…این هم آیه چهارم حشر، آیه پنجم حشر. آیات حشر کلّاً تمام شد، آیات حشری که از آن عموم استفاده میشد کلّاً تمام شد، فقط یک آیه است که آیه انعام است. سوره انعام که سوره ششم است، آیه 38. همه هم حفظ هستیم، ولی مع ذلک از رو میخوانیم. یکی از حرفهای خوب مرحوم آقای خمینی این بود که ایشان میفرمودند من با یکی از اعلام دیشب بحث میکردم، ایشان به مقبره مرحوم سیّد عبدالهادی شیرازی میرفتند، آنجا مرحوم آقای خویی میرفتند و آقای خمینی هم میرفتند و اینها با هم جمع بودند. یک شب در جلسه خود فرمودند: با یکی از اعلام -اسم نبردند، البته معلوم است- در فلان مسئله بحث میکردیم، ایشان از حفظ مطلبی را فرمودند، من گفتم حفظی فایده ندارد، کتاب را آوردیم معلوم شد که ایشان اشتباه کردهاند. حالا ما گرچه قرآن را خیلی حفظ هستیم ولی فایده ندارد، بعضی وقتها از یاد میبریم و اشتباه میکنیم، چون تشابه بین الفاظ و آیات است، بنابراین به خود قرآن مراجعه میکنیم. سوره مبارکه انعام، آیه 38، صفحه 132: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ».
بحث مفصّل را ما اینجا نمیکنیم، هم در تفسیر هست هم قبلاً صحبت کردهایم. چیزی که فعلاً اینجا مورد نظر است، این است ظاهراً تنها آیهای که در کل قرآن میشود به عمومیت آن استدلال کرد بر اینکه اطفال هم محشور میشوند، این آیه است. چطور؟
«وَ ما» کرمها را هم شامل میشود. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ»، تمام جبندگان «فِي الْأَرْض» را. فی الارض سه بُعدی است، «جوّ الارض»، «سطح الأرض»، «تحت الارض»، همه را میگیرد چون «فی» است. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ»، «فِي الْأَرْضِ» ارض لزومی ندارد ارض ما باشد، ارضهای دیگر.
– ارض تکلیف است.
– خیر، چون حیوانات که مکلّف نیستند. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ»، اگر هم مراد ارض شخصی ما باشد از باب نمونه است و الّا کل ارضین.
– کرات دیگر.
– کل ارضین هم نه، کرات دیگر، بله. یعنی کل آنهایی که دابّه هستند، جنبنده هستند و البته کار زشت و زیبا دارند. تمام جنبندهها کار زشت و زیبا دارند، مگر ندارند؟ اینطور نیست که جنبندههایی باشند که همه کارهای آنها زیبا است، اگر هم باشند که باید به رحمت الهی بروند. حالا «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ»، «وَ لا طائِرٍ» را فرمود که ما در این «دَابَّةٍ» به زمین نچسبیم، دابّههای فوق الارضی و سطح الارضی و تحت الارضی بگوییم، خیر. «وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ»، اینها امّتهایی هستند، گروههایی هستند، با هم ارتباط دارند، زندگی دارند. اینکه شما میگویید «الإنسان مدنیُّ بالطّبع» شوخی میکنید، از اوّل شوخی کردید تا آخر هم شوخی است، خیر، تمام دواب مدنی هستند، منتها مدنیت انسان بالاتر است. انسان انسانتر از خر است، معلوم است، شکی در این نیست. مدنیت انسان بالاتر از بقیه است و الّا «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ»،[1] این خطیب نمل بود، کما اینکه هدهد رئیس الهداهد بود.
«قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها» الی آخر. اینطور نیست که حیوانات اجتماع ندارند، البته اجتماع انسانها قویتر است، اما اینطور نیست که حیوانات زبانبسته هستند، خیر. اگر زبانبستگی است، انسان نسبت به حیوان زبانبسته است، حیوان هم نسبت به انسان زبانبسته است، مثلاً انسان حرف خر را نمیفهمد، خر هم حرف انسان را نمیفهمد. بلکه بعضی از حیوانها حرف انسانها را میفهمند، مثل همان نمله. پس مثل اینکه خیلی از حرفها باید کنار برود، کمکم خود ما هم باید کنار برویم.
«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ». کتاب تکوین و همچنین کتاب تشریع، هیچ کوتاهی نیست. آنچه شاید و باید و راجح است خداوند در کتاب تکوین به صورت مستمره مقرر کرده است و در کتاب تشریع وجود دارد. اینجا محور اصلی کتاب تکوین است، چرا؟ برای اینکه صحبت «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ» و چه و چه و اینها است، دواب که تشریع ندارند. «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»، اینجا کسی استدلال کند. تنها آیهای است که در کل قرآن کسی به آن استدلال کند، البته این حرفها را جایی نزدهاند، چون بحثهای حوزهها این حرفها نیست. ما میخواهیم قرآن را بیشتر بفهمیم، کمکم قرآن را از ابتدا مطالعه کنیم و درست دقت کنیم، خیلی از ضروریات کنار میرود، بسیاری از ضروریات عقیدتی و احکامی با مطالعه صحیح قرآن کنار میرود. «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» اینها «یُجمعون إلی ربّه»، «إلی الله» نفرموده، «إلی ربّهم» فرمود، حساب دارد. اگر «إلی الله» بود مطلب اوسع بود، «إلی ربّهم» است. آن کسی که اینها را آفرید، «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[2] و آنها را موظف کرد. چون هر ذیشعوری موظف است، منتها وظایف انسانها بیشتر است، وظایف ملائکه طور دیگر است، وظایف حیوانها که این بحث مفصّل شده ولی اینجا جای آن است.
