«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بخشی از آیاتی که احیاناً به آن آیات استدلال میشود بر اینکه آتشِ جهنم آخر ندارد و عذاب جهنمیها هم آخر ندارد، خواندم. چند آیه دیگر مانده است که بحث میکنیم و بعد راجع به آیات صَلی.
اصولاً ابدیت خلود ناری که دارای دو بُعد است، یک بُعد ابدیت عمری است که مراحلی دارد و یک بُعد ابدیت ناری است که یک مرحلهای است. ابدیت ناری که یک مرحلهای است که مادامت النار اینها در نار عذاب میشوند، ما اینها را از آیات صلی استفاده میکنیم. از جمله آیات مورد بحث صفحه 223 قرآن شریف، سوره هود، آیه 16: «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ». «أُولئِكَ» راجع به نحسترین جهنمیها است. آیه قبلی: «مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ»[1] کسانی که صددرصد اراده دنیا دارند، در زندگی خود داشتهاند، اینها نحسترین افراد جهنمی هستند که مکذّبین به آیاتالله هستند، ظالمین هستند و… و این آیه در قرآن شریف در این تعبیر منحصر به فرد است. «مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها»، کسی که فقط زندگی پست را میخواهد، زندگی برزخ و آخرت را نمیخواهد، نه خواستن عقیدتی و نه خواستن علمی و نه خواستن عملی که منکر است «وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ». بعد: «أُولئِكَ».
«أُولئِكَ» اینها دسته اول جهنمیها هستند که جهنم اینها مرحله چهارم است. مرحله چهارم جهنمی بودن اهل عذاب کسانی هستند که ابدیت ناری دارند. مادامی که جهنم وجود دارد، اینها هم هستند، بعد هر دو خاموش میشوند. اینها «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ» این حصر است. کسی که استدلال میکند اینطور بگوید، حالا ولو اینطور نگفته، ما تا آنجایی که امکان دارد استدلال شود عرض میکنیم، بعد «فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِم»[2] خواهد بود. «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ»، آخرت آخر دارد یا نه؟ نه، چون آخرت دو بخش دارد: یک بخش جنت است و یک بخش نار است. بخش جنت آخرت است یا نه؟ بله، آخر دارد یا نه؟ نه. پس «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ» این لانهایت بودن را که از برای اهل جنت است، از برای اهل نار هم لانهایت بودن را ثابت میکند. این منتهای حرفی است که کسی بخواهد بزند.
«وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ».[3] جواب: آخرت دو بخش دارد: یک بخش جنت است، به دلیل آیاتی که قبلاً بررسی کردیم آخر ندارد. یک بخش نار است که به ادلّه آیاتی آخر دارد. بنابراین این آخرت که دارای دو بخش است، نمیتوانید بخش لانهایت حقیقیه جنت را به بخش محدود نار هم بکشانید، بگویید نار هم مانند جنت آخر ندارد. این قیاس است و بدون دلیل است. پس «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ». نار اگر آخر ندارد تا إلی غیر النهایة نار است، اما اگر آخر دارد مادامی که اینها زندهاند فقط نار است، وقتی که مردند دیگر چیست؟ وقتی که مردند و محو و سحق شدند، دیگر جنت و نار معنا ندارد. اگر چنانچه مرگ… آخر ما یک مرگ نسبی داریم و یک مرگ مطلق داریم. مرگ نسبی که مرگ از دنیا به برزخ است، مرگ نسبی دوم مرگ در برزخ که بعداً هم قیامت است. ما یک مرگ مطلق داریم. اگر تعبیر مرگ مطلق صحیح باشد، قبل از اینکه خداوند به ما روح بدهد، مرده مطلق بودیم یا نه؟ «أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ»،[4] قبل از اینکه روح بیاید، این مرگ بود. به علاقه ما یئول میگوییم این مرده است. نه مرده است بعد الحیاة مرده، یعنی هنوز حیات برای او نیامده است. این یک مرگ مطلق است.
مرگ مطلق دوم مرگ اهل نار است. بعد از اینکه تمام عذاب مستحق خود را چشیدند، دیگر ماندن آنها ظلم است و خلاف عدل است، بنابراین نار با اهل نار که در بالاترین مرحله ناریت هستند با هم خاموش میشود. بعد «لَيْسَ لَهُمْ… إِلاَّ النَّارُ»،[5] طرف که مرد دیگر نه نار معنا دارد و نه جنت معنا دارد، پس این مادامی است. «أُولئِكَ»، مثلاً میگوییم فلان شخص هیچ چیز جز کتک ندارد، یعنی تا وقتی هم که مرد اینطور است، وقتی مرد چطور؟ وقتی مرد دیگر کتک ندارد، دیگر آزار دادن نیست. هیچ چیز جز کتک خوردن، جز اذیت شدن، جز زقوم به او دادن، جز محروم شدن از خانه ندارد، این مادام الحیاة است. پس این شرط مادامی «من القضایا الّتی قیاساتها معها» است. پس «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ» یعنی مادام الحیاة، منتها مادام الحیاة دو دسته است: یک دسته مادام الحیاة راجع به اهل ناری است که مادامی که نار وجود دارد، اینها باید عذاب بکشند که آیه در همین مورد است.
