…589، آیه 12. «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ»[1] «یَساره» داریم، «وَراءَ ظَهْرِهِ» داریم، «وَراءَ ظَهْرِهِ» بالاتر است. ما سه مرحله داریم، این کسانی که نامه اعمالشان به آنها داده میشود، یا نامه نجاح است که اصحاب یمین هستند و مقرّبین هستند. یا اینکه یسار است، مردودین هستند، ولی مردودی که ممکن است باز امتحان دهد و قبول شود. یا «وَراءَ ظَهْرِهِ» اصلاً هیچ، هم از یمین خارج است و هم از یسار. این بدترین افرادی هستند که در جحیم قرار میگیرند. «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً» در آینده دعوت و ناله او ثبور است و ناامیدی است و ناراحتی است و بدبختی است و پشیمانی است. «وَ يَصْلى سَعيراً * إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُوراً»[2] در اهل خودش در دنیا مسرور بود به لامذهبی، گاه انسان لامذهب است، اما مسرور به لامذهبی نیست «رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا»[3] ولو مقصر است. ولکن گاه اینکه حرام را انجام میدهد خوشحال است، واجب را ترک میکند خوشحال است، مردم را گمراه میکند خوشحال است این بدترین مراحل تکذیب و کفر است. «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ * بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيراً»[4] این آیه دوم.
سوم: 603، ابیلهب، «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ»[5] اینجا شخصاً دلیل است. ابیلهب دیگر کسی است که یک ذرّه ایمان در او وجود نداشته است، «ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى»[6] ببینید تمام این مواردی که درجه اول کفر هستند، صلی است، دخول نیست. «سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ»[7] صلی است. «سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ» همانطور که ابولهب، لهبی بود و آتشی بود بر ضد دعوت اسلام، کذلک این ذات ابیلهب روحاً و جسماً «سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ».
صفحه 284، سوره اسراء، آیه 18: «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً»، 284، آیه 18: «مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ» ببینید این شاهفردهای جهنمیها است. «مَنْ كانَ»، «کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ» در کینونت تکلیفی در کل تکلیف، نه اینکه «أرد العاجل». نخیر، «مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ» کسی که -این ماضی بعید است- در طول عمر تکلیف فقط اراده زندگی دنیا را دارد، فقط. «عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها» این فرد اول گمراهان و گمراهکنندگان است که «يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَ مَنْ أَرادَ»[8] «مَنْ كانَ» در اینجا نیست، دومی «مَنْ كانَ» بود. «مَنْ أَرادَ» است. لزومی ندارد کسی که میخواهد اهل بهشت بشود، این دائماً در طول تکلیف اراده آخرت دارد، نه، «مَنْ أَرادَ» و با این اراده آخرت «وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»[9] این داخل جنت میشود، ولو در ماههای اخیر، سالهای اخیر، ساعات اخیر عمر خود قبلاً کافر بوده است، قبلاً سلمان بوده است که مثلاً آتشپرست و بتپرست بوده است. اما راجع به بالایی، این دومی تمام اهل جنت را با درجات میگیرد، ولکن اوّلی فقط آن اسفل درکات اهل نار را شامل است که «مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ».
صفحه 565، سوره 92، آیه 15، «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى * لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»[10] «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى»[11] تا میرسد: «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى * لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى» سؤال: اگر مراد از صَلی ورود است، مگر فقط اشقی وارد نار میشود؟ شقی وارد نمیشود؟ شقی وارد میشود، منتها شقی به اندازه شقاوت خود، اشقی به اندازه اشقی بودن خود. «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى * لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» کسی که مکذّب نیست، کافر است، کافر است، اصلاً هیچ نور ایمان در او نیست، ولی مکذّب هم نیست، یک کافری است از این کافرهای بیشعور که نه بلد است تکذیب کند و نه بلد است تصدیق کند، آیا این وارد جهنم نمیشود وارد بهشت میشود، یا اصلاً محشور نمیشود؟ خیر. اینجا «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى * لا يَصْلاها» حصر است، فقط اشقی صلی میشود، اگر صَلی ورود باشد این مخالف ضرورت است. برای اینکه غیر اشقی وارد نار نمیشود، پس کسانی که درجه اول کفر هستند وارد نار میشوند، کسانی که کفر آنها پایینتر است داخل نار نمیشوند، این غلط است.