اگر یک خری به خر دیگر لگد زد، میفهمد بد است یا نه؟ اگر نمیفهمد چرا فرار میکند؟ پس این خر که خریت دوبله کرده و خر دیگر را زده و بدون تقصیر زد، اگر اینجا نتوانست آن طرف جزا بدهد، خدا که عالم است و میبیند و قادر است اگر این دو خر را زنده نکند که این گازی که گرفته، این گاز از او گرفته شود، این خدا ظالم میشود. اگر یک خر دوپایی که اسم او انسان است، سوار یک خر چهارپایی شد و بیجهت نشست و او را اذیت کرد، بیجهت او را ناراحت کرد و ظلم کرد، در اینجا زور خر نمیرسد که آن خر یک سر و دوپا را جزا بدهد. یوم القیامة زنده میشود و خر چهارپا میرود روی خر دوپا مینشیند همان مقداری که به او ظلم شده است. این مقتضای ربوبیت است، مقتضای ربوبیت یعنی ظلمی که شده است جبران گردد، اینطور نیست؟ ظلمی که شده است جبران گردد، کار خیری که شده است جزا داده شود. چون در دنیا نه جای ثواب صددرصد است و نه جای عذاب صددرصد. این دو بُعد ربوبیت است.
اما کسی که نه در مرحله ثواب است نه در مرحله جزا است، بچه یک ماهه که سقط شده، روایت دارد که «يَظَلُّ مُحْبَنْطِئاً عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَيَقُولُ اللَّهُ ادْخُلِ الْجَنَّةَ فَيَقُولُ لَا أَدْخُلُ حَتَّى يَدْخُلَ أَبَوَايَ»،[3] این یک روایت. بچهای که سقط شده، اصلاً یک ماهه هم نیست، بچه شش ماهه که زنده بوده، مثلاً سقط شده، اینکه سقط شده زنده میشود، این به «إِلى رَبِّهِمْ» چه کار دارد؟ چه ربطی به «إِلى رَبِّهِمْ» دارد؟ چون ما یک ربوبیةالتکلیف داریم یک ربوبیةالجزاء، این از ربوبیةالتکلیف خارج است، چون مکلّف نبوده، از ربوبیةالجزاء هم خارج است چون نه کار خیر کرده است و نه کار بد کرده است. بله، ربوبیت در ضلع اوّل مثلث ربوبیت داریم که «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»، این بله، چنین تکلیفی داریم. هر موجودی را آفرید و راه استمرار زندگی او را تا آنجا که شایسته است به او داد. مکلّف باشد یا نباشد، انسان باشد یا نباشد، حیوان باشد یا نباشد، هر چه باشد، چیزی که مقتضای ربوبیت عالم حشر است کدام است؟ مقتضای ربوبیت در بُعد دوم که ربوبیت تشریعی است در عالم تکلیف چیست؟ احکام را گفتن، مکلّفین داخل نیستند.
مقتضای ربوبیت عالم حشر جزا دادن به خیرات و شرور است، اینکه مکلّف نیست، در دنیا نه خیراتی دارد نه شروری دارد که مکلّف نبوده، بنابراین «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»، برای چه چیزی حشر شود؟ اگر گفتهاند وظایف این آقایان چنین و چنان، چنین است، بعداً وقتی که امتحان جغرافی میگیریم، آنها را جمع میکنیم، یعنی آنهایی که جغرافی بلد نیستند؟ آنهایی که فقط در تاریخ وارد هستند؟ نه، در امتحان جغرافی ما آنها را جمع میکنیم. اینجا هم در ربوبیةالجزاء ما اینها را جمع میکنیم، «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»، حشر در ربوبیةالجزاء است بنابراین در آنجا کسانی که مکلّف نیستند، نقشی ندارند.
سؤال: این سؤال در نظر آقایان وجود دارد که شما چه دارید میگویید؟ مگر حیوانات مکلّف هستند؟ چطور حیوانات حشر میشوند، اما بچه کوچک حشر نمیشود؟ این بچهای که مادون تکلیف است و انسان است، این حشر نمیشود؟ اما حیوانات، اسبها، شترها، سگها، مورچهها حشر میشوند، او حشر نمیشود؟ این دو مطلب است: یک مطلب این است که تکلیفٌ مّایی در کار است، آن تکلیفٌ مّایی که در کار است، انسان باشد، حیوان باشد، حشره باشد، هر چه میخواهد باشد، این را خداوند محشور میکند، جزای او را هم میدهد، بعد هم نابود میشود، حیوانات اینطور هستند. بحث ما در این است کل کسانی که مادون تکلیف هستند.
بحث سه مرحله دارد:
1- کسانی که انسان هستند و متولّد شدهاند، اما اصلاً زشت و زیبا را فهمیدن معنا ندارد، بچه یک ماهه، دو ماهه، سه ماهه، این را چه میگویید؟ این خارج است.
2- کسانی که بین المرحلتین هستند، نه حدّ تکلیف الهی هستند و نه حدّ تکلیف بشری، چون ما یک تکلیف بشری داریم و یک تکلیف الهی، نه حدّ تکلیف بشری هستند و نه حدّ تکلیف الهی هستند که این خارج است. اما کسانی که حدّ تکلیف بشری هستند حدّ تکلیف الهی نیستند چطور؟ بچه ده ساله، بچه نُه ساله، بچهای که به حدّ تکلیف عقلی شرعی نرسیده است، یک سال مانده یا دو سال مانده یا سه سال مانده، این خوب و بد را میفهمد یا نه؟ میفهمد. چرا این محشور نمیشود؟ این مطلب دیگری است. ولکن آیا محشور شدن این که تکلیف او خیلی ضعیف است، چون تکلیف بشری است و تکلیف الهی صددرصد نیست که عذاب و ثواب و عقاب حتمی مربوط به او باشد، اگر هم حشر شود، حشر او مانند حیوانات است که ثواب و جزا را میگیرند و از بین میروند. اما در بهشت بمانند نیست، در کل آیات جنّات اینطور است. کل آیات جنّات را من مراجعه کردم، کل آیات نار و جنت را بنده کاملاً مراجعه کردم، یک اشاره در این آیات وجود ندارد که انسانهای غیر مکلّف، موجودات غیر مکلّف در بهشت باشند.