یک دسته کسانی هستند که قبل از اینکه جهنم از بین برود اینها باید بمیرند، چون عذاب عادلانه خود را دیدهاند که این خارج از مضمون آیه است. پس «أُولئِكَ … لَيْسَ لَهُمْ … إِلاَّ النَّارُ» از کجای آن ابدیت حتی ناری به دست آمد؟ حتی ابدیت ناری. ببینید ما یک ابدیت مطلقه داریم که إلی غیر النهایه است، میگوید: «أُولئِكَ… لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ» یعنی مادامی که هستند، پس ابدیت مطلق است. دوم: «أُولئِكَ … لَيْسَ لَهُمْ … إِلاَّ النَّارُ»، اگر نار باشد و اینها در نار بمیرند، کسی بیاید بگوید که: «لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ» […] برای اینکه وقتی مُرد، دیگر نه نار معنا دارد و نه جنت معنا دارد، اولاً. ثانیاً: آیه در مورد ألعن الملعونین است که عمر بقای آنها در نار مساوی با عمر خود نار است. پس این آیه چه ربطی دارد به آن خیالی که احیاناً متصوفین و عرفا و دیگران میکنند که نار به طور کلّی آخر ندارد؟
آیه دیگر، صفحه 74 قرآن، سوره آلعمران، آیه 185: «كُلُّ نَفْسٍ». البته یک استدلالاتی قبلاً نشده، ما هم نکردیم، مورد آن نبوده است، ولی چون الآن بحث موضوعی است، در بحث موضوعی اشراق آیات بر ما بیشتر خواهد بود. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»، اولاً «كُلُّ نَفْسٍ» فقط زندههای دنیا را میگیرد؟ نه. زندههای برزخ را نمیگیرد؟ کسانی که در برزخ هستند، اینها نفس هستند یا نه؟ باز «ذائِقَةُ الْمَوْتِ»، در برزخ میمیرند. دو آیه هم در قرآن شریف دارد، در قرآن شریف دو آیه دارد که: «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»،[6] «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ». این صعقه مهمتر است و مرگتر و موتتر است از موت عن الحیاة الدنیا. چون موت عن الحیاة الدنیا بدن را از روح میگیرد، اما موت عن الحیاة البرزخیه شعور را از روح میگیرد، روح موجود است، دیگر این مرگ مطلق نیست، ولکن مرگ بیشتر است.
- اگر قرار باشد در برزخ بمیرد، باید در قیامت هم بمیرد.
- عرض میکنم، همین را میخواهم عرض کنم. سؤال شما خوب است. و این «كُلُّ نَفْسٍ»، هر سه نشئه را میگیرد. در دنیا نفس هست، زنده است، در برزخ وجود دارد، در قیامت وجود دارد. چرا «كُلُّ نَفْسٍ» همه را نگیرد؟ «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» باید در هر نشئهای از نشئات، موت از دنیا، موت از برزخ، موت از قیامت، نسبت به موت از قیامت، جنت به آیات جنت استثناء خورد.
- دنباله آن قرینه میشود که فقط موت از دنیا به آخرت است.
- آن را هم فکر کردم، خیر. «وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ»[7] جواب: توفیه اجور یا اجر عذاب است یا اجر رحمت است، اجر رحمت توفیه بر مبنای چیست؟ «جَزاءً وِفاقاً»[8] است؟ نه. بر مبنای این است که خداوند بیشتر جزای خیر دهد. اما توفیه اجر در نار چیست؟ این است که «جَزاءً وِفاقاً»، «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»،[9] به اندازه گناه جزا ببیند.
1- اگر به اندازه گناه جزا دید بعد چرا بماند؟
2- کسی که به اندازه گناه جزا دید، اهلیت برای جنت ندارد چون کار خیر ندارد.
3- این شخص به اندازه گناه خود جزا دید، بعد باز جزا ببیند و بماند؟ یا در نار بماند، در این محبسه و زندانیان آتشین بماند و هیچ عذابی نشود؟ به چند جهت: اصلاً ماندن در جهنم عذاب است، اولاً خود ماندن در جهنم عذاب است. ثانیاً کل آیات قرآن که راجع به عذاب است میگوید که در جهنم عذاب منفصل نمیشود، پس کسانی که در جهنم هستند نمیشود که از اینها عذاب منفصل شود. غذای او، آب او، لباس او، مکان او، چه و چه، در هر درْکی از درْکهای هفتگانه جهنم باشد.
پس «تُوَفَّوْنَ» «وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ»، خداوند اجرهای شما را توفیه میکند، یا اجر سیّئات یا اجر حسنات. در سیّئات که به دلیل آیات إلی غیر النهایة است، ولکن در سیّئات فرض کنید اگر کسی باید یک سال عذاب شود یک ثانیه بیشتر او را عذاب کنند این گناه است، بنابراین «كُلُّ نَفْسٍ» صادق نخواهد بود. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» در قیامت. در قیامت هم تمام نفسها ذوق موت دارند. نفسهای حیوانی که بر حسب آیه انعام معلوم است، «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ».[10] اینجا بر حسب روایاتی و بر حسب آیاتی هم که قبلاً بحث کردیم حیوانات در اینجا جزای خیر و شر خواهند دید، بعد میرانده میشوند، نه جهنم است نه بهشت، این هم نفس است.
بعد: نفسهای مکلفان، چه جن و چه انس؛ این مکلفان جنّی و انسی اگر در جهنم هستند «ذائِقَةُ الْمَوْتِ» شامل آنها نیست؟ مگر نفس نیست؟ منتها چه زمانی؟ خداوند عمرهای اینها را به مقدار استحقاق عذاب تقدیر میکند. یعنی یکی پنجاه سال، یکی صد سال، یکی هزار سال، بر حسب کارهایی که کردهاند و آثاری که داشته است. بر حسب آن حدیث مشهور که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ»[11] «وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةٍ فَعَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[12] «وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً».[13] یک فرد کار بد کرده، ضلالت ایجاد کرده، ولی إلی یومالقیامة کسانی به دنبال این ضلالت رفتهاند. هم وزر خودش را دارد، هم مشابه وزر کل کسانی که در راه ضلالت قدم برداشتهاند، ولی محدود است، إلی یوم القیامة.