سوره دیگر، سوره نساء آیه 10، صفحه 78: «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً» این «يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً» کل ابعاد یُسر را شامل است، حالا همین یُسر معمولی. کسانی که یتیم هستند، مظلوم هستند، دست به جایی ندارند و باید اولیایی نسبت به این یتیمها مراعات کنند، نسبت به تربیت و مال آنها «وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ»[12] اگر کسی غنی است و نیاز به مزد گرفتن ندارد، باید نسبت به مال یتیم نظر کند و برای یتیم استفاده کند و خود استفاده نکند، آن وقت این برعکس انجام دهد «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً» مال یتیم را ظلماً میگیرد و میخورد، نمیشود گفت مسلمان است؟ بله، مسلمان است که احیاناً مال یتیمی را میگیرد و مال شبههای را میگیرد، ولیکن کسی که رسمش این است، رسم او این است که مال یتیم را… چون مال یتیم خوردن بدتر است از هر مالی خوردن. از دزدی بدتر است، از غصب بدتر است، از منفعت پول خوردن بدتر است، چون یتیم کسی که است منقطع از «کلّ من یُصلحه» است. کسی که هیچ پناهی ندارد و هیچ ملجأ و مرجعی ندارد و باید حال و مال او را اصلاح کنند، این «أَمْوالَ الْيَتامى» را بخورد، پس این بدترین ظلم است در کل ابعاد اجتماعی و اقتصادی و این شخص «وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً».
و همچنین صفحه سوره ابراهیم، آیه 29. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»[13] ببینید تمام آیات اینطور است، این تصادف نیست. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» تمام نعمی را که نعمت فطرت، نعمت عقل، نعمت فکر، نعمت ایمان، نعمت ظاهری و باطنی، تمام را تبدیل به کفر کرده است که نمک را میخورد، نمکدان را میشکند. کسانی هستند که بیتفاوت هستند، نمیآید نعمت را تبدیل به کفر کند، خوب نعمت را شکر نمیکند. اگر نعمت را شکر نکند و کفر هم نکند و این کافر باشد، اما کافری که «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» نیستند، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» هم نیستند. اما اینجا هستند «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» خودشان را و گروه خود را به دارالبوار که جهنم است میرسانند.
«جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ * وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً»[14] ببینید این کسانی که وارد جهنم میشوند، ولو خلود عمری دارند یا خلود ناری دارند، باز همه آنها نیستند، آنهایی که خلود ناری صددرصد در درک اسفل یا درکات دیگر «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النَّارِ».
صفحه 453 که سوره 38 است، آیه 56. «إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ * هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغينَ لَشَرَّ مَآبٍ»[15] «طاغِين» یعنی کسی که کافر است، طاغی نیست. کافر هست، طغیانگر نیست. به طور عادی زندگی میکند، نه نمازی، نه روزهای، نه خدایی، نه دینی، اینکه اهل بهشت نخواهد بود، این طاغی نیست. ولیکن «هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغينَ لَشَرَّ مَآبٍ» کسی که طغیان علی الله، طغیان علی عباد الله، طغیان عقیدتی، طغیان علمی، طغیان فکری، طغیان عملی، در تمام مراحل زندگی طغیانگر است. «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ»[16] چطور مهادِ اینها در دنیا و در عالم تکلیف طغیان بود، در عالم آخرت هم مهادِ اینها جهنمی است که خود آنها آتش میزنند.
همچنین صفحه 542، سوره 58 (مجادله)، آیه 8: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ» از نجوا نهی شدند، ولکن بعد نجوا میکنند، کدام نجوا؟ آن «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»[17] نجوا و درِ گوشی گفتنی که عمل شیطان است، «لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا» اینها در محضر پیغمبر بزرگوار و در محضر مؤمنین با هم نجوا میکردند، نجوای افسادی، یعنی نجوایی که بخواهد اذیت کند.
«وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ»[18] به گناه و دشمنی و عصیان رسول نجوا میکنند، تظاهر این حرام، ولی نجوای آن حرامتر است چون نجوا چه می شود؟ نفاق میشود. «وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ»[19] نزد پیغمبر میآیند، نمیگویند السلام علیکم، «حَيَّاكَ اللَّهُ» از این حرفهایی که در جاهلیت میگفتند، یا اینکه تعبیر دیگر، مثل آن یهودیهایی که میگفتند سام علیکم، سلامٌ علیکم را سام علیکم کردند، سام علیکم با تخفیف یک لام معنی ضد میدهد. «وَ يَقُولُونَ في أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ»[20] میگویند: عجب، ما این همه کار میکنیم، خدا چرا عذاب نمیکند؟ «لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصيرُ» این هم صلی است.
همچنین آیات دیگر که من آنچه را نوشتم میخوانم و شما مراجعه کنید. مثلاً صفحه 440، سوره 36 (یس)، آیه 64: «اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»، «أدخُلوها» نیست. یا صفحه 525، سوره 52 (طور)، آیه 16 «اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ» و همچنین صفحه 566، سوره 69، آیه 31: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ».[21] همچنین صفحه 466، سوره 74 (مدثر)، آیه 26: «سَأُصْليهِ سَقَرَ». همچنین صفحه 77 سوره نساء، آیه 115: «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً» و نیز صفحه 77، سوره 4 (نساء)، آیه 30: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْليهِ ناراً».