مرحله اوّل، مرحله دوم، مرحله سوم. مرحله اوّل که اصلاً حشر نشود، هیچ تکلیف بشری هم ندارد، مرحله دوم حشر شود ولو حیوان باشد. البته خر یک ماهه را که حشر نمیکنند، این خری که بتواند خریت کند، سواری بدهد، سواری بگیرد، او را حشر میکنند. چیزی که در مرحله دوم آن را حشر میکنند فقط متوقف بر این است که حشر میکنند، زنده میکنند، بعد جزا و ثواب و عقاب میبیند، بعد هم میرود. در مرحله سوم ما بحث عمیق و اصلی داریم، این بچههایی که فرض کنید شش یا هفت ساله بودند، خوب و بد را میفهمیدند اما مکلّف به تکلیف الهی نبودند، اینها اگر هم زنده میشوند مثل سایر حیواناتی که تکلیفٌ مّا دارند، اما به بهشت رفتن یعنی چه؟ در کل آیات جنت ما اصلاً سراغی از اینها نداریم و بحث ادامه دارد.
من از آقایان استدعا میکنم که مراجعه بفرمایند که مراجعه فردی نباشد، همه باید با هم فکر کنیم و تعاون کنیم. اگر هم آقایان آیاتی در قرآن شریف پیدا کردند که بچهها، آیه غلمان که میگویید یک آیه بیشتر نیست، آن هم دلیل دارد.
– پس بنابراین «إِلى رَبِّهِمْ» اطلاق ندارد.
– اطلاق دارد، فقط «رَبِّهِمْ» اینطور است. «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»[4] این هم «إِذا» چه زمانی است؟
– آنجا که میفرماید: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ» […] ما فقط به خاطر جزا چنین میکنیم، معقول است؟ خیلی معقول نیست.
– حشر برای تحقق ربوبیت جزا است، رب است. فلان کس نزد استاد خود رفت، یک وقت راجع به کسی است که استاد او نبود، او هم نزد استاد او است؟ نه، «رَبِّهِم». اینجا ربوبیةالجزاء است.
– ربوبیت تربیت هم هست.
– تربیت نیست، ثواب بدهد.
– جزا نباشد، ثواب بدهد که کامل شود، کمال بیشتر بدهد.
– نه عقاب نه ثواب، هیچکدام تربیت نیست. ثواب و عقابی که به حق باشد تربیت است، چه حیوان باشد چه انسان باشد، اما ثواب و عقابی که به حق نباشد وقتی زمینهای ندارد، این تربیت است؟ کجا تربیت است؟ این در بُعد اوّل است.
– در بین میلیاردها طیر و حیوان، مثلاً بیستتا یا صدتا، این خیلی کم پیش میآید.
– چه کسی گفته خرها نوعاً خریت نمیکنند؟ میکنند.
– خیلی کم پیش میآید.
– خری که به شما سواری داده، گوسفندی که کشتی و خوردی، این گوسفندی که کشتی و خوردی، کار خوب نکرده، کار بد هم نکرده، ولی جزای اینکه در راه شکم من و شما شهید شده باید ببیند یا نه؟! آنجا خداوند زنده کند، چند سال بنا بوده این گوسفند بماند، شما او را کشتید؟ پنج سال، پنج سال آنجا خوب میگردد و چرا میکند. این شوخی نیست، این واقعیت است.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
اصولاً ضرورتی که مقتضی این عقیده است که حیات بعد الموتی باید باشد، این است که مقتضای عدالت تامّه الهیه این است کسانی که ظلم کردهاند و در عالم تکلیف جزا ندیدهاند، خداوند ظالم و مظلوم را إحیا بفرماید تا اینکه جزای آنها را بدهد. گذشته از آن حسناتی که مقتضی ثوابها و رحمتهای ربالعالمین است که جزای آن حالت نفی دارد و حالت رجحان دارد، اما راجع به ظلمهایی که احیاناً بین انسانها و غیر انسانها میشود، هر قدر هم ظالم بیشعور باشد میفهمد که ظلم بد است و هر قدر هم که ظالم از مرحله فهم و ادراک دور باشد خدا را میشناسد، حتی حیوانات. بنابراین چنانکه قبلاً در اوّل بحث معاد مفصّلاً عرض کردیم، ضرورت عدالت الهیه مقتضی إحیاء موتی است که ظالمین و مظلومین به حقّ خود برسند.
بر همین اساس هم یکی از اسماء یوم القیامة یوم الدین است و دین به معنای طاعت است و طاعت دو بُعد است و دو مرحله است. دو بُعد آن یکی طاعة الله است و یکی طاعة الشّیطان است یا جمع بین الطّاعتین و این مربوط به مکلّفین است. مرحله اولای آن، مرحله خود طاعت است، طاعة الله یا طاعة الشّیطان یا «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»[5] که جمع بین الطّاعتین است، این مرحله ظاهری عالم تکلیف است و مرحله باطنی ظهور ملکوت طاعت است. خداوند این طاعتها را در بُعد مکلّفین، در هر مرحلهای از مراحل تکلیف، برای این طاعتها در بعد مکلّفین ظاهری و باطنی مقرّر کرده است، ظاهر این طاعتها مربوط به یوم الدّنیا است و باطن این طاعتها چه صحیح و چه ناصحیح، مربوط به یوم الدین است. پس یوم الدّین نه یوم الجزاء است، یوم الظّهور الطّاعة است، خیر، خود طاعت جزای خیر است و شرّ آن جزای شر است. روی این حساب ما سؤال میکنیم طفل چند ماههای که سقط شده است و مرده است، این نه طاعت صالحه دارد و نه طاعت طالحه دارد، کجا مقتضای عدل الهی است که این حتماً باید زنده شود؟
– فقط جنبه عدل نیست، جنبه حکمت هم هست.
– چه کسی گفته حکمت الهیه مقتضی است که بچه یک ماهه زنده شود و به بهشت برود؟
– آن وقت بیغایت میشود.
– از کجا استفاده کردید؟
– خدا او را خلق کرده است…
– مگر غایت به یوم القیامة منحصر است؟ مگر غایت از خلق حیوانات منحصر به این است که به بهشت و جهنّم بروند؟ اگر هم احیایی حاصل شود برای آن تکلیفٌ مّا است که آن را یک بچه یک ماهه ندارد. میخواهیم امروز بحث کنیم.
– اصلِ خلقت این طفل بیهوده بوده است.
– چرا؟ چرا بیهوده بوده است؟
– باید غایت داشته باشد.
– چه چیزی داشته باشد؟
– غایت داشته باشد.
– غایت چیست؟
– غایتش این است که به کمال خود برسد.
– چه کسی این را گفته است؟
– خدا میگوید.
