تفسیر ناس در ادوار تاریخی بشر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
از سه آیهای که در رابطه با «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» مورد نظر قرار گرفت آیه بیست و یکم سوره بقره است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ».[1] سؤالی که ما داشتیم این بود که این «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» «کُم» چه کسانی هستند؟ «کُم» همین نسل موجود آخر انسانی است یا تنها موجودین زمان پیغمبر (ص) هستند یا اضافه بر آنها کل مسلمین در طول و عرض تاریخی و جغرافی عالم؟ و در هر سه صورت ارتباط این «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» با «الَّذي خَلَقَكُمْ» معلوم است، چون خداوند رب است و خالق است. چون خداوند رب است و خالق است از این دو جهت اقتضای عبودیت خالصه دارد و نتیجه عبودیت، «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» است. اما چه رابطهای بین «أُعبُدُوا» و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» نسل اخیر انسانی است با «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؟ «رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ».
و اینجا خصوصیاتی از برای معبود ذکر شده، یکی «رَبَّکُم»، دوم: «خَلَقَكُمْ»، سوم: «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»، چهارم: «الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً»، پنجم: «وَ السَّماءَ بِناءً»، ششم: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً»، هفتم: «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ»، نتیجه: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ».
در جواب دو وجه در این آیه مبارکه است که بعد از تحقیق مخاطبها عرض میکنم. «يا أَيُّهَا النَّاسُ» ناس چه کسانی هستند؟ آیا ناس تمام انسانهای طول و عرض تاریخ و جغرافیِ جهان هستی هستند؟ امکان دارد. اگر «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» در کار نبود، فقط «يا أَيُّهَا النَّاسُ» ناس از نوس است و نوس علوّ رتبه است و مخلوقاتی که در درجه اوّل خلقت هستند از نظر استعداد و از نظر شایستگی به دست آوردن کمال، آنها ناس هستند.
پس شامل جن نیست؛ چون جن بعد از ناس است. حتی شامل ملائکه نیست؛ ملائکه بعد از ناس هستند. شامل انسانهایی که قبل از این نسلِ موجود بودهاند و منقرض شدند نیست، ولو اسم آنها ناس باشد، انسان باشد. ظاهراً اسم آنها نه ناس است نه انسان است، برای اینکه آنها نسناس بودند. شامل انسانهای عالم بالا است بر حسب آیه مبارکه: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ»[2] که تفصیل بحث آن گذشت و اشاره میکنیم. «هُم» ضمیر جمع ذویالعقول است و به دواب ذیالعقول رجوع میکند و دواب ذویالعقول هم در آسمان هستند هم در زمین.
دواب ذویالعقول زمینی انسانها هستند و دواب ذویالعقول آسمانی هم اسم آن انسان باشد یا غیر انسان همانند انسان هستند. نه بالاتر از انسان هستند نه پایینتر از انسان هستند، به دلیل زمینه دو آیه مبارکه قرآن که «فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»[3] انسان بر کثیری از مخلوقین مفضّل است، بر قلیلی مفضّل نیست. آن قلیل چه کسانی هستند؟ آن قلیل در این آیه اشاره شده که «وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ» هنگامی که خدا بخواهد جمع میکند بین انسانهای زمینی و انسانهای آسمانی.
– [سؤال]
– افضلیت هم استعداد خِلقی است و هم اکتسابی، پس در هر دو بُعد است: هم بُعد فعلی است و هم بُعد شأنی.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» ناس همه ناسهای زمینی و آسمانی را که در رتبه واحده هستند و افضل از کل مکلّفین جهان هستی هستند شامل است و به دو جهت شامل انسانهای منقرضشده قبلی نیست. جهت اوّل این است که انسانهای منقرضشده قبلی منقرض شدهاند به جهت فساد زیاد خود. بر حسب آیه خلافت که بحث خواهیم کرد.
چون فساد زیاد کردند چنانکه خداوند انسانهای کافر از نسل اخیر را هم تهدید میکند که اگر شما چنین و چنان کنید، شما را منقرض میکنیم «كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرينَ»[4] قوم دیگری ما خواهیم آورد. ولیکن آن انسانها منقرض شدند پس شایستگی ندارند که مشمول «يا أَيُّهَا النَّاسُ» این آیه باشند؛ این اوّلاً.
