عرض امانت و اقامه وجه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
در کیان کلّ موجودات سه مرحله است: عرض و عارض و معروض. بر مبنای آیه امانت که بحث کردیم «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[1] عارض، الله است و معروض امانت است و معروضٌ علیه، کل سماوات و سماواتیان و ارض و ارضیان هستند که از جمله انسان است. حالا قبل از اینکه بحث در دو آیه فطرت کنیم که آیه اوّل آیه 30 سوره روم است و آیه دوم سوره اعراف است، بدانیم که معروض کدام است، معروضٌ علیه کدام است؟ در این چهار بُعدی که هر موجودی دارد که به ترتیب بُعد وجود است و حیات است و شعور است و هدایت است، عارض و نشاندهنده خدا است. معروض امانت است، معروضٌ علیه چیست و کیست؟
طبعاً معروضٌ علیه محوری در کل موجودات عالمِ امکان بُعد شعوری است. اگر شعور در کار نباشد نشان دادن بلاشعور؟ نشان دادن به مرحله شعور. شعور است که نشان دادن امانت به او تکلیفآور است و حجّت است، نه اصل وجود است، نه اصل حیات است و نه اصل هدایت است، اصل شعور است؛ یعنی قدم سوم از کون و کیان کل موجودات که قدم شعور است، این شعور معروضٌ علیه امانت است. خداوند که وجود را در بُعد اوّل برای هر موجودی نشان داد، بر محور شعور است، وجود را به وجود منهای شعور نمیشود نشان داد. «عَرَضْنَا» که عرض امانت است و امانت، امانت هدایت است و امانت تکلیف است در بُعد هدایت، این عرض امانت تکلیف است بر چه و بر چه. عرض بر وجود است بر مبنای شعور، عرض بر حیات است بر مبنای شعور، عرض بر شعور است بر مبنای خودش، عرض بر هدایت است بر مبنای شعور. پس مبنی المبانی که معروضٌ علیه امانت تکلیف و امانت هدایت است شعور است. «شعور فی کلّ شیء»، تمام اشیاء عالم بایستی دارای شعورٌ مّایی باشند؛ شعوری که به معنای تمیز زشت و زیبا است، به معنای تمیز هدایت و ضلالت است.
عرض شد، امانت تکلیف و امانت هدایت که هر دو یک بُعد هستند، ولو دارای دو تعبیر و دو لفظ هستند، عرض شد بر شعور. منتها این شعور بُعد ادنی دارد، بُعد اعلی دارد و بُعد متوسط. امانت نیز همچنین؛ بُعد ادنی دارد، بُعد اعلی دارد و بُعد متوسط. بُعد ادنای شعور، شعور جمادات است که از آن تعبیر به شعور میشود. «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».[2] بُعد اعلای شعور فطرت است که در انسان است. بُعد متوسط شعور در نباتات و حیوانات و موجوداتی که وسط بین الشعورین و وسط بین الحالتین هستند.
حالا دو آیهای که بعد از آیه امانت مورد بحث و دقّت و رقّت و تأمّل و تعمّد بیش از آن چیزی است که در تفسیر داشتیم، اوّل آیه فطرت است که آیه 30 سوره روم است و بعداً آیه ذرّیه. در این آیات، در این سه آیه خدا چه کرده است؟ در این سه آیه که آیه امانت است و آیه فطرت است و آیه اخذ میثاق است، خدا چه کرده است و ما را به چه چیزی تکلیف فرموده است؟ خدا دو کار انجام داده است و ما را به یک کار مکلّف کرده است. دو کار کرده است: یک کار عرض است، نشان دادن هدایت و تکلیف است به کل موجودات و لا سیّما انسانها نشان داده است، نشان داده است برای تنبّه، برای رفع غفلت و تجاهل و تساهل. این کار اوّلی است که خداوند کرده است، به لفظ عرض تعبیر شده است.
کار دوم، آیه ذرّیه است در سوره اعراف «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»[3] گزارش است. اوّل گزارش است به لفظ عرض، دوم گزارش است به لفظ «أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» پس خداوند از هر موجودی از موجودات دو گزارش داده است و لا سیّما الانسان، چون محور گزارش انسان است، محور بیان انسان است، محور تکلیف انسان است در کل ابعاد گزارشها و عرضها و اشهادها. این دو کار را خداوند بیانگر است در آیه عرض اوّلاً و در آیه اشهاد ثانیاً.