– کجا میگوید؟
– مثلاً در مورد احیای زمین میگوید: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى».[6]
– میفهمم، بله، «وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى»، احیای موتای بر مبنای ضرورت عدل است، اما اگر ضرورت عدلی در کار نبود، لازم بود خداوند احیای موتی کند؟ اگر میخواست میکرد و اگر نمیخواست، نمیکرد.
– آنجا که میگوید ما کار عبث نمیکنیم […]
– جواب این را هم دادیم. عبث یعنی چه؟ عبث در صورتی است که غایتی که معیّن است حاصل نشود، چه کسی گفته غایت فقط بهشت و جهنّم است؟
– اصلاً این غایت ندارد، صرف اینکه کامل شده، روح به بدن او وارد شده، بعد از بین رفته است.
– صرف اینکه این فعل… شما یکی را یک روز، یکی را دو روز، یکی را پنجاه سال خرجی میدهید، یک روزه غایت ندارد؟ غایت او یک روز است. غایت این بوده است که این بچه یک ماهه را سقط کند، چه کسی گفته غایت این است که این بچه هست؟ اگر غایت را میگویید…
– [سؤال]
– باید معلوم شود که غایت چیست تا بگویید عبث است. برای شما معلوم است غایت چیست؟
– خداوند معلوم کرده است.
– کجا معلوم کرده است؟
– «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى».
– تکرار فرموده است. مثلاً چه؟
– یعنی احیای موتی غایت است.
– کدام موتی را؟
– هر موتایی را.
– «وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»[7] شامل همین میشود.
– آیات آن را من نوشتهام، میخوانیم، تمام آیات إحیاء مربوط به مکلّفین است، بلااستثناء. فقط آیه انعام است که بحث میشود و بحث میکنیم، آیه انعام را بحث میکنیم. تمام آیات إحیاء موتی، حشر را خواندیم، آیات حشر، آیات احیای موتی، تماماً در بعد تکلیف منحصر به مکلّفین است. غیر مکلّفین اصلاً احیای موتی ندارند، نه در آیات حشر و نه در آیات إحیاء، حالا میخوانیم.
– «وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ».
– کمکم میخوانیم. ولکن این «مَنْ فِي الْقُبُورِ» که «يَبْعَثُ»، آیات قبل آن را هم بخوانید و میخوانیم، تمام این آیات که راجع به بعث است، راجع به إحیاء است، راجع به جزا است، تمام مربوط به مکلّفین است. عرض کردم کمکم جلو میرویم.
– [سؤال]
– فرمایش شما در نظر من هست، من هم کمکم دارم صحبت میکنم که جواب را صددرصد بیان کنیم، اگر قابل جواب باشد، اگر هم نیست که فرمایش شما را قبول میکنیم، حالا یکی یکی. ببینید اصولاً «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» یوم الجزاء است، یوم الطاعة است. کسی که طاعت درستی و طاعت نادرستی ندارد که مثال خیلی بیّن آن بچه چند ماهه است یا بچه سقط است، در شکم مادر بوده سقط شده، روح هم داشته است. این مالک «یومِ الدّین» یا «یومَ الدّین» یا یوم الجزاء یا یوم چه اصلاً ربطی به این ندارد، چرا این را زنده کنند؟ جزا بدهند؟ چه کرده است که جزای آن را ببیند؟ کار خیر کرده است؟ کار شر کرده است؟ بله، اگر چنانچه مظلوم واقع شده که آیه آن را دیروز خواندید و بحث میکنیم، «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» اینجا بحث داریم.
– اینجا اگر واقعاً به خاطر تکلیف است، اینکه بالاخره…
– معنای «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» چیست؟ به این آیه خواستید استدلال کنید، نمیشود استدلال کرد، چرا؟ من خواستم مراحل را قبلاً بگویم بعد آیات را بگویم، «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» چرا؟ چون در یکی از دو بُعد است: یا باید ظالم باشد یا مظلوم، نه ظالم نه مظلوم، نه مکلّف…
– [سؤال]
– عجله نکنید، دارم میگویم. اگر این بچه مظلوماً کشته شد، باید إحیاء شود و جزا داده شود، این را من قبول دارم، ما راجع به یوم القیامة بحث داریم. چون جزا دارای سه مرحله است: یکی مرحله یوم البرزخ است که جمع نیست، ظالم و مظلوم با هم جمع نیستند. یک مرحله یوم القیامة است که إحیاء شود، برای جزا إحیاء شود. اینجا جزا دو مرحله دارد: یک جزای در کلانتری است که چند سیلی میخورد و تمام میشود، یک جزا این است که باید دادگاه برود. اینجا جزایی که موقت است و محتاج به اینکه حسابی بشود و جنتی و ناری برود نیست، حیوانات اینطور هستند.
کما اینکه بر حسب آیه انعام استفاده میکنیم: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»، مقتضای ربوبیت رب در عالم دین و در عالم جزا این است که اگر کسی ظلمی کرده است جزا ببیند، کسی مظلوم شده است، نتیجه آن را ببیند، کسی ظالم شده است، جزا ببیند. اینجا «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»، از خود موؤده سؤال میکنند، از خود وائد سؤال میکنند، از کسی که این دختر را زنده به گور کرد، سؤال میکنند، باید او را زنده کنند، ظالم است. خود این دختر را هم زنده میکنند، بله، قبول است، ولکن خود این دختر را زنده میکنند مثل همان حیوانی که او را زنده میکنند که اگر مظلوم شده جبران شود، اگر ظالم است جبران شود، بعداً هم ضمانت برای جنت و نار لزومی ندارد، این مرحله دوم است. ما در مرحله سوم یک اشاره در کل آیات جنت و نار نداریم که در آنجا دختران و پسران انسان که مادون تکلیف هستند دخول داشته باشند. البته بحث میکنیم.
– لزومی ندارد مطلب دیگری است.
– بعد لازم است؟ اگر من یک نفر را به خانه خود بردم امروز ناهار بدهم، مطابق فضل این است که تا آخر عمر به او ناهار بدهم؟ نه.
– نه، این دلیلی ندارد.
– شما دارید تعیین میکنید. اثبات آن دلیل نمیخواهد؟
– اگر إحیاء شد، دلیل میخواهد که بعداً إماته بشود.