آیا إلی یومالقیامة محدود است یا نه؟ بله. پس جزایی که در نار خواهند دید، این از نظر مادّه، از نظر کیفیت، از نظر زمان، محدود است. منتها محدودیتی که از برای خالدین فی النار به عنوان ابد ناری وجود دارد، یعنی مادامی که نار وجود دارد، چون خود آنها، وقود و حصب و کندههیزمهای نار هستند. حالا «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»[14] احدی استدلال نکرده، بنده هم استدلال نکرده بودم، اما با مراجعه مجدد به قرآن شریف این مطلب به دست میآید. اینجا کلّیت دارد، آیا کل دلیل نمیشود؟
- [سؤال]
- ما هم همین را میگوییم. متوجه هستم. این «ثُمَّ» دلیل است، ولی اینجا نداریم. اینجا چیز دیگر است. اینجا اعم است.
– «ذائِقَةُ الْمَوْتِ» که لازم نیست صحبت استمرار باشد، این نفس همان نفس است.
– اینجا فرمود: «ذائِقَةُ الْمَوْتِ مرّةً واحدة»؟
– چون گفت «ذائِقَةُ الْمَوْتِ» […]
- صبر کنید. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»، ما سه نشئه داریم. میگویند به فلان شخص چلوکباب میدهیم، اگر قم دادند، به تهران نباید بدهند؟ ما اینجا سه نشئه داریم، «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» کلّیت، چه چیزی از کلمه کلّیت بیرون میآید؟
- [سؤال]
- حالا کاری به مثال نداریم.
- [سؤال]
- باشد، این دلیل بر چه چیزی است؟ «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا»،[15] این یک حقیقت است. «الْحَياةُ الدُّنْيا» حیاة الغرور است، «ذائِقَةُ الْمَوْتِ» باشند، نباشند، یک مرتبه بمیرند، دو مرتبه، سه مرتبه، بالاتر. چون بعضی چهار مرتبه گفتهاند.
– خود شما فرمودید دیگر موت نیست.
- صبر کنید، در نار نگفتم موت نیست، چه زمانی گفتم؟
- در برزخ.
- در برزخ موت نیست، من دارم نار را عرض میکنم، قیامت را. توجه کنید «كُلُّ نَفْسٍ»، من نمیخواهم اصرار کنم که آیه را بدلالتانیم، میخواهیم جلوی کسانی که میخواهند آیه را نسخ کنند بگیریم. آیه میگوید: «كُلُّ نَفْسٍ»، آیا انفسی که در نار هستند و استحقاق عذاب دارند، نفس هستند یا نه؟ چرا از کل خارج شوند؟
- پس باید چند بار بمیرد تا ذائقة الموت بشود.
– خیلی خوب باشد. ببینید ما احتیاج به دلالت نداریم. اولاً این را عرض کنم، ما اصلاً احتیاج نداریم دلیلی از کتاب و سنّت بر این مطلب باشد که عذاب جهنم آخر دارد. احتیاج به دلیل نداریم، چرا؟ برای اینکه مقتضای دلیل عقلی و عدلی همین است که چون گناه محدود است، اگر عذاب بخواهد بیشتر از این محدود شود تا بدتر نامحدود، این ظلم است یا نه؟ ما خدای ظالم را قبول نداریم، ما به خدای ظالم ایمان نداریم، آن خدایی که ما به او ایمان داریم عادل است. بالاتر از عدل فضل است.
حالا عدل، آیا مقتضای عدل چنانکه بر حسب نصوص قرآن است «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»،[16] «جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»،[17] «جَزاءً وِفاقاً».[18] این چه جزائاً وفاقی است که بیشتر از مقدار استحقاق این عذاب شود؟ پس باید به مقدار استحقاق باشد. خوب چون گناه محدود است، اثر آن محدود است، گناهکننده محدود است، کسانی که اثر گناه بر آنها حاصل شده محدود هستند، بنابراین باید عذاب محدود باشد. اگر شما عذاب را از محدودیت کنار بگذارید، ولو باز هم محدود است، این ظلم است، تا چه رسد که بگوییم عذاب لامحدود است. پس ما اصلاً احتیاج به دلیل نداریم، ولی دلیل هم داریم. ما اصلاً احتیاج به دلیل نداریم، دلیل قرآنی و سنّت، این از ضروریات عقلیه است که عقلی که، فطرتی که، علمی که خدا را پذیرفت، خدای عادل را میپذیرد. برای خدا این عدل است که إلی غیر النهایة یا بیشتر از مقدار استحقاق عذاب، این را عذاب کند؟
- این درست، آیات دیگر هم داریم، چه اصراری است که این آیه باشد؟
- آخر این دلالت دارد. ببینید آیات دیگر، ما در چند جنبه میگوییم، در چند جنبه آیات قرآن دلالت دارد که عذاب اهل نار محدود است، این هم یک جنبه است، چند جنبه است نمیخواهیم بگوییم منحصر است. در بُعدِ میمیرد این آیه وجود دارد، ولیکن آیات دیگر نمیگوید میمیرد، میفرماید: «جَزاءً وِفاقاً». مقتضای «جَزاءً وِفاقاً» این است که بالاخره آخر دارد و آتش با اهل آتش میمیرد. این مقتضای آن است، ولی این نص است، یعنی صریح است که میمیرد. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» إلی آخر.