ثانیاً: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ». پس انسانها دو دسته هستند. انسانها و غیر انسانها دو دسته هستند: انسانها و غیر انسانهای بعدی، انسانها و غیر انسانهای قبلی.
انسانهای قبلی که منقرض شدهاند «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» جن که هست «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» هم هست، ملائکه هستند «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» است، اما انسانهایی که در آسمان هستند و همتراز هستند و همردیف هستند از نظر فعلیت و استعداد و شأنیت انسان، مشمول ناس هستند. این بحث اوّل.
– «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» حتماً قبل زمانی است؟ نمیتواند قبل رتبهای باشد؟
– خیر. چون رتبهای از رتبه این انسان موجود بالاتر نداریم به نص آن دو آیه عرض کردم.
– «مِنْ قَبْلِكُمْ» یعنی قبل از شما.
– نشد. «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» یک آیه و «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ».[5] این انسان موجود که نسل اخیره است در احسن تقویم است در طول و عرض زمان و مکان، بنابراین افضل از این انسان وجود ندارد. پس قبل مقامی است و قبل زمانی است.
آیا این «يا أَيُّهَا النَّاسُ» ناس زمان پیغمبر را فقط میگیرد که انسانهای بعد از وفات پیغمبر الی یوم القیامه مأمور به «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» نیستند؟ «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» نیستند؟ یا علی وجه القضایا الحقیقیه است؟ خداوند که مثلث زمان و تمام مکانها برای او یکسان است، وقتی خطاب میکند مخاطب او کل کسانی هستند که واجب است او را عبادت کنند، کل کسانی که بر اثر عبادت «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بر آنها حاصل است.
پس این کلّ منحصر به زمان پیغمبر خدا نیست، بلکه حداقل کلّ زمان رسالت اسلامی را شامل است، ولکن آیا ناس قبل از رسالت اسلامی از زمان آدم اوّل را که نسل اخیر از او موجود شده است، شامل است یا نه؟ بله، شامل است؛ چون تمام انسانهای نسل اخیر مورد تفضیل بر کلّ موجودات هستند الّا قلیل و «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ» شامل همه آنها است.
حالا وقتی که این «يا أَيُّهَا النَّاسُ» علی وجه القضایا الحقیقیة شد که شامل کسانی هم که هنوز موجود نشدند است، هرگاه موجود شدند خطاب متوجه آنها است، همچنین شامل زمانهای گذشته است که از زمان آدم تا زمانی که آیه نازل شده است مشمول این خطاب هستند، منتها مشمول خطاب بودن سه بُعد دارد:
یک بُعد مشمول خطاب بودن، مخاطب حاضر است و مأمور است، مکلّف و موظّف است. بُعد دوم: هرگاه این مخاطب آمد موظّف و مکلّف است. این بعد دوم، بعد اوّل قضیه حقیقیه است. بُعد سوم که بعد دومِ قضیه حقیقیه است: انسانهایی که قبلاً بودهاند از زمان آدم تا زمان نزول آیه مشمول این خطاب بودهاند.مشمول این خطاب بودهاند یک اشکال به نظر میرسد. خطاب بعد، مخاطب قبل. خیر، چون قرآن مهیمن است بر کتب سابقه. اصول قضایا و اصول احکام و اصول حقایق که در کتب گذشته است، بهطور متبلورتر و کاملتر و شاملتر و ابدیتر در قرآن موجود است.
بنابراین «يا أَيُّهَا النَّاسُ» را خدا میگوید و خدا در زمانهای قبل بوده است و قبل از زمانها بوده است. مخاطبینی که در آن زمانها حضور داشتهاند «يا أَيُّهَا النَّاسُ» شامل آنها است و مخاطبینی که حضور نداشتهاند بعداً موجود شدهاند، علی وجه القضایا الحقیقیه شامل آنها است.
– تقدم رتبهای موجب تقدّم زمانی نمیشود. قرآن که تقدّم رتبهای دارد، مهیمن است اما خطابش الآن آمده.
– خطاب الآن آمده، ولکن اگر خطاب خداوند فقط حاضرین بود، بنابراین بعد از پیغمبر هیچ کس مکلّف به شریعت قرآن نبود.
– حاضرین و آیندهها.
– چه فرقی میکند؟ آیندهها که حاضر نیستند چطور خطاب شامل حال آنها است؟
– آیندههایی که میآیند، خطاب شامل آنها میشود.