– اگر إحیاء شد، دلیل میخواهد که این حیات استمرار داشته باشد؟ مگر استصحاب کنید، این حیات تا جنت و نار استمرار داشته باشد؟
– حیات اخروی است.
– میفهمم، مگر حیات اخروی معاد ندارد؟ این یکی. یکی هم اینجا، چرا؟ برای اینکه استحقاق دخول جنت و نار برای اینها نیست.
– [سؤال]
– خیر، آن در بُعد حکمت است، منتها حکمت دست ما نیست. ببینید ما برای جزا… ببینید این جزایی که خداوند میدهد، چه ثواب باشد چه عقاب، عدل و رحمت است، شکی نداریم. جزایی که خداوند یوم الرجعة، یوم البرزخ، یوم القیامة میدهد، چه رحمت باشد و چه عذاب باشد، هر دو بر مبنای عدل و فضل است، حتی در عذاب هم فضل است. در عذاب هم خداوند صددرصد عذاب نمیکند، آن مقدار عذاب میکند که اگر نکند ظلم میآید. این را قبلاً عرض کردیم بعد دوباره بحث میکنیم. پس عدل و رحمت خداوند چنین است. اما عدل واجب است، رحمت هم رحمةٌ مّا واجب است، اما رحمت تا هر جا که ما خیال کنیم واجب است؟ تا هر جا ما خیال کنیم رحمت واجب است؟
این جزا دارای سه مرحله است: یک مرحله آن در عالم برزخ است، یوم الجمع نیست که ظالم و مظلوم جمع باشند. پس حیات یوم البرزخ از برای تحقّق عدل در باب ظالم و مظلوم کافی نیست. مرحله دوم قیامةالاحیاء است، بعد از قیامةالإحیاء حساب است و بعد رجوع إلی الله است، هر کدام دلیل دارد. اگر ما دلیل داریم که إحیاء میشود به روی چشم، إحیاء میشود و فقط مرحله اولی است روی چشم، مرحله دوم است روی چشم، مرحله سوم است روی چشم، هر کدام دلیل میخواهد. اینطور نیست که صرفاً وقتی که این بچه را، بچه ما را یوم القیامة زنده کردند، پس باید برای حساب هم باشد که مرحله بعدی است و برای ثواب و عقاب هم باید در جنت باشد یا برای ثواب که مقتضای رحمت واسعه الهیه است به حسابی که ما داریم میکنیم. خیر، هر کدام دلیل میخواهد. إحیاء برای قیامت دلیل میخواهد، اگر ظلمی هست، ظالم است، مظلوم است، از جمله حیوانات که «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» و از جمله «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ».
بچهای را که کشتهاند و مکلّف نبوده است، خیلی هم کوچک بوده، دختر بچهای که او را دفن کردهاند، این باید زنده شود، چرا؟ باید زنده شود چون ظلم به او وارد شده است. زنده شود و کسی هم که او را کشته، باید به طریق اولی زنده شود و باید جزای انتقام مظلوم را از ظالم در حضور مظلوم بگیرند که شفای قلبی برای مظلوم حاصل شود که این طفل بفهمد آن کسی که او را کشت، به سختی مجازات میکنند. بعداً بقای او برای حساب؟ بعد الحساب برای جنت؟ خیر. چون بر حسب آیات مقدّسات قرآن کلّاً -اینکه میگویم کلّاً ادعا نیست- بر حسب آیات مقدّسات قرآن کلّاً جنت فقط برای ایمان و عمل صالح است، به ایمان و عمل صالح صد برابر جزا میدهد. اما کسی که ایمان و عمل صالح ندارد، جنت چرا؟ مقتضای عدل الهی این است که جزا مطابق عمل، چه عمل خیر و چه عمل شر.
مقتضای فضل الهی که خود او مقرّر فرموده است «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[8] و بیشتر هم میدهد، به مقتضای فضل. اما باید زمینه در کار باشد، باید «جاءَ بِالْحَسَنَة» باشد که «عَشْرُ أَمْثالِها» باشد، اگر «جاءَ بِالْحَسَنَةِ» نباشد، نه جزای حسنه است که حسنه نیست تا چه رسد به «عَشْرُ أَمْثالِها». کل آیات قرآن که راجع به دخول جنت است، «آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»[9] بدرجاتهم، و دخول نار است، کفر است و تکذیب است و عناد است و این حرفها، یک آیه، ولو به اشاره، من کاملاً گشتم، یک آیه ولو به اشاره نداریم کسی که در دنیا بوده است -حالا انسانها را بحث میکنیم- خداوند این کسی را که نه ایمان دارد، نه عمل صالح دارد، نه طالح دارد، نه کافر است، نه مسلمان است، نه شعور این مطالب را دارد، خداوند این را یوم القیامة زنده کند، بعد حساب، بعد «إمّا إلی الجنّة و إمّا إلی النّار»، ما اصلاً این مطلب را به طور کلّی نداریم. در باب «إِذَا الْمَوْؤُدَةُ» هم مانند حیوانات است که مرحله دوم است.
حیوانات مرحله دوم جزا و ثواب را دارند، مرحله دوم بعد البرزخ عبارت است از اینکه این حیوان که به او ظلم شده است و حیوانی که ظلم کرده است، هر دو را زنده میکنند، اینکه شاخ زده است شاخ میخورد، اینکه شاخ خورده است حظ میکند، بعداً دیگر حسابی نیست.
– آنکه شاخ خورده شاخ میزند.
– بله، شاخ میزند.
– طفل که اینجا نمیخواهد این کار را بکند.
– طفل شاخ نمیزند، ولی خداوند این شاخی که به این طفل خورده، به آن طرفی میزند که زده و او را کشته است.
– [سؤال]
– نشد، جزا نیست، برای حظ کردن. یعنی این مظلوم… وقتی این مظلوم را کشتند درد نداشت؟
– اگر دوباره او را إماته بکنند که بدتر است. فقط آن ظالم باید جزا داده بشود، اگر عدالت است، فقط باید ظالم جزا داده بشود.