- شامل نفسهای بهشتی هم میشود؟
- بهشتی استثناء خورد. آیاتی که گفت در بهشت ذوق موت نیست. الآن آیات را میخوانیم. صفحه 449، آیهای که منظور نظر شما است، صفحه 449، سوره 37، آیه 59.
- ذائقه یعنی چه؟
- چشیدن.
- مرگ را میچشند، بعد زنده میشوند؟
– نه، چشیدن فرق دارد. چشیدنها فرق دارد. بعضی وقتها میچشد و میمیرد، بعضی وقتها میچشد و بعد زنده میشود.
– اینکه میمیرد، باید دلیل داشته باشد.
- همه چشیدن است.
– [سؤال]
- ببینید هر نفسی «ذائِقَةُ الْمَوْتِ» است. نفس در دنیا، موت دنیا، نفس برزخ، موت برزخ.
- خوب هر نفسی یک بار چشید، تمام شد دیگر.
- یک بار چشید دیگر نباید بچشد؟ اگر بچشد ذوق الموت نیست؟
- دلیل میخواهد. کل نفس است نه کل نفسها.
- شما سر کل کلاه نگذارید. کل؛ آیا نفس جهنم نفس است یا نه؟آیا نفسی که در جهنم است ذوق الموت بکند مشمول کل نیست؟
- چشیده است.
- چشیده باشد. شما دیروز چلوکباب خوردید امروز هم میخورید، فردا هم میخورید، چون دیروز خوردید باید همینطور بمانید و از گرسنگی بمیرید؟ نمیخواهم به مثال متوسل شوم. ببینید اولاً ادوار ثلاثه است. به زید چلو کباب میدهند مادامی که زنده است، یعنی فقط قم؟ خوب در تبریز هم میدهند، در کرج هم میدهند. اینجا مادامی که زندگی هست، موت هست، منتها زندگی سه بخش است: بخش دنیا و بخش برزخ و بخش قیامت. ما اصرار نداریم، نمیخواهیم بدلالتانیم، میخواهیم بگوییم شما در مقابل این آیه چه دارید؟ حتی اگر آیات را نداشته باشیم. آیه دیگر صفحه 448. سوره 37، سوره صافات، آیه 58: «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ». ببینید این کلام چه کسی است؟ این کلام اهل جنت است. اهل جنت کلامهایی دارند که از این کلامها استفاده میشود که امتیازات اهل جنت است. اگر چیزی بر مبنای کلام جنتیِ اهل جنت است طبعاً درست است، چون در جنت که نمیشود دروغ گفت، اینجا خدا هم تصدیق میکند. اگر امتیازی از برای جنت شود در نار نیست دیگر. حالا چند امتیاز برای اهل جنت به یاد داریم: یکی اینکه «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»،[19] پس در نار وجود دارد. البته اصل شمس است، نه این شمس، این شمس که کور میشود، «إِذَا الشَّمْس كُوِّرَت».[20] به قول یک نفر میگفت کور میشود، پس دستگاه این شمس برچیده میشود.
دستگاه این شمس که برچیده شد خداوند دوباره شمس درست میکند، سماء درست میکند، چه میکند. حالا بر حسب این آیات. «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»، در بهشت نه حرارت آتش را، نه حرارت آتش خورشید را و نه زمهریر را نمیبینند، پس در نار هم باید حرارت خورشید باشد و هم اضافه بر حرارتهای خود نار جهنم، باید حرارت خورشید و نور زننده خورشید و زمهریر باشد. چون اگر در جهنم نه خورشید تابش سوزنده دارد و نه زمهریر، پس این چه امتیازی برای اهل جنت میشود؟ معنای امتیاز این است که این دارد و آن ندارد، پس باید شمس و زمهریر وجود داشته باشد که این شمس و زمهریر در قیامت نسبت به اهل جنت ضرر نمیرساند، ولی نسبت به اهل نار ضرر میرساند. این یک. دوم اینجا است: «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ»،[21] اهل جنت که وارد جنت میشوند، آیا ما دیگر نمیمیریم؟ چون مرگ تلخ است دیگر، مرگ دنیا تلخ بود، مرگ از برزخ هم تلخ بود.
- [سؤال]
- بله، متوجه هستم.
- «إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى»[22] یعنی فقط یک موت در دنیا است؟
- همین را میخواهم عرض کنم، این هم یکی از سؤالات است. «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ * إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ». این سؤال استبشار است. اهل جنت که داخل جنت میشوند میگویند: آیا ما نخواهیم مرد الّا مرگ اول؟ ظاهر مطلب بدون دقت این است که مرگ فقط یکی است، یعنی در برزخ مرگ نیست.
- [سؤال]
- بدتر از مرگ است، صعقه که از مرگ بالاتر است. اموت من الموت است. صعقه از موت بالاتر است، در حقیقت موت قویتر است، مثل «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ».[23] حالا «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ * إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى». این «فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ» به چه زمانی نظر دارد؟ نظر به از حالا به بعد دارد، ما میرنده نیستیم، قبل را که کاری ندارد. کاری به ماضی ندارد، یعنی از حالا به بعد، از حالا به بعد موت سراغ ما نمیآید؟ «إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى» استثناء متصل است یا منقطع است؟ منقطع است. چرا؟ برای اینکه موت اولی مگر جزء «نَحْنُ بِمَيِّتينَ» است؟ استثناء منقطع است. استثناء که منقطع شد، بنابراین دلیل بر حصر مستثنی نخواهد بود. ببینید «جاءنی القوم إلّا حمار»، حمار که از قوم نیست، این حصر درست نمیکند، حمار خارج از قوم است. در اینجا «أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ * إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى»، این «مَوْتَتَنَا الْأُولى» موت را در موته اولی حصر نمیکند. چرا؟ برای اینکه استثنای منقطع است، متصل نیست.