اما کاری که ما را بدان مکلّف کرده است. آیا صرفاً خداوند عرض امانت کرد، کافی است؟ آیا اخذ میثاق از ذرّیه کرد کافی است یا نخیر، تکلیف است؟ بُعد اوّل اصل شعور و تکلیف، بُعد دوم عرض بر شعور و تکلیف و یا اشهاد «عَلى أَنْفُسِهِمْ» که مخصوصاً انسان در این دو آیه محور است و بُعد سوم تکلیف است.
انسانها! شما به بُعد اوّل نمیتوانید اکتفا کنید، صرف شعور داشتن و هدایت داشتن کافی از برای سلوک إلی الله نیست، به مرحله دوم هم نمیتوانید اکتفا کنید که عرض شد و نشان داده شد و اخذ اشهاد «عَلى أَنْفُسِ» شد. واقعیتی است که خدا انجام داده است. واقعیت اوّل ایجاد مرحله هدایت است که بعد از شعور است، که بعد از حیات است، که بعد از وجود است.
واقعیت دوم از برای رفع تغافل و تجاهل موجودات و لا سیّما انسانها عرض است. نشان دادیم به موجودات و به انسانها مرحله اولی و ثانیه و ثالثه و رابعه را بر مبنای شعور. ولکن کافی است؟ نخیر. تکلیف، تکلیف در آیه فطرت است، آیه 30، سوره روم: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» نباید فقط به اصل این وجه اکتفا کرد، البتّه در این سه آیه در یک آیه محور اصلی انسان است و در دو آیه، کل محور انسان است. در آیه عرض امانت که «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» عرض بر همه موجودات است، حمل همچنین، عدم حمل همچنین، ولکن محور انسان است. ولکن در دو آیه دیگر که آیه امانت است و آیه اشهاد است، اصل انسان است، فرع انسان است، از موجودات دیگر سخنی نیست. در آیه فطرت اوّلاً لفظ فطرت است و لفظ فطرت با معنای بسیار عالی و ممتاز خود در انحصار انسان است. جن هم فطرت داشته باشند، ولکن برای جن فطرت ذکر نشده است، فطرت برای انسان ذکر شده است، چون شعور انسان بالاترین شعور است و از بالاترین شعور متعهّد وضعاً و تکلیفاً تعبیر به فطرت شده است. عقل اعم از فطرت است، شعور اعم از فطرت است، فطرت اخصّ مطلق است نسبت به کلّ مراتب ادراک. مراتب ادراکی که برای جمادات و نباتات و حیوانات و اجنه و ملائکه و… است، ادنای آن برای جمادات است و اعلای آن برای انسان است. از شعور اعلی که برای انسان است تعبیر به فطرت شده است، ولکن از همین شعور اعلی که مادون انسان برای ملائکه است و مادونِ مادون برای جن است، تعبیر به فطرت نشده است.
ما در مرحله رابعه هستیم. مرحله اخیرهای که بعد از مرحله خلق است و بعد از مرحله عرض است و بعد از مرحله اشهاد است، ما در آیه فطرت هستیم. به یاد دارم که مرحوم استادنا الأعظم و الأعلم و الأتقی و الأعرف آقای شاهآبادی (رض) که به تعبیر مرحوم امام: «أعلی من فی الأرض» بود -به تعبیر ایشان- یک سال در آیه فطرت بحث کردند و چکیده آن یک سال بحث را ما در آیه روم آوردیم با اضافات، ولکن فعلاً اضافه دوم هم داریم. در مثلثی آیه روم را بحث میکنیم. یک بُعد آنچه را ایشان افاضه فرمودند در پنجاه و چند سال قبل، یک بُعد آنچه را ما اضافه فهمیدیم، در تفسیر آوردیم به طور متنی و با اشارات و یک بُعد آنچه را که اخیراً عرض میکنیم.