همچنین سوره 37 (صافات)، آیه 163: «إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ» و همچنین سوره 38 (ص)، آیه 59: «لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» و نیز سوره 83 (مطففین)، آیه 16. این شمارهای که میدهم شماره اول سوره است، صفحه 587 «ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ» و همچنین سوره مریم، آیه 70 که صفحه 305، اول مریم است، «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا» آخرین آیه در باب صَلی سوره 56، آیه 94 اول سوره، صفحه 453 «فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحيمٍ»[22] اینجا یک جایی است که ما آنقدر اصرار داریم و خواندیم، چون کل مفسرین بلااستثناء اشتباه کردند. آیات صَلی را به معنی ورود گرفتند و حال اینکه ورود نیست.
مثلاً در جریان موسی (ع) «سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»[23] یعنی چه؟ من میخواهم یک ناری، یک قبسی بیاورم، شاید شما داخل آتش شوید؟ میخواهد بچه خود را آتش بزند؟ موسی که در سرمای سرد سوریا در شب یک شعله ناری به چشم او خورد که بعداً معلوم شد نور است و آن کوه طور است، خوب با اهل خود اینطور گفت: «سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ» یا در آیات دیگر: «أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ»[24] من یک مقداری از این نار بیاورم «لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» آتش بگیرید؟ «لَعَلَّكُمْ تَدخُلونَ» داخل آتش شوید؟ زن و بچه خود را میخواهد آتش بزند؟ خیر. «لَعَلَّكُمْ تَستَوقِدُونَ» یک شعلهای از آتش بیاورم که از این آتش به عنوان گیرانه استفاده کنید و چیزهایی را جمع کنید و خود را گرم کنید که از سرمای سوریا در سیاهی زمستان و شب نمیرید.
پس هم از نظر لغت و از نظر دلالات «صَلی» مربوط به کسانی است که مرحله دوم خلود را دارند، یعنی مرحله دوم خلود ابدی. خلود ابدی ناری، یعنی مادامی که این کندههیزمها وجود دارند و اینها انفجار پیدا کردند که ملکوت اعمال آنها ظاهر شده است. مادامی که این کندههای هیزم هستند آتش هم هست. وقتی که عذاب تمام شد، آتش خاموش میشود و این کندههیزمها که مخلّدین ابدی ناری هستند، از بین خواهند رفت و سرجمع مطلب این است که آتش آخر دارد، چون اگر آخر نداشته باشد، یعنی ظلم خدا معاذ الله آخر ندارد، این بحثی است که ما راجع به جریان نار داشتیم.
اما مطلب دیگری خواهد ماند، آن مطلب دیگر این است که این کارهایی را که اهل نار در دنیا انجام دادند، عذاب به مؤمنین دادن، عذاب به مظلومین دادن و عذاب دادن به یتیمها و… به مقدار عذاب دادن باید به آنها عذاب داده شود. اگر یکی بر سر یتیم زدند، خوب یکی بر سر این آدم میزنند، نه اینکه اگر یکی بر سر یتیم زد دوتا، سهتا، دهتا بزنند. اینجا این سؤال پیش میآید: این عذابهایی که از نظر نار، از نظر درکات جهنم، از نظر زمان حالا هیچ، از نظر خود آتش، از نظر غذا، از نظر لباس، آیا اینها اضافه بر آنچه اینها استحقاق دارند هست و یا نیست؟ این را آقایان فکر کنید، به آیاتی که راجع به عذاب است مراجعه کنید. عذابهایی که در جهنم مقرر شده است، از نظر طول زمان که به جای خود، ولکن از نظر خود آتشی که چقدر این شدت دارد، آتشی که در دنیا نظیر ندارد مثلاً، اگر اینطور باشد، اگر آتش جهنم آتشی است که از آتش دنیا سوزندهتر است، خوب چرا؟ اگر در دنیا کسی مؤمنی را با آتش دنیا سوزاند، در قیامت هم باید به همان حرارت آتش، مانند آن حرارت آتش بسوزانند، نه آتشی که بیشتر میسوزاند. اگر در دنیا کسی به کسی یک سمی داد و او را کشت، خوب در آنجا هم همان سم را و مانند آن سم را به او بدهند، نه اینکه چند برابر آن سم را، چند برابر آن آتش را، چند برابر آن عقرب را، چند برابر آن عذاب را، به او متوجه کنند، این بر خلاف عدل خواهد بود. این یک بحث است.