استثنای متصل و منقطع تقابل دارد، در استثنای متصل حصر میکند و مستثنی منه به طور محصور باقی میماند، ولکن در استثنای منقطع قضیه به عکس است. میخواهد بگوید که اصلاً موتی گریبان ما را نخواهد گرفت إلی و إلی و إلی آخر. این جواب اول. جواب دوم: فرض کنید انسان دو مرتبه گرسنه میشود، یک مرتبه گرسنگی که دارد از گرسنگی سکته میکند، دارد میمیرد. یک مرتبه هم از گرسنگی دل او درد گرفته، بعداً چلوکبابی آوردند، میگوید: آیا ما گرسنه نخواهیم بود مگر آن یک گرسنگی؟ دومی را حساب نمیکند، چرا؟ میگوید دومی در مقابل اول چیزی نیست. گرسنگی دوم رنگی ندارد، در مقابل اول چیزی نیست. اینکه اگر کسی مرض سل استخوانی و سرطان و این حرفها گرفته، بعد خوب شده و بعد تب کرد، این دو مورد را به حساب هم نمیآورد. نمیگوید بنده دو مرتبه کسالت گرفتم، نه دیگر، اصلاً دومی را حساب نمیآورد، در مقابل اولی محو است.
در اینجا مرگ از حیات دنیا خیلی سخت است، انسان از زندگی دنیا دور شود، ولو مؤمن، مگر مؤمن دوست دارد برود؟ مؤمن دوست دارد باشد که اینجا بیشتر حسنات را انجام دهد. اما مرگ از برزخ، آن هم برای مؤمن چیست؟ این مرگ حساب نمیشود، چرا؟ برای اینکه مرگ از حیات برزخی برای مؤمن مرگی است که مستقیم در بهشت است. اما وقتی که از حیات دنیا میخواهد بمیرد، این نمیداند چه خواهد شد، چه وضعیتی در برزخ پیش میآید، گناهانی که شده است، چون در برزخ شفاعت هم نیست، چه عذابهایی، چه سؤالهایی. بنابراین مرگ عن الحیاة الدنیا دوبله و به دو جهت، به چند جهت انسان را نگران و ناراحت میکند. اما مرگ دوم مانند آن مرض سرماخوردگی بعد از سرطان است که خوب شده است. این هم جهت دوم که «إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى» است.
حالا استدلال به این آیه، ببینید «إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى»، فقط مرگ اول است و مرگ دوم هم در ضمن، دیگر مرگ سومی نیست. برای چه کسی؟ برای اهل جنت. برای اهل نار چطور؟ اگر امتیاز اهل جنت این است که فقط آن مرگ است که اصلی است، عن الحیاة الدنیا و مرگ دوم برزخی بود که چیزی نبود، دیگر مرگ سومی قطعاً از برای اهل جنت نخواهد بود. پس برای اهل نار مرگ سومی خواهد بود و الّا امتیازی از برای اهل جنت نیست. سؤال: سؤال این است که این در صورتی برای اهل جنت امتیاز است که مرگ تلخ باشد. مرگ اهل جنت تلخ است، اما مرگ اهل نار که تلخ نیست. کسانی هستند خودکشی میکنند که از این عذابها فرار کنند، برای آنها چیزی نمیماند. جواب این است که خیر، اگر تمام وجود کسی مرض است، تمام وجود او بدبختی و گرسنگی است، این آدم مع ذلک علاقه دارد باشد یا نه؟
- [سؤال]
– نه، مع ذلک اینطور نیست. چرا؟ برای اینکه آرزوی مرگ به چه حساب است؟ به حساب غلطی که راحت بشوم. اما نه، امید است که این حال خوب بشود، این برطرف شود، تخفیف بشود، موجب رحمت شود. اما در صورتی که اصل مرگ، اصل مرگ «من حیث هو هو» تلخ است یا نه؟ چون اصل مرگ «من حیث هو هو» تلخ است، ولو برای کسی که در عالم زندگی و اینها خیلی ناراحت است، چون اصل مرگ تلخ است، پس این تلخی از برای اهل جنت نیست، از برای اهل نار وجود دارد. دو تلخی است:
1- ما دام الحیاة این تلخ است؛
2- اگر بمیرند تلخی کم میشود، ولی باز هم تلخ است.
اگر این «إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى» از امتیازات اهل جنت باشد، از برای اهل نار نخواهد بود، بنابراین ما اصراری نداریم، آیه دلالتی ندارد، روی چشم! اگر هیچ آیهای و روایتی دلالت نداشته باشد، همان دلالت عدلی و عقلی کافی است برای اینکه نار آخر دارد.