اصولاً در فهم آیات مبارکات قرآن، مخصوصاً آیات معضله و آیات مشکله سه جانب را باید در نظر گرفت: آیات قبلی، آیات بعدی، خود آیه. برای اینکه تألیف، تألیف ربانی است. چون تألیف، تألیف ربانی است، تألیف روی حساب است. این آیه قبل از آن آیه باشد و آن آیه بعد از آن آیه باشد، گرچه بدون تذکر و تأمّل و تفکّر ارتباط نیست یا ارتباط کم است، اما بهترین ارتباطات، عمیقترین ارتباطات، متینترین ارتباطات در بُعد ربانیت ترکیب آیات وجود دارد. بگذریم از کسانی که اهل کتاب نیستند و نظراتی دارند. از جمله در آیه مبارکه نساء «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»[4] که مرحوم آخوند و بعضی از شاگردان ایشان نوشتند و گفتند که دو ثلث قرآن در وسط این آیه افتاده است. ما عرض کردیم که هر سه ثلث عقل این آقایی که چنین حرفی را میزند افتاده است. چطور دو ثلث قرآن که سیزده هزار آیه است از وسط این آیه افتاده و هیچ کس نفهمیده است غیر از تو؟! و حال آنکه آن عرب بیابانی بیسواد وقتی عمر در یک واو آیهای از آیات تصرّف کرد، با شمشیر ایستاد، گفت: «أین الواو یا خلیفة رسول الله».[5] «مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ»[6] عمر واو را انداخت، یا اشتباهاً یا عمداً. چرا؟ برای اینکه خواست انصار را تابع مهاجرین کند و خود او از مهاجرین بود، عرب با شمشیر ایستاد گفت: با شمشیر تو را صاف میکنم «أین الواو» گفت: اشتباه کردم. قرآنی که اینقدر در صدور حفّاظ محفوظ است، به نظر آخوند و آقای مشکینی صاحب حاشیه کفایه که پنجاه سال پیش فوت کردند، دو ثلث قرآن از این وسط افتاده است، هر سه ثلث عقل آنها افتاده است.
این آیه که از آیات -متشابه هم نیست- محکمات قرآنیه است و از معضلات قرآن است، خوب البته ممکن است محکمات هم متشابه باشد. کلّ قرآن نزد بعضی متشابه است، کلّ قرآن نزد بعضی محکم است. و عوانٌ بین ذلک در آیات مقدّسات قرآن اگر فکر صحیح از منطق لغوی و منطق ادبی و منطق بیانی در بُعد افصح و بُعد ابلغ بشود، انسان حتماً به مراد خدا میرسد. مراد عبارت، مراد اشاره، مراد لطایف، مراد بطون، هر قدر استعداد او درخشانتر باشد «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[7] هر قدر تقوای ظاهر و تقوای باطن قویتر باشد، سلوک إلی الله در فهم مرادات خدا از آیات او بهتر است.
خدا قرآن را نفرستاده است ما گنگ بشویم، گیج بشویم، فرستاده است ما بفهمیم، برای تفکر است، برای تفهّم است. به قرآن مراجع بفرمایید: صفحه 407 قرآن: آیه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[8] قبلهایی دارد و بعدهایی دارد. قبل از آن «ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ»[9] بحث توحید «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ»[10] بحث توحید است، منتها بحث توحید یا در بُعد سلب است که «لا إله» است به هر تعبیر و یا در بُعد ایجاب است که «إلّا الله» است به هر تعبیر.
آیات بعدی: «مُنيبينَ إِلَيْهِ»،[11] «مُنيبينَ إِلَيْهِ» در بُعد سلبی و ایجابی. انابه سلبی و انابه ایجابی. انابه سلبی اعراض از کلّ جهان، انابه ایجابی اتّجاه إلی الله «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»[12] «مُنيبينَ إِلَيْهِ». ولکن انابه إلی الله در بُعد فهم کلمات الله فقط با علم اصطلاحی کافی نیست «وَ اتَّقُوهُ»، تقوا هم لازم است. با دو پر علم و تقوا در کل ابعاد درونی و برونی میشود که تفهّم آیات الله و مرادات الله سریعاً انجام گردد. گرچه در بُعد عبارت و سطح معنای لفظی تقوا لازم نیست «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ * مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ».[13]
بعد دنباله، آیه فطرت قبل دارد، بعد دارد، خود آن ترکیب در توحید است، قبل از آن توحید است، بعد از آن توحید است در دو بُعد سلب و ایجاب «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» منتها این آیه فطرت چند مرحله را بیانگر است، یک مرحله واجب است که اقامه وجه شود، «لِلدِّينِ حَنيفاً» اگر این واجب را کسی عمل کند و هر چه بهتر عمل کند، راه او، سلوک سبیل او إلی الله روشنتر و نزدیکتر میشود، ولکن اگر کسی نخواهد تعمّداً، علماً، تجاهلاً نخواهد به فطرت مراجعه کند، میگوید من رساله نمیخوانم تا تکلیف من زیاد شود، خوب غلط است. نخواهد «وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ»[14] به طور اتوماتیکی، به طور اضطرار «وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» کسانی که نخواهند به طور ناخواسته و به طور ناخودآگاه و بدون اراده و بدون مشیت هنگامی که ضرری به این انسان برسد و تمام امید او از همه موجودات منقطع گردد، آنجا است که به طور ناخواسته فطرت او درخشش پیدا میکند «دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ * لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ».[15]
حالا در آیه فطرت، «فَأَقِمْ» ما اوّلاً مفردات آیه را در نظر میگیریم، ثانیاً جملات آیه و ارتباطات را در نظر میگیریم، ثالثاً کل آیاتی که در آنها اقامه دارد، وجه دارد، دین دارد، حنیف دارد، فطرت دارد، خلق دارد، قیّم دارد، «لا يَعْلَمُونَ» دارد، همه را ما در نظر میگیریم تا به جایی که بتوانیم مراد حق سبحانه و تعالی را از این آیه بفهمیم. و متأسّفانه در کلّ تفاسیر شیعه و سنّی به این آیه ظلم شده است. به تفاسیر شیعه و سنّی مراجعه کنید، ببینید چقدر بحث کردند، خیلی مختصر، مختصری که بیانگر نیست. مفصّل آن تازه چندان بیانگر نیست، مگر مفصّلی که بر مبنای تحقّق و تحقیق و دقّت در آیه و آیات مربوط باشد.