– گذشتهها هم که گذشتهاند خطاب شامل آنها است منتها به این وجهی که دارم عرض میکنم. یعنی یک وجه خطاب گذشته است که الآن خطاب میکند و گذشتهها حاضرند، این محال است، یک مرتبه خیر، الآن خطاب میکند یک وجه خطاب موجودین آن زمان است که الآن حاضرند. یک وجه موجودین بعد است که هر وقت آمدند. این دو خطاب امری است.
خطاب سوم خطاب نقلی است، یعنی خداوند نقل میکند از خودش در کتابهای آسمانی از زمان آدم تا زمان خاتم که «يا أَيُّهَا النَّاسُ» بوده است، به این خطاب. پس خطاب انشائی داریم و خطاب إخباری داریم و جمع بین انشاء و اخبار در این آیه است. و استعمال لفظ در اکثر از معنا برای خدا که خیلی ساده است و مقتضای بلاغت علیا و فصاحت علیای قرآن است.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» آنچه دیروز عرض کردم تکرار نمیکنم. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» چرا؟ چون «ربَّکُم» است؛ این یکی. «الَّذي خَلَقَكُمْ». گاه رب است و خالق نیست، گاه خالق است و رب نیست. اگر مربّی باشد و خالق نباشد این اقتضای عبودیت ندارد، اقتضای احترام دارد. اگر رب باشد […] مثل مربّی علمی، مربّی تربیتی، مربّی روحی، مربّی بدنی، اما مطلق نیست، خالق نیست. و همچنین اگر خالق باشد و رب نباشد نیمه امتنان است، کلّ امتنان نیست. «اعْبُدُوا» در نتیجه این است که ربّ خالق و خالقِ رب باشد. هم اصل وجود انسانها را ایجاد کرده است و هم متکفّل تربیت آنها است. خالق مربّی و ربّ خالق.
«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ» تا اینجا مشخص است، ولکن «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» چه ربطی دارد؟ «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» کدام قبل؟ قبلِ انسانهای موجودِ زمانِ خطاب است؟ خیر. قبلِ انسانهای نسل اخیر است. قبل از زمان آدم، نسلهای انسانی که بودند و منقرض شدند و نسلهای جنّی بودند که هستند و ملائکه بودند که هستند، تمام اینها «مِنْ قَبْلِكُمْ» است.
آیا مخلوقینی که «الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» بودند و منقرض شدند، مانند انسانهای منقرضشده و مخلوقینی که قبل از انسان خلق شدند و منقرض نشدند مانند جن «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»[6] و مخلوقین دیگری که مانند ملائکه باشند و همچنین در بُعد رابع مخلوقین دیگری که اگر مشمول باشند که مشمول نیستند و آن انسانهایی که مانند انسانهای زمین هستند و در آسمانها وجود دارند، آنها مشمول نیستند، چون مشمول «يا أَيُّهَا النَّاسُ» هستند.
بنابراین چه ربطی بین «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» ما انسانهای نسل اخیر و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» در نتیجۀ ما انسانهای نسل اخیر دارد با «وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؟ این سؤال.
جواب: دو وجه در جواب است: وجه اوّل «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» یک مرتبه است خدا خالق بعض موجودات است، گاه خدا خالق کلّ موجودات است. کلّ موجودات مکلّف که اقتضای تکلیف عبادت است خدا خالق کلّ اینها است. اگر خدا خالق بعض موجودات باشد که فقط «کُم» است، قبلیها را خدای دیگری خلق کرده است «اعْبُدُوا» قوّت ندارد، مثل رب غیر خالق، خالق غیر رب. همانطور که خالق غیر رب و رب غیر خالق مقتضای مقامش عبودیت خالصه واحده نیست، همانطور هم ربی که رب شما است و خالق شما است، ولکن «الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» جنّ و انسانها و ملائکه و اینها را خدای دیگر مثلاً خلق کرده باشد. این مقتضای عبودیت خالصه نیست. پس این وجه اوّل است، ربط اوّل است.
کسی که شما را و دیگران را و همه عالم را خلق کرده است، پس شما او را عبادت کنید؛ چون رب شما و خالق شما است و عبادت مؤکّد کنید، چون رب غیر شما و خالق غیر شما در طول و عرض تاریخ و جغرافی عالم خلقت هست.
– عظمتش را میرساند.