– این بچه را که کشتند، جان داشت که او را کشتند یا بیجان بود؟ متوجه نشد؟ درد نداشت؟ فرض کنید یک گنجشک را گرفتند، سر او را کندند و دور انداختند، به او ظلم شده است یا نه؟ نشد؟ دختر بچهای که زیر خاک کردند، بدتر میمیرد تا کسی که سر او را ببُرند.
– درد میگیرد.
– درد میگیرد، باید این درد برای طرف مقابل هم بیاید. برای طرف مقابل هم بیاید دو شکل است: یک وقت است که طرف را بکشند، یک وقت هم نه، «لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا»،[10] یعنی عوامل موت وجود دارد، اما مرگ نیست.
این بدتر است. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ».[11] در جهنّم مرگ وجود دارد تا مادامی که عذاب باید باشد؟ خیر. ولکن این تمام «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى».[12] موت نیست باید بماند، «وَ لا يَحْيى» زندگی هم نیست، این بدتر از موت است. عوامل موت کلّاً بر او وارد میشود «و ما هو بمیّت». این جزا است. این کسی که بچه را کشت، بچه درد داشت که جان او رفت، او را هم زیر خاک کرده، «الْمَوْؤُدَةُ»، زیر خاک کرده مدتی نفس کشیده، بعد خفه شده، زجر زیادی کشیده است. همین بلا باید به سر این ظالم بیاید، منتها این بلا به سر ظالم آمدن دو شکل است: یکی اینکه او را بکشند و از بین برود، کم است، چیزی نیست، یا خیر این عوامل مرگ بر او وارد شود مزه مرگ را بچشد، بعد هم زندگی جهنّمی او ادامه پیدا کند. چرا؟ برای اینکه ظالم بوده، مکلّف بوده، جریانات دیگری هم در کار هست. آنطور که خدا بلد است، ما که بلد نیستیم، خدا آنطور که بلد است جزا میگیرد.
– [سؤال]
– این طفل حظ میکند، میگوید خوب شد آن کسی که من را کشت، خداوند عوامل موت بر او جاری کرد، خداوند لطفی و مرحمتی به این طفل میکند که با این لطف و مرحمت آن تأثیر مرگ از بین میرود. مثال: گوسفندهایی که ما میخوریم، سؤال است دیگر، این گوسفندها و گاوها و بزها و خروس و مرغهایی که ما میخوریم، حیواناتی که ما میخوریم و حلال است، کسی سؤال کند: اینها چه گناهی دارند؟ این گوسفند چه گناهی دارد، چون در خانه من بوده و علف خورده، من او را بکشم و بخورم؟
– غایت خلقت آنها این است.
– نشد، چرا غایت خلق آنها است؟ ظالمانه است؟ ظالمانه میشود. آیا غایت خلقت این است که این حیوان دارای گوشت و چه و این حرفها، بعد هم من بکشم و بخورم؟ اینکه غایت ظالمانه است، اگر غایت این است ظالمانه است.
– این ظالمانه نیست، غایت آنها است.
– آن غایت ظالمانه است دیگر. فلان کس، فلان موجود را خداوند…
– غایت دارند، غایت آنها هم این است که «لَکُمْ» است.
– میفهمم «لَکُمْ» است، ولی «لَکُمْ» ظالمانه یا عادلانه؟
– عادلانه است.
– «لَکُمْ» عادلانه این است که این گوسفند را آنجا زنده کنند، آن مقدار که بنا بود زنده بماند، زنده بماند و حظ ببرد، آن تلخی کشته شدن و زخم با الطاف خاص خداوند از بین برود، بعد هم مرحوم بشود و برود.
– چه فایدهای دارد که زنده شود و دوباره همان؟
– ما هم همین را داریم عرض میکنیم، جنتی در کار نیست، جنت و ناری ندارد.
– [سؤال]
– همین دیگر، پس چه؟ مگر اینکه فرض کنید طفلی باشد که مقارب تکلیف است، چون مراحل فرق میکند. چون مراحل شعور فرق میکند، هر مرحلهای از شعور که کائن دارد و طبق آن مرحله بفهمد که کار بد کرده، خدا را میشناسد، بفهمد کار خوب کرده یا کار بد کرده است. ولو تکلیف شرعی ندارد، ولی تکلیف انسانی دارد. بچه شما که تکلیف انسانی دارد، اگر تخلّفی کرد شما او را دعوا نمیکنید؟ او را تنبیه نمیکنید؟ چرا. میشود گفت که چون این تکلیف ندارد، او را کاری نداشته باشید؟ خیر. میگوییم تکلیف شرعی که تکلیف غیب است ندارد، اما تکلیف شهودی و حضوری دارد. اینهایی که مادون تکلیف هستند و تکلیف شرعی الهی ندارند که نتیجه آن یا بهشت یا جهنّم است، اینها تکلیف بشری دارند، خوب و بد را از هم تمیز میدهند، اگر اینها مردند اینها هم حشر میشوند، مانند حیوانات، اما حشری که آنها را به جهنّم و بهشت برساند، نیست. مثال آن مثل کسی است که…
– خداوند آنها را در کجا محشور میکند؟
– در قیامت وقتی خداوند همه مردگان را إحیاء میکند، اینها را هم إحیاء میکند. منتها ما یک بهشت و جهنّم داریم که مکان خلود است، یک رحمت قبل از بهشت و جهنّم داریم و زحمت. قبل از بهشت و جهنّم هم رحمت است، هم زحمت. مثلاً در سوره مبارکه حج: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ»،[13] در حال جان کندن و بعد از آن خطرات قیامت و آن وقعات قیامت که حاصل میشود، همه را نگران و ناراحت میکند. اینطور نیست که قبل از دخول جنت و نار هیچ رحمتی نیست، هیچ عذابی نیست، خیر. قبل از دخول در دادگاه بکشند […] هیچ چیزی نیست؟ سؤالی است و اقراری است و این حرفها. وقتی در شهربانی، در کلانتری میبرند ممکن است با دو سیلی حل شود، گناه کوچک است، اگر بزرگ است به جای دیگر میبرند. در اینجا هم یک مرتبه این تکلیف، تکلیف الهی بزرگ است باید به جنت و نار برود، اما اگر تکلیف الهی بزرگ نیست، بلکه تکلیف حیوانی است، تکلیف بشری در بُعد بشری و مادون تکلیف الهی است، دین و جزای آن چیست؟ جزای موقت است. جزای محدود است و آن حدودی که نسبت به اعمال او از روی شعور و…
– [سؤال]
– ولی نشده، مثل پولی که قرض میدهیم، اگر نزد من بود، استفاده میکردم.