بحث دیگر که از جریانات معاد در بُعد ثواب و عقاب خارج میشویم و بین الامرین است، بحث شفاعت است، آقایان بحث شفاعت را مطالعه کنید در دو کتاب مخصوصاً یکی المیزان استاد علامه بزرگوار ما طباطبایی و یکی آنچه تبلور یافته و بیشتر بحث شده است در الفرقان، بحث شفاعت. بحث سوم که از توحید و نبوت و معاد که بحث ما تمام شد، طبعاً بحث ولایت خواهد بود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
آخرین سؤالی که راجع به عذاب و مدت و کیفیت عذاب شد این بود که اگر عذاب جهنم «جَزاءً وِفاقاً»[25] است، پس چرا آتش جهنم سوزندهتر از آتش دنیا است؟ و چرا عذاب جهنم از عذاب دنیا شدیدتر است؟ بر حسب آنچه مخصوصاً در روایات است و آنچه را گمان میشود در آیات عذاب است. این مخالف با عدل است و مخالف با رحمت است و مخالف است با نصوص «جَزاءً وِفاقاً». جواب این است که آیات مبارکات جحیم و نار «يُصْهَرُ بِهِ ما في بُطُونِهِمْ»[26] و از این قبیل تعبیرات عذاب، حد معیّن نکرده است. آیات تجسم اعمال و انعکاس اعمال ریشه این مطلب را درست کرده است. «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[27] «هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونََ»[28] و همچنین «جَزاءً وِفاقاً» عملی را که انسان، عمل بدی را که انسان در دنیا کرده است و به مقتضای عدل الهی مقتضی عذاب است، عذاب آن یک چیز جدایی نیست. بلکه عذاب آن ظهور ملکوت خود این عمل سیّئه است. ملکوت اعمال سیّئه در عالم تکلیف صددرصد ظاهر نمیگردد، گرچه احیاناً ظاهر میشود، مخصوصاً در باب ظلم. جزای ظلم در عالم تکلیف تا اندازهای نمودار است، اما صددرصد نیست، درصدی است از برای اینکه زندگی دنیا به طوری انجام گردد و به طور کلی حیات واژگون و منحل نگردد. اما بعد الدنیا مخصوصاً در عالم قیامت کبری صددرصد آن عمل بدی را که، ظلمی را که، کفری را که، تکذیب به آیاتاللّهی را که و اضلالی را که جهنمیها در دنیا انجام دادهاند، ملکوت و حقیقت برابر این عملِ غلط -با مقداری کمتر- مقتضای رحمت الهی است «وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[29] یا آن مقدار فرض کنید، یوم القیامة الکبری وارد میشود.
هر قدر کفر زیادتر است، آتش آن بیشتر، هر قدر تکذیب زیادتر است، عذاب آن زیادتر است. اینگونه نیست که عذابهای جهنم از نظر مادّه آن، از نظر مدت آن و از نظر کیفیت آن یکسان باشد. یکسان با عمل است و یکسان با استحقاق است مگر آن مقداری که بر مبنای رحمت ربالعالمین از آن کاهش پیدا میکند و روی این اصل اگر ما به آیات عذاب جحیم در قرآن مراجعه کنیم، این مطلب برای ما کاملاً نمودار است. بر خلاف آنچه در گفتهها، نوشتهها و روایاتی است که عذاب جهنم چنین و چنان است، اصلاً در دنیا نظیر ندارد. خوب اگر کسی، دست کسی را در دنیا با آتش دنیا سوزاند، با همان مقدار آتش باید در جهنم بسوزد، کما اینکه در دنیا اگر کسی یک کشیده زد، همان یک کشیده را باید با همان مقدار بخورد، اگر بیشتر بخورد، این ظلم است و خداوند متعال که میفرماید: «وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» خدا که مظلوم واقع نمیشود، اگر کسی گناهی کند، ظلمی به دیگری بکند و هرچه، این کمتر از مقدار استحقاق یا به مقدار استحقاق، اگر توبهای نباشد و چه و چه نباشد –که در باب شفاعت بحث خواهیم کرد- به مقدار استحقاق عذاب میبیند، بیشتر معنا ندارد. اگر در دنیا انسان ظلمی به کسی کرد، به همان مقدار باید در قیامت جبران باید گردد، بیشتر غلط است. اگر در دنیا کسی را در یخ گذاشت و او سردش شد و مریض شد، در آخرت هم همان مقدار یخ است. اگر در آتش گذاشت و سوخت و نمرد، در آخرت هم همان مقدار است. اگر سوخت و مرد، در آخرت هم همان مقدار است. الّا اینکه آثار سیّئات آثار فعلی و بالفعل فقط نیست. کسانی که شالوده ضلالت را ایجاد کردهاند، هر کسی در این راه ضلالت قدم گذاشت و گمراه شد کتاباً و سنّتاً مانند آن عقابهایی که دیگران که ره گم کردهاند خواهند دید، این هم خواهد دید.