«فَأَقِمْ» سؤال در «أَقِمْ»، «أَقِمْ وَجْهَكَ» که «أَقِمْ» مفرد است و «وَجْهَكَ» مفرد است، خطاب به چه کسی است؟ آیا مخاطب در این خطاب «مَنْ أوحِیَ إِلَیْهِ» است که شخص رسول الله (ص) است؟ که به ما ربطی ندارد. رسول الله (ص) وظایفی دارد که عام است، وظایفی دارد که خاص است. وظایف خاصه رسول الله که خطاب خاص است، دلیل میخواهد که این خطاب شامل کل مرسلٌ إلیهم و مکلفین باشد. «فَأَقِمْ» خطاب خاص است. پس چرا ما روی این آیه بحث کنیم؟ جواب: جواب این است که «مُنيبينَ إِلَيْهِ»، «أَقِمْ» در بُعد نبی نیست، در بُعد شخص محمّد بن عبدالله (ص) که در بالاترین درجات نبوّت است که فوق رسالت است، که فوق ولایت از دیگران است، نیست، بلکه در بُعد ثانی، بُعد رسالتی است. «أَقِمْ» شخصاً «کَرسولٍ» نه «أَقِمْ» شخصاً «کَنبیٍّ»، نه «أَقِمْ» شخصاً به آن مقام عالی که داری، چون اقامه پیغمبر بزرگوار در فطرتالله در مقام عالی ممکن نیست که شامل دیگران باشد. عقل پیغمبر، فکر پیغمبر، وحی پیغمبر، علم پیغمبر، تقوای پیغمبر، زهد پیغمبر، همه کمالات پیغمبر در انحصار محمد و محمدیین (ص) است، این شامل دیگران نمیشود.
پس شمول «أَقِمْ» به دیگران به مراتب آنها است. «أَقِمْ» رسول الله، «أَقِمْ» رسول الله است، «أَقِمْ» علی «أَقِمْ» علی است، سلمان، سلمان است، دیگران، دیگران هستند، ولکن همه مأمور به اقام هستند. «و من الدلیل علی ذلک»، «مُنيبينَ إِلَيْهِ»، «أَقِمْ مُنيبينَ» آیه بعدی، «أَقِمْ مُنيبينَ»، اگر «أَقِمْ» فقط شخص رسول الله (ص) بود و تکلیف «أَقِمْ» شامل دیگران نبود، چرا «مُنيبينَ»؟ پس بنابراین تعبیر را ملاحظه کنید، حساب است، «أَقيمُوا» نیست، «وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»[16] داریم، «أَقيمُوا»، «صَلُّوا» و اوامر جامعه و عامّه داریم، ولکن در بعضی موارد شخص است، شخص حساب دارد. «أَقِمْ» یعنی نقطه اولای وجوب اقامه، رسول الله (ص) است و نقاط بعدی به رسالت رسول الله دیگران. رسالت تعلیمی، رسالت تربیتی و رسالت تزکیهای به دیگران، کما اینکه در سوره هود مطلب دو بُعدی است و در سوره صافات مطلب یک بُعدی است.
