که بسوزد، این سیم نیست که کج بشود، خوالد، ماندنی است. ماندنی در بُعد عرفی و در بُعد معمولی، منتها این ماندنی گاه در بخشی از عمر شما ماندنی است و گاه تا آخر عمر شما ماندنی است و گاه تا آخر عمر دنیا ماندنی است. آن‌که تا آخر عمر دنیا ماندنی است، خلود ابدی در بُعد خلقی است و اما آن‌که در مقداری از عمر شما می‌گذرد و از بین می‌رود، این مطلق خلود است، خلود ابدی نیست، خلود غیر ابدی است. پس یا خلود غیر ابدی است و یا خلود ابدی است.

این خلود غیر ابدی هم مراحل دارد. گاه یک سال در جهنّم می‌ماند، گاه دو سال، گاه پنج سال، گاه پنجاه سال می‌ماند. خلود غیر ابدی درکاتی دارد. خلود ابدی هم همین‌طور است. در خلود ابدی هم سه مرحله است که یک مرحله آن غلط است، بلکه دو مرحله غلط است، یک مرحله غلط در خلود ابدی فی النّار خلود ابدی إلی غیر النّهایة است. دوم خلود ابدی ما دامت النّار است. مادامی که زندان وجود دارد، این شخص زندانی است، نه مادامی که زنده است، چون وقتی هم مرد، هنوز زندان وجود دارد، یک ابدِ زندان است و یک ابدِ شخص است، یک ابدِ واقعی است. پس سه ابد داریم: ابد واقعی الهی یعنی إلی غیر النّهایة، ابد ناری یعنی مادامی که نار وجود دارد، ابد عمری مادامی که زنده است، ما سه ابد بیشتر نداریم، بیشتر از این سه ابد را نداریم. ابد اوّلی که ابد إلی غیر النّهایة است که باطل است، ظلم إلی غیر النّهایة است. ابد مادامت النّار برای همه عابدین است؟ تمام کسانی که خلود ابدی فی النّار دارند ابد مادامت النّار هستند؟ این ظلم است. کسانی هستند که باید مادام العمر عذاب شوند و بعد افناء گردند، بحث ما راجع به کسانی است که اهل جنت نخواهند بود، قبلاً عرض کردم، کسانی که در نار می‌روند وقتی که عذاب خود را می‌بینند، به جنت برگشت ندارند و استحقاق جنت را ندارند، این را بحث می‌کنیم. آیا این‌ها برابر هستند؟ کسانی که اصلاً استحقاق جنت ندارند، بعضی‌ها «يَصْلَوْنَها» هستند، کنده هیزم‌های جهنّم هستند و این محورهای اصلی ضلالت هستند، بعضی‌ها تابع هستند و این تبعیت‌ها هم فرق می‌کند، دارای درکاتی است. مجموعه اصل و فرع‌هایی که اصلاً استحقاق جنت ندارند، آیا اگر خلود ابدی است، خلود ابدی همه ابدها یکسان است؟ یعنی ابد ابوجهل که مادامت النّار است با ابد دیگری که کم‌تر از ابوجهل است باز هم مادامت النّار است. کمّاً، کیفاً، زماناً، مادتاً، مُدّتاً مانند هم است؟ این ظلم است. ظلم در تعذیب که هیچ، بلکه عدل آن هم که هیچ، بلکه باید فضل در تعذیب باشد.

آیا مقتضای حتی عدل در تعذیب این است که عذاب این دو نفر برابر باشد، یکی صد نفر آدم کشته است و دیگری یک نفر را کشته است. آدمی که صدتا آدم کشته است در قرآن دارد که «خالِدينَ فيها أَبَداً»[29] یکی هم که کشته است «أَبَداً» 99تا هم بیشتر کشته است، زندان هر دو برابر و مشقّت‌های زندان هم برابر، این نمی‌شود. از نظر تصوّر ابد فی النّار، ابد فی الجنّة و البته تصوّراً هم می‌شود بحث کرد. از نظر تصوّر ابد فی النّار سه احتمال دارد، دو احتمال بر حسب اختلاف درکات وارد است، یکی از آن‌ها وارد نیست. ابد فی النّاری که اصلاً و کلّاً غلط است ابد إلی غیر النّهایة است «وَ یَلحَقُ بِهِ» ابد محدود بیشتر از استحقاق عذاب. ابد محدود به اندازه عذاب می‌ماند، این را کنار بگذارید. چهارم می‌ماند، ابد محدود کم‌تر از مقدار عذاب. این ابد محدود کم‌ر از مقدار عذاب هم یا ابد نار است یا ابد عمر کسی که در خود نار است.

حرفی که تا به حال نگفتیم، باید بگوییم، بر مبنا و محور آیات. اشخاصی از اهل نار هستند که هرگز استحقاق جنت ندارند ولکن استحقاق نار تا یک حد محدودی مادامی که زنده هستند، دارند. پنجاه سال، شصت سال، بیست سال، چقدر بنا است که زنده باشد و زنده بودن او اصلاً برای چیست؟ برای چه در نار زنده باشد؟ کما اینکه در جنت برای چه زنده باشد؟ برای این در جنت زنده باشد، برای تواتر رحمت رب‌العالمین. در نار برای چه زنده باشد؟ برای عذاب مستحق را دیدن، اگر عذاب مستحق او پنجاه سال است، پس عمر او هم باید پنجاه سال باشد، پنجاه سال در نار، اگر ده هزار سال بعد هم نار باشد، این 150 سال باید چه شود؟ یا به جنت برود که قرار نیست، یا بماند که ظلم است، باید بمیرد.

آیات «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» را بحث می‌کنیم. من تمام آیات را مجدد ملاحظه کردم و یادداشت هم کردم که مراجعه می‌کنیم. آن دوازده آیه‌ای که ما در سوره اسراء بحث کردیم به عنوان این تخیّلی که احیاناً می‌شود، اگر به این آیات مراجعه شود گمان می‌کنم که نار إلی غیر النّهایة الحقیقیه است…


[1]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏29، ص 28؛ الكافی، ج ‏1، ص 11 (با اندک تفاوت).

[2]. طور، آیه 24.

[3]. واقعه، آیه 18.

[4]. فصلت، آیه 31.

[5]. انعام، آیه 82.

[6]. طور، آیه 21.

[7]. آل‌عمران، آیه 133.

[8]. حدید، آیه 21.

[9]. الرحمن، آیه 46.

[10]. انعام، آیه 160.

[11]. ق، آیه 35.

[12]. طور، آیه 21.

[13]. آل‌عمران، آیه 83.

[14]. عنکبوت، آیه 57.

[15]. یس، آیه 22.

[16]. طور، آیه 24.

[17]. واقعه، آیه 17؛ انسان، آیه 19.

[18]. شوری، آیه 40.

[19]. طور، آیه 16؛ تحریم، آیه 7.

[20]. نساء، آیه 10.

[21]. بحار الأنوار، ج 87، ص 158.

[22]. نساء، آیه 31.

[23]. هود، آیه 114.

[24]. حجر، آیه 44.

[25]. اعلی، آیه 13.

[26]. همان، آیه 12.

[27]. اعراف، آیه 156.

[28]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏30، ص 45.

[29]. نساء، آیه 169.