– بله دیگر، بله عظمت معبود، این بُعد اوّل. بُعد دوم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» «اعْبُدُوا» شامل آنها هم باشد فرعاً. اصلاً «اعْبُدُوا» شامل انسان اخیر باشد که اکمل انسانها است و فرعاً شامل «الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» میشود که «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» و «اعْبُدُوا» شامل ناس در اصل است و شامل «الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» در فرع است.
خدایی را که مکلّفینِ قبل عبادت میکردند و حال اینکه از شما ناقصتر هستند، از شما پایینتر هستند و شما کاملتر هستید، خدا را عبادت میکردند، شما که کاملتر هستید احری و احقّ است و الیق است که او را عبادت کنید. که «اعْبُدُوا» در اصل شامل نسل اخیر باشد و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» هم در اصل شامل نسل اخیر باشد و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» هم در اصل شامل نسل اخیر باشد و در فرع شامل جن و ملائکه و غیره باشد. کما اینکه سوره رحمن نصّ است در «کُم»های آن به اینکه مخاطب در عبودیت جن و انس هر دو هستند. آیاتی که راجع به ملائکه است نص است در اینکه ملائکه مأمور به عبادت هستند. آیهای که به انسانهایی در آسمانها اشاره کرده است، باز نص است در اینکه آنها هم مکلّفند مانند انسان، ولکن انسان ارض یا خیر، انسان در رتبه اولی که انسان ارض باشد با انسان سماء محور قرار گرفته باشد.
کما اینکه دعوت رسولالله دعوت جهانی است، ولکن نقطه اولای دعوت او امالقری است، نقطه ثانیه «وَ مَنْ حَوْلَها»[7] است. دعوت موسی جهانی است. نقطه اولی بنیاسرائیل هستند، نقطه ثانیه کلّ جهان است. کذلک امر به عبادت خدا و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» نقطه اولای آن انسان درجه اوّل است و ملحق میشود درجات بعدی، به طریق اولی.
وقتی که انسان درجه اول با رتبه علیای در میان تمام آفریدگان مأمور به «اعْبُدُوا» است «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» دیگران به طریق اولی هستند در بُعدی که هر کس کاملتر باشد وظایف بیشتری انجام میدهد، دانیتر چون دانیتر است، این احق و احری و اولی است که عبودیت را و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» را انجام بدهد. این بُعد دوم.
بُعد سوم: این کسانی که «مِنْ قَبْلِكُمْ» هستند یا «مِنْ قَبْلِكُمْ» منقرض شدند به علّت عصیان خود، یا «مِنْ قَبْلِكُمْ» که منقرض نشدهاند، جن باشد و ملائکه، اینها هر سه از نظر مقام، از نظر شایستگی، از نظر شأنیت، از نظر استعداد کمتر از انسانند. وقتی مکلّفین کمتر از انسان، بعضی خدا را عبادت میکردهاند و بعضی عصیان، عبادت آن دسته و عصیان این دسته موجب قوّت عبادت شما نسل اخیر است. اما طاعت ملائکه و طاعت جن موجب است برای اینکه شما اعلای از آنها هستید.
اما عصیان اکثری نسلهای انسانی قبل از این انسان که منقرض شده است، آنهایی که منقرض شدهاند، انقراض آنها باید انسان را متوجه کند که واجب است عبادت کند «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» چرا؟ برای اینکه آنها در عبادت ناقص بودند، در تقوا ناقص بودند، مبتلا به انقراض شدند و اما شما انسانهای نسل اخیر برای اینکه از انقراض اتّقاء پیدا کنید، از سقوط که آنها ساقط شدند اتّقاء پیدا کنید، آنها ساقط شدند چون عبادت ناقص بود پس اتّقاء ناقص بود. ساقط شدند مادامی که بودند و از وجود منقرض شدند و حجبی که بین اینها و بین رب بود، اتّقاء از آن حجب پیدا نکردند، ولکن «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» تقوای علیا. آنها هم که منقرض شدند تقوایی داشتند، ولکن تقوایی نداشتند که آنها را نگهبان باشد از استمرار حیات.
خداوند آنها را منقرض کرد که «يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»[8] بودند. سفک دماء و افساد زیاد میکردند. چون فساد آنها و عصیان آنها و خطأ آنها و تخلّف آنها و کفر آنها بیشتر بود، خدا آنها را منقرض کرد اخیراً و در زمانهای حیاتشان هم آنها را موفّق به تقوای درست نکرد.