- [سؤال]
- این را ما قبلاً بحث کردیم که دو إحیاء است و دو إماته، یک «إحیاء إلی الحیاة الدّنیا»، بعد «إماته عن الحیاة الدّنیا». پس این یک إحیاء دارد، یک إحیاء و یک اماته. بعد «فی البرزخ»، یک اماته عن البرزخ است، بعد یک إحیاء إلی القیامة الکبری است، این حداقل است. البته حداقل برای «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»،[24] «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» اینطور نیست. «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُُ» فقط یک إحیاء و فقط یک إماته است. اما از برای نوع دو احیاء و دو اماته است. از برای کسانی که در رجعت رجوع میکنند سه إحیاء و سه إماته است. برای کسانی که […] مثل قوم موسی که مردند و زنده شدند چهار احیاء و چهار اماته است. ولکن آن حد اقل اقل یک احیاء و یک اماته برای «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» است، بالاتر از آن دو احیاء و دو اماته برای مردم معمولی و برای اهل رجعت سهتا است، برای دیگران هم که چهارتا خواهد بود. آیه دیگر، صفحه 257، سوره ابراهیم، آیه 17. «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ»[25] چه کسانی؟ باز انحس منحوسین اهل نار که رئوسالضلالة هستند. «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَديدٍ * يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسيغُهُ وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ». مثل آن آیه که دارد: «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[26] که خواندیم. «وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ». استدلال: عوامل مرگ از هر جایی از جهنم به او سرازیر میشود، ولی او را نمیکشد.
- [سؤال]
- قبل آن را بخوانید، «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ»،[27] دیگر از این بالاتر؟ نه تنها ما ایمان نمیآوریم، بلکه شما پیغمبران را از ارض خود بیرون میکنیم. «فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ»، این آیه از آیات رجعت است که قبلاً بحث کردیم. «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ».[28] خداوند به رسل چه فرمود؟ فرمود: «لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ» بعد از اینکه سلطه این کفّار از بین رفت، ما تمام شما انبیاء را ساکن ارض میکنیم. این جز رجعت چیز دیگری نمیشود، برای اینکه انبیاء که مردند، بعد از مرگ اسکان در ارض و حیات دنیا معنا ندارد. این آیه از آیات رجعت است، دلالت آن بسیار قوی است، قبلاً بحث کردیم. «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ * وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ»، استفتاح کردند، آمدند میگویند مباهله کنیم، ببینیم ما درست میگوییم یا شما.
«وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ * مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَديدٍ * يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسيغُهُ».[29] استدلال: «وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ»، از هر مکانی از مکانهای جهنم عوامل موت، نه خود موت، چون خود موت بگوید که میت میشود، عوامل موت. سوزندهای که میکشد، غذایی که میخورد میکشد، لباسی که میپوشد میکشد، اینها. «وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ» یعنی نمیمیرد. یکی بیاید استدلال کند پس در جهنم مرگ نیست، این یک استدلال است. جواب، به نظر آقایان جواب چیست؟
- برای برزخ است.
- نه، «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» برای قیامت است.
- «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَليظٌ».[30]
- بله، من وراء این حالت عذاب غلیظ است.
- پشت سر هم است؟
- بله، پشت سر هم است. جواب چه میشود؟
- جواب خود این آیه است؟
- بله، جواب این است، خلود ناری است. چطور؟ میگوییم «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» «يَأْتيهِ الْمَوْتُ»، اینکه «يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ» یعنی عذاب از هر جهت میآید. عذاب به اندازه استحقاق است یا بیشتر؟ پس این خلود عمری است، یک بُعد. بالاتر از آن خلود ناری میشود. دلالت بر این نمیکند که مرتب به ایشان عوامل موت متوجه میشود، ولو عذاب خود را دید و جزای وفاق بود، ولی باز بعداً مدام به او ظلم میشود، مدام ظلم میشود، یا ظلم اول یا ظلم دوم. ظلم اول این است که بیشتر از مقدار استحقاق عذاب ببیند، ظلم دوم إلی غیر النهایة، این دو بُعد را ما نقض میکنیم، بنابراین آیه دلالت بر این مطلب ندارد.
حتی بالاتر از همه، اگر بر فرض محال آیهای در قرآن وجود داشت که دلالت بر این داشت که جهنم آخر ندارد و اهل جهنم إلی غیر النهایة میسوزند، میگفتیم در قرآن تحریف بالزیاده شده است. مگر میشود ما قرآنی را قبول کنیم از خدایی که اظلمالظالمین است؟ یا بگوییم معاذ الله خدا اظلمالظالمین است یا بگوییم در قرآن دست بردهاند، در قرآن که دست نبردند و لذا اگر شما توانستید در کل قرآن یک اشاره پیدا کنید. آقایان خیال میکنند، ولی ملاحظه کردید که آیات چطور است. یک اشاره در قرآن شریف به این که إلی غیر النهایه عذاب باشد نیست، بلکه تصریحاتی و ظواهری و… پشت هم، اضافه بر ادلّه فطریه و عقلیه و علمیه و عرفیه، ادلّه آیات بر این مطلب دلیل است که آتش آخر دارد، ولکن جنت آخر ندارد.
بعد آیات صَلی؛ ما گفتیم عذاب اهل نار در مرحله اخیره دو بُعد دارد، که مرحله اولی و ثانیه را عرض نمیکنیم. در مرحله اخیره، یعنی کسی که اهل عذاب است و اصلاً استحقاق جنت ندارد، این به دو شکل است: یا این مادامی که نار است باید بسوزد، چون «وَقُودُ النَّارِ»[31] و «حَصَبُ جَهَنَّمَ»[32] است، این که ابدیت ناری است. دوم این است که کسی که ابدیت عمری دارد، ابدیت ناری ندارد، یعنی این کمتر از ابولهب، کمتر از ابوجهل، کمتر از فلانی، این کافر بوده، ولکن اصلاً استحقاق جنت اصلاً ندارد. هیچ نور توحید در وجود او اصلاً نیست، اما کمتر از آن دسته اول که رئوسالضلاله اهل نار هستند، این چیست؟ این هم ابدیت ناری داشته باشد؟ خوب ظلم است. اگر این هم از نظر زمان به اندازه کسانی که رئوسالضلاله هستند در زندان بماند این ظلم است. اگر شما دو نفر را زندان کردید، یک نفر قتل است، یک نفر دزدی است، هر دو را یکسان نگه دارید این ظلم است. چون ظلمِ در عذاب سه بُعدی است: مادّه عذاب، کیفیت عذاب، زمان عذاب. ما به سراغ زمان عذاب میرویم.