«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[17] در یک آیه «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» است، شخص است، استقامت شخص پیغمبر، استقامت محمّدیه (ص) است، دیگران نمیتوانند «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» هم خود را و هم دیگران را و اینکه «وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً»[18] نه «تَبَتُّلَا» خدا که فراموش نکرده «تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً»، تبتُّل برای شخص پیغمبر است، ولی تبتُّل دو تبتُّل است: یک تبتُّل شخصی است که انقطاع شخص رسول الله إلی الله است در بُعد انقطاع محمدیه (ص) که دیگران نمیتوانند. ولکن «تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً» این تبتُّل و تبتیل است، خود را بساز که بتوانی دیگران را بسازی، بُعد اوّل خود است، اوّل تو منقطع إلی الله شو تا دیگران را بتوانی منقطع إلی الله کنی.
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»،[19] «لا إِلهَ» پیغمبر بُعد اوّل است، إلّا الله بُعد دوم است، ولکن «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» را در خود تحقّق بیشتر و بیشتر بده تا به دیگران تحقّق بدهی «وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً». یا آیات سوره مزّمّل «قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»[20] چرا؟ شخص پیغمبر است. «رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» در بُعد اوّل وجوب برای رسول است، قیام لیل که واجب است برای رسول است، ولکن «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»[21] تو خود را بساز، نه فقط برای خود، خود را بساز برای خود در بُعد اوّل و برای دیگران «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»، «سَبْحاً طَويلاً» شناوری است، سبحه نیست، تسبیح نیست، تسبیح منحصر به روز نیست، تسبیح شب بهتر است. اگر تسبیح است که پیغمبر شب بیشتر از روز مأموریت دارد. «سَبْحاً طَويلاً»، شنا، منتها شنا یا در آب مادّی است یا در آب معنوی. «سَبْحاً طَويلاً» تو در روز شناوری بسیار طویلی داری در اقیانوس بیکران مکلّفین که غریقها زیاد هستند، خفهشدهها زیاد هستند، کسانی که دست و پا میزنند و نمیتوانند شنا کنند زیاد هستند، تو آنچنان شناگر شناوری هستی که هم خود درست شنا میکنی و هم دیگران را از غرق نجات میدهی.
حالا در این آیه «فَأَقِمْ» بُعد اوّل باید رسول الله باشد، «فأقِم حتّی تقوّم»، «فأقم حتّی تقیم»، «فَأَقِمْ»، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» این وجه دارای چند وجه است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» سه جمله محوری و سه کلمه محوری اینجا است و چند کلمه حاشیهای.
کلمات محوری: «وَجْهَكَ» «لِلدِّينِ» که داریم «فِطْرَتَ اللَّهِ» وجهت را، دین را، فطرت الله، یک توجّه داریم، یک متوجهٌ له داریم، یک متوجّه إلیه. متوجّهٌ له داریم «لِلدِّينِ حَنيفاً» و یک وسیله داریم. حالا در این «وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» که سهتا است، هفت وجه است یا «وَجْهَكَ» و «الدِّينِ» و «فِطْرَتَ اللَّهِ» یکی هستند، هر سه یک نوع ارتباط دارند. یا «وَجْهَكَ» یک چیز است، «فِطْرَتَ اللَّهِ» چیز دوم است، دین چیز سوم است، این دوتا. یا نخیر، دو به دو «وَجْهَكَ»، «فِطْرَتَ اللَّهِ» است و دین در حقیقت همان که در بُعد سلبی است. شیطانگاوپلنگ که میگویند سهتا است، ولی هفتتا است شیطان گاو، شیطان پلنگ، گاو پلنگ، شیطان، گاو، پلنگ و هفتتا میشود در اینجا هم اگر سه را در نظر بگیریم، یکی است. اگر یکیک در نظر بگیریم چهارتا میشود، دوتای دیگر را، سهتای دیگر را، دو از این طرف و دو از آن طرف و دو از آن طرف، هفت وجه است که تفصیل آن را عرض خواهیم کرد.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این «وَجْهَكَ» چند وجه دارد. در قرآن شریف وجه معانی گوناگون دارد، که ما از سرتاسر آیات هشت معنا را استفاده کردیم. وجه، وجه به معنای توجه آمده است «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[22] توجّه الله است. «ثَمَّ» مکانی، «وَجْهُ اللَّهِ» مکانی ندارد، چون خدا مکان ندارد. پس «فَأَيْنَما تُوَلُّوا» به هر کجا، به هر سو توجّه کنید در صلاة خود و اتجاه إلی الله، «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» توجّه به خدا است، علم به خدا است. نه اینکه خدا وجهی دارد و غیر وجهی دارد، در «ثَمَّ» است. اوّلاً در «ثَمَّ» نیست، ثانیاً متجزی به اجزاء نیست که وجهی دارد یا غیر وجه. پس یکی از معانی وجه توجّه است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» توجّه است. این یک معنا.