«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» دو بُعد دارد: یک بُعد تقوای از انقراض و بُعد دیگر تقوای از مصائبی که به روح و جسم آنها میرسد در عالم تکلیف و بعد از عالم تکلیف. این بحث را مختصر داریم.
ما چند استوانه در باب اتصال بالله داریم بر حسب قرآن. طاعة الله، عبادة الله، تقوی الله، استعانة الله، لقاء الله، معرفة الله، هدایة الله، صراط الله، الاعتصام بالله، الرجوع الی الله، تأیید الله، تعلیم الله، تزکیة الله، اجابة الله. این چهارده مرحله بر حسب آیات مستقل هست که هر چهارده مرحله بحث دارد، منتها بعضی ادغام در بعضی میشود. مثلاً هدایة الله صراط مستقیم است. هدایة الله که صراط مستقیم است در اصل چیست؟ طاعة الله است و عبادة الله است و در غایت تقویالله است و معرفة الله با استعانت بالله است. پس این چند بُعد با اینکه الفاظ مختلف است، معانی متقارب است، در هم ادغام میشود. معرفة الله همان لقاء الله است، همان در بُعد اقوی الرجوع الی الله است و همان در بُعد اقوی و غایةالقصوی معرفة الله است به مطلق وحدت کلمه. ما در این آیات باید بحث کنیم.
در این جهاتی که قرآن نسبت به الله، بین عبد و الله معرفی کرده است، آنچه نقش دارد نقش «لا إله إلّا الله» است و نقش «لا إله إلّا الله» برای عبد و خدا در طاعت خدا در معرفت خدا در استعانة الله، در رجوع الی الله، در لقاء الله، در آنچه مربوط به الله است در یک بُعد، و در آنچه مربوط به خود است در بُعد دوم و در آنچه مربوط به دیگران است در بُعد سوم، مثلثی از «لا إله إلّا الله» باید تشکیل بدهد وجود انسان و غیر انسان را از مکلفین. یعنی من در مواجهه با خودم، جسمم، روحم، فطرتم، فکرم، عقلم، لبّم، قلبم، فؤادم، جسمم باید نقش «لا إله إلّا الله»ی داشته باشم. «لا إله» اتّقاء از غیر الله است «إلّا الله» اتجاه به الله است. باید «أنا» در این میان گم بشود، فقط هو باشد و اگر هم «أنا» است از برای وصول به هو باشد.
یک «أنا»یی است مستقل در مقابل او «لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ»[9] مگر مشرکین فقط دو اله دارند؟ سه اله دارند، صد اله دارند، ولی «إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ» یا اله واقعی یا نفس امّاره. آلهه متعدد، اوثان و طواغیت و اصنام را نفس امّاره بالسّوء درست میکند. پس نقش «لا إله إلّا الله» در کلّ ابعاد روحی و جسمی باید تحقّق پیدا کند. بُعد دوم: این سفر از خود است به حق. نقش «لا إله إلّا الله» در معاشرت با مردمان، با مؤمنان، با کفّار، با متوسطان، رفض آن به عنوان «لا إله» باشد و ایجاب آن به عنوان «إلّا الله» باشد.
مرحله سوم در جنب اتجاه الی الرب، توجه به خدا است. توجه به خدا باید توجه توحیدی باشد و لذا «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» توحید اوّل، «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» توحید دوم، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» توحید سوم. در عبادت موحد، در استعانت موحد، در طلب هدایت موحد، در تعبیرات دیگر رجوع إلی الله موحّد، در لقاء الله موحّد. و نقش «لا إله إلّا الله» در کل ابعاد مثلث زندگی مکلّفین که در قلّه آنها انسان است باید تحقق پیدا کند. نه فقط از نظر لفظی و نه فقط از نظر معنایی و نه فقط از نظر علمی و نه فقط از نظر علمی، از نظر معرفتی.