– استمرار این را از بین میبرد، میکشد، این حقّش را از بین برده است.
– دو مطلب از بین رفته:
1- اینکه او را کشتهاند و درد کشیده، باید جبران شود؛ 2- مگر از خدا طلب دارد که باید حتماً تا چهل سال، تا پنجاه سال باشد؟
– انسانیت انسان به این است که استمرار پیدا کند.
– اگر اینطور باشد. فرض کنید اگر چنین بود که این بنده خدا استمرار پیدا کند و مکلّف گردد و آیتاللهالعظمی شود، یعنی باید آنجا اینطور شود؟
– آنجا باید یک مدتی باشد. این استمرار او را از بین برده است.
– بالاخره به جنت و نار نمیرسد.
– […] خلود را نفرمودید.
– حالا بحث میکنیم، هنوز به خلود نرسیدیم، ما در قدم اوّل هستیم.
– خود آیه وقتی در مورد جزا صحبت میکند…
– تمام آیات جزا همینطور است.
– یا بهشت را میگوید یا جهنّم را میگوید.
– این جزای بهشت و جهنّم است نه جزای برزخ، نه جزای رجعت، نه جزای قبلالحساب.
– قبل از قیامت آنها را زنده میکند.
– ما هم همین را میگوییم. ببینید قیامت دو بُعد است: یک بُعد إماته است، یک بُعد إحیاء است. در قیامةالإماتة که ما بحث نداریم، قیامة الإحیاء یعنی خداوند بعد از اینکه همه را إماته کرد، إحیاء میکند، «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ». این «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» برای اینکه ربوبیت حق در آنجا، در عالم بعد التکلیف محقّق گردد، «يُحْشَرُونَ». این «يُحْشَرُونَ» دارای چند مرحله است: مرحله قبل الحساب، مرحله عند الحساب، مرحله بعد الحساب. بعد الحساب هم که مرحله اعراف است و بعد هم مرحله جنت و نار است. آخرین مرحلهای که مرحله نهایی است که مرحله جنت و نار است، در اینجا هیچ اشارهای و هیچ دلیل عقلی و هیچ دلیل عدلی اصلاً نداریم برای اینکه اطفال در آنجا باشند.
– این اطفال در روز قیامت که زنده میشوند درک و شعور فوقالعادهای دارند، میخواهند حظ ببرند.
– حظ به اندازهای که…
– بعد از اینکه حظ بردند، به خدا بگویند…
– اگر شما میخواهید به زور در جنت وارد کنید خدا میخواهد به زور خارج کند! مثلاً در در سوره 52، سوره طور، آیه 24: «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ»، این از آیاتی است که خواستید استدلال کنید، «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ». این آیه احیاناً، کما اینکه آیه «الْمَوْؤُدَة» است، آیه «الْمَوْؤُدَة» بر دو بُعد دلیل نشد. آیه «الْمَوْؤُدَة» بله، زنده میشود، برای چه چیزی؟
– «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»[14] هم هست.
– بله، حالا غلمان. «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ». این «غِلْمانٌ لَهُمْ» پسر هستند یا دختر هستند یا فقط پسر هستند؟ غلمان پسر است.
– اگر هر دو باشند…
– ولدان غیر غلمان است، غلمان فقط پسر هستند، ولدان اعم است، حالا میرسیم. «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ» دو مرحله را اگر شما طی کنید، میتوانید ثابت کنید که فرزندان ما هم آنجا دور ما در بهشت میگردند. یک مرحله اینکه بگویید غلمان اعم از پسر و دختر است، این نیست، غلمان پسر است. فقط پسرها میآیند؟ در بهشت فقط پسرهای شما میآیند دور شما میگردند، دخترها نمیآیند؟ با اینکه محبّت دختر بیشتر است. این اوّلاً. ثانیاً چه کسی گفته «غِلْمانٌ» مثل حور نباشند؟ آیا حور از همینجا میروند یا خداوند حور را آنجا خلق میکند؟ حور را آنجا خلق میکند.
یک پیرزنی به رسول الله عرض کرد: یا رسول الله، شوهرهای ما وقتی که به سراغ حورها میروند دیگر کاری به ما ندارند. فرمود: اوّلاً شما جوان میشوید، ثانیاً شما طبق عمل صالح به جنت رفتهاید، شما هم زیباتر هستید و هم جالبتر هستید، ولکن اوّلاً حوریها آنجا خلقالساعة هستند و ثانیاً آنجا دیگر اضغانی در کار نیست، کمبودی در کار نیست. مثلاً اگر چند زن داشته باشد، شما حسادت کنید، نه ارثی در کار است، نه ملکی در کار است، هیچ کمبودی در کار نیست.
ما آیاتی داریم، آقایان بگردید و پیدا کنید و شاید هم الآن حاضر باشد، آیاتی داریم که از آن آیات اشاره به این مطلب میفهمیم که احیاناً فرزندان انسان آنجا باشند، ولکن این آیاتی که داریم بحث میکنیم. حالا «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ»، اوّلاً غلمان پسر است. پس این دور میکند که فرزندان ما باشند. ثانیاً از کجا معلوم مراد فرزندان ما هستند؟
– [سؤال]
– از قضا ابناء برای پسر و دختر نیست، فقط پسر است، ابناء جمع ابن است، نشد.
– [سؤال]
– آن ولدان است، نشد. موالید و ولدان از نظر لغت…
– «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» ظاهراً این باشد.
– ولدان مطلب دیگری است.
– یعنی از باب تقلیب چه اشکالی دارد؟
– تقلیب دلیل میخواهد.
– «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ»[15] همه را میگیرد، ابناء که همه را نمیگیرد.