- اگر در آخرت از جنس دنیا باشد که مشکل است، مثلاً یک نفر یک بچهای را در تنور انداخته و او در آنجا در عرض ده دقیقه سوخته است، در آخرت او را پنج دقیقه بسوزانند؟
- خیر، اینطور نیست، این کسی که در عرض یک دقیقه یک بچه یا بزرگی را سوزانده است، چقدر او را از زندگی محروم کرده است؟ چقدر تلخ است؟ این یک عمر تکلیف را محروم کرده است. پس یک عمر تکلیف باید عذاب ببیند، قضیه این است. ممکن است کسی یک ماه گناه کند و این یک ماه گناه را ممکن است یک دقیقه جزا ببیند، ولکن کسی یک آن گناه کند، یک آن گناه کند، ولی عالمی را آتش بزند. پس بنابراین مادّه عذاب و مدت عذاب و کیفیت عذاب به همان مقداری است که این شخص مستحق است و این ظهور ملکوت عمل است.
انتقال به باب شفاعت: شفاعت دارای ابعادی است، از نظر لغوی ما اولاً بحث کنیم، بعد آیات مبارکاتی که در جهات گوناگون شفاعت تکوینی، تشریعی، شرعی، دنیوی، برزخی، اخروی، آنجا که امکان شفاعت است، آنجا که نیست، آنجا که اعجاز است، آنجا که نیست، مراحلی است که من تقسیمبندی کردم، عرض میکنم. اضافه بر آنچه که در تفسیر الفرقان یادداشت کردیم و استاد علامه بزرگوار طباطبایی در المیزان دارند، باید ما بیشتر فکر کنیم و دقت کنیم که به طور روشن و تا آن مقداری که ممکن است از آیات مبارکات شفاعت ما استفاده کنیم.
اصولاً شفع یعنی جفت قرار دادن و در مورد احتیاج است که چیزی را با چیزی شفع قرار میدهند. اگر یک موجودی خودکفا است، در هر کاری که خواست انجام بدهد دیگر کمک یعنی چه؟ اصلاً کمک و شفع و جفت قرار دادن و دستک قرار دادن در جایی است که آن فرد به خودی خود به تنهایی نتواند کاری انجام بدهد. اگر بتواند به تنهایی کاری انجام بدهد بر او شفع قرار دادن که جفت و کمک قرار دادن است، اصلاً معنا ندارد. حالا این شفاعت گاه در افعال ربانیه است، گاه در افعال بشریه است. افعال ربانیه یا افعال تکوینیه است یا افعال تشریعیه است و نسبت به بشر افعال شرعیه بشر، افعالی که بشر انجام میدهد موافق شرع است، مخالف شرع است، هر مقدار موافق است و هر مقدار مخالف است، شفع در این مراحل است و از نظر نشئات هم این شفاعت چه تکوینی آن، چه تشریعی آن و چه شرعی آن، از نظر تقسیم دارم عرض میکنم، سبر و تقسیم منطقی، از نظر تقسیم که بعد ببینیم چه میشود.
چه در بُعد عالم تکلیف شفاعت در تکوین و تشریع و شرع، چه در عالم برزخ و چه در عالم قیامت، تمام اینها شفع معنا دارد. ولکن در بعضی از جریانات است که شفاعت و شفع اصلاً معنا ندارد. «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»[30] خداوند که «خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ» است «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»[31] غیر از خدا خالقی نیست، دیگر شفیع در خلق یعنی چه؟ یعنی کسی باشد، الهی باشد، مألوهی باشد که قدرت او با قدرت خداوند جفت شود و خالقیت او با خالقیت خدا جفت شود و خلق انجام بدهد. البته انسان نباید این حرفها را بزند، ولی فلان شخص که در مسجد جامع ساوه منبر رفته است و آن برادر عزیز نقل کرد که منبر رفته است، گفته: زور علی خیلی زیاد بود، خدا وقتی خواست عالم را خلق کند، گفت: یا علی و خلق کرد.
خداوند در خالقیت در رحمانیت، در رحیمیت، در مشرّعیت، در آنچه که اختصاص صددرصد به مقام الوهیت و ربانیت دارد، شفیع اصلاً یعنی چه؟ شفیع در دو طرف غلط است. غیر خدا نمیتواند خدا را کمک بگیرد در خالق بودن، غیر خدا خالق نیست و خدا هم معنا ندارد که غیر خود را در خالق بودن کمک بگیرد، چون خدا واحد است، نیازی به غیر خدا نیست. وانگهی آن هنگام -یا هر تعبیری میخواهید بکنید- که هیچ موجودی نبود و خداوند عالم را خلق کرد، شفیع یا اله دیگر یا خلقی که هنوز نبود، خلق قبل از وجود او، علی قبل از وجود او، یا علی بگوید و عالم را خلق بکند. پس شفاعت در باب تکوینی که در اختصاص ربالعالمین است اصلاً معنا ندارد و خلاف توحید است. شفاعت تکوینی سه بُعد دارد، این بُعد اول که به طور کلّی رد میشود.
بُعد دومِ شفاعت تکوینی: اگر چنانچه جریان اثبات رسالت عیسی (ع) نبود، خداوند اراده نمیکرد آن پرندهای را که عیسی از گِل درست کرده و فوت کرده است، طیر شود، نمیشد. اگر بنا نبود که عیسی را خداوند به عنوان پیغمبری معرفی کند. خداوند که طیر درست میکند، اینطور درست نمیکند که «إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني»[32] نه، اینها را نمیخواهد. در اینجا شفع است، چطور؟ شفع چه به چه؟ عیسی اگر بخواهد از گِلی هیکل شبیه پرندهای را درست کند و این دو مرحله برای آن ایجاد شود که دو مرحله در اختصاص ربالعالمین است، مرحله اول: گِل با فوت کردن، پوست و گوشت و استخوان شود، مرحله دوم: روح در آن دمیده شود. این عمل سه مرحله دارد، دو مرحله در اختصاص ربالعالمین است، یک مرحله تخویل و اجازه به عیسی بن مریم (ع) است. اینطور نیست که هر کس بلد باشد مجسمه بسازد، فوت کند، یک چیزی بشود، هیچ چیزی نمیشود.
اگر خداوند اراده فرموده است که و اجازه داده است که عیسی (ع) برای اثبات اینکه ربانی است و برای اثبات اینکه مرسل عند الله است دستور میدهد، امر میکند که مقداری طین را بردارد، گِل را بردارد و چهره طیر درست کند، مجسمهسازی هم بلد نیست، مجسمهسازهای درجه اول که مجسمه میسازند که بدون حرکت شبیه است به یک موجودی که واقعاً هست، اما عیسی (ع) این را میسازد «فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني» در دو بُعد است: این نفخ از عیسی که ظاهر جریان است و اذن ربالعالمین که دو جریان به یک جریان اضافه میکند. و آن جریانی که عیسی به اذن درست کرد، این است که گِل را برداشت به صورت طیر درست کرد، دو جریان دیگر که صورتاً به نفخ عیسی است و سیرتاً «بِإِذْني» است، هم این گِل را محوّل به پوست و استخوان و پر کرد و هم روح در آن دمیده شد، این شفع است. این شفاعت تکمیلی است، ولی مکوّن خدا است. عیسی مکوّن چیزی نیست، عیسی مکوّن چیزی است که اگر «بِإِذْني» ربالعالمین نباشد، سایر مجسمهسازها بهتر درست میکنند. عیسی فقط یک زمینهای را از برای اذن ربالعالمین که جسم را تحوّل میدهد و روح حیوان در این طیر ایجاد میکند، این شفع است، منتها این شفع خاص است. مرحله اولی که شفع در آن معنا ندارد، خدا کمک بگیرد در خلقت آسمان و زمین، در اصل خلقت کمک بگیرد، غلط است، ولکن باید عمل عیسی (ع) به اراده پروردگار منضم شود تا یک کار را که عیسی انجام میدهد دو کار خداوند که به اذن الله منضم میشود، این «فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني» این هم شفع میشود.
شفع سوم: شفع سوم این است که نه صددرصد اختصاص به خدا دارد و نه عنوان اعجاز و خرق عادت است، عادی است. کارهایی که انسانها میکنند «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»[33] نه به ما تفویض شده است در اعمال اختیاری که ثواب و عقاب هست و نه به ما اجبار شده است «بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» یعنی شفع در آن است. در اینجا خداوند به ما اراده داده است و اختیار داده است و مقدمات کار داده است، چه کارهای زشت و چه کارهای زیبا «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»[34] اما اگر شفع اذن ربالعالمین نباشد، نه خیر انجام میشود و نه شر.
این باب جبر و اختیار امر بین امرین است که بحث کردیم و فقط ما داریم اشاره میکنیم که مراحل شفاعت برای ما کاملاً روشن شود که اگر انسان همانطور بنشیند، دنبال روزی نرود، کاری نکند، دنبال علم نرود، دنبال مال نرود و… پس باید که این دو ضمیمه بشود: از تو حرکت از خدا برکت. ما باید حرکت کنیم در آن راه صحیح و تا خداوند اذن دهد و تحقق پیدا کند آنچه را که مقصود ما است، اگر خداوند صلاح بداند. با تمام اگرها و با تمام شرایط، در اینجا شفع است. شفع تکوینی، اراده ربالعالمین در مرحله اخیره و در مراحل دیگر، اراده ربالعالمین که نه تفویض است و نه جبر است، باید که با اراده شخص مختار ضمیمه شود تا اینکه آن مقصد انجام شود، بعضی وقتها انجام نمیشود؛ یعنی من خواستم خدا نخواسته است. بعضی وقتها انجام نمیشود؛ من نخواستم پس خدا هم نخواسته است، بعضی وقتها انجام میشود؛ من خواستم و شرایط را انجام دادم، خدا هم خواسته است اینجا شفع اراده ربالعالمین با اراده و کار ما انجام شده است. این مراحل سهگانه شفع و شفاعت تکوینی است. در بُعد عالم تکلیف که معلوم است، در عالم برزخ به حساب خود و در عالم قیامت هم به حساب خود.
و ما یک شفاعت شرعیه داریم. زن و مردی در صورتی میتوانند شفع باشند و همسر باشند که جریان شرعی انجام شده باشد، تکوین میشود، میروند زنا میکنند، میروند لواط میکنند، میروند چه کار میکنند، زنِ او این کار را انجام نمیدهد، غیر زن او این کار را انجام میدهد. نه، از نظر شرعی. از نظر شرعی بر مبنای شرع این دو با هم بودن و با هم کارهایی انجام دادن و با هم زندگی کردن، اگر زن و مرد هستند، باید مبنای شرعی داشته باشد و الّا زن میخواهد، مرد نمیخواهد، مرد میخواهد، زن نمیخواهد هیچ کدام از آنها نمیخواهد، اصلاً نکاح در این سه صورت نیست. اما اگر هر دو بخواهند و طبق موازین شرعی، در اینجا شرعاً امضا میشود که این زن، زن او است و این مرد هم مرد او است، این شفاعت در بُعد شرعی که بر مبنای تشریع است.
سوم: در جریان ثواب و عقاب. مقام که کمال است و دون مقام که نقص است، هر دو شفع معنا دارد. مثلاً انسانها از چند حال خارج نیستند: یا انسانی است که تمام وظایف خود را انجام داده است، واجبات را انجام داده است، محرّمات را ترک کرده است و استحقاق یک حدّی از مقام عندالله دارد. این شفاعت است یا نه؟ توبه است یا نه؟ بله. استغفار است یا نه؟ بله. اتّجاه است یا نه؟ برای چه؟ برای گناه برطرف شدن؟ نه، برای مقام بالاتر رفتن. یک شخصی که استحقاق نمره دوازده را دارد، در اینجا شفاعتی به وضع مناسب انجام شود که یک نمره اضافه بگیرد، این شفاعت برای این نیست که زیر ده است، آن را ده کنند، خیر بالای ده است، میخواهد بیشتر بگیرد، شفاعت برای ترفیع مقام است. اینطور نیست که شفاعت در بُعد توبه، در بُعد انابه، در بُعد استغفار، در بُعد چه… ابعاد هفتگانه که بحث خواهیم کرد. ابعاد هفتگانهای که در جهت ایجابی یا در جهت سلبی است. در جهت ایجابی است؛ مقام را بالا بردن که استحقاق آن را بدون شفاعت ندارد و در باب سلبی که شخصی گناه کرده است و زمینهای از برای برطرف شدن گناه انجام میشود، در هر دو باب، هم باب ایجابی و هم باب سلبی شفاعت در هر دو باب است؛ یعنی جفت شدن.
1- اگر این خود به تنهایی باشد و چیزی ضمیمه آن نشود، مقام بالا نمیرود.
2- اگر این خود به خودی خود باشد و اینجا ضمیمهای مقرّر نگردد این به همین مقام باقی خواهد ماند.
یا اگر نقصانی دارد و گناهی دارد، اگر ضمیمهای و شفعی در کار نباشد این از آن نقص برطرف نخواهد شد. یا انسانی است که میخواهد مقام بالایی داشته باشد، خودش استحقاق ندارد، شفع میخواهد. انسانی که گناه کرده است، میخواهد محو شود، شفع می خواهد. انسانی است که نه بالا، نه پایین، متوسط است، گناه نکرده است و ثواب هم به مقدار خود کرده، ولی میخواهد به همین حد بماند پایین نیفتد، انسانی است که میخواهد در همین حد بماند و مبتلا به گناه نشود باز شفع است. «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»[35] «لِذَنْبِكَ» به یک معنا است، «وَ لِلْمُؤْمِنينَ» معنای دیگر. استغفار طلب غفر است، طلب پوشش است. طلب پوشش دو بُعد دارد: یک بُعد سلبی است و یک بُعد ایجابی. بُعد سلبی نسبت به پیغمبر معنا ندارد، که پیغمبر معاذ الله گناه کرده باشد و از خدا بخواهد که بپوشاند، خیر. «وَ اسْتَغْفِرْ» معاصی که به رسولالله هجوم میآورد و عواملی که به آن حضرت هجوم میآورد که احیاناً بخواهد حضرت را دچار گناه کند «وَ اسْتَغْفِرْ» چنانکه در آیه فتح «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[36] «غفر» پوشش است، خداوند با فتح مکه تمام مصائب گذشته را از یاد پیغمبر برد و تمام خطرات آینده را هم از بین برد. چرا؟ برای اینکه امالقری فتح شد، دیگر مشرکین این قدرت را ندارند که بتوانند کارهایی را انجام دهند، مصائبی که قبلاً به سر پیغمبر آمد به طور کلّی غفر شد، غفر سلبی و غفر ایجابی.
حالا این مراحل ثلاثهای که انسان دارد: یکی مرحلهای است که نه گناه است که شفاعت برای رفع گناه است، نه مقام بالاتری است، مقام متوسط به حد خود است، این اگر بخواهد مقام بالاتری را طی کند، شفاعت میخواهد، یا شفاعت «وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[37] شفاعت انبیاء، شفاعت چه و چه، که هفت مرحله است، عرض میکنیم. یک مرتبه گناه کرده است شفاعت میخواهد، یکی مرتبه در این حد که هست نمیخواهد بالا برود، پایین هم نمیخواهد برود، اینجا از خدا میخواهد: خدایا، کاری کن که من پایین نیفتم، بالا هم نروم هیچ، پایین نیفتم، مبتلا به گناه نشوم. در سه مرحله در اینجا شفع است. پس شفاعت در انحصار این نیست که کسی مستحق عذاب است و در این صورت شفاعت میخواهد و لذا تمام انبیاء و اولیاء در روز قیامت نیازمند به شفاعت رسولالله (ص) هستند، چرا؟ گناهکار هستند، مگر ابراهیم گناهکار است؟ مگر علی گناهکار است؟ مگر حسن و حسین گناهکار هستند؟ محمدیین (ص) که بالاترین درجه عصمت را دارند، چطور محتاج به شفاعت هستند؟ کتاباً و سنّتاً تمام انبیاء نیازمند به شفاعت هستند. برای ترفیع درجه است، برای اینکه از آن مقداری که درجه دارند، درجه بالاتر برود، رسولالله که وجیه عندالله است از خداوند بخواهد و خداوند اذن دهد که ابراهیم از مقام ابراهیمی در جزاء بالاتر برود، موسی بالاتر برود، علی بالاتر برود. این شفاعت در بُعد گناه نیست که هر کس لفظ شفاعت را دید، بگوید: پس لازمهاش این است که ابراهیم گناه کرده باشد تا نیازمند به شفاعت باشد، خیر. شفاعت سه مرحلهای است.
در
این مراحل شفاعت قرآن شریف تقریباً هفت بُعدی بحث دارد؛ بحث اول توبه، آیات توبه
87 آیه مراحل توبه در قرآن است «تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ»،[38]
«تُوبُوا إِلَى اللَّهِ»[39]
و «تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ»، «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا»،[40]
ببینید توبه رجوع است دیگر، «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» اینطور نیست که
اگر من بخواهم توبه کنم بدون توفیق الهی بتوانم توبه کنم، خود توبه هم توفیق میخواهد،
«تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»[41]
خداوند رجوع کرد به رحمت خود بر این آدم گناهکار -استحقاق معلوم است- که لیاقت و
زمینه توبه برای او حاصل شود، آن حجب و موانع را برطرف کرد و دل او را آماده کرد
که این توبه کند. پس مرحله اول «تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» است، مرحله دوم «لِيَتُوبُوا»…
[1]. انشقاق، آیه 10.
[2]. همان، آیات 12 تا 13.
[3]. مؤمنون، آیه 106.
[4]. انشقاق، آیات 14 و 15.
[5]. مسد، آیه 1.
[6]. همان، آیات 2 و 3.
[7]. غافر، آیه 60.
[8]. اسراء، آیات 18 و 19.
[9]. همان، آیه 19.
[10]. لیل، آیات 14 تا 16.
[11]. همان، آیه 8.
[12]. نساء، آیه 6.
[13]. ابراهیم، آیه 28.
[14]. همان، آیات 29 و 30.
[15]. ص، آیات 54 و 55.
[16]. همان، آیه 56.
[17]. مجادله، آیه 10.
[18]. همان، آیه 8.
[19]. همان.
[20]. همان.
[21]. حاقه، آیات 30 و 31.
[22]. واقعه، آیات 93 و 94.
[23]. نمل، آیه 7.
[24]. قصص، آیه 29.
[25]. نبأ، آیه 26.
[26]. حج، آیه 20.
[27]. طور، آیه 16.
[28]. نمل، آیه 90.
[29]. اعراف، آیه 156.
[30]. زمر، آیه 62.
[31]. فاطر، آیه 3.
[32]. مائده، آیه 110.
[33]. التوحید (للصدوق)، ص 206.
[34]. بلد، آیه 10
[35]. محمد، آیه 19.
[36]. فتح، آیه 2.
[37]. اعراف، آیه 156.
[38]. نساء، آیه 92.
[39]. تحریم، آیه 8.
[40]. توبه، آیه 118.
[41]. مائده، آیه 71.