معرفت غیر از علم است، معرفت غیر از عمل است. علم مقدّمه معرفت است، عمل مقدّمه معرفت است، عبادت مقدمّه معرفت است، استعانت مقدّمه معرفت است، هدایت مقدمّه معرفت است، تمام اینها مقدّمات معرفت هستند. درست است چنانکه دیروز عرض کردیم خود عبودیت اصالت دارد، ولکن همین عبودیت که اصالت دارد غایت هم دارد. غایةالقصوای عبودیت و غایةالقصوای استعانة الله چیست؟ معرفة الله است، ولکن اگر بر فرض محال معرفة الله در درجات علیا هم حاصل شود بدون عبودیت، بدون استعانة الله مطلوب است، اما مطلوب درست نیست. چون عبودیت هم ذاتاً مطلوب است هم مقدمتاً بالمعرفة. استعانة الله هم ذاتاً مطلوب است هم مقدمتاً للمعرفة. هدایة الله هم ذاتاً مطلوب است هم مقدّمة للمعرفة. معرفت و لقاء که اگر زنده ماندیم در بحث لقاء الله إنشاءالله با این آیات را یک به یک بررسی کنیم و دقت کنیم. مطلب دیگر که اینجا باید عرض کرد همین است.
– شما فرمودید علم مقدمه معرفت میشود، پس آن علمی که حجاب اکبر است، چگونه است؟
– آن علمی که حجاب اکبر است مقدّمه معرفت نیست، آن علم بیحجاب مقدّمه معرفت است. علم بیحجاب، علمی که انسان هر قدر عالم باشد در جنب حق جاهل است. علم او فقط وسیله است. علم به خود و علم به خلق وسیله علم بالله است و معرفة الله است. علم حجاب اکبر است، بله، ولیکن کدام علم؟ آن علمی که خودبینی و خودخواهی و خودراهی و إنّیت و استقلال در او پیدا بکند. مثل بسیاری از علما حتی بسیاری از علمای دین، بسیاری از علمای دین هستند، من یکی از آنها را به یاد دارم که در نجف -خدا او را رحمت کند- در جلسه خصوصی بودیم، گفت که: ما این همه تحقیق میکنیم این همه إن قلت و قلت میکنیم و سؤال و جواب، آیا حضرت عبّاس بلد بود؟ واقعاً! یکی از بزرگان مراجع.
گفتم: آقا خودت داری حرف میزنی؟ شما اینقدر تحقیق میکنید بالا میروید پایین میروید إن قلت، قلت، دقّت، تازه احوط و اقوی است. حضرت عبّاس از سه معصوم درس گرفته؛ از پدر خود، از برادر خود، از عموی خود. شما یک ذرّه از حضرت عبّاس حساب نمیشوید.
– دو برادر خود.
– از دو برادر خود، از پدر خود، از چهار معصوم، از عموی خود که حضرت زینالعابدین باشد. از چهار معصوم درس گرفته و تالیتلو عصمت است. علم حجاب اکبر است. اما «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[10] حجاب اکبر نیست. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ بِاللَّه» نه العلماء به نفس، علماء به اصطلاحات. اگر علم به اشیائی وسیله نورانی است از برای معرفة الله و لقاء الله آن حجاب نیست. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[11] اما اگر این علم ظلمانی است، علم برای یافتن خود نیست، چنانکه مأموریم، علم برای یافتن حق نیست چنانکه مأموریم، علم برای اصطلاحات است، اصطلاحات، اصطلاحات، اصطلاحات، از علم باد میکند و این باید در سعی صفا و مروه آنقدر هروله بکند که این بادها و این چیزهایی که به او چسبیده، برود.
بعد تقویالله. تقویالله دو بُعد دارد: یکی پرهیز از آنچه برای انسان روحاً یا جسماً مضر است. این نتیجه عبادت است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». اینکه ما مأمور هستیم خدا را عبادت کنیم «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»[12] نفعش راجع به خود ما است که از ضررها، از خطرها، از آسیبها، از نارواییها پرهیز کنیم، چون او آگاه مطلق است، رحمان مطلق است، رحیم مطلق است، رئوف مطلق است. ما هرچه رئوف باشیم علم ما مطلق نیست، اراده ما اراده مطلقی نیست. «ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ»[13] این یک بُعد. بُعد دوم.
تقوای از حجب. آنچه حجاب است بینی و بین الرّب
«بيني و بينك إني ينازعني فارفع بلطفك إني من البين»[14]
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. این إنّیت، انانیت، من خودم، این مهمترین حجاب است چه نار باشد چه نور باشد. حجاب نار: عصیان، تخلّف. حجاب نور: طاعتی که غرورآور باشد، طاعتی که انسان خیال کند چیزی است، کسی است. پس این إنّیت باید از بین برود. «أنا» از بین نمیرود، انّیت از بین میرود. خود از بین نمیرود، خودیت از بین میرود.