– نه، ابناء اینطور است. ولدان فقط همه را میگیرد، موالید هم همینطور است. از نظر لغت ابناء جمع ابن است، ولدان جمع ولد است، ولد متولّد شده است. متولّد شده مختص به پسر نیست، هم دختر متولّد میشود و هم پسر. اما ابناء، مثل بنات. میشود گفت بنات را تقلیب کنند، مثلاً ابن را میگیرد؟ در اینجا هم «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ» غلمان جمع غلام است، در بُعد اوّل پسر است و دختر نیست، اگر بنا است بچهها بیایند، دخترها هم میآیند، دخترها احق هستند. ثانیاً چه کسی گفته «غِلْمانٌ لَهُمْ» یعنی بچه خود شما؟ نه، همینطور که حور برای شما هستند، «وَ حُورٌ عينٌ * كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ»[16] کذلک غلمان میشود. یک مرحله است که از این مرحله آقایان میتوانید مطالب قبلی را چیز کنید.
– یکی از لذتهای مؤمن این نیست که فرزندان خود را ببرد؟
– همین است، ما چند آیه داریم که این مطلب شما را میخواهد بگوید. «لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ»، سوره 16، آیه 31 و سوره 25 آیه 16. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»، سوره 39، آیه 34. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ»، سوره 42، آیه 22. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»، سوره 50، آیه 35. این بسته به مشیت است. اگر شما نخواستید بچههای شما بیایند، میآیند؟ برای اینکه در اصل که صحبت جزاء و ثواب و عقاب نیست، اما اگر خواستید چه؟ اگر جنابعالی خواستید هر چه فرزند دارید بیایند، آنهایی که مادون تکلیف هستند، برای خاطر شما میآورند و شما حظ میبرید که اینها زنده شوند و آنجا بیایند. و الّا اگر شما کسی باشید که نخواهید فرزند شما بیاید یا بخواهید بعضی بیایند و بعضی نیایند، این آخرین مرحله است که ما از آیات استفاده میکنیم. پس مرحله جزاء، مرحله ربوبیت جزا، مرحله استحقاق، تمام این مراحل که ما میگذرانیم، فقط اشاراتی که ما به دست میآوریم از همین آیات است. آنچه شما بخواهید بسته به خواست شما است، اگر بخواهید فرزندان شما بیایند میآیند، در آنجا پسران شما، دختران شما، نوههای شما میآیند.
آن روایاتی که میگوید بچههایی که مادون تکلیف هستند اینها در قیامت -دیروز عرض کردم- در قیامت یک طرف آتش است یک طرف رحمت است، اگر به طرف آتش دست دراز کرد، او را داخل آتش میبرند، اگر به طرف رحمت دست دراز کرد، او را به بهشت میبرند، اصلاً خود این روایت جهنّمی است، درست نیست، برای اینکه جای تکلیف نیست. اگر بنا باشد اینها بیایند بر حسب درخواست پدران و مادران آنها میآیند و مورد رحمت الهی قرار میگیرند، نه برای استحقاق خود، برای چه؟ استحقاق پدران و مادران. اگر ما را به جایی دعوت کردند، میگویند فلانی را هم بگویید، برای خاطر من میگوید، اگر نگوید من نمیروم، نه به خاطر او، او را اصلاً نمیشناسد. در بهشت هم آنچه را که بهشتیها بخواهند تا آنجا که البته امکان دارد، و الّا خیلی خواستهها است که غلط است، آنجا نمیشود. آنچه را که بهشتی «يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ»[17] است و میفهمد چه میخواهد، یکی از چیزهایی که میتواند بخواهد فرزندان او هستند، بسم الله. نه برای استحقاق فرزندان، چون یوم الدّین است، بلکه برای استحقاق خود ما. پس ولدان، غلمان، نمیگوییم از نظر لفظ اعم است، بلکه نمونههای پسری را خداوند در قرآن نقل کرده و در ولدان هم که بعداً آیه آن را خواهیم خواند، این اعم از پسر و دختر است، ولکن بر چه مبنا؟ بر مبنای «لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ».
– اگر پسر او به حد تکلیف باشد و بخواهد بیاورد، چطور؟
– اگر پسر کافر باشد که نمیتواند بخواهد، اگر مسلمان باشد که «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ»،[18] یعنی کسی که محور اصلی ایمان است و فرزندانی دارد که فرزندان مؤمن هستند و در راه ایمان به دنبال او بودهاند. آنهایی که در راه ایمان به دنبال او بودهاند، اگر خداوند آنها را با شما بیاورد، شما خوشحال میشوید، هم به خاطر اینکه آنها اهل ایمان هستند ولی به این درجه نیستند و هم برای خاطر اینکه شما دوست دارید و مطابق میل شما است، آنها را با شما محشور میکنند. آیا شما میل دارید در بهشت یک جایی باشید، بچههای شما جای دیگر باشند؟ خیر، میخواهید با هم باشید. این با هم بودن آنها با شما در نعمتهایی که خداوند میدهد به حساب استحقاق آنها نیست، بلکه به حساب چیست؟ استحقاق شما است که اهل جنت هستید.
– در سوره حج میفرماید: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ * ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ * وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»[19] این مقتضای حکمت است.
– حکمت چه؟
– که خلقت عبث نیست.
– حکمت لازمه است یا حکمت راجحه؟
– لازمه است.
– تمامِ این دلیل، تنظیر است. کسانی که میگویند خدا چطور زنده میکند؟ خدا زمین را مرتب زنده میکند. […] دلیل بر این نیست که عمومیت ندارد.
– همین زنده کردن یعنی خداوند…
–
صحبت سر اصل إحیاء است. ببینید، چطور خداوند «علی رؤوس الأشهاد» مرتب زمین را زنده
میکند میمیراند؟
[1]. نمل، آیه 18.
[2]. طه، آیه 50.
[3]. الكافی، ج 5، ص 334.
[4]. تکویر، آیات 7 و 8.
[5]. توبه، آیه 102.
[6]. حج، آیه 6.
[7]. همان، آیه 7.
[8]. انعام، آیه 160.
[9]. کهف، آیه 88.
[10]. فاطر، آیه 36.
[11]. نساء، آیه 56.
[12]. طه، آیه 74.
[13]. حج، آیات 1 و 2.
[14]. واقعه، آیه 17.
[15]. توبه، آیه 24.
[16]. واقعه، آیات 22 و 23.
[17]. محمد، آیه 37.
[18]. طور، آیه 21.
[19]. حج، آیات 5 تا 7.