دوم: «آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ»[23] نهار وجهی دارد، آخری دارد. در مقابل آخر اوّل است، پس اوّل روز وجه آن است. اوّل انسان هم وجه آن است. اوّل انسان در دو بُعد –اختصاراً عرض میکنم- جسم و روح اوّلیت با کدام است؟ روح است. اوّل انسان در بُعد روح در مراتب هفتگانه انسان چیست؟ فطرت است، وجه النّاس.
سوم: جلوی انسان، این وجهی که مأمور هستیم به مسجدالحرام توجه بدهیم، فقط صورت است؟ نخیر. وجهی که مأمور هستیم توجه بدهیم مقادیم بدن است، پس مقادیم شیء، آنچه از شیء ظاهر است، آنچه از شیء باهر است. فطرت هم همینطور است. «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها»[24] این وجه ظاهر است، یعنی مقدّم وجود است، نه مؤخر وجود. وجودی که مقدّم دارد، مؤخّر دارد، بالا دارد، زیر دارد، این مقدّم وجود وجه وجود است، حالا مقدّم وجود انسان در کلّ مواجهات انسانی فطرت انسان است.
کلّ وجود، کلّ انسان، «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ»[25] چون مواجهٌ إلیه علم مطلق است و حضور مطلق است و قدرت مطلق است، بنابراین کلّ موجود وجه است، «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» یعنی «أَسْلَمَ» صورت آن است؟ نخیر. کل وجود را، وجوه خمسه ظاهره و وجوه سبعه باطنه. وجوه خمسه ظاهره از نظر ظهور اعمال که حواس خمسه باشد، وجوه سبعه باطنه که وجه روح باشد، فطرت باشد، عقل باشد، لُب باشد، صدر باشد، قلب باشد، فؤاد باشد، وجوه سبعه باطنه که یکی امّ الوجوه است که روح است و بقیه موالید روح هستند که مولود اوّل آن که پدر است نسبت به روح در حالی که مولود است، فطرت است، بعد عقل است، بعد لبّ است، بعد صدر است، بعد قلب است، بعد فؤاد است، پس دوازده وجه را اسلم است. «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» یعنی به تمام وجود تسلیم لله باشد، نه بوجهٍ دون وجه. اگر بوجهٍ دون وجه تسلیم لله باشد، این تسلیم سلیم نیست، گاه ادبار کلّی است، این کفر کلّی است، گاه تسلیم وجه کلّی است، این اطلاق کلّی است، گاه شیئاً ادبار است و شیئاً تسلیم است، این بعد است.
- [سؤال]
– ما داریم معانی را ذکر میکنیم، آیا کل این معانی میتواند اینجا باشد یا نه، بعض معانی. و همچنین از جمله معانی وجه، وجه باطن است «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»[26] این وجوه کدام است؟ این وجوه، وجوه درونی است، نه وجوه برونی، برای اینکه بعد از دارد: «وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ»[27] ظن از افعال قلب است، پس این وجوهی که «تَظُنُّ» وجوه قلب است، وجوه باطنی است. وجوه باطنی که مراتب سبعه وجوه باطنی یا کلّاً مراد است، یا بعضاً در نظر ربّ مراد است.
ما مختصری در اقامه بحث کردیم که باید باز هم بحث کنیم. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» دین کدام است؟ دین فطرت است که اجمال است، دین عقل که مفصّلتر است، دین شرع است که مفصّلتر است، بحث میکنیم. «حَنيفاً» ما یک «حَنَف» داریم، یک «جَنَف». حنف اتّجاه إلی الحق است و جنف اعراض عن الحق است و انسان باید حنیف باشد، یعنی پیجوی حق و متّجه إلی الحق باشد. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این دین هر چه باشد، دین فطرت باشد، دین عقل باشد و اصح آن دین شریعة الله باشد، به دین شریعة الله که ما مأمور هستیم اقامه وجه کنیم که اقامه وجه یا وجه فطرت است، یا کل وجوه است، یا کل وجوه منهای فطرت است که رأی آقای شاهآبادی است، به هر صورت این دین کدام دین است؟ دین مشروع. آیا نظر به دین اسلام میخواهیم بکنیم، همان دینی که نوشتند و گفتند که تناقضات دارد، خلاف علم، خلاف عقل، خلاف حس، خلاف فطرت، خلاف واقع، مشوب دارد، تناقض دارد، این است؟ نخیر، «حَنيفاً». «اعراض عمّا یخالف الحق» است که این «حَنيفاً» هم از برای «أَقِمْ» حال است، هم برای وجه است، هم برای دین، هم برای فطرتالله، «أَقِمْ حَنیفاً»، «وَجْهَكَ حَنیفاً»، «لِلدِّينِ حَنيفاً». اقامه، اقامه درست باید باشد، وجه، وجه درست باید باشد، دین، دین درست باشد. اگر تمام نیروها را، فطرت را با حنافتش و تمام مراحل توجّه را… توجّه به دینی که مخلوط است فایده ندارد، این گمراهکننده است. دینی که مخلوط است، روایات آن مخلوط است، تفاسیر آن مخلوط است، افکار آن مخلوط است، آراء آن مخلوط است، توجه به این دین انسان را اصلاً گمراه میکند.