یعنی آنکه و آنچه صحیح است و درست است و اصل است و محور است و مبدأ است و منتها است «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[15] فقط خدا است. و در زندگی دست روی شانه هر کس بگذاریم، مثل اینکه یک طوری است. برای اینکه انسان یا به هوای دیگران عمل میکند یا به اراده الهی. اگر به هوای دیگران عمل کند هویها و تقاضاها و خواهشها و خواستهها متناقض است، انسان متناقض میشود. اما اگر قدم در هُدیالله بگذارد تمام عالم مخالفت کنند، تمام عالم ناسزا بگویند، تمام عالم اذیت کنند، تمام عالم غیبت کنند، مطلبی نیست.
زندگی صالحین زندگی رنج است از نظر مادّی و زندگی گنج است از نظر معنوی. در سوز و گداز و زخم و فقر و هجرت و آوارگی و حبس و ناراحتی، اگر بر اثر الهی بودن و ربانی بودن و قدم در راه خدا گذاشتن و تقویالله باشد، پرهیز از غضب خدا باشد، پرهیز از غیر خدا باشد، این خود رحمت بسیار بزرگی است، ولکن کم هستند کسانی که این مطلب را درک کنند. یکی از مهامّ تقویالله پرهیز از غیر خدا است کلّاً مگر آنکه و آنچه وسیله است به رضای خدا تکویناً و تشریعاً که انسان در راه خدا قدم بردارد. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ».[16] زندگی مؤمن زندگی دور شدن از غیر خدا نیست، زندگی بودن با غیر خدا نیست، زندگی فرار است از غیر خدا. فرار از هویهای خود، هوسهای خود، فرار از تشخیصهای خود که غیر مبتنی بر وحی است. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» چرا؟ برای اینکه تمام عالم فقر است.
از آیاتی که از جهت عقل فلسفی و فلسفه عقلی و از جهت معرفتی و از جهت منطقی و از تمام جهات ابعاد علمی اثبات وجود و وحدت ذات میکند همین آیه است. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ». تمام موجودات مرکّبند. اجزاء مرکّب به هم احتیاج دارند. محتاج، محتاج است به اجزاء خود. اگر این جزء برای بودن خود به آن جزء احتیاج دارد و آن جزء هم برای بودن خود به این احتیاج دارد، این دور مرکّب لازم میآید. بنابراین هر دو محتاج به غیرند. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ».
اینقدر چسبیدن به دنیا، چسبیدن به هوی، چسبیدن به خیال، چسبیدن به علم، چسبیدن به من و مال من و چیز من… درست است که انسان باید که باید با انسانها زندگی کند، نباید در جایی که انسانها نباشند مثل رهبانیت بعضی مسیحیها «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ»[17] رهبانیت درست نیست. بودن با مردم و با هویهای آنها نبودن. در میان مردم تجارت کردن، زراعت کردن، ریاست کردن، دراست کردن، تدریس، تدرّس، هر چه، ولکن با هویهای آنها نبودن. یا خود را اصلاح کردن و دیگران را، یا حدّاقل خود را اصلاح کردن مبنای تقویالله است. و تقویالله در دو بُعد که درست شد، بُعد اوّل پرهیز از آنچه مضر است که ترک محرّمات و فعل واجبات و پرهیز از آنچه حجاب است بین خود و بین خداوند، اینجا معرفة الله حاصل میشود و لقاء الله برای انسان حاصل میگردد.
در بحث لقاء الله نمیدانم قدرت زبانی من کافی هست یا نه، خدا کمک خواهد کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. بقره، آیات 21 و 22.
[2]. شوری، آیه 29.
[3]. اسراء، آیه 70.
[4]. انعام، آیه 143.
[5]. تین، آیه 4.
[6]. حجر، آیه 27.
[7]. انعام، آیه 92.
[8]. بقره، آیه 30.
[9]. نحل، آیه 51.
[10]. فاطر، آیه 28.
[11]. نجم، آیات 8 و 9.
[12]. ذاریات، آیه 56.
[13]. همان، آیات 57 و 58.
[14]. الوافی، ج 1، ص 103.
[15]. بقره، آیه 156.
[16]. ذاریات، آیات 49 و 50.
[17]. حدید، آیه 27.