فرض کنید این کسی که عذاب خود را دید و از رئوسالضلاله نیست، این از نظر مادّه عذاب کمتر است، باشد، از نظر کیفیت عذاب کمتر است، از نظر مدت عذاب چطور؟ اگر مدت عذاب به اندازه مدت عذاب رئوسالضلاله باشد این ظلم نیست؟ چون در هر سه «جَزاءً وِفاقاً» است. «جَزاءً وِفاقاً» در بُعد مادّه عذاب و در بُعد کیفیت عذاب و در بُعد مدت عذاب.
سؤال: ممکن است ایشان بماند و در جهنم همینطور نگاه کند، زنده میماند عذاب نمیشود. دو جواب دارد: یکی اینکه اصولاً ماندن این انسانی که عذاب مستحق خود را دید، ماندن او در زندان تبهکاران، از نظر زمانی ظلم است یا نه؟ بله، پس مراتبی دارد. این اولاً. ثانیاً: کل آیاتی که راجع به جهنم است این است که در جهنم رحمت نیست فقط عذاب است، آن وقت از کجا استثناء میکنید که نسبت به ایشان عذاب نیست؟ ثالثاً: ایشان که در جهنم است و نباید دیگر عذاب ببیند، آیا به او رخت میدهند؟ غذای خوب میدهند؟ وضع خوب خواهد داشت؟ یا نه، نه جهنمی خواهد بود نه بهشتی، میمیرد دیگر. اگر نه غذای جهنمی به او میدهند نه غذای بهشتی، میمیرد. اگر نه مکان جهنم نه مکان بهشت که این… بنابراین تمام این احتمالات که ما حساب میکنیم، تمام این احتمالات به کلّی مطرود است و چارهای جز این مرحله اخیره نیست که نقطه اخیره است. خلود ابدی در نار یا خلود ناری برای رئوسالضلاله است یا خلود عمری است.
خلود عمری هم مراتب دارد، یکی پنجاه سال، یکی صد سال، یکی دویست سال. اگر کسی پنجاه سال فقط کافی است که عذاب شود و اهل جنت نیست، سر پنجاه سال باید خدا او را بمیراند، کلّاً بمیرد و محو شود. صد سال است زیادتر نمیشود، پنجاه سال است زیادتر نمیشود به طور کلّی. و بعد هم آیات صلی است که إنشاءالله خواهیم خواند و بعد هم بحث شفاعت میشود.
– اگر عذاب فی الخلد را ببیند، یک عذاب طولانی است.
- چرا زمان زیاد شود؟
- چه اشکالی دارد؟
- اشکال این است که خود طول زمان عذاب است. کسی حاضر است در حبس فرض کنید…
- کیفیت عذاب او کم شده یا نه؟
- بله، ولی کیفیت جبران نمیکند، حتی کسانی که در زندان هستند، حاضر است امروز صد ضربه شلاق بخورد، در یک روز، نه صد روز بماند و روزی یک شلاق. ببینید اگر صد روز بماند، روزی یک شلّاق یا اینکه صد سال باشد، صد ساله را یکجا بخورم، خُرد و خمیر میشوم که بیرون بروم. چون خود زندان بودن عذاب است. تتمه بعداً عرض میشود.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
آنچه از آیات مبارکات ثواب و عقاب در عالم برزخ و یا قیامت مسلّم است، این است که مخصوصاً عقاب انعکاس خود عمل است. خدا اضافه بر انعکاس ملکوت عمل و حقیقت عمل، چیزی را علیه معذّبین مقرر نخواهد کرد و الّا ظلم است، بلکه کمتر. اما در باب ثواب البته «لَدَيْنا مَزيدٌ»[33] است که إلی غیر النهایة است، چنانکه بر حسب آیات این مطلب را استفاده کردیم.
نتیجه کل بحوثی که راجع به خلود فی النار و قبل از خلود و راجع به خلود ابدی داشتیم، این است که بعضی از کسانی که استحقاق ورود در جهنم را یوم القیامة الکبری دارند، اما استحقاق آنها زیاد نیست، در عین آنکه زیاد نیست مورد شفاعت قرار نگرفتهاند، اینها خلود ندارند. موحد بودند، اما بعضی از گناهانی کردهاند که نه توبهای در کار بوده و نه عقابی که در نار برزخ بوده است، کافی بوده و نه میتوانستهاند مورد شفاعت قرار بگیرند و گناه آنها هم صددرصد نبوده است که خلود یا ابدیت عمری یا ناری داشته باشند، این مرحله اول ورود در نار است که عذاب خود را میبینند و بعد به جنت میروند.
دسته دوم کسانی هستند که خلود غیر ابدی دارند. یعنی اینها استحقاق جنت دارند، اما مقداری در نار میمانند که صدق خلود میکند. چون خلود یعنی ماندن، بودن با ماندن فرق دارد. زید در خانه ما است، زید در خانه ما ماندنی است، زید در خانه ما همیشگی است، اینها با هم فرق دارد. خلود به معنای ماندنی که آخر دارد به این معنا که زنده است و از نار بیرون میرود و به جنت میرود، این خلود غیر ابدی است. این دسته دوم. دسته سوم کسانی که خلود ابدی عمری دارند، طوری نیست که مادامی که نار وجود دارد اینها معذّب باشند، چون «جَزاءً وِفاقاً»[34] است و گناه اینها به اندازه کسانی که صلی سقر میکنند و مادامی که نار وجود دارد میسوزند نیست. اولاً کمتر از آنها است و ثانیاً در عین حال هرگز استحقاق جنت ندارند، اینها خلود مادامالعمر دارند. عمر هم محدّد به حدود عقاب است، پنجاه سال، بیست سال، شصت سال، هر چه که مقرر است عذاب خود را ببینند و چون استحقاق ثواب را ندارند، خداوند مقرر میکند که این موقع بمیرد، او آن موقع، دیگری آن موقع. این خلود عمری است.