باید عمق دین، دین دستنخورده که دین دستنخورده در اسلام در بُعد اوّل کتابالله است و سنّت رسولالله در بُعد دوم است و هرچه ما عقل خود را، فطرت خود را، فکر خود را، علم خود را، کاوش خود را، کوشش خود را، شور خود را، دقّت خود را، در حوزههای علمیه شیعه و سنّی مصرف کنیم که حق را بیابیم بدون معیار قرآن «یزیدنا ضلالةً»، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[28] تفتیش از حق، نه حقی که فلانی میگوید. حقی که فلانی میگوید شاید باطل باشد، شاید ناقص باشد، خود شما خودت هستی و فلانی، فلانی است. در تفتیش عن الحق «حَنیفاً» شرط است.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» این فطرتالله چرا منصوبه است؟ بر خلاف نظر مرحوم آقای شاهآبادی که میفرمود: این فطرت الله «دین حَنیفاً» است، یا این فطرتالله وجه است. بر خلاف ایشان عرض میکنم از نظر ادبی لفظاً و از نظر ادب معنوی چنین نیست. البتّه هفت وجه است، یک وجه را ایشان میفرمایند، یک وجه ما عرض میکنیم، پنج وجه دیگر محتمل است. وجه صحیح قابل قبول در حاشیه، وجه قابل قبول نیست. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، «أَقِمْ» تعدّی به نفس دارد، مفعول میخواهد «وَجْهَكَ» مفعول آن است. «لِلدِّينِ حَنیفاً»، «فِطْرَتَ اللَّهِ» چرا منصوب است؟ اگر «فِطْرَتَ اللَّهِ» صفت دین است «فِطرَتِ اللَّه» باید باشد، اگر عامل آن محذوف است، أعنی دلیل میخواهد، عامل محذوف دلیل میخواهد، أعنی را از کجا میآورید؟ در جایی که عامل آن که شایستگی عاملیت دارد، وجود دارد که «أَقِمْ» است، شما چرا تقدیر میگیرید؟ «و التقدیر تغدیرٌ فی ما إذا کان الحاضر الموجود» تقدیر در جایی است که ما هر چه بگردیم عاملی پیدا نمیکنیم، ولی عامل محوری که موجود است «فَأَقِمْ» که «وَجْهَكَ» را نصب داده است، «فِطْرَتَ اللَّهِ» بدل «وَجْهَكَ» میشود. «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» وجه فطرت است و وجه انسان فطرت است، جملاتی تا وقت داریم عرض میکنیم و بعد بقیه آن.
«أَقِمْ وَجْهَكَ» «کَ» کیست؟ «کَ» انسان است. در بُعد خطاب عام و تکلیف عام که «مُنيبينَ إِلَيْهِ»[29] انسان مأمور است که اقامه «وَجْهَكَ» کند. حالا انسان کیست؟ انسان دو بُعد دارد: بُعد روحی، بُعد جسمی. آیا اقامه وجه جسمی مفید است از برای دریافت حق؟ چشم را هر چه میخواهی باز کن، گوش باز کن، بدون وجه درون، بدون وجه درون، با فرماندهی وجه درون، چشم را، حس را، لمس را، ذوق را، این وجوه خمسه ظاهره را اقامه کن، فایده آن چیست؟ این اوّلاً.
اجمال عرض میکنم. ثانیاً: آیا انسان که مرکّب از جسم و روح است، آنکه «کَ» به او اطلاق میشود کیست؟ روح است. «کَ» جسم نیست، جسم «کَ» است. مخاطب است در بُعد ادراک روح. اگر انسان مرده است، خطاب به مرده به جسم نمیشود، خطاب به روح میشود، چه انسان مرده باشد، چه زنده باشد، مخاطب روح است یا در بُعد روحی و یا در بُعد جسمی. دست خود را بلند کن، خطاب به دست نیست، خطاب به روح است که عقل است که سایر قوای درونی است که فرمانده حرکت دست و پا است. بنابراین «کَ» در بُعد اصلی روح است. آیا وجه روح یک وجه است یا چند وجه است؟
هفت وجه است، وجه مادر که روح است که زمینه است، وجه فطرت، وجه عقل، وجه لُب، وجه صدر، وجه قلب، وجه فؤاد. انسان هفت وجه درونی دارد، چرا «وُجُوهَکَ» نفرمود؟ «وَجْهَكَ» فرمود. در میان این وجوه هفتگانه کدام «وَجْهَكَ» است؟ آیا مادامی که فطرت که وجهالوجوه است، معصوم است، خطا نمیکند و بقیه خطا میکنند، عقل خطا میکند، لُب خطا میکند، صدر خطا میکند، قلب خطا میکند، فؤاد خطا میکند، بعضی وقتها فؤاد، فؤاد ناری است، خطای مطلق است، فؤاد نوری استف خطای جزئی است، فواد کلّ النور است که خطا ندارد.
اگر گفتند که علمای امت اسلام چه کسی به نظر میآید؟ «علماء أمّتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل»[30] شیخ انصاری به نظر میآید؟ از موسی بالاتر است؟ نخیر. وقتی گفتند «علماء أمّتي» علمای همه امّت کیست؟ علمای تراز اوّل هستند. ائمّه معصومین (ع) هستند، رسول الله که خود او مرکز و محور امّت است. «علماء أمّتي أفضل» یعنی علی من، فاطمه من، حسن من، حسین من. اینها «أفضل من أنبياء بني إسرائيل» هستند در کل ابعاد ممتاز انسانی که عقل باشد و تقوا باشد.
حالا در اینجا «وَجْهَكَ» که در وجوه سبعیه است، اوّلاً مفرد ذکر شده است، جمع نیست آقای شاهآبادی، «وَجْهَكَ» مفرد است. شما میگوید وجوه دوازدهگانه، نخیر. «وَجْهَكَ» مفرد است، یک وجه را، و این وجه را اگر اقامه کردید، با اقامه وجه فطرت وجه عقل هم در حاشیه اقامه میشود، متن نیست. وجه لبّ…
- [سؤال]
- دلیل میخواهد، وجه مفرد است، اسم جمع نیست، وجه مفرد است. «قوم» جمع است، اسم جمع است ولی وجه مفرد است. «وجه، وَجهان»، اما «قوم»، «قومان» نیست. بنابراین وجه در بُعد اوّل ادبی مفرد است، چون تسمیه دارد، چون جمع نیست. البته ممکن است جنس باشد، بعید نیست، ولکن آنچه قدر مسلّم و روشن است «وَجْهَكَ» مفرد است. پس یک وجه از وجوه روح، آن أوجه الوجوه است که فطرت است. «و للبحث تتمةٌ تأتی بإذن الله تعالی».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. احزاب، آیه 72.
[2]. اسراء، آیه 44.
[3]. اعراف، آیه 172.
[4]. نساء، آیه 3.
[5]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 13، ص 272.
[6]. توبه، آیه 100.
[7]. بقره، آیه 282.
[8]. روم، آیه 30.
[9]. همان، آیه 28.
[10]. همان، آیه 29.
[11]. همان، آیه 31.
[12]. ذاریات، آیه 50.
[13]. روم، آیات 31 و 32.
[14]. همان، آیه 33.
[15]. همان، آیه 33 و 34.
[16]. اعراف، آیه 29.
[17]. هود، آیه 12.
[18]. مزمل، آیه 8.
[19]. محمد، آیه 19.
[20]. مزمل، آیات 2 تا 4.
[21]. همان، آیه 7.
[22]. بقره، آیه 115.
[23]. آلعمران، آیه 72.
[24]. بقره، آیه 144.
[25]. همان، آیه 112.
[26]. قیامت، آیات 22 و 23.
[27]. همان، آیات 24 و 25.
[28]. نور، آیه 40.
[29]. روم، آیه 31.
[30]. كتاب المزار- مناسك المزار(للمفید)، ص 6.