خلود ناری عبارت است از خلود مادامت النار که این دستۀ اخیر دوزخیان هستند که اینها با آتش با هم خواهند مرد. اما خلود سوم در کار نیست. خلود سوم ابدی که ماندن اینگونه اهل جهنم إلی غیر النهایة الربانیة، این بدترین ظلمی است که گروه زیادی به خداوند نسبت دادهاند. ما راجع به آیات صلی یادداشتهایی داریم، آقایان قرآن را باز کنید. در صفحه 592 از قرآن موجود که در خدمت آن هستیم. آیه 4. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ».[35] غاشیه یکی از صفات نار است، نار احیاناً غاشیه است، احیاناً غیر غاشیه است. غاشیه یعنی تمام وجود را فراگیرنده، ناری که تمام وجود را عمقاً، روحاً، جسماً، ظاهراً، باطناً، سطحاً فرامیگیرد، این غاشیه است. «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ»،[36] وجوهی هستند که مراد از وجوه صورتها نیست. کسانی که با این آتش برخورد دارند و تمام وجود آنها وجه است، چون برخورد با آتش دارد. «يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ». خشوع داریم و خضوع داریم، خشوع مربوط به باطن است و خضوع مربوط به ظاهر است. نه اینگونه است که ظاهر آنها در برابر نار خوار و بیمقدار است، بلکه ظاهر و باطن، تمام وجود آنها خاشع است و در مقابل نار ذلیل است که «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ».[37]
«عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»،[38] این وجوه عمل میکنند، عمل غاشیه، عمل خاشعه، عمل ذلّـت، تمام اعمال اینها بر ذلّت و بیچارگی است. «تَصْلى»، اینها هستند که «تَصلی»، همه وجوه اینطور نیستند. آیا تمام جهنمیها صددرصد عذاب میبینند؟ آیا در تمام جهنمی اصلاً روزنه امید و نور ایمان نیست؟ نه، اینطور نیست که همه اینطور باشند. «تَصْلى ناراً حامِيَةً»،[39] یعنی ایقاد میکنند، «تَرِدُ» نیست، «صَلی» ورود نیست، ورود و دخول غیر از «صَلی» است. «تَصْلى ناراً حامِيَةً»، یعنی روشن میکنند و میافروزند آتشی که سوزنده تمام چیزهایی است که در آن آتش قرار میگیرد، آتشی که خود را هم میسوزاند. در مرکز خورشید آنقدر حرارت زیاد است که هفتاد میلیون درجه حرارت است، در آنجا حرارت هم میسوزد، حرارت مادون هفتاد میلیون. در اینجا هم «تَصْلى ناراً حامِيَةً»، آتشی که تمام آنچه در این آتش است میسوزد، حتی کنده خود را در اصل و کسانی که به وسیله اینها گمراه شدند، اینها هم میسوزند.
- ضمیر «تَصْلى» به کجا برمیگردد؟
-
«وُجُوهٌ تَصْلى»، ضمیر به وجوه برمیگردد. این وجوه، این ذوات، این ذوات من جمیعالجهات
«تَصْلى ناراً حامِيَةً». ببینید استقلال و استغنای قرآن در دلالت اینطور است که
انسان یا در خود آیه معنی را به دست میآورد یا «القرآن يفسّر بعضه بعضاً»،[40]
در آیات دیگر. آیه دوم صفحه 589.
[1]. هود، آیه 15.
[2]. نحل، آیه 26.
[3]. هود، آیه 16.
[4]. نجم، آیه 23.
[5]. هود، آیه 16.
[6]. زمر، آیه 68.
[7]. آلعمران، آیه 185.
[8]. نبأ، آیه 26.
[9]. تحریم، آیه 7.
[10]. انعام، آیه 38.
[11]. الكافی، ج 5، ص 10.
[12]. هدایة الأمة إلى أحكام الأئمة، ج 5، ص 579.
[13]. الكافی، ج 1، ص 35.
[14]. آلعمران، آیه 185.
[15]. آلعمران، آیه 185.
[16]. تحریم، آیه 7.
[17]. شوری، آیه 40.
[18]. نبأ، آیه 26.
[19]. انسان، آیه 13.
[20]. تکویر، آیه 1.
[21]. صافات، آیه 58.
[22]. همان، آیه 59.
[23]. اسراء، آیه 23.
[24]. زمر، آیه 68.
[25]. ابراهیم، آیه 16.
[26]. طه، آیه 74.
[27]. ابراهیم، آیه 13.
[28]. همان، آیه 14.
[29]. همان، آیات 15 تا 17.
[30]. همان، آیه 17.
[31]. آلعمران، آیه 10.
[32]. انبیاء، آیه 98.
[33]. ق، آیه 35.
[34]. نبأ، آیه 26.
[35]. غاشیه، آیه 1.
[36]. همان، آیه 2.
[37]. همزه، آیات 6 و 7.
[38]. غاشیه، آیه 3.
[39]. همان، آیه 4.
